ابوعُبَيده جَرّاح: عامِربن عبداللّهبن جراحبن هلال، از بنىحارثبن فهر[1] از اصحاب رسولخدا(صلى الله عليه وآله)
از زندگى پيش از اسلام او اطلاعى در دست نيست. فقط گفتهاند: يكى از معدود افرادى بود كه پيش از ظهور اسلام در مكّه، خواندن و نوشتن مىدانست.[2] پس از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را از نخستين اسلامآورندگان برشمردهاند[3] كه گويا اسلام وى، پيش از ورود حضرت به خانه ارقم بوده است.[4] نظر به آنچه درباره سن او هنگام مرگ گفتهاند،[5] احتمالا هنگام اسلام آوردن، حدود 30 سال داشته است. پس از اسلام، بر اثر فشار مشركان، پيش از جعفربنابىطالب به حبشه هجرت* كرد[6] و در هجرت دوم نيز با او همراهشد;[7] سپس به مكه بازگشت[8] و پس از آن، به مدينه هجرت كرد. پيامبر ميان او و سعد*بن معاذ،[9] يا ابو*طلحه انصارى[10] و يا سالم*، مولاى ابوحذيفه،[11] عقد برادرى بست. وى با محمدبن مسلمه نيز براى برخوردارى از ميراث يكديگر، برادر شد.[12]ابوعبيده از آنرو كه در جريان سقيفه بنىساعده نقشى جدّى آفريد،[13] از سوى شيعه و سنى متفاوت شناسانده شده است. اهلسنت او را فردى با فضايل مسلمانى ذكر كردهاند;[14] امّا شيعيان، خبط و خطاهاى بسيارى را در او نشان مىدهند كه از درجه مسلمانى او مىكاهد.[15]
گفتهاند كه ابوعبيده، در همه جنگهاى زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) حضور داشت[16] و در جنگ بدر*، يكى از 6 فرد تيره بنى*حارثبنفهر بود.[17] برخى نوشتهاند كه پدرش عبدالله در اين جنگ، در پى ستيز با او بود; امّا او مىگريخت و چون بهطور جدّى قصد او كرد، پدرش را كشت.[18] مقدسى، داستان كشتن پدرش را بهگونه ديگرى نقل مىكند و مىنويسد: عبدالله، در حضور وى به پيامبر ناسزا گفت; ابوعبيده سر او را بريد و نزد آن حضرت آورد و قصهاش را بازگفت;[19] امّا ابنحجر به نقل از واقدى، درگذشت پدرش را پيش از ظهور اسلام ذكر كرده است;[20] بنابراين،مىتوان اين داستان را از ساختههاى عصر فضيلتسازى براى صحابه بهشمار آورد.
ابوعبيده در جنگ اُحُد* شركت داشت و برخى او را از ثابتقدمان اين جنگ شمردهاند[21] و گويا در همين جنگ، دو حلقه زره كلاهخود پيامبر(صلى الله عليه وآله)را كه در گونه حضرت فرو رفته بود، با دندان بيرون كشيد و بر اثر آن، دو دندان پيش او كنده شد; ازاينرو اثرم[22] يا اهتم[23] نام گرفت. واقدى به نقلى ديگر مىگويد: آنكسكه حلقهها را از چهره پيامبر بيرونآورد، شخص ديگر به نام عقبةبن وهببن كلدهبود.[24]
ابوعبيده در صلح حديبيّه*، (ششم هجرى) در شمار گواهان پيمان قرار داشت[25] و در همين سال، سريهاى را به ذىالقصه رهبرى[26] و در سال بعد، سريه خَبَط (سيفالبحر) را بر ضدّ قبيله جهينه* در ساحل دريا، فرماندهى كرد.[27] پيامبر در سال هشتم كه سپاه عمروعاص در مشارف شام به نيروى كمكى نياز يافت، عدهاى را به سرپرستى او به آن ديار فرستاد. در اين سپاه، ابوبكر و عمر نيز تحت فرمانش بودند.[28] در همين واقعه، ميان او و عمروعاص* بر سر امامت نماز، اختلاف افتاد كه با انصراف وى، قضيه خاتمه يافت.[29] او در فتح مكه*، فرماندهى بخشى از سپاه را برعهده داشت.[30]
