اذيّت
واژه اذيّت در فارسى بهمعناى آزردن و رنجهشدن است.[1] راغب آن را در مقام تعريف اصطلاحى، از ديدگاه دينى بهمعناى ضرر دنيايى يا آخرتى دانسته كه به جسم يا روح مىرسد.[2] از نظر برخى واژهپژوهان ديگر، مفهوم اذيّت، هميشه با ضرر و نقصان همراه نيست;[3] بلكه هر چيزى كه ناخشنودى و ناسازگارى طبع را سبب شود، اذيّت خواهد بود.[4] اذيت، گاهى جسمى مانند قطع عضو و شكنجههاى بدنى، و گاهى روحى و روانى مثل تمسخر و تهمت* است.«اذيّت و آزار» از منظرهاى گوناگون، مورد بحث قرار گرفته است. علم اخلاق، مبحث مستقلّى را به آن اختصاص نداده; ولى درباره مفاهيم مرتبط با آن (ستم، دشنام و...) به تفصيل سخن گفته است. در روانشناسى به مسأله آزاررسانى بهصورت بيمارى روانى و در قالب مفاهيمى چون خودآزارى (
مفهوم «اذيّت» در قرآن، در قالب واژههاى «أذى» و مشتقّات آن در 24 مورد مانند بقره/2، 262 و 264; آلعمران/3، 111 و 186 آمده است كه بيشتر موارد بهمعناى آزردن و در برخى موارد بهمعناى رنجهشدن است. آزار روانى در مواردى چون عيبجويى و استهزا* (حجرات/49،11); تهمت، تجسّس* و غيبت (حجرات/49،12); تحقير (لقمان/31، 18) و آزار جسمى در آياتى مانند بقره/2، 49 و نساء/4،25 انعكاس يافته است.
موارد و احكام اذيّت:
آزار و اذيّت در نگاه نخستين، عملى سرزنش شده و ناشايست است. بعضى آيات براى برخى اذيّتها، وعده عذاب دادهاند. (توبه/9، 61; احزاب/33، 57) همچنين بعضى آزارها سبب ازبين رفتن عمل شده (بقره/2،264)، و آزار دهندگان، مورد نفرين* الهى قرار گرفتهاند. (احزاب/33،57) در مواردى نيز اذيّت حتّى به كمترين مقدار ممكن، نهى شده است: «فَلا تَقُل لَهُما اُفّ...». (اسراء/17،23) از اين آيه به دلالت لفظى يا مفهومى، ممنوعيّت اذيّتهاى ديگر بر پدر و مادر ثابت مىشود;[6] البتّه در بعضى موارد، اذيّت و آزار جايز (بقره/2،194; احزاب/33، 58) يا واجب مىشود; براى مثال تنبيه* و اذيت مجرمان به اشكال گوناگون، متناسب با نوع جرم، براى حفظ امنيّت و سلامت جامعه لازم است كه حدود و تعزيرات* از آن جمله بهشمار رفتهاند. آيه15 نساء/4 در مورد زنانى كه به فحشا (زنا) آلوده مىشوند، بهصورت موقّت، حكم «حبس* دائم» را در نظر گرفته و آيه بعد، به مجازات مرد و زن زناكار دستور مىدهد: «والَّذانِ يَأتِيـنِها مِنكُم فَـاذوهُما...». (نساء/4،16) برخى مفسّران اين آيه را ـ چنانكه روايات نيز بر آن دلالت دارد[7] ـ بيانگر حكم زناى غير محصنه و برخى مطلق زنا دانستهاند.[8] گروهى نيز آيه پيشين را درباره مساحقه (همجنس بازى زنان) و اين آيه را درباره لواط (همجنس بازى مردان) شمردهاند; گرچه از سوى برخى رد شده است.[9] به نظر برخى، آيه نخست به قرينه قيد «من نساءكم» حكم زناى محصنه و آيه بعد، حكم زناى غير محصنه را بيان مىكند.[10] عدّهاى اذيّت بيان شده در آيه را آزار زبانى بهصورت توبيخ و ملامت* و برخى بهصورت دشنام، و گروهى نيز اذيّت غير زبانى (تنبيه بدنى) دانستهاند.[11] بعضى نيز آن را به سرزنش و تهديد به احضار نزد حاكم به منظور اجراى حد تفسير كردهاند.[12]اذيّت بهمعناى ناراحتى و در رنج افتادن نيز در سه مورد از قرآن آمده است: حيض* در زنان «ويَسـَلونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُل هُوَ أَذًى» (بقره/2،222)، خونريزى، آلودگى و نجاست، احساس بدبويى، بىحوصلگى، مشقّت و سختى از اسباب اذيّت زنان در حال حيض است كه مفسّران بدان توجّه كردهاند.[13] آيه196 بقره/2 به «مُحرِم» درصورتى كه رنج و بيمارى* بر سرش عارض شده، تراشيدن موى سر را پيش از قربانى با پرداخت فديه، اجازه داده است: «فَمَنكانَ مِنكُم مَريضـًا اَو بِهِ اَذىً مِن رَأسِهِ فَفِديَة...». برخى «أذى» را به سردرد، شپشزدگى سر و حتى موارد بيم از بروز بيمارى تفسير كردهاند[14] و برخى ديگر، فقط به مواردى مانند شپش و كك در سر اشاره كردهاند[15] كه قرارگرفتن واژه «اذى» در كنار «مريضاً» مؤيّد ايننظر است. آيه102 نساء/4 كه چگونگى برپايىنماز خوف در جبهه جنگ را بيان مىكند، در ابتدا «همراه داشتن سلاح» را لازم دانسته; سپس درصورت اذيّت شدن از بارندگى و... بهزمين گذاشتن آن و بسنده كردن به لوازم ايمنى مانند زره را جايز دانسته است: «ولا جُناحَ عَلَيكُم اِن كانَ بِكُم اَذىً مِن مَطَر اَو كُنتُم مَرضى اَن تَضَعوا اَسلِحَتَكُم».
