آرزو: خواهش چيزى كه دستيابى به آن محال يا دور از انتظار است.
آرمان نيز به معناى آرزو، ولى داراى كاربرد محدودترى است و گويا فقط بر آن دسته از آرزوهاىكلانكه براى شخص، محترم و مقدّس و قابل دستيابى است، اطلاق مىشود. (=>آرزوى پيامبران، همين مقاله) آرزو در فارسى با «كاش و اى كاش» و در قرآن با واژههاى گوناگونى ادا مىشود كه عبارتند از: 1. ليت: اين واژه كه 14 بار در قرآن كريم به كار رفته و از حروف مشبّهة بالفعل است،[1] اصلىترين و رايجترين كاربرد را براى آرزو دارد: «قالَ يـليتَ بَينِى و بَينكَ بُعدَ المَشرِقَينِ فَبِئسَ القَرِين = گفت: اى كاش ميان من و تو دورى خاور و باختر بود!» (زخرف/43، 38) 2.لو: اين واژه كه در اصل براى شرط، وضعشده، گاهى در معناى آرزو بهكار مىرود[2]:«فَلَو أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكونَ مِنالمُؤمِنين = اىكاشبازگشتى براى مابود واز مؤمنان مىشديم!» (شعراء/26،102) نيز زمر/39، 58؛ بقره/2، 167. 3. هل: اين واژه نيز كه اصل ساختارش براى پرسش است، در مواردى براى بيان آرزو به كار مىرود[3]:«فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَيشفَعوا لَنا= كاشبراىما شفيعانى باشد كه براى ما شفاعت* كنند!» (اعراف/7،53) نيزشورى/42، 44؛ غافر/40، 11. 4. لعل: برخى بر اساس قواعد نحوى در آيه 36 غافر/40 اين واژه را كه كاربرد اصلىاش براى اظهار اميد است،[4] به معناى آرزو دانستهاند[5]:«وقَالَ فِرعونُ يـَـهـَـمـَـنُ ابنِ لِى صَرحاً لَعلِّى أَبلغُ الأَسبـَـب = و فرعون گفت: اى هامان! براى من برجى افراشته بساز؛ شايد به درهاى آسمان برسم». دانشمندان علوم بلاغت، كاربرد اين چهار واژه را متفاوت دانسته، برآنند كه «هل» و «لعل» حاكى از اميد آرزوكننده به تحقّق آرزو است؛ در حالى كه «لو» از نااميدى حكايت دارد و «ليت» به معناى مطلق آرزو و از هر دو ويژگى خالى است.[6] 5. تمنّى: اين واژه، از ريشه (مـ ن ـ ى) حالت خبرى داشته، براى گزارش از آرزوى خود يا ديگرى بهكار مىرود. معناى اصلى آن تقدير و اندازهگيرى، وهنگامى كه به باب تَفَعُّل مىرود، به معناى آرزويى است كه شخص آن را در ذهن خود فرض مىكند و اندازه مىگيرد.[7] ابناثير آن را به معناى ميل داشتن به تحقّق چيزى محبوب دانسته است؛[8] ولى صاحب التحقيق بر آن است كه تمنّى در اصل هر دو معنا را دارا است؛ يعنى «مُنى» در اصل به معناى ميلداشتن به حصول چيزى، همراه با اندازه گرفتن آن است[9] و راغب، تمنّى را به گونهاى معنا كرده كه با كذب رابطه نزديكى دارد. اومىگويد تمنّى عبارت است از تصوّر چيزى در نفس و اين گاهى از روى فكر است؛ ولى بيشتر حدسى است؛ از اين رو بيشتر آرزوها تصوّر كردن امور حدسى است كه حقيقت نداشته، كاذبند.[10] لغويان، معانى ديگرى نيز براى تمنّى ياد كردهاند كه با معناى آرزو ارتباط دارد و از جمله، تلاوت كردن را بر آن تطبيق دادهاند. ابومنصور، وجه نامگذارى تلاوت به امنيّه را اين دانسته كه وقتى تلاوتكننده قرآن به آيه رحمت برمىخورد، آن را تمنّا دارد و چون به آيه عذاب مىرسد، رهايى از آن را آرزو مىكند.[11] برخى مفسّران، تمنّى در آيه 52 حج /22 و امانى در آيه 78 بقره/2 را بر همين معنا حمل كردهاند.[12]«اُمنيّه» از همين مادّه يكبار، وجمع آن «امانى» پنج بار در قرآن ديده مىشود كه نام شىء مورد آرزو است.[13] به عبارت ديگر، آن صورت خيالى آرزو است كه نفس انسان از آن لذّتمىبرد.[14] به نظر راغب، امنيّه صورت نفسانى آرزو است كه در ذهن آرزوكننده ايجاد مىشود. وى درباره ارتباط آرزو با دروغ مىگويد: آرزو مبدأدروغ است؛ زيرا هيچ يك از آن دو حقيقت ندارد؛ از اين رو مىتوان از دروغ به آرزو تعبير كرد. راغب، تفسير مجاهد و ابنعبّاس را[15] از واژه «امانى» به دروغ در آيه 78 بقره/2 (و مِنهُم أُمِّيُّونَ لاَيَعلَمونَ الكِتـبَ إِلاَّ أَمَانِىَّ) شاهد برايناستنباط گرفته است؛[16] ولى برخى ديگر از مفسّران و لغويان، دروغ را يكى از معانى تمنّى دانستهاند.[17] 6. وَدَّ: مضارع آن «يَوَدّ» از ديگر واژههايى است كه افزون بر معناى دوست داشتن، به معناى آرزو كردن نيز آمده است.[18] راغب علّت كاربرد اين واژه در معناى آرزو را اين دانسته كه در هر آرزويى دوست داشتن نهفته است.[19] صاحب التحقيق در جهت پيوند اين دو معنا بر آن است كه معناى اصلى اين واژه در اصل، ميل داشتن، يعنى مرتبه ضعيفى از محبّت است[20] كه در آرزو نيز وجود دارد. از سوى ديگر، ابنفارس براى تمايز بين اين دو معنا، به اختلاف مبدأ اشتقاق تمسّكجسته، مىگويد: وَدّ به معناى دوست داشتن از مصدر «وُدّ» و به معناى آرزو كردن از مصدر «ودادة» است.[21] به طور كلى، بررسى كاربرد واژه وَدَّ نشان مىدهد در همه مواردى كه به معناى آرزو كردن آمده، مفعول آن، جمله، وآنجا كه به معناى دوست داشتن است، مفعولش مفرد است؛[22] چنانكه برخى مفسّران با توجّه به موارد قرآنى، به اين تفاوت تصريح كردهاند.[23] موارد قرآنى نيز همين را تأييد مىكند. 7. برخى واژه «امل» را نيز به آرزو معنا كردهاند. صاحب التحقيق مىنويسد: معناى حقيقى امل، اميد دور داشتن و انتظار كشيدن چيزى است كه حصول آن بعيد است و در فارسى به آن آرزو گفته مىشود؛[24] ولى از سوى هيچ يك از مفسّران پيشين، اين واژه بر آرزو (تمنّى) تطبيق داده نشده است. خليل، امل را به اميد[25] و ابنفارس، به تثبّت و انتظار معنا كردهاند[26] و چون در هر انتظارى، اميد هم نهفته است، اين واژه در معناى اميد بهكار مىرود. بررسى كاربرد اين واژه نشان مىدهد كه امل، غير از آرزو است؛ زيرا امل برخلاف آرزو به امور محال تعلّق نمىگيرد؛[27] همچنين آرزو در باره امور گذشته و آينده به كار مىرود؛[28] در حالىكه امل درباره گذشته به كار نمىرود؛ البتّه امل در برخى موارد، معنايى نزديك به آرزو دارد و آن جايى است كه مورد آرزو امرى محال نبوده، مربوط به آينده باشد؛ بنابراين، امل، با آرمان، سازگارى و تطابق بيشترى دارد. اين واژه كه دو بار در قرآن آمده، يك بار امرى نكوهيده معرّفى شده: «ذَرهُم يَأكُلوا و يَتَمتَّعوا و يُلهِهِمُ الأَملُ فَسوفَ يَعلَمون = بگذارشان تا بخورند و بهره گيرند و آرزوها سرگرمشان كند و به زودى خواهند دانست» (حجر/15، 3) و بار ديگر، اعمال صالح انسان، املى بهتر و صادقتر از مال و فرزندان كه زينت دنيا است، دانسته شده است: «والبـقِيـتُ الصـّلِحـتُ خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً و خَيرٌ أَمَلاً». (كهف/18، 46) اين آيات نشان مىدهد كه «امل» مىتواند در مواردى ستوده باشد.