ابوعبيده در واقعه تبوك* حضور داشت و براساس برخى از روايات شيعىِ منقول از حذيفه و عمار، از كسانى بود كه در بازگشت از آن جنگ، در ترور ناكام پيامبر(صلى الله عليه وآله) شركت كرد.[31]
در اينكه آيا وى در جيش اُسامه* كه در واپسين روزهاى حيات پيامبر سازماندهى شد، حاضر بوده يا نه، اختلاف است. واقدى او را از پيوستگان به سپاه در جُرْف مىداند;[32] امّا ابنابىالحديد، وى را از كسانى مىداند كه فرمان رسول خدا را ناديده گرفته و از جيش اُسامه تخلّف كردهاست.[33]
ابوعبيده، گذشته از فعاليتهاى رزمى، در چند برنامه تبليغى نيز حضور داشت. گفتهاند كه پيامبر او را پس از درخواست مُبلّغ از سوى اهالى نجران، به آنها معرفى كرد[34] و چون اهالىنجران به شكايت از كارگزارشان نزد پيامبر آمده، از او خواستند تا كسى را براى برقرارى عدالت به ديارشان بفرستد، حضرت، ابوعبيده را با وصف «قوى امين» به آن ديار فرستاد.[35]
ابوعبيده پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله):
ابوعبيده در وقايع سياسى ـ اجتماعىِ پس از پيامبر نقشى برجسته داشت. او يكى از سه تن سازنده جريان سقيفه[36] و كسى بود كه به احتمال بسيار، پيش از درگذشت رسول خدا، برنامههايى را در جلسات مخفى، براى خلافت طراحى كرده بود.[37] وى پس از تجمع انصار* در سقيفه، به اتفاق ابوبكر* و عمر* به آنجا رفت و براى خاموش كردن انصارِ مدعىِ امارت، به آنان گفت: شما نخستين يارىگر اسلام بوديد; مبادا نخستين كسانى باشيد كه آن را دگرگون مىكنند![38] پس از فراهم شدن زمينه، وى يكى از دو نامزد خلافت ازطرف ابوبكر بود كه دربارهاش گفت: من به يكى از دو دوستم ابوعبيده و عمر راضىام[39] و براى توجيه پيشنهاد خود، سخنى را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسبت داد كه: براى هر امتى امينى است و امين اين امت ابوعبيده جراح است;[40] البته آن دو، پيشنهادِ ابوبكر را نپذيرفته، براى بيعت با او پيش آمدند. بنا به نقل يعقوبى، ابوعبيده نخستين كسى است كه با ابوبكر بيعت كرد[41] و وقتى عدهاى چون عباس حاضر به بيعت نشدند و به على*(عليه السلام)پيوستند، در نظر خواهىِ ابوبكر، ابوعبيده تطميع عباس را به وى پيشنهاد كرد تا بدين طريق از اميرالمؤمنين(عليه السلام) جدا شود.[42]وى در اخذ بيعت اجبارى از مردم و آرام كردن بحران پيشآمده نيز نقش آشكارى داشت[43] و براى توجيه عمل ابوبكر كه خود را بر على(عليه السلام)مقدم مىدانست، صحتِ روايت مجعولى از پيامبر را كه اجتماعِ نبوت و خلافت در بنى*هاشم سزا نيست، تأييد كرد[44] و در پى هموارسازى زمينه خلافت ابوبكر، با امام على به گفت و گو نشست و عامل اساسى در روىگردانى مردم را از وى، جوانى على و كينه عرب نسبت به او يادكرد; امّا وعده داد كه در آينده، همگى با او بيعت خواهند كرد.[45] عياشى در تفسير خود، نقش او را در مواجهه با على(عليه السلام)به اين نرمى نمىداند; بلكه وى را از كسانى مىشمرد كه در هجوم به در خانه فاطمه(عليها السلام)و اعمال فشار و ستم بر آن حضرت و نيز بيرون كشيدن على(عليه السلام) از خانه جهت اخذ بيعت، نقش داشته است.[46]
