ازلام: تيرهاىتراشيده بىپر وپيكان هماندازه
زَلَمْ و زُلَمْ (جمع: ازلام) در لغت به شىء باريك و بلندى كه تراشيده و صاف و مستقيم شده، زَلَمْ مىگويند.يكى از مصاديق بارز زلم، قِدْح (جمع: اقداح و قداح)، چوبى است كه بهاندازه تير، بريده و تراشيده شده و آماده پيكان و پَرنهادن است.[1] نيز بهدست و پاى گاو يا هر حيوان شبيه به آن، زَلَمْ و ازلام گويند.[2] در زبان عرب، چوبى را كه بهاندازه تير از درخت جدا كرده و شاخ و برگ آن را بريده و كجى آن را راست كرده و آماده پر و پيكان نهادن كرده باشند، «قِدْح» و زَلَم نامند.[3] قلم (جمع: اقلام)[4] و سَهم (جمع: سِهام، أَسْهُمْ و سُهمان) نيز بر اين تيرها اطلاق مىشود; هرچند سهم به تير كامل داراى پر و پيكان هم گفته مىشود.[5]
ازلام در اصطلاح، تيرهاى هماندازه نشاندار و نوشتهدارى را گويند كه عرب جاهلى از آنها در قمار، قرعه*، آگاهى از آينده و تعيين نيك و بد كارها استفاده مىكرد.[6] مجاهد و سعيدبن جبير، افزون بر اين معنا، ازلام را سنگهاى كوچك و سفيد نشان دارى دانستهاند كه در قمار* بهكار مىرفته است. مجاهد در قول ديگرى، ازلام را مطلق ابزار قمار دانسته كه نزد عرب تير (سهام) و نزد ايرانيان و روميان نرد و شطرنج (كِعاب) بوده است.[7] به نظر برخى نيز ازلام بهمعناى مطلق ابزار قمار است كه نزد قومى تير، و نزد ملّتى سنگ، و نزد ديگران قراطيس شمردهمىشود.[8]
قرآن كريم در آيات 141 صافات/37 از «سهام»، 44 آلعمران/3 از «اقلام»، 90 مائده/5 از «ازلام» و در 3 مائده/5 از «استقسام به ازلام» سخن گفته و در دو مورد اخير از آن نهى كرده است. آنچه نهى بدان تعلّق گرفته، چگونگى استفاده از ازلام و نوعى از استقسام به آن است.
واژهشناسان، استقسام را در لغت بهمعناى تمايل به انجام يكى از دو كار يا انتخاب يكى از دو چيز،[9] طلب تعيين سهم خود از سهام ديگران[10] و كوشش و جستوجو براى دانستن مقدار سهم خود از سهام ديگران[11]دانستهاند.
كاربردهاى استقسام به ازلام:
عرب جاهلى به سه منظور، به ازلام استقسام مىكرد:[12]1. تعيين برندگان و بازندگان (مَيْسِر):
نوعى از استقسام به ازلام نزد عرب جاهلى معمول بود كه از آن به «مَيْسِر» هم تعبير كردهاند. عرب جاهلى در سالهاى قحطى شترانى را ذبح و گوشت آنها را ميان مستمندان توزيع مىكردند و پرداخت بهاى شتران با اجراى عمليّاتى مشتمل بر برد و باخت (مَيْسِر) بر عهده بازندگان بود.پيدايش ميسر به جهت قسمتهاى اضافى گوشت بود. يكى از افتخارات عرب جاهلى شركت او در ميسر بود و اگر ثروتمندى در ميسر شركت نمىكرد، او را نكوهش كرده «بَرَمْ» مىناميدند. بهظاهر، ذيل آيه219 بقره/2 (ويَسـَلونَكَ ماذَا يُنفِقونَ قُلِ العَفوَ)، به انفاق قسمتهاى اضافى گوشت اشاره دارد. در اشعار فراوانى، استقسام به ازلام در معناى ميسر آمده است يا أيسار مدح شدهاند و الفاظ و اصطلاحات فراوانى براى اعمال آن وضع شده است.
