اِستثناء: تعليق امور برمشيت الهى با گفتن «إن شاء اللّه» و مانند آن
واژه استثناء مصدر باب استفعال، از ريشه «ثـنـى» است و «ثنى» در لغت به معناى تكرار[1]، منع[2]، انعطاف و انصراف[3] آمده است. استثنا در لغت و اصطلاح علم نحو خارج ساختن برخى از افراد، از محدوده حكم كل به وسيله «إلاّ» و مانند آن است[4] و در تفاسير و احاديث[5] به معناى گفتن «إن شاء اللّه» براى معلق ساختن كارها بر مشيت الهى است و نامگذارى آن به استثنا بدان جهت است كه به جمله استثنائيه «إلاّ أن يشاء اللّه أن لاأفعل»، يعنى «مگر خدا بخواهد كه انجام ندهم» تحليل مىشود.[6]تعليق امور بر مشيت الهى، با گفتن «إن شاء اللّه» در مرحله لفظ تحقق مىيابد. به نظر برخى تعليق در صورتى حاصل مىشود كه قلبى و زبانى يا تنها قلبى باشد.[7] استثنا در ابواب گوناگون فقه نيزبررسى و احكامى براى آن ذكر شده است; مانند اينكه اگر كسى بر انجام كارى سوگند ياد كند و «إن شاء اللّه» بگويد و سپس به مضمون سوگند عمل نكند قسم خود را نشكسته است[8]، چنان كه اگر كسى از انجام كارى خبر دهد و «إن شاء اللّه» بگويد، سپس آن كار را انجام ندهد مرتكب دروغ نشده است.[9] براى تأثير استثنا در سوگند، در كتب فقهى شرايطى ذكر شده است.[10] از سيد مرتضى نقل شده كه استثنا در أيمان (سوگندها)، طلاق، عتق و همه عقود به معناى امضا نكردن و نپذيرفتن لوازم آن است.[11]
تعليق امور بر مشيت الهى با تعبير استثنا در قرآن يك بار مطرح شده است: «ولا يَستَثنون» (قلم/ 68، 18) و بدون تعبير استثنا به دو شكل «اِن شاءَ اللّهُ» (بقره/ 2، 70; يوسف/12، 99; كهف/ 18، 69; صافّات/37، 102; فتح/47، 27) و «اِلاّ اَن يَشَـاءَ اللّهُ» (يوسف/12، 76; كهف/18، 23; ...) آمده است.
استثنا و توحيد افعالى:
خداوند رسول گرامى خويش را از ابراز تصميم بر انجام هر كارى بدون تعليق آن بر مشيت الهى، بهصورت مؤكد نهى كرده است: «ولا تَقولَنَّ لِشَاىء اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَدا * اِلاّ اَن يَشاءَ اللّهُ...». (كهف/18، 23ـ24) اين آيه كه متوجّه همه انسانها[12] و درصدد تأديب و تعليم آنهاست بر اين آموزه الهى تأكيد دارد كه مالكهمه موجودات، اعم از ذوات و افعال و آثار، خدا*ست و تنها اراده او در عالم حكمفرماست و فاعليت هر فاعل وابسته به مشيت اوست، بنابراين، انسان بايد با گفتن «اِن شاءَ اللّه» در انجام دادن هر كارى متذكر اين شأن خداوند باشد[13] و چنانچه در موردى گفتن «اِن شاءَ اللّه» را فراموش كرد پس از ياد آورى جبران كند: «واذكُر رَبَّكَ اِذا نَسيتَ». (كهف/18،24)برداشتهاى ديگرى نيز از آيه مورد بحث شده است; مانند: 1. آيه در صدد فهماندن اين نكته است كه براى خروج كلام از كذب و مانند آن بايد استثنا كرد، زيرا كسى از زنده بودن خويش در آينده و پيش نيامدن مانع مطمئن نيست و با استثنا كلام از قطعى بودن خارج مىشود. 