ريشهها و عوامل آزاررسانى:
ريشه بسيارى از اذيّتهايى كه پيامبران و پيروانشان با آن روبهرو بودهاند، ستيز عقيدتى كافران و مشركان بوده تا به اين وسيله، آنان را از تبليغ دين خود بازدارند. (بروج/85، 8; اعراف/7،126) محبت دنيا كه ريشه همه كژىها است،[16] ميان ريشهها و عوامل اذيّت، نقشى محورى دارد. (بقره/2، 212; آلعمران/3، 185ـ186)نابردبارى و نوعى زيادهخواهى چنانكه بنىاسرائيل بهسبب آن موسى(عليه السلام) را آزردند. (بقره/2،61) و غارت و فساد در زمين (كهف/18،94)، نمونههايى از آزار رسانى با منشأ دنياخواهى و فزونطلبى است. رنج بردن از نعمتهايى كه به ديگران رسيده نيز مىتواند زمينه خودآزارى و ديگرآزارى، حتّى در حد قتل شود. قتل هابيل بهدست برادرش و آزار شدن يوسف(عليه السلام) از سوى برادرانش از آن جملهاند. قرآن، بخشى از اذيّتهاى اهلكتاب، بهويژه يهوديان را به مسلمانان، از حسادت آنان به نعمت هدايت و ايمان مسلمانان دانسته است. (نساء/4،54) صفت ناپسند خودبرتر بينى نيز سبب آزاررسانى به ديگران بهگونههاى مختلفى مىشود. گونههايى چون روىگردانى و غرور (لقمان/31،18)، تمسخر (حجرات/49،11)، ترشرويى با مستمندان (عبس/80،1،2)، بهرهكشى و بهكارهاى دشوار واداشتن و كشتن فرزندان و به ناحق گرفتن جزيه و سلب رفاه و آسايش[17] ـ چنانكه فرعونيان درباره بنىاسرائيل اعمال داشتند «قالوا اُوذينا مِن قَبلِ اَن تَأتِيَنا و...» (اعراف/7،129); چنانكه ديگر آزارى بهسبب برترى رنگ و نژاد نيز از اين ويژگى برخاسته است. گاه، ريشه اذيّت و آزار جهل و ضعف فرهنگى و ناآشنايى با آداب معاشرت است; چنانكه عدّهاى به همين سبب پيامبر را مىآزردند.
شيطان، دشمن آشكار انسان (بقره/2،168)، همواره از راه وسوسه (ناس/114،5)، زينت دادن زشتىها و رذايل (محمد/47،25)، و... زمينه ستيز و دشمنى و آزار آدميان را به يكديگر فراهم مىآورَد و آنها را از سعادت و خوشبختى دورمىكند (اعراف/7،27). ايجاد دشمنى، نفاق و جدايى ميان انسانها (مائده/5،91; يوسف/12،100)، و اختلال عقل (بقره/2،275) بهدست او، افزون بر اينكه خود نوعى اذيّت است، زمينه آزاررسانى به ديگران را نيز فراهم مىسازد; چنانكه مردم با وسوسه شيطان درباره آلودگى ايّوب(عليه السلام) او را از شهراخراج كردند.[18] (ص/38،41) برخى نسيانى را كه موسى به شيطان نسبت داده، نوعى اذيّت از جانب شيطان به وى دانستهاند; چون تصرّف در نفوس انبيا و معصومان بهگونهاى جز اذيّت و آزار ممكن نيست و قرآن خود اينگونه تصرّفات ايذايى شيطان را در انبيا كه لازمه آن صدور گناه از معصوم نيست، يادآور شدهاست[19]
همچنين مواردى چون شراب خوارى، قمار و... نيز كه هر كدام بهگونهاى، زمينه آزار شخص و ديگران را فراهم مىكند، ازاعمال شيطان دانسته شدهاند (مائده/5،90); چون انسان با وسوسه و اغواى شيطان به آن مبتلا مىشود.[20]
افزون بر عوامل پيشين، بعضى حوادث طبيعى مانند زلزله، سيل، بارندگىهاى بيش از حد و خشكسالى هر كدام عامل ايذاى انسان و ديگر موجودات زنده بهشمار مىآيند; هرچند به نظر مىرسد اين حوادث آزار دهنده بر اثر گناه و ستم مردم به خود و به منظور عذاب يا انتباه و بيدارى آنها باشد.[21]
پىآمدهاى آزاررسانى:
آيه43 فاطر/35 بازتاب حيله ورزى به ديگران را به خود انسان دانسته است; چنانكه حسود نيز از حسادت خود زيان مىبيند[22] و شماتت كردن مؤمنان، دامنگير شماتتكنندگان مىشود.[23] آيه262 بقره/2 انفاق مال را در راه خدا درصورتى كه با منّت* و اذيّت همراه نباشد، سبب پاداش و رهايى از خوف و اندوه دانسته است: «اَلَّذينَ يُنفِقونَ ... ثُمَّ لايُتبِعونَ ما اَنفَقوا مَنًّا و لاَ اَذًى لَهُم اَجرُهُم». از اين آيه، به دلالت التزامى فهميده مىشود كه اذيّت و منّت، پاداش انفاق را از بين مىبرد. برخى ازجمله«ثُمَّ لا يُتبِعونَ ما اَنفَقوا مَنًّا و لاَ اَذًى» كه در ابتداى آن حرف تفريع «ثمّ» قرار گرفته، استفاده كردهاند كه آيه، در مقام بيان تفاوت انفاق با ترك منّت و اذيّت (برترى ترك منّت و اذيّت بر انفاق) است.[24] آيه بعد سخن نيك يا بسنده كردن به دعاى خير و پوشاندن كاستىها و نقاط ضعف ديگران را از كمك مالى همراه با آزار، بهتر دانسته است: «قَولٌ مَعروفٌ و مَغفِرَةٌ خَيرٌ مِن صَدَقَة يَتبَعُها اَذىً» (بقره/2،263); چون چنين بخششى، نه بركت دنيايى و نه پاداش آخرتى را سبب مىشود; درحالىكه سخن نيك، كار پسنديدهاى است كه پاداش دارد.[25] آيه264 بقره/2 نيز منّت گذاشتن و آزار زبانى پس از كمك به ديگران را باعث از بين رفتن پاداش آن دانسته است: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا لاتُبطِـلوا صَدَقـتِكُم بِالمَنِّ والاَذى». اين عمل همچون انفاق ريايى و دروغين كافران، نابود مىشود. (بقره/2،265)آيه57 احزاب/33 اذيّت كنندگان خداوند و پيامبر را به نفرين الهى در دنيا و آخرت و عذاب خواركننده بيم دادهاست.