در مراسم ميسر، از 10 عدد تير استفاده مىشد كه سه عدد آن به نام سفيح، منيح، مضعّف پوچ بود و 7 عدد ديگر هر يك به تناسب سهم خود نامى خاص داشت: 1. فَذْ يك سهم; 2. توأم دو سهم; 3.ضريب سه سهم; 4. حِلْس 4 سهم; 5.نافس 5 سهم; 6. مُسْبَل 6 سهم; 7. معلّى 7سهم كه مجموع آن 28 سهم مىشد ضمناً نام تيرها و مقدار سهم آنها را روى تيرها نوشته بودند. اندازه اين ازلام با هم مساوى بود.
مراسم ميسر و استقسام به ازلام بهطور معمول در شب انجام مىشد. آنان پس از تقسيم گوشت و انتخاب سهام، شخصى را كه از طبقه فرودست بود و هيچ وقت گوشت خريدنى نخورده بود و «حُرْضه»اش مىناميدند، مىآوردند و پارچهسفيدى در برابر او مىگستردند و ازلام را در جعبه مخصوص به خود كه «ربابه» نام داشت، قرار مىدادند و آن را روى پارچه سفيد مىگذاشتند. دورِ دستِ راست حُرضه، پارچهاى ضخيم مىپيچيدند تا نتواند بالمس تيرها، سهام آن را تشخيص دهد و از اين راه تيرى خاصّ را برگزيند; سپس شخصى كه او را «رقيب» نام داده بودند، پشت سر حُرْضه مىايستاد. حُرضه روى خود را از ازلام برمىگرداند و با دست چپ خود، آنها را درون جعبه به هم مىزد.
هر تيرى كه بر مىآمد (از جعبه برمىجهيد)، با دست راست آن را گرفته، بىآنكه بدان نگاهكند، آن را به رقيب كه پشت سر وى ايستاده بود مىداد. رقيب نوشته روى آن را مىخواند. اگر پوچ بود، آن را به تيردان بازمىگرداند و اگر سهامدار بود، به همان مقدار از گوشت به صاحب آن مىدادند. اين كار ادامه مىيافت تا برندگان مشخّص شوند و مقدار گوشت باقى مانده از مقدار سهام تيرها كمتر شود. گوشت را برندگان مىبردند و بهاى آن را بازندگان مىپرداختند. برنده بهاندازه سهمى كه برگزيده بود، گوشت مىبرد و بازنده بهاندازه سهم خود، بهاى گوشت را مىپرداخت.
گاهى بازندگانى كه بسيار مىباختند، با برندگان نزاع مىكردند و كار به جنگ مىكشيد و خونها ريخته مىشد[13] كه به نظر مىرسد صدر آيه219 بقره/2 و آيه91 مائده/5 به آن اشاره دارد.
2. تعيين نيك و بد كارها و آگاهى از گذشته و آينده:
تعيين تكليف در موارد حيرت، آگاهى از آينده و گذشته و از همه مهمتر، دانستن اراده خداوند در امور، همواره از نگرانىهاى بزرگ بشر بوده است.[14] انسان از ديرباز در جستوجوى راهىبود تا با تكيه بر آن بتواند از موارد يادشده آگاه شود و به اين منظور در معابد خود، پيشگو (عريف، عرافه) و گذشتهگو (كاهن، كهانه) داشت.[15]اقوام و ملل گوناگون براى دستيابى به خواسته خود (آگاهى از آينده و تعيين نيك و بدكارى) از ابزار مختلفى چون نگريستن در اجرام آسمانى و دقّت در حركت آنها، پرواز پرندگان، جگر حيوانات، شعله آتش و... استفاده مىكردند.[16] بسيارى از آنان ازجمله روميان،[17] يونانيان و اهالى ژاپن[18] و... در كارهاى مهمّ خود چون جنگ، صلح، سفر، بناى شهر و... با رفتن به معابد و اماكن مقدّس خود و با تقديم هدايا و نذرهاى گرانبها و با استمداد از كاهنان و متولّيان معابد و بتخانهها درصدد دانستن اراده خدايان خود برمىآمدند.
