استهزاء: مسخره كردن به قصد تحقير، توهين يا اهدافى ديگر
استهزاء از ريشه «هــزـء» و در لغت به معناى طلب تحقير است، با هر وسيلهاى كه صورت گيرد[1]، و در اصطلاح عبارت است از مسخره كردن افراد يا برخى امور با گفتار، يا كردار; مانند اشاره با چشم و ديگر اعضاى بدن[2] كه اين عمل بيشتر به قصد تحقير و توهين به ديگران صورت مىگيرد و گاهى نيز با اهدافى ديگر مانند فراهم كردن زمينه خوشحالى خود و ديگران[3]، تقويت روحيه خود و تضعيف روحيه دشمن، جبران كمبود شخصيت، ارضاى روحيه ديگر آزارى و... انجام مىپذيرد. در مواردى نيز هدف، مجازات يا تربيت فرد يا جامعه است كه در اين صورت ممدوح است; نه مذموم.[4]اين مفهوم در قرآن كريم با واژههاى «هُزْء» و مشتقات آن 34 بار و «سُخْر» و مشتقاتش 16 بار بهكار رفته است كه بيشتر لغويان اين دو واژه را به يك معنا دانستهاند[5]; ولى برخى بين اين دو تفاوت قائل شده و گفتهاند: استهزا در جايى بهكار مىرود كه شخص بدون اينكه كارى انجام داده باشد ريشخند شود; ولى سخريه در آنجاست كه به سبب كارى كه انجام داده مسخره شود[6]، افزون بر اين، واژههاى «ضِحْك» به معناى خنده (مؤمنون/23،110; زخرف/43،47; مطفّفين/ 83،29) و «غَمْز» به معناى اشاره با چشم و ابرو[7](مطفّفين/83،30) و «هَمْز» به معناى عيبجويى در غياب (همزه/104،1) و «لَمْز» به معناى عيبجويى در حضور و مسخره كردن[8](توبه/9،58; حجرات/49،11; همزه/104،1) با استهزاء مرتبط است; همچنين جملاتى مانند «اَصَلوتُكَ تَأمُرُكَ اَن نَترُكَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا» (هود/11،87)، «اَهـذا الَّذى بَعَثَ اللّهُ رَسولا» (فرقان/25، 41) و... كه به دنبال همزه استفهام آمده و با قصد تحقير بيان شده[9] از ديگر تعبيراتى است كه در برخى موارد در استهزا بهكار رفتهاست.
آياتى كه در قرآن سخن از استهزا به ميان آورده بيشتر مربوط به حوزه عقيده و دين بوده كه در آن، جبهه مخالفِ انبياى الهى، مؤمنان، وحى، آيات قرآن، احكام عبادى، معاد، پيامبران و حتى خداوند را به تمسخر گرفته و از استهزا بهصورت حربهاى براى رويارويى با دين الهى بهره مىجستند. (يس/36، 30، ...) در آياتى نيز استهزا درحوزهاخلاق مطرح شده كه درآن خداوند مؤمنان را از تمسخر يكديگر منع كرده است (حجرات/49،11)، افزون بر اين، در آياتى ديگر خداوند سبك شمردن دين و ناديده گرفتن احكامالهى از جانب مسلمانان را نوعى استهزا دانسته (بقره/2، 231) و آنان را از چنين برخوردى برحذر داشته است. در مجموع اين آيات، قرآن ضمن بيان حكم استهزا و منشأ آن، آثار و پيامدهاى اين صفت مذموم اخلاقى را برشمرده و راههاى مقابله با استهزاگران را به مؤمنان گوشزد كرده است.
حكم استهزا:
استهزاى ديگران ظلم* است. قرآن در آيه 11 حجرات/49 مسلمانان را از تمسخر يكديگر منع كرده و در پايان مىگويد: اگر اينان از عمل خويش توبه نكنند ظالماند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لايَسخَر قَومٌ مِن قَوم ... ومَن لَميَتُب فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون» ; همچنين خداوند در آيهاى ديگر استهزاگران آيات الهى را ستمكار شمرده و پيامبر را از همنشينى با آنان منع كرده است:«فَلاتَقعُد بَعدَ الذِّكرى مَعَالقَومِ الظّــلِمين».[10]افزون بر اين، استهزا از منكرات است، چنانكه در مورد اعمال قوم لوط آمده: «و تَأتونَ فى ناديكُمُ المُنكَرَ= شما در مجالس خود اعمال ناپسند انجام مىداديد» (عنكبوت/29، 29) كه طبق روايت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، يكى از كارهاى زشت آنان مسخره كردن مؤمنان بود[11]، بنابراين، با توجه به اينكه استهزا از مصاديق «ظلم» و «منكر»* شمرده شده و با توجه به آيات متعددى كه در آن، انسانها از استهزاى مؤمنان، آيات الهى و دين نهى شدهاند و به مرتكبان اين عمل وعده عذاب الهى داده شده برمىآيد كه استهزا ابتداءً عملى حرام است كه خداوند آن را قبيح و ناپسند و استهزاگران را مجرم شمرده است[12]: «ما يَأتِيهِم مِن رَسول اِلاّ كانوا بِهِ يَستَهزِءون * كَذلِكَ نَسلُكُهُ فى قُلوبِ المُجرِمين» (حجر/15، 11ـ12 و نيز توبه/9، 65ـ66); اما اگر به عنوان مقابله به مثل، يا با هدف مجازات استهزاگران صورت گيرد با شرايط و حدودى جايز است، چنانكه نوح در برابر كسانى كه او و پيروانش را به تمسخر گرفته بودند گفت: اگر ما را مسخره كنيد ما نيز شما را مسخره خواهيم كرد: «اِن تَسخَروا مِنّا فَاِنّا نَسخَرُ مِنكُم كَما تَسخَرون» (هود/11،38) برخى مفسران استهزاى نوح را همان مجازات خداوند و شماتت مشركان هنگام غرق شدن[13] دانستهاند; اما گروهى ديگر استهزاى نوح* را به معناى حقيقى و دليل بر جواز مقابله به مثل اين عمل دانستهاند[14] و در تعيين حدّ و زمان چنين استهزايى برخى گفتهاند: مقابله به مثل زمانى جايز است كه به عناد استهزا كننده يقين داشته باشيم و براى هدايت و توجه دادن او به اشتباه از همه راهها نااميد شويم كه در اين صورت نه تنها استهزا ناپسند نيست، بلكه نيكو و حتى واجب خواهد بود.[15]ريشههاى استهزا:
استهزا چه در حوزه عقيده باشد، يا در حوزه اخلاق منشأ و ريشههاى متعددى دارد. برخى از اين ريشهها از نگاه قرآن عبارت است از:1. دشمنى و انتقام:
كافران براى مبارزه با پيامبران الهى و پيروانشان از استهزا بهصورت حربهاى براى نابودى جبهه حق و انتقام* گرفتن از مؤمنان استفاده مىكردند: «و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا و لَعِبـًا ... قُل يـاَهلَ الكِتـبِ هَل تَنقِمونَ مِنّا اِلاّ اَن ءامَنّا بِاللّهِ». (مائده/5، 58ـ59)2. جهالت:
موسى(عليه السلام) در پاسخ اتهام بنىاسرائيل به او مبنى بر استهزا كردن آنان گفت: از اينكه از جاهلان باشم به خدا پناه مىبرم: «قالوااَتَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ اَعوذُ بِاللّهِ اَن اَكونَ مِنَالجـهِلين» (بقره/2،67); يعنى مسخره كردن ديگران ناشى از جهالت كار انسانهاى جاهل است.[16]3. عدم تعقل:
قرآن كريم، استهزاى نماز و بازيچه دانستن آن از سوى برخى اهل كتاب و كافران صدر اسلام را ناشى از ترك انديشه و تعقل* مىداند: «و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا و لَعِبـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلون» (مائده/5،58)4. برترىطلبى و غرور:
حس برترىجويى گاهى باعث مىشود كه انسان ديگران را كوچكتر از خود پنداشته، آنان را استهزا كند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لايَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسى اَن يَكونوا خَيرًا مِنهُم و لا نِساءٌ مِن نِساء عَسى اَن يَكُنَّ خَيرًا مِنهُنَّ» (حجرات/49، 11) ذكر كلمه «خيراً» در اين آيه افزون بر اينكه به منشأ استهزاى مؤمنان كه همان برترىجويى است اشاره دارد، اين برتر بودن ظاهرى را نيز نفى كرده و به شخص استهزا كننده هشدار مىدهد كه ممكن است فردى كه مورد استهزاى شما قرار گرفته در واقع از شما بهتر باشد.[17] در شأن نزول اين آيه نقل شده كه يكى از مسلمانان به سبب بدكاره بودن مادرش در جاهليت مورد استهزاى ثابتبنقيس قرار گرفت و نيز در شأن «و لا نِساءٌ مِن نِساء» نقل شده كه امّسلمه بر اثر بستن پارچهاى به سر و آويختن دو گوشه آن از پشت خود، يا به سبب كوتاه بودن قد، مورد استهزاى عايشه قرار گرفت.[18] بزرگ پنداشتن خود و غرور گاهى باعث تمسخر آيات الهى مىشود، چنانكه مشركان به جهت داشتن اين روحيه، آيات قرآن را به استهزا مىگرفتند: «يَسمَعُ ءايـتِ اللّهِ تُتلى عَلَيهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُستَكبِرًا كَاَن لَميَسمَعها فَبَشِّرهُ بِعَذاب اَليم * و اِذا عَلِمَ مِن ءايـتِنا شيــًا اِتَّخَذَها هُزُوًا» (جاثيه/45، 8ـ9 و 31ـ35 و نيز ص/38، 62ـ63) غرور و برتر دانستن خود گاهى به سبب جايگاه اجتماعى يا علمى افراد است كه سبب مىشود ديگران را مسخره كنند: «فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنـتِ فَرِحوا بِما عِندَهُم مِنَ العِلمِ و حاقَ بِهِم ما كانوا بِهِ يَستَهزِءون» (غافر/40،83) كه مراد از اين علم يا همان شبهات واهى و بىاساسى است كه مشركان آن را علم مىپنداشتند، يا علوم مربوط به دنيا و تدبير امور زندگى است[19]، چنانكه قارون ادعاى داشتن چنين علمى داشت: «اِنَّما اوتيتُهُ عَلى عِلم عِندى» (قصص/28،78)[20]5. دنياطلبى:
گاهى داشتنثروت ودلبستگى به دنيا موجب استهزاى افراد فقير يا زيردست مىگردد:«زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا» (بقره/2،212) در روايتى از ابنعباس نقل شده كه آيه فوق در مورد گروهى از اشراف و سران قريش نازل شده كه زندگى بسيار مرفهى داشتند و به همين جهت جمعى از مؤمنان تهيدست همچون عمار و بلال را به تمسخر مىگرفتند.[21] قرآن در آيات 34ـ35 جاثيه/45، نيز از وضعيت مشركان در قيامت خبر داده است كه بر اثر استهزاى قرآن، به جهت مغرور شدن آنان به امكانات و رفاه دنيوى[22]گرفتار عذاب شدهاند: «ذلِكُم بِاَنَّكُمُ اتَّخَذتُم ءايـتِ اللّهِ هُزُوًا و غَرَّتكُمُ الحَيوةُ الدُّنيا». آيات ابتداى سورههُمَزه نيز مغرور شدن به مال* و ثروت را منشأ طعنو استهزاى ديگران دانسته است. (همزه/104،1ـ3)6. گناه:
ارتكاب گناه و اصرار بر آن، انسان را به ارتكاب گناهان بزرگتر مانند تكذيب آيات الهى و حتى استهزاى آن مىكشاند: «ثُمَّ كانَ عـقِبَةَ الَّذينَ اَســوا السّواى اَن كَذَّبوا بِـايـتِ اللّهِ و كانوا بِها يَستَهزِءون» (روم/30،10 و نيز جاثيه/ 45، 7ـ9)آثار و پيامدهاى استهزا:
استهزاى مؤمنان، دين و آيات الهى در دنيا و آخرت آثار و پيامدهاى متعددى دارد; مانند:1. هلاكت دنيوى:
استهزاى پيامبران الهى از سوى امتهاى پيشين باعث شد كه خداوند به سختى از آنان انتقام گرفته، آنان را دچار هلاكت دنيوى كند: «و ما يَأتيهِم مِن نَبىّ اِلاّ كانوا بِهِ يَستَهزِءون * فَاَهلَكنا اَشَدَّ مِنهُم بَطشـًا و مَضى مَثَلُ الاَوَّلين» (زخرف/43، 7ـ8) و يكى از امورى كه بيشتر آنان به تمسخر مىگرفتند عذاب* موعود از جانب پيامبران بود; ليكن همان عذابى كه آن را به تمسخر مىگرفتند دامنگير آنان شد: «فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِروا مِنهُم ما كانوا بِهِ يَستَهزِءون» (انعام/6،10 ونيز هود/11،8; نحل/16،34; انبياء/ 21،41; زمر/39،48; غافر/40،83; جاثيه/45،33; احقاف/46،26); همچنين در شأن نزول آيه«اِنّاكَفَينـكَ المُستَهزِءين» (حجر/15،95) كه درباره استهزاكنندگان پيامبر اسلام است، آمده كه 5 يا 6 نفر از آنان هر يك با اشاره جبرئيل به نوعى گرفتار بلايى شده، در دنيا نابود شدند.[23]2. حبط* اعمال:
باطل شدن اعمال از ديگر آثار استهزاى آيات خدا و پيامبران الهى شمرده شده است. اينان در قيامت ثواب اعمال خود را ازدست داده و هيچ بهرهاى از كارهاى خير دنيوى خود نخواهند برد:«اُولـئِكَ الَّذينَ كَفَروا بِـايـتِ رَبِّهِم و لِقاهِ فَحَبِطَت اَعمــلُهُم فَلانُقيمُ لَهُم يَومَ القِيـمَةِ وَزنـا * ذلِكَ جَزاؤُهُم جَهَنَّمُ بِماكَفَروا واتَّخَذوا ءايـتى و رُسُلى هُزُوا» (كهف/18، 105ـ106) و جمله «فَلانُقيمُ لَهُم يَومَالقِيـمَةِ وَزنـا» به اين حقيقت اشاره دارد كه بر اثر بطلان اعمال استهزاگران، آنان هيچ وزن و ارزشى در پيشگاه خداوند ندارند، يا چنانكه برخى گفتهاند، بر اثر بطلان اعمال آنها خداوند هيچ ميزانى براى سنجش اعمال آنان بر پا نخواهد كرد.[24]3. فراموشى خداوند:
پيامد ديگر استهزا غفلت از ياد خداست: «فَاتَّخَذتُموهُم سِخريـًّا حَتّى اَنسَوكُم ذِكرى و كُنتُم مِنهُم تَضحَكون» (مؤمنون/23،110) به همين سبب خداوند نيز در قيامت آنان را فراموش مىكند: «و قيلَ اليَومَ نَنسـكُم كَما نَسيتُم لِقاءَ يَومِكُم هـذا و مَأوكُمُ النّارُ و ما لَكُم مِن نـصِرين * ذلِكُم بِاَنَّكُمُ اتَّخَذتُم ءايـتِ اللّهِ هُزُوًا» (جاثيه/45، 34ـ35) و فراموشى خداوند به اين است كه آنانرا در آتش جهنم رها كند و به يارى آنان نشتابد.[25]4. ارتداد:
مسلمانى كه خداوند، پيامبر و آيات الهى را مسخره كند، از دايره ايمان خارج و مرتد خواهد شد، بر همين اساس قرآن در آيات 64ـ66 توبه/9 آن دسته از مسلمانان منافق كه خدا و پيامبر را مسخره مىكردند كافر شمرده است: «قُلِ استَهزِءوا اِنَّ اللّهَ مُخرِجٌ ما تَحذَرون * ولـَئِن سَاَلتَهُم لَيَقولُنَّ اِنَّما كُنّا نَخوضُ و نَلعَبُ قُل اَبِاللّهِ و ءايـتِهِ و رَسولِهِ كُنتُم تَستَهزِءون * لاتَعتَذِروا قَد كَفَرتُم بَعدَ ايمـنِكُم اِن نَعفُ عَن طَـائِفَة مِنكُم نُعَذِّب طَـائِفَةَ بِاَنَّهُم كانوا مُجرِمين» كه در شأن نزول آيات فوق نقلشده كه در بازگشت از جنگ تبوك* گروهى از منافقان اقدام به استهزاى پيامبر كردند كه آيات فوق نازل شد و آنان را كافر شمرد.[26] استهزاى خدا، پيامبر و آيات الهى در صورتى موجب ارتداد مسلمان مىشود كه از سوى شخص بالغ، عاقل و از روى قصد و جدّى باشد. (=> ارتداد)5. مورد استهزا واقع شدن:
كافرانى كه مؤمنان را در دنيا استهزا كردهاند در آخرت مورد تمسخر آنان قرار خواهند گرفت: «اِنَّ الَّذينَ اَجرَموا كانوا مِنَالَّذينَ ءامَنوا يَضحَكون * واِذا مَرّوا بِهِم يَتَغامَزون ... فَاليَومَ الَّذينَ ءامَنوا مِنَ الكُفّارِ يَضحَكون * عَلَى الاَرائِكِ يَنظُرون» (مطفّفين/83، 29ـ30، 34ـ35) بر روى بهشتيان كه بر تختها تكيه زدهاند درى از جهنم* گشوده مىشود و آنان به جهنميان كه در حال عذاب هستند مىنگرند و به آنان مىخندند[27] و اين استهزا، بر اثر همان تمسخرى است كه كافران در دنيا نسبت به مؤمنان داشتند[28]:«هَلثُوِّبَ الكُفّارُ ما كانُوا يَفعَلُون» (مطفّفين/83،36) افزون بر استهزاى مؤمنان، خداوند نيز كسانى كه مؤمنان را مسخره كنند استهزا خواهد كرد: «اَلَّذينَ يَلمِزونَ المُطَّوِّعينَ مِنَ المُؤمِنينَ فِى الصَّدَقـتِ والَّذينَ لايَجِدونَ اِلاّ جُهدَهُم فَيَسخَرونَ مِنهُم سَخِرَ اللّهُ مِنهُم» (توبه/9،79) در آيهاى ديگر نيز به استهزاى مؤمنان از سوى منافقان اشاره شده و در آن استهزاى خداوند را از پيامدهاى آن برشمرده است: «و اِذا لَقُوا الَّذينَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا و اِذا خَلَوا اِلى شَيـطينِهِم قالوا اِنّا مَعَكُم اِنَّما نَحنُ مُستَهزِءون * اَللّهُ يَستَهزِئُ بِهِم و يَمُدُّهُم فى طُغيـنِهِم يَعمَهون». (بقره/2،14ـ15) در تفسير استهزاى خداوند وجوه گوناگونى بيان شده است. بيشتر مفسران استهزاى خداوند را مَجاز دانسته و در توجيه آن گفتهاند: استهزاى خداوند همان توبيخ و سرزنش آنان است[29]، يا مراد كيفر استهزاست[30]، چنانكه از امامرضا(عليه السلام)نقل شده كه خداوند كسى را استهزا نمىكند، بلكه آنان را به جزاى استهزايشان عذاب مىكند.