حقيقت آرزو:
در رواياتى چند از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امامان(عليهم السلام)مؤمنان از املِ دور و دراز، نهى شدهاند؛ چرا كه موجب فراموشى قيامت مىشود.[29] در رواياتى نيز به كوتاه كردن امل سفارش شده است.[30] مفسّران در اينباره كه آرزو امرى زبانى است يا قلبى، دو دستهاند: طبرسىبه بيشتر متكلّمان نسبت مىدهد كه آرزو را از مقوله گفتار مىدانند؛ يعنى انسان براى چيزى كه نبوده است، بگويد كاش مىبود يا براى چيزى كه هست، بگويد كاش نمىبود؛ ولى جُبّائى از متكلّمان معتزلى، آرزو را از مقوله معنا و امرى قلبى دانسته است؛ با اين توضيح كه آرزو نه از قبيل اراده است؛ زيرا اراده، فقط به امور ممكن تعلّق مىگيرد و نه از قبيل ميل و خواهش؛ زيرا ميل و خواهش به گذشته تعلّق نمىگيرد؛ در حالى كه آرزو، هم به امور ناممكن و هم به امور گذشته تعلّق مىگيرد.[31] فخر رازى نظر نخست را به معتزله نسبت داده و ضمن بعيد دانستن آن مىگويد: به نظر اشاعره، آرزو عبارت از خواستن چيزى است كه به تحقّق نيافتن آن يقين يا گمان دارد؛[32]افزون بر اين، آرزو از نوع انشا است كه بهسان جملههاىگزارشى، به صدق ياكذب وصف نمىشود؛ ولى در آيات 27 و28 انعام/6 خداوند پس از نقل آرزوى كافران هنگام مشاهده عذاب* كه مىگويند: كاش به دنيا باز گردانده مىشديم و [ديگر]آيات پروردگارمان را تكذيب نمىكرديم و از مؤمنان مىشديم، آنها را دروغگو مىشمارد: «ولَو تَرى إِذ وُقِفوا عَلَى النَّارِ فَقالوا يـلَيتَنا نُرَدُّ و لاَنُكذِّبَ بِـَايـتِ رَبِّنا و نَكونَ مِنَ المُؤمِنينَ * ... و إِنَّهُم لَكـذِبون» . طبرسى، سه پاسخ را نقل مىكند: 1. كذب در آيه، به سخن ديگرِ آنها كه مىگويند: ما در دنيا اعتقاد حق و درست داشتيم، نسبت داده شده، نه به آرزوى آنها؛ 2. آرزوى آنها دربردارنده يك جمله گزارشى ضمنى با اين مفاد است: هرگاه به دنيا برگرديم، ايمان مىآوريم و كذب به اين جمله بر مىگردد؛ 3. مىتوان كذب را به معناى تحقّق نيافتن آن آرزو گرفت، نه به معناى حقيقىاش كه دروغ باشد؛ بنابراين، خداوند در «وإِنَّهُم لَكـذِبون» خبر مىدهد كه آرزوى آنها تحقّق نيافتنى است.[33]آرزوهاى ناروا:
در بين مفسّران، طنطاوى آرزو را غريزهاى دانسته كه براى تشويق انسان به تحصيل كمال، در او به وديعه نهاده شده؛ بنابراين هرگاه آرزو در جهت نابودى آنچه ديگران دارند يا بازداشتن شخص از تحصيل كمال باشد، ناروا خواهد بود.[34] آياتى از قرآن به طور صريح يا اشاره، مؤمنان را از برخى آرزوها بازداشته است. در آيه 32 نساء/4 مؤمنان از آرزو كردن چيزى كه برخى بندگان به آن برترى يافتهاند، نهى شدهاند: «ولاَتَتمَنَّوا ما فَضَّلَاللّهُ بِه بَعضَكُم عَلى بَعض». در رواياتى كه سبب نزول اين آيه را بيان كردهاند، مواردى از آرزوهاى ناروا بيان شده است. بنابه نقل مجاهد، اُمّسلمه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گفت: اى رسولخدا! مردان به جهاد مىروند؛ ولى زنان نمىروند و ما نصف مردان ارث مىبريم. كاش ما نيز مرد بوديم؛ به جهاد مىرفتيم و به ديگر فضايل مردان نايل مىشديم. در پى اين سخنان، آيه پيشين نازل شد و مؤمنان را از چنين آرزوهايى بازداشت.[35] در نقل ديگرى از قتاده و سُدّى، پس از نزول آيه ميراث كه براى مردان دو برابر زنان ارث قرار داد، مردان آرزو كردند كه در آخرت نيز دو برابر زنان پاداش بگيرند و زنان نيز آرزو كردند كه گناهانشان نصف گناه مردان محاسبه شود.[36] آلوسى با استناد به ادامه آيه (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبوا و لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبنَ) مىگويد: آرزوى برترىهاى يكديگر ميان دو گروه از زنان و مردان بوده است.[37] در روايت ديگرى از امامصادق و امامباقر(عليهما السلام)نيز آمده است كه اين آيه در شأن على(عليه السلام)نازل شده؛[38] به اين معنا كه مردم از آرزو كردن منزلت وى نهى شدهاند؛ ولى اين، تطبيق آيه بر حضرت شمرده شده است.[39] بر پايه روايتى از امام صادق(عليه السلام)در تفسير آيه، مردان از آرزوى مال، نعمت و همسر نيكويى كه خداوند به ديگران عطا كرده، نهى شدهاند؛ ولى آنان مىتوانند مانند اينها را براى خود آرزو كنند.[40] مفسّرانى چون طبرى و طبرسى، براساس اين روايات گفتهاند: هيچكس نبايد آنچه را خداوند به ديگران داده، براى خود آرزو كند؛ زيرا چنين آرزويى مايه اندوه و گناه است.[41] برخى مفسّران اين آيه را در نهى از حسدورزى[42] و برخى، حسدورزى را نتيجه آن آرزوها دانستهاند. فخررازى در اين زمينه مىگويد: هنگامى كه انسان برخوردارى ديگران از انواع فضايل را ببيند، در حالى كه خود فاقد آنها است، ناراحت و مشوّش مىشود و يكى از دو حالت به او دست مىدهد: يا زوال آن فضايل را از شخص مزبور آرزو مىكند يا حصول آن را براى خود نيز مىخواهد. حالت اوّل حسد* و چون اعتراض به خداوند است، به كفر منتهى و موجب فساد دين و دنياى او مىشود، وحالت دوم، غبطه است كه بعضى آن را روا و برخى ناروا دانستهاند.[43] در آيات 80 تا 82 قصص/28 بهگونهاى روشنتر از آرزوى داشتن اموال و منزلت ديگران نهى شده است. در اين آيات كه نهى از زيادهخواهى ثروت و مقام است، هنگامىكه عدّهاى سطحىنگر، ثروت و جاىگاه قارون را آرزو كردند، مؤمنان دانشمند به آنان اعتراض كردند. خداوند در ادامه خبر مىدهد كه پس از فرو رفتن قارون با ثروتش در زمين، همان كسانى كه تا ديروز، جاىگاه او را آرزو مىكردند، با اظهار پشيمانى از آرزوى خود، تحقّق نيافتن آن را نعمتى بس بزرگ ياد كردند:«وأَصبَحَ الَّذينَ تَمنَّوا مَكانَهُ بِالأَمسِ يَقولونَ وَيْكَأَنَّ اللّهَ يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ و يَقدِرُ لَولاَ أَن مَنَّ اللّهُ عَلينا لَخَسَفَ بِنَا.»