اصلاح: برطرف كردن فساد و تباهى از شىء و ايجاد سلامت و بهبودى در آن
اصلاح مصدر باب افعال از ريشه «صـلـح» و نقطه مقابل افساد[1] است و در منابع واژهنگارى فارسى[2] و عربى[3] به معناى بهصلاح آوردن، بهبودى بخشيدن، تعمير كردن، آشتىدادن، نيكويى كردن و آراستن و ساماندادن آمده است. معناى مشترك در همه مشتقات اين واژه، سلامت از فساد* است كه شامل سلامت در ذات[4]، نظر و عمل[5] مىگردد. اصلاح گاه به اقامه و برپاداشتن چيزى پس از فساد و خرابى[6] و گاه به بازگشت به حالت اعتدال حاصل مىشود.[7] واژه انگليسى Reform بيشتر با رويكرد اجتماعى و سياسى به معناى درست كردن، آشتى، تعمير و... بهكارمىرود.[8]واژه اصلاح و ديگر مشتقات ماده صلح از جمله صلاح، صالح، مصلح و صُلح، نزديك به80 بار در قرآن بهكار رفته كه گاه در برابر فساد (اعراف/7،56، 142; يونس/10، 81) و گاه در برابر سوء (غافر/40، 58; عنكبوت/29،7; توبه/9،102) آمده است. اين مجموعه موارد را مىتوان در يك دستهبندى موضوعى چنينبرشمرد: مصالحه و گذشت (نساء/4،128; شورى/42،40)، رفع نزاع بين دو نفر يا اصلاح ميان انسانها[9] (بقره/2،224; نساء/4، 35، 114; حجرات/49، 9ـ10)، رفع اختلافات خانوادگى (بقره/2،228; احقاف/46،15); جوان ساختن پير و رفع نازايى[10] (انبياء/21،90)، احسان به والدين[11] (احقاف/46،15)، توبه و جبران گذشته (انعام/6،54; مائده/5،39; بقره/2،160; نساء/4،16،146; نور/24،5; اعراف/7،36; يوسف/12،9)، تقوا و انجام دادن عمل صالح[12] (اعراف/7،35، 170; بقره/2،11)، امر به معروف و نهى از منكر[13] (هود/11،88) و قبولى اعمال.[14] (احزاب/33،71)
حوزه معنايى اصلاح :
در نگاهى كلى، اصلاح در قرآن گاه به خداوند نسبت داده شده است: «و اَصلَحَ بالَهُم» (محمّد/47،2)، «اِنَّ اللّهَ لا يُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدين» (يونس/10،81)، «يُصلِح لَكُم اَعمــلَكُم» (احزاب/33،71) و گاهى به بندگان نسبت داده شده كه بيشترين كاربرد آن در قرآن از اين قسم است. (بقره/2،160; آلعمران/3،89; نحل/16،110; نور/24،5) در مواردى كه اصلاح از طرف خداست به معناى بهتركردن وضع زندگى يا قبولى اعمال است. «واَصلَحَ بالَهُم» يعنى دنياى آنان را يا دين و دنياى آنان را بهبود بخشيد تا در دنيا بر دشمنانشان پيروز شده و در آخرت وارد بهشت گردند[15]; اما اصلاح از طرف بندگان به معناى اداى تكليف* است و اين تكليف در هر موقعيتى مصداق خاصى مىيابد. اگر اصلاح را همراه با ريشه آن «صلاح» در نظر بگيريم با بسيارى از مفاهيم ديگر قرآنى مانند احسان*، فلاح، خير و برّ، و مفاهيم متضاد با آنها همانند فساد و سيئه رابطه بسيار نزديكى خواهديافت.اصلاح و احسان:
اين دو واژه افزون بر اشتراك معنايى در مواردى، داراى كاربردهاى ويژهاى نيز هستند. مفهوم صلاح گاه در برابر سوء بهكار مىرود و يكى از معانى احسان نيز در مقابل اسائه است.[16] اصلاح به معناى بهبودى بخشيدن روابط اجتماعى مىآيد و احسان نيز به معناى نيكى كردن به ديگران است[17]، جز آنكه احسان به معناى مطلق «كار نيكو كردن» مىآيد: «اِنَّاللّهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسـنِ» (نحل/16،90)، درحالى كه اصلاح به رفع نقص در كار اختصاص دارد; وقتى خداوند به كسى احسان مىكند مىتواند تفضلى از خداوند باشد; نه آنكه لزوماً رفع نابسامانى كردهباشد.اصلاح و افساد:
در برخى آيات، اصلاح در برابر افساد بهكار رفته است; مانند آيه 81 يونس/10 كه در آن از قول موسى خطاب به ساحران تأكيد مىكند كه خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمىكند: «اِنَّ اللّهَ سَيُبطِـلُهُ اِنَّ اللّهَ لايُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدين» (يونس/10،81) علامه طباطبايى معتقد است كه صلاح و فساد دو امر متقابل و ضد يكديگر است و سنت الهى بر آن است كه اثر متناسب و ويژه هريك از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب كند و اثر عمل صالح سازگارى و هماهنگى با ساير حقايق عالم و اثر عمل فاسد ناسازگارى با ساير حقايق عالم است، پس اين پديده استثنايى بهطور طبيعى بر اثر واكنش ساير اسباب عالم با همه قوا و وسائل مؤثرش، محكوم به نابودى است، بنابراين، باطل در نظام آفرينش دوام نمىيابد و سرانجام جهان روبه بهبودى و اصلاح است: «واللّهُ لا يَهدِى القَومَ الظّــلِمين» (بقره/2،258)، «انّ اللّهَ لايَهدِى القَومَ الفـسِقين» (منافقون/63،6)، «اِنَّ اللّهَ لايَهدى مَن هُوَ مُسرِفٌ كَذّاب» (غافر/40،28)، «اِنَّ اللّهَ لايُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدين».[18](يونس/10،81)بنابر ديدگاه پيشگفته، انسان نيز كه جزئى از عالم آفرينش است از اين قانون كلى بيرون نيست، پس اگر طبق هدايت فطرتش رفتار كرد به آن سعادتى كه برايش مقدر شده مىرسد و اگر از حدود خود تجاوز كرد، يعنى در زمين فساد پيشه كرد، خداى سبحان به قحط و گرفتارى و انواع عذابها و نقمتها گرفتارش مىكند، تا شايد به سوى صلاح و سداد بگرايد: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ والبَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِىالنّاسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ الَّذى عَمِلوا لَعَلَّهُم يَرجِعون» (روم/30،41)و اگر همچنان بر انحراف و فساد خود بماند و بر اثر اينكه فساد در دلش ريشه دوانيده از آن دل برنكند، به عذاب استيصال گرفتارش مىكند: «ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَى ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكـت مِنَ السَّماءِ والاَرضِ ولـكِن كَذَّبوا فَاَخَذنـهُم بِما كانوا يَكسِبون» (اعراف/7،96)، «و ما كانَ رَبُّكَ لِيُهلِكَ القُرى بِظُـلم واَهلُها مُصلِحون» (هود/11،117)، «اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّــلِحون» (انبياء/21،105) و اين بدان جهت است كه وقتى انسان صالح شد، قهراً عملش هم صالح مىشود، و چون عمل* صالح شد، با نظام عمومى جهان سازگار مىشود و با اين اعمال صالح، زمين براى زندگى صالح مىشود.[19] در آياتى ديگر از منافقانى ياد شده كه ادعاى اصلاح مىكنند، درحالىكه ماهيت عملشان افساد است:«واِذا قيلَ لَهُم لاتُفسِدوا فِى الاَرضِ قالوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحون». (بقره/2،11)
اصلاح و اضلال:
قرآن گاه اصلاح را در برابر اضلال* قرار مىدهد: «اَلَّذينَ كَفَروا وصَدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ اَضَلَّ اَعمــلَهُم * والَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ وءامَنوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّد وهُوَ الحَقُّ مِن رَبِّهِم كَفَّرَ عَنهُم سَيِّـاتِهِم و اَصلَحَ بالَهُم» (محمّد/47،1ـ2) در اين آيه دو تعبير «اَضَلَّ اَعمــلَهُم» و «كَفَّرَ عَنهُم سَيِّـاتِهِم و اَصلَحَ بالَهُم» در برابر هم قرار گرفته است، بنابراين، ايمان و عمل صالح كه به سوى سعادت راهبرند، جز با هدايت اعمال و رفع زشتيها از سوى خداوند به انجام نمىرسد.[20] ذكر اصلاح در برابر اضلال گوياى آن است كه كفر و حق ستيزى، سبب نابودى اعمال گشته[21] و ايمان* و اعمال صالح، سبب اصلاح امور دنيايى و دينى مىگردد.[22] برخى نيز اصلاح را در دنيا به نصرت الهى در عبادت[23] و در آخرت به ورود به بهشت معنا كردهاند[24] و گروهى ديگر به معناى اصلاح نيّات گرفتهاند; يعنى خداوند نيّاتشان را اصلاح مىكند.[25]اصلاح و توبه:
اين دو مفهوم گاه در قرآن به يكديگر عطف مىشود: «تابوا واَصلَحوا» (بقره/2،160; نساء/4،146)، «اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِنبَعدِ ذلِكَ واَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم» (آلعمران/3،89)، «فَاِن تَابا واَصلَحا فَاَعرِضوا عَنهُما». (نساء/4،16) برخى مفسران در توضيح اين آيات گفتهاند: انسان بايد بعد از توبه* خود را اصلاح كند; يعنى اعمال نيك به جا آورده و كارهاى زشت را ترك گويد.[26] در مقابل، شمار فراوانى از مفسران معتقدند كه منظور خداوند در اين آيات اين است كه توبه افراد بايد واقعى و راستين باشد[27]، در نتيجه اگر فردى با خلوص نيت توبه كرد; اما قبل از انجام دادن عمل صالح درگذشت، بنا به رأى نخست توبه او ناقص و طبق قول دوم توبه او كامل است، زيرا نفس توبه خالص، مصداقِ «اصلحوا» است.[28] در همين باره خداوند در آيهاى ديگر آمرزش را به اصلاح مشروط مىكند: «اَنَّهُمَن عَمِلَ مِنكُم سوءًا بِجَهــلَة ثُمَّ تابَ مِن بَعدِهِ واَصلَحَ فَاَنَّهُ غَفورٌرَحيم». (انعام/6،54) اگر بنده توبه كند و پس از توبه عمل صالح انجام ندهد و به اصرار بر گناه باز گردد و اگر بعد از توبه، اعمال واجب را انجام ندهد و اعمال حرام را ترك نكند، اساساً توبه نكرده است.[29] حتى در برخى موارد كيفرهاى دنيوى با توبه و اصلاح برداشته مىشود: «...والَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـت... اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن بَعدِ ذلِكَ واَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم» (نور/24،4ـ5)، «والَّذانِ يَأتِيـنِها مِنكُم فَـاذوهُما فَاِن تَابا واَصلَحا فَاَعرِضوا عَنهُما اِنَّ اللّهَ كَانَ تَوّابـًا رَحيما». (نساء/4،16)در آيهاى ديگر رابطه اصلاح و توبه اين گونه بيان شده كه ريشههاى كفر و نفاق نمىخشكد، مگر توبه و اصلاح با هم باشد: «اِنَّالمُنـفِقينَ فِىالدَّركِ الاَسفَلِ مِنَ النّار ... * اِلاَّ الَّذينَ تابوا واَصلَحوا واعتَصَموا بِاللّهِ واَخلَصوا دينَهُم لِلّه» (نساء/4،145ـ146); به اين معنا كه بازگشت به سوى خدا هنگامى مفيد است كه فرد آنچه را تاكنون تباه ساخته، اصلاح كند و اين اصلاح نيز نتيجه نمىدهد، مگر آنكه انسان خودش را از لغزش و خطا به خدا بسپارد:«وَاعْتَصَمُوا بِاللّه» و از او عصمت و مصونيت بخواهد و باز اين اعتصام به سرانجام نمىرسد، مگر اينكه انسان دين خود را براى خدا خالص كند، زيرا شرك ظلم است و بخشيده نمىشود، پس وقتى كه بيماردلان توبه كرده و مفاسد خود را اصلاح كردند و به خدا اعتصام جستند و دين خود را براى خدا خالص كردند، آنگاه مؤمن حقيقى خواهند بود[30]: «...الَّذينَ تابوا واَصلَحوا واعتَصَموا بِاللّهِ واَخلَصوا دينَهُم لِلّهِ فَاُولـئِكَ مَعَالمُؤمِنينَ وسَوفَ يُؤتِ اللّهُ المُؤمِنينَ اَجرًاعَظيمـا» (نساء/4،114، 146)
اصلاح و ايمان، عمل صالح و تقوا:
سه مفهوم ايمان، عمل صالح و تقوا در تعامل نسبتاً نزديكى با يكديگر در قرآن بهكار رفته است; گاه ايمان و عمل صالح با هم مىآيند: «ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ» (بقره/2،25; آلعمران/3، 57; نساء/4،173) و گاه ايمان و تقوا (مائده/ 5، 65; اعراف/7، 96; بقره/2، 103) گاه نيز تقوا در كنار اصلاح ياد شده است: فَمَنِ اتَّقى واَصلَحَ فَلا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون (اعراف/7،35) و در مواردى نيز هر سه با هم: «لَيسَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ جُناحٌ فيما طَعِموا اِذا مَا اتَّقَوا وءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ ثُمَّ اتَّقَوا وءامَنوا». (مائده/5،93) ايمان، عمل صالح و تقوا* در قرآن در نقش مقدمه اصلاح مطرح شده است و ازاينرو در آيه ذيل، آنها شرط اصلاح اعمال معرفى شده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وقولوا قَولاً سَديدا * يُصلِح لَكُم اَعمــلَكُم» (احزاب/33، 70ـ71) رابطه ملازمه بين اين دو (قول سديد و اصلاح اعمال) بيانگر اين نتيجه است كه پايبندى به نيكوكارى انسان را به سوى اصلاح اعمال كشانيده و به آمرزش گنا*هان منتهى مىكند.[31] مفسران در تفسير «اصلاح اعمال بندگان» گفتهاند: خداوند به آنها در مورد اعمالشان لطف و عنايت كرده تا به روشى سالم و دور از فساد بر راه ايمان استقامت ورزند.[32] در آيهاى ديگر مصاديق اعمال صالح را برشمرده و صاحبان آنها را از مصلحان برمىشمارد: «والَّذينَ يُمَسِّكونَ بِالكِتـبِ واَقاموا الصَّلوةَ اِنّا لا نُضيعُ اَجرَ المُصلِحين». (اعراف/7،170) در كنار اين مجموعه در آياتى ديگر، از منافقانى ياد شده كه از روى ايمانى ظاهرى براى فريب خدا و مؤمنان ادعاى اصلاحگرى مىكنند: «و مِنَ النّاسِ مَن يَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ وبِاليَومِ الأخِرِ وما هُم بِمُؤمِنين * يُخـدِعونَ اللّهَ والَّذينَ ءامَنوا...» (بقره/2،8ـ9)، درحالىكه ماهيت عمل آنان در تناسب با كفر باطنى آنها، افساد و نه اصلاح است:«واِذا قيلَ لَهُم لاتُفسِدوا فِى الاَرضِ قالوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحون» (بقره/2،10)حوزههاى اصلاح:
كاربردهاىاصلاح در قرآن را مىتوان در سه رده رابطه انسان با خدا، انسانهاى ديگر و جهان طبيعت دستهبندى كرد:رابطه انسان با خدا:
در پارهاى از آيات از نماز در نقش رابطهاى عبادى ميان خدا و انسان و از مصاديق اصلاحگرى ياد شده است: «والَّذينَ يُمَسِّكونَ بِالكِتـبِ واَقاموا الصَّلوةَ اِنّا لا نُضيعُ اَجرَ المُصلِحين» (اعراف/7،170) بين انسان و بازگشت به خدا (توبه) در ارتباط با اصلاح اعمال نيز رابطهاى مستقيم برقراراست، زيرا توبه از سويى شرط اصلاح اعمال و از سوى ديگر از راههاى برقرارى ارتباط با خداوند، شمرده شده است: «اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنـتِ والهُدى مِن بَعدِ ما بَيَّنّـهُ لِلنّاسِ فِى الكِتـبِ اُولـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللّـعِنون * اِلاَّالَّذينَ تابوا واَصلَحوا وبَيَّنوا فَاُولـئِكَ اَتوبُ عَلَيهِم و اَنَا التَّوّابُ الرَّحيم (بقره/2، 159ـ160); همچنين از كاربردهاى اصلاح در حوزه ارتباط انسان با خدا، درخواست اصلاح و نيكى براى ذريّه و نسل، از خداى سبحان است: «...واَصلِح لى فى ذُرِّيَّتى...» (احقاف/46،15)رابطه انسان با انسانهاى ديگر:
بيشترين موارد كاربرد اصلاح در قرآن به اين حوزه مربوط مىشود كه گاه در دامنه محدودترى به اصلاح امور خانواده مربوط مىشود و گاه در سطح روابط اجتماعى به آن پرداخته مىشود:1. رفع اختلافات خانوادگى:
