اسباب نزول: يكى از دانشهاى قرآنى، درباره پرسشها و رويدادهاى زمينهساز نزول آيات و سورههاى قرآن.
اسباب نزول از دانشهاى وابسته به قرآنكريم و از شاخههاى علوم* قرآنى است كه درباره زمينهها و مقتضيات نزول آيات و سورههاى قرآن بحث مىكند. اين دانش از زمان نزول* قرآن كريم تاكنون همواره مورد توجه و اهتمام مفسران بوده است. گرچه اصطلاح اسباب نزول اصطلاحى قرآنى نيست و گويا نخستين بار واحدى نيشابورى آن را بهكار برده است; اما هريك از دو واژه «اسباب» و «نزول» بارها در قرآن، به معانى مختلفى بهكار رفته است. نزول بهمعناى فرود آمدن است درباره امورى مانند: آفرينش لباس، آهن، چهارپايان، بارشباران، فروفرستادن عذاب، نزول قرآن بر پيامبر و... بهكار رفته است.[1] در اصطلاح اسباب نزول، معناى اخير مراد است. اسباب نيز جمع سبب است و به معانى گوناگونى در قرآن استعمال شده است; همچون: ريسمان (حج/22،15)، درهاى آسمان يا نواحى آن (مؤمن/40، 36; ص/38، 10)، راه و منزل (كهف/18، 92) و علم (كهف/18،84)،[2] راههاى عروج به آسمان (اسبابالسماء)، مودت و پيوند. (بقره/2، 166)[3]; اما بعيد نيست كه سبب در ابتدا بهمعناى ريسمان محكم و بلندى بوده كه با آن از جايى بالا يا پايين مىروند،[4] و معانى ديگر كاربردهاى مجازى و استعارى آن است. به هر روى، در نگاه مفسران، بهويژه مفسران متأخر سبب نزول عبارت است از هر روىداد يا پرسشى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه به اقتضاى آن آيه يا آياتى از قرآن همزمان، يا در پى آن نازل شده است.[5]اين تعريف از اسباب نزول با اندكى تغيير و احياناً با افزودن قيد يا قيودى مورد پذيرش همه مفسران قرار گرفته است. قيد «وقوع در زمان پيامبر» مهمترين قيدى است كه مفسران در تعريف اسباب نزول بدان توجه كردهاند، تا براساس آن، حوادثى كه پيش از اسلام رخ داده و آياتى از قرآن به آن حوادث اشاره دارد، از دايره اسباب نزول خارج شود; بر همين اساس سيوطى بر واحدى خرده گرفته است كه چرا وى داستان اصحاب فيل را به عنوان «سبب نزول» سوره فيل نقل كرده است[6]، يا علل و اسباب خُلَّت ابراهيم(عليه السلام)را سبب نزول آيه125 نساء/4 «واتَّخَذَ اللّهُ اِبرهيمَ خَليلا» دانسته است. البته اشكال سيوطى بر واحدى از روى دقت نبوده است; زيرا واحدى هرگز اين دو روايت را سبب نزول دو آيه مورد اشاره ندانسته; بلكه به مناسبت، آن را نقل كرده است.[7] بههر حال، تعريف اسباب نزول روشن است و حوادثى كه پيش از اسلام، يا پس از نزول آيات قرآن رخ داده و گزارش آن در روايات اسباب نزول آمده، اسباب نزول آيات بهشمار نمىآيد.
برخى محققان معاصر درباره اين دست روايات اصطلاح «شأن نزول» بهكار بردهاند. از نظر اين پژوهشگران، «شأن نزول» عبارت است از همه اشخاص يا حوادثى كه قبل از عصر نزول قرآن، يا معاصر با نزول قرآن بوده و آيه يا آياتى از قرآن درباره آن نازل شده است; همچنين در مورد اشخاص يا حوادثى كه پس از نزول آيات قرآن بوده و آياتى از قرآن بر آنها تطبيق داده شده نيز شأن نزول صادق است; درحالىكه «سبب نزول» تنها به پيشآمدهايى گفته مىشود كه در پى آن آيه يا آياتى نازل شدهاست.[8]
بايد توجه داشت كه اصطلاح «شأن نزول» در برخى از تفاسير و كتابهاى علوم قرآنى معاصر و اغلب فارسى بهكار رفته[9] و گاه با سبب نزول مرادف دانسته شده است.[10] گويا منشأ جعل و رواج اين پراكنده واژه شأن در پارهاى از تفاسير، بهويژه تفاسير فارسى، مانند: كشفالاسرار ميبدى[11] و روضالجنان ابوالفتوح رازى[12] و نيز كاربرد عبارت «فنزلت فى...» در بسيارى از روايات اسباب نزول بوده است. (=>همين مقاله: الفاظ دال برسببنزول)
اصطلاح «اسباب نزول» اصطلاحى مستحدث است كه سابقه آن حدوداً به قرن چهارم و پنجم هجرى مىرسد و پس از واحدى بود كه اين اصطلاح رايج و فراگير شد; درحالىكه پيشتر از آن، و هم بهصورت پراكنده بعد از آن، گاه اصطلاح «التنزيل» بهكار مىرفته، و كتابهايى نيز عنوان التنزيل به خود گرفته است.[13]واژه تنزيل در رواياتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اهلبيت(عليهم السلام) و صحابه ديده مىشود كه در مقابل تأويل بهكار مىرفته و مراد از آن مورد نزول بوده است، يعنى معناى ظاهرى آيه. مورد نزول آيه مىتواند حادثه و واقعهاى خاص باشد كه در اين صورت به آن سبب نزول گفته مىشود; بنابراين مورد نزول (تنزيل) اعم از سبب نزول است.[14]همچنين در برخى تعابير به تنزيل «ظهر» نيز گفته مىشود; در مقابل بطن و مراد از ظهر نيز مورد نزول و اعم از سبب نزول است.[15]
پيشينه نگارش در اسبابنزول:
در موضوع اسباب نزول نگاشتههاى فراوانى بهصورت مستقل يا در ضمن كتب علوم قرآنى به ما رسيده است. معروف است كه نخستين اثر در اين زمينه از علىبن مدينى (م.234ق.) شيخ بخارى بوده و مشهورترين كتاب از علىبن احمد واحدى نيشابورى (م.468ق.) است[16]; اما ابننديم در فهرست خود از دو كتاب ديگر پيش از اين دو خبر داده كه درباره نزول قرآن تأليف شده است: يكى كتاب نزولالقرآن ابنعباس به روايت عكرمه بربرى (م.104ق.) و ديگرى نزول القرآن حسنبنابىالحسن يسار بصرى (م.110ق.).مهمترين كتابهايى كه پس از علىبن مدينى تأليف شده از اين قرار است:
1. اسباب النزول تأليف عبدالرحمنبن محمد معروف به مطرف اندلسى (م.402ق.); از اين كتاب با عنوان القصص والاسباب التى نزل من اجلها القرآن نيز يادشده[17] و ترجمه فارسى آن از ابونصر سيفالدين احمد اسبر تكينى است;[18] 2.الشمول فى اسبابالنزول از احمدبنعمر قطيعى (م.563ق.)[19]; 3. اسبابالنزول از محمدبن اسعد قرافى (م.567ق.); 4. اسباب النزول از قطب الدين راوندى (م.573ق.)[20]; 5.الاسباب والنزول على مذهب آلالرسول از ابوجعفر محمدبن علىبن شهرآشوب (م.588ق.)[21]; 6.اسباب النزول از ابنجوزى (م.597ق.)[22]; 7. يتيمة الدرر فى النزول و آياتالسور از ابوعبدالله موصلى (م.656ق.); 8.التبيان فى نزولالقرآن از تقىالدين احمد معروف به ابنتيميه (م.728ق.). اين كتاب باعنوان العلم باسباب النزول به چاپ رسيده است; 9.اسبابالنزول از برهان الدين جعبرى (م.732ق.); 10. اسباب النزول از ابنحجر عسقلانى (م.852ق.)[23] كه با عنوان العجاب فى الاسباب به چاپ رسيده است; 11.مددالرحمن فى اسباب نزول القرآن، از زينالدين مقدسى معروف به خليلى (م.876ق.); 12.لباب النقول فى اسباب النزول از جلالالدين سيوطى (م.911ق.). پس از سيوطى نيز كتب متعدد ديگرى نگاشته شد كه بيشتر اين كتابها از آنِ معاصران است. آنچه در اين كتابها مورد توجه مؤلفان آنها بوده گردآورى رواياتى است كه بيانگر سبب نزول آيات قرآن است.