در آيه بعد، از «اذيّت و آزار بىدليل مؤمنان» به «تهمت و گناه آشكار» تعبير شده است: «والَّذينَ يُؤذونَ المُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ بِغَيرِ مَا اكتَسَبوا فَقَدِ احتَمَلوا بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبينـا» كه با توجّه به آيات ديگر، اين تهمتزنندگان، مشمول نفرين الهى هستند (نور/24،23) و عذاب خاص (ابتلا به بيمارىگرى) دامنگيرشان مىشود.[26] در تفسير «اذيّت» در اين آيه، مواردى مانند عيبجويى،[27]اذيّتهاى زبانى[28] و دروغ پراكنى به منظور ايجاد رعب و دلهره ميان مسلمانان[29] مطرح شده است. برخى از مفسّران اهلسنّت و شيعه، اين آيه را به بهتانزنندگان و آزاردهندگان على(عليه السلام)[30] و اذيّت كنندگان على و فاطمه(عليهما السلام)[31] و برخى ديگر به تهمتزنندگان به عايشه[32] مربوط دانستهاند. قيد «بِغَيرِ مَا اكتَسَبوا» در آيه، مواردى چون قصاص، حدود و تعزيرات (اذيّتهاى مشروع) را خارج كرده است.[33] (همين مقاله => موارد اذيّت)
با توجّه به آيه5 صف/61 بهسبب اذيّت و آزار پيامبر انحراف از حق و محروميّت از نعمت هدايت حاصل مىشود.[34]
پيامبرآزارى:
بر اساس گزارش مجموعهاى از آيات، پيامبران با كمترين اقبال توده مردم روبهرو بودهاند و بهطور عام، گروهى اندك و بيشتر مستضعفان به آنان ايمان مىآوردند. (هود/11،40; آلعمران/4،155) حاكمان ستمگر، اشرافزادگان و ثروتاندوزان كه گروه فراوانى از مردم را با استفاده از اهرم قدرت و ثروت، گرد خود جمع مىكردند، با دعوت پيامبران به مخالفت پرداخته، با استفاده از شيوههاى گوناگون، به آزار ايشان دست مىزدند (ابراهيم/14،9ـ12) كه اين نوع آزارها، گاهى با دروغگو و سفيه ناميدن (اعراف/7،66); ساحر، مجنون، شاعر و كاهن خواندن (شعراء/26، 27; صافات/37،36)، و گاه بهصورت شكنجههاى جسمى مانند به آتش افكندن، ضرب و جرح و در نتيجه به انزوا كشاندن ايشان صورت مىگرفت.[35] اين اذيّت و آزارها، در قرآن نوعى ابتلا و امتحان* دانسته شده است. (آلعمران/3، 186) در ماجراى نوح، انواع ابتلاها ديده مىشود.[36] قوم نوح با آزار وى (تمسخر، استهزا و تهديد) با تبليغ و ترويج دين مقابله مىكردند; ولى نوح مدّتى طولانى با بردبارى به رسالت خود مىپرداخت[37] (هود/11، 32; شعرا/26، 105 و 116; قمر/54، 9; عنكبوت/29،14ـ15 و...)، و شايد شكايت او از قومش نه به جهت اذيّت و آزار آنها، بلكه به جهت تكذيب دين از سوى آنان بوده است.[38] آياتى از قرآن (عنكبوت/29،16ـ24; زخرف/43، 26ـ28; صافات/37، 85ـ99; انبياء/21، 51ـ71; مريم/19،41ـ49; انعام/6،80ـ83)، ابتلاى ابراهيم(عليه السلام) به اذيّت و آزار قومش را بيان مىكند. موسى(عليه السلام) نيز به خوبى بر آلام، آزارها و گرفتارىها صبر كرد.[39] آيات (اعراف/7، 103،...; يونس/10، 75ـ86 و 88ـ92; اسراء/17، 101ـ104 و...) هر كدام به نوعى بيانگر آزارهايى است كه از سوى فرعون، هامان، قارون و بنىاسرائيل به موسى رسيده است. عيسى(عليه السلام)و مادرش مريم نيز از سوى قوم خود اذيّت شدند. آنها مريم را به فحشا و عيسى را به جادو متّهم ساخته، در پى قتل او برآمدند.[40] (نساء/4، 157; مريم/19، 27 و...); چنانكه ديگر پيامبران مانند لوط، صالح و نيز هر كدام به نوعى از سوى قوم خويش آزار شدند. (ابراهيم/14،9ـ12)پيامبر اسلام نيز از اين آزارها مصون نبود; حتى بنابر برخى روايات، حضرت بيش از همه پيامبران مورد اذيّت قوم خويش قرار گرفت: «ما اوذى نبى مثل ما اوذيت» [41] اين آزارها گاهى از سوى پيروان اديان پيشين نيز سر مىزد. پس از بيان مسأله امتحان مؤمنان و سخنان يهوديان كه ممكن است باعث سستى آنان شود، در آيه186 آل عمران/3 آمده است كه مسأله