اسامة بنزيد: فرزند حارثه، از تيره بنىكلب و صحابى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
بر اساس آنچه درباره سنّ او هنگام رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)(18 تا 20 سال) نوشتهاند،[4] بايد در سالهاى سوم تا پنجم بعثت در مكه زاده شده باشد. پدر و مادرش (زيد و امّ ايمن) هر دو آزاد شده (موالى) پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودند.[5]وى به همراه پدر و مادرش به مدينه هجرت كرد[6] و از كسانى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بهسبب خردسالىاش، اجازه شركت در غزوههاى بدر و احد را به او نداد.[7] ابومحمّد، ابوزيد،[8] ابويزيد، ابوخارجه، و ابوحارثه[9] كنيههاىاوست.اين روايت كه در ماجراى افك (سال پنجمهـق)، اسامه طرف مشورت پيامبر قرار گرفته باشد،[10] با توجّه به سن كم او مورد ترديد است. اسامه، در فتح مكّه همراه پيامبر وارد كعبه شد[11] و در غزوه حنين، از معدود كسانى بود كه پايدار ماند و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در برابر هجوم دشمنان رها نكرد.[12] رواياتى درباره محبّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اسامه در منابع ذكر شده[13] كه بر اساس بعضى از آنها، پيامبر هداياى بزرگان ديگر اقوام، چون حلّه دحيه كلبى[14] و كسوت ذى يزن[15] را به اسامه هديه كردهاند.
بزرگترين حادثه زندگى او، انتصابش به فرماندهى سپاه براى نبرد با روميان از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در آخرين روزهاى زندگى آن حضرت است كه موضوع مباحث گوناگون كلامى در ميان دانشمندان مذاهب اسلامى شده است. جوانى[16] و سابقه بَرده بودن اسامه موجب شد تا اين انتصاب از سوى برخى مهاجران و انصار استهزا شود و به رغم تمايل و اصرار پيامبر كه فرمود: «جهّزوا جيش اسامة، لعن الله من تخلّف عنه» [17]، اين سپاه تا هنگام رحلت آنحضرت. از جُرْف حركت نكرد.[18] پاسخ پيامبر(صلى الله عليه وآله)به ايرادهاى صحابه، نشان مىدهد كه آنها قبلاً نيز از انتصاب زيد پدر اسامه به فرماندهى سپاه در سريّه موته ناخشنود بودند.[19] به نظر مىرسد بَردهبودن زيد و پسرش و محروميت آنان از پشتوانه قبيلهاى و پاىگاه اجتماعى از عوامل مخالفت صحابه بوده است. با اعلام خبر رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اسامه نيز از جُرف به مدينه بازگشت و بر اساس بيشتر روايات، در مراسم غسل پيامبر(صلى الله عليه وآله) شركت داشت.[20] در دوران ابوبكر، در مقام فرماندهى سپاه اسلام با روميان جنگيد و با پيروزى چشمگير به مدينه بازگشت.[21] بنابر بعضى از روايات، در يكى از نبردهاى ابوبكر با مرتدّان، جانشين او در مدينه شد.[22] وى در سركوب مسيلمه* كذاب نيز در سپاه خالدبن*وليد حضور داشتهاست.[23] پاسخ تند او به ابوبكر پساز رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه تو خليفه پيامبر نيستى نيز در برخى روايات آمده است.[24] اسامه در خلافت عمر* مورد احترام او بود و بنا به روايتى، او را با نام امير خطاب مىكرد و سلام مىگفت.[25] خليفه سهم او را در تقسيم عطايا، همسان با اصحاب بدر و بيش از پسر خود عبداللّه، قرار داد و چون مورد اعتراض عبدالله قرار گرفت، محبّتهاى رسولخدا(صلى الله عليه وآله) با اسامه را يادآور شد.[26]
اسامه، در شورش مردم بر ضد عثمان*، از سوى خليفه مأموريت يافت تا وضعيت مردم بصره را بررسى كند[27] و چون كار شورشيان بالا گرفت و احتمال كشته شدن عثمان قوت يافت، از اميرمؤمنان على(عليه السلام)خواست تا براى بركنار ماندن از هر گونه اتهامى در اينباره، مدينه را ترك گويد.[28]اسامه از كسانى است كه از بيعت با اميرمؤمنانعلى*(عليه السلام) سرباز زد[29] و مورد عتاب ايشان قرار گرفت[30] و همين موضوع، موجب شد كه وى جزو فرقهاى خاص به نام اعتزاليون دانسته شود و[31] مورد نكوهش شديد شيعه قرار گيرد;[32] گرچه براساس برخى منابع شيعى، گويا اسامه بعدها از نظر خود بازگشت و حضرت على(عليه السلام)عذر او را در شركت نكردن در نبرد جمل پذيرفت.[33]
هنگامى كه سپاه امام عازم پيكار جمل شد، اسامه با يادآورى پيمانى كه با پيامبر بسته بود ـ كه هرگز گوينده كلمه توحيد را نكُشد ـ از همراهى امام پوزش خواست[34] و در مسجد مدينه گواهى داد كه بيعت طلحه و زبير با اميرمؤمنان على(عليه السلام) از روى كراهت بوده است.[35]
