ابوالأعور سُلَمى: عمرو بن سفيان بن عبد شمسبنسعد،[74] از بنىسليم، تيره ذكوان[75] همپيمان ابوسفيان و از دولتمردان معاويه
عمرو، در جاهليّت زيست[76] و تا نبرد حنين در صف مشركان، با مسلمانان جنگيد و گويا پس از آن اسلام آورد.[77] جزئيات زندگى وى در تاريخ روشن نيست؛ بدين جهت در باب صحابى بودن او اختلاف است. برخى، وى را از صحابيان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نمىدانند؛ بنابراين معتقدند كه روايت او از پيامبر، مرسل است؛[78] چنانكه بخارى نيز در تاريخ كبير، نام وى را در رديف صحابه ذكر نكرده؛[79] ولى برخى چون مسلم بنحجّاج او را صحابى شمردهاند.[80] شيخ صدوق از آن رو كه وى را در ماجراى تبوك، از دستاندركاران قتل پيامبر مىداند،[81] صحابى مىشمارد. شايد در صحابى شمردن او اشتباهى رخ داده باشد؛ چرا كه در تاريخ دو نفر به ابوالاعور شهره بودهاند: يكى حارث بنظالم انصارى خزرجى، از بنىعدى بننجّار كه در صحابى بودن وى اختلافى نيست و ديگرى، عمروبنسفيان سلمى،[82] و شايد در اين عرصه، اغراض سياسى دخالت داشته تا بدينگونه بر شمار اصحاب رسول خدا در سپاه معاويه بيفزايد؛[83] به هر حال، داورى در اين باره آسان نيست.ابوالاعور، همپيمان حرببناميه و پسرش ابوسفيان بنحرب[84] كه در جنگ احد[85] و خندق*[86] بر ضدّ پيامبر(صلى الله عليه وآله)شمشير مىزد بود. او خود نيز در جنگ احزاب، با گروهى از بنىسليم به يارى قريش شتافت.[87] پس از آن، در زمان رسول خدا، سخنى از او نيست.
او در زمان ابوبكر در نبرد يرموك، فرماندهى گروهى را بر عهده داشت[88] و در زمان عمر، در فتح شام، يكى از ده فرمانده ابوعبيده در فِحل (محلّى در شام) بود[89] و در سال 13 هجرى، با ديگر فرماندهان به طبريّه وارد شد، ومردم آنجا با او مصالحه كردند.[90] در سال 15 هجرى جانشين عمروعاص در اردن شد تا عمرو، به جنگ روميان در اجنادين برود.[91] در غزوه عموريه، (23 هجرى) امير لشكر شام بود.[92] ابوالاعور در زمان عثمان، در واپسين نبرد قبرس به سال 26 يا 27 هجرى از طرف معاويه، در نقش فرمانده سپاه اسلام جنگيد.[93] در واقعه اعتراض مصريان بر عثمان، حامل نامه وى به والى مصر مبنى بر سركوبى معترضان[94] بود و هنگام درگذشت عثمان، كارگزارى معاويه را در اردن برعهده داشت.[95]
نقش جدّى ابوالاعور در دستگاه امارت معاويه، بهويژه در نبرد صفيّن آشكار است. گفتهاند: وى محور جنگ صفيّن[96] بود و نخستين حمله، به فرماندهى او انجام شد، ودر اين واقعه، ياران على(عليه السلام)بهويژه مالك اشتر را به همدستى با قاتلان عثمان متّهم كرد.[97] وى از كسانى بود كه بر ضدّ امام على در قتل عثمان، به گواهى معاويه آمد و موجب گمراهى افرادى شد.[98] ابوالاعور در سپاه معاويه، فرماندهى اهل حِمْص را بر عهده داشت[99] و با دههزار سپاه بر شريعه فرات گمارده شد تا راه را بر سپاه على(عليه السلام)ببندد.[100] در پى حيلهگرى سپاه معاويه، او نيز مصحفى بر سر داشت و عراقيان را به داورى آن فرا مىخواند. در نهايت، به صورت گواه پيمان حكميّت از طرف شاميان به ميدان آمد[101] و با چهارهزار شامى، مراقبت از جان عمروعاص را بر عهده گرفت.[102] در نگارش پيماننامه، با تقديم نام على(عليه السلام)سخت مخالفت كرد؛[103] سپس در مقابله با محمدبنابىبكر (والى امام على(عليه السلام)در مصر) در منطقه مَسناة، پرچم فرماندهى سپاه شام را به دوش كشيد؛[104] بدين جهات، آوردهاند كه امام على او را در نماز لعن مىكرد.[105] ابوالاعور در مخالفت با امام حسن(عليه السلام)و تحقير و شكستن او نيز كوشا بود، وامام در خاموش كردن وى، به حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اشاره كرد كه در آن عمروبنسفيان سلمى، لعن شد و در خطاب به معاويه گفت: آيا مىدانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرماندهى (قائد) و راننده (سائق) احزاب را لعن كرد؟ يكى ازآن دو ابوسفيان و ديگرى ابوالاعور بود.[106] فرجام كار او نيز روشن نيست. بر پايه روايتى ضعيف، وى درسال 65هجرى بامروانبنحكم به مصر رفت[107] كه البتّه پذيرش اين سخن مشكل است.