مرعشلى از چند كتاب ديگر اسباب نزولى نيز يادكرده است كه ارتباط آن با اسباب نزول براى ما روشن نيست.[24] علاوه بر كتابهاى مستقلى كه در باب اسباب نزول نگاشته شده، تفاسير قرآن نيز از همان آغاز با هر صبغهاى كه داشته روايات اسباب نزول را در خود جاى داده است. از ميان تفاسير روايى و غير روايى قديم و جديد بيش از همه تفسير روحالمعانى، آلوسى بغدادى (م.1263ق.) والجامع لأحكام القرآن، قرطبى (م.671ق.) به نقل روايات اسباب نزول پرداخته است; درحالىكه شمار اين روايات در روحالمعانى نزديك به 700 روايت است، تعداد اين روايات در تفاسير نقلى مانند جامعالبيان طبرى، تفسير القرآن العظيم ابنكثير، و مانند مجمعالبيان طبرسى و كشّاف زمخشرى، به 300 روايت نمىرسد.[25]
نخستين بار، زركشى در كتاب معروف خود البرهان فى علوم القرآن شيوه بحث درباره اسباب نزول را تغيير داد و با تتبع در كتابهاى پيشينيان مباحث نظرى و مبانى اين دانش را گرد آورد و همه مؤلفان پس از خود، در زمينه اسباب نزول را تحت تأثير قرار داد. وى مباحث كتاب خود را در چند محور سامان داد كه از مهمترين آنها اهميت و فايده اسباب نزول، تكرار نزول آيات، عدم اختصاص حكم به مورد سبب نزول، الفاظ دال بر سبب نزول، خصوص سبب و عموم صيغه، تقدم نزول آيه بر حكم، تأويل در اسباب نزول و سرانجام، تقدم سياق و مناسبت كلام بر سبب نزول يا برعكس مىباشد. پس از زركشى، سيوطى در كتاب الاتقان فى علومالقرآن همين شيوه را با اندكى نظم بهتر و اضافات پى گرفت. پژوهشگران پس از اين دو نيز هرگز آن مباحث را از نظر دور نداشتند و تقريباً بحث تازهاى بر آن نيفزودند; اما در مثالها و نمونههايى كه آورده شده گاه مناقشاتى صورت پذيرفته است.
اهميت اسباب نزول:
اينكه آگاهى از اسباب نزول تا چه اندازه مىتواند در فهم و تفسير قرآن يا فهم بهتر و كاملتر آيات نقش داشته باشد، همواره يكى از نخستين پرسشهاى پيش روى مؤلفان كتب اسباب نزول بوده است. شايد هيچ يك از مفسران پيشين درباره نقش ممتاز اسباب نزول در اين باره ترديد نكرده باشند. واحدى بر آن است كه شناخت تفسير قرآن بدون آگاهى از قصههاى آن و سبب نزول آياتِ آن ممكن نيست.[26] شاطبى گفته است: شناخت اسباب تنزيل براى همه طالبان دانش قرآن لازم است. وى در اين باره به دو دليل استناد مىكند: نخست آنكه محور اعجاز در نظم قرآن شناخت مقتضاى حال است و چه بسا كه از كلام واحد برحسب احوال، يا مخاطبهاى متفاوت برداشتهاى گوناگون حاصل شود; مثلاً استفهام يا صيغه امر داراى معانى مختلفى است كه از قراين خارجى فهميده مىشود و اسباب نزول بيانكننده قرائن خارجى كلام است و شناخت سبب نزول در واقع همان شناخت مقتضاى حال است كه در تفسير آيات به آن نياز جدى است. دوم آنكه عدم آشنايى به اسباب نزول سبب اجمال در آيات قرآن شده، در نتيجه موجب برداشتهاى مختلف از نصوص آيات مىشود و چه بسا نزاعهايى را نيز در پى داشته باشد; بنابراين، شناخت اسباب نزول براى پيشگيرى از اجمال آيات و پيامدهاى آن لازم است.[27] ابنتيميه نيز بر اين نقش اسباب نزول تأكيد كرده، بر آن است كه شناخت اسباب نزول به فهم آيه كمك مىكند; زيرا علم بهسبب موجب علم به مسبب مىشود.[28] توجّه مفسران به روايات اسباب نزول در تفسير قرآن نشان مىدهد كه آنان براى اين روايات جاىگاهى بس مهم در نظر گرفتهاند، تا آنجا كه حجم فراوانى از تفسير صحابه و تابعان را بيان اسباب نزول آيات تشكيل مىداده است. حتى در زمان صحابه علم به تنزيل قرآن و اينكه آيات آن در چه زمان و مكانى و درباره چه كسانى يا چيزهايى نازل شده است ارزش و افتخار بهشمار مىآمد و معيار فضل و تقدم صحابه بر ديگران يا برخى از صحابه بر ديگر صحابيان بوده است. در روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام)آمده است كه در خطبهاى فرمود: هرچه مىخواهيد از من بپرسيد كه به خدا سوگند از هرچه بپرسيد به شما گزارش مىدهم، و درباره كتاب خدا هرچه مىخواهيد از من بپرسيد. به خدا سوگند كه هيچ آيهاى نيست مگر آن كه مىدانم در شب نازل شده يا در روز، در دشت نازل شده يا در كوه، و به خدا سوگند مىدانم هر آيهاى از قرآن كجا و درباره چه كسى نازل شده است; زيرا پروردگارم به من قلبى بسيار خردمند و سنجشگر و زبانى بسيار پرسشگر بخشيده است.[29] ابنمسعود نيز گفته است: به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست سوگند كه هيچ آيهاى از كتاب خدا نازل نشده است مگر آن كه مىدانم كجا و درباره چه كسى نازل شده است.[30] ابن عباس نيز از دانايان به اسباب نزول بوده و موارد فراوانى از تفسير نقل شده از وى در بيان سبب نزول آياتاست.توجه به اسباب نزول در ميان تابعان نيز به همان اندازه يا بيشتر بوده است; گرچه بسيارى از رواياتى كه از آنها به ما رسيده مورد ترديد يا انكار حديثشناسان و مفسران تحليلگر بعدى قرار گرفت، آن را صرفاً حوادثى دانستند كه آيات قرآن بر آن تطبيق داده شده است.
دهلوى درباره نقش و ارزش روايات اسباب نزول با نگاهى واقعبينانهتر نظر داده است. وى اين روايات را به دو بخش تقسيم كرده است: يكبخشِ آن، حوادثى است كه واقع شده است و در آن ايمان مؤمنان و نفاق منافقان آشكار مىشود; مانند واقعه احد و احزاب و خداوند در مدح گروهى و مذمت گروه ديگر، آياتى را نازل كرده است، تا جدا كننده آن دو گروه از يكديگر باشد و بر مفسر لازم است آن حادثه را به اختصار شرح دهد، تا سياق آيات براى قارى روشن شود. اما بخش دوم از روايات، به آياتى ناظر است كه معناى آنها روشن است و به آگاهى از حادثه سبب نزول نيازى نيست و حكم، به عموم آيه تعلق دارد نه خصوص سبب و مفسران، آن حادثه را تنها براى آگاهى از آثار متناسب با آيه و به قصد بيان مصداق آيه ذكر كردهاند; بدون آنكه بيان آن حادثه نقشى در فهم آيه داشته باشد. وى ذكر اين قسم از حوادث و اسباب نزولها را براى فهم آيه اصلاً ضرورى نمىداند.[31]
اعتبار روايات اسباب نزول:
دانش اسباب نزول از دانشهاى نقلى است كه تنها راه دستيابى به آن نقل است و نمىتوان براى رسيدن به آن اجتهاد كرد و اسباب نزول موجود رواياتى منقول از امامان معصوم(عليهم السلام)صحابه، تابعان و پيروان آنها است، كه از ارزشى يكسان برخوردار نيست; افزون بر اينكه در ميان آنها روايات مجعول و محرَّف نيز ديده مىشود. همين مسأله واحدى را بر آن داشت تا به گزينش روايات اسباب نزول روى آورد و آنچه را صحيح مىپنداشت در مجموعهاى گرد آورد.[32] وى با استناد به حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه مىفرمايد: هركس بدون دانش، بر قرآن دروغ ببندد، بايد جاىگاه خود را در آتش مهيا ببيند، نقل روايات غير صحيح درباره اسباب نزول را با دروغ بستن بر قرآن برابر مىدانست و بر اين باور بود كه جايز نيست درباره اسباب نزول آيات كريمه قرآن سخنى گفته شود; مگر از طريق نقل و شنيدن از كسانىكه شاهد نزول وحى بودند و نسبت به اسباب نزول آگاهى داشتند و درباره اين دانش بحث و پژوهش كردند;[33] مفسران اهل سنت سخن صحابيان شاهد نزول وحى را در حد سخنان پيامبر بالا بردند و در حكم حديث مسند و مرفوع قرار دادند.[34] البته اين حكم، روايات ساير صحابيان را شامل نمىشود; مانند ابنعباس كه از صحابيان خردسال بوده يا ابوهريره كه در سه سال پايان حيات پيامبر، اسلام آورده است و روايات آنها حديث موقوف بهشمار مىآيد[35]; همچنين سيوطى روايات منقول از تابعان را حديث مرفوعِ مرسل شمرده است كه درصورت برخوردارى از دو شرط قابل پذيرش است: نخست اينكه سند آن تا فرد تابعى صحيح باشد و دوم آن كه آن تابعى از پيشوايان در تفسير باشد كه تفسير* خود را از صحابيان گرفتهاند; مانند مجاهد، عكرمه و سعيدبن جبير، يا آن كه آن روايت با روايت مرسل ديگرى تقويت شود.