اِرَم: نام قوم يا سرزمينى باستانى
واژه «ارم» فقط يك بار در آيه7 فجر/89، در گزارشى از قوم «عاد*» ذكر شده است: «اَلَمتَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد * اِرَمَ ذاتِ العِماد». ارم در لغت بهمعناى نشانهاى از سنگ و مانند آن است كه در گذشته براى راهنمايى رهگذران در بيابانها نصب مىشده است.[1] جمع اين واژه بهصورت «آرام» و «اروم» گزارش شده است.[2] در فرايند ريشهيابى اين كلمه، ميان واژه پژوهان و به پيروى از آنان مفسّران، به اتّفاق نظرى نمىتوان دست يافت. بيشتر كسانىكه در صدد كاوش درباره اين واژه بوده يا به تفسير آيه مزبور پرداختهاند، ارم را واژهاى عربى دانسته و در تكاپوى استدلالهاى گوناگون بر مدّعاى خويش، از قرائتها و تركيب آيه بهره بردهاند.[3] برخى از پژوهندگان واژههاى غيرعربى در قرآن، در ديدگاهى متفاوت با مشهور لغويان، اختلاف قرائتهاى آيه را بر عجمى بودن «اِرم» گواه گرفته و به جستوجوى ريشه اين واژه در زبانهاى ديگر پرداخته[4] و عدّهاى از آنان با استناد به وجود واژهاى شبيه به آن در عهد عتيق،[5] آن را واژهاى عبرى دانستهاند كه در زبان عربى بهصورت «اِرم» درآمده است.[6]بههر حال، همانگونه كه از آيات 6ـ7 فجر/89 برمىآيد، خداوند متعالى در تذكّرى به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و همه مخاطبان قرآن، از سرنوشت قومى كه در پى سرپيچى از دستورهاى خداوند و طغيان و سركشى، گرفتار عذاب شده و سرانجامى ناگوار براى آنان رقم خورده است، خبر مىدهد: «اَلَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد». مفسّران درباره تفسير اين آيه و آيه بعد«اِرَمَ ذاتِ العِماد» بر يك نظر نيستند. جمهور مفسّران، مقصود از «عاد» را همان «عاد أُولى» مىدانند كه در آيه «واَنَّهُ اَهلَكَ عادًا الاولى» (نجم/53،50)، و «وفى عاد اِذ اَرسَلنا عَلَيهِمُ الرّيحَ العَقيم» (ذاريات/51،41)، از نابودى آنان بهوسيله طوفانى سهمگين، خبر داده شده است.[7] همچنين مفسّران با توجّه به ديدگاههاى گوناگون در تركيب ادبى آيه «اِرَمَ ذاتِ العِماد» ، تفاسير مختلفى از آن ارائه كردهاند. بيشتر آنان به پيروى از نظر مشهور در تركيب آيه بهصورت «بعاد اِرَمَ ذاتِ العِماد» بنابراينكه «ارم» بدل يا عطف بيان از عاد باشد،[8] آن را نام «قبيلهاى» مىدانند.[9] در توجيه اين نامگذارى گفته شده: «ارم» نام جد[10] يا مادر عاد[11] يا لقب[12] خود او بوده; ازاينرو قبيلهاش بدين نام شهرت يافتهاند. در فرض ديگرى «ارم» مضافٌ اليه براى «عاد» يا مضاف محذوفى مانند «اهل» يا «صاحب» گزارش شده است. بنابراين فرض، مقصود از آن، نام شهر يا سرزمينى خواهد بود. محمدبن كعب قرظى، آن شهر را «اسكندريّه»[13] و سعيدبن مسيّب و عكرمه آن را «دمشق» دانستهاند.[14]
برخى از گزارشها، ارم را همان شهر افسانهاى مىدانند كه شدادبن عاد با جمعآورى جواهرات، سنگهاى قيمتى و... در طول سيصدسال و با مشكلات فراوان بنا كرد; ولى هرگز نتوانست از آن بهرهاى ببرد.[15] همچنين در حكايت افسانهاى ديگر گفته شده: اين شهر، در كنار نهرى بزرگ بوده است كه هر سال، ماهى عظيمى در آن عبور مىكرد و مردم از آن بهرهمىبردند و سالهاى بعد اين جريان تكرارمىشد.[16]