قرآن براى حل اختلافات داخلى خانواده پيشنهاد مىكند كه هنگام ترس از جدايى دو همسر از يكديگر، داورى از سوى مرد و داورى از طرف زن تلاش كنند تا ميان اين زن و شوهر دوستى و آشتى ايجاد كنند[33]: «واِن خِفتُم شِقاقَ بَينِهِما فَابعَثوا حَكَمـًا مِن اَهلِهِ وحَكَمـًا مِن اَهلِها اِن يُريدا اِصلـحـًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَينَهُما...» (نساء/4،35) و در صورتى نيز كه زن بداند شوهرش به عللى مانند پيرى يا بيمارى از او رويگردان شده پيشنهاد اوليه قرآن، برقرارى صلح و آشتى ميان آنهاست. مراد از صلح در اين آيه سازش و مصالحه است كه با چشمپوشى زن از برخى يا تمام حقوق همسرى حاصل مىشود و حتى چنين سازشى از مفارقت و جدايى بهتر است[34]: «و اِنِ امرَاَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشوزًا اَو اِعراضـًا فَلا جُناحَ عَلَيهِما اَن يُصلِحا بَينَهُما صُلحـًا والصُّلحُ خَيرٌ واُحضِرَتِالاَنفُسُ الشُّحَّ و اِن تُحسِنوا و تَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ كَانَ بِما تَعمَلونَ خَبيرا» (نساء/4،128) و در آيه 129 نساء/4 نيز به مردانى كه بيش از يك همسر برگزيدهاند سفارش مىكند كه از مراعات عدالت ميانشان روى نگردانده، همواره درصدد اصلاح و برقرارى محبت ميانشان باشند[35]: «واُحضِرَتِ الاَنفُسُ الشُّحَّ واِن تُحسِنوا وتَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ كَانَ بِما تَعمَلونَ خَبيرا ... فَلا تَميلوا كُلَّ المَيلِ فَتَذَروها كالمُعَلَّقَةِ واِن تُصلِحوا وتَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ كَانَ غَفورًا رَحيمـا» (نساء/4،128ـ129) و در صورت وقوع طلاق نيز تنها هنگامى شوهر حق بازگشت به همسرش را دارد كه خيرخواهانه درصدد اصلاح اختلافات برآمده باشد; نه آنكه قصد آزار و اذيت او را داشته باشد[36]: «والمُطَـلَّقـتُ يَتَرَبَّصنَ... وبُعولَتُهُنَّاَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فى ذلِكَ اِن اَرادُوا اِصلـحــًا...» (بقره/2،228)2. اصلاح در وصيّت:
در آيه 180 بقره/2 درباره وصيت، به محتضر سفارش شده كه به معروف و نيكى وصيت* كند و حق را در نظر بگيرد و بهگونهاى وصيت نكند كه موجب اختلاف و نزاع خانوادگى شود:«كُتِبَ عَلَيكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ اِن تَرَكَ خَيرًا الوَصِيَّةُ لِلولِدَينِ والاَقرَبينَ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَىالمُتَّقين» (بقره/2،180) و در آيه 182 همان سوره يادآورى شده كه اگر ميت برخلاف وظيفه شرعى خود، بهگونهاى اختلافانگيز وصيتى كرد، وصى مىتواند آن را اصلاح كرده، به شيوه مناسب تغيير دهد و از اين جهت گناهى بر او نيست[37]:«فَمَن خافَ مِن موص جَنَفـًا اَو اِثمـًا فَاَصلَحَ بَينَهُم فَلاَ اِثمَ عَلَيهِ اِنَّ اللّهَ غَفورٌرَحيم» (بقره/2،182)3. اصلاح در امور يتيم:
آيه 220 بقره/2 به سرپرستان يتيمان سفارش مىكند كه به اصلاح امورشان همت گمارده آن را نسبت به ديگر مسائل مانند استقلال اقتصادى آنان در اولويت قرار دهند و البته خداوند به روشنى قصد اصلاح حقيقى را از ديگر مقاصد باز مىشناسد[38]: «ويَسـَلونَكَ عَنِ اليَتـمى قُل اِصلاحٌ لَهُم خَيرٌ واِن تُخالِطوهُم فَاِخونُكُم واللّهُ يَعلَمُ المُفسِدَ مِنَ المُصلِح» بسيارى از فقها براساس آيه مزبور فتوادادهاند كه ولىّ يتيم* بايد دقت كند كه اگر آميختن اموال او با اموال خودش به نفع يتيم است به آن اقدام كند.[39]4. آشتى دادن بين مردم:
از ديگر مصاديق اصلاح، آشتى دادن بين مردم (اصلاح ذاتالبين) است، چنانكه در آيه 114 نساء/4 آمده است: «لاَخَيرَ فى كَثير مِن نَجوهُم اِلاّ مَن اَمَرَ بِصَدَقَة اَو مَعروف اَو اِصلـح بَينَ النّاسِ ومَن يَفعَل ذلِكَ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ فَسَوفَ نُؤتيهِ اَجرًا عَظيمـا» كه نجوا را تنها در صورتى مُجاز مىداند كه قصد اصلاح و آشتى دادن بين مردم در ميان باشد. اصلاح ميان مردم به ايجاد مودت و رفع نزاع و بهطور كلى هر چه در بردارنده خير و نيكى به ديگران باشد تفسير شده است.[40] دراين آيه از اصلاح در رديف صدقه و كار نيك يادشده و براى آن، پاداش بسيار بزرگ وعده داده شدهاست.در آيه 9 حجرات /49 نيز دستور داده شده كه در صورت وقوع درگيرى ميان دو گروه از مؤمنان، ميانشان آشتى برقرار شود: «و اِن طَـائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَينَهُما» مفسران در بيان مبنا و مفاد اين آشتى از نصيحت و دعوت به حق و فرمان خداوند[41] و رضايت به حكم قرآن[42] ياد كردهاند. سپس در ادامه آيه به بررسى كيفيت اصلاح بين گروههاى متخاصم چنين پرداخته مىشود كه اگر يكى از آن دو گروه سركشى كرد و پيشنهاد آشتى را نپذيرفت در آن صورت با آن گروه بجنگيد تا در برابر فرمان خداوند سر خم كرده، آنگاه بر مبناى عدل و داد به داورى ميانشان بپردازيد[43]: «فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَى الاُخرى فَقـتِلوا الَّتى تَبغى حَتّى تَفىءَ اِلى اَمرِ اللّهِ فَاِن فاءَت فَاَصلِحوا بَينَهُما بِالعَدلِ واَقسِطوا اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين» مفسران در تفسير كلمه «بالعدل» گفتهاند: پس از شكست قوم سركش بايد از ستم به آنها و تضييع حقوقشان پرهيز شود.[44] فقهاى شيعه ذيل اين آيه فتوا دادهاند كه مراد از قوم ستمگر طايفهاى است كه بر امام معصوم خروج كنند و بر عموم مسلمانان، دفع طاغى، واجب كفايى است.[45] گروهى از فقهاى اهلسنت نيز تعبير «فَاَصلِحوا بَينَهُما بِالعَدلِ» را چنين تفسير كردهاند كه حقوقافراد را از ستمگران باز ستانيد.[46]
ضرورت اصلاح بين مردم در آيهاى ديگر در قالب تأكيد بر اصل برادرى مورد توجه قرار گرفته است:«اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَينَ اَخَوَيكُم» (حجرات/49،10) توسعه پيوندهاى برادرى ميان ساير مؤمنان به نوعى طرفهاى درگيرى را به آشتى فراخوانده و ديگران را بهواسطه شدن در اين امر برمىانگيزاند.[47] قرآن در تكميل فرايند اصلاح ميان مردم سفارش مىكند كه انسانها در درگيريهاى روز مره همواره گذشت و بخشش را بر انتقام ترجيح داده، زمينه اصلاح را گشوده و از پاداش الهى برخوردار شوند:«جَزؤُا سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا واَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَى اللّهِ» (شورى/42،40) و البته اين نه از آن جهت است كه خداوند ستمگر را دوست داشته باشد: «اِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّــلِمين».[48](شورى/42،40)
5. اصلاحگرى رهبران:
موسى در ماجراى سفر به كوه طور پس از جانشينى هارون براى رهبرى بنىاسرائيل به وى سفارش كرد كه در اين مسير از پيروى آراى مفسدان پرهيز كرده، به اصلاح در ميانشان برخيزد[49]: « وقالَ موسى لاَِخيهِ هـرونَ اخلُفنى فى قَومى واَصلِح ولاتَتَّبِع سَبيلَ المُفسِدين» (اعراف/7،142)6. اصلاح در روابط اقتصادى:
رعايت انصاف و عدالت در روابط اقتصادى، از جمله خريد و فروش از ديگر مصاديق اصلاح در قرآن است: «واِلى مَديَنَ اَخاهُم شُعَيبـًا قالَ يـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ... ولا تَنقُصُوا المِكيالَ والميزانَ...» (هود/11،84) شعيب* در گفتوگوهاى خود با مردم مدين از آنان خواست كم*فروشى نكنند، ترازوها را عادلانه تنظيم كرده و از اتلاف حق مردم بپرهيزند و در پايان با شمردن همه كارهاى مذكور در زمره افساد، از گرايش به آن منع كرد: «ويـقَومِ اَوفُوا المِكيالَ والميزانَ بِالقِسطِ ولا تَبخَسوا النّاسَ اَشياءَهُم ولا تَعثَوا فِى الاَرضِ مُفسِدين» (هود/11،85) سپس وى در پاسخ تمسخر قوم خود گفت: من قصد مخالفت و درگيرى با شما را ندارم، بلكه به اندازه توان در پى اصلاح برخاستهام و در اين مسير تنها به خداوند تكيه كرده، از او آرزوى موفقيت دارم: «...وما اُريدُ اَن اُخالِفَكُم اِلى ما اَنهـكُم عَنهُ اِن اُريدُ اِلاَّ الاِصلـحَ مَااستَطَعتُ وما تَوفيقى اِلاّ بِاللّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ واِلَيهِ اُنيب» (هود/11،88)رابطه انسان با طبيعت:
در آياتى از قرآن با پرهيز از خرابى و افساد در طبيعت به لزوم اصلاح و آبادانى آن توجه داده شده است: «ومِنَ النّاسِ مَن يُعجِبُكَ قَولُهُ فِى الحَيوةِ الدُّنيا و يُشهِدُ اللّهَ عَلى ما فى قَلبِهِ و هُوَ اَلَدُّ الخِصام * و اِذا تَوَلّى سَعى فِى الاَرضِ لِيُفسِدَ فيها و يُهلِكَ الحَرثَ و النَّسلَ واللّهُ لايُحِبُّ الفَساد» (بقره/2، 204ـ205) در آياتى ديگر از اسراف و تبذير نيز به عنوان مصداق فساد ياد شده است: «كُلوا واشرَبوا مِن رِزقِ اللّهِ ولا تَعثَوا فِى الاَرضِ مُفسِدين» (بقره/2،60) كه به قرينه تقابل ميان افساد و اصلاح، نشان دهنده ضرورت محافظت از طبيعت است.نتايج و پيامدهاى اصلاح:
يكى از پيامدهاى اصلاح جلوگيرى از نزول عذاب الهى است: «و ما كانَ رَبُّكَ لِيُهلِكَ القُرى بِظُـلم و اَهلُها مُصلِحون». (هود/11، 117) تعبير «مصلح» نشان مىدهد كه صالح بودن افراد كافى نيست، بلكه بايداصلاحگر نيز باشند; همچنين از آيه استظهار مىشود كه تنها زمانى عذاب الهى نازل مىشود كه فساد همگانى شود[50] و بر گروه مصلح غير ظالم، بلا و عذاب نازل نمىشود، هرچند مشرك باشند.[51] در آياتى، ايمان، تقوا و اصلاحگرى عامل سعادتمندى و موجب اطمينان از آينده شمرده شده است: «فَمَن ءامَنَ واَصلَحَ فَلا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون» (انعام/6،48)، «فَمَنِ اتَّقى واَصلَحَ فَلا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون». (اعراف/7،35)منابع
اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد; تاجالعروس من جواهر القاموس; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تذكرة الفقهاء; ترتيب كتاب العين; تفسير الجلالين; تفسير الصافى; تفسير غريب القرآن الكريم; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير المنار; تفسير نورالثقلين; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام; زبدة البيان فى براهين احكام القرآن; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; فرهنگ فارسى; فرهنگ معاصر انگليسىـفارسى; القاموس المحيط; كشف الحقائق; لسانالعرب; لغتنامه; مجمعالبحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; مجمع الفائدة والبرهان; المصباح المنير; المغنى والشرح الكبير; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسير القرآن.على اكبر ميرسپاه
[1]. الصحاح، ج1، ص384، «صلح».