عرب جاهلى نيز براى دانستن اراده خدايان خود (بتها) در امور گوناگون زندگى و دانستن نيك و بد كارها،و آگاهى از آينده و گذشته چون ازدواج، سفر، تجارت، جنگ و صلح،شروع بهكار، بهبود يافتن بيمار، بازگشت مسافر و گمشده و... از ازلام استفاده مىكرد.[19] تيرهايى كه به اين منظور بهكار گرفته مىشد، سه عدد بود و روى آنها بهترتيب عبارتهاى «افعل، لاتفعل، غَفْل» (پوچ) يا «امرنى ربّى، نهانى ربّى، غفل» يا «لا، نعم، غفل» و «خير، شر، غفل» نوشته شده بود.[20] اين سه تير نزد كعبه، بتها، كاهنان، داوران و خود افراد وجود داشت. اگر كسى مىخواست از نيك و بد يا سرانجام كارى آگاه شود، گاه خود به استقسام اقدام مىكرد و گاهى و بهويژه در كارهاى مهم نزد كاهن، داور و نزد بت خود مىرفتند و باخواندن اورادى از بت مىخواستند تا آنها را بهكار درست راهنمايى كند و اغلب نزد متولّيان بتخانه رفته، مبلغى هم بدو مىدادند تا مراسم را اجرا كند.[21] اين مراسم درون كعبه، نزد بت بزرگ هبل انجام مىشد[22].
مراسم استقسام در اين موارد بدينگونه بود كه متصدّى يا خود شخص سه تير را در ظرفى (ربابه) قرار مىداد و رو برمىگرداند و آنها را بههم مىزد (مىچرخاند); سپس يكى را كه برمىآمد، بيرون مىآورد. اگر امر يا نهى بيرون مىآمد، به مضمون آن عمل مىكردند و اگر تير پوچ بيرون مىآمد، آن را به ظرف بازگردانده، كار را ادامه مىدادند تا وضع روشن شود.[23] گاهى اگر نهىمىآمد، تا يك سال صبر مىكردند; سپس مراسم را تكرار مىكردند.[24] آنان از اين عمل به استخاره* تعبير مىكردند.[25] گويند: سراقة*بن مالك در شب هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، براى دانستن نيك و بد تعقيب آن حضرت به ازلام استقسام كرد.[26] نيز اميّةبن خلف براى شركت در جنگ بدر استقسام كرد و نهى آمد; ولى او شركت كرد و كشته شد.[27] امرئ* القيس نيز براى انتقام گرفتن از قاتل پدرش نزد بت ذوالخلصه سه بار به ازلام استقسام كرد و هر سه بار نهى آمد. وى تيرها را شكست و بر صورت بت كوبيد و گفت: اى ذوالخلصة اگر مثل من خونخواه مىبودى، به گزاف از انتقام نهى نمىكردى.[28]نيز هنگامى كه جريربنعبدالله بجلى ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى ويران كردن بت و بتخانه ذوالخلصه رفت، مردى را آنجا ديد كه در حال استقسام به ازلام بود.[29] همچنين ابوسفيان* هنگامى كه در جنگ حنين شركت داشت، ازلام خود را در تيردان داشت.[30]
3. يافتن راهحلّ مشكل(قرعه):
به نوشته مورّخان، درون كعبه، نزد بت هبل هفت تير بود كه مردم براى تعيين نسب مشكوك، تعيين پرداختكننده ديه و مشخّص كردن قاتل و مواردى مانند آن از آنها استفاده مىكردند. انجام مراسم استقسام درون كعبه، برعهده متصدّى مخصوص يا خادم كعبه بود. مردم با مراجعه به او و اهداى 100 درهم يا يك شتر به او (بسته به اهمّيّت كار) تقاضاى حلّ مشكل از طريق استقسام به ازلام مىكردند. حلّ هر مشكلى تيرهايى ويژه داشت; بهطور مثال روى تيرهايى كه براى تعيين نسب بهكار مىبردند «منكم، من غيركم و ملصق = وابسته» و روى تيرهاى تعيين پرداخت كننده ديه «العقل = ديه» و «الغفل = پوچ» نوشته شدهبود.