در برخى از اشعار عربى كه مجاهد، آنها را نقل كرده، «ارم» بهمعناى «امّت» يا «امت قديمه» آمده است.[17] ابوعبيده گفته: دو عاد وجود داشته است: عاد نخست كه همان ارم است و آيه50 نجم/53 دربارهاش نازل شده و عاد ديگرى كه در برخى از آيات مانند آيه «فَاِن اَعرَضوا فَقُل اَنذَرتُكُم صـعِقَةً مِثلَ صـعِقَةِ عاد وثَمود» (فصلت/41،13)، از احوال آنان خبر داده است.[18] در قرائت شاذّى نيز «ارم» به صيغه فعل ماضى «أَرَّمَ» (به فتح و تشديد راء) يا «أَرَمَّ» (به فتح و تشديد ميم)، بهمعناى «هلكوا» قرائت شده است. ابنابىحاتم از ضحاك نقل كرده كه «الارم» بهمعناى «الهلاك» است،[19] و با همين مناسبت گفته مىشود: «ارم بنو فلان»، يعنى «هلكوا»; البتّه ابنحجر اين معنا را فقط بنابر قرائت «اَرَّمَ» (به فتح هر دو و تشديد راء) صحيح دانسته است[20] بنابراين قرائت، «ذات العماد»، مفعولٌ به و منصوب است. چنانچه «ارم» بدل يا عطف بيان از «عاد» يا مضافٌاليه باشد، بهدليل وجود دو عامل «تأنيث» و «علميّت» غير منصرف و مفتوح خواهد بود.[21]
مفسّران در تفسير «ذات العماد» نيز همانند «ارم»، ديدگاههاى گوناگونى را مطرح كردهاند كه برخى از آنها بر تفاسيرى كه از «ارم» ارائه شده، مبتنى است. در روايت عطا از ابنعبّاس، و كلبى از قتاده نقل شده كه «ذات العماد» از «عمود» بهمعناى «ستون» گرفته شده; زيرا اين قوم بهسبب كوچنشينى داراى چادرهايى بودهاند كه در فصل بهار بهسوى صحراها و مناطق گياهخيز كوچ مىكردند و هنگامى كه گياهان خشك مىشدند، به خانههاى خود بازمىگشتند.[22] برخى مفسّران با استفاده از معناى لغوى «عماد» و با توجّه به اينكه، عرب مرد قد بلند را «معمّد» مىنامد،[23] بر اين باورند كه اين قوم داراى قدهاى بلندى بوده و از نظر طول قامت شهرت يافتهاند.[24] در برخى از نقلها، طول قدهاى آنها از 11 تا 60 ذراع گزارش شده است.[25]گروهى از مفسّران با استشهاد به آيه بعد «اَلَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلـد» (فجر/89، 8)، وبا ارجاع ضمير «ها» در اين آيه به «ذات العماد»، مقصود از آن را صاحبان بناهاى رفيع و مستحكم دانستهاند[26] بنابراين تفسير، «تخلق» به صيغه مؤنّث و بهصورت مجهول قرائت شده و بيان كننده اين است كه تا آن هنگام هيچ كس همانند آن ساختمانها را بنا نكرده است. ابنكثير با بهرهگيرى از معناى لغوى «ارم» كه به «علامت» و «نشانه» ترجمه شده، ذات العماد را بهمعناى برجها و اسطوانههايى مىداند كه براى راهنمايى رهگذران در اطراف شهرها يا در صحراها نصب مىكردند.[27]
با وجود اختلاف نظرهايى كه از مفسّران درباره تفسير «ارم» و «ذات العماد» مطرح شد، با استفاده از قرائت مشهور كه آيه را بهصورت «بعاد اِرَمَ ذاتِ العِماد» قرائت كردهاند[28] و با كمك از اين نظريّه اديبان قرآنى مانند: فرّاء، كسائى، ابنانبارى و... كه ارم را «بدل» يا «عطف بيان» از عاد گرفتهاند،[29] اين ديدگاه كه ارم نام قبيله يا شهرى باشد كه قوم عاد در آن مىزيستهاند و ذات العماد صفت بناهاى رفيع آنان بوده است، تقويت مىشود; افزون بر اينكه اين تفسير با آيات ديگرى كه بهگونهاى از احوال قوم عاد گزارش دادهاند، سازگارى دارد: «وفى عاد اِذ اَرسَلنا عَلَيهِمُ الرّيحَ العَقيم» (ذاريات/51،41)، «كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ وفِرعَونُ ذو الاَوتاد» ; (ص/38،12) بهويژه اينكه درباره آيه دوم، برخى از مفسّران، «ذو الاَوتاد» را بهمعناى صاحبان بناها و ساختمانها دانستهاند[30] و اين معنا با «ذات العماد» كه در وصف «ارم» آمده است، سازگارى بيشترى دارد.
