استقامت: پايدارى در دين
اين واژه از ريشه «قـوـم» است و براى آن معانى مختلفى مانند اعتدال[1]، ثبات و مداومت[2] استمرار[3]، پايدارى، ايستادن، درست شدن و قيمتنهادن[4] را بازگو كردهاند و معناى اعتدال شهرت بيشترى دارد.[5] برخى گفتهاند: استقامت همان اقامه است; ولى اضافه شدن دو حرف «س» و «ت» معناى آن را تأكيد مىكند.[6] در معنايى جامع مىتوان گفت نظر به اينكه اصل واحد در اين ماده، مفهومى است در برابر قعود و معناى اصلى آن به پاداشتن و فعليت عمل است، استقامت با توجه به معناىطلبى باب استفعال، بهمعناى طلب قيام است و استمرار و استدامت و مانند آن از لوازم معناى اصلى بهشمار مىآيد.[7]استقامت در مفهوم قرآنى آن اصطلاحى براى پايدارى در دين و مسير حق در برابر كژيهاست.[8] اهل معرفت تعابيرى چون «اهل استقامت» و«منزلاستقامت» را كه مرحلهاى از مراحل سلوك الى اللّه است بهكار مىبرند.[9] در نظر عارفان، استقامت برزخى است بين پرتگاههاى مخوف عالم تفرق و سدرةالمنتهاى عالم جمع و روحى است كه احوال سالكان بدان زنده و باقىاست.[10]
واژه استقامت بهصورت مصدرى در قرآن نيامده است; اما صورتهاى فعلى و اسم فاعلى آن 47بار بهكار رفته است: در 9 آيه، مشتقات فعلى استقامت 10 بار به صورتهاى «استقم» (هود/11، 112; شورى/42،15)، «استقيما» (يونس/10،89)، «استقيموا» (فصّلت/41،6) براى امر به استقامت، و به گونه «يستقيم» (تكوير/81،28) و «استقاموا» (توبه/9،7; فصّلت/41،30; احقاف/46، 13ـ14; جنّ/72،16) براى بيان آثار استقامت، استعمال شده است. در 37 آيه ديگر نيز واژه «مستقيم» كهاسم فاعل مصدر استقامت است كاربرد دارد; از جمله در 51 آلعمران/3; 4 يس/36 و 61 زخرف/43.
بيشتر مباحث قرآنى استقامت مربوط به 9 آيهاى است كه متضمن مشتقات فعلى استقامت است. در اين آيات جز آيه7 توبه/9 كه به موضوع استقامت در عهد و پيمان پرداخته ساير آيات، استقامت را در مورد توحيد و سير به سوى خدا مطرح كرده است.
همانگونه كه واژهپژوهان براى استقامت چندين معنا برشمردهاند مفسران نيز در معنا و تفسير آن معانى اعتدال*، و دورى از افراط و تفريط[11]، ثبات و دوام[12]، و طلب قيام[13] را بازگو كردهاند. تفسير استقامت به طلب قيام به اين صورت است كه انسان در حال قيام وايستادن در متعادلترين حالت و مسلط بر تواناييها و كارهاى خود است و اين تسلط انسان را به شخصيت و شأن انسانى خود مىرساند تا بتواند كارهاى مناسب با استعداد انسانى خود را انجام دهد. به اين جهت، از متعادلترين حالت هر چيز بهگونهاى كه امكان نمايان شدن همه آثار و تواناييهاى آن وجود داشته باشد، بهصورت استعاره با واژه «قيام» ياد مىشود، بنابراين، قيام عمود، اين است كه بهصورت طولى برافراشته گردد و قيام عدل به گسترش عدالت در زمين است. استقامت نيز چون مصدر باب استفعال است و معناى طلب دارد به معناى طلب قيام و استدعاى ظهور همه آثار و منافع است. نمايان شدن همه ويژگيها و آثار هر پديدهاى نيز به حسب توانايى و شخصيت ذاتى آن گوناگون است; بهطور مثال، استقامت طريق عبارت است از برخوردارى آن از هر چيزى كه براى «راه» لازم است; مانند: هموارى، وضوح و به گمراهى نينداختن رهرو، و استقامت انسان در امرى آن است كه شخص قيام به آن امر و اصلاح آن را از خود طلب كند، بهگونهاى