[31] قول ديگر اين است كه استهزاى خداوند همان مهلت دادن و تجديد نعمت بر ايشان است، چنانكه قرآن در پى استهزاى خداوند آورده است: «و يَمُدُّهُم فى طُغيـنِهِم يَعمَهون» و اين معنا از آن جهت استهزا ناميده شده كه آنان مىپندارند خدا به آنان لطف كرده كه به آنان مهلت داده است، حال آنكه اين امهال براى افزودن بر عذاب آنان است.[32] (=>استدراج) قول ديگر كه از ابنعباس نقل شده اين است كه اين استهزا حقيقى و مربوط به قيامت است، به اين صورت كه خداوند درى از بهشت بر روى جهنميان مىگشايد و چون آنان به سوى آن روى آورند آن در را بر رويشان بسته و درى ديگر مىگشايد و چون به سوى آن مىروند آن در نيز بسته مىشود كه در اين هنگام مؤمنان بهشتى به آنان مىخندند.[33]6. حسرت در قيامت:
كسانى كه پيامبر و مؤمنان را در دنيا به استهزا گرفتهاند در آخرت به شدت از كار خود پشيمان و بر كوتاهى خود در انجام دادن كارهاى نيك و ترك استهزا دچار حسرت*اند: «يـحَسرَتى عَلى ما فَرَّطتُ فى جَنـبِ اللّهِ و اِن كُنتُ لَمِنَ السّـخِرين». (زمر/39، 56) كوتاهى اين گروه در انجام كارهاى خير و ترك اعمال ناروا به قدرى است كه حتى خداوند نيز واژه حسرت را درباره آنان بهكار برده، مىگويد: «يـحَسرَةً عَلَى العِبادِ ما يَأتيهِم مِن رَسول اِلاّ كانوا بِهِ يَستَهزِءون» (يس/36،30); يعنى حسرت و پشيمانى بر چنين بندگانى باد كه زمينه هدايت براى آنان فراهم بوده; ولى به جاى آن به استهزاى پيامبران الهى پرداختند. در اينكه اهل حسرت در اين آيه و مانند آن كياناند و مورد حسرت چه كسانى هستند، اقوال متعددى در بين مفسران است.[34]7. خوارى و عذاب اخروى:
كيفر استهزاگران انبيا و آيات الهى و مؤمنان، جهنّم است: «ذلِكَ جَزاؤُهُم جَهَنَّمُ بِما كَفَروا واتَّخَذوا ءايـتى ورُسُلى هُزُوا» (كهف/18، 106) و براى آنان عذابى دردناك (توبه/9،79) و خواركننده است: «اُولـئِكَ لَهُم عَذابٌ مُهين» (جاثيه/45،9 و نيز هود/11،39); عذابى كه هيچگاه از آن خارج نشده و عذر آنان نيز پذيرفته نخواهد شد: «فَاليَومَ لايُخرَجونَ مِنها و لا هُم يُستَعتَبون» (جاثيه/45، 35) و در برابر فرياد آنان براى خروج، با لحنى تحقير كننده به خاموشى فراخوانده خواهند شد:«رَبَّنا اَخرِجنا مِنها فَاِن عُدنا فَاِنّا ظــلِمون * قالَ اخسَـوا فيها و لاتُكَلِّمون * اِنَّهُ كانَ فَريقٌ مِن عِبادى يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا ... فَاتَّخَذتُموهُم سِخريـًّا» (مؤمنون/23، 107ـ110) نه اعمالى كه در دنيا انجام دادهاند برايشان سودى خواهد داشت و نه ياورانى كه غير از خدا براى خود برگزيدهاند: «و لايُغنى عَنهُم ما كَسَبوا شَيـًا و لا مَا اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ و لَهُم عَذابٌ عَظيم» (جاثيه/45، 10)، ازاينرو آنان در آخرت هيچ كمك و ياورى نخواهند داشت: «ما لَكُم مِن نـصِرين * ذلِكُم بِاَنَّكُمُ اتَّخَذتُم ءايـتِ اللّهِ هُزُوًا» (جاثيه/45، 34ـ35 و نيز انعام/6، 70)برخورد با استهزاگران:
قرآن كريم در آياتى بهطور مستقيم يا غير مستقيم راههاى گوناگونى را به مؤمنان براى برخورد با استهزاگران ارائه داده است كه مؤمنان بايد به تناسب موقعيت، اين روشها را بهكار بندند:1. موعظه و نصيحت:
هرگاه مؤمنان، يا مقدسات دينى آنان از جانب گروهى به استهزا گرفته شد بر آنان است تا با زبانى نرم استهزاگران را از عمل زشت خويش بازداشته، آنان را نسبت به پيامد خطرناك كارشان آگاه كنند. قرآن در آيه 87 هود/11 از استهزاى شعيب* از سوى قومش سخن به ميان آورده است: «قالُوا يـشعيب اَصَلوتُكَ تَأمُرُكَ اَن نَترُكَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا» سپس در آيات بعد، از برخورد شعيب با استهزاگران خبر مىدهد كه ابتدا دلسوزانه قوم خويش را موعظه و ضمن هشدار به آنان درباره فرجام كارشان آنان را به توبه و استغفار دعوت كرد: «قالَ يـقَومِ ... اِن اُريدُ اِلاَّ الاِصلـحَ مَا استَطَعتُ و ما تَوفيقى اِلاّ بِاللّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ و اِلَيهِ اُنيب * و يـقَومِ لايَجرِمَنَّكُم شِقاقى اَن يُصيبَكُم مِثلُ ما اَصابَ قَومَ نوح اَو قَومَ هود اَو قَومَ صــلِح و ما قَومُ لوط مِنكُم بِبَعيد * واستَغفِروا رَبَّكُم ثُمَّ توبوا اِلَيهِ اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَدود» (هود/11،88ـ90); همچنين خداوند در آيات ديگرى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىگويد: به بندگان من سفارش كن كه پيش از فرا رسيدن عذاب قيامت، از قرآن پيروى كرده، از كارهاى حرام از جمله استهزاى ديگران دست بردارند: «قُل يـعِبادِىَ ... واتَّبِعوا اَحسَنَ ما اُنزِلَ اِلَيكُم مِن رَبِّكُم مِن قَبلِ اَن يَأتِيَكُمُ العَذابُ بَغتَةً و اَنتُم لاتَشعُرون * اَن تَقولَ نَفسٌ يـحَسرَتى عَلى مافَرَّطتُ فى جَنـبِ اللّهِ و اِن كُنتُ لَمِنَالسّـخِرين» (زمر/39، 53، 55ـ56) در آيه69 انعام/6 نيز خداوند مسلمانان تقواپيشهاى را كه در پى موعظه استهزاگران هستند از حكم كلى حرمت همنشينى با استهزاگران استثنا كرده است: «وماعَلَى الَّذينَ يَتَّقونَ مِن حِسابِهِم مِن شَىء و لـكِن ذِكرى لَعَلَّهُم يَتَّقون».2. ترك همنشينى و دورى:
نشستن در مجلسى كه در آن مؤمنان يا مقدسات دينى به تمسخر گرفته مىشوند جايز نيست: «و اِذَا رَاَيتَ الَّذينَ يَخوضونَ فى ءَايـتِنا فَاَعرِض عَنهُم حَتّى يَخوضوا فى حَديث غَيرِهِ ... فَلاتَقعُد بَعدَ الذِّكرى مَعَ القَومِ الظّــلِمين» (انعام/6، 68) و كسى كه در چنين مجلسى شركت كند در حكم همان استهزا كننده و در گناه او شريك است: «و قَد نَزَّلَ عَلَيكُم فِى الكِتـبِ اَن اِذا سَمِعتُم ءايـتِ اللّهِ يُكفَرُ بِها و يُستَهزَاُ بِها فَلاتَقعُدوا مَعَهُم حَتّى يَخوضوا فى حَديث غَيرِهِ اِنَّكُم اِذًا مِثلُهُم» (نساء/4،140)، مگر اينكه نشستن در چنين مجلسى براى نهى* از منكر و باز داشتن آنان از استهزا باشد كه در اين صورت همنشينى رواست (انعام/6، 69) و در برخى موارد نيز بايد بهطور كلى از آنان اعراض كرده، امر آنان را به خدا واگذار كرد: «اَعرِض عَنِ المُشرِكين * اِنّا كَفَينـكَ المُستَهزِءين» (حجر/15،94ـ95)3. ترك دوستى:
مسلمانان بايد دوستى* و پيوند خود را با استهزاگران دين قطع كنند. خداوند در آيات 57ـ58 مائده/5 به مؤمنان فرمان داده است كه اهل كتاب و مشركان مسخره كننده اسلام و دستورات عبادى را به دوستى نگيرند و ترك دوستى با آنان را شرط ايمان و تقوا شمرده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الَّذينَ اتَّخَذوا دينَكُم هُزُوًا و لَعِبـًا مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ مِن قَبلِكُم والكُفّارَ اَولِياءَ واتَّقُوا اللّهَ اِن كُنتُم مُؤمِنين * و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا». (مائده/5، 57ـ58) در شأن نزول اين آيات نقل شده است كه جمعى از يهود و گروهى از نصارا هنگامى كه صداى اذان را مىشنيدند، يا مسلمانان را در حال نماز مىديدند به استهزا مىپرداختند كه آيه نازل شد و مسلمانان را از دوستى با آنان برحذر داشت.[35]4. صبر و ياد خداوند:
در آيات 109ـ111 مؤمنون/ 23 قرآن از صبر* گروهى از مؤمنان در برابر استهزاى مشركان خبر داده و آنان را به اين جهت شايسته پاداش الهى دانسته است: «اِنَّهُ كانَ فَريقٌ مِن عِبادى يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا ... فَاتَّخَذتُموهُم سِخريـًّا حَتّى اَنسَوكُم ذِكرى و كُنتُم مِنهُم تَضحَكون * اِنّى جَزَيتُهُمُ اليَومَ بِماصَبَروا اَنَّهُم هُمُ الفائِزون»; همچنين در آياتى ديگر خداوند پيامبر خود را در برابر استهزاى مشركان به صبر و روى آوردن به ياد خدا فرمان داده است: «فَاصبِر عَلى ما يَقولونَ و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ قَبلَ طُـلوعِ الشَّمسِ و قَبلَ غُروبِها و مِن ءاناىِ الَّيلِ فَسَبِّح و اَطرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرضى» (طه/20، 130 و نيز ص/38، 17; روم/30، 60; ق/50، 39; مزمّل/73، 10) مراد از «مايَقولونَ» آزارهاى مشركان است كه آن حضرت را مجنون، ساحر، شاعر و كاهن[36] مىخواندند و با اين كلمات گاهى آن حضرت را مسخره مىكردند. در آيهاى ديگر نيز تسبيح خداوند و سجده در برابر او به پيامبر سفارش شدهاست: «و لَقَد نَعلَمُ اَنَّكَ يَضيقُ صَدرُكَ بِمايَقولون * فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ و كُن مِنَ السّـجِدين» (حجر/15، 97ـ98)5. مقابله به مثل:
در برخى از موارد انسان مىتواند براى مجازات استهزاگران و دستبرداشتن آنان از عمل خود، استهزا را با استهزا پاسخ دهد[37]، چنانكه نوح در برابر استهزاگران گفت: اگر ما را مسخره كنيد ما نيز شما را مسخره خواهيم كرد: «اِن تَسخَروا مِنّا فَاِنّا نَسخَرُ مِنكُم كَما تَسخَرون» (هود/11، 38); ليكن چنان كه برخى از مفسران گفتهاند، مقابله* به مثل زمانى جايز است كه به عناد استهزاكننده يقين داشته باشيم و جز مقابله به مثل راهى براى اصلاح و توجّه او به اشتباهش نباشد.[38]استهزا در تاريخ انبيا:
مشركان و صاحبان قدرت و مال چون دعوت انبياى الهى را در برابر خواستهها و تمايلات مادى و شهوانى خود مىديدند، پيوسته با آنان دشمنى مىورزيدند و يكى از ابزارهايى كه همواره براى شكستن اُبَّهت انبيا و رويارويى با رسالت الهى آنان بهكار مىبردند، استهزا بود، بهطورى كه خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد جز اينكه با سلاح استهزا به مقابله با او برخاستند: «ما يَأتيهِم مِن رسول اِلاّ كانوابِهِ يَستَهزِءون» (يس/36، 30 و نيز حجر/15، 11; زخرف/43،7) آنان در اين جهت آيات الهى و عذاب قيامت را به تمسخر مىگرفتند: «واتَّخَذوا ءايـتى وما اُنذِروا هُزُوا» (كهف/18،56); گاهى عبادت آنان را مسخره مىكردند، چنانكه بهشعيب(عليه السلام)مىگفتند: آيا همين نمازت فرمان داده كه آنچه پدران ما آن را مىپرستيدند رها كنيم؟ (هود/11،87) و زمانى با حالتى تمسخرآميز به پيامبران مىگفتند: اگر راست مىگوييد آن عذابى كه ما را به آن وعده مىدهيد زودتر بياوريد: «قالوا ائتِنا بِعَذابِ اللّهِ اِن كُنتَ مِنَ الصّـدِقين» (عنكبوت/29،29) و گاهى نيز شخص پيامبر را به تمسخر مىگرفتند، چنانكه قوم نوح هرگاه از كنار او مىگذشتند او را مسخره مىكردند: «كُلَّما مَرَّ عَلَيهِ مَلاٌَ مِن قَومِهِ سَخِروا مِنهُ» (هود/11، 38); همچنين قرآن در آياتى ديگر از استهزاى پيامبران الهى از سوى مردم انطاكيه (يس/36، 30)، قوم عاد (احقاف/46، 26) و فرعونيان (زخرف/43، 46ـ47) سخن بهميان آورده است.استهزاى پيامبر اسلام و مؤمنان:
پيامبر اسلام نيز همواره در معرض استهزاى دشمنان قرار داشت و بلكه آن حضرت بيش از انبياى پيشين در اين جهت مورد آزار قرارگرفت، چنانكه آن حضرت فرمودند: هيچ پيامبرى مانند من آزار نديد.[39] سه گروه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيروانش را با روشهاى مختلفى از جمله: چشمكزدن (مطفّفين/83، 30)، خنديدن (مؤمنون/23، 110)، حركت دادنِ سر (اسراء/17،51)، نسبت دادن القاب ناروا (حجر/15، 6) و... مورد استهزا قرارمىدادند:1. مشركان:
آنان هرگاه آن حضرت را مىديدند، با حالتى تمسخرآميز مىگفتند: آيا همين است كسى كه خدا او را براى پيامبرى فرستادهاست: «و اِذا رَاَوكَ اِن يَتَّخِذونَكَ اِلاّ هُزُوًا اَهـذا الَّذى بَعَثَ اللّهُ رَسولا» (فرقان/25،41) يامىگفتند: آيا همين است كسى كه خدايان شما را به بدى ياد مىكند. (انبياء/21، 36) گاهى پيامبر را با حالتى تحقيرآميز خطاب كرده، به آنحضرت نسبت ديوانگى مىدادند: «يـاَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ اِنَّكَ لَمَجنون». (حجر/15، 6) آنان گاهى معجزات آن حضرت را به تمسخر مىگرفتند و ديگران را نيز به استهزاى آن فرا مىخواندند: «واِذا رَاَوا ءايَةً يَستَسخِرون» (صافّات/37، 14) طبق يك نظر «يَستَسخِرون» دعوت كردن ديگران به تمسخر است.[40] نقل شده كه 5 نفر از سران مشركان مكّه، يعنى وليدبنمغيره*، عاصبنوائل*، اسود*بنعبدالمطلب، اسود*بنعبد يغوث و حارث*بنطلاطله خزايى، يا حرث*بنقيس، در تمسخر پيامبر(صلى الله عليه وآله)شهرت داشتند; آنان تمسخر پيامبر را تا بدانجا پيش بردند كه هدف نفرين آن حضرت قرار گرفته و هريك به اشاره جبرئيل بهگونهاى نابود شدند.[41] پيروان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز از استهزاى مشركان در امان نبودند و هرگاه مشركان آنان را مىديدند مىگفتند: آيا همينها هستند كسانى كه خداوند از ميان ما بر آنان منت نهاده است: «اَهـؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيهِم مِن بَينِنا» (انعام/6،53)2. اهل كتاب:
آنان بر اثر حسادت و كينهاى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در دل داشتند همواره پيامبر، مؤمنان و مقدسات دينى آنان را به تمسخر مىگرفتند. آنان با تغيير و تحريف برخى كلمات، گاهى شخص پيامبر را مسخره مىكردند; مثلاً در پاسخ سخنان آن حضرت به جاى اينكه بگويند: شنيديم و اطاعت كرديم، مىگفتند: شنيديم و مخالفت كرديم، به جاى كلمه «بشنو» واژه «نشنو» را بهكار برده و به جاى كلمه «انظرنا= مهلت بده» از كلمه «راعنا» كه به معناى مهلت دادن و نيز به معناى اغفال بود استفاده مىكردند و از آن معناى دوم را قصد مىكردند[42]: «مِنَ الَّذينَ هادوا يُحَرِّفونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ و يَقولونَ سَمِعنا و عَصَينا واسمَع غَيرَ مُسمَع و رعِنا لَيـًّا بِاَلسِنَتِهِم و طَعنـًا فِىالدِّينِ» (نساء/4، 46) آنان گاهى دين و عبادات مسلمانان را مسخره مىكردند: «و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا و لَعِبـًا» (مائده/5، 58) و زمانى نيز قرآن و آيات آن را به تمسخر مىگرفتند: «و قَد نَزَّلَ عَلَيكُم فِى الكِتـبِ اَن اِذا سَمِعتُم ءايـتِ اللّهِ يُكفَرُ بِها و يُستَهزَاُ بِها». (نساء/4،140) در شأن نزول آيه فوق نقل شده است كه منافقان در مجلس احبار يهود مىنشستند و با همديگر قرآن را به تمسخر مىگرفتند.[43]3. منافقان:
آنان مسلمانان، پيامبر و قرآن و حتى خداوند را مسخره مىكردند كه قرآن در آيات 65ـ66 توبه/9، آنان را مذمت كرده و به سبب اين كار آنان را كافر شمرده است: «قُل اَبِاللّهِ و ءايـتِهِ و رَسولِهِ كُنتُم تَستَهزِءون * لاتَعتَذِروا قَد كَفَرتُم بَعدَ ايمـنِكُم» منافقان در باطن اعتقادى به اسلام نداشتند و هدف برخى از آنان در ادعاى اسلام و ايمان تمسخر مؤمنان بود: «و اِذا لَقُوا الَّذينَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا و اِذا خَلَوا اِلى شَيـطينِهِم قالوا اِنّا مَعَكُم اِنَّما نَحنُ مُستَهزِءون». (بقره/2، 14) آنان زكات و صدقهدهندگان را به تمسخر مىگرفتند; سالمبنعمير انصارى كه مسلمانى تهيدست بود به مقدار يك صاع خرما براى صدقه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد. منافقان گفتند: خدا چه نيازى به خرماى ناچيز او دارد.[44] اگر مردى ثروتمند مانند عبدالرّحمنبنعوف مىآمد و 4000 درهم صدقه مىآورد او را نيز مسخره مىكردند و مىگفتند: او به قصد ريا آن را مىپردازد[45] كه قرآن در آيه 79 توبه/9 به اين دو مورد اشاره كرده است: «اَلَّذينَ يَلمِزونَ المُطَّوِّعينَ مِنَ المُؤمِنينَ فِى الصَّدَقـتِ والَّذينَ لايَجِدونَ اِلاّ جُهدَهُم فَيَسخَرونَ مِنهُم سَخِرَ اللّهُ مِنهُم و لَهُم عَذابٌاَليم».استهزا و سبك شمردن دين:
مسلمان نبايد به احكام و قوانين دينى بىاعتنايى كرده، يا آن را سبك بشمارد، زيرا بىاعتنايى يا سبك شمردن دين از نگاه قرآن به منزله استهزاى آن است. قرآن در آيه 231 بقره/2 به مسلمانانى كه همسرانشان را طلاق مىدهند سفارش مىكند كه يا آنان را به خوبى رها سازند، يا در خانه به خوبى و خوشى نگه دارند. سپس مىگويد: آيات الهى را به تمسخر نگيريد: «ولاتَتَّخِذُوا ءايـتِ اللّهِ هُزُوًا». مراد از «آيات خدا» اوامر و نواهى خداوند است[46] و استهزاى اوامر و نواهى خدا بىاعتنايى و ترك آنهاست; بدين معنا كه اگر وجوب يا حرمت تكليفى به مسلمان برسد و او آن را ترك گويد گويا آن حكم را به تمسخر گرفته است[47]; نيز كسى كه به اهميت احكام الهى واقف باشد; ولى آن را سبك بشمارد گويا آن را به مسخره گرفته است.[48] برخى گفتهاند: احكام الهى در واقع براى اصلاح مفاسد جامعه تشريع شده است، بنابراين، اگر كسى به ظاهر احكام عمل كرده بدون اينكه اثرى بر آن مترتب كند احكام خدا را استهزا كرده است.[49]قرآن و اسلوب استهزا:
استهزا گرچه بيشتر به عنوان رذيلهاى اخلاقى و صفتى مذموم مطرح است; امّا بشر گاهى از آن به عنوان ابزارى در راه هدايت و اصلاح ديگران استفاده كرده است، چنانكه در عصر كنونى اين روش در جامعه رواج بيشترى پيدا كرده و برخى، به ويژه اصحاب قلم و جرايد براى تربيت افرادو آگاه كردن آنان برخطاى خويش از شيوه طنز، كاريكاتور و... استفاده مىكنند. قرآن كريم نيز چون بر طبق همان اسلوب و روشهاى بشرى گام برداشته و مىخواهد بشر را بهوسيله ابزارها و روشهاى خودش هدايت كند گاه از عنصر استهزا براى تربيت و هدايت انسانها سود جسته است.[50] اسلوب استهزا در قرآن بيشتر در قالب تشبيه و تمثيل بهكار رفته است; با اين بيان كه قرآن در مواردى مشركان خطاكار يا اعمال آنان را با اسلوبى استهزاگونه به برخى از امور يا اشيا تشبيه كرده يا مَثَل مىزند، تا آنان را از روشها يا كارهاى خطايى كه در پيش گرفتهاند باز دارد، چنانكه در آيات 50ـ51 مدثّر/74 مشركان را در قيامت به گورخرانى تشبيه مىكند كه از جلو شير فرار مىكنند: «كَاَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَه * فَرَّت مِن قَسوَرَه»، يا آن دسته از احبار يهود را كه به مضمون تورات عمل نمىكنند به درازگوشى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت خود حملمىكند كه براى آنان جز زحمت باركشى سودى ندارد: «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلوا التَّورةَ ثُمَّ لَميَحمِلوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارًا» (جمعه/62،5) گاهى نيز بهصورت استهزاگونه واژه بشارت در مورد عذاب بهكار مىبرد: «فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم» (آلعمران/3، 21)، حال آنكه بشارت معمولا در اخبار خوشايند بهكار مىرود.