اَربَدبنقيس: ابوحزاز[38] اربدبن قيسبن جزء[39] كلابى،[40] از سرانبنى عامر[41]
او جنگجويى شجاع، سخاوتمند[42] و شاعر[43] بود. وى را برادر مادرى لبيد، شاعر معروف دانستهاند.[44] اربد پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ديدار كرد; ولى به بحث و جدل با ايشان پرداخت[45] و براى مسلمانشدن خود شرايطى قرار داد كه پيامبر آن را نپذيرفت; ازاينرو با همدستى عامربنطفيل درصدد سوء قصد به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)برآمد كه ناكام ماند و با نفرين پيامبر بر اثر صاعقه مرد.[46]اربدبن قيس در شأن نزول:
1.در سال نهم يا دهم[47] هجرى، اربدبن قيس همراه گروهى از سران بنىعامر ازجمله عامربن طفيل براى ديدار با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به مدينه رفت و چون پيامبر خواستههاى آنان را در مقابل اسلام آوردن نپذيرفت، به پيشنهاد عامر قصد كرد پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بكشد. عامر با مشغول كردن پيامبر(صلى الله عليه وآله)به صحبت، اين فرصت را به اربد داد تا از پشت سر، پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به قتل برساند; ولى هنگامى كه دست به شمشير برد، دستش از حركت بازماند و قادر به انجام قصد سوء خود نشد. وى در پى نكوهش عامر[48] بدو گفت: دو بار دست به قبضه شمشير بردم; بار اوّل ديوارى آهنين در برابرم قرار گرفت و بار دوم، تو را در مقابل خود مشاهده كردم و از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اثرى نديدم.[49] به گفته برخى مفسران آيات 10ـ11 رعد/13 در پى اين ماجرا نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از توطئه آنها آگاهساخت: «سَواءٌ مِنكُم مَن اَسَرَّ القَولَ و مَن جَهَرَ بِهِ و مَن هُوَ مُستَخف بِالَّيلِ و سارِبٌ بِالنَّهار * لَهُ مُعَقِّبـتٌ مِن بَينِ يَدَيهِ و مِن خَلفِهِ يَحفَظونَهُ مِن اَمرِ اللّهِ =[براى او]يكسان است: كسى از شما سخن [خود]را نهانكند و كسى كه آن را فاش گرداند و كسى كه خويشتن را به شب پنهان دارد و در روز آشكارا حركت كند. براى او فرشتگانى است كه پىدرپى او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشتسرش پاسدارى مىكنند». آيه14 رعد/13 نيز نازل شد: «لَهُ دَعوَةُ الحَقِّ والَّذينَ يَدعونَ مِن دونِهِ لايَستَجيبونَ لَهُم بِشَىء اِلاّ كَبـسِطِ كَفَّيهِ اِلَى الماءِ لِيَبلُغَ فاهُ وما هُوَ بِبــلِغِهِ و ما دُعاءُ الكـفِرينَ اِلاّ فى ضَلـل= دعوت حق براى او است و كسانىكه جز او را مىخوانند، هيچ پاسخى به آنان نمىدهند; مگر مانند كسى كه دو دستش را بهسوى آب بگشايد تا [آب] به دهانش برسد، درحالىكه [آب]به [دهان]او نخواهد رسيد و دعاى كافران جز بر هدر نباشد». با اين همه، علاّمه طباطبايى داستان پيش گفته را در ذيل آيات نمىپذيرد. به اعتقاد وى، اولا سياق آيات نشانگر مكّى بودن آنها است و ثانياً اين داستان با سياق آيات هماهنگى ندارد.[50]2. برخى از مفسران، نزول آيه13 رعد/13 را پس از نابودى اربد و اشاره به آن دانستهاند[51]: «ويُرسِلُ الصَّوعِقَ فَيُصيبُ بِها مَن يَشاءُ و هُم يُجـدِلونَ فِى اللّهِ و هُوَ شَديدُ المِحال= و صاعقهها را فرو مىفرستد و با آنها هر كه را بخواهد مورد اصابت قرار مىدهد; درحالىكه آنان درباره خدا مجادله مىكنند و او سخت كيفر است». به گفته طبرى، اربد بهسوى عَذْبَه (منطقهاى نزديك بصره)[52]حركت كرد تا براى نبرد با مسلمانان سپاهى فراهم آورد; ولى هنگامى كه به منطقه رَقَمْ (محلى در مدينه)[53]رسيد، صاعقهاى بر سر او فرود آمد و او را كشت.[54] ابن هشام كشته شدن او را پس از اهانت به ساحت مقدس پروردگار و درحالىكه براى فروش شتر خود بيرون رفته بود،[55] و ابوالفرج اصفهانى پس از شنيدن آياتى از سوره الرحمن از زبان برادرش لبيد و اهانت به پروردگار دانستهاند.[56]
3. در نقل ديگرى آمده است: در پى پرسش اربد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره حقيقت خداوند و اينكه آيا خدا از جنس طلا، نقره، آهن و يا چوب است، سوره اخلاص/112 بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرو فرستاده شد[57]: «قُل هُوَ اللّهُ اَحَد * اَللّهُ الصَّمَد * لَميَلِد ولَميُولَد * و لَميَكُن لَهُ كُفُوًا اَحَد= بگو او خدايى يكتا است. خداى صمد. نه كسى را زاده و نه از كسى زاييده شده و هيچ همتايى ندارد».
منابع
اسد الغابة فى تمييز الصحابه; الاغانى; الاكمال; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تاريخ اليعقوبى; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; جمهرة انسابالعرب; السيرة النبويه، ابنهشام; المؤتلف و المختلف; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; معجم البلدان; مناقب آل ابىطالب; المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم; الميزان فى تفسير القرآن.علىاكبر رضايى
[38]. الاغانى، ج17، ص62.
[39]. الاكمال، ج1، ص53.
[40]. جمهرة انساب العرب، ص285.
[41]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص79.
[42]. الاغانى، ج17، ص61 و 63.
[43]. الاكمال، ج1، ص53; المؤتلف والمختلف، ص29.
[44]. الاغانى، ج17، ص58.
[45]. مجمع البيان، ج6، ص435.
[46]. السيرة النبويه، ج4، ص568ـ569; جامع البيان، مج8، ج13، ص157ـ158; اسد الغابه، ج3، ص125.
[47]. المنتظم، ج2، ص447; تاريخ طبرى، ج2، ص202.
[48]. السيرة النبويه، ج4، ص568; جامعالبيان، ج8، ص157ـ158.
[49]. مناقب، ج1، ص105.
[50]. الميزان، ج11، ص330.
[51]. جامع البيان، مج8، ج13، ص166; مجمع البيان، ج6، ص435.
[52]. معجم البلدان، ج4، ص91; جامعالبيان، مج8، ج13، ص158.
[53]. معجم البلدان، ج 3، ص58.
[54]. جامع البيان، مج8، ج13، ص158.
[55]. السيرة النبويه، ج4، ص569.
[56]. الاغانى، ج17، ص58ـ59.
[57]. مجمع البيان، ج10، ص859.