متصدّى ازلام تيرها را درون ظرف مخصوص مىگذاشت و با خواندن وردهايى، صورت خود را برمىگرداند و آنها را درهم مىآميخت.[31] اگر «منكم» بيرون مىآمد، آن شخص يا طفل رابه مدّعى نسبت ملحق مىكردند و اگر «من غيركم» بيرون مىآمد، از او دورى مىجستند و اگر «ملصق» بيرون مىآمد، مجهول النسب باقى مىماند.[32] به روايت ديگرى اگر تير بيرون آمده «منكم» بود، كودك يا شخص، به مدّعى نسبت ملحق مىشد و اگر «من غيركم» بود، حليف (=همپيمان) بهشمار مىرفت و اگر «ملصق» بود، نه حليف بود و نه داراىنسب.[33]
اين نوع استقسام، ميان ملّتهاى پيشين نيز بود. قرآن كريم در آيه44 آلعمران/3، از اجراى اين نوع استقسام ميان يهود و بهويژه بزرگان و روحانيان آنان هنگام اختلاف بر سر كفالت حضرت مريم خبر داده است: «...وما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يُلقونَ اَقلـمَهُم اَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ وما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يَختَصِمون= تو نزد آنان نبودى; آنگاه كه براى تعيين كفالت مريم، اقلام (ازلام) خود را مىانداختند و نزدشان نبودى; آنگاه كه نزاع مىكردند.»[34]
همچنين اين نوع استقسام ميان اقوام ساكن در شمال عراق (نينوا = موصل) رايج بوده است. خداوند در ماجراى يونس* و قوم او، اين نوع قرعه را يادكرده است: «واِنَّ يونُسَ لَمِنَ المُرسَلين * اِذ اَبَقَ اِلَى الفُلكِ المَشحون * فَساهَمَ فَكانَ مِنَ المُدحَضين * فَالتَقَمَهُ الحوتُ وهُوَ مُليم= يونس از فرستادگان بود; آنگاه كه بهسوى كشتى پُر (از جمعيت و بار) گريخت. پس با آنها قرعه انداخت و مغلوب شد [=قرعه به نام او درآمد]; پس ماهى او را بلعيد و او در خور نكوهش بود» (صافات/37،139ـ142)[35] در خصال صدوق در روايتى از امام باقر(عليه السلام)، بهترتيب از مساهمه (قرعه بوسيله تير انداختن) براى تكفّل مريم*، به آب افكندن يونس و كار عبدالمطّلب سخن بهميان آمده است.[36]
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى همراه بردن يكى از همسران خود در جنگها ميان آنان با تير، قرعه مىزد.[37] حضرت در تعيين بنده آزاد شده به وصيّت مولا نيز با استفاده از تير قرعه زده است.[38] اميرمؤمنان(عليه السلام)نيز آنگاه كه ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به يمن رفته بود، بين دو كودك كه پدر و مادر آنها زير آوار مانده بودند و يكى از آن دو بنده و يكى آزاد بود، قرعه زد و آن را كه قرعه به نامش در آمد، ميراث داد و آن ديگرى را آزاد كرد.[39]
در برخى روايات و منابع تاريخى آمده است كه عبدالمطّلب* استقسام به ازلام و نوشيدن شراب را منع كرده بود[40]. بنا به نقل منابع ديگر خود او براى تعيين قربانى، بين پسرش عبداللّه و شتران، به ازلام استقسام كرد.[41]هر چند به ظاهر، اين دو متعارض است، بايد دانست كه آن گرامى، استقسام بهمعناى ميسر را نهى كرده بود و آنچه خود انجام داد، استقسام بهمعناى قرعه بود; بنابراين، ميان آن دو تعارضى نيست.