كه كامل شود و فساد و نقص در آن راه نيابد، بنابراين، معناى استقامت در هر آيهاى با توجه به زمينهاى كه استقامت در آن مطرح شده، متفاوت است; مانند قيام به حق توحيد در عبوديت:«قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلـهُكُم اِلـهٌ واحِدٌ فَاستَقيموا اِلَيهِ» (فصّلت/41،6)، و ثبات بر ربوبيت حق در همه شئون زندگى و محافظت بر توحيد در همه امور باطنى و ظاهرى: «اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا» (فصّلت/41،30) و قيام به وظايف دينى: «فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفـًا» (روم/30،30)[14] و شايد به همين جهت مفسران، تفسيرهاى گوناگونى از استقامت در آيات مربوط ارائهكردهاند.[15]
براساس اين تفسير، استقامت مفهومى جامعتر از آنچه ديگر مفسران در معناى آن گفتهاند دارد، زيرا چيزى را برپا داشتن بهگونهاى كه همه آثار آن ظاهر گردد مستلزم اعتدال، صبر* و ثبات در آن است، ازاينرو هر يك از اين تعريفها را مىتوان تعريف به لازم استقامت و آنها را به لحاظ مفهومى، مستقل از استقامت دانست، زيرا صبر در لغت به معناى حبس نفس و بردبارى در ناملايمات است و جنبه سلبى در آن لحاظ شده است، برخلاف استقامت كه ويژگى اثباتى و ايجابى دارد و همچنين الزاماً در ناملايمات بهكار گرفته نمىشود. شايد بتوان گفت با توجه به موارد كاربرد استقامت و صبر در قرآن، استقامت به معناى پافشارى و پايدارى در اصل دين و ارزشهاى دينى و عدم انحراف از راه حق به بيراهههاى كفر و شرك و نفاق است كه بيشتر بعد فكرى و عقيدتى در آن لحاظ شده است و صبر به معناى شكيبايى در برابر سختيهاى اطاعت و دشواريهاى مصائب و عدم تمكين در برابر طغيانشهوات است كه بيشتر در مقام عمل متصور است[16]، افزون بر اين، كاربرد استقامت و صبر در روايات[17] بهصورت قسيم يكديگر و بهصورت دو مفهوم جدا از هم، بر استقلال مفهومى هريك دلالت دارد. اعتدال هم در لغت به معناى مراعات تساوى و حد وسط بين دو چيز[18] و ثبات به معناى دوام شئ است.[19] برخى گفتهاند: ثبات ويژه امور مادى و استقامت مربوط به امور معنوى است.[20]
ويژگيهاى معنايى واژه استقامت به همراه مفهوم قرآنى آنكه از زمينه طرح استقامت در آيات شكل مىگيرد، پيوستگى اين مفهوم را با مجموعهاى گسترده از آيات و مفاهيم قرآن نشان مىدهد، زيرا تحقق استقامت در هر زمينهاى، افزون برهمراهى بااعتدال و صبر و ثبات، پرهيزاز هرگونه زيغ، ضلل، عوج، الحاد، فسق و فساد را مىطلبد، ازاينرو مفسران «عدل» (مائده/5،106) و «حنف» (انعام/6،79) را به استقامت معنا كردهاند[21] و برخى، صبر و ثبات را در آيات، مرادف استقامت دانستهاند[22] و زيغ[23]، فساد[24]، فسق[25]، عوجوالحاد[26] را به خروج از استقامت تعريف كردهاند. مفهوم قرآنى استقامت نيز بدان سبب كه همه آيات (جز يك آيه) در يك نگاه كلى استقامت را در زمينه «توحيد و باور به ربوبيت خداوند و سير به سوى او بر اساس اين باور»، مطرح كرده (همين مقاله => موارد استقامت) و مىتوان از آن به «استقامت در دين» تعبير كرد، با مفاهيمى چون صراط مستقيم، هدايت*، عبوديت، ايمان، عمل صالح، تقوا* و هرآنچه لازمه ديندارى است، پيوند دارد، زيرا استقامت در اين مفهوم پس از پذيرش دين مطرح مىشود: «اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا» (فصّلت/41،30; احقاف/46،13)، «فاستَقِم كَما اُمِرت» (هود/11،112) و استقامت به كمال رساندن مؤلفههاى لازم ديندارى چون هدايت، ايمان،* عبوديت، تقوا و عمل صالح است; اما براى روشن شدن پيوند اين مفهوم با موضوع «صراط مستقيم» بايد توجه داشت كه انسانها همگى در مسيرى به سوى خداوند در تكاپو و حركتاند: «يـاَيُّهَا الاِنسـنُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدحـًا فَمُلـقيه» (انشقاق/84،6)، «و اِلَيهِ المَصير» (تغابن/64،3) و اين سير و حركت نيز در يكى از سه راه نعمت يافتگان: «انعمت عليهم»، غضب شدگان: «مغضوبعليهم» و گمراهان: «الضّالّين» واقع مىگردد.[27] چون راه بندگان نعمت يافته خدا همان «صراط مستقيم» است كه به سبب هدايت الهى حاصل مىشود: «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم * صِراطَ الَّذينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوبِ عَلَيهِم ولاَ الضّالّين» (فاتحه/1،6ـ7) و صراط* مستقيم نيز چيزى جز بندگى خدا و دين نيست: «اعبُدونى هـذا صِراطٌ مُستَقيم» (يس/36،61)، «هَدنى رَبّى اِلى صِرط مُستَقيم دينـًا قِيَمـًا» (انعام/6،161) و استقامت كنندگان نيز بخشى از جامعه انسانىاند كه بر مدار باور و راه توحيدى كه همان عبوديت و دين* حق است در حركتاند، مىتوان گفت صراط مستقيم راه اهل استقامت است كه خداوند آنان را بندگان نعمت يافته شناسانده است: «الصِراطَ المُستَقيم * صِراطَالَّذينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم» (فاتحه/1،6،7)، بنابراين، شناخت ويژگيهاى صراط مستقيم و رهروان آن (انعام/6،87; يس/36،4; صافّات/37،118) ما را به شناخت اهل استقامت مىرساند، ازاينرو پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان كه بندگان نعمت يافته خدايند اهل استقامتاند و هركس پيرو خدا و رسول او باشد با آنان همراه مىگردد و از استقامت كنندگان بهشمار مىآيد[28]: «مَن يُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولـئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصّــلِحين» (نساء/4،68)
اين ويژگيهاى مفهومى و گستردگى ارتباط با مفاهيمى بنيادين چون هدايت و عبوديت، استقامت را در تعاليم قرآن و روايات دينى در جايگاه ويژهاى نشانده است، چنانكه در قرآن دوبار به پيامبر* اسلام فرمان به استقامت داده شدهاست: «فاستَقِم كَما اُمِرت» (هود/11،112) و در ادامه يكى از اين دو خطاب (هود/11،112) پيروان پيامبر نيز به استقامت مكلف شدهاند: «فاستَقِم كَما اُمِرتَ ومَن تابَ مَعَك». از موسى و هارون(عليهما السلام) نيز استقامت خواسته شده است. (يونس/10،89) افزون بر اين موارد در قرآن آثارى چند براى استقامت بازگو شده كه نشان اهميت آن است. (همين مقاله => آثار استقامت) در روايات دينى هم دعوت به استقامت جايگاه گستردهاى دارد.[29] در بزرگى و دشوارى استقامت از پيامبراسلام روايت شده است كه خطاب «فاستَقِم كَما اُمِرتَ و مَن تابَ مَعَك» (هود/11،112) آنحضرت را پير كرده است.[30] اين سخن پيامبر را مىتوان بر اثر دشوارى امر استقامت براى پيروان آن حضرت دانست، زيرا در آيهاى ديگر (شورى/42، 15) پيامبر به تنهايى دعوت به استقامت شده است و چنين سخنى از آن حضرت روايت نشده است.