آزمايش از يك سو، و گفتارهاى پنهانى و زخم زبان اهلكتاب از سوى ديگر، مسائلى هستند كه مؤمنان همواره با آن روبهرو خواهند بود; بدين جهت بايد صبر و تقوا داشته باشند تا خداوند آنان را از لغزش و سستى نگه دارد: «ولَتَسمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ مِن قَبلِكُم ومِنَ الَّذينَ اَشرَكوا اَذىً كَثيرًا». (آلعمران/3،186) برخى شأن نزول آيه را «كعببن اشرف» به جهت هجو پيامبر و تشبيب و تغزّل به زنان مؤمن دانستهاند[42] كه به نقلى پيامبر به قتل او، به جهت ايذا و نه شرك، فرمان داد و برخلاف ديگر مشركان، بدون فراخوانى به اسلام كشته شد.[43] همچنين گفته شده: پيامبر كافرانى چون نضربن حارث و عقبةبن ابىمعيط را كه حضرت را با دشنام مىآزردند، هيچگاه نبخشيد.[44]
آيه57 احزاب/33 اذيّتكنندگان خداوند و پيامبران را به لعنت و عذاب بيم داده است: «اِنَّ الَّذينَ يُؤذونَ اللّهَ و رَسولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِى الدُّنيا والأخِرَةِ و اَعَدَّ لَهُم عَذابـًا مُهينـا». در تفسير «اذيّت» در اين آيه، آراى گوناگونى بيان شده است; ازجمله، هرگونه سرپيچى و گناه، سرپيچى يهود از فرمان خدا و پيامبر،[45] نسبت دادن فرزند به خدا يا انكار رستاخيز،[46] شبيهسازى آفريدههاى خداوند (نقاشى و مجسمهسازى)، زخم زبان به پيامبر اسلام به جهت ازدواج با صفيّه[47] يا ضرب و جرح و شكستن دندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ساحر و كاهن خواندن آن حضرت در آغاز اسلام و تكذيب او.[48] برخى نيز مقصود از «يؤذون اللّه» را اذيّت دوستان و اولياءالله يا اذيّت و آزار پيامبر خدا دانستهاند كه براى ارج نهادن به مقام ايشان از آن به اذيّت خداوند تعبير شده است.[49]
برخى با استناد به آيه61 توبه/9، ارتداد اذيّتكنندگان پيامبر و وجوب قتل آنها را محتمل دانستهاند.[50]
طبق نقل قرآن، شيوه پيامبران در برخورد با آزار ديگران، بردبارى بوده است: «وما لَنا اَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ... ولَنَصبِرَنَّ عَلى ما ءاذَيتُمونا» (ابراهيم/14،12); از اينرو خداوند براى تسلّى[51] و تسكين خاطر پيامبر اسلام، پس از دلتنگى و اندوهش به جهت درشتگويى و تكذيب مردم،[52] در آيه34 انعام/6 اذيّتهاى پيامبران پيشين و پيروانشان و نيز استقامت ايشان را يادآور شده است: «ولَقَد كُذِّبَت رُسُلٌ مِن قَبلِكَ فَصَبَروا عَلى ما كُذِّبوا و اوذوا حَتّى اَتـهُم نَصرُنا ولامُبَدِّلَ لِكَلِمـتِ اللّهِ». ديگر آيات نيز پيامبراسلام را به صبر در برابر آزارهاى زبانى فراخوانده (ق/50،39; احقاف/46،35)، و به او وعده يارى دربرابر استهزاى مشركان را دادهاست. (حجر/15،95)
آيه48 احزاب/33 نيز پيامبر را به توكّل بر خدا و بىاعتنايى به اذيّت كافران و منافقان فرمان داده است: «...ودَع اَذهُم و تَوَكَّل عَلَى اللّهِ...». برخى مفسّران، مفعول بودن ضمير «أذاهم» را محتمل دانستهاند كه در اين صورت، آيه، پيامبر را از آزار دادن منافقان و كافران با قتل و... بازمىدارد.[53]
افزون بر مشركان و اهلكتاب، گاهى اطرافيان و پيروان نادان نيز بر اثر جهل، ضعف فرهنگى و ناآشنايى با آداب معاشرت، زمينهساز اذيّت پيامبر بودند; چنانكه آيه53 احزاب/33 به مواردى از آن (ورود بدون اذن به خانه پيامبر، طولانى كردن جلوس و بحث در منزل حضرت و...) اشاره كرده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتَ النَّبىِّ ... اِنَّ ذلِكُم كانَ يُؤذِى النَّبىَّ فَيَستَحىِ مِنكُم...». از اين آيه چنين برداشت مىشود كه گاهى كسانى بدون اذن و دعوت به خانه پيامبر وارد مىشدند و گاهى نيز دعوت شدگان، پس از صرف غذا به نشستن در منزل حضرت و گفت و گو با يكديگر ادامه مىدادند كه اين هر دو، پيامبر را مىآزرد; ولى او به جهت حُجب و حيا چيزى نمىگفت.