ازلام در تفاسير:
در دو آيه از سوره مائده/5 از ازلام يادشده است; نخستين بار آيه3 مائده/5 است كه طى آن خداوند پس از حرام دانستن چندين خوراكى از حرمت* استقسام به ازلام يادكرده و همه اين امور را فسق دانسته است: «حُرِّمَت عَلَيكُمُ المَيتَةُ والدَّمُ ولَحمُ الخِنزيرِ وما اُهِلَّ لِغَيرِ اللّهِ بِهِ والمُنخَنِقَةُ والمَوقوذَةُ والمُتَرَدِّيَةُ والنَّطيحَةُ وما اَكَلَ السَّبُعُ اِلاّ ما ذَكَّيتُم وما ذُبِحَ عَلَىالنُّصُبِ واَن تَستَقسِموا بِالاَزلـمِ ذلِكُم فِسقٌ....» در آيه90 همين سوره ازلام (ونه استقسام به آن) در كنار خمر* و ميسر و انصاب* رجس و كارى شيطانى شناخته شده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا الخَمرُ والمَيسِرُ والاَنصابُ والاَزلـمُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطـنِ فَاجتَنِبوهُ لَعَلَّكُم تُفلِحون.» ازلام مطرح شده در اين آيات از جهاتى متفاوتند; در آيهنخست كاربرد ازلام مطرح شده; درحالىكه در آيه دوم رجس بودن و لزوم اجتناب بر خود ازلام بار شده است و ديگر آن كه در آيه دوم ازلام در كنار ميسر طرح شده كه خود يكى از كاربردهاى ازلام است. با توجه بهكاربردهاى متعدد ازلام در عصر جاهلى اين ابهام وجود دارد كه ازلام طرح شده در اين آيات شامل كدام يك از كاربردهاى رايج است و در اين زمينه چه شواهدى وجود دارد.آراى مفسران درباره مفهوم ازلام در آيات مورد نظر را مىتوان به چند دسته تقسيم كرد. ابنعطيه اندلسى[42] و بقاعى[43] مفهوم ازلام را مطلق گرفته و حرمت را شامل هر سه نوع كاربرد آن دانستهاند. قرطبى،[44]سمرقندى[45] و علاّمهطباطبايى[46] ازلام طرح شده در قرآن را ميسر مىدانند. برخى از مفسران چون. نسفى[47] و زمخشرى[48] از بين دو احتمال تعيين خير يا شربودن كار يا ميسر احتمال اول را ترجيح دادهاند. تفاسيرى چون البحرالمحيط،[49] و زاد المسير،[50] آراى متعددى را درباره مفهوم ازلام نقل كردهاند; امّا خود در اينباره نظرى ندادهاند. ديگر تفاسير شيعه[51] و سنى[52] عموماً استقسام به ازلام را كاربرد نوع اول دانستهاند كه بر ازلام آن «إِفعل» و «لاتفعل» نوشته شده بود. اين عده از تفاسير به تناسب موضوع اقوالى را نيز در اين زمينه نقلكردهاند.
از آن جا كه ازلام كاربردهاى متعددى داشته نمىتوان بدون شواهد كافى از واژه ازلام در قرآن به مفهوم خاصى دست يافت. غالب مفسران هر چند ذيل آيات، اقوال متعددى را درباره مفهوم ازلام نقل كردهاند; امّا از ارائه قراين لازم براى استنباط هر يك از كاربردهاى ازلام در آيات مورد نظر خوددارى كردهاند. تنها برخى مفسران چون فخر رازى[53] و نيشابورى[54] به اين گزارش اكتفا كردهاند كه بسيارى از لغويان ازلام را در آيات مورد نظر برد و باخت گوشت شتر دانستهاند; امّا جمهور مفسران آن را وسيلهاى براى شناخت خير و شر امور آينده دانستهاند.