تلاشهاى بسيارِ ابوعبيده براى تثبيت خلافت، وى را در ديدگان خليفه، چنان بزرگ كرد كه عزيزترين شخص در دستگاه خلافت بهشمار آمد و حتى بر عُمَر نيز رجحان يافت.[47]
ابوعبيده گويا در گردآورى قرآن در زمان خليفه اوّل نقش داشت.[48] وى در ابتداى خلافتِ ابوبكر، ازطرف او به سرپرستى و اداره بيتالمال منصوب[49] و در سال سيزدهم به شام اعزام شد و امارت آنجا را به اتفاق يزيدبنابوسفيان، به عهده گرفت.[50] ابوبكر هنگام اعزام ابوعبيده به شام گفت: دوست دارم بدانى كه چه ارج و جاىگاهى نزد من دارى! سوگند به آن كه جانم در دست اوست، در روى زمين، مردى از مهاجران و غير آن نيست كه بتواند با تو و اين (عمر) برابرى كند![51]
در اينكه ابوعبيده تا چه اندازه در گشودن سرزمينهاى شام نقش داشته، روايات، گوناگون است;[52] امّا هرچه بود، عمر نيز او را بر آنجا گمارد;[53] هرچند نمىتوان فقط او را امير آن ديار دانست.[54] ابوعبيده در سال 18 هجرى در ديار شام به طاعون عمواس مبتلا شد و در 58 سالگى درگذشت و معاذ*بنجبل بر او نماز خواند.[55] از او كسى باقى نماند.[56] از عمر نقل شده كه اگرابوعبيده زنده بود، او را خليفه قرار مىدادم و با هيچكس مشورت نمىكردم[57] و نيز آرزو مىكرد كه بهاندازه گنجايش يك اتاق، افرادى چون او مىداشت.[58]
اهلسنت در كتابهاى خود براى ابوعبيده بابى گشوده و فضايلى را بدو نسبت داده و وى را يكى از عشره مبشّره و امين امت دانستهاند;[59] اما در نگاه شيعى، چنين فضايلى براى او ثابت نيست; چنانكه در نفحات الازهار طرق روايت اخير، ازنظر تاريخى و رجالى بررسى و صحّت آن رد شدهاست.[60]
در حالات ابوعبيده آمده است كه روزى مىگريست. سبب آن را پرسيدند، گفت: روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى ما از فتحهاى آينده مىگفت تا سخن به فتح شام رسيد و گفت: اى ابوعبيده! چيزى تو را از خدا غافل نكند، پس بدان كه سه خدمتگزار و سه مركب كافى است ... حال من به خانهام مىنگرم كه از بردگان آكنده و به اصطبلم نگاه مىكنم كه پر از چارپايان است; بنابراين چگونه پس از اين، رسول خدا را ملاقات كنم; درحالىكه از ما عهد گرفته بود محبوبترين و نزديكترينتان به من، كسى است كه مرا بهگونهاىملاقات كند كه در آن وضع از من جدا شده است؟[61]
ابوعبيده از راويان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و افرادى چون جابر*بنعبدالله، سمرة بنجندب و ديگران از او روايت كردهاند.[62] نظر به حوادث سياسى پس از پيامبر و نقشآفرينى ابوعبيده در شكلگيرى خلافت، مىتوان به آنچه در باب فضايل او آمده، به ديده ترديد نگريست; بهويژه كه بيشترين آنها از زبان دو خليفه نخستاست.
