اَسْعَدبن زُرارِه: (اسعد الخير) ابوامامةبن زرارةبنعُدَس خزرجى[1]
او از تيره بنىنجّار[2] و از يكتا پرستان عصر جاهلى بود.[3] نقلها درباره اسلام وى متفاوت است; بنا به نقلى او همراه ذكوانبنعبد قيس به مكّه آمد و با شنيدن آوازه پيامبر(صلى الله عليه وآله)نزد حضرت رفته، مسلمان شد[4] و براساس روايت ديگرى، وى با 6يا8[5] نفر از مردم مدينه در مكّه و در عقبه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)ملاقات كرد و اسلام آورد، به هر روى، وى از نخستين اسلام آورندگان مدينه بود و با تبليغ او اسلام به آنجا راه يافت.[6]اسعد در سال بعد با 12 نفر از مردم خزرج به ديدار پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و در نخستين بيعت* عقبه شركت كرد[7] و چون حضرت، مصعببنعمير را براى تبليغ اسلام با آنان همراه كرد، وى ميزبانى مصعب را به عهده گرفت.[8] اسعد پيش از آمدن مصعب به مدينه و بنا به نقل واقدى، حتى پس از آن، مسلمانان مدينه را در نمازهاى پنجگانه امامت مىكرد.[9] وى همچنين نخستين نماز*جمعه مدينه را اقامه كرد.[10] اسعد بعد از رواج اسلام در مدينه، با 70 نفر از مسلمانان اين شهر به مكّه آمد و در دومين بيعت عقبه شركت جست.[11] بنا به روايتى، وى نخستين كسى بود كه با پيامبر بيعت* كرد و جزو يكى از نُقباى دوازدهگانه قرار گرفت.[12] به گفته بلاذرى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را نقيب النقباء قرار داد.[13] شايد به همين جهت، برخى او را رأس النقباء خواندهاند.[14] سخنانش در شب بيعت عقبه[15] و هنگام ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به قبا و مدينه و نيكيهاى او به حضرت[16] حكايت از شدت ايمان و علاقهاش به ايشان دارد. وى در مدتى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در قبا بود، همواره به زيارتش مىآمد و در نمازهاى جماعت حضرت نيز شركت مىكرد.[17]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز به او علاقه فراوانى داشت، بهطورى كه به محض ورودش به مدينه درباره او پرسيد[18] و در بيمارى از او عيادت و براى درمانش اقدام كرد.[19] اسعد سرانجام در سال نخست هجرت از دنيا رفت[20]، گرچه آراى ديگرى نيز در اينباره وجود دارد.[21] پيامبر در تجهيز و تشييعجنازه او حاضر شد[22] و بر وى نماز گزارد واين نخستين نماز ميّتى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه به جاى آورد.[23] انصار معتقدند وى نخستينمسلمانى است كه در بقيع به خاك سپردهشد. او هنگام مرگ، درباره سه دخترش به رسول خدا سفارش كرد و حضرت سرپرستى آنان را بر عهده گرفت.[24] ابنحزم، از پسر و نوادگانپسرى او نيز نام بردهاست.[25]
اسعدبنزراره در شأن نزول:
1.گروهى از ياران پيامبر از جمله اسعدبنزراره، قبل از تغيير قبله* از دنيا رفتند. خانوادههاى آنان بر اثر وسوسه برخى علماى يهود[26] از پيامبر درباره نمازهاى آنها كه رو به بيت المقدس گزارده بودند پرسيدند. در پاسخ آنان اين بخش از آيه 143 بقره/2 نازل شد[27]: «وما كانَ اللّهُ لِيُضِيعَ ايمـنَكُم اِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءوفٌ رَحيم» و از ضايع نشدن ايمان آنان خبر داد.2. از مقاتل نقل است كه ثعلبةبنغنم از قبيله اوس، و اسعدبنزراره از خزرج با يكديگر به تفاخر برخاستند. ثعلبه گفت: خزيمه ذوالشهادتين و حنظله غسيل الملائكه و عاصمبنثابت كه از دين حمايت كرد و سعدبنمعاذ كه خداوند به حكم او درباره بنىقريظه راضى شد از ما هستند. اسعد گفت: ابىّبنكعب، معاذبنجبل، زيدبنثابت و ابوزيد كه حامل و حافظ قرآن بودند