زمخشرى اين آرزو را از نوع غبطه دانسته است؛[44] ولى در آيه، امرى نكوهيده تلقّى شده كه با غبطه چندان سازگار نيست. خداوند سبحان در ادامه آيه 32 نساء/4 پس از نهى از طمعورزى به نعمتهاى ديگران، دارايى آنان را نتيجه كوشش و قابليّتشان معرّفى كرده تا زمينه آرزوهاى منفى از ميان برود[45]:«لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبوا و لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبنَ» ؛ سپس بهترين راهِ پرهيز از آرزوهاى ناروا و دستاندازى به نعمتهاى ديگران، يعنى درخواست مثل آن از خداوند براى خود را پيش پاى مؤمنان مىگذارد: «وسـَلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِه»
نقش شيطان در ايجاد آرزو:
براساس آيه 118 و 119 نساء/4 شيطان* تأكيد كرده است كه گروهى از مردم را گمراه، ودر دل آنان آرزو ايجاد مىكند: «...و قَالَلاََتَّخِذَنَّ مِن عِبادِكَ نَصِيباً مَفروضَاً * و لاَُضِلَّنَّهُم و لاَُمنِّيَنَّهُم...». عمدهترين كار شيطان ايجاد آرزو در دل[46] و مشغول كردن آنها به آرزو است. از پيامهاى روشن آيه اين است كه انسان پس از گمراهى، زمينه بيشترى براى ابتلا به آرزوها دارد و آرزو، ابزارى شيطانى براى دورنگهداشتن انسان از خداوند و نافرمانى از او است؛ ازاينرو ابتلا به آرزوها مىتواند نشانه سلطه شيطان بر انسان باشد.[47] براساس آيه بعد، شيطان به عدّهاى وعده مىدهد و آنها را به آرزو وامىدارد. آلوسى، وعده و آرزو را قوىترين وسايل شيطان براى گمراه كردن انسان دانسته است؛[48] همچنين در ادامه آيه 119 نساء/4 اقدام مشركان به بريدن گوشهاى برخى حيوانات و ايجاد نقص در آفريدگان خداوند از آثار آرزوهاى شيطانى شمرده شده و خداوند براى پيشگيرى از اين آرزوها، به انسان آگاهى مىدهد كه آرزوها پىآمدى جز فريب ندارند.[49]دستيابى به آرزو:
آرزو از غرايزى است كه انسان را به تحصيل كمالات تشويق مىكند؛[50] ولى خداوند دستيابى به چيزى را به صرف آرزو كردن نفى كرده است؛ زيرا مالك دنيا و آخرت، فقط خداوند است و تحقّق آرزوها نيز به اراده او انجام مىپذيرد[51]:«أَم لِلإِنسـنِ ما تَمنَّى * فَلِلّهِ الأَخِرةُ و الأُولَى = مگر انسان به آنچه آرزو كند، دست مىيازد؟ آن سرا و اين سرا از آنِ خدا است.» (نجم/53، 24 و 25) قراين موجود در آيات اين سوره نشان مىدهد كه خداوند آرزوى كافران را درباره شفاعت بتهايشان رد كرده؛[52] ولى آيه به طور كلّى در مورد ردّ دستيابى به هر آرزويى قابل تفسير است.[53] ابنزيد در نگاهى ديگر به آيه، آن را چنين تفسير كرده است: اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرامتى را آرزو كند، برايش حاصل مىشود.[54] نظير اين مطلب در آيه 123 نساء/4 ديده مىشود كه مىگويد: فضيلت و برترى بر ديگران و در پى آن، پاداش خداوند، نه به آرزوى شما و نه به آرزوى اهلكتاب است و هر كس بدى كند، در برابر آن كيفر مىبيند: «لَيسَ بِأَمانِيِّكُم و لاَ أَمانِىِّ أَهلِالكِتـبِ مَن يَعمَل سُوءًا يُجزَ بِه» . با اينكه در شأن نزول آيه، رواياتى ناظر به موارد خاص از مفسّران تابعان نقل شده، آيه دلالت دارد كه دستيابى بهنعمتهاى خداوند، به عمل انسان بستگى دارد، نه آرزوى او.[55] در نقلى از مسروق و قتاده، سبب نزول آيه تفاخر ميان گروهى از مسلمانان با اهلكتاب بيان شده كه هر يك از اين دو گروه، خود را از ديگرى برتر مىدانست.[56] در نقلهايى از سُدّى، ابنعبّاس، ضحّاك و ابىصالح، به جاى اهلكتاب، به يهود و نصارا تعبير شده كه در تفاخر با مسلمانان هر يك از اين سه گروه، دين، كتاب و پيامبر خود را برتر از گروههاى ديگر مىدانست.[57] ضحّاك، مجوس و كافران عرب را نيز در كنار آن سه گروه ياد كرده[58]كه خداوند تفاخر آنها را آرزويى بيش ندانسته، بيان مىدارد كه ثواب الهى با آن، قابل دستيابى نيست. در مقابل روايات پيشين، مجاهد اين تفاخر را ميان مشركان و اهلكتاب، يا قريش و كعب بن اشرف يكى از دانشمندان يهود، دانسته است.[59] در ظاهر نظر اخير با سياق آيات، مناسبت بيشترى دارد.[60]آرزوهاى كافران:
1. سازش مؤمنان با كافران: خداوند در آياتى چند، از آرزوهاى كافران خبر مىدهد كه بيشتر آنها فراتر از آرزوهاى شخصى، وبر ضدّ جامعه اسلامى و مسلمانان است. در سوره قلم پس از نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله)از پيروى تكذيب كنندگان، خبر مىدهد كه آنان آرزو دارند حضرت در مقابل عبادت بتان از خود نرمش نشان دهد تا آنان نيز در برابر اسلام نرمى كنند[61]:«وَدُّوا لَو تُدهِنُ فَيُدهِنون». (قلم/68، 9) 2. كفرورزى مؤمنان: در آيه 1 و 2 ممتحنه/60 خداوند درون كافران را براى مؤمنان آشكار مىسازد كه آرزو دارند مؤمنان، همچون آنان كفر ورزند؛ از اين رو مؤمنان را از دوستى با كافران نهى مىكند[62]:«يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لاَتَتَّخِذوا عَدُوِّى و عَدُوَّكُم أَولِياءَ تُلقونَ إِلَيهم بِالمَوَدَّةِ و قَد كَفروا بِما جاءَكُم مِنَ الحَقِّ... و وَدُّوا لَو تَكفُرون». 3. رنج مؤمنان: خداوند در سوره آلعمران، ضمن نهى مؤمنان از اينكه مشركان را همراز خود قرار داده، اسرار خود را براى آنان بازگويند، راز آن را چنين بيان داشته است[63]:«ودّوا ما عَنِتُّم = آرزو دارند كه در رنج بيفتيد». (آلعمران/3، 118) سُدّى در تفسيرآيه گفته است: آنهاآرزو دارندكهمؤمنان، از دين خدا گمراه شوند.