ابوعبيده در شأن نزول:
با توجه به جاىگاه ابوعبيده در تاريخ اسلام و نقشآفرينىهاى وى در جريان خلافت ابوبكر و عمر، در كتابهاى تفسيرى، نگاه شيعه و سنى درباره او همگوننيست.1. در ذيل آيه 172 آلعمران/3 از ابنعباس آمده است[63]: پس از جنگ احد، وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواست با سپاهى از مسلمانان به تعقيب مشركان برود، عدهاى با وجود خستگى و آثار ناشى از شكست و نيز ترس و وحشت، به آن حضرت پاسخ مثبت دادند و خداوند در وصف آنان فرمود: «اَلَّذينَ استَجابوا لِلّهِ و الرَّسولِ مِن بَعدِ مااَصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذينَ اَحسَنوا مِنهُم واتَّقوا اَجرٌعَظيم». خداوند در اين آيه، به آنان كه دعوت خدا و پيامبر را اجابت كرده و پرهيزكار و نيكوكار بودهاند، وعده پاداش بزرگ داده است. در ضمنِ روايت پيشين، نام ابوعبيده نيز آمده است.
2. سيوطى به نقل از ابنعباس، بخشى از آيه29 فتح/48: «...سيماهُم فى وُجوهِهِم مِن اَثَرِالسُّجودِ» را اشاره به چند تن، ازجمله ابوعبيده مىداند;[64] امّا نظر به ديگر مصاديقى كه سيوطى در ذيل اين آيه بيان مىكند، آشكارا بهدست مىآيد كه ذكر اين مصاديق از باب فضيلتسازى است.
3. آيه 22 مجادله/58: «لا تَجِدُ قَومـًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ ورَسولَهُ ولَو كانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم= قومى را نَيابى كه به خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند و با كسانىكه با خداوند و پيامبر او مخالفت مىورزند، دوستى كنند; هر چند پدرانشان يا فرزندانشان يا خاندانشان باشند.» ابنشوذب بر آن است كه اين آيه درباره ابوعبيده نازل شده كه پدرش را در جنگ بدر به ناچار كشت;[65] البته با توجه به آنچه از واقدى منقولاست كه پدر ابوعبيده پيش از ظهور اسلام از دنيا رفته بود،[66] پذيرش سخن ابنشوذب ناموجّه مىنمايد.
4. ماوردى در ذيل آيه 9 انسان/76، به نقلى چنين آورده است: اين آيه به كسانى اشاره دارد كه سرپرستى اسراى بدر را برعهده گرفتند و ابوعبيده نيز از آنان بود:[67]«إِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنكُم جَزاءً و لا شُكورا= ما فقط براى خشنودى خداوند شما را اطعام مىكنيم; از شما نه پاداشى مىخواهيم و نه سپاسى»; امّا با توجه به قبل آيه و سياق مجموعه آيات، و نيز آنچه مفسران شيعه و سنى گفتهاند، شأن نزول آن، نذر امام على و فاطمه(عليهما السلام) و ايثارگرىهاى آنان است;[68] بنابراين هيچ ارتباطى به سرپرستى اسيران جنگ بدر ندارد.
5. قتاده از حسن بصرى نقل مىكند كه آيه90 مائده/5، پس از آن نازل شد كه جمعى ازجمله ابوعبيده جراح، در خانه سعد*بنابىوقاص گرد آمدند و پس از صرف غذا، با شراب پذيرايى شدند و چون خبر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد، اين آيه نازل شد: «يـاَيُّهَاالَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا الخَمرُ... رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطـنِ فَاجتَنِبوُه» و بدينگونه از نوشيدن شراب* نهى شدند.[69]
6. نقل است كه آيه51 قلم/68 در شأن ابوعبيده و دوستانش نازل شده است; آنگاه كه پس از نصب على(عليه السلام) به امامت و خلافت در غدير*خم، به يكديگر مىگويند: چشمان پيامبر را ببين كه همچون چشمان ديوانگان مىچرخد[70]: «واِن يَكادُ الَّذينَ كَفَروا لَيُزلِقونَكَ باَبصـرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّكرَ و يَقولونَ اِنَّهُ لَمجنون» ; هرچند با توجّه به نزول آيه كه پيش از هجرت بوده و نيز سياق آن، اين نقل را نمىتوان پذيرفت.