و سعدبنعباده رئيس و خطيب انصار، از ما هستند. كارشان به مشاجره كشيد و هريك با خشم، قبيله خويش را به يارى خواسته، دست به سلاح بردند. در پى اين ماجرا، آيات 102ـ103 آلعمران/3 بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شد و آنان را به تقواى الهى، وحدت و همدلى فراخواند. آنان پس از تلاوت حضرت، با يكديگر صلح كردند[28]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ولا تَموتُنَّ اِلاّ واَنتُم مُسلِمون * واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا ولا تَفَرَّقوا واذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخونـًا...»; امّا با توجه به اينكه برخى از افتخارات نقل شده در روايت پيشين، پس از وفات اسعدبنزراره (اوّلهجرى) اتفاق افتاده است، نسبت دادن چنين داستانى به او صحيح به نظر نمىرسد; مثلاً حنظله در اُحد به شهادت رسيد و داستان بنىقريظه و سعدبنمعاذ در سال پنجم هجرى اتفاق افتاد. بعيد نيست اين واقعه به سعد برادر اسعد، مربوط باشد كه به روايتى از منافقان بوده است.[29]
منابع
اسباب النزول، واحدى; الاستيعاب فى معرفة الاصحاب; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الاصابة فى تمييز الصحابه; اعلام الورى باعلام الهدى; انسابالاشراف; البداية و النهايه; تاريخ خليفة ابنخياط; تاريخ المدينة المنوره; تاريخ اليعقوبى; جمهرة انسابالعرب; دلائلالنبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه; روضالانف; السيرة النبويه، ابنهشام; الطبقات الكبرى; قصص الانبياء، راوندى; كتاب الطبقات; كشف الاسرار و عدة الابرار; مجمع البيان فى تفسير القرآن; المحبر; مسند احمدبنحنبل; معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بغوى; المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم.سيد عبدالرسول حسينىزاده
[1]. انساب الاشراف، ج1، ص282; اسد الغابه، ج1، ص205.
[2]. السيرة النبويه، ج2، ص429; المحبر، ص269.
[3]. الطبقات، ابنسعد، ج1، ص169; المنتظم، ج3، ص203.
[4]. الطبقات، ابنسعد، ج3، ص456; الاستيعاب، ج1، ص175ـ176; قصص الانبياء، ص329ـ330.
[5]. الطبقات، ابنسعد، ج1، ص169; دلائل النبوه، ج1، ص306.
[6]. الاستيعاب، ج1، ص175ـ176; اسد الغابه، ج1، ص205.
[7]. السيرةالنبويه، ج2، ص431; انساب الاشراف، ج1، ص275.
[8]. السيرةالنبويه، ج2، ص434; الطبقات، ابنسعد، ج1، ص171; تاريخ يعقوبى، ج2، ص38.
[9]. انساب الاشراف، ج1، ص276، 282.
[10]. السيرة النبويه، ج2، ص435; روض الانف، ج4، ص100ـ101; مجمع البيان، ج10، ص431.
[11]. السيرة النبويه، ج2، ص435، 466; مسنداحمد، ج4، ص268; انسابالاشراف، ج1، ص277ـ278.
[12]. السيرةالنبويه، ج2، ص466، 477; الطبقات، ابنسعد، ج1، ص172.
[13]. انساب الاشراف، ج1، ص296.
[14]. الطبقات، ابنسعد، ج3، ص459.
[15]. مسنداحمد، ج4، ص268; دلائل النبوه، ج1، ص302.
[16]. اعلام الورى، ص76، 78; البداية والنهايه، ج3، ص159.
[17]. اعلام الورى، ص76.
[18]. مسند احمد، ج5، ص26.
[19]. الطبقات، ابنسعد، ج3، ص458; الاستيعاب، ج1، ص175.
[20]. السيرةالنبويه، ج2، ص457; الطبقات، ابنسعد، ج3، ص459; تاريخ ابنخياط، ص29.
[21]. الطبقات، ابنخياط، ص159; المحبر، ص271.
[22]. الطبقات، ابنسعد، ج3، ص459.
[23]. تاريخالمدينه، ج1، ص96; الاصابه، ج1، ص209.
[24]. الطبقات، ابنسعد، ج3، ص458ـ459.
[25]. جمهرة انساب العرب، ص349.
[26]. تفسير بغوى، ج1، ص123.
[27]. اسباب النزول، ص43; مجمع البيان، ج1، ص417.
[28]. كشف الاسرار، ج2، ص229; مجمع البيان، ج2، ص804.
[29]. المغازى، ج3، ص1009.