ابرار

پدیدآورعلی اسلامی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 1

تاریخ انتشار1388/01/30

منبع مقاله

share 3921 بازدید

ابرار: نيكان و نيكوكاران، اهل مرتبه عالى ايمان، داراى منزلتى برتر از أولواالألباب* (خردمندان) و نازل‌تر از مقرّبان

واژه «ابرار» به گفته راغب، جمع «بارّ» (اسم فاعل از بِرّ)[1] و به گفته برخى مفسّران[2] و بسيارى از لغويان،[3] جمع «بَرّ» (بر وزن صَعْب، صفت مشبهه از بِرّ) است؛ امّا بيش‌تر مفسّران، آن را جمع «بَرّ» و «بارّ» هر دو ياد كرده‌اند.[4] واژه «بِرّ»[5] با مشتقّاتش، در مجموع بيست بار در قرآن (ابرار شش بار، بَرّ سه بار، بِرّ هشت بار و بَرَرَة يك بار) به كار رفته است.
بِرّ به «