درباره ديگر حوادث زندگى او تا پايان عمرش اطلاعى در دست نيست; جز مجادلهاى كه با عمروبن عثمان در حضور معاويه داشته و امامحسن(عليه السلام) و عبداللّه بنجعفر او را همراهى كردهاند.[36] در موردى ديگر، او سخنان عبداللّه بنجعفر، مبنى بر نصّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) در امامت امامان اهل بيت(عليهم السلام) را در برابر معاويه تأييدمىكند.[37]
اسامه، از راويان حديث نبوى بود و روايت استحباب روزه در روزهاى دوشنبه و پنج شنبه[38] و روايت «إنّ اللّه يبغض الفاحش المتفحّش» از او است.[39] در بعضى منابع رجالى، نام 26 نفر از كسانىكه از او روايت كردهاند، شمرده شده است.[40]بعضى، شمار احاديث نقل شده از او را 118 مورد مىدانند.[41] سرانجام، اسامه در سال 54 يا 58 يا 59 هجرى قمرى درگذشت[42] و بر اساس برخى روايات شيعى، امام حسين(عليه السلام) در كنار بستر او حاضر شده، با پرداخت بدهىهايش، در مراسم تكفين وى نيزشركتكردند.[43]
اسامه در شأن نزول:
1. در بازگشت از سريّه غالببن عبدالله ليثى، يكى از مسلمانان، كه بر اساس نقلى اسامةبن زيد بوده است; شخصى را كه كلمه توحيد بر زبان جارى ساخته بود، به قتل رساند; و به اظهار اسلام او توجهى نكرد سپس آيه94 نساء/4 نازل شد و اسامه مورد سرزنش پيامبر(صلى الله عليه وآله)واقع شد.[44]2. بنا به گزارش برخى مفسران آيه12 حجرات/49 در پى آن نازل شد كه دو تن از صحابه اسامه را به بخلورزى متهم و از سلمان نيز بدگويى كردند كه با نزول آيه از اين كار نهىشدند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا اجتَنِبوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعضَ الظَّنِّ اِثمٌ ولا تَجَسَّسوا ولايَغتَب بَّعضُكُم بَعضـًا ...= اى كسانىكه ايمان آوردهايد; از بسيارى از گمانها دور باشيد; زيرا برخى از گمانها گناه است و [در احوال و عيبهاى پنهان مردم] كاوش مكنيد و از پس يكديگر بدگويى (غيبت) مكنيد»[45].
منابع
الاحتجاج; الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد; اسبابالنزول، واحدى; الاستيعاب فى معرفة الاصحاب; اسدالغابه فى تمييزالصحابه; بحارالانوار; تاريخ الامم والملوك، طبرى; تاريخ اليعقوبى; التحريرالطاووسى; تهذيب الكمال فى اسماء الرجال; جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن; الجامع لأحكام القرآن، قرطبى; الجمل و النصر لسيد العترة فى حرب البصره; سير اعلام النبلاء; شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد; الطبقات الكبرى; فرقالشيعه; كتابالفتوح; كشفالاسرار و عدةالابرار; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; مسائل الامامه; المغازى; الملل والنحل; مناقب آلابىطالب.محمد باغستانى
[4]. الاستيعاب، ج1، ص170.
[5]. الطبقات، ج4، ص45; الاستيعاب، ج1، ص170.
[6]. الطبقات، ج1، ص183.
[7]. المغازى، ج1، ص216ـ221.
[8]. الاستيعاب، ج1، ص170.
[9]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص497; اسدالغابه، ج1، ص195.
[10]. المغازى، ج2، ص430.
[11]. المغازى، ج2، ص834.
[12]. المغازى، ج3، ص900.
[13]. الطبقات، ج4، ص45ـ 49; سيراعلامالنبلاء، ج2، ص497ـ504.
[14]. الطبقات، ج4، ص48.
[15]. الطبقات، ج4، ص48.
[16]. الطبقات، ج2، ص192; تاريخ يعقوبى، ج2، ص113.
[17]. الملل و النحل، ج1، ص23.
[18]. الطبقات، ج2، ص146ـ147.
[19]. الطبقات، ج2، 146 و 191ـ192.
[20]. تاريخ طبرى، ج2، ص238; تاريخ يعقوبى، ج2، ص114.
[21]. الطبقات، ج2، ص146ـ147.
[22]. تاريخ طبرى، ج2، ص253.
[23]. الفتوح، ج1، ص32.
[24]. الاحتجاج، ج1، ص224.
[25]. تهذيب الكمال، ج2، ص344.
[26]. الاستيعاب، ج1، ص170; اسدالغابه، ج1، ص196.
[27]. تاريخ طبرى، ج2، ص648.
[28]. الفتوح، ج2، ص227.
[29]. تاريخ طبرى، ج2، ص699; شرح نهج البلاغه، ج2، ص246.
[30]. الارشاد، ج1، ص243.
[31]. فرق الشيعه، ص5; مسائل الامامه، ص16.
[32]. الجمل، ص94ـ96.
[33]. التحرير الطاووسى، ص50ـ51.
[34]. الجمل، ص95; التحرير الطاووسى، ص50.
[35]. تاريخ طبرى، ج3، ص17.
[36]. بحار الانوار، ج44، ص107ـ108.
[37]. الاحتجاج، ج2، ص59.
[38]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص506; الطبقات، ج4، ص53.
[39]. الاستيعاب، ج1، ص171; سير اعلام النبلاء، ج2، ص502.
[40]. تهذيب الكمال، ج2، ص338.
[41]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص507.
[42]. الاستيعاب، ج1، ص172.
[43]. مناقب، ج4، ص72ـ73.
[44]. جامعالبيان، مج4، ج5، ص304; مجمع البيان، ج3، ص145; الطبقات، ج2، ص91.
[45]. كشف الاسرار، ج9، ص260; تفسيرقرطبى، ج16، ص217; مجمع البيان، ج5، ص203.