نكته ديگر آن كه آنان ازلام ذكر شده در هردو آيه را مترادف دانستهاند و در تفسير آيه91 مائده/5، تعريف ازلام را به همان تعريف ارائه شده در آيه3 مائده/5 ارجاع دادهاند. علامه طباطبايى كه ازلام را بهمعناى ميسر دانسته، در هر آيه به ارائه شواهد و قراين مورد نياز اشاره كرده است. وى سياق آيه3 مائده/5 را در مورد خوردنىهاى حرام دانسته و از آن به عنوان قرينهاى براى تفسير ازلام بهمعناى يادشده ميسر استفاده كرده است.[55] و در آيه 92 مائده/5 چون متن را فاقد هرگونه قرينه يافته از روايات اهل بيت در تفسير آيه كمك گرفته است.[56]
در تحليل علت گرايش جمهور مفسران بهمعناى دوم ازلام مىتوان بهكاربرد فراوان ازلام در معناى مورد نظر اشاره كرد. كنار هم قرار گرفتن واژه ميسر و ازلام در آيه92 مائده/5 هم مىتواند بدان معنا باشد كه اينجا ازلام به مفهوم ميسر نيست; مگر آنكه عطف را عطف تفسيرى بدانيم. چنانكه ابنكثير هم با طرح همين دليل، در يكى از نقل قولهاى مجاهد كه ازلام را به ميسر تفسير كرده ترديد كرده است.[57]
برخى معتقدند كه خداوند در اين آيه در پى تحريم ازلام و انصاب نبوده; چون انصاب (قربانى بتها) و ازلام (استقسام از هبل و...) از مناسك آيين بتپرستى است; درحالىكه آيه مدنى است و خطاب به مؤمنان در مدينه است; از نظر ايشان اين آيه بيانگر تحريم خمر و ميسر بوده كه هنوز در ميان مسلمانان رواج داشت و براى آنكه اين دو را نيز از سنن جاهلى و مشركانه بخواند در كنار انصاب و ازلام از آنها يادكرده است.[58] از مدنى بودن هر دو آيه مىتوان نتيجه گرفت كه ازلام در اين دو آيه نمىتوانسته خارج از مفهوم ميسر (برد و باخت گوشت) باشد; زيرا كاربردهاى ديگر ازلام با مفهوم توحيد در ميان مؤمنان سازگارى نداشت.
برخى از اهل سنت از ازلام موجود در آيه دونكته استفاده كردهاند; برخى ازلام را در اين آيات، ميسر و قمار تعريف كردهاند و در حرمت آن به آيات مورد نظر استناد كردهاند.[59] (=>قمار) و برخى ديگر استخاره با قرآن و تسبيح را مشمول مفهوم ازلام گرفته و آن را بدعت و حرام دانستهاند[60] (=>استخاره)
منابع
احكام القرآن، ابنالعربى; احكام القرآن، جصاص; اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار; الأغانى; بحرالمحيط فى التفسير; بحرالعلوم، سمرقندى; البداية و النهايه; بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب; تاجالعروس من جواهر القاموس; تاريخ اديان و مذاهب جهان; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تاريخ تمدن، ويلدورانت; تاريخ الحضارات العام; تاريخاليعقوبى; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير التحريروالتنوير; التفسير الكبير; تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير المنار; تفسير من وحى القرآن; التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج; تهذيب الاحكام; تهذيباللغه; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لأحكام القرآن، قرطبى;روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; زاد المسير فى علم التفسير،; زبدةالبيان فى براهين احكام القرآن; سبل الهدى و الرشاد; السيرة النبويه، ابنهشام; صحيح البخارى; كتاب الاصنام; كتاب الخصال; لسانالعرب; لغتنامه،; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المجموع فى شرح المهذب،; المحبر; المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز; المخصص; مدارك التنزيل و حقايق التأويل، نسفى; معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بغوى; من لايحضره الفقيه; المنمق فى اخبار قريش; الميسر و القداح; الميزان فى تفسير القرآن; نظم الدرر فى تناسب الآيات والسور، بقاعى; النكت و العيون، ماوردى.محمد اللهاكبرى
[1]. ترتيبالعين، ص349ـ650; لسانالعرب، ج6، ص75، ج11، ص51; التحقيق، ج4، ص301ـ302.
[2]. تهذيب اللغه، ج13، ص218; لسانالعرب، ج6، ص76; لغتنامه، ج8، ص11363.
[3]. لسانالعرب، ج11، ص51.
[4]. الميسر والقداح، ص32; لسانالعرب، ج11، ص290; المخصص، ج13، ص22.
[5]. لسانالعرب، ج11، ص291، ج6، ص412ـ413.
[6]. صحيح البخارى، ج5، ص224; جامعالبيان، مج4، ج6، ص101ـ103 و140; احكامالقرآن، جصاص، ج2، ص440; ترتيب العين، ص349ـ650.
[7]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص102.
[8]. لسانالعرب، ج11، ص163; احكام القرآن، ابنالعربى، ج2، ص545.
[9]. تهذيب اللغه، ج13، ص218.
[10]. لسانالعرب، ج11، ص163.
[11]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص101; بلوغ الأرب ج3، ص68.
[12]. المحبر، ص332; بلوغالارب، ج3، ص67; تفسيرقرطبى، ج6، ص40.