[54] شايد آنها سكوت و عدم اعتراض پيامبر را نشانه رضايت مىدانستند; ولى قرآن حيا را سبب سكوت دانسته و بدينسان به مؤمنان فهمانده كه سكوت پيامبر نبايد مجوزى بر آزار وى باشد.[55] شايد وجه ايذا آن بوده كه اين جلسات پيامبر را از رسيدگى به شؤون نبوّت (عبادت و رسيدگى به امور جامعه اسلامى) و امور شخصى و خانوادگى بازمىداشت.[56]جزء پايانى آيه به موردى ديگر از اين نوع آزارها اشاره دارد: «واِذا سَاَلتُموهُنَّ مَتـعـًا فَسـَلوهُنَّ مِن وراءِ حِجاب ... و ما كانَ لَكُم اَن تُؤذوا رَسولَ اللّهِ و لا اَن تَنكِحوا اَزوجَهُ مِن بَعدِهِ اَبَدًا...». (احزاب/33، 53) مقصود از ايذا در اين آيه، اعتراض برخى مسلمانان به ازدواج پيامبر با بيوه زنان و ازدواج نكردن آنان با زنان پيامبر پس از وفات وى و شيوه معاشرت آنان با زنان پيامبر و... دانسته شده[57] كه اين امور پيامبر را مىآزرد. آيه61 توبه/9 نيز به يكى از اذيّتهاى زبانى منافقان كه پيامبر را «زودباور» مىخواندند، اشاره دارد: «ومِنهُمُ الَّذينَ يُؤذونَ النَّبِىَّ و يَقولونَ هُوَ اُذُن...».
به دنبال آيات پيشين و آياتى كه آزار دهندگان خدا و پيامبر را به نفرين دنيا و آخرت و عذاب خواركننده بيم داده (احزاب/33،57)، آيه69 احزاب/33 مؤمنان را از آزار پيامبر، چنانكه قوم موسى به آن مبتلا بودند، نهى مىكند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَكونوا كَالَّذينَ ءاذَوا موسى...». در مقصود از «اذيّت موسى» اقوال گوناگونى بيان شده است: تهمتهايى مانند قتل هارون، رابطه نامشروع با زنى بدكاره، سحر و جنون، نقص عضو و عيوب جسمانى يا بهانهجويىهايى كه با آن موسى را مىآزردند[58] كه در هر صورت، خداوند او را از اين نسبتهاى ناروا و بهانهجويىها رهايى بخشيد. در تورات در مورد خروج بنىاسرائيل از مصر آمده است كه آنها به موسى گفتند: تو ما را از مصر خارج ساختى تا در اين بيابان بميريم; درحالىكه خدمتگزارى مصريان، از مرگ در اين بيابان بهتر بود[59] يا در فقرهاى ديگر آنها به موسى و هارون اعتراض كرده، از مرگ در بيابان بر اثر گرسنگى و از دست دادن سفرههاى رنگين غذا گله مىكردند[60] كه اين گفتهها و فزونطلبىها خود به نوعى ايذا بود. برخى منظور از «اذيّت» در اين آيه را تهمت نقص و عيب جسمانى به موسى دانسته، معتقدند: خداوند با نماياندن بدن او به مردم اين اتهام را خنثا كرد; ولى اين ديدگاه داراى ضعفهايى است; چون اولا لازمه آن آشكار شدن بدن پيامبر بر مردم است;[61] هرچند برخى ذكر نكردن نوع ايذا را مؤيّدى بر حديثى كه ايذا را تهمت نقص عضو مردانگى دانسته، گرفتهاند[62] و ديگر اينكه در تاريخ، چنين تهمتى درباره پيامبر اسلام نقل نشده[63] تا اين تشبيه درست باشد. همچنين نسبت سحر و جنون نيز تناسبى با خطاب«الَّذينَ ءامَنوا» ندارد; چراكه مؤمنان، چنين نسبتى به پيامبر اسلام ندادهاند.[64] برخى با توجّه به عبارت «فَبَرَّاَهُ اللّهُ» معتقدند كه مقصود، ايذايى مانند تهمت و افترا است كه به تبرئه و تنزيه نيازمند است نه مطلق اذيّت.[65] در بيان نوع ايذاى پيامبر اسلام نيز اقوالى بيان شده كه شايد مناسبترين آن ماجراى زيد و زينب بوده باشد;[66]البتّه مىتوان گفت: اين آيه هشدارى به مؤمنان است تا همچون بنىاسرائيل به گناه پيغمبر آزارى نيفتند كه در اين صورت، فايده تشبيه، تقبيح و زشت نشان دادن اين عمل است; چرا كه مؤمنان به زشتى آزار موسى با توجّه به آيه5 صف/61 آگاهبودند.[67]