[64] 4. غفلت مؤمنان در ميدان جنگ: از ديگر آرزوهاى كافران اين بوده كه مؤمنان، هنگامجنگ، اسلحه و وسايل جنگى را از خوددوركنند تايكباره برآنها هجوم برند؛ از اينرو خداوند به آنان دستور مىدهد كه در ميدان جنگ در حال نماز نيز سلاح برگيرند. (نساء/4،102) 5. شرك نورزيدن: در سوره كهف، مناظره مردى كافر كه داراى دو تاكستان بود، با مؤمنى آمده است. در اين مناظره، مرد كافر به فراوانى ثروت و نيرومندى كسانش تفاخر مىكرد و مىگفت: گمان نمىكنم اين باغ هرگز از ميان برود. خداوند خبر مىدهد كه ميوه و درختان آن باغ با عذاب الهى نابود شد و آن كافر با تأسف از هزينهاى كه صرف كرده بود و اكنون نابود شده، آرزو مىكند: اى كاش كسى را شريك پروردگارم نساخته بودم: «وأُحِيطَ بِثَمرِهِ فَأَصبحَ يُقلِّبُ كَفَّيهِ عَلى ما أَنفقَ فِيها و هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُروشِها و يَقولُ يَـلَيتَنِى لَم أُشرِك بِرَبِّى أَحَداً». (كهف/18،42)آرزوهاى اهلكتاب:
خداوند در بيش از يازده آيه، از آرزوهاى گوناگون اهل*كتاب كه بيشتر در باره دين اسلام و جامعه مسلمانان است، خبر مىدهد. 1. براساس آيه 111بقره/2 يهودونصارا مىگويند: فقط همكيشان آنان اهل بهشتند؛ ولى خداوند مىگويد: اين، فقط آرزوهاى آنها است: «وقَالوا لَنيَدخلَ الجَنَّةَ إِلاَّ مَن كانَ هودًا أَو نَصـرى تِلكَ أَمانِيُّهُم...». در آيه 94 همين سوره، خداوند به يهوديان كه سراى آخرت را ويژه خود دانسته، هيچ سهمى براى ديگران قائل نيستند، مىگويد: اگر راست مىگوييد و اگر شما فرزندان خداييد و او شما را عذاب نمىكند،[65] آرزوى مرگ كنيد: «قُل إِن كانَتْ لَكُم الدَّارُ الأَخِرةُ عِندَ اللّهِ خالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمنَّوُا المَوتَ إِن كُنتُم صـدِقين» ؛ آنگاه خبر مىدهد كه يهوديان، بر اثر تبهكارىهايشان هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد: «ولَن يَتمنَّوهُ أَبداً بِما قَدَّمَت أَيديِهِم». (بقره/2،95) رأى مفسّران درباره چگونگى اين پيشنهاد به يهود، گوناگون است. در روايت سعيدبنجبير يا عكرمه از ابنعباس آمده است كه اين پيشنهاد به طريق دعا و نفرين بود؛ يعنى يهود از خداوند براى گروهى كه دروغ گويند، درخواست مرگ مىكنند. ديگر مفسّران برآنند كه پيشنهاد به صورت آرزوى مرگ براى خودشان بود.[66] فخررازى نظر دوم را با لفظ تمنّى در آيه، سازگارتر دانستهاست.[67]پيشنهاد آرزوى مرگ* به يهود در آيه 6 و 7 جمعه/62 نيز كه پس از بقره نازل شده، با اندكى تفاوت ديده مىشود. على بن ابراهيم قمى در ذيل آيات سوره جمعه، از امامصادق(عليه السلام)نقل مىكند: در تورات آمده كه اولياى خدا آرزوى مرگ مىكنند.[68] آيات 95 و 96 بقره/2 پس از آنكه خبر مىدهد يهود*يان هرگز آرزوى مرگ نمىكنند، مىگويد: آنها از همه مردم، حتّى از مشركان براى زندگى در دنيا* آزمندترند و هر يك از آنها عمر هزارسالهرا آرزو مىكند:«ولَتَجِدنَّهُم أَحرصَالنَّاسِ عَلى حَيوة و مِنَالَّذينَ أَشرَكوا يَوَدُّ أَحدُهُم لَو يُعمَّرُ أَلفَ سَنَة». درباره علّت ذكرهزارسال گفته شده: آن نهايت عمرى است كه مجوسيان براى يكديگر دعا مىكنند (عِش الف نوروز = هزارسال بزى).[69] 2. خداوند آرزوى ديگر اهلكتاب (يهود) را در آيه 78 بقره/2 بيان كرده است: «ومِنهُم أُمِّيُّونَ لاَيَعلَمونَ الكِتـبَ إِلاَّ أَمانِىَّ» . آراى نقل شده در تفسير اين آيه، نشان دهنده اختلاف مفسّران نخستين در اينباره است. به جز ابنعبّاس (به نقل ضحّاك) و مجاهد كه امانى را به سخنان دروغ تفسير كردهاند، ديگر مفسّران چون قتاده، ابنزيد، ابىالعاليه آن را بهآرزو تفسير كردهاند.[70] مفسّران بعدى نيز تحت تأثير اين اختلاف، آراى گوناگونى را ارائه كردهاند؛ در حالىكه طبرى و طبرسى رأى نخست را ترجيح دادهاند.[71] زمخشرى در تفسير آيه مىگويد: يهوديان، آرزوهايى داشتند؛ مانند اينكه خداوند از آنها مىگذرد و بر اثر خطاهايشان مؤاخذه نمىشوند. پدرانشان پيامبر بودند و براى آنها شفاعت خواهند كرد. دانشمندانشان نيز آرزوهايى را به آنها القا مىكردند؛ مانند اينكه عذاب الهى جز چند روزى اندك به آنها نمىرسد، ومىپنداشتند تورات، جز آرزوها و خيالات آنها نيست.[72] 3. آيه 109 بقره/2 از آرزوى گروهى ديگر از اهلكتاب درباره مسلمانان خبر مىدهد كه بسيارى از آنان آرزو دارند، پس از آنكه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ايمان آورديد، شما را از روى حسد به كفر بازگردانند: «وَدَّ كَثِيرٌ مِن أَهلِالكِتـبِ لَو يَرُدّونَكُم مِن بَعدِ إِيمـنِكُم كُفَّاراً حَسداً مِن عِندِ أنفُسِهِم». آيه 69 آلعمران/3 مىگويد: گروهى از اهلكتاب آرزو مىكنند كه اى كاش شما را گمراه مىكردند[73]:«وَدَّت طَائِفةٌ مِن أَهلِ الكِتـبِ لو يُضِلُّونَكُم». برخى مفسّران، اهلكتاب در اين آيه را يهود و نصارا و برخى ديگر، آنان را فقط يهوديان دانستهاند.[74]
آرزوهاى منافقان:
از اين آرزوها در چهار آيه ياد شدهاست: 1. دستيابىبه غنايم: در آيه 73 نساء/4 از گروهى سخن به ميان آمده كه براى شركت در جنگ، كندى مىكردند؛ ولى هنگام پيروزى مؤمنان و كسب غنايم، آرزوى شركت در جهاد و دستيابىبه غنايم را داشتند. برخى مفسّران اين آيه را درباره گروهى از مؤمنان دانستهاند؛[75] ولى بيشتر آنها معتقدند كه درباره منافقان نازل شده است.[76] 2. ارتداد مؤمنان: در آيه89 همين سوره، گروهى ديگر از منافقان ياد شدهاند كه كافر شدن مؤمنان را آرزو داشتند تا همگى در كفر مساوى باشند: «وَدُّوا لَو تَكفُرونَ كَمَا كَفَروا فَتَكونونَ سَواءً». 3. خداوند در سوره احزاب از گروهى منافق خبر مىدهد كه در جنگ احزاب به كارشكنى، فرار از جنگ، تضعيف روحيّه افراد ضعيفالإيمان و زخم زبان به مسلمانان مىپرداختند. در آيه 20 احزاب/33 حال آنان چنين وصف شده است: منافقان مىپندارند احزابى كه به جنگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدهاند، از ادامه جنگ منصرف نشدهاند و اگر دوباره براى جنگ بازگردند، اين منافقان آرزو مىكنند كه اى كاش با باديهنشينان بودند و به جاى آنكه با شما باشند، از اخبار شما مىپرسيدند:«يَحسَبونَ الأَحزابَ لَميَذهَبوا و إِن يَأتِ الأَحزابُ يَوَدّوا لَو أَنَّهُم بَادُونَ فِىالأَعرابِ يَسئَلونَ عَن أَنبائِكُم». 4. آيه 14 حديد/57 نيز از گفتوگوى منافقان با مؤمنان در قيامت خبر مىدهد كه مؤمنان، آنان را به فريب خوردن از آرزوها در دنيا متّهم مىكنند: «يُنادونَهُم أَلَم نَكُن مَعَكُم قَالوا بَلى و لَـكِنَّكُم فَتَنتُم أَنفُسَكُم... و غَرَّتكُم الأَمَانِىُّ». از سوى برخى، آرزوى آنها وارد شدن مصيبت به مؤمنان دانسته شده[77] و همچنين به آرزوهاى بلند و آرزوى طول عمر براى خودشان تفسير شده؛[78]ولى در آيه به مصداق خاصّى اشاره نشده است.آرزوهاى مؤمنان:
قرآن به برخى از آرزوهاى مؤمنان در جاىگاههاى گوناگون اشاره كرده است: 1. آيه 79 قصص/28 از گروهى دنياطلب درزمان حضرت موسى(عليه السلام)خبرمىدهد كه با مشاهده قارون* و ثروت بسيارش گفتند: اى كاش مانند آنچه به قارون داده شده، ما نيز مىداشتيم؛ زيرا او از نعمتهاى دنيا بهره فراوانى دارد: «فَخَرجَ عَلى قَومِهِ فِى زِينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدونَ الحَيوةَ الدُّنيَا يـلَيتَ لَنا مِثلَ ما أُوتِىَ قَـرُونُ إِنَّهُ لَذُوحَظّ عَظِيم». طبرسى مىگويد: آنان؛ كافران، منافقان و افراد ضعيف الايمان بودند؛[79] ولى به نظر زمخشرى، آرزو كنندگان، گروهى مؤمن بودند و آرزوى آنها برخاسته از تمايل به رفاه و ثروت بود؛ چنانكه اين تمايل به طور معمول در انسان وجود دارد. وى از قتاده نيز نقل مىكند كه آرزوى آنها از آن رو بود كه مىخواستند با انفاق آن دارايىها در راه خير، به خداوند تقرّب جويند؛[80] امّا مفسّران بعدى، تفسير قتاده را كه با ظاهر آيه ناسازگار است، تأييد نكردند؛ زيرا در آيه بعد، مؤمنان دانشمند، آن گروه را بر اثر آرزويشان توبيخ كرده، ثواب خداوند را براى مؤمن، بهتر از دارايى قارون دانستهاند. 2. آيه 7 انفال/8 ضمن اشاره به خروج پيامبر از مدينه براى جنگ بدر، خبر مىدهد كه خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)وعده داده بود: يكى از دو گروه، يعنى كاروان تجارتى قريش به سرپرستى ابوسفيان كه از شام عازم مكه بود يا سپاه مشركان را نصيب مسلمانان كند. بر اساس اين آيه، مسلمانان آرزو مىكردند دارايىهاى كاروان تجارتى كه مشقّت جنگ را ندارد، نصيبشان شود؛ ولى خداوند برخلاف خواسته و آرزوى آنان، اراده كرد؛ يعنى حق را تثبيت، باطل را نابود و كافران را به دست مسلمانان ذليل گرداند: «وإِذ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحدَى الطَّائِفَتينِ أَنَّها لَكُم و تَوَدّونَ أَنَّ غَيرَ ذاتِ الشَّوكَةِ تَكونُ لَكُم و يُريدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمـتِهِ و يَقطَعَ دابِرَ الكَـفِرين». 3.آيه 143 آلعمران/3 خطاب به گروهى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه مىگويد: شما پيش از آنكه با مرگ روبهرو شويد، آرزويش را داشتيد:«ولَقَد كُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ أَن تَلقَوهُ». اين آيه كه درباره جنگ اُحد نازل شده، آن گروه از مؤمنان را نكوهيده كه براى آرزوى پيروزى و دستيابى به غنايم، با اصرار خود سبب خروج پيامبر از مدينه و رويارويى با مشركان در اُحد شدند؛ ولى هنگامى كه مرگ را پيش روى خود ديدند، ناپايدارى كردند.[81] زمخشرى در پاسخ به اين پرسش كه هركس آرزوى شهادت كند، به طور ضمنى، آرزوى غلبه كافران بر مسلمانان را نيز دارد، مىگويد: قصد چنين شخصى رسيدن به كرامت شهيدان است؛ بدون آنكه به جنبه ديگر آن توجّه داشتهباشد.[82]آرزوى پيامبران:
آيه 52 حج/22 از آرزو كردن پيامبران خبر مىدهد و اينكه هرگاه آنان آرزو مىكردند، شيطان در آرزوى آنان وسوسه كرده، درصدد جلوگيرى از تحقّق آن برمىآمد؛ امّا خداى دانا و حكيم القائات شيطان را از ميان مىبُرد؛ آنگاه، آيات خود را محكم و تثبيت مىكرد: «ومَا أَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسول و لاَ نِبِىّ إِلاَّ إِذَا تَمنَّى أَلقَى الشَّيطـنُ فِى أُمنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِى الشَّيطـنُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ ءَايـتِهِ و اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». طبق اين آيه، هيچ يك از پيامبران پيشين از آرزو كردنى كه مورد اشاره آيه است، بىبهره نبوده است و شيطان نيز هميشه در اين نوع آرزوها وسوسه* مىكرده؛ با اين حال، موارد آرزوى پيامبران در آيه بيان نشده است. قراين موجود در آيه، مانند القاى وسوسه از سوى شيطان و ازاله آن وسوسهها از طرف خداوند، نشان مىدهد كه آرزوهاى مورد اشاره آيه، فراتر از آرزوهاى فردى و احياناً پوچ و منفى است؛ بلكه همانگونه كه برخى مفسّران توجّه دادهاند، آرمانهاى والايى بوده است كه انبياى الهى در جهت تحقّق بخشيدن به آنها و در نتيجه، تحقّق دين الهى در جامعه از هيچ كوششى فروگذار نمىكردهاند. علاّمه طباطبايى بر آن است كه اين آرزوها، همراهى و مساعدت علل و عوامل مادّى در جهت تبليغ دين خدا و اقبال مردم به آن بود، وشيطان، همواره با وسوسه مردم و ترغيب مفسدان به فسادورزى، سعى در ناكام گذاشتن آرزوى پيامبران داشته؛ امّا خداوند با از بين بردن القائات شيطانى و تثبيت آيات خود، كوشش پيامبران را به نتيجه مىرسانده است.