موارد استقامت:
يك آيه از 9 آيهاى كه مشخصاً به موضوع استقامت پرداخته استقامت را در زمينه عهد و پيمان مطرح كرده است: «فَمَااستَقـموا لَكُم فَاستَقيموا لَهُم» (توبه/ 9،7) و ساير آيات مربوط به استقامت در زمينه توحيد و ايمان به ربوبيت و الوهيت خدا و سير به سوى او (استقامت در دين) است. در يك آيه از اين آيات ذكر بودن قرآن براى كسانى مفيد دانسته شده كه مىخواهند اهلاستقامت در حق[31] باشند: «اِن هُوَ اِلاّ ذِكرٌ لِلعــلَمين * لِمَنشاءَ مِنكُم اَنيَستَقيم» (تكوير/81،27ـ28) ساير آيات در يك تقسيم كلى يا فرمان استقامت داده (يونس/10،89; هود/11،112; شورى/42،15) يا از آثار استقامت سخن گفته است. (احقاف/46،13; جنّ/72،16) مخاطب يك آيه از 4 آيهاى كه فرمان استقامت داده همه انسانها هستند. اين آيه با بيان وحدانيت خداى سبحان خواهان استقامت بندگان در مسير حركت به سوى خداست:«اَنَّما اِلـهُكُم اِلـهٌ واحِدٌ فَاستَقيموااِلَيهِ» (فصّلت/41،6); اما سه آيه ديگر مشخصاً بعضى از پيامبران را مخاطب قرار داده است. در دو آيه از پيامبر اسلام خواسته شده است همانگونه كه به او فرمان داده شده، استقامت ورزد. (هود/11، 112; شورى/42،15) ظاهر اين آيات به روشنى خواهان استقامت بر مدار فرمانهاى خداوند است; اما مفسران مراد از فرمانها را در اين آيات متفاوت بيان كردهاند; بعضى اين فرمانها را چيزى غير از قرآن مىدانند كه در اين آيات خداوند پيامبر را مأمور اجراى آن كردهاست[32]; اما مفسرانى ديگر استقامت را ناظر به دستورهاى قرآن مىدانند كه پيش از نزول اين آيات بر پيامبر فرود آمده است.[33] موسى* و هارون(عليهما السلام)ديگر پيامبران الهىاند كه در قرآن مأمور به استقامت شدهاند: «قالَ قَد اُجيبَت دَعوَتُكُما فاستَقيما ولا تَتَّبِعانِّ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعلَمون». (يونس/10،89) با توجه به عبارت «لاتَتَّبِعانِّ» كه در ادامه آيه، موسى و هارون* را از پيروى راه نادانان بر حذر مىدارد مىتوان گفت كه مراد، استقامت بر پيروى از راه خداست. برخى مقصود از آن را استقامت در دعا دانستهاند.[34] بعضى از مفسران با توجه به اينكه مخاطب سه آيهاخير پيامبران الهى هستند و يكى از مهمترين دستورهاى خداوند براى آنان به انجام رساندن رسالت و ابلاغ پيام خداست، استقامت را، استقامت در تبليغ دين و پيامبرى هم مىدانند.[35]در ميان دستهاى ديگر از آيات كه آثار استقامت را در انديشه و حركت توحيدى بيان مىكند دو آيهاى كه استقامت در اعتقاد به ربوبيت الهى را مطرح مىكند از شهرت بيشترى برخوردار است: «الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا» (فصّلت/41،30;احقاف/46،13) برخى، از كلمه «ثمّ» كه براى تراخى است استفاده كردهاند كه بايد در حال و آينده استقامت داشت و با استقامت از دنيا رفت.[36] آيه ديگر نيز استقامت در راه حق[37] ايمان[38] و اسلام[39] را مطرح كرده است: «واَلَّوِ استَقـموا عَلَى الطَّريقَةِ» (جنّ/72،16) در رواياتى مقصود از آيات فوق، استقامت بر ولايتاهل بيت(عليهم السلام)دانسته شده[40]، چنانكه صراط مستقيم نيز اهل بيت(عليهم السلام)هستند.[41] آيات ديگرى نيز بهصورت غير مستقيم به استقامت در امورى مانند جهاد پرداخته است. (انفال/8،45)
آثار و موانع استقامت:
در قرآن آثارى چند براى استقامت بازگو شده كه بخشى از آن، پاداش اهل استقامت در دنيا و پارهاى ديگر پاداش استقامت در آخرت است; اما ويژگى بهرهمندى از ولايت الهى، در دنيا و آخرت شامل بندگان با استقامت مىگردد: «الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلـئِكَةُ... نَحنُ اَولِياؤُكُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا وفِى الأخِرَةِ» (فصّلت/41،30ـ31) مىتوان عبارت «نَحنُ اَولِياؤُكُم» را از جانب ملائكه دانست; اما چون فرشتگان واسطه رحمت خداوند بوده، از خود ولايتى ندارند، اين عبارت به ولايت الهى تفسير مىشود.[42] اهل استقامت، از رهگذر بهرهاى كه از ولايت الهى و نزول فرشتگان بشارت دهنده دارند، از چنبره ترس و اندوه آزادند: «الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلـئِكَةُ اَلاّ تَخافواو لا تَحزَنوا ... نَحنُ اَولِياؤُكُم فِىالحَيوةِ الدُّنيا و فِى الأخِرَةِ» (فصّلت/41،30ـ31; احقاف/46،13) اهل استقامت در دنيا از بركات خداوند بهرهمند مىشوند: «واَلَّوِ استَقـموا عَلَى الطَّريقَةِ لاََسقَينـهُم ماءً غَدَقـا» (جنّ/72،16) عبارت «ماءً غَدَقـا» دراين آيه كه به آب فراوان[43] معنا شده كنايه از وسعت و فراوانى روزى است.[44] مشابه اين تعبير كنايى درباره اهل كتاب نيز آمده است[45]: «ولَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيلَ و ما اُنزِلَ اِلَيهِم مِن رَبِّهِم لاََكَلوا مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ اَرجُلِهِم» (مائده/5،66) برخى نيز «ماءًغَدَقـا» را به هدايت[46] و علم كثير[47] تفسير كردهاند. در آخرت هم زندگى جاودانه در بهشت موعودى كه همه چيز در آن فراهم است، فرجام نيكوى بندگانى است كه بر ربوبيت خداوند استقامت مىورزند[48]: «واَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتى كُنتُم توعَدون ... لَكُم فيها ما تَشتَهى اَنفُسُكُم ولَكُم فيها ما تَدَّعون» (فصّلت/41،30 ـ31)، «اُولـئِكَ اَصحـبُ الجَنَّةِ» (احقاف/46،14) استقامتورزى براى مؤمنان، به سبب عوامل بازدارندهاى در بيرون و درون وجود آدمى، همواره با موانع و دشواريهايى همراه است كه با توجه به مفهوم استقامت، هر كوتاهى و نقصى در عبوديت خدا را، مىتوان مانع استقامت تلقى كرد، ازاينرو دربعضى از آياتمرتبط با استقامت به چند عامل كلى اشاره شده است. اين موانع عبارت است از: فراموشى ياد خدا[49] (جنّ/ 72،17)، پيروى از هوا و هوس[50] (شورى/ 42،15)، پيروى از راه نادانان[51] (يونس/ 10،89)، ممانعت شيطان از حركت انسان در صراط مستقيم[52](اعراف/7،16)، اختلاف و تنازع (انفال / 8،46) و دنياطلبى. (آلعمران/3،152)منابع
ارشادالعقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ابىالسعود; بحار الانوار; بصائر ذوىالتمييز فى لطائف الكتاب العزيز; تاج العروس من جواهر القاموس; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير غريب القرآن; التفسير المنير فىالعقيدة والشريعة و المنهج; تفسير نمونه; تفسيرنورالثقلين; تهذيب اللغه; جامع البيان عن تاويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; روض الجنان و روح الجنان; الصحاح تاج اللغة و صحاحالعربيه; غرائب التفسير و عجائب التأويل; فتحالقدير; الفتوحات المكيه; فرهنگ فارسى; القاموسالمحيط; الكشاف; كشف الاسرار و عدة الابرار; لسانالعرب; لطائف الاشارات; لغت نامه; مجمع البحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; مدارجالسالكين; معجمالفاظ غررالحكم و دررالكلم آمدى; معجم الفروق اللغويه; معجم مقاييساللغه; المعجمالوسيط; مفردات الفاظ القرآن; منازلالسائرين; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكتوالعيون، ماوردى; النهاية فى غريبالحديث و الاثر; نهجالبلاغه.سيد عباس رضوى، غلامرضا قدمى
[1]. تاج العروس، ج17، ص592; الصحاح، ج5، ص2017; مجمع البحرين، ج3، ص566.
