آخِذ: از اسما و صفات* الهى
آخذ
از مادّه أخذ به معناى گرفتن[14]
و در اصطلاح، از اسماى خداوند است[15]؛
يعنى ملاك اسم بودن را كه بر كمال دلالت دارد، دارا است؛ بنابراين با توجّه به بحث
توقيفى بودن اسما، نامگذارى خداوند به اين اسم، مورد نظر نيست. آخذ يك بار در آيه
56 هود/11 آمده است. 45 بار نيز أخْذ به صورت فعل ثلاثى مجرّد[16]
و هشت بار به صورت فعل ثلاثى مزيد از باب مفاعله (مؤاخذه) به معناى مجازات در
برابر ناسپاسى[17]
يا عتاب،[18]
بازخواست،[19]
و شانزده بار به صورت فعل ثلاثى مزيد از باب افتعال (اتّخاذ) كه به مثابه «جَعْل»
است،[20]
به خداوند نسبت داده شده و يك بار به صورت متّخذ از خداوند نفى شده است. از مجموع
موارد استناد أخذ در صورتهاى گوناگون به خداوند مىتوان آخذيّت الهى را انتزاع
كرد. در روايات نيز آخذ به صورت صفت الهى آمده است؛ مانندِ: والآخذ له بذنبه[21]
و أنت آخذ بناصية كلّدابّة.[22]با توجّه به مجموع آيات مىتوان نتيجه گرفت كه أخذ الهى با نظر به متعلّق آن در شش وجه به كار رفته است كه در تمام آنها و نيز در موارد كاربرد مؤاخذه و اتّخاذ، معناى لغوى أخذ به نحوى به چشم مىخورد. اَخْذ بنابر وجه نخست مانند قدرت، از صفات حقيقيّه ذاتالاضافه است؛ يعنى حقيقت آن را اضافه تشكيل نمىدهد؛ ولى اضافه به غير، لازمه آن است؛ از همينرو آخذ در اين وجه به ناصيه (موى پيش سر) جنبندگان نسبت داده شده است. صفات حقيقيّه ذاتالاضافه از صفات ذات به شمار مىآيند؛ بدين معنا كه از مقام ذات انتزاع مىشوند و عين ذاتند؛ امّا أخذ بنابر ديگر وجوه، از صفات فعل است؛ يعنى از فعل تكوينى يا تشريعى حق انتزاع مىشود و عين آن است و ضابطهاى كه درباره صفات فعل، مبنى بر تحقّق نقيض آنها مطرح است، درباره آن نيز جارى است. وجوه پيش گفته بدين شرح است:
1. سلطه:
خداوند، متصرّف در جنبندگان معرّفى شده است: «ما مِن دابّة إِلاّ هُو ءَاخِذٌ بِناصيَتِها إنَّ رَبّى عَلى صِرط مُستقيم.» (هود/11، 56) «أخذ به ناصيه» كنايه از كمال سلطه و نهايت قدرت است و به گفته تبيان در كشيدن ناصيه مرد، اذلال او است؛[23] امّا بر صراط مستقيم بودنِ خدا، بدين معنا است كه سنّت وى در آفريدگان، يكنواخت و ثابت، وآن تدبير امور بر روش عدل و حكمت است.[24] نتيجه اين أخذ را مىتوان رهنمون شدن موجودات به سوى كمال لايق خويش دانست. قيصرى، تعبير به دابّه* را براى زنده بودن تمام موجودات نزد صاحبان شهود دانسته و حق را به واسطه اسماء، متصرّف در همه موجودات مىداند.[25] برخى، آيه را مانند آيه 148 بقره/2 (و لِكلّ وِجهَةٌ هو مُوَلّيها) ناظر به جنبه ارتباط وجودى اشيا با ذات احديّت دانستهاند.[26]2. قبول:
خداوند پذيراى توبه بندگان بوده، از ايشان صدقات را قبول مىكند: «أنَّ اللّهَ هُوَ يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه و يَأخُذ الصَّدَقـتِ.» (توبه/9،104) در روايتى كه صدوق از امام صادق(عليه السلام)نقل كرده، أخذ در آيه، به قبول تفسير شده است.[27]3. برگرفتن:
خداوند از پشت فرزندان آدم، ذرّيه آنها را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد و پرسيد: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، ما گواهى مىدهيم.«وإِذ أَخَذ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَم مِن ظُهورِهِم ذُرّيَّتهُم و أشهَدَهم عَلى أَنفُسِهِم أَلَستُ بِربِّكُم قالوا بَلى شَهِدنَا.» (اعراف/7،172) در اينكه مقصود از برگرفتن ذرّيه فرزندان آدم از پشتهاى ايشان چيست، سه احتمال وجود دارد: الف. مقصود خارج ساختن آنان از صلبهاى پدران به ارحام مادران و آوردن آنها به عالم دنيا پس از گذراندن مراحل تكاملى جنين است.[28] ب: اشاره به نشئه سابق بر نشئه دنيا است كه در آن خداوند افراد انسانى را از يكديگر متمايز ساخته است و آن نشئه به عالم ملكوت ناميده مىشود و آياتى مانند آيه 75 انعام/6 به آن اشاره دارد.[29] ج. خداوند همه ذرّيه حضرت آدم(عليه السلام)را از پشت حضرت به صورت ذرّاتى كوچك خارج ساخته است.[30]4. پيمان تكوينى:
در آيه 8 حديد/57، به پيمان گرفتن خداوند از انسانها اشاره شده است. «وَ مَا لَكُم لاَتؤمنون بِاللّه ... و قَد أَخذَ مِيثـقَكُم إِن كُنتُم مُؤمِنين». برخى مفسّران، اين پيمان را همان ميثاق فطرى دانسته و مفاد اين آيه را آن دانستهاند كه خداوند انسانها را بر اساس فطرت خداشناسى پديد آورده است؛[31] ولى برخى آن را اشاره به گرفتن پيمان از بنى آدم در حالى كه در صلب حضرت آدم(عليه السلام)بودند[32] و برخى ديگر آن را پيمان تشريعى[33] دانستهاند.5. پيمان تشريعى:
اين وجه، در آيات متعدّدى به چشم مىخورد؛ مانند آياتى كه ميثاق مسؤوليّتِ تبليغ و هدايت مردم را در تمام زمينهها درباره پيامبران و با تأكيد بيشترى درباره پيامبران اولواالعزم مطرح كرده است[34]:«وإذ أَخَذنا مِن النَّبيّينَ مِيثـقَهم و مِنكَ و مِن نوح و إبرهيمَ و موسى و عيسَى ابنِ مرَيمَ و أخَذنا مِنهم ميثـقاً غَليظًا.» (احزاب/33،7) نيز آلعمران/3،81؛ چنانكه خداوند از اهلكتاب پيمان گرفته است تا حقايق را براى مردم بيان كنند: «وإذ أخَذَ اللّهُ ميثـقَ الّذين أُوتُوا الكِتـبَ لَتُبَيِّنُنَّه لِلنّاسِ و لا تَكتُمونَه» (آلعمران/3،187) همچنين آياتى كه أخذ ميثاق توحيد در عبادت و نيكى به والدين را افاده مىكند: «وإذ أَخَذنا ميثـقَ بِنىإسرءِيلَ لاتعبُدونَ إلاّاللّهَ و بِالولِدَينِ إحساناً...» (بقره/2،83) و يا آياتى كه به نريختن خون هم ديگر و بيرون نكردن يك ديگر از خانه و ديار خويش مربوط است: «وإذ أخَذنا ميثـقَكم لاتَسفِكون دِماءَكم...» (بقره/2،84) و اينكه بنىاسرائيل احكام تورات را با ايمانِ محكم و قوى بگيرند: «وإذ أخَذنا ميثـقَكم و رَفَعنا فَوقَكمالطُّورَ خُذوا ما ءَاتَينـكم بِقوّة...» (بقره/2،93) و نيز بقره/2،63؛ نساء/4،154؛ مائده/5،12،70، ونصارا[35] از كتاب خدا و رسول او پيروى كنند: «ومِن الَّذين قالوا إنّا نَصـرى أخَذنا مِيثـقَهم فَنَسوا حَظّاً مِمّا ذُكِّروا بِه....» (مائده/5،14)6. عقوبت:
أخذ به اين معنا (أخذ به قهر) در مقايسه با معانى ديگر بيشترين كاربرد را دارد و قرآن در اين آيات اعلام مىكند كه خداوند، كافران و ستمكاران را پس از اتمام حجّت به عذاب خود گرفتار مىسازد. أخذ به معناى عقوبت درباره گروههاى ذيل به كار رفته است: الف. ماكران: «أو يَأخُذَهم فى تَقَلُّبِهم فَما هم بِمُعجِزينَ.» (نحل/16،46) نيز نحل/16، 47. ب. منكران انبيا: «وَ لَقَد أرسَلنا إلى أُمُم مِن قَبلِكَ فَأخَذنـهم بِالبَأساءِ والضَّرَّاءِ.» (انعام/6،42) نيز اعراف/7، 94 و95؛ انعام/6،44؛ عنكبوت/29،40؛ غافر/40،21. ج. مترفان و عيّاشان: «حتّى إذا أخَذنا مُترَفيهِم بِالعَذاب.» (مؤمنون/23،64) د. ستمكاران: «وأخَذنا الّذينَ ظَلَموا بِعَذاب بَئيس بِما كانوا يَفسُقون.» (اعراف/7،165) و نيز انعام/6،46؛ اعراف/7،94؛ هود/11،102؛ حج/22،48. هـ.فرعون و قوم او: «فَأخَذنـه و جُنودَه فَنَبذنـهم فىاليَمِّ.» (قصص/28،40) «ولَقَد أخَذنا ءالَ فِرعَونَ بَالسِّنينَ و نَقص مِن الثَّمرتِ.» (اعراف/7،130) نيز آلعمران/3،11؛ انفال/8،52؛ ذاريات/51، 40؛ زخرف/43، 48؛ قمر/54، 42؛ حاقه/69، 10؛ مزمّل/73، 16؛ نازعات/79،25. و.قوم لوط: «فَعَصَوا رَسولَ رَبِّهم فَأخَذَهم أخذةً رَّابيَةً.» (حاقّه/69،10) قرآن، يكى از خواستههاى مؤمنان از خداوند را مؤاخذه نكردن بر نسيان و خطا دانسته است: «رَبَّنا لاَتُؤَاخِذنا إِن نَسِينا أَو أَخطَأنا» . (بقره/2،286) مؤاخذه مىتواند به معناى عقوبت يا عتاب يا بازخواست باشد؛ گرچه عتاب و بازخواست نيز به نوعى عقوبت بوده، يا ممكن است به عقوبت بينجامد و شايد از اينرو مؤاخذه به معناى عقوبت دانسته شده است.عوامل،اَشكال وويژگىهاى أخذ قهرآميز:
براساس آيات (=>أخذ به معناى عقوبت، همين مقاله) عوامل و علل أخذ به قهر، عبارتند از كفر، تكذيب پيامبران، نسيانِ آن چه به واسطه انبيا يادآورى شده، فسق، عموم گناهان و خصوص اتراف و ظلم. اَشكال و طرق اين عقوبت، عبارتند از: عذاب سخت در دنيا و آخرت، بلا و مصيبت، گرفتن چشم و گوش، مهرزدن بر دل، قحطى و تنگى معاش، آفت در كشت و زرع، زلزله، طوفان، باد تندِ مخالف،[36] فروفرستادن سنگ يا باد سنگريزهافكن،[37]صيحه (فرياد)، فرو بردن زمين، طغيان آب و غرق كردن در دريا. قرآن ويژگى اين عقوبت را اليم (دردناك) و شديد: «إِنَّ أخذَه أليمٌ شَديدٌ» (هود/11، 102) وبيل (شديد[38]): «فَأخَذنـه أخذاً وَبِيلا» (مزمّل/73، 16) رابى ( زايد، شديد و فزاينده[39]) (حاقّه/69، 10) و آن را از ناحيه عزيز مقتدر مىداند: «فَأخَذنـهم أخذَ عَزيز مُقتَدر» (قمر/54، 42) كه موجب ضجّه و استغاثه مىشود.