2. تنها از انجام طاعات مىتوان خبر داد، زيرا مشيت و اراده تشريعى خدا به آن تعلق گرفته است. 3. استثنا تأبيد را مىرساند و بدين معناست كه هرگز مگو كارى را در آينده انجام خواهم داد، زيرا از خبر دادن انجام كار در آينده نهى شده است، مگر هنگامى كه مشيت الهى با آن همراه باشد و آنهنگام براى ما مجهول است[14]; امّا اين برداشتها فاقد دليل معتبر بوده، با سياق آيات هماهنگ نيست، زيرا آيات قبل درباره توحيد در الوهيت و ربوبيت است، بنابراين، آيات 23ـ24كهف/ 18 در صدد بيان توحيد* افعالى است.[15]
استثنا در ايمان:
با توجّه به اينكه از آيات 23ـ24 كهف/18 استفاده مىشود كه بايد انجام دادن هر كارى را به خواست الهى وابسته كرد، بحث استثنا در ايمان، ذيل آيات ياد شده در برخى از تفاسير مطرح شده است.[16] استثنا در ايمان، يعنى گفتن جمله «من مؤمن هستم إن شاء اللّه» در صورتى كه حاكى از شك و ترديد در اصل ايمان باشد، كفر بوده و جايز نيست; امّا اگر مراد حفظ ايمان در آينده يا ترديد در دارا بودن درجات برتر آن باشد اشكال ندارد[17]، زيرا انسان از فرجام امر خويش آگاهى ندارد و ايمان داراى درجاتى است كه استثنا در هر مرتبه، حاكى از ترديد نسبت به دارا بودن درجات برتر ايمان است، افزون بر اين، استثنا در ايمان از عدم خودستايى حكايت مىكند.[18] در عين حال برخى ترك استثنا در ايمان را بهتر دانستهاند تا ايهام به كفر پيش نيايد.[19]پيامد ترك استثنا:
نزول بلاى آسمانى بر باغ عدهاى از باغداران بنىاسرائيل پيامد ترك استثنا از سوى آنان به حساب مىآيد، زيرا در آيات 17ـ18 قلم/68 به تصميم آنان بر چيدن ميوههاى باغ در صبحگاهان و استثنا نكردن آنان اشاره مىكند: «اِذ اَقسَموا لَيَصرِمُنَّها مُصبِحين * ولا يَستَثنون» و در آيه بعد نزول بلاى آسمانى بر باغ را متذكر شده، آن را به وسيله «فاء» تفريع بر ترك استثنا مترتب كرده است: «فَطافَ عليها طائِفٌ مِن رَبِّك و هُم نائِمون * فَاَصبَحَت كَالصَّريم». (قلم/68، 19ـ20) برخى ترك استثنا در اين آيه را به معناى در نظر نگرفتن حق مستمندان و نپرداختن بخشى از محصول باغ به آنان دانستهاند.[20] در اين صورت نزول بلا پيامد عدم رعايت حق مستمندان شمرده مىشود. شايد بتوان گفت نزول بلا پيامد چيزىاست كه نمود اعتقادى آن غفلت* از مشيتالهىوظهور عملى آن، ناديده گرفتن حق مستمنداناست.[21]استثنا، ادب دينى:
خداوند در كلام خويش استثنا را بهكار برده: «...ما كانَ لِيَأخُذَ اَخاهُ فى دينِ المَلِكِ اِلاّ اَن يَشَـاءَ اللّهُ...» (يوسف/12، 76) ونسبت به رعايت استثنا و توجّه به مشيت الهى از سوى انسانها عنايت ويژهاى دارد، زيرا ترك استثنا را منع كرده است (كهف/18، 23)، چنانكه رعايت آن را از سوى برخى انبيا چون اسماعيل(عليه السلام): «...