اُبىّبنخَلَف: ابوعامر،[1] اُبىبن خلفبن وهببن حذافة بنجمح،[2] از قبيله قريش، تيره بنىجمح و از دشمنان سرسخت پيامبر
اُبىبن خلف و برادرش اميه، از اشراف قريش در جاهليت بودند كه در دشمنى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان، گوى سبقت از ديگران مىربودند. او از دليران عرب بود; چنانكه عمرو*بن عاص در مشاجرهاى با عمارةبن وليدبن مغيره مىگويد: من از همه بزرگان بهرهاى بردهام، از اُبى دليرى را.[3]آنچه در زندگانى اُبى ديده مىشود، سراسر تكبُّر و سركشى است. امام على(عليه السلام) در احتجاج با دانشمندى يهودى، اُبى را از فرعونهايى مىشمارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بهسوى آنان برانگيخته شده است.[4] به روايتى، سبب پيدايش پيمانِ جوانمردان (حلفالفضول) كه رسول خدا حتى پس از اسلام بدان مباهات مىكرد،[5] ستم اُبى در معامله با «قيسبنشيبه» يا «لميسبنسعد» بود. شعر لميس نيز بر آن گواه است.[6] همچنين آوردهاند: وقتى اميه* يكى از بردگانش را شكنجه مىكرد، اُبى مىگفت: عذابش را افزونكن.[7]
كينهورزى و دشمنى اُبى با رسولخدا(صلى الله عليه وآله)از ابتداى بعثت آشكار است. وى و گروهى از سران شرك به ديدار ابوطالب* شتافته، خواستار بازايستادن رسولخدا از دعوت به توحيد شدند.[8] وى همچنين ديگران را از گرايش به اسلام بازمىداشت. آوردهاند كه «عقبة*ابنابىمعيط» دوستِ صميمى اُبى كه مراوده اندكى نيز با رسول خدا داشت،[9] حضرت را به ضيافتى دعوت كرد; امّا پيامبر دست به طعام نبُرد تا عقبه شهادتين بر زبان جارى سازد و او نيز چنان كرد. وقتى اُبَى ازاينروىداد آگاه شد، بر عقبه سخت عتاب كرد و عذر نپذيرفت جز آنكه بر چهره پيامبر(صلى الله عليه وآله)آب دهان اَفكَنَد.[10] برخى گفتهاند: او به اين كار موفق نشد;[11] امّا عدهاى بر اين باورند كه عقبه براى جلب رضايت اُبى، خواستِ او را برآورد و به سزاى ارتداد* خويش، در نبرد بدر به فرمان پيامبر سر از كف بداد.[12] پس از نزول آيات اوّل سوره روم كه از پيروزى روم* بر ايران خبر مىداد، اُبى از سرستيز با ابوبكر، بر عدم تحقّق وعده الهى شرط بست; امّا با تحقّق آن، ابوبكر، صد شتر ماده به چنگ آورد.[13]
دشمنى اُبى با رسولخدا(صلى الله عليه وآله) بدان پايه بود كه او را سرسختترين و آزار دهندهترين دشمنان رسول خدا دانستهاند;[14] چنانكه هرگاه در مكّه به پيامبر مىرسيد، مىگفت: اسبم را نيك پرورش مىدهم تا سوار بر آن تو را بكشم.[15] وى در توطئه دارالندوه شركت داشت[16] و در پى آن در «ليلة*المبيت» كمر به قتل پيامبر بست.[17]چون پيامبر مورد پذيرش مردم مدينه قرار گرفت، او و ابوسفيان ضمن نامهاى از آنان خواستند تا از حمايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست بردارند.[18] اُبى، جان و مالش را بر سر دشمنى با رسول خدا نهاد و ازجمله اطعامكنندگان سپاه شرك در غزوه بدر* بود.[19]
او كه بر كشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوگند يادكرده بود،[20] وقتى در جنگ اُحد*، ياران رسولخدا را پراكنده ديد، فرياد برآورد: اى محمد! زنده نمانم اگر تو زنده بمانى; سپس خشمگينانه بهسوى پيامبر تاخت و چون برخى اصحاب، خواستار رويارويى با حمله او شدند، پيامبر فرمان داد همه كنارى بايستند; امّا مصعب خود را به پيش انداخت و به ضربه ابى، به شهادت رسيد. در اين هنگام، پيامبر خدا عصاى نوك تيز حارث بنصمه را برداشت و بر گردن اُبى فرود آورد. اين ضربت اعجازگونه پيامبر بانگى سخت از او برآورد. ياران اُبى گفتند: اثر اين خراش نه جاى آن همه فرياد است. اُبى گفت: اگر اين ضربت به همه اهل بازار «ذىالمجاز» وارد آيد، تحمل نتوانند كرد; زيرا سخن او حق است كه گفت: من به خواست خدا، اُبى را خواهم كشت. وى پس از آن در راه مكّه بر اثر همان ضربت به هلاكت رسيد،[21] و بدين طريق به نفرين پيامبر، گرفتار سختترين عذاب الهى شد.