آيه5 صف/61 به شِكوه موسى درباره آزار قومش، سپس به انحراف دلهاى منحرفان از حق، بهدست خدا اشاره مىكند: «واِذ قالَ موسى لِقَومِهِ يـقَومِ لِمَ تُؤذونَنى ... فَلَمّا زاغوا اَزاغَ اللّهُ قُلوبَهُم واللّهُ لايَهدِى القَومَ الفـسِقين» اين آيه نيز با بيان رويارويى موسى با اذيّت قومش به پيامبر اسلام دلدارى مىدهد كه ازجمله«واللّهُ لايَهدِى القَوم الفسِقين» ، شدّت زشتى پيامبرآزارى فهميده مىشود به حدّى كه اين امر به دورى از هدايت مىانجامد.[68]
شايد ايذاى پيامبر به زمان حيات وى منحصر نبوده، مواردى چون ازدواج با همسرانش و آزار خاندانش را نيز دربرگيرد،[69] و روايات فراوانى كه آزار فاطمه و على(عليهما السلام) را آزار پيامبر مىداند، بر آن دلالت دارند;[70] گرچه برخى، ايذاى فاطمه(عليها السلام)را در ماجراى فدك، با بيانى غير قابل پذيرش، توجيه كردهاند.[71]
برخى آزار پيامبر را در امور مربوط به رسالت، كفر، و در امور شخصى، گناه دانستهاند; چون اذيّت در مورد نخست، با ايمان، منافات دارد; به همين سبب بر آن وعده عذاب دردناك داده شده است[72]: «والَّذينَ يُؤذونَ رَسولَ اللّهِ لَهُم عَذابٌ اَليم». (توبه/9،61)
از ديگر آزارهاى منافقان به پيامبر، درخواست قرآنى ديگر، غير از قرآنِ نازل شده بوده است (يونس/10،15) كه مقصود آنان از تبديل قرآن و آوردن قرآنى ديگر، تبديل آيات مخالف با عقايدشان به آياتى موافق با آن بوده كه بدينسان، قرآن پس از موافقتِ همه آيات با آرا و انديشههايشان مورد پذيرششان قرار گيرد.[73]
راههاى برخورد با اذيّت:
در قرآن، براى پيشگيرى يا مقابله با اذيّت، راههايى سفارش شده است: در بعضى موارد كه انسان توان مقابله را ندارد، نبايد زمينه آزار رسانى ديگران را فراهم آورد; براى مثال، زمانى كه مشركان با شنيدن صداى نماز و قرائت قرآن پيامبر به مقدّسات ناسزا مىگفتند و بهسوى پيامبر سنگ مىانداختند، پيامبر مأموريّت يافت تا نماز را چنان بخواند كه به گوش مشركان نرسد.[74] (اسراء/17،110) آيه59 احزاب/33 نيز به منظور جلوگيرى از دست يازى فاسقان به زنان آزاد مؤمن، به جهت شباهت لباس و پوششان به كنيزان، به آنان استفاده از روسرىهاى بلند را يادآور مىشود:[75]«يُدنينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلـبيبِهِنَّ...فَلايُؤذَينَ» ; پس براى امنيّت زنان از آزار فاسقان، افزون بر عفاف باطن، عفاف كامل ظاهر و حتّى رعايت متانت در راه رفتن و سخنگفتن نيز لازم است.[76] برخى اين آيه را فرمان به دورى از مواضع تهمت دانستهاند كه سبب اذيّتاست.[77]در مواردى كه منشأ اذيّت، ستيز عقيدتى بوده، به خطر افتادن جان، مال يا آبروى مؤمن را باعث مىشود، پنهان ساختن باور درونى و اظهار عقيدهاى مخالف آن (تقيّه) مجاز است;[78] چنانكه عمّار در زير شكنجههاى سخت مشركان اظهار كفر كرد[79] (نحل/16،106); از اينرو طبق روايات درصورتى كه اظهار تشيّع پيامدهاى زيانبارى داشته باشد، تقيّه جايز، بلكه واجب است; بدين جهت، تقيّه، سپر و حرز مؤمن دانسته شده است.[80]
مقابله با آزار دهندگان درصورت امكان و نيز مصلحت نداشتن سكوت و خويشتندارى، جايز يا واجب است; چنانكه با هجرت مسلمانان به مدينه و فراهم آمدن توان مقابله با مشركان، به آنان اجازه مقابله داده شد (حج/22، 39ـ40) يا مسلمانان براى رهايى مردان، زنان و كودكان مستضعف كه در مكّه مانده بودند، به جنگ با مشركان مأمور (نساء/4،75)، و در مدينه، آزاردهندگان به تبعيد و قتل تهديد شدند (احزاب/33، 57ـ61); امّا در مواردى كه مقابله با آزار دهندگان، غير ممكن و سكوت و خويشتندارى اثرى تربيتى داشته باشد، به صبر و استقامت، و استمداد از خداوند و تقوا سفارش شده است (آلعمران/3، 186; اعراف/7، 129); چنانكه پيامبران و پيروانشان با توكّل بر خداوند در برابر آزار مشركان صبر مىكردند (ابراهيم/14،12).