قالَ يـاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّـبِرين» (صافّات/ 37، 102)، موسى(عليه السلام):«قالَسَتَجِدُنى اِن شاءَ اللّهُ صابِرًا...» (كهف/ 18، 69) و از سوى بنىاسرائيل (بقره/ 2، 70) و... نقل كرده است.استثنا به جمله خبرى و استقبالى اختصاص ندارد و در گونههاى مختلف كلام مىآيد; مانند گزارش از گذشته، چنان كه خداوند چارهانديشى براى يوسف در گذشته را همراه با استثنا ذكر كرده است (يوسف/ 12،76) و جمله انشايى، چنانكه يوسف(عليه السلام) به پدر و مادر خويش گفت: اگر خدا بخواهد با ايمنى به مصر در آييد: «...و قالَ ادخُلُوا مِصرَ اِن شاءَ اللّهُ ءامِنين» (يوسف/12، 99) و نيز به امورى كه تحقق آن نامعلوم است اختصاص ندارد و در مواردى كه به ظاهر وقوع آن قطعى است هم مىآيد[22]; مانند خبر دادن از ورود مسلمانان به مسجدالحرام: «... لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَالحَرامَ اِن شاءَ اللّه». (فتح/48، 27) برخى از مفسران استثنا از سوى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در سلام دادن به اهلقبور:«وإنّا إن شاء اللّه بكم لاحقون» را تأكيدى بر رعايت اين ادب دينى مىدانند.[23]
منابع
احياء علوم الدين; بحار الانوار; البهجة المرضية فى شرح الالفيه; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير روحالبيان; تفسير نمونه; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; قوتالقلوب; الكشاف; كشفالاسرار و عدة الابرار; مبادى العربية فى الصرف و النحو; مبين (مجله); مجمعالبيان فى تفسير القرآن; معجم مقاييساللغه; موسوعة مصطلحات جامعالعلوم; الميزان فى تفسير القرآن.محمد رضا جباران
[1]. مقاييس اللغه، ج1، ص391، «ثنى».
[2]. مصطلحات جامعالعلوم، ص91.
[3]. التحقيق، ج1، ص31ـ32، «ثنى».
[4]. مصطلحات جامعالعلوم، ص91; مبادى العربيه، ج4، ص323; البهجة المرضيه، ج1، ص391.
[5]. بحارالانوار، ج73، ص305; ج90، ص80.
[6]. الكشاف، ج4، ص590; روحالمعانى، مج16، ج29، ص50; الميزان، ج19، ص373.
[7]. روحالبيان، ج5، ص235.
[8]. جواهرالكلام، ج35، ص242.
[9]. مجمعالبيان، ج6، ص712; روحالمعانى، مج9، ج15، ص359.
[10]. جواهر الكلام، ج35، ص243ـ248.
[11]. مجمعالبيان، ج6، ص712; روحالمعانى، مج9، ج15، ص359.
[12]. مجمعالبيان، ج6، ص711; نمونه، ج12، ص385ـ390.
[13]. الميزان، ج13، ص270.
[14]. الكشاف، ج2، ص714ـ715; روحالمعانى، مج9، ج15، ص358ـ359.
[15]. الميزان، ج13، ص272ـ273.
[16]. كشفالاسرار، ج5، ص676ـ677.
[17]. همان، ج5، ص677; مصطلحات جامع العلوم، ص93.
[18]. قوتالقلوب، ج1، ص135ـ136; احياء علومالدين، ج2، ص22; كشفالاسرار، ج55، ص677.
[19]. مصطلحات جامعالعلوم، ص93.
[20]. جامعالبيان، مج14، ج29، ص157; روحالمعانى، مج16، ج29، ص50ـ51.
[21]. مبين، ش1، سال 74، ص38ـ39.
[22]. قوتالقلوب، ج1، ص135ـ136; احياء علومالدين، ج2، ص22; كشفالاسرار، ج5، ص677.
[23]. كشفالاسرار، ج5، ص677.