[22] از رسولخدا(صلى الله عليه وآله) نقل است كه سختترين عذابها در قيامت، از آنِ كسىاست كه پيامبرى را كشته باشد يا پيامبرى او را بكشد.[23]
اُبىبن خلف در شأن نزول:
شمار آياتى كه مفسران، در ذيل آنها از اُبى يادكردهاند، بسيار است. در اين آيات، اُبَى گاه سبب انحصارى نزول آيه و گاه يكى از افراد آن است. گاهى نيز از باب تطبيق و ذكر مصداق، از او سخنى بهميان آمده است. اين آيات عبارتاند از:1. «اَولَم يَرَالاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن نُطفَة فَاِذا هُو خَصِيمٌ مُبين= آيا انسان نمىداند كه ما او را از نطفهاى آفريديم و ناگاه او دشمنى آشكار است.» (يس/36،77) بسيارى از مفسران گفتهاند: روزى اُبَى و جمعى از مشركان، نزد رسولخدا(صلى الله عليه وآله)آمده، با او محاجه كردند. در اين ميان اُبى درحالىكه استخوانى پوسيده را با فشار دست خردمىكرد و بر باد مىداد، به تندى گفت: آيا خداوند اين استخوان* پوسيده را زنده خواهد كرد؟ پيامبر پاسخ گفت: آرى، خداوند اين استخوان را زنده خواهد كرد; چنانكه تو را هم مىميراند و زنده مىكند و به آتش جهنم در مىآورد.[24] پس از اين، آيهپيشين نازل شد. درباره آيات4 نحل/16[25]; 66مريم/19[26]; 10 سجده/32[27]; 49 اسراء/17[28] نيز همين روايت را آوردهاند.
2. «ويَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيهِ يَقولُ يـلَيتَنِى اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبيلا * يـويلَتى لَيتَنى لَم اَتَّخِذ فُلانـًا خَليلاً...= و [به خاطر آور]روزى را كه ستمكار، دست خود را [از شدت حسرت] به دندان مىگزد [و]مىگويد: اى كاش با رسول راهى برمىگزيدم! اى واى بر من! كاش فلان [شخص گمراهكننده] را دوست نمىگرفتم....» (فرقان/25، 27ـ28) گفتهاند: مراد از «فُلانـًا» اُبىو «ظالم» عقبة ابنابىمعيط است[29] و آيه، پس از آنكه عقبه به تحريك اُبى، رسولخدا(صلى الله عليه وآله)را مورد اهانت قرار داد، نازل شد و زبان حال و ندامت او را در قيامت بيان كرد;[30] در نتيجه شايد از باب بيان مصداق گفتهاند: آيه67اعراف/7 كه از دشمنى برخى دوستان در قيامت حكايت مىكند و آيه24 زمر/39 كه حاكى از بهصورت در افتادن كسى در عذاب است، درباره او فرود آمده است.[31]
3. در آغاز بعثت، سران شرك ازجمله اُبى، نزد ابوطالب آمده، خواستار خوددارى رسولخدا(صلى الله عليه وآله) از دعوت شدند;[32] امّا با نااميدى و شگفتى بازگشتند و خويشتن را به پاىدارى بر عبادت بتها فراخواندند. در اين باره، آيات 5ـ6 ص/38 فرود آمد: «اَجَعَلَ الألِهَةَ اِلـهـًا وحِدًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عُجاب * وانطَـلَقَ المَلاَُ مِنهُم اَنِ امشوا واصبِروا عَلى ءالِهَتِكُم اِنَّ هـذا لَشَىءٌ يُراد= آيا او به جاى اين همه خدايان، خداى واحدى قرار داده؟! اين بهراستى چيزى شگفت است! سركردگان آنان روان شدند و [گفتند] برويد و بر خدايان خويش ايستادگى كنيد كه اين امر به راستى هدف است».