[36]در مقابل اين نظر، برخى نيز نگاه خوش بينانهاى به روايات اسباب نزول نداشته، اعتبار آنهارا رد كردهاند; علاّمه طباطبايى با اينكه معتقد است دانستن اسباب نزول تا اندازهاى انسان را از مورد نزول و مضمون آيات آگاه و روشن مىكند[37]; اما روايات موجود اسباب نزول را فاقد اعتبار كافى مىداند. وى مىگويد: تتبع اين روايات و تأمل كافى در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبين مىكند; زيرا اولاً از سياق بسيارى از آنها پيدا است كه راوى ارتباط نزول آيه با حادثه را بهصورت مشافهه و دريافت و حفظ بهدست نياورده، بلكه قصه را حكايت مىكند; سپس آياتى را كه از جهت معنا با قصه مناسب است به قصه ارتباط مىدهد; بنابراين، سبب نزول موجود در روايات، نظرى و اجتهادى است، نه سبب نزول كه از راه مشاهده و ضبط بهدست آمده باشد. شاهد آن هم وجود روايات متناقض و متفاوت در ذيل يك آيه است كه نمىتوان همه را به عنوان سبب نزول پذيرفت. ثانياً منع كتابت حديث ازطرف مقام خلافت در صدر اسلام كه تا پايان قرن اول هجرى ادامه داشت راه نقل به معنا را بيش از حد ضرورت براى راويان بازكرد و تغييرات ناچيز كه در هر مرتبه نقل روايت پيش مىآمد كم كم روى هم تراكم نموده گاهى اصل حادثه را كاملاً دگرگون مىكرد; بنابراين، با تحقق چنين احتمالاتى روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد; بهطورى كه حتى صحيح بودن خبر از جهت سند نيز سودى نمىبخشد.[38] ايشان همچنين بر آن است كه روايات سبب نزولى كه متواتر يا قطعى نباشد تنها درصورتى اعتبار خواهد داشت كه به تأييد آيه برسد; يعنى آن كه بر آيه* عرضه شود و درصورتى كه مضمون آيه و قراين موجود در آن با روايت سازگار بود به آن اعتماد شود و در هر صورت مقاصد عاليه قرآن مجيد در استفاده خود از آيات كريمه قرآن نيازى قابل توجه يا هيچ نيازى به روايات اسباب نزول ندارد.[39]
برخى ديگر از محققان روشى ميانه اتخاذ كرده، با تأكيد بر نقش روايات اسباب نزول در فهم و تفسير صحيحتر آيات معتقدند كه راه اثبات درستى و اعتبار روايات اسباب نزول تنها موثق بودن رجال سند آنها نيست; بلكه افزون بر آن، از راههايى ديگر مانند تواتر تاريخى يا همراهى با قراين معتبر مانند تناسب و هماهنگى با مفاد آيات كريمه نيز مىتوان به درستى آنها پى برد. از نظر اين گروه مجموع روايات اسباب نزول در سه دسته جاى مىگيرد: يك دسته رواياتى كه درستى و اعتبار آنها قطعى است و با دليل معتبر ثابت شده است. دسته ديگر رواياتى كه نادرستى و عدم اعتبار آنها قطعى و مسلم است و دسته سوم رواياتى است كه بر نادرستى يا درستى آنها دليلى وجود ندارد. در تفسير آيات كريمه، دسته اول از روايات مورد استناد قرار مىگيرد و دسته دوم بايد ناديده گرفته شود و در مورد دسته سوم از روايات، مفسر مىتواند هم با در نظر گرفتن روايات سبب نزول مفاد آيات را تبيين كند و هم با قطع نظر از آن; ولى از اسناد هر يك از اين دو به خداى متعال بايد خوددارى كند و مفهوم مشترك ميان آن دو را به عنوان مفاد قطعى آيه مطرح سازد.[40] اين نظر با نظر اول ـ كه از سيوطى نقل شد ـ تفاوت روشنى ندارد; اما در مقام برخورد با روايات اسباب نزول كاملا با آن متفاوت است و هرگز در پذيرش روايات، صحت سند را ملاك حقيقى و اصلى قرارنمىدهد و به نقد متن روايات و سازگارى با متن آيات نيز توجه جدى دارد.
شمار روايات اسباب نزول:
جعبرى در يك تقسيمبندى آيات قرآن را دو دسته دانسته است: يك دسته كه بيشتر آيات قرآن را تشكيل مىدهد، بى آن كه سبب خاصى داشته باشد، نازل شده است، و دسته ديگر سبب خاص دارد; يعنى به دنبال رويداد يا در پاسخ پرسشى نازل شده است.[41] اين نظريه را برخى پژوهشگران پذيرفته و از دسته اول به «آيات داراى سبب نزول عام» و از دسته دوم به «آيات داراى سبب نزول خاص» تعبير كردهاند. به اعتقاد اين پژوهش گران همه آيات قرآن داراى سبب نزول اصلى و حقيقى است و آن هدايت انسان بهسوى كمال، تعالى و ايمان به خداوند است، كه از آن به «سبب نزول عام» تعبير مىشود[42]; اما نظريه جعبرى مىتواند ناظر به روايات موجود اسباب نزول باشد و ما نمىتوانيم به عنوان يك واقعيت مربوط به دوران 20 ساله نزول قرآن بپذيريم; زيرا اين احتمال جدى و قوى است كه همه واحدهاى نزول ـ ونه هريك از آيات ـ افزون بر سبب نزول عام، داراى سبب نزول خاص نيز بوده است; گرچه همه آنها بهويژه سبب نزول آيات و سور مكى براى ما نقل نشده است. سخن امام على(عليه السلام): هيچ آيهاى نازل نشد مگر آن كه مىدانم درباره چه كسى نازل شده است،[43] همچنين مضمون آيات قرآن كه ناظر به حوادث خارجى و چالشهاى موجود ميان رسولخدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان از يك سو و مشركان از سوى ديگر است اين احتمال را تأييد مىكند.مجموع روايات اسباب نزول به حدود 900 روايت مىرسد كه در ذيل حدود 600 آيه نقل شده است و بيش از نصف آن از صحابه است كه از ميان آنها بيش از 300 روايت از ابنعباس نقلشده و پس از وى بيشترين روايات به جابربن عبدالله، انسبن مالك، عايشه، عبداللهبن مسعود، عبداللهبن عمر و ابوهريره تعلق دارد.[44] مفسرانى چون سيوطى از يك سو ساحت صحابه را از اجتهاد در بيان سبب نزول منزه دانستند و هر آنچه را كه از صحابيان نقل شده صحيح پنداشتند، و از ديگر سو از كنار روايات صحابيان و تابعان بدون نقد دلالى و توجه به سازگارى يا ناسازگارى متن اين روايات با آيات، و حتى بدون نقد جدى سندى، گذشته و غالب اين روايات را پذيرفتند. اين امر گاه سبب اظهار نظرهاى نادرست در اين موضوع شده است. تا آن جا كه مثلاً آيه85 اسراء/17 «ويَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا» را كه در سورهاى مكى است، بهدليل وجود روايتى از ابنمسعود، مدنى دانستند، و روايت صحيحى را كه ترمذى به نقل از ابنعباس آورده مبنى بر اينكه اين آيه در مكه و در پاسخ به مشركان آنجا نازل شده است را ناديده گرفتند; بهاين دليل كه ابنمسعود شاهد نزول وحى بودهاست[45]; درحالىكه اين دو روايت صحيح بهگونهاى ديگر قابل جمع بود. (=>همين مقاله: تكرار نزول)
فوايد اسباب نزول:
ترديد يا انكار نقش اسباب نزول در فهم و تفسير صحيح آيات از سوى برخى سبب شده تا مفسران فوايدى را براى اسباب نزول برشمارند. آنچه پيشتر از شاطبى درباره اهميت اسباب نزول نقل شد مشتمل بر اصلىترين و مهمترين فوايد اسباب نزول است كه در كلام ديگر دانش مندان نيز بر آن تأكيد و نمونههاى فراوانى براى آن ذكر شده است. هم زمان با شاطبى (م.790ق.) زركشى[46] فوايد اسباب نزول را با تفصيل بيشتر مورد توجه قرار داد و 6فايده براى آن به اين شرح بر شمرد: 1.شناخت حكمت و فلسفه تشريع احكام; 2.دفع توهم حصر; 3.تخصيص حكم به مورد سبب نزول نزد كسانىكه احكام موجود در آيات را به همان مورد سبب تخصيص مىدهند; 4. جايز نبودن تخصيص مورد سبب نزول; 5. كمك به فهم صحيح آيه; 6. رفع اشكال و جلوگيرى از برداشتهاى ناصواب از آيه. از اين 6 فايده جز دو فايده اخير بقيه چندان قابل دفاع نبوده و مخدوش شده است. براى فايده يكم تنها يك نمونه ذيل آيه43 نساء/4 بيان شده كه آن هم خود آيه مشتمل بر بيان حكمت و فلسفه تشريع حكم است. «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَقرَبوا الصَّلوةَ واَنتُم سُكـرى حَتّى تَعلَموا ما تَقولونَ».[47]براى فايده دوم نيز تنها يك نمونه ذيل آيه145 انعام/6 بيان شده است كه افزون بر عدم استناد به هيچ روايت شأن نزولى مصداقى از دو فايده اخير بهشمار مىآيد كه سبب نزول به فهم صحيح آيه كمك مىكند.[48]فايده سوم نيز ـ با اين ملاحظه كه ديدگاه مورد اشاره را مفسران و فقها نپذيرفتهاند ـ ثمره عملى ندارد. در مورد فايده چهارم نيز بايد گفت كه ارائه تصويرى روشن از اين فايده دشوار است و مشخص نيست كه غرض از ذكر تنها نمونهاى كه براى آن بيان شده چيست.[49]اما مفسران براى دو فايده اخير نمونههاى متعددى را نشان دادهاند كه بدون توجه بهسبب نزول فهم درست آيه يا اصلا فهم آيه ممكن نبوده است; مثلاً عروةبن زبير در فهم آيه158 بقره/2 «اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما» دچار خطا شد و گمان كرد كه در اعمال حج، سعى ميان صفا و مروه نهتنها واجب نيست، بلكه مباح است; زيرا اين آيه مىگويد: عيبى ندارد كه حجگزار ميان آن دو طواف كند; اما عايشه با استناد بهسبب نزول آيه، فهم درست آيه را به او ارائه داد.[50] براساس روايات، اين آيه هنگامى نازل شد كه گروهى از مسلمانان در عمرةالقضاء پنداشتند سعى ميان صفا و مروه جايز نيست و نمودى از شرك است; زيرا مشركان بر كوه صفا بتى به نام «اساف» و بر كوه مروه بتى به نام «نائله» نهاده بودند و ميان آن دو بت سعى مىكردند; از اينرو برخى مسلمانان از سعى ميان آن دو خوددارى كردند; اما اين آيه نازل شد و هر گونه اشكال و گناهى را در سعى ميان صفا و مروه نفى كرد[51]; همچنين شاطبى در كتاب خود، الموافقات روايت مىكند كه چون عمر خواست قدامةبنمظعون كارگزار خود در بحرين را به جرم نوشيدن شراب تازيانه زند، وى با استناد به آيه93 مائده/5 «لَيسَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ جُناحٌ فيماطَعِموا» گفت: اگر من خمر نوشيده باشم نمىتوانى بر من حد جارى كنى; زيرا من در جنگ بدر شركت كردم و خداوند در مورد مؤمنانى كه عمل صالح انجام دهند گناهى نمىبيند كه خمر بنوشند; اما ابنعباس در آن مجلس با توجه بهسبب نزول، معناى درست آيه را به وى نماياند.[52] گروهى از اهل شام نيز همين خطا را مرتكب شده، با استناد به آيه گذشته نوشيدن خمر را حلال شمردند; اما عمر با اشاره و مشورت صحابه آنان را در فهم نادرست آيه تكذيب كرد. درباره سبب نزول اين آيه روايت شده كه چون شراب و قمار حرام شد، صحابه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گفتند: حالِ برادران ما كه در گذشته خمر نوشيدند و از مال بهدست آمده از راه قمار خوردند و اكنون از دنيا رفتهاند چگونه خواهد بود؟ اين آيه در پاسخ آنها نازل شد و بيان داشت: كسانىكه پيش از تحريم خمر و قمار از آن خوردهاند درصورتى كه مؤمن بوده و عمل صالح انجام داده باشند باكى نيست.[53] آيه104 بقره/2 نيز از آياتى است كه بدون آگاهى از سبب نزول، فهم آن ممكن نيست: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَقولوا رعِنا وقولوا انظُرنا» در اين آيه از مؤمنان خواسته شده كه بهجاى واژه «راعنا»، «انظرنا» بگويند; درحالىكه اين دو واژه معنايى نزديك به هم دارد و مشخص نيست چرا نبايد راعنا بگويند; اما سبب نزول، اين ابهام را از آيه مىزدايد.[54]
سيوطى از فايده ديگرى با عنوان تفسير نامهاى مبهم و شناخت كسانىكه آيه يا آياتى از قرآن درباره آنها نازل شده يادكرده است.[55] آشنايى با صحابيانى كه آياتى از قرآن درباره آنان نازل شده و مىتواند ملاك داورىهاى بعدى درباره آنها و نيز ملاك گرايش به آنها، تبعيت از آنها و رد يا قبول سخن آنها قرار گيرد، تنها از رهگذر روايات اسباب نزول ميسر است; مثلاً وقتى روايتى بيان كند كه آيه6 حجرات/49 «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنوا...» درباره وليدبن عقبةبن ابىمعيط نازل شده است،[56] افزون بر اينكه قاعده عدالت همه صحابيان مخدوش مىشود، وليد نيز فردى فاسق معرفى مىشود كه درباره پذيرش ديگر روايات احتمالى او نيز بايد احتياط كرد و هرگز در شمار صحابيانى قرار نمىگيرد كه به پيروى از آنها تشويق و سفارش شده است (توبه/9، 100); همچنين اين روايات اسباب نزول است كه اهلبيت پيامبر در آيه33 احزاب/33 را به ما مىشناساند كه خداوند اراده كرده است هر نوع پليدى را از آنان بزدايد: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا». در اين آيه اهل بيت پيامبر ـ كه روايات فراوانى آنان را امام على(عليه السلام)، فاطمه(عليها السلام)و دو فرزندشان امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)مىداند[57] ـ برخوردار از مرتبهاى غيرقابل مقايسه با ديگر صحابيان معرفى شدهاند.
زرقانى يكى ديگر از فوايد آشنايى با اسباب نزول را آسان شدن حفظ و هموار شدن فهم آيات و در نتيجه تثبيت آيات قرآنى در ذهن خواننده و فرا گيرنده آيات قرآن مىداند; زيرا آشنايى با آنها سبب مىشود كه احكام و معارف قرآن با حوادث، اشخاص، زمانها و مكانها گره خورد و براى نقش بستن آيات در ذهن انگيزه ايجاد كند; سپس براساس قاعده تداعى معانى اين داستانهاى نزول سبب يادآورى سريع و آسان آيات مىشود[58]; همچنانكه معلمان قرآن نيز با بهرهگيرى از روايات اسباب نزول بهتر و راحتتر مىتوانند معارف آيات را به متعلمان منتقل كنند.[59] اين فايده مىتواند توجيهى باشد براى مفسرانى كه بدون هرگونه سختگيرى و با تسامح به نقل گسترده روايات اسباب نزول در تفاسير خود پرداختهاند.
برخى معاصران براى اسباب نزول تا 19 فايده برشمردهاند كه به جز موارد يادشده، اين فوايد را ذكر كردهاند: كمك به اتصالِ بخشى از كلام خدا به بخش ديگر، تناسب آيه با سياق، ادراك ويژگىهاى بلاغى آيات، شناخت وجود يا عدم نسخ، آسانى تفسير مأثور با علم بهسبب نزول، محافظت از ذكر حوادث تاريخى و زندگى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، معرفى الگوهايى كه بتوان آن را اسوه قرار داد، شناخت بيشتر آيه قرآن يا حديث پيامبر، همزيستى با آيات، نشان دادن نزول تدريجى آيات، كمك به برانگيختن توجه دانشپژوهان، و نيز تأكيدى بر دروغ بودن كذب ادعاى كسانىكه قرآن را افسانه پيشينيان مىپندارند.[60]
عام بودن لفظ و خاص بودن سبب:
در بيشتر موارد اسباب نزول واقعهاى خاص رخ داده و با فرد يا افرادى محدود پيوند دارد; اما الفاظ آياتى كه درباره آن نازل شده عام و كلى است. در اينگونه موارد دانشمندان اصول فقه اين پرسش را مطرح كردهاند كه آيا سبب خاص، دلالت عام الفاظ را به مورد خود محدود مىكند، يا آن كه فقيه در استنباط حكم بدون توجه بهسبب نزول بايد به عموم لفظ توجه، و حكم كلى از آيه استنباط كند و حكم آيه را، هم در مورد سبب نزول و هم در مورد هر واقعه مشابه ديگرى كه در آينده رخ خواهد داد سرايتدهد؟شايد هيچ يك از مفسران، فقيهان و ديگر دانشمندان اسلامى ترديد نكرده باشند كه احكام قرآن كريم به مورد سبب نزول خود محدود نمىشود و در همه موارد مشابهسبب نزول كه صيغه عام آيه آنها را در بر مىگيرد نيز جارى مىشود; ازاينرو امامان معصوم(عليهم السلام)، صحابه و ديگر مفسران و فقيهان در موضوعات گوناگون براى بيان حكم آنها به عموم آيات استدلال كردهاند; با اينكه آن آيات درباره قضايا و اسباب خاصى نازل شده است.