[40] (مؤمنون/23، 64) زمان وقوع آن را احياناً هنگام اشتغال به سير و گردش[41] كه در مقابل آن توان مقابله نيست، (نحل/16، 46) مطرح كرده است. شايان ذكر است كه قرآن كريم، مخالفت با قَسَم را در صورتى كه همراه با التزام قلبى به فعل يا ترك باشد، مورد مؤاخذه دانسته است؛ در غير اين صورت، مؤاخذه الهى را در پى نخواهد داشت[42]:«لايُؤاخِذُكم اللّهُ بِاللَّغوِ فى أيمـنِكم ولـكِن يُؤاخِذكُم بِما كَسَبت قُلوبُكم و اللّهُ غَفورٌ حَليمٌ.» (بقره/2، 225) نيز مائده/5،89.أخذ ناگهانى و تدريجى:
أخذ به قهر، گاهى دفعى است و انسان را هنگام سرگرمى و شادمانى به دادهها و روزىها،[43] گرفتار مىسازد و در پى آن، نابودى است: «حتّى إذا فَرِحوا بِما أُوتوا أَخذنهُم بَغتةً فإذا هُم مُبلِسونَ» (انعام/6،44) و به دليل جهل از جريان امر الهى، به آن آگاهى وجود ندارد[44]:«فَأخَذنـهم بَغتةً و هم لايَشعُرون» (اعراف/7، 95) البتّه برپايه روايتى، أخذ مذكور بعد از مهلت بيست ساله است؛[45] چنان كه مسأله امهال در آياتى مطرح شده است: «فَأملَيتُ لِلّذينَ كَفَروا ثُمّ أخَذتُهم» . (رعد/13،32) نيز آل عمران/3، 178. از آيات ديگرى نيز مىتوان عدم تعجيل در اين أخذ را استفاده كرد؛ مانند:«لَو يُؤاخِذُهم بِما كَسبوا لَعَجّل لَهُم العَذابَ». (كهف/18،58) نيز نحل/16،61؛ فاطر/35،45. آن چه در دعاها هم مبنى بر نفى مؤاخذه الهى در برابر گناه وارد شده: يامن لم يؤاخذ بالجريرة[46] در همين جهت قابل تبيين است. أخذ گاهى هم تدريجى است كه قرآن از آن به «أخذ على تخوّف» تعبير مىكند: «أو يَأخُذَهم على تَخوُّف فإنَّ رَبَّكم لَرَءوفٌ رَّحيمٌ». (نحل/16،47) اين تعبير از آن رو است كه اين عذاب همراه ترس است و چون تدريجى است، انسان بر آن آگاهى يافته مىتواند به وسيله توبه و ندامت از آن رهايى يابد؛ از اين رو در ذيل آيه مىفرمايد: «فإنَّ ربَّكم لَرءوفٌ رَّحيمٌ». برخى آن را عذاب ترسناكى مانند زلزله و طوفان كه نابودى را در پى ندارد، دانستهاند و در قول ديگرى، تخوّف به تنقّص معنا شده است كه بنابر آن «أخذ على تخوّف» نقصِ تدريجى نعمتها است.[47]بررسى موارد كاربرد اتّخاذ:
در آياتى، أخذ به صورت اتّخاذ استعمال شده است. درباره اين آيات مىتوان مباحث گوناگونى را با عناوين ياد شده در ذيل مطرح كرد:الف. كمك نگرفتن در آفرينش:
قرآن ضمن بيان اين حقيقت كه خداوند شياطين را بر آفرينش آسمانها و زمين و نيز بر ايجاد خود آنها، گواه نگرفته است، هر گونه معاونت از ناحيه آنان را در امر آفرينش نفى كرده است[48]:«ماأشهَدتُّهم خَلقَ السَّمـوتِ والأرضِ و لا خَلقَ أنفسِهم و ما كُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلّينَ عَضُدًا» . (كهف/18،51)ب. عبث نبودن آفرينش ممكنات:
خداوند در آيه 16 انبيا/21 مىفرمايد: آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دو است، به بازيچه نيافريديم: «وما خَلَقنا السَّماءَ و الأرضَ و ما بَينَهما لـعِبينَ» و در آيه بعد، برهانى بر نفى ايجاد آفريدگان براى لعب و لهو (سرگرمى) از قبيل دفع دلتنگى، ملالت، كسالت، فرار از تنهايى و رهايى از خلوت، ذكر كرده است؛ به اين بيان كه بر فرض مذكور، مخلوقات در خدا تأثير گذارده و خداوند به چيزى كه از هر جهت به او نيازمند است، احتياج خواهد يافت؛ بنابراين لهو بايد به چيزى كه خارج از ذات حق نيست، صورت پذيرد و اين احتمال كه مستلزم احتياج و نقص در ذات او مىباشد، باطل است و به نفى آن، با لفظ «لو» كه بر امتناع دلالت دارد، در آيه اشاره شده و با جمله «إن كُنّا فـعِلين» مورد تأكيد قرار گرفته است[49]:«لَو أرَدْنا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لاتَّخَذنه مِن لَدُنّا إن كُنّا فعِلينَ.» (انبياء/21،17)ج. نفىآفرينش فرزندازخداوند:
فرزند داشتن خداوند، در آيات متعدّدى، نفى شده است؛ مانند: «مَااتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَد...». (مؤمنون/ 23،91) نيز اسراء/17، 111؛ مريم/19، 35 و 92؛ فرقان/25،2؛ زمر/39،4؛ جن/72،3. در آيات ديگرى از اين دست، اين عقيده ناروا گزارش شده است؛ مانند: «وَقالوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبحنَه». (بقره/2،116) و نيز يونس/10، 68؛ كهف/18،4؛ مريم/19، 88؛ انبياء/ 21، 26؛ همچنين در بخش ديگرى از آيات، اعتقاد به اين كه ملائكه، دختران خداوند باشند، باطل دانسته شده است: «أفَأصفـكم رَبُّكم بِالبَنينَ واتَّخَذَ مِن المَلـئِكةِ إنثاً». (اسراء/17،40) نيز زخرف/ 43، 16.د. اعطاى مقام خُلَّت به ابراهيم(عليه السلام):
قرآن كريم از اعطاى مقام حقيقى خُلَّت (دوستى) به حضرت ابراهيم(عليه السلام) خبر داده است؛ آن جا كه مىفرمايد: «...واتَّخَذَ اللّهُ إبرهيمَ خَليلا». (نساء/4، 125)هـ. اعطاى كرامت گواه بودن بر اعمال به اوليا:
خداى
سبحان در قرآن، از اعطاى كرامت گواه بودن بر اعمال امّت به اولياى الهى(عليهم السلام)اخبار
نموده؛[50]آنجاكه
فرمود: «ولِيَعلَمَ
اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا و يَتَّخِذَ مِنكم شُهداءَ». (آلعمران/3،140)منابع:
اسماء و صفات الهى در قرآن؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسيرالقرآن؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تعليقات بر شرح فصوص الحكم، امام خمينى؛ تفسيرالقرآن الكريم، ملاصدرا؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ التوحيد، صدوق؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ شرح فصوصالحكم، قيصرى؛ القرآن والعقل؛ الكشّاف؛ لغتنامه دهخدا؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظالقرآن؛ المنجد فىاللّغة والأعلام؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نهجالبلاغه.سيدرضا اسحاقنياتربتى