برخى، از اين آيه استفاده كردهاند كه استقامت در برابر آزار و رنج، خود نوعى توكّل است; چنانكه در آيه48 احزاب/33 درباره پيامبر اسلام آمده: «ودَع اَذهُم و تَوَكَّل عَلَى اللّهِ» كه صابران بر رنج، مقام متوكّلان را مىيابند.[81]
آيات 33ـ34 انعام/6; 35 احقاف/46 و 39 ق/50 با يادآورى استقامت پيامبران پيشين و پيروانشان از پيامبر و مسلمانان مىخواهند تا در برابر آزار مشركان شكيبا باشند. (=>پيامبر آزارى) آيه10 عنكبوت/29 منافقان و عافيت طلبان را كه با اندك سختى، از دين برمىگردند، نكوهيده است: «ومِنَ النّاسِ مَن يَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ فَاِذا اوذِىَ فِىاللّهِ جَعَلَ فِتنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ». برخى، منظور از ايذا را در اين آيه، مشقّت و سختى عباداتى چون جهاد دانستهاند كه گروهى به بهانه مشقّت، از زير آن شانه خالى مىكنند.[82] بهطور كلّى شايد اين آيه درباره كسانى باشد كه ايمان واقعى ندارند و تا زمانى كه آزار نشوند، اظهار ايمان مىكنند و معتقدند كه عقلا نبايد خود را براى ايمان، به زحمت و عذاب انداخت; بدين جهت، با اندك سختى به شرك مىگرايند.[83] افزون بر اين موارد، گاهى با نيكوكارى (مؤمنون/23، 96) و تأليف قلوب از راههاى شرعى مىتوان از آزار ديگران كاست يا حتّى محبّت آنان را بهدست آورد. گروهى، بعضى ازدواجهاى پيامبر را مانند ازدواج او با امحبيبه از دختران خاندان ابىسفيان به اين منظور دانستهاند.[84]
در پارهاى موارد نيز خداوند، پيامبران و مؤمنان را از آزار مشركان رهانيده يا بر يارى آنها وعده داده است; بهطور مثال پيامبر اسلام دفع شرّ ريشخندگران را وعده داد (حجر/15،95) و بدينسان، ابولهب از سرسختترين دشمنان پيامبر به نفرين الهى گرفتار شد (مسد/111، 1ـ5) چنانكه هريك از پيامبران پيشين را نيز پس از بردبارى، به نوعى يارى كرد: «ولَقَد كُذِّبَت رُسُلٌ مِن قَبلِكَ فَصَبَروا عَلى ما كُذِّبوا واوذوا حَتّى اَتـهُم نَصرُنا». (انعام/6،34) ابراهيم را از آتش رهانيد (عنكبوت/29،24)، و موسى را از آزار افترا و تهمت تبرئه كرد. (احزاب/33،69) (همين مقاله =>آزار رسانى انبيا) همچنين در سوره احزاب پس از بيان راه پيشگيرى از دست يازى فاسقان به زنان مؤمن، پيامبر و مؤمنان را به تسلّط بر منافقان، درصورت ادامه آزار رسانى آنان وعده داده است (احزاب/33،60); چنانكه خداوند، پيامبر را هنگام قرائت قرآن و به پا داشتن نماز، از ديد كافران پنهان نگه مىداشت و بدينسان از آزار مشركان ازجمله ابوسفيان، نضربن حارث، ابوجهل و امجميل مصون مىماند[85]:«واِذا قَرَأتَ القُرءانَ جَعَلنا بَينَكَ و بَينَ الَّذينَ لايُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ حِجابـًا مَستورا». (اسراء/17،45) برخى، مقصود از «حجاب مستور» را دورى كافران از قرآن و هدايت و شفاى آن دانستهاند كه در مقايسه با وجه پيشين بعيد به نظر مىرسد.[86]
آيات 110ـ111 آلعمران/3 پس از آنكه امّت اسلام را به جهت امر به معروف و نهى از منكر و... بهترين امّت معرّفى كرده، به مؤمنان وعده داده كه از سوى كافران جز آزارى اندك، به آنان زيانى نخواهد رسيد: «كُنتُم خَيرَ اُمَّة ... * لَنيَضُرّوكُم اِلاّ اَذىً...». اين مصونيت به جهت يارى خداوند است كه اهلكتاب بر زيان رسانى به مؤمنان قدرت نمىيابند و فقط به اذيّت زبانى آنان مىپردازند.[87]
در ادامه، چنين وعده داده كه اگر اهلكتاب از حدّ آزار زبانى پا را فراتر گذارند و به جنگ بپردازند، شكست خواهند خورد. با توجّه به اين آيه و استثناى حقيقى (متّصل) «أذى» از «ضرر»، چنين برداشت مىشود كه «ايذا» پايينترين حدّ ضرر، يعنى گفتار آزاردهنده است;[88] البتّه محقّقان، منقطعبودن اين استثنا را كه از سوى برخى ادّعا شده است، مردود دانستهاند.[89]
منابع
الابتلاء و اثره فى حياة المؤمنين; انساب الاشراف; بحارالانوار; البحر المحيط فى التفسير; ثواب الاعمال و عقابالاعمال; التحقيق فى كلمات القرآنالكريم; تفسيرالتحرير و التنوير; تفسير الصافى; تفسيرالعياشى; تفسيرالقمى; التفسير الكبير; تفسير المنار; تفسير نمونه; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; زبدةالبيان فى براهين احكام القرآن; الشفاء بتعريف حقوق المصطفى; الكافى; كتاب الخصال; كتاب مقدس; كشفالاسرار و عدةالابرار; الكشاف; كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال; لغتنامه; الفرقان فى تفسيرالقرآن; فرهنگ لغات و اصطلاحات روانشناسى; فى ظلالالقرآن; مجمعالبيان فىتفسير القرآن; مسند احمدبن حنبل; مناقبآل ابىطالب; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكتوالعيون، ماوردى; الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز; وسائلالشيعه.على نصيرى، عبدالصمد مجدى
[1]. لغتنامه، ج1، ص1360، «أذيت».
[2]. مفردات، ص72، «أذى».
[3]. التحقيق، ج7، ص25، «ضرّ».
[4]. التحقيق، ج1، ص65، «أذى».
[5]. اصطلاحات روانشناسى، ص115.
[6]. التفسير الكبير، ج20، ص190.
[7]. تفسير عياشى، ج1، ص227; جامع البيان، مج3، ج4، ص390.