[2]. لغتنامه، ج2، ص2391; فرهنگ فارسى، ج1، ص293، «اصلاح».
[3]. لسانالعرب، ج7، ص384; ترتيبالعين، ص453ـ454، «صلح».
[4]. ترتيب العين، ص454، «صلح».
[5]. لسانالعرب، ج7، ص384; التحقيق، ج6، ص265، «صلح».
[6]. لسانالعرب، ج7، ص384; اقرب الموارد، ج3، ص272; تاجالعروس، ج4، ص125، «صلح».
[7]. مفردات، ص636، «فسد».
[8]. فرهنگ معاصر، ص378.
[9]. مفردات، ص489ـ490; مجمعالبحرين، ج2، ص624، «صلح»; التبيان، ج3، ص192.
[10]. التحقيق، ج6، ص265ـ266، «صلح»; الميزان، ج14، ص316.
[11]. الميزان، ج18، ص201.
[12]. مجمعالبيان، ج4، ص641.
[13]. تفسير المنار، ج12، ص145.
[14]. مجمعالبيان، ج8، ص584; الصافى، ج4، ص206; تفسير الجلالين، ص430.
[15]. مجمعالبيان، ج9، ص146.
[16]. لسانالعرب، ج3، ص179ـ180; القاموسالمحيط، ج2، ص1564، «حسن».
[17]. الصحاح، ج5، ص2099; المصباح، ص136; لسان العرب، ج3، ص179، «حسن».
[18]. الميزان، ج10، ص110ـ111.
[19]. همان، ج15، ص305ـ306.
[20]. همان، ج18، ص223ـ224.
[21]. الميزان، ح18، ص223.
[22]. التبيان، ج9، ص292; مجمعالبيان، ج9، ص146.
[23]. تفسير غريب القرآن، ص447.
[24]. همان، جامعالبيان، مج13، ج26، ص51.
[25]. تفسير قرطبى، ج16، ص149.
[26]. التبيان، ج2، ص526; ج4، ص150; مجمعالبيان، ج2، ص790.
[27]. الميزان، ج3، ص340.
[28]. مجمع البيان، ج1، ص311; ج3، ص200.
[29]. التبيان، ج2، ص526; ج4، ص150.
[30]. التبيان، ج3، ص369; الميزان، ج5، ص124.
[31]. الميزان، ج16، ص347ـ348.
[32]. التبيان، ج8، ص366.
[33]. التبيان، ج3، ص192; مجمع البيان، ج3، ص70; تفسير المنار، ج5، ص78ـ79.
[34]. مجمعالبيان، ج3، ص183; الصافى، ج1، ص507; الميزان، ج5، ص106.
[35]. مجمعالبيان، ج3، ص185; الميزان، ج5، ص106.
[36]. مجمع البيان، ج2، ص100; تفسير ابنكثير، ج1، ص278.
[37]. جامعالبيان، مج2، ج2، ص171ـ172.
[38]. الميزان، ج2، ص197ـ198.
[39]. تذكرةالفقهاء، ج2، ص82; المغنى، ج4، ص294; المجموع، ج13، ص355.
[40]. زبدة البيان، ص581ـ582.
[41]. الصافى، ج5، ص50.
[42]. جامعالبيان، مج13، ج26، ص167; تفسير قرطبى، ج16، ص208.
[43]. التبيان، ج9، ص346; مجمعالبيان، ج9، ص200; الميزان، ج18، ص315.
[44]. جامعالبيان، مج13، ج26، ص164; تفسير قرطبى، ج16، ص316; الصافى، ج5، ص50.
[45]. مجمعالفائده، ج7، ص524; جواهرالكلام، ج21، ص322ـ323.
[46]. المجموع، ج19، ص209ـ210.
[47]. التبيان، ج9، ص346; الميزان، ج18، ص315.
[48]. مجمعالبيان، ج9، ص51.
[49]. تفسيرالمنار، ج9، ص121; الميزان، ج8، ص236.
[50]. مجمع البيان، ج5، ص309.
[51]. كشف الحقائق، ج2، ص108.