[83] سيدقطب ـ احتمالا با الهام از برخى روايات مورد ترديد كه خود با صراحت، بعضى را انكار كرده ـ معتقد است: پيامبران از يك سو با توجّه به رسالتى كه به عهده دارند و از سوى ديگر با توجّه به محدوديّت عمر خود، آرزو مىكردند كه مردم در سريعترين زمان و از نزديكترين راه به دين الهى جذب شوند؛ از اين رو تمايل داشتند در برابر برخى عادتها و رسوم نادرست مردم، به طور موقّت سكوت كنند؛ به اين اميد كه پس از گردن نهادن مردم به دين، اندك اندك آنان را به راه درست هدايت كنند و شيطان با مكر و تصرّفاتش و ايجاد شبهه در دل مردم، درپىآن بوده كه آرزوى پيامبران را از مسير حق و درست منحرف سازد؛ امّا خدا با آشكار كردن تصرّفات شيطان، مانع حيلههاى او شده، كوشش پيامبران را به نتيجه مىرساند؛[84] جز اين، در بين آياتى كه دعا*هاى انبيا را حكايت كرده مىتوان نشانى از آرزوهاى آرمانى آنان را جست كه البتّه اين آيات به واقع مىتواند گامى در جهت اصلاح خواستهها و آرزوهاى مردم و جهت دادن آنان به آرمانهاى برتر در زندگى باشد؛ به طور مثال هنگامى كه ابراهيم*(عليه السلام)فرزندش اسماعيل را همراه با هاجر در سرزمين خشك مكّه تنها مىگذارد، از خدا مىخواهد كه دلهاى مردم را به آنها متوجّه و متمايل و از محصولات متنوّع برخوردارشان سازد و آرزوى او آن است كه نسل وى شكرگزار خداوند شوند: «رَبَّنا إِنِّى أَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِواد غَيرِ ذىزَرع عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلوةَ فَاجعَل أَفـِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهوِى إِلَيهِم وارزُقهُم مِنَالثَّمرت» (ابراهيم/14،37) ياهنگام ساختن بناى كعبه همراهبااسماعيل،از خدا مىخواهند كه از ذرّيهشان، امّتى مسلمان و فرمانبردارخداوندقرار دهد:«رَبَّناواجعَلنَا مُسلِمَينِ لَكَ و مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمّةً مُسلِمَةًلَكَ» (بقره/2، 128) و نيز مىخواهد كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيزد تا آيات الهى را بر آنان تلاوت كند؛ كتاب و حكمت به ايشان بياموزد و تزكيهشان سازد: «رَبَّنا وابعَث فِيهِم رَسولا مِنهُم يَتلوا عَليهِم ءَايـتِكَ و يُعلِّمهُمُ الكِتـبَ و الحِكمَةَ و يُزَكِّيهِم إِنَّكَ أَنتَ العَزيزُ الحَكِيم». (بقره/2، 129) اين آيات و آياتى ديگر به طور ضمنى از آرمانهاى ابراهيم(عليه السلام)خبر مىدهد؛ البتّه اينآرمانها، چنانكه ازبعضى آيات بهدستمىآيد، گاه جنبه سلبى هم دارد؛ براى مثال براساس آيه 88 يونس/10 موسى(عليه السلام)از خدا مىخواهد كه اموال و دارايىهاى فرعون و درباريانش را نابود كند؛ به اين دليل كه از آن در جهت گمراهى مردم از راه خدا استفاده مىكردند: «وقالَ موسى رَبَّنا إِنَّكَ ءَاتَيتَ فرعونَ و مَلاََهُ زِينَةً و أَمولا فِى الحَيوةِ الدُّنيا رَبَّنا لِيُضِلّوا عَن سبِيلِكَ رَبَّنا اطمِس عَلى أَمولِهِم و اشدُد عَلى قُلوبِهِم» يا اينكه اولى*الالباب از خدا مىخواهند كه در روز قيامت، خوارشان نگرداند: «ولاَ تُخزِنَا يَومَ القِيمَة.» (آلعمران/3، 194) از سويى ديگر فقط ويژه انبيا هم نيست؛ چنانكه آيه 193 آلعمران/3 درخواست مرگ با ابرار و محشور شدن در زمره آنان را از ويژگىهاى اولىالالباب شمرده است: «وتَوَفَّنا مَعَالأَبرار». آيه 10 حشر/59 نيز به مؤمنان مىآموزد كه خواسته و آرزوشان را در جهت بنا نهادن جامعهاى براساس رأفت و رحمت ميان برادران ايمانى و خالى از هرگونه كينه و دشمنى قرار دهند:«رَبَّنا اغفِر لَنا و لاِِخونِنَا الَّذينَ سَبقونا بِالإِيمـنِ و لاتَجعَل فِى قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ ءَامَنوا رَبَّنا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيم».آرزوهاى پس از مرگ:
در نُه سوره كه به جز دو سوره، همه مكّى هستند، خداوند از آرزوى گروهى خبر مىدهد كه در قيامت مستحق عذابند: 1. آرزوى پيش فرستادن نيكى: بر اساس آيه 24 فجر/89 هنگامى كه در قيامت، جهنّم براى انسان حاضر مىشود، مىگويد: اى كاش براى زندگى ابدى خويش چيزى مىفرستادم: «يَقولُ يـلَيتَنِى قَدَّمتُ لِحَياتِى». 2. آرزوى همراهى با پيامبر: آيه 27 فرقان/25 از روزى خبر مىدهد كه ستمكار دو دست خود را به دندان گزيده، مىگويد: اى كاش از پيامبر پيروى مىكردم: «يَومَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَديهِ يَقولُ يـلَيتَنِى اتَّخذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبِيلا ً» . 3. آرزوى دورى از دوست و همنشين بد: در آيه 28 فرقان/25 از آرزوى ديگر آن شخص خبر مىدهد كه مىگويد: اى كاش فلان را دوست نگرفته بودم: «يـويلَتى لَيتَنِى لَمأَتَّخِذ فُلاَناً خَلِيلا». «فلاناً» به كسىكه انسان را از دين گمراه مىكند، تفسير شده است.[85] علاّمه طباطبايى مىگويد: بعضى «فلاناً» را كنايه از شيطان دانستهاند؛ ولى سياق آيات، آن را يارى نمىكند.