ارم در عهدين:
اگر چه در هيچ جاى عهدين، واژه «ارم» به صراحت نيامده است، با اين حال، برخى از واژه پژوهان اذعان داشتهاند كه اين واژه از ريشهاى عبرى اشتقاق يافته است.[31] درصورت پذيرش اين ديدگاه مىتوان با جستوجوى عهدين بهكاربردهاى متفاوت اين واژه كه برخى از آنها با معانى و كاربردهاى قرآن سازگارى دارند، دست يافت. در عهدين، ارام گاهى بهمعناى سرزمين، نام قوم يا برخى افراد آمده است. در عهد عتيق از سه شخص با اين نام يادشده: ارامبن سامبن نوح[32]; ارام نوه ناحور[33] (برادر ابراهيم(عليه السلام)) و ارام يكى از نياكان عيسى(عليه السلام).[34] در گزارشى ديگر، ارام به نام مملكتى نزديكى شام آمده است كه عبرانيان آن را براى تمام املاكى كه در شمال فلسطين قرار داشته و در جهت شرق، از دجله امتداد مىيافته و تا درياى اوسط مىرسيده و در جهت شمال تا سلسله كوههاى «تاروس» كشيده مىشده است، بهكار مىبردند.[35] در اين صورت، اين منطقه، الجزيره را كه عبرانيان آن را «ارام نهريم»[36] يا «پَدن ارام»[37] (يعنى دشت ارم) مىگفتند، شامل مىشود; همچنين در گزارشى ديگر، از شهرهايى مانند: «ارامدمشق»،[38] «اراممَعَكه»،[39] «ارامجشور»[40] و «ارامصُوبه»،[41]نامبرده شده است. گاهى نيز «ارامنهريم» و «پَدَّنارام» نامى براى شهرها دانسته شده است; مانند گزارش عهد عتيق از سفر غلام ابراهيم(عليه السلام)به «ارامنهريم»[42]، و ازدواج اسحاق(عليه السلام)با «رِبِكا» دختر «بتوئيلارامى» در شهر «پَدَّنارام».[43]بازتاب ارم در ادبيات عربى و فارسى:
بر اثر اسطورهاى و افسانهاى بودن شهر ارم در ميان مسلمانان و با بهرهگيرى از گزارشهاى تاريخى و روايى بسيارى كه در وصف اين شهر يا قبيله در منابع اسلامى آمده، استفاده از اين نام در آثار ادبى فراوان به چشم مىخورد. در اشعار كهن عربى و ديوانهاى گوناگون بهكاربردهاى متفاوت و گاه متعارضى از اين واژه بر مىخوريم[44] كه براى نمونه مىتوان از برخى اشعار شبيببن يزيدبن نعمانبن بشير[45] و بُحترى[46] يادكرد; همچنين در نظم و نثر فارسى نيز از نام و داستان ارم به وفور استفاده شده است.[47]به نظر مىرسد حالت اسطورهاى اين نام يا گزارشهاى مفصّل كه آن شهر يا قبيله را داراى بناهايى رفيع و منطقهاى خرّم و خوش آب و هوا و داراى سرزمينهايى سرسبز و حاصلخيز معرّفى كردهاند، در اين استفادهها دخالت داشته است.
منابع
ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم،ابىالسعود الاكليل; انوار التنزيل و اسرار التاويل، بيضاوى; البرهان فى تفسير القرآن; البرهان فى غريب القرآن; البيان فى غريب اعراب القرآن; تاريخ مدينة دمشق; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير المراغى; تنوير المقباس من تفسير ابنعباس; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لأحكام القرآن، قرطبى; جمهرة انسابالعرب; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; ديوان، ابننصير العبادى; ديوان، امرؤ القيس; ديوان، سنايى; شاهنامه; الفريد فى اعراب القرآن المجيد; قاموس كتاب مقدس; كتاب مقدس; الكشاف; كنز الدقائق و بحر الغرائب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المجموع المغيث فى غريب القرآن و الحديث; مدارك التنزيل و حقائق التأويل، نسفى; مروج الذهب و معادن الجوهر; معانى القرآن، فراء; معانى القرآن، زجاج; معجم البلدان; معجم مااستعجم من اسماء البلا و الموانع; معجم مقاييس اللغه; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسير القرآن;نزهة القلوب فى تفسير غريب القرآن العزيز; النكت و العيون، ماوردى; واژههاى دخيل در قرآن.سيد محمود دشتى، ابوالفضل روحى
[1]. مفردات، ص74; البرهان فى غريب القرآن، ص17; مقاييس اللغه، ج1، ص85.