4. در جنگ بدر، 12 تن از سران شرك ازجمله اُبى، تأمين غذاى سپاه را برعهده داشتند[33] كه خداوند با نزول آيه36 انفال/8 اين بذل و بخشش را براى بازداشتن از راه خدا، مايه حسرت* آنان اعلام كرد: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ اَمولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ...». قرطبى، نزول آيه1 محمد/47 را به نقل از ابنعباس، در همين باره دانسته است.[34]
5. «فَلَم تَقتُلوهُم و لـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم و ما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ و لـكِنَّ اللّهَ رَمى= شما آنان را نكشتيد; بلكه خداوند آنان را كشت و تو تير نيفكندى; بلكه خدا انداخت ....» (انفال/8، 17) بنا به نقلى، آيه درباره قتلاُبى بهدست رسولخدا(صلى الله عليه وآله)فرود آمده است;[35] هر چند قول مشهور، سببنزول آيه را به روى دادى در جنگ بدر نسبت مىدهد.[36]
6. «يـاَيُّهَا الاِنسـنُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الكَريم= اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت فريفت؟» (انفطار/82، 6) «يـاَيُّهَا الاِنسـنُ اِنَّكَ كـادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدحـًا فَمُلـقيه= اى انسان! تو با تلاش و رنج بهسوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى كرد.» (انشقاق/84، 6) «فَاَمَّا الاِنسـنُ اِذا مَا ابتَلـهُ رَبُّهُ فَاَكرَمَهُ ونَعَّمَهُ فَيَقولُ رَبّى اَكرَمَن= امّا انسان، هنگامىكه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مىكند و نعمت مىبخشد، [مغرور مىشود] و مىگويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است.» (فجر/89، 15) گرچه مراد از انسان در آيات پيشگفته را معناى عام آن دانستهاند،[37] قرطبى بنا به نقلى مىگويد: آنكه به پروردگار خويش فريفته شد و رنج بيهوده كشيد، و به نعمت*هاى الهى آزموده شد، اُبىبنخلف بود.[38] شايد اين موارد نيز از باب ذكر مصداق باشد.
7. به نقلى گفتهاند: آيات ذيل درباره اُبى نازل شده كه از روى نادانى به مجادله* با وحى برخاسته بود[39]: «... و كانَ الاِنسـنُ اَكثَرَ شَىء جَدَلا= ... و انسان، بيش از همه چيز در ستيز و چون و چراست». (كهف/18، 54) «وَمِنَ النّاسِ مَن يُجـدِلُ فِىاللّهِ بِغَيرِ عِلم ...= وگروهى از مردم بدون هيچ دانشى، به مجادله درباره خدا برمىخيزند...». (حج/22، 3 و لقمان/31، 20) اگرچه روايات، ترتيب نزولِ سوره حج را پس از سوره نور،[40] يعنى بعد از غزوه اُحد و مرگ اُبى، مىدانند، الميزان با توجه به سياق آيات سوره حج، نزول آن را قبل از جنگ بدر دانسته است;[41] بنابراين مىتواند درباره اُبى باشد.
8. گفتهاند: گروهى از سران شرك، ازجمله اُبى گرد هم آمده، به تلاوتِ قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله)گوش فرا مىدادند; امّا بىآنكه اثرى بر دلهاى ايشان بگذارد، هر يك درباره قرآن سخنى به باطل راندند كه آيه 25 انعام/6 پرده ازاين راز برگرفت: «ومِنهُم مَن يَستَمِعُ اِلَيكَ و جَعَلنا عَلى قُلوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفقَهوهُ و فى ءاذانِهِم وقرًا ...= پارهاى از آنان به [سخنان] تو گوش فرا مىدهند; و[لى] بر دلهايشان پردهها افكندهايم تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى قرار دادهايم...».[42]
9. برخى، اُبى را ازجمله استهزاكنندگان مىدانند كه آيه95 حجر/15 درباره آنها نازل شده است[43]: «اِنّا كَفَينـكَ المُستَهزِءين= ما شرّ استهزا*كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد».