[86] آيه 38 زخرف/43 خبر مىدهد كه كافر در روز قيامت، به همنشينش كه در دنيا باعث گمراهى او شده، مىگويد: اى كاش ميان من و تو به دورى مشرق و مغرب فاصله بود: «حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يليتَ بَينِى و بَينَكَ بُعدَ المَشرقَينِ فَبِئسَ القَرين». 4. آرزوى مسلمان بودن: اين آرزو در آيه 2 حجر/15 بيان شده است: «رُبَما يَودُّ الَّذينَ كَفروا لَو كانوا مُسلِمِينَ = چه بسا كسانىكه كافر شدند، آرزو كنند كه كاش مسلمان بودند». مفسّران، زمان اين آرزو را هنگام مرگ يا در آخرت دانستهاند.[87] 5. آرزوى بازگشت به دنيا و تكذيب نكردن آيات: براساس آيه 27 انعام/6 هنگامى كه كافران بر روى آتش نگه داشته مىشوند، آرزو مىكنند به دنيا برگردند تا آيات الهى (كتابهاى پيامبران و آنچه بر آنان نازل شده[88]) را تكذيب نكنند: «فَقالوا يـلَيتَنا نُردُّ و لاَنُكذِّبَ بِـَايتِ رَبِّنا و نَكونَ مِنالمُؤمِنينَ» . آياتى ديگر چون 102 شعراء/26؛ 58 زمر/39؛ 53 اعراف/ 7 نيز مؤيّد همين معنا است. 6. آرزوى مرگ و دريافت نكردن نامه* عمل: آيات 25 تا 27 حاقه /69 از كسانى كه نامه عمل آنان به دست چپشان داده مىشود، خبر مىدهد كه هر يك با مشاهده آن مىگويد: اى كاش نامه عملم به من داده نشده بود و از حساب* خود خبردار نشده بودم! اى كاش مرگ كار را تمام مىكرد: «وأَمَّا مَن أُوتِىَ كِتـبَهُ بِشِمالِهِ فَيَقولُ يـلَيتَنِى لَمأُوتَ كِتـبِيَه * و لَم أَدرِ مَاحِسَابِيَه * يـلَيتَها كانَتِ القَاضِيَة» . گفته شده كه اين افراد، با مشاهده اعمال زشت و روسياهى خود، آرزو مىكنند كه اى كاش با همان مرگى كه در دنيا بود، كار به پايان مىرسيد و پس از آن زنده نمىشدند؛[89] ولى قتاده گفته است: آن شخص در قيامت آرزوى مرگ مىكند.[90] 7. آرزوى خاك* شدن: «ويَقولُ الكافِرُ يـلَيتَنِى كُنتُ تُرباً.» (نبأ/78،40) مفسّران در تفسير اين آيه، آراى گوناگونى دارند كه منشأ برخى از آنها رواياتى منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و صحابه است. به نظر زجّاج، كافر آرزو مىكند كه اىكاش پس از مرگ، ديگر بار زنده نمىشد؛[91] ولى زمخشرى احتمال داده كه آرزو مىكند در دنيا خاك مىبود و به صورت آدمى آفريده نمىشد.[92]طبرى مىگويد: آرزوى كافر اين است كه اىكاش چون حيوانات به خاك تبديل مىشد! منشأ اين تفسير، روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه مىفرمايد: خداوند در روز قيامت حيوانات را زنده مىكند و پس از آنكه بعضى از آنها را كه به حيوانات ديگر ظلم كردهاند، قصاص كرد، به آنان امر مىكند خاك شوند. در اين هنگام كافر آرزو مىكند كه اى كاش خاك مىبود![93] برخى گفتهاند: مراد كافر از آرزوى خاك بودن، خضوع در برابر خدا و نافرمانى نكردن از او است؛[94] همچنين گفته شده: مراد از كافر، ابليس است كه بامشاهده كرامت آدم و فرزندان مؤمن او، آرزومىكند: اى كاش چون آدم از خاك آفريده شده بودم![95] آلوسى، اين تفسير را نيكو شمرده؛ ولى آن را از سياق آيات دور دانسته است.[96] ابنعبّاس در حديث ديگرى مىگويد: از رسولخدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم: هنگامى كه كافر، ثواب و كرامت شيعيان على(عليه السلام)را در روز قيامت ببيند، مىگويد: اى كاش شيعه على بودم![97] تطبيق تراب بر شيعه حضرت على(عليه السلام)از آن رو است كه كنيه حضرت ابوتراب بوده است. همانند آيه نبأ، درنساء4/42 نيز آمده و از روزى خبر مىدهد كه كافران و كسانى كه پيامبر را نافرمانى كردند، آرزو مىكنند: اى كاش با زمين يكسان مىشدند! 8. آرزوى پيروى از خدا ورسول: «يَومَ تُقلَّبُ وُجوهُهُم فِى النَّارِ يَقولونَ يـلَيتَنا أَطَعنَا اللَّهَ وأَطَعنَا الرَّسولاَ = روزى كه چهرههايشان در آتش زيرورو مىشود، مىگويند: اىكاش از خدا فرمان مىبرديم و پيامبر را اطاعت مىكرديم!» (احزاب/33، 66) 9. آرزوى شفاعت: «فَهَل لَنا مِن شُفعاءَ فَيَشفَعوا لَنا = اى كاش براى ما شفاعتكنندگانى باشند كه شفاعتمان كنند!» (اعراف7/53) 10. آرزوى رهايى از آتش: «فَهَل إِلى خُروج مِن سَبِيل = اى كاش راه بيرون شدنى [از آتش]باشد!» (غافر/40،11)آرزوى مؤمن* آلياسين، نمونه ديگرى از آرزوهاى پس از مرگ است كه در سوره «يس» گزارش شده و برخلاف موارد پيشگفته كه از آينده خبر مىدهد، در اين سوره از گذشته خبر مىدهد. براساس آن، مردى مؤمن كه در برخى روايات حبيب نجّار ناميده شده،[98] پس از مرگ، به بهشت درآمده وگفتهاست: «يـلَيتَ قَومِىيَعلَمونَ * بِما غَفَرلِى رَبِّى و جَعَلنِى مِن المُكرَمِين = اى كاش قوم من مىدانستند كه پروردگار من مرا آمرزيده، از گرامى داشتگانم قرار داد». (يس/36، 26 و 27) مفسّران، علّت آرزوى اين مرد را تشويق قومش به ايمان و رسيدن به كرامت وى[99] و برخى خيرخواهى او براى قومش حتّى پس از مرگ دانستهاند.[100]
منابع:
الامالى، طوسى؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسيرالتحرير والتنوير؛ تفسير راهنما؛ تفسير العياشى؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسير القرآن؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ شرح المختصر؛ عللالشرايع؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فى ظلال القرآن؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ كتاب المطوّل؛ الكشّاف؛ كشفالاسرار و عدةالابرار؛ لسانالعرب؛ مجمعالبيان فىتفسير القرآن؛ معترك الاَقران؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييساللغه؛ مغنىاللبيب؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النهايه، ابناثير.سيدمحمود دشتى
[1] لسانالعرب، ج12، ص373، «ليت».