سيوطى از اختلاف عالمان اصول يادكرده است و اينكه برخى از دانشمندان اصول فقه حكم آيات را به مورد سبب نزول آنها منحصر مىدانند[61]; بنابراين، از نظر اين دانشمندان حكم آيات «ظهار» به اوسبنصامت اختصاص دارد كه آيات درباره وى نازل شده است و حكم آيه «لعان» نيز ويژه هلالبن اميه[62] يا عويمر[63] است و...; اما همين عده نيز به كمك قياس يا حديث پيامبر: «حكمى علىالواحد حكمى علىالجماعه» احكام مزبور به همه موارد مشابه سرايت مىدهند[64]; بنابراين، از نظر نتيجه تفاوتى ميان آن دو نظر نيست و گويا به همين جهت بوده كه زركشى بدون توجه به اين اختلاف و نقل آن، معتبر بودن عموم لفظ را در احكام قرآنى مسلم گرفته و تنها به ذكر حكمت عام بودن الفاظ آيات ـ با وجود خاص بودن سبب آنها ـ اكتفا كرده است. او در فصلى مستقل گفته است: گاهى سبب، خاص اما صيغه، عام است تا دلالت كند كه ملاك در حكم، عموم لفظ است، نه خصوص سبب.[65] زمخشرى نيز در تفسير سوره همزه با تأكيد بر وجود اين حكمت در آيات مشتمل بر وعيد، حكمت ديگرى براى عام بودن الفاظ آيات بيان داشته است. به نظر او آيات وحى با استخدام صيغههاى عام شكل تعريض به خود گرفته و بدين صورت خداوند بدون تصريح به نام افراد مخاطب او را تحت تأثير بيشتر و شديدترى قرار داده، او را از كار ناروا بازمىدارد.[66]
الفاظ دال بر سبب نزول:
در روايات براى بيان سبب نزول الفاظ و تعبيرهايى گوناگون بهكار رفته است. در بيشتر روايات بعد از بيان داستان يا حادثهاى عبارت «فنزلت» يا «فأنزل الله» آمده است و در مواردى اندك به لفظ «سبب نزول» تصريح شده است. زرقانى گفتهاست: اين سه تعبير در بيان سبب نزول صريح است[67]; همچنين گاه از پيامبر پرسشى شده و در پاسخ آن، آيهاى كه بر پيامبر نازل شده بازگوشده است; بدون آن كه هيچيك از اين سهتعبير در آن بهكار رفته باشد. از اينگونه روايات نيز سبب نزول فهميده مىشود[68]; مانند روايتى از ابنمسعود كه مىگويد: گروهى از يهوديان مدينه درباره روح از پيامبر سؤال كردند. پيامبر لحظهاى ايستاد و به آسمان نگاه كرد و من دريافتم كه به آن حضرت وحى مىشود; آنگاه پيامبر گفت: «قُلِالرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا».[69](=>همين مقاله: تكرار نزول) يكى از تعبيرهاى شايع در بيان اسباب نزول نيز عبارت «نزلت هذه الايه فى...» است. مفسران ترديد كردهاند كه اين تعبير بر بيان سبب نزول دلالت دارد يا تفسير آيه است.[70] زركشى گفتهاست: از عرف صحابه و تابعان معلوم مىشود كه اين تعبير را در جايى بهكار مىبرند كه مرادشان بيان تفسير يا مصداقى از حكم آيه است.[71] وى همچنين گفته است: محدثان با اين نوع تعبير دوگونه برخورد داشتهاند: برخى از آنان روايات مشتمل بر اين تعبير را درصورتى كه از صحابه نقل شده باشد از مصاديق حديث مرفوعِ مسند بهشمار آوردهاند. برخى نيز مانند احمد و مسلم و ديگران آن را از نوع تأويل و استدلال به آيه شمردهاند، نه از نوع حديث مسند[72]; اما دهلوى دلالت هيچ يك از اين دو نوع تعبير (فأنزل الله، نزلت هذه الايه فى) را بر سبب نزول بهصورت مطلق و قطعى نپذيرفته است; او مىگويد: گاه مفسران، حادثهاى را كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)حكم آن را از آيهاى استنباط كرده و آيه را درباره آن تلاوت كرده بيان مىكنند و درباره آن، تعبير «نزلت فى كذا» يا «فأنزل الله قوله كذا» را بهكار مىبرند و گويا اين تعبيرها به استنباط آنحضرت اشاره دارد; اينكه در آن لحظه آن آيه به خاطر مبارك آنحضرت رسيده خود نوعى وحى بهشمار مىآيد و به همين سبب مىتوان تعبير «فأنزلت» را بهكار برد، يا حتى مىتوان از آن تلاوت رسول خدا، به تكرار نزول آيه تعبير كرد.[73]اين بحث از آن رو مهم است كه چنانچه در ذيل آياتى، چند روايت سبب نزولى گوناگون نقل شده باشد يكى از راههاى تشخيص سبب نزول آيه و جمع ميان روايات، توجه به نوع تعبيرى است كه در آن روايات بهكار رفته است. سيوطى مىنويسد: بسا مفسران براى نزول آيهاى اسبابى متعدد را بيان كردهاند. در اينگونه موارد اگر در هر دو روايت تعبير «نزلت فى كذا» بهكار رفته بود، ميان آنها تنافى نيست; زيرا هر دو روايت تفسير آيه بهشمار مىرود; اما اگر در يك روايت عبارت «نزلت فى كذا» بود و در روايت ديگر با تعبير «فنزلت» يا «فأنزل الله» سبب نزول مطرح شده بود روايت اول را تفسير و بيان مصداق آيه و روايت دوم را سبب نزول آيه به حساب مىآوريم; زيرا روايت اول استنباط و اجتهاد و روايت دوم نقل است و اگر تعبير هر دو روايت صريح در سبب نزول بود، در اين صورت بايد به سند آن دو نگاه كرد; هر كدام از دو روايت كه داراى سند صحيح بود سبب نزول شناخته مىشود و ديگرى رد مىشود; مانند دو روايتى كه در سبب نزول سوره والضحى نقل شده[74] و ابنحجر يكى از آن دو را ضعيف و غريب شمردهاست.[75]
سيوطى با همين روش به تحليل روايات سبب نزول در ذيل آيه115 بقره/2 پرداخته است: «ولِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ وسِعٌ عَليم» براى اين آيه 5 سبب نزول نقل شده است. ابنعباس گفته است: اين آيه در پاسخ يهود نازل شده است; زيرا پس از تغيير قبله از بيتالمقدس به سمت كعبه آنان از روى اعتراض گفتند: چه عاملى مسلمانان را واداشت تا از قبله پيشين (بيتالمقدس) روى برگردانند؟ خداوند در رد اعتراض آنان اين آيه را نازل كرد.[76] اما عبداللهبن عمر گفته است: آيه درباره گزاردن نماز مستحبى بر روى مركب، نازلشد.[77] در روايت سومى از عامربن ربيعه آمدهاست كه ما در شبى تاريك در سفر، قبله را نيافتيم و هر يك از ما به سمتى نماز گزارد. چون صبحگاهان ماجرا را براى پيامبر بازگو كرديم اين آيه نازل شد.[78] مجاهد گفته است: چون آيه «اُدعونى اَستَجِب لَكُم» (غافر/40، 60) نازل شد مسلمانان گفتند: هنگام دعا به كدام سو رو كنيم؟ و اين آيه در پاسخ آنها نازل شد[79] و بالأخره از قتاده نقل شده كه رسول خدا گفت: برادرى از شما از دنيا رفته است. بر او نماز بگذاريد. گفتند: او بهسمت قبله نماز نمىگزارد; سپس اين آيه نازلشد كه به هر سو رو كنيد خدا آن جاست.[80] سيوطى پس از نقل اين روايات مىگويد: روايت آخر معضل و غريب، و روايت مجاهد مرسل، و سند روايت عامر ضعيف است; ازاينرو هيچ يك از اين سه قابل پذيرش نيست. روايت ابنعمر نيز استنباط است و مقصود وى آن است كه آيه بر حكم نماز نافله مشتمل است; بنابراين، تنها روايت اول سبب نزول تلقى خواهد شد; زيرا تعبير آن در بيان سبب نزول صراحت دارد[81]; اما به نظر مىرسد كه با قطع نظر از سند، همانگونه كه روايت ابنعمر در واقع بيان حكم آيه است و نه بيان سبب نزول، سه روايت آخر نيز مىتواند بيان حكم و تفسير آيه باشد، نه سبب نزول; ازاينرو همان ترديد و تفصيلى كه نسبت به تعبير «نزلت فى» اظهار شد در تعبير «فنزلت» يا «فأنزل الله» نيز وجود دارد. در نتيجه براى رسيدن بهسبب نزول آيه و نقد روايات يا جمع ميان آنها نبايد صرفاً به نوع تعبير اكتفا كرد و از ملاكهاى ديگر نيز بايد بهرهگرفت.
سيوطى در ادامه سخن خود، درباره روايات مختلف ذيل يك آيه مىگويد: اگر هر دو روايت از نظر سند صحيح بود، بايد بنگريم هر كدام از راويان، حاضر و شاهد قصه نزول بودند روايت او را مقدم بداريم; مانند دو سبب نزولى كه براى آيه85 اسراء/17 نقل شده است: «يَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا».