[2]. النهايه، ج4، ص125.
[3]. الفروق اللغويه، ص51; ترتيب العين، ص694.
[4]. لغت نامه، ج6، ص2181; فرهنگ فارسى، ج1، ص255.
[5]. القاموسالمحيط، ج2، ص1517; المعجمالوسيط، ص768; الصحاح، ج5، ص2017.
[6]. غرائبالتفسير، ج1، ص435; رحمة منالرحمن، ج1، ص265.
[7]. التحقيق، ج9، ص341; الميزان، ج11، ص47ـ48.
[8]. التحرير والتنوير، ج11، ص282.
[9]. الفتوحات المكيه، ج2، ص217; منازلالسائرين، ص42; مدارجالسالكين، ج2، ص108.
[10]. منازل السائرين، 42.
[11]. روحالمعانى، مج7، ج12، ص227; التحريروالتنوير، ج6، ص237.
[12]. جامع البيان، مج7، ج11، ص209; مجمع البيان، ج9، ص38; الميزان، ج10، ص116.
[13]. الميزان، ج11، ص47.
[14]. همان، ص47ـ48.
[15]. الميزان، ج10، ص116; ج17، ص389; ج20، ص46.
[16]. مجمع البحرين، ج2، ص577; بصائر ذوى التمييز، ج3، ص371.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 176.
[18]. لسان العرب، ج9، ص83; القاموس المحيط، ج2، ص1361; تاج العروس، ج15، ص147، «عدل».
[19]. التحقيق، ج2، ص5.
[20]. تفسير قرطبى، مج4، ج8، ص240.
[21]. الميزان، ج6، ص196; ج7، ص191; غريبالقرآن، ص388.
[22]. نمونه، ج3، ص122; ج4، ص234; راهنما، ج6، ص192، 196.
[23]. الميزان، ج3، ص23.
[24]. مفردات، ص636، «فسد».
[25]. تاج العروس، ج13، ص401ـ402، «فسق».
[26]. مجمع البيان، ج6، ص693.
[27]. الميزان، ج1، ص28ـ29.
[28]. همان، ج1، ص31ـ32.
[29]. الخصال، ج2، ص404; معجم الفاظ غررالحكم، ص951.
[30]. مجمع البيان، ج5، ص304; تفسير قرطبى، مج5، ج9، ص71.
[31]. الميزان، ج20، ص220.
[32]. روح المعانى، مج7، ج12، ص227.
[33]. الميزان، ج11، ص48.
[34]. تفسير قرطبى، مج4، ج8، ص240.
[35]. كشفالاسرار، ج4، ص209، 452; مجمعالبيان، ج5، ص304; تفسير قرطبى، مج4، ج8، ص240.
[36]. لطائف الاشارات، ج2، ص327.
[37]. جامع البيان، مج14، ج29، ص141; روض الجنان، ج19، ص450.
[38]. مجمع البيان، ج10، ص559.
[39]. روح المعانى، مج16، ج29، ص155; فتح القدير، ج5، ص308; الميزان، ج20، ص46.
[40]. بحارالانوار، ج6، ص148; ج24، ص24ـ29.
[41]. نورالثقلين، ج1، ص20ـ21.
[42]. الميزان، ج17، ص390.
[43]. مجمع البيان، ج10، ص559; الميزان، ج20، ص46.
[44]. تفسير ماوردى، ج6، ص116; الدرالمنثور، ج8، ص305; الميزان، ج20، ص46.
[45]. مجمع البيان، ج10، ص559.
[46]. تفسير ماوردى، ج6، ص117.
[47]. بحارالانوار، ج24، ص29.
[48]. الميزان، ج18، ص196.
[49]. همان، ج20، ص46.
[50]. الكشاف، ج4، ص216.
[51]. همان، ج2، ص366.
[52]. همان، ص91.