[13]. الميسر والقداح، ص36; المحبر، ص332ـ335; تاريخ يعقوبى، ج1، ص259ـ 261.
[14]. تاريخ الحضارات، ج1، ص169ـ170; تاريخ تمدن،ج3، ص73ـ74.
[15]. تاريخ الحضارات، ج1، ص169.
[16]. تاريخ تمدن، ج3، ص74; تاريخ الحضارات، ج1، ص169ـ170; تاريخ اديان، ج1، ص150.
[17]. تاريخ تمدن، ج3، ص74; تاريخ جامع اديان، ص98.
[18]. تاريخ تمدن، ج2، ص198; تاريخ اديان، ج1، ص133ـ134 و 150.
[19]. اخبار مكه، ج1، ص117ـ118; جامعالبيان، مج4، ج6، ص101 و 104; الاصنام، ص28.
[20]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص101; بلوغ الارب، ج3، ص66ـ68.
[21]. بلوغ الارب، ج3، ص68; اخبار مكه، ج1، ص118; جامعالبيان، مج4، ج6، ص103.
[22]. اخبار مكه، ج1، ص118; جامعالبيان، مج4، ج6، ص104.
[23]. الميسر والقداح، ص33; جامعالبيان، مج4، ج6، ص101ـ103; احكامالقرآن، جصاص، ص440.
[24]. سيره ابنهشام، ج1، ص152ـ153; اخبار مكه، ج1، ص117ـ118; جامعالبيان، مج4، ج6، ص104.
[25]. المحبر، ص196; المنمّق، ص166.
[26]. تفسير قرطبى، ج6، ص40; لسانالعرب، ج11، ص163; البدايه والنهايه، ج3، ص146.
[27]. سبل الهدى، ج4، ص21.
[28]. صحيحالبخارى، ج5، ص131; السيرةالنبويه، ج1، ص86; الاغانى، ج9، ص111.
[29]. صحيح البخارى، ج5، ص131.
[30]. تاريخ طبرى، ج2، ص168.
[31]. اخبار مكه، ج1، ص117ـ118; بلوغ الارب، ج3، ص66ـ67.
[32]. بلوغالارب، ص67.
[33]. اخبار مكه، ج1، ص118; جامعالبيان، مج4، ج6، ص104.
[34]. مجمعالبيان، ج2، ص747; التفسير الكبير، ج4، ص48.
[35]. التحريروالتنوير، ج23، ص173.
[36]. الخصال، ج1، ص156ـ157; من لايحضره الفقيه، ج3، ص89ـ91.
[37]. التحريروالتنوير، ج23، ص175; تاريخ طبرى، ج2، ص112.
[38]. التحريروالتنوير، ج23، ص175; تاريخ طبرى، ج2، ص112.
[39]. تهذيب الاحكام، ج6، ص239.
[40]. من لايحضره الفقيه، ج4، ص365; الخصال، ج1، ص313; المنمّق، ص422.
[41]. الخصال، ص56ـ57 و 157.
[42]. المحرر الوجيز، ج5، ص27
[43]. تفسيربقاعى، ج6، ص391.
[44]. تفسير قرطبى، ج6، ص40.
[45]. بحرالعلوم، ج1، ص415.
[46]. الميزان، ج5، ص166; ج6، ص118.
[47]. تفسير نسفى، ج1، ص270.
[48]. الكشاف، ج1، ص604.
[49]. بحرالمحيط، ج4، ص172.
[50]. زاد المسير، ج2، ص284ـ285
[51]. مجمعالبيان، ج3، ص244; التبيان، ج3، ص433; روض الجنان، ج6، ص241.
[52]. جامعالبيان، ج4، ص110; تفسير ماوردى، ج2، ص11ـ12; تفسير بغوى، ج2، ص7.
[53]. التفسير الكبير، ج11، ص135.
[54]. غرائب القرآن، ج2، ص546.
[55]. الميزان، ج5، ص166.
[56]. الميزان، ج6، ص118.
[57]. تفسير ابنكثير، ج2، ص13.
[58]. غرائب القرآن، ج2، ص546.
[59]. المجموع، ج20، ص117.
[60]. المنار، ج6، ص150.