بنا به نظر سيوطى بايد روايت ابنمسعود را به عنوان سبب نزول پذيرفت.[82] سيوطى همچنين بر اين نظر است كه اگر هر دو روايت صحيح بود و يقين به فاصله زمانى ميان آن دو حادثه نبود مىگوييم: آن آيه در پى هر دو حادثه نازل شده است; اما اگر ميان دو حادثه فاصله زمانى فراوانى بود مىگوييم: آن آيه دو يا چند بار نازل شده است[83]; اما اين نظر مردود است. (=> همين مقاله: تكرار نزول)
دشوارىهاى روايات اسباب نزول:
روايات اسباب نزول با همه اهميتى كه در تفسير آيات دارد مفسران را با دشوارىهايى نيز مواجه ساخته است. وجود روايات ضعيف و احياناً مجهول در لابهلاى اين روايات و عدم تمايز تطبيق و تفسير از سبب نزول كه در بسيارى از موارد، تشخيص آن بر متخصصان نيز دشوار شده ازجمله اين دشوارىها است; همچنين نقل روايات گوناگون و گاه متناقض در ذيل آيهاى، وجود رواياتى حاكى از نزول دو يا چند آيه در شأن يك فرد يا در پى يك رخداد، ناسازگارى ميان زمان نزول آيه و روايت سبب نزول و ناسازگارى ميان اين روايات با سياق يك آيه يا آيات، از ديگر دشوارىهاى اين روايات است. بازتاب اين دشوارىها، طرح نظرياتى همچون تكرار نزول، تعدد نازل با وحدت سبب، تعدد سبب با وحدت نازل و تفسير نادرست آيات به هنگام تضاد ميانسياق و سبب نزول است; بدون آنكه با نقدجدى همراه شود. در مواردى نيز به نقد سندى اين روايات بسنده شده و در اين باره، آثار منع نگارش حديث، نقل به معنا در حديث، تصحيف و تحريف در روايات، سهو و خطا و فراموشى در راويان و مسائلى از اين دست ناديده انگاشته شدهاست.1. تعدد سبب با وحدت نازل:
وجود روايات مختلف درباره نزول يك آيه ازجمله دشوارىهايى است كه براى رفع آن چند نظريه مطرح شده است: يكى از نظريههاى پيشنهادى احتمال نزول آن آيه در پى چند رخداد است[84]; بدين معنا كه چند حادثه نزديك به هم رخ داده و آيهاى ناظر به آن حوادث نازل شده است. سيوطى مىنويسد: اگر دو يا چند سبب نزول براى آيهاى نقل شد، چنانچه به وجود فاصله زمانى زياد ميان آن دو حادثه يقين نداشته باشيم بايد بگوييم هر دو حادثه با هم سبب نزول آيه است[85]; مانند دو شأن نزولى كه براى آيات لعان نقل شده است; بنا به روايتى كه عكرمه از ابنعباس نقل كرده هلالبن اميه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همسرش نسبت زنا با شريكبن سمحاء داد; اما پيامبر از او خواست كه شاهد بياورد و گرنه بر او حد قذف جارى خواهد شد. او در پاسخ پيامبر گفت: اگر كسى از ما مردى را با همسرش ببيند، تا بخواهد به دنبال شاهد برود آن دو متفرق خواهند شد. در پى اين ماجرا آيات 6ـ10 نور/24 نازل شد و دستور اجراى ملاعنه ميان هلال و همسرش داده شد[86]; اما بنا به روايتى كه زهرى از سهلبن سعد نقل كرده شبيه همين ماجرا براى فرد ديگرى به نام عويمر رخ داد و او نزد عاصمبن عدى سيد بنىعجلان رفته، از او خواست حكم مسأله را از رسول خدا بپرسد و پس از اصرار عويمر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به عويمر فرمود: خداوند آياتى از قرآن را درباره تو نازل كرد; آنگاه پيامبر آن دو را فرمود كه ملاعنه كنند.[87] سيوطى براى جمع اين دو روايت هر دو را سبب نزول آيه دانسته است.[88]2. تكرار نزول:
نظريه ديگرى كه براى حل مشكل وجود چند روايت ذيل يك آيه مطرح شده، تكرار نزول آيه است. سيوطى مىگويد: هرگاه دوروايت صحيح حاكى از دو حادثه گوناگون ذيل آيهاى نقل شود و ميان آن دو حادثه فاصله زمانى زيادى باشد، بهطورى كه نتوان قائل به تعدد سبب و وحدت نازل شد، بايد بگوييم آن آيه مكرر نازلشده است.[89] زركشى با طرح نظريه تكرار نزول، آن را چنين توجيه كرده است: گاه براى بزرگداشت آيهاى و براى اينكه مبادا آن آيه بهفراموشى سپرده شود، آن آيه دو بار نازل شدهاست.[90]توجيهات ديگرى نيز براى نزول مكرر آيات شده است كه صرف احتمال است; بدون اينكه هيچ دليل عقلى يا نقلى براى آن ذكر شود[91]، نمونهاى از اين دست آيات، آيه114 هود/11 معرفى شده است: «اَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وزُلَفـًا مِنَ الَّيلِ اِنَّ الحَسَنـتِ يُذهِبنَ السَّيِّـات». روايات با اختلافى اندك نزول آيه را در شأن مردى دانستهاند كه در مدينه به زنى مسلمان كه همسرش به جهاد رفته بود، تعرض و سپس نزد پيامبر به گناه خود اعتراف و اظهار پشيمانى كرد. به دنبال آن، اين آيه در مقام بخشيده شدن وى نازل شد.[92] زركشى مىگويد: چون همه مفسران سوره هود را مكى دانستهاند، از اينرو براى پذيرش روايات فوق با اشكال مواجه شدهاند; درحالىكه با پذيرش تكرار نزول هيچ اشكالى وارد نخواهد شد[93]; اما به نظر مىرسد اينگونه جمع ميان روايات سطحى نگرانه است و نمىتوان با اين استدلال به آن معتقد شد. بررسى دقيق روايات نيز مانع پذيرش احتمال تكرار نزول اينگونه آيات است. بر اساس روايت صحيحى كه ابوداود و ترمذى در سنن[94] و طبرى در تفسير خود[95] آوردهاند، پس از آن كه مرد انصارى نزد رسول خدا به گناه خويش اقرار كرد، رسول خدا (احتمالا پساز اداى نماز)[96] آيه را كه قبلا نازل شده بود بر وى تلاوت كرد. سيوطى نيز اذعان كرده است كه گاه راوى خطا مىكند و به جاى آن كه بگويد پيامبر آيه را تلاوت كرد (فَتَلا)مىگويد آيه نازلشد (فَنَزَلَتْ).[97]
از ديگر آياتى كه درباره آن ادعاى تكرار نزول شده آيه روح است: «ويَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى» (اسراء/17،85) كه دو روايت گوناگون در شأن نزول آن از ابنعباس و ابنمسعود گزارش شده است.[98]ابنكثير در جمع ميان اين دو روايت اين احتمال را مطرح كردهاست كه آيه روح براى بار دوم در مدينه نازلشد تا به پيامبر بگويد همان آيهاى را كه قبلا در مكه نازل شده است در پاسخ يهود بخواند[99]; اما اينگونه جمع ميان روايات، ناصواب است. روايت ابنمسعود ـ بدون آن كه بخواهيم آن را انكار كنيمـ بيش از اين دلالت نمىكند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)پس از پرسش يهود از روح، اندكى سكوت و تأمل كرده و ابنمسعود از تأمل حضرت چنين استنباط كرده است كه بر آن حضرت وحى* نازل مىشود. پس از آن رسول خدا آيه را در پاسخ يهود تلاوت كرده است. گواه ما اين است كه در روايتى كه احمد در مسند و طبرى در تفسير خود نقل كرده آمده است: من گمان كردم بر آن حضرت وحى نازلمىشود[100] و اين واژه «ظننت» بر اثر سهو و خطاى برخى راويان به «علمت و عرفت» تحريف شده است.[101]
سيوطى در نوع يازدهم اتقان از آيات و سورههايى ديگر يادكرده كه به زعم وى دو بار نازل شده است; مانند فاتحه و اخلاص، آيات پايانى نحل/16 و اول روم/30 و 113 توبه/9[102]; اما با تأمل در روايات، ادعاى تكرار نزول در هيچيك از اين موارد قابل اثبات نيست. همچنانكه برخى گفتهاند: معنا ندارد آيهاى كه يك بار نازل شده دوباره نازل شود; زيرا مراد از نزول قرآن بر پيامبر جز اين نيست كه آيات قرآن از عالم غيب و لوح* محفوظ براى پيامبر، ظاهر و آشكار شود و چون آيهاى يك بار نازل شد نزول دوباره آن بىمعنااست.[103]
3. تعدد نازل با وحدت سبب:
نقل يك روايت ذيل آيات متعدد، موجب شده برخى بپندارند گاه يك حادثه يا پرسش سبب نزول چند آيه درباره آن شده است[104]; مانند اينكه از ابنعباس نقل شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در سايه درختى نشسته بود و به اصحابش گفت: هم اكنون انسانى نزد شما خواهد آمد كه با دو چشم شيطان نگاه مىكند. طولى نكشيد كه مردى لوچ (يا آبى چشم) وارد شد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او را فرا خواند و گفت: براى چه تو و يارانت مرا دشنام مىدهيد؟ آن مرد دوستانش را نزد پيامبر آورد و همگى سوگند يادكردند كه آن حضرت را دشنام ندادهاند و رسول خدا از آنان درگذشت; اما در پى آن، آيه 74 توبه/9 نازل شد و گزارش داد كه آنان به دروغ سوگند يادكردهاند:[105]«يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم وهَمّوا بِما لَم يَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَـهُمُ اللّهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِه...». در روايتى ديگر از ابنعباس آمده است كه پس از نقل واقعه فوق آيه18 مجادله/58 در شأن آنان نازل شد:[106]«فَيَحلِفونَ لَهُ كَما يَحلِفونَ لَكُم ويَحسَبونَ اَنَّهُم عَلى شَىء اَلا اِنَّهُم هُمُ الكـذِبون». نظريه نزول دو يا چند آيه در يك حادثه گرچه به خودى خود ناممكن نيست; اما شباهت ظاهرى دو آيه ما را نسبت به پذيرش آن بدبين مىكند و اين احتمال را قوت مىبخشد كه برخى راويان بر اثر تشابه دوآيه، به خطا افتاده باشند. افزون بر اينكه روايت سبب نزول با مضمون آيه74 توبه/9 نيز سازگارى ندارد. اين تشابه ظاهرى آيات در همه نمونههايى كه نسبت به آنها ادعاى تعدد نازل با وحدت سببشده، نمايان است.[107]4. جعل و تحريف در روايات:
از ديگر دشوارىهاى روايات اسباب نزول وجود روايات مجعول يا تحريف شده است. نتايج اعتماد به اين روايات نيز برداشتهاى ناصواب از برخى آيات و گاه احكام فقهى نادرست، نسبت دادن صفاتى، ناشايست به رسول خدا، مثبت نشان دادن چهرههاى منفى در صدر اسلام و بالعكس بوده است. وجود روايات مجعول و محرّف در ميان روايات اسباب نزول امرى مسلم و قطعى است; ازاينرو محدثان و مفسران همواره به گزينش روايات صحيح و معرفى روايات ضعيف مبادرت كردهاند.چنين به نظر مىرسد كه محدثان و مفسران اهلسنت صحت و سقم سند را تنها معيار بازشناسى احاديث ضعيف و مجعول قرار دادهاند و از ديگر معيارهاى نقد روايات كمتر بهره گرفتهاند. وجود همين روايات مجعول و ضعيف واحدى را بر آن داشت تا به تأليف كتابى در اسباب نزول روى آورد كه عارى از هرگونه روايت غير صحيح باشد[108]; اما وى در اين راه كاملا موفق نبوده است. براى نمونه، وى با نقل روايتى از قتاده، سبب نزول آيه114 بقره/2 «ومَن اَظلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَسـجِدَ اللّهِ اَن يُذكَرَ فيهَا اسمُهُ وسَعى فى خَرابِها اُولـئِكَ ما كانَ لَهُم اَن يَدخُلوها اِلاّ خائِفينَ لَهُم فِى الدُّنيا خِزىٌ ولَهُم فِىالأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم» را بُخْتُ نَصَّر و يارانش معرفى كرده است; پس از آن كه وى با يهوديان جنگيد و بيتالمقدس را ويران كرد و مسيحيان روم نيز در اين جنگ بخت نصر را يارى كردند[109]; درحالىكه ماجراى بُخْتُنَصَّر 600 و اندى سال پيش از ميلاد مسيح رخ داده است. حال چگونه مسيحيانى كه وجود نداشتهاند بخت نصر را يارى كردهاند.[110]جالبتر اينكه طبرى نيز همين روايت را در تفسير خود آورده و از ميان چند روايت سبب نزول اين آيه، آنرا صحيحترين دانسته است.[111] طرح اين دست روايات در كتاب واحدى و كتابهاى مشابه، سببشد تا سيوطى با نقد كتاب واحدى و انتقاد از جعبرى كه كتاب واحدى را مختصر ساخته و اسناد آن را حذف كرده بدون آن كه چيزى بر آن بيفزايد،[112] خود به تأليف كتابى با نام لباب النقول در اسباب نزول روى آورد، و اهتمامى ديگر در پيرايش روايات اسباب نزول از خود نشان دهد; اما همچنان در ميان روايات اسباب نزول موجود دراين كتاب روايات مجعول و غير صحيح ديدهمىشود. براى نمونه، وى ذيل آيات 67ـ69 انفال/8 دو روايت نقل مىكند كه نمىتوانيم بهعنوان روايتى صحيح بپذيريم.[113] اين دو روايت كه اكثر مفسران و محدثان اهل سنت آنها را با سندهاى متعدد و شكلهاى مختلف نقل كردهاند سبب شده معنايى نادرست از آيات در ذهن هر خوانندهاى ترسيم شود و حتى برخى فقهاى اهلسنت با استناد به همين برداشت نادرست از آيات، به كراهت اخذ فديه از مشركان در برابر آزادى اسيران آنان فتوا دادهاند.[114] در اين آيات آمده است: «ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَكونَ لَهُ اَسرى حَتّى يُثخِنَ فِى الاَرضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنيا واللّهُ يُريدُ الأخِرَةَ واللّهُ عَزيزٌ حَكيم * لَولا كِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُم فيما اَخَذتُم عَذابٌ عَظيم * فَكُلوا مِمّا غَنِمتُم حَلـلاً طَيِّبـًا واتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم». بر اساس اين روايات، آيات فوق اين معنا را القا مىكند، كه پيش از رسالت پيامبر اسلام ديگر پيامبران الهى بر اساس حكم خدا هرگز در ميدان جنگ از دشمن اسير نمىگرفتند; مگر آن كه بيشتر افراد دشمن را به قتل برسانند و رسول خدا و مسلمانان نيز مىبايست به همين سنت عمل مىكردند; همچنين بنابراين روايات مراد از «فيما أخذتم» در آيه68 انفال/8 گرفتن فديه از مشركان در برابر آزادى آنان است و مراد از «عذاب عظيم» عذاب بزرگ آسمانى است كه نزديك بود در پى تصميم پيامبر به آزاد كردن اسيران مشرك و گرفتن فديه از آنها، بر مسلمانان نازل شود.[115] بايد توجه داشت كه بنابراين روايات، تا زمان نزول آيات هنوز نه اسيرى آزاد شده بود و نه فديهاى از خويشان اسيران گرفته شده بود. روشن است كه اين برداشت از آيات نادرست است و نمىتوان آن را مراد خدا از آيات دانست. اينكه در گذشته پيامبران الهى در مواجهه با كافران، جز شمارى اندك همه آنان را قتل عام مىكردهاند، نه قرآنكريم در بيان شرح حال پيامبران به آن اشاره كرده است و نه هيچ روايت صحيح اسلامى يا تاريخى آن را تأييد مىكند; بلكه برعكس، قرآن كريم گزارش مىكند كه پيامبران الهى همواره در ميان قوم خود به عنوان مصلح قيام مىكردند و غالباً پيروان آنان اندك بودند و از سوى حاكمان و مترفان قوم ضعيف شمرده مىشدند و در پايان، به مدد عذابى كه از سوى خداوند بر دشمنان آنان فرود مىآمد به پيروزى مىرسيدند. به نظر مىرسد معناى درست آيات چنين باشد كه آن آيات، در مقام تشريع حكم، به مسلمانان خطاب مىكند كه براى پيروان يك پيامبر شايسته نيست كه در ميدان جنگ تا زمانى كه به شكست دشمن يقين نكردهاند، به گرفتن اسير اقدام كنند. و مراد از «فيمااَخذتم» گرفتن اسير است نه فديه و مراد از عذاب عظيم شكست بزرگ در ميدان جنگ است نه عذاب الهى; بنابراين، آيه68 انفال/8 مىگويد: اگر خداوند پيش ازشروع جنگ بدر از زبان پيامبر (در آيه8 همين سوره به آن اشاره شده است) وعده پيروزى در اين جنگ به شما نداده بود: «لَولا كِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ» بر اثر اقدام زود هنگام شما به گرفتن اسير، پيش از شكست قطعى آنان، از دشمن شكست سختى مىخورديد.[116]
اندك هم نيست[117] نشان مىدهد كه براى بازشناسى روايات ناصحيح از صحيح نبايد تنها ضعف و صحت سند را معيار قرار داد; بلكه در كنار صحت سند بر مفسر لازم است به ديگر معيارهاى نقد حديث، نظير موافقت روايت با ظاهر آيه، سازگارى با ديگر آيات قرآن و واقعيات مسلم تاريخى نيز توجه كند.
همچنين در كنار مسأله جعل در روايات اسباب نزول بايد به تحريف در روايات نيز توجه داشت. در بازشناسى تحريف نيز بايد از مطلقانگارى پرهيز كرد; به اين معنا كه نبايد بهطور كامل روايات را بپذيريم يا نفى كنيم; زيرا به نظر مىرسد بسيارى ازاين روايات از حوادث و واقعياتى حكايت دارد كه در صدر اسلام رخ داده و بعدها در زمان صحابه و تابعان از روى خطا يا فراموشى، يا اجتهاد مفسران، ميان آن حوادث و برخى آيات پيوند ايجاد شده و به اشتباه، سبب نزول آيات معرفى شدهاست.