10. برخى از مفسران، اُبى را از مصاديق «اَمّا مَنِاستَغنى» در آيه5 عبس/80 دانستهاند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)به اسلام آنها اميد داشت; در نتيجه به گفتوگو با آنان پرداخت و آيات نخست اين سوره در اين باره فرود آمده است.[44]
11. «واِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ و يَمكُرونَ و يَمكُرُ اللّهُ و اللّهُ خَيرُ المكِرين=[و به ياد آر] هنگامى [را] كه كافران نقشه مىكشيدند تو را به زندان افكنند يا به قتل برسانند يا [از مكّه]خارج سازند و آنان چاره مىانديشيدند و خداوند هم تدبير مىكرد، و خدا بهترين چارهجويان و تدبيركنندگان است.» (انفال/8،30) وقتى سران شرك در دارالندوه گرد آمدند تا در كار پيامبر(صلى الله عليه وآله)چارهاى بينديشند، اُبى يكى از آنان بود كه به همراه برادرش اُميه و عاص*بنوائل، پيشنهاد حبس رسولخدا را ارائهدادند.[45] عبارت «لِيُثبِتوكَ» در آيه به آن اشارهدارد.[46]
12. «اِنّا اَنذَرنـكُم عَذابـًا قَريبـًا يَومَ يَنظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت يَداهُ و يَقولُ الكافِرُ يـلَيتَنى كُنتُ تُربا= ما شما را از عذابى نزديك بيم داديم. روزى كهانسان آنچه را از پيش با دستهاى خود فرستاده است، مىبيند و كافر مىگويد: اى كاش خاك* بودم!» (نبأ/78، 40) قرطبى ضمن بيان چند ديدگاه درباره اين آيه، بنابر قولى، مراد از «مرء» (مرد) را اُبىبنخلف و عقبة ابنابىمعيط دانستهاست.[47]
13. برخى بر اين عقيدهاند كه خطاب، عتاب و تهديد قرآن در دو آيه ذيل، متوجه اُبى است;[48] اگرچه اطلاق و عموم لفظ، همه افراد مشابه را دربرمىگيرد: «فما يُكذِّبُكَ بَعدُ بِالدّين= پس چه چيز، تو را بعد [از اين همه ادلّه روشن] به تكذيب [روز] جزا وا مىدارد؟» (تين/95، 7) «ويلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة= واى بر هر عيبجوى مسخرهكنندهاى.» (همزه/104، 1)
14. گفتهاند: روزى اُبى و گروهى از مشركان در حال طواف بر گرد كعبه، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيشنهاد كردند كه هر يك از دو گروه، خدايان گروه ديگر را بپرستد كه در پاسخ آنان سوره كافرون نازل شد.[49]
15. سيوطى، به نقل از محمدبناسحاق آورده است: پس از كوششهاى فراوان رسول خدا در ابلاغ وحى و دعوت مردم به اسلام، گروهى، ازجمله اُبى نزد پيامبر آمده، بهانهاى ديگر گرفتند. گويا آنان منتظر بودند تا فرشته*اى را به چشم خويش ببينند.[50] آيات 8ـ9 انعام/6 به اين واقعه اشاره دارد: گفتند: چرا فرشتهاى بر او نازل نمىشود؟ خداوند در پاسخ آنان فرمود: اگر فرشتهاى نازل مىكرديم، كار به پايان رسيده بود و مهلتى نمىيافتند، و اگر او را فرشتهاى قرار مىداديم، آن [فرشته] را بهصورت مردى درمىآورديم، و امر را همچنان بر آنان مشتبه مىساختيم: «وقالوا لَولا اُنزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ ولَواَنزَلنا مَلَكـًا لَقُضِىَ الاَمرُ ثُمَّ لايُنظَرون * ولَوجَعَلنهُ مَلَكـًا لَجَعَلنـهُ رَجُلاً و لَلَبسنا عَلَيهِم مايَلبِسون».
16. خداوند در آيه 76 نحل/16، مَثَل بردهاى گنگ، ناتوان و كمخرد را آورده كه نه سخن كسى را مىفهمد و نه مىتوان سخنش را فهميد[51] و سربار ديگران است. از «عطاءبنابىرباح» نقل است كه مراد از اين برده گنگ، اُبىبنخلف است.[52]
17. براساس روايتى كه قرطبى و بلنسى نقل كردهاند، اُبى، روزى همراه تنى چند از مشركان، نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمده، با استناد به آفرينش تدريجى انسانها، بر سخن پيامبر كه مىفرمود خداوند انسانها را يكباره برمىانگيزد، خُرده گرفت كه در پاسخ آنان، آيه28 لقمان/31 فرود آمد[53]: «ما خَلقُكُم و لابَعثُكُم اِلاّ كَنَفس وحِدَة اِنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ= آفرينش و برانگيختن [و زندگى دوباره]همه شما [در قيامت] همانند يك فرد بيش نيست. خداوند شنوا و بينا است.»
18. «يـاَيُّهَا النَّبىُّ اتَّقِ اللّهَ و لاتُطِعِ الكـفُرينَ و المُنـفِقينَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليمـًا حَكيما= اى پيامبر! تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان فرمان مبر كه خداوند، عالم و حكيم است.» (احزاب/33،1) بلنسى به نقل از ابنجريج، مراد از كافران را در آيه، اُبى دانسته است;[54] امّا طبرسى، آيه را مربوط به زمانى پس از واقعه اُحد مىداند[55] كه گويا اين سخن صحيحتر است.