[2]. مفردات، ص74; المجموع المغيث، ج1، ص56.
[3]. معانى القرآن، فرّاء، ج3، ص260.
[4]. واژههاى دخيل، ص110.
[5]. كتاب مقدس، پيدايش 10 و 22ـ23.
[6]. التحقيق، ج1، ص73.
[7]. جامعالبيان، مج13، ج27، ص101; التبيان، ج10، ص342; مجمعالبيان، ج10، ص737.
[8]. البرهان، ج6، ص508; البيان، ج2، ص511; الفريد فى اعراب القرآن، ج4، ص668.
[9]. مجمعالبيان، ج10، ص737; جامعالبيان، مج15، ج30، ص220; تفسير بيضاوى، ج4، ص414.
[10]. مجمع البيان، ج10، ص737; نزهة القلوب، ص135.
[11]. الفريد فى اعراب القرآن، ج4، ص668.
[12]. مجمعالبيان، ج10، ص737; تفسيرمراغى، مج10، ج30، ص142.
[13]. تفسير ابنكثير، ج4، ص542; الدر المنثور، ج8، ص509; تفسير قرطبى، ج20، ص32.
[14]. التبيان، ج10، ص342; تاريخ دمشق، ج1، ص13; معجم ما استعجم، ج1، ص140.
[15]. معجمالبلدان، ج1، ص155; تنويرالمقباس، ص510; مجمع البيان، ج10، ص738.
[16]. مروج الذهب، ج1، ص201.
[17]. تفسير ماوردى، ج6، ص267ـ268; جامع البيان، مج15، ج30، ص219; تفسير ابنكثير، ج4، ص542.
[18]. التبيان، ج10، ص342; تفسيرنسفى، ج4، ص336; الميزان، ج20، ص280.
[19]. الدر المنثور، ج8، ص506.
[20]. الدر المنثور، ج8، ص506.
[21]. البرهان، ج6، ص508; البيان، ج2، ص511.
[22]. مجمع البيان، ج10، ص737; تفسير ابنكثير، ج4، ص542; تفسير قرطبى، ج20، ص31.
[23]. معانى القرآن، زجاج، ج5، ص322; الكشاف، ج4، ص747.
[24]. تفسير قرطبى، ج20، ص31; التبيان، ج10، ص342; تفسير ابىالسعود، ج9، ص154.
[25]. تفسير قرطبى، ج20، ص31.
[26]. جامع البيان، مج15، ج30، ص225; كنز الدقائق، ج14، ص268.
[27]. جامع البيان، مج15، ج30، ص225.
[28]. الفريد فى اعراب القرآن، ج4، ص668; البيان، ج2، ص511.
[29]. البيان، ج2، ص511.
[30]. جامع البيان، مج12، ج23، ص156; مجمع البيان، ج8، ص729; التبيان، ج8، ص54.
[31]. واژههاى دخيل، ص110.
[32]. كتاب مقدس، پيدايش، 10:22.
[33]. همان، 22:21.
[34]. همان، لوقا، 3:33.
[35]. قاموس كتاب مقدس، «ارام»، ص31.
[36]. كتاب مقدس، پيدايش، 24:10.
[37]. همان، 25:20.
[38]. كتاب مقدس، اول تواريخ، 19: 6.
[39]. كتاب مقدس، اول تواريخ، 19: 6.
[40]. قاموس كتاب مقدس، ص31.
[41]. كتاب مقدس، دوم سموئيل، 10: 6 و 8.
[42]. كتاب مقدس، پيدايش، 24:10.
[43]. همان، 25:20.
[44]. ديوان، المرؤ القيس، ص215; الاكليل، ج1، ص89ـ90.
[45]. جمهرة انساب العرب، ص364.
[46]. ديوان، العبادى، ص84.
[47]. شاهنامه، ج1، ص67; ديوان، سنايى، ص167.