[8]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص391.
[9]. مجمعالبيان، ج3، ص34; الميزان، ج4، ص235.
[10]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص391; الميزان، ج4، ص235ـ236.
[11]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص394; مجمع البيان، ج3، ص35.
[12]. الكشاف، ج1، ص488.
[13]. الكشاف، ج1، ص265; مجمعالبيان، ج2، ص562; جامع البيان، مج2، ج2، ص518.
[14]. التفسير الكبير، ج5، ص166.
[15]. الميزان، ج2، ص77.
[16]. الكافى، ج1، ص131; الخصال، ج1، ص25.
[17]. التفسير الكبير، ج14، ص213.
[18]. مجمع البيان، ج8، ص745.
[19]. الميزان، ج3، ص180 و ج13، ص341.
[20]. الميزان، ج17، ص209.
[21]. الميزان، ج5، ص8 و 13ـ14.
[22]. بحارالانوار، ج70، ص256; نهجالبلاغه، حكمت225.
[23]. الكافى، ج2، ص356; ثواب الاعمال، ص247.
[24]. الكشاف، ج1، ص311.
[25]. مجمع البيان، ج2، ص648.
[26]. الدرالمنثور، ج6، ص657.
[27]. جامع البيان، مج12، ج22، ص56.
[28]. مجمع البيان، ج8، ص580.
[29]. مجمع البيان، ج8، ص580.
[30]. كشفالاسرار، ج8، ص88; الكشاف، ج3، ص559; تفسير ماوردى، ج4، ص423.
[31]. تفسير قمى، ج2، ص171.
[32]. كشف الاسرار، ج8، ص88; الكشاف، ج3، ص559.
[33]. الميزان، ج16، ص339; التفسير الكبير، ج25، ص229.
[34]. الميزان، ج19، ص250.
[35]. كشف الاسرار، ج8، ص87.
[36]. فى ظلال القرآن، ج4، ص2466.
[37]. الابتلاء، ص279ـ281.
[38]. البحرالمحيط، ج8، ص177.
[39]. الابتلاء، ص339ـ391.
[40]. همان، ص407.
[41]. المناقب، ج3، ص286; كنزالعمال، ج3، ص130; بحارالانوار، ج39، ص56.
[42]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص267; مجمعالبيان، ج2، ص903.
[43]. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج2، ص221.
[44]. نورالثقلين، ج2، ص135; الصافى، ج2، ص285.
[45]. الوجوه والنظائر، ج1، ص42; بصائر ذوى التميز، ج2، ص73.
[46]. مجمعالبحرين، ج1، ص25; تفسير ماوردى، ج4، ص422.
[47]. الكشاف، ج3، ص559; جامعالبيان، مج12، ج22، ص55ـ56.
[48]. كشفالاسرار، ج8، ص87; تفسير ماوردى، ج4، ص422.
[49]. تفسير ماوردى; ج4، ص422; الكشاف، ج3، ص559; مجمع البيان، ج8، ص579.
[50]. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج2، ص219; زبدةالبيان، ص257.
[51]. جامع البيان، مج5، ج8، ص241.
[52]. همان; تفسير قمى، ج1، ص204.
[53]. الكشاف، ج3، ص547.
[54]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص47ـ48; التفسيرالكبير، ج25، ص223.
[55]. التحرير و التنوير، ج22، ص86.
[56]. التحرير و التنوير، ج22، ص86.
[57]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص48; مجمعالبيان، ج8، ص576ـ577; تفسيرماوردى، ج4، ص419ـ420.
[58]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص62ـ65; التفسير الكبير، ج25، ص233; تفسير قمى، ج2، ص173.
[59]. كتاب مقدس، خروج، 14:12ـ14.
[60]. همان، 17:1ـ5.
[61]. مجمع البيان، ج8، ص583.
[62]. الميزان، ج16، ص347.
[63]. نمونه، ج17، ص445.
[64]. نمونه، ج17، ص445.
[65]. الميزان، ج16، ص347.
[66]. همان; مجمع البيان، ج8، ص565.
[67]. التحرير والتنوير، ج22، ص119.
[68]. التفسير الكبير، ج29، ص312.
[69]. المنار، ج10، ص521; مجمعالبيان، ج8، ص577.
[70]. الدرالمنثور، ج6، ص656; تفسيرقمى، ج2، ص170; مسند احمد، ج4، ص534.
[71]. المنار، ج10، ص521ـ552.
[72]. همان، ص521; المنير، ج10، ص284ـ285.
[73]. الميزان، ج10، ص26.
[74]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص229ـ231; مجمعالبيان، ج6، ص689.
[75]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص58.
[76]. الفرقان، ج21، ص208.
[77]. التفسير الكبير، ج25، ص230.
[78]. نمونه، ج11، ص423ـ424.
[79]. الدرالمنثور، ج 5، ص170; الكافى، ج 2، ص222.
[80]. وسائل الشيعه، ج16، ص210ـ220.
[81]. كشف الاسرار، ج5، ص247.
[82]. كشف الاسرار، ج7، ص366ـ370.
[83]. الميزان، ج 16، ص105.
[84]. تفسير ماوردى، ج5، ص519; الدرالمنثور، ج8، ص130; انسابالاشراف، ج2، ص73.
[85]. مجمعالبيان، ج6، ص645.
[86]. مجمعالبيان، ج6، ص645.
[87]. مجمعالبيان، ج2، ص813.
[88]. التفسيرالكبير، ج8، ص193ـ194; كشفالاسرار، ج2، ص246.
[89]. التفسير الكبير، ج8، ص194.