منابع
احكامالقرآن، جصاص; الاتقان فى علوم القرآن; اسباب النزول، واحدى; اسباب النزول، حجتى; ايضاح المكنون فى الذيل على كشف الظنون; بحارالانوار; البرهان فى علوم القرآن; بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز; پژوهشهاى قرآنى (فصلنامه); تأسيس الشيعه; تاريخقرآن، معرفت; تاريخ مدينة دمشق; تدريب الراوى; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; التفسير و المفسرون; التمهيد فى علوم القرآن; جامعالبيان فى تأويل آى القرآن; درآمدى بر تاريخگذارى قرآن; دراسات فى علوم القرآن; الذريعة الى تصانيف الشيعه; روششناسى تفسير قرآن; روضالجنان و روحالجنان; سنن الترمذى; شأن نزول آيات; صحيح البخارى; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الطبقات الكبرى; علم اسباب النزول و اهميته فى تفسيرالقرآن; علوم قرآنى; الفوز الكبير فى اصول التفسير; قرآن در اسلام از ديدگاه تشيع; كشفالاسرار و عدةالابرار; كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون; كنزالعمال فى سننالاقوال والافعال; كيهان انديشه; لباب النقول فى اسباب النزول; لسانالعرب; مباحث فى علوم القرآن; محاسنالتأويل، قاسمى; مسند احمدبن حنبل; معجمالمؤلفين; معرفة علوم الحديث; مفردات الفاظ القرآن; مقدمة ابنالصلاح فى علوم الحديث; مقدمة فى اصول التفسير; مناهل العرفان فى علوم القرآن; المنهاج فى شعب الايمان; الموافقات فى اصول الاحكام; نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه و النظائر; وجوه قرآن; وسائلالشيعه; هدية العارفين اسماء المؤلفين.سيد محمود دشتى
[1]. نزهةالاعين، ص127ـ129; بصائرذوىالتمييز، ج5، ص39ـ41 «نزل».
[2]. وجوه قرآن، ص126، «سبب».
[3]. لسان العرب، ج6، ص139، «سبب».
[4]. مفردات، ص391، «سبب».
[5]. روششناسى تفسير، ص144.
[6]. الاتقان، ج1، ص67.
[7]. اسباب النزول، واحدى، ص104; شأن نزول آيات، ج1، ص11.
[8]. التمهيد، ج1، ص254; تاريخ قرآن، ص65ـ66.
[9]. روششناسى تفسير، ص151ـ153.
[10]. قرآن در اسلام، ص103.
[11]. كشفالاسرار، ج1، ص49 و 553ـ554.
[12]. روضالجنان، ج1، ص111 و ج2، ص122.
[13]. تأسيس الشيعه، ص330.
[14]. علوم قرآنى، ص100.
[15]. التمهيد، ج1، ص255ـ256; علوم قرآنى، ص91ـ92.
[16]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص115; الاتقان، ج1، ص61; كشف الظنون، ج1، ص76.
[17]. هدية العارفين، ج1، ص515.
[18]. كشفالظنون، ج1، ص76; البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص116.
[19]. معجم المؤلفين، ج2، ص29.
[20]. الذريعه، ج2، ص12; بحارالانوار، ج1، ص12.
[21]. ايضاح المكنون، ج1، ص69; كشف الظنون، ج1، ص77.
[22]. كشف الظنون، ج1، ص76; هدية العارفين، ج1، ص521.
[23]. كشف الظنون، ج1، ص76.
[24]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص116.
[25]. پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص242ـ245.
[26]. اسباب النزول، واحدى، ص8.
[27]. الموافقات، ج 3، ص201 ـ 202.
[28]. علم اسباب النزول، ص75; الاتقان، ج1، ص62.
[29]. تاريخ دمشق، ج27، ص100; كنزالعمال، ج2، ص565; الطبقات، ج2، ص257.
[30]. التفسير والمفسرون، ج1، ص90.
[31]. الفوز الكبير، ص95ـ96; تفسير قاسمى، ج1، ص30.
[32]. اسباب النزول، واحدى، ص7 ـ 9.
[33]. اسبابالنزول، واحدى، ص8; الاتقان، ج1، ص66.
[34]. معرفة علوم الحديث، ص37; مقدمه ابنالصلاح، ص46ـ47; تدريبالراوى، ج1، ص192ـ193.
[35]. مقدمه ابنالصلاح، ص47.
[36]. الاتقان، ج1، ص67.
[37]. قرآن در اسلام، ص118.
[38]. قرآن در اسلام، ص118ـ119.
[39]. همان، ص119ـ120.
[40]. روششناسى تفسير، ص162ـ163.
[41]. الاتقان، ج1، ص61; مناهلالعرفان، ج1، ص83.
[42]. اسباب النزول، حجتى، ص19ـ20.
[43]. الطبقات، ج2، ص257.
[44]. درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن، ص148.
[45]. الاتقان، ج1، ص70.
[46]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص117.
[47]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص117; مناهلالعرفان، ج1، ص83.
[48]. همان; روششناسى تفسير، ص148.
[49]. پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص20; روششناسى تفسير، ص147ـ148.
[50]. مناهلالعرفان، ج1، ص83ـ84.
[51]. صحيحالبخارى، ج6، ص60; جامعالبيان، مج2، ج2، ص63.
[52]. الموافقات، ج3، ص203.
[53]. مجمعالبيان، ج3، ص372.
[54]. پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص47ـ48.
[55]. الاتقان، ج1، ص63.
[56]. اسباب النزول، واحدى، ص219.
[57]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص9; تفسير ابنكثير، ج3، ص492; الدرالمنثور، ج6، ص603.
[58]. مناهل العرفان، ج1، ص86.
[59]. دراسات فى علوم القرآن، ص164ـ165.
[60]. علم اسبابالنزول، ص71ـ99.
[61]. الاتقان، ج1، ص63.
[62]. صحيح البخارى، ج6، ص5.
[63]. صحيح البخارى، ج6، ص3ـ4.
[64]. مناهل العرفان، ج1، ص93.
[65]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126.
[66]. الكشاف، ج4، ص795; البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126.
[67]. مناهلالعرفان، ج1، ص87; الاتقان، ج1، ص67ـ68.
[68]. مناهلالعرفان، ج1، ص87.
[69]. صحيح البخارى، ج8، ص182.
[70]. مناهل العرفان، ج1، ص87.
[71]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126.
[72]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126; الاتقان، ج1، ص67.
[73]. الفوز الكبير، ص95ـ96; تفسير قاسمى، ج1، ص30.
[74]. الاتقان، ج1، ص68.
[75]. فتح البارى، ج3، ص7.
[76]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص700.
[77]. همان، ص702.
[78]. همان، ص703.
[79]. همان، ص706.
[80]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص703.
[81]. الاتقان، ج1، ص68ـ69.
[82]. الاتقان، ج1، ص70; مناهل العرفان، ج1، ص89.
[83]. الاتقان، ج1، ص70ـ71.
[84]. المنهاج، ج1، ص120; اصول التفسير، ص40.
[85]. الاتقان، ج1، ص70.
[86]. صحيح البخارى، ج6، ص5.
[87]. صحيحالبخارى، ج6، ص4.
[88]. الاتقان، ج1، ص70.
[89]. الاتقان، ج1، ص70ـ71.
[90]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص123.
[91]. الاتقان، ج1، ص78; تفسير ابنكثير، ج3، ص64.
[92]. مسند احمد، ج1، ص637; صحيح البخارى، ج1، ص151 و ج5، ص257.
[93]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص124.
[94]. سنن ترمذى، ج4، ص354ـ355، ح5118; صحيح مسلم، ج9، ص176ـ178.
[95]. جامعالبيان، مج7، ج12، ص175.
[96]. كشفالاسرار، ج4، ص454.
[97]. الاتقان، ج1، ص71ـ72.
[98]. مسند احمد، ج1، ص255; سنن ترمذى، ج4، ص366.
[99]. تفسير ابنكثير، ج3، ص64.
[100]. مسند احمد، ج1، ص389; جامعالبيان، ج15، ص192ـ193.
[101]. صحيح البخارى، ج5، ص228.
[102]. الاتقان، ج1، ص77; البرهانفىعلومالقرآن، ج1، ص123ـ124.
[103]. الاتقان، ج1، ص78.
[104]. الاتقان، ج1، ص72; مناهل العرفان، ج1، ص92.
[105]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص235.
[106]. مسنداحمد، ج1، ص441; المستدرك، ج2، ص524.
[107]. الاتقان، ج1، ص72ـ73; مناهلالعرفان، ج1، ص92ـ93.
[108]. اسباب النزول، واحدى، ص8ـ9.
[109]. اسباب النزول، واحدى، ص37.
[110]. مباحث فى علوم القرآن، ص137.
[111]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص696ـ697.
[112]. الاتقان، ج1، ص61.
[113]. لباب النقول، ص114.
[114]. احكام القرآن، ج3، ص77.
[115]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص57ـ58.
[116]. كيهان انديشه، ش 37، ص83.
[117]. پژوهشهاى قرآنى، ش1، ص76ـ105 و ش2، ص15ـ33 و 65ـ85; بينات، ش4، ص32ـ60.