منابع
الاحتجاج; اسباب النزول، واحدى; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الامالى، مفيد; انساب الاشراف; البدءوالتاريخ; تفسير العياشى; تفسيرمبهمات القرآن; التمهيد فى علوم القرآن; جامع البيان عن تأويل آىالقرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور; دلائلالنبوه; السيرةالنبويه، ابنهشام; الطبقاتالكبرى; غررالتبيان فى من لميسم فى القرآن; كتابالحيوان; كشفالاسرار و عدةالابرار; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، المحبر; مسند احمدبن حنبل; المعارف; المغازى; مفرداتالفاظ القرآن; مناقب آل ابىطالب; المنمّق; الميزان فى تفسيرالقرآن.تقى صادقى
[1]. المغازى، ج1، ص251.
[2]. السيرة النبويه، ج1، ص361.
[3]. الاغانى، ج18، ص129.
[4]. الاحتجاج، ج1، ص511.
[5]. الاغانى، ج17، ص289.
[6]. همان، ص288ـ299.
[7]. اسدالغابه، ج6، ص241.
[8]. غررالتبيان، ص446; مجمعالبيان، ج8، ص725ـ726.
[9]. جامعالبيان، مج11، ج19، ص12; السيرة النبويه، ج1، ص361.
[10]. اسبابالنزول، ص279; السيرة النبويه، ج1، ص361; الدرالمنثور، ج6، ص251 و 253.
[11]. الدرالمنثور، ج6، ص251.
[12]. مجمعالبيان، ج7، ص261; الدرالمنثور، ج6، ص251.
[13]. تفسير قرطبى، ج14، ص4; الميزان، ج16، ص163.
[14]. انساب الاشراف، ج10، ص251; البدء والتاريخ، ج3، ص155.
[15]. المنمق، ص408.
[16]. مناقب، ج1، ص233.
[17]. الطبقات، ج1، ص176.
[18]. المحبر، ص271.
[19]. مجمعالبيان، ج4، ص832; المنمق، ص389.
[20]. دلائل النبوه، ج1، ص483; المعارف، ص472.
[21]. المغازى، ج1، ص251ـ252; السيرة النبويه، ج3، ص84.
[22]. مسند احمد، ج1، ص688.
[23]. الحيوان، ج4، ص161.
[24]. جامعالبيان، مج12، ج23، ص38.
[25]. تفسير قرطبى ج10، ص46.
[26]. مجمع البيان، ج6، ص808.
[27]. غررالتبيان، ص413.
[28]. تفسير عياشى، ج2، ص296.
[29]. جامعالبيان، مج11، ج19، ص11.
[30]. اسبابالنزول، ص279; الدرالمنثور، ج6، ص251ـ253;مجمعالبيان، ج7، ص261.
[31]. غررالتبيان، ص446.
[32]. مجمعالبيان، ج8، ص725ـ726.
[33]. روض الجنان، ج9، ص113.
[34]. تفسير قرطبى، ج16، ص148.
[35]. المغازى، ج1، ص250; اسباب النزول، ص192; جامع البيان، مج6، ج10، ص272.
[36]. تفسير قرطبى، ج7، ص244; روضالجنان، ج9، ص86.
[37]. تفسير قرطبى، ج19، ص161 و 178 و ج20، ص35.
[38]. تفسير قرطبى، ج19، ص161 و 178 و ج20، ص35.
[39]. مجمعالبيان، ج6، ص737; مبهمات القرآن، ج2، ص231; غررالتبيان، ص412.
[40]. التمهيد، ج1، ص139.
[41]. الميزان، ج14، ص338.
[42]. كشفالاسرار، ج3، ص326.
[43]. مبهمات القرآن، ج2، ص96.
[44]. مجمعالبيان، ج10، ص663.
[45]. الطبقات، ج1، ص176; مناقب، ج1، ص233.
[46]. مجمعالبيان، ج4، ص826; روضالجنان، ج9، ص101ـ103; جامعالبيان، مج6، ج10، ص302.
[47]. تفسير قرطبى، ج19، ص123.
[48]. تفسير قرطبى، ج20، ص125; مبهمات القرآن، ج2، ص731.
[49]. الامالى، ص246ـ247.
[50]. الدرالمنثور، ج3، ص251.
[51]. مفردات، ص140ـ141، «بكم»; مجمعالبيان، ج6، ص578.
[52]. مجمعالبيان، ج6، ص578.
[53]. تفسير قرطبى، ج14، ص52; مبهماتالقرآن، ج2، ص331.
[54]. مبهمات القرآن، ج2، ص337.
[55]. مجمعالبيان، ج8، ص526.