[51] گاهى براى در پيش گرفتن اعتدال در سخن گفتن، صداى كسانى را كه بلند سخن مىگويند به صداى الاغ تشبيه مىكند: «واغضُض مِن صَوتِكَ اِنَّ اَنكَرَ الاَصوتِ لَصَوتُ الحَمير» (لقمان/31، 19) يا انسان متكبر را مخاطب ساخته، با لحن تمسخرگونه به او مىگويد: تو نمىتوانى با اينگونه راه رفتن زمين را بشكافى و در بلندى به كوهها نتوانى رسيد: «و لاتَمشِ فِىالاَرضِ مَرَحـًا اِنَّكَ لَنتَخرِقَ الاَرضَ و لَنتَبلُغَ الجِبالَ طولا» (اسرا/17، 37) يا آنجا كه از زبان ابراهيم نقل مىكند كه وقتى از او پرسيدند: چه كسى بتها را شكسته است او در پاسخ از اسلوب تمسخر استفاده كرده، به آنان گفت: بت بزرگ آنها را شكسته است. برويد از او بپرسيد: «قالَ بَل فَعَلَهُ كَبيرُهُم هـذا فَسـَلوهُم اِن كانوا يَنطِقون». (انبياء/21،63) اينگونه برخورد ابراهيم در آنان بسيار مؤثر واقع شد و آنان به بطلان روشى كه در پيش گرفته بودند آگاه شدند: «فَرَجَعوا اِلى اَنفُسِهِم فَقالوا اِنَّكُم اَنتُمُ الظّــلِمون * ثُمَّ نُكِسوا عَلى رُءوسِهِم لَقَد عَلِمتَ ما هـؤُلاءِ يَنطِقون» (انبياء/21،64ـ65)منابع
اسلوب السخرية فى القرآن الكريم; بحارالانوار; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; التبيان فى تفسير القرآن; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير القمى; التفسيرالكبير; التفسير المنير فىالعقيدة و الشريعة والمنهج; تفسير نورالثقلين; تفسير نمونه; التوحيد; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; جامعالسعادات; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; كشفالاسرار و عدة الابرار; الكشاف; لسان العرب; الفرقان فى تفسير القرآن; مجمع البحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; المصباح المنير; معجم الفروق اللغويه; معراجالسعاده; من اساليب التربية فى القرآن الكريم; ميزانالحكمه; الميزان فى تفسير القرآن.مرتضى اورعى، سيد جعفر صادقى فدكى
[1]. التحقيق، ج11، ص256، «هزء».
[2]. جامعالسعادات، ج2، ص287.
[3]. معراجالسعاده، ص502.
[4]. الفرقان، ج26ـ27، ص244.
[5]. لسانالعرب، ج15، ص84; مجمعالبحرين، ج4، ص425، «هزأ».
[6]. الفروق اللغويه، ص50.
[7]. المصباح، ص453; التحقيق، ج7، ص267، «غمز».
[8]. الكشاف، ج4، ص795; التحقيق، ج10، ص233، «لمز».
[9]. التحريروالتنوير، ج19، ص32.
[10]. الفرقان، ج13ـ14، ص139; راهنما، ج9، ص174.
[11]. جامعالبيان، مج11، ج20، ص178; تفسير قرطبى، ج13، ص226.
[12]. الفرقان، ج13ـ14، ص139; راهنما، ج9، ص174.
[13]. مجمعالبيان، ج5، ص241.
[14]. الميزان، ج10، ص225.
[15]. الفرقان، ج26ـ27، ص244.
[16]. نمونه، ج1، ص303; الفرقان، ج26ـ27، ص243ـ244.
[17]. نمونه، ج22، ص179; الفرقان، ج26ـ27، ص243ـ244.
[18]. مجمعالبيان، ج9، ص202ـ203.
[19]. همان، ج8، ص832; التفسير الكبير، ج27، ص91.
[20]. كشفالاسرار، ج7، ص345.
[21]. مجمعالبيان، ج2، ص540ـ541.
[22]. نمونه، ج21، ص289.
[23]. جامعالبيان، مج8، ج14، ص95; مجمعالبيان، ج6، ص533ـ534.
[24]. مجمعالبيان، ج6، ص767; نمونه، ج12، ص562.
[25]. مجمعالبيان، ج9، ص121; الميزان، ج18، ص180.
[26]. مجمعالبيان، ج5، ص70ـ71.
[27]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص139.
[28]. همان، ص139ـ140; الميزان، ج20، ص240.
[29]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص191; الكشاف، ج1، ص66ـ67.
[30]. التبيان، ج5، ص267; مجمعالبيان، ج1، ص141.
[31]. التوحيد، ص163; نورالثقلين، ج1، ص35.
[32]. مجمعالبيان، ج1، ص141.
[33]. همان، ص141ـ142.
[34]. جامع البيان، مج12، ج23، ص4ـ5; التبيان، ج8، ص454; مجمع البيان، ج8، ص659.
[35]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص391ـ393.
[36]. التفسير الكبير، ج22، ص133; المنير، ج16، ص305.
[37]. الميزان، ج10، ص225.
[38]. الفرقان، ج26ـ27، ص244.
[39]. بحارالانوار، ج39، ص56; الميزان، ج6، ص53; ميزانالحكمه، ج1، ص67.
[40]. مجمعالبيان، ج8، ص687.
[41]. جامعالبيان، مج8، ج14، ص93ـ94; مجمعالبيان، ج6، ص533.
[42]. نمونه، ج3، ص404ـ405.
[43]. مجمعالبيان، ج3، ص194.
[44]. تفسير قمى، ج1، ص330.
[45]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص248.
[46]. تفسير قرطبى، ج3، ص104.
[47]. التفسير الكبير، ج6، ص118.
[48]. التحريروالتنوير، ج2، ص424.
[49]. الميزان، ج2، ص237.
[50].من اساليبالتربية فىالقرآن، ص151ـ158;اسلوب السخريه، ص28.
[51]. نمونه، ج2، ص480.