7. آيه74 توبه/9: «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ بَعدَ اِسلـمِهِم و هَمّوا بِما لَميَنالوا...= اينان به خدا سوگند ياد مىكنند كه نگفتهاند; ولى به راستى سخن كفرآميز را گفتهاند، و پس از اسلامآوردنشان كافر شده و آهنگِ كارى را كردهاند كه به آن دست نيافتند....» به نقل از حذيفه و عمار، آيه درباره عدهاى، ازجمله ابوعبيده نازل شده كه بر آن بودند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بهگونهاى از پاى درآورند.[71]
8. از امامباقر و امام كاظم(عليهما السلام) نيز در ذيل آيه108 نساء/4: «اِذ يُبَيِّتونَ ما لايَرضى مِن القَولِ» نقل شده كه اين آيه در شأن چند تن ازجمله ابوعبيده است كه در مجالس خود سخنانى برخلاف رضايت خدا بر زبان مىآوردند.[72] كلينى از امام صادق(عليه السلام)نقل مىكند كه آيات 79ـ80 زخرف/43: «اَم اَبرَموا اَمرًا فَاِنّا مُبرِمون * اَم يَحسَبونَ اَنّا لا نَسمَعُ سِرَّهُم ونَجوهُم» در شأن همه آنان نازل شده كه در نشستى پنهانى بر آن شدند تا پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نگذارند خلافت در بنىهاشم باشد،[73] و در اين معاهده، ابوعبيده نقش كاتب را داشته است.[74] خداوند در اين آيات سخن از توطئه آنان بهميان آورده، مىفرمايد: آنان مىپندارند ما اسرار پنهانشان را نمىدانيم. در همين روايت، آيات 25ـ26 محمد/47 نيز بر اين افراد تطبيق شده[75] كه پس از روشن شدن راه هدايت، به گذشته جاهلى خويش بازگشته، مرتد شدند. آيه7 مجادله/58 را نيز درباره ابوعبيده و جلسه مخفيانه پيش گفته دانستهاند[76]: «ما يَكونُ مِن نَجوى ثَلـثَة...».
منابع
الاحتجاج; الاستيعاب فىمعرفةالاصحاب; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الاصابة فى معرفةالصحابه; انساب الاشراف; بحارالانوار; البدء و التاريخ; البرهان فى تفسيرالقرآن; تاريخ الامم والملوك، طبرى; تاريخ خليفةبنخياط; تاريخالعرب; تاريخ مدينه دمشق; تاريخاليعقوبى; تفسير العياشى; تفسيرالقرآن العظيم، ابنكثير; تفسير القمى; تهذيب التهذيب; جمهرة انسابالعرب; حلية الأولياء و طبقات الاصفياء; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; سير اعلامالنبلاء; السيروالمغازى; السيرةالنبويه، ابنهشام; شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد; صحيح البخارى; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الطبقاتالكبرى; فتوح البلدان; قاموسالرجال; الكافى; كتاب الخصال; الكشاف; كشفالاسرار و عدةالابرار; كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال; المستدرك على الصحيحين; مسند احمدبن حنبل; المعارف; المعجم الكبير; المغازى; نفحات الازهار فى خلاصة عبقات; النكتوالعيون، ماوردى.سيد عليرضا واسعى
[1]. السيروالمغازى، ص226; المعجم الكبير، ج1، ص154.
[2]. فتوح البلدان، ص457.
[3]. السيرة النبويه، ج1، ص252.
[4]. المستدرك، ج3، ص299.
[5]. تاريخ ابنخياط، ص96.
[6]. السير و المغازى، ص176ـ177.
[7]. السيرة النبويه، ج1، ص329; المستدرك، ج3، ص299.
[8]. السيرة النبويه، ج1، ص369.
[9]. السيرة النبويه، ج2، ص505; الاصابه، ج3، ص476.
[10]. المستدرك، ج3، ص300ـ301.
[11]. انساب الاشراف، ج1، ص318.
[12]. همان، ص319.
[13]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص123; المعارف، ص247; تاريخ طبرى، ج2، ص243.
[14]. صحيحالبخارى، ج4، ص259; صحيح مسلم، ج8، ص263ـ265.
[15]. قاموس الرجال، ج5، ص603ـ605.
[16]. اسدالغابه، ج3، ص126.
[17]. المغازى، ج1، ص157.