[2] الكشّاف، ج1، ص212 و ج4، ص138؛ المطوّل، ص225.
[3] مجمعالبيان، ج4، ص657 و ج8، ص804؛ المطوّل، ص225.
[4] مغنىاللّبيب، ج1، ص379.
[5] الكشّاف، ج4، ص167؛ المطوّل، ص226.
[6] مختصرالمعانى، ج1، ص200 و 201؛ معتركالاقران، ج2، ص294 و 299.
[7] مقاييس، ج 5، ص 276، «منى».
[8] النهايه، ج4، ص367، «منى».
[9] التحقيق، ج11، ص185، «منى».
[10] مفردات، ص779، «منى».
[11] لسانالعرب، ج13، ص204، «منى».
[12] مجمعالبيان، ج1، ص290 و ج7، ص145؛ قرطبى، ج2، ص6.
[13] التحريروالتنوير، ج17، ص297.
[14] الميزان، ج5، ص86.
[15] جامعالبيان، مج1، ج1، ص529 و 530.
[16] مفردات، ص780، «منى».
[17] مجمعالبيان، ج1، ص289؛ لسانالعرب، ج13، ص204، «منى».
[18] مقاييس، ج6، ص75، «ودد».
[19] مفردات، ص860، «ودد».
[20] التحقيق، ج13، ص64، «ودد».
[21] مقاييس، ج6، ص75، «ودّ».
[22] همان.
[23] روحالمعانى، مج1، ج1، ص550.
[24] التحقيق، ج1، ص149، «امل».
[25] ترتيب العين، ص54، «امل».
[26] مقاييس، ج1، ص140، «امل».
[27] الفروقاللغوية، ص74.
[28] همان، ص143؛ التبيان، ج3، ص184.
[29] التفسيرالكبير، ج19، ص155؛ الخصال، ج1، ص15؛ الكافى، ج2، ص329.
[30] الامالى، طوسى، ج1، ص7؛ بحارالانوار، ج40، ص98 و ج42، ص203 و ج67، ص68 و 310.
[31] مجمعالبيان، ج 1، ص 319 و ج 3، ص 63.
[32] التفسير الكبير، ج10، ص80.
[33] مجمعالبيان، ج3، ص448 و 449.
[34] الجواهر، ج2، ص38.
[35] مجمعالبيان، ج3، ص63؛ جامعالبيان، مج4، ج5، ص67.
[36] همان.
[37] روحالمعانى، مج4، ج5، ص29.
[38] البرهان، ج2، ص72.
[39] الميزان، ج4، ص348.
[40] عيّاشى، ج1، ص239.
[41] مجمعالبيان، ج3، ص64؛ جامعالبيان، مج4، ج5، ص67.
[42] الكشّاف، ج1، ص504.
[43] التفسير الكبير، ج10، ص81 و 82.
[44] الكشّاف، ج3، ص432.
[45] راهنما، ج3، ص360.
[46] التفسير الكبير، ج11، ص50.
[47] راهنما، ج4، ص56.
[48] روحالمعانى، مج4، ج5، ص220.
[49] التفسير الكبير، ج11، ص50.
[50] الجواهر، ج2، ص38.
[51] الميزان، ج19، ص39.
[52] كشفالاسرار، ج9، ص363؛ الميزان، ج19، ص39.
[53] همان.
[54] جامعالبيان، مج13، جزء 27، ص82.
[55] الميزان، ج5، ص86.
[56] جامعالبيان، مج4، ج5، ص390.
[57] جامعالبيان، مج4، ج5، ص391.
[58] همان، ص392.
[59] جامعالبيان، مج4، ج5، ص392.
[60] همان، ص393.
[61] جامع البيان،مج 4، ج10، ص501.
[62] مجمع البيان، ج9، ص405.
[63] همان، ج2، ص820.
[64] همان.
[65] مجمعالبيان، ج1، ص319.
[66] جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 598.
[67] التفسير الكبير، ج3، ص191.
[68] قمى، ج 2، ص 348.
[69] مجمعالبيان، ج1، ص323؛ جامعالبيان، مج1، ج1، ص604.
[70] جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 529 و 530.
[71] همان، مج1، ج1، ص530؛ مجمعالبيان، ج1، ص290.
[72] الكشّاف، ج1، ص157.
[73] مجمعالبيان، ج1، ص771.
[74] الكشّاف، ج1، ص157.
[75] التفسير الكبير، ج10، ص178.
[76] جامعالبيان، مج4، ج5، ص229؛ مجمعالبيان، ج3، ص115.
[77] مجمعالبيان، ج9، ص355.
[78] الكشّاف، ج4، ص476.
[79] مجمعالبيان، ج7، ص417.
[80] الكشّاف، ج3، ص432.
[81] الكشّاف، ج1، ص421.
[82] الكشّاف، ج3، ص432.
[83] الميزان، ج14، ص391.
[84] فىظلال، ج4، ص2432 ـ 2434.
[85] مجمعالبيان، ج 7، ص 263.
[86] الميزان، ج15، ص204.
[87] الكشّاف، ج2، ص569؛ مجمعالبيان، ج6، ص505.
[88] مجمعالبيان، ج3، ص448.
[89] مجمعالبيان، ج10، ص522.
[90] جامعالبيان، مج14، ج29، ص77؛ مجمعالبيان، ج10، ص522.
[91] مجمعالبيان، ج10، ص647.
[92] الكشّاف، ج4، ص692.
[93] جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 34.
[94] الفرقان، ج 30، ص 63.
[95] مجمعالبيان، ج10، ص648؛ كشفالاسرار، ج10، ص359.
[96] روحالمعانى، مج16، ج30، ص38.
[97] عللالشرايع، ج1، ص187.
[98] كشفالاسرار، ج8، ص216.
[99] الكشّاف، ج4، ص11؛ مجمعالبيان، ج8، ص659.
[100] كشفالاسرار، ج8، ص216.