ابوالاعور در شأن نزول:
1. در ذيل آيه يك احزاب /33 آوردهاند[108] كه ابوالاعور با تنى چند از مشركان مكّه، پس از جنگ اُحد به مدينه آمده، بر عبدالله بنابى وارد شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنان امان داد تا خواسته خويش را با او در ميان گذارند. آنان از پيامبر خواستند تا آنها را با خدايانشان (لات، منات و عزّى) واگذاشته، براى آن بتان و پرستندگانش، منفعتى قائل شود؛ در مقابل، آنان نيز پيامبر را با خدايش وامىنهند. اين سخن بر حضرت گران آمد و به اخراج آنان از مدينه فرمان داد و اين آيه نازل شد: «يـأيُّها النّبىُّ اتّقِ اللّهَ و لاتُطِعِ الكـفرينَ و المُنـفِقينَ إنّ اللّهَ كان عَليماً حَكيماً = اى پيامبر! از خدا بترس و از كافران و منافقان اطاعت مكن؛ زيرا خدا دانا و حكيم است».2. در ذيل آيه 48 احزاب /33 (و لاتُطِعِ الكـفرينَ و المنـفقينَ...) نيز اين داستان ذكرشده و مقصود از كافران در آيه را ابوالاعور، عكرمه و ابوسفيان ذكر كردهاند كه به دنبال مداهنه با پيامبر در دين بودند.[109]
3. قرطبى، «مِن أسفَلَ مِنكم» در آيه 10 احزاب/33 را كه در جنگ خندق از مناطق فرودست، بر مسلمانان تاخته و حمله آوردند، گروهى از فرماندهان مشرك، از جمله ابوالاعور مىداند[110]:«إذ جاءُوكم مِن فَوقِكم و مِن أسفَلَ مِنكم و إذ زاغَتِ الأبصـرُ و بَلغَتِ القلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا = آن گاه كه از سمت بالا و پايين بر شما تاختند، وهنگامى كه چشمها خيره شد و دلها به گلوگاه رسيده بود و به خدا، گمانهاى گوناگون مىبرديد.»
4. شيخ صدوق بر پايه روايتى، ابوالاعور را يكى از چهارده مردى دانسته كه دربازگشت از تبوك،* در پى كشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله)برآمدند؛ امّا به مقصود خويش نرسيدند.[111] آيه 74 توبه/9 در اين باره فرود آمد: «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقَد قالوا كلِمةَ الكُفرِ و كَفَروا بَعدَ إسلـمِهِم و هَمّوا بما لميَنالوا و ما نَقَموا إلاّ أن أَغنـهم اللّهُ و رسولُهُ من فضلِه فإن يَتوبوا يَكُ خَيراً لَّهم و إن يَتولَّوا يُعَذِّبْهم اللّهُ عَذاباً أليماً فِىالدّنيا و الأخِرةِ و ما لَهم فِىالأرضِ مِن ولىّ و لا نصير = به خداسوگند ياد مىكنند كه نگفتهاند؛ ولى كلمه كفر را بر زبان راندهاند و پس از آنكه اسلام آوردند، كافر شدند و قصد كارى را كردند؛ امّا بدان نرسيدند. انتقامگيرىشان از آن رو است كه خدا و پيامبرش آنان را از فضل خود بىنياز كردند؛ پس اگر توبه كنند، خيرشان در آن است و اگر روى بگردانند، خدا در دنيا و آخرت به عذابى دردناك معذّبشان خواهد كرد و در روى زمين، دوستدارى و مددكارى نخواهند داشت»؛ البتّه چنانكه اشاره شد، در كلام صدوق روشن نيست كه مقصود از ابوالاعور كدام است؟
منابع:
الاخبار الطّوال؛ اسباب النزول، واحدى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ التاريخ الكبير؛ تاريخ مدينه دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم؛ كتاب الخصال؛ كتاب النسب، ابوعبيد؛ الكشّاف؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ المعارف؛ المغازى.سيدعليرضا واسعى
[76] الاستيعاب، ج3، ص262.
[77] الاصابه، ج4، ص530.
[78] الاستيعاب، ج3، ص262.
[79] التاريخ الكبير، ج6، ص336.
[80] تاريخ دمشق، ج 46، ص 55؛ اسدالغابه، ج 4، ص220.
[81] الخصال، ج2، ص499.
[82] اسدالغابه، ج1، ص618.
[83] الصحيح من سيرةالنبى، ج9، ص47.
[84] الاصابه، ج4، ص530.
[85] المغازى، ج1، ص266.
[86] همان، ج2، ص443.
[87] مجمعالبيان، ج8، ص569.
[88] تاريخ دمشق، ج46، ص56.
[89] تاريخ طبرى، ج2، ص357.
[90] همان، ج2، ص360.
[91] همان، ج2، ص447.
[92] الاصابه، ج4، ص53.
[93] تاريخ دمشق، ج46، ص57.
[94] تاريخ طبرى، ج2، ص662 و 663.
[95] همان، ص693.
[96] الاستيعاب، ج3، ص261.
[97] تاريخ دمشق، ج46، ص58.
[98] اسدالغابه، ج2، ص621.
[99] الاخبارالطوال، ص180.
[100] همان، ص168.
[101] همان، ص196.
[102] همان، ص197.
[103] يعقوبى، ج2، ص189.
[104] يعقوبى، ج 2، ص 194.
[105] تاريخ دمشق، ج46، ص52.
[106] همان، ص60.
[107] همان، ج46، ص54.
[108] اسبابالنزول، ص294؛ الكشّاف، ج3، ص519؛ مجمعالبيان، ج8، ص525 و 526.
[109] قرطبى، ج14، ص130.
[110] قرطبى، ج14، ص95.
[111] الخصال، ج2، ص499.