[18]. المعجم الكبير، ج1، ص155; حلية الاولياء، ج1، ص145.
[19]. البدء و التاريخ، ج5، ص87.
[20]. الاصابه، ج3، ص475.
[21]. المستدرك، ج3، ص299.
[22]. المغازى، ج1، ص247.
[23]. المعارف، ص248; الاستيعاب، ج2، ص342.
[24]. همان.
[25]. المغازى، ج2، ص612.
[26]. همان، ص552; تاريخ طبرى، ج2، ص126.
[27]. المغازى، ج2، ص774; الطبقات، ج7، ص269; تاريخ طبرى، ج2، ص209.
[28]. المغازى، ج2، ص770; السيرة النبويه، ج4، ص623.
[29]. السيرة النبويه، ج4، ص623ـ624.
[30]. فتوحالبلدان، ص52; تاريخ طبرى، ج3، ص159.
[31]. الخصال، ج2، ص499; بحارالانوار، ج21، ص222ـ223; البرهان، ج2، ص819.
[32]. المغازى، ج3، ص1118.
[33]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص125.
[34]. المستدرك، ج3، ص299.
[35]. المستدرك، ج3، ص297; كنزالعمال، ج13، ص215.
[36]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص123.
[37]. الكافى، ج8، ص179ـ180; تاريخ العرب، ص196.
[38]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص123.
[39]. المعارف، ص247.
[40]. همان.
[41]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص123.
[42]. همان، ص124.
[43]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص284.
[44]. الاحتجاج، ج1، ص214; بحارالانوار، ج27، ص211.
[45]. الاحتجاج، ج1، ص183.
[46]. تفسير عياشى، ج2، ص66.
[47]. المستدرك، ج3، ص298.
[48]. سيراعلام النبلاء، ج1، ص8.
[49]. تاريخ ابنخياط، ص82; تاريخ طبرى، ج2، ص351; سيراعلام النبلاء، ج1، ص15.
[50]. المعجمالكبير، ج 1، ص156.
[51]. كنزالعمال، ج13، ص214.
[52]. تاريخ طبرى، ج2، ص355; البدء و التاريخ، ج5، ص87.
[53]. تاريخ طبرى، ج2، ص355.
[54]. فتوحالبلدان، ج1، ص128; المعجمالكبير، ج1، ص156.
[55]. المستدرك، ج3، ص296; المعجمالكبير، ج1، ص155.
[56]. السير و المغازى، ص226; جمهرة انساب العرب، ص176.
[57]. كنزالعمال، ج13، ص216.
[58]. حلية الاولياء، ج1، ص146.
[59]. المستدرك، ج3، ص297ـ298; جمهرةانساب العرب، ص176; اسدالغابه، ج3، ص126.
[60]. نفحاتالازهار، ج11، ص314.
[61]. مسند احمد، ج1، ص321; كنزالعمال، ج13، ص217ـ218.
[62]. سيراعلام النبلاء، ج1، ص6; تهذيبالتهذيب، ج5، ص66.
[63]. الدر المنثور، ج2، ص385.
[64]. الدر المنثور، ج7، ص544.
[65]. المعجم الكبير، ج1، ص155; تفسيرابنكثير، ج4، ص352; الدرالمنثور، ج8، ص86.
[66]. تاريخ دمشق، ج25، ص447; تهذيب التهذيب، ج5، ص67.
[67]. تفسير ماوردى، ج6، ص167.
[68]. تفسير قمى، ج2، ص422; كشفالاسرار، ج10، ص320; الكشّاف، ج4، ص670.
[69]. البرهان، ج2، ص360.
[70]. الكافى، ج4، ص566ـ567; بحارالانوار، ج37، ص172.
[71]. بحارالانوار، ج21، ص222ـ223; البرهان، ج2، ص819.
[72]. تفسير عياشى، ج1، ص275.
[73]. الكافى، ج8، ص179ـ180، بحارالانوار، ج24، ص325.
[74]. الكافى، ج1، ص421; البرهان، ج4، ص884.
[75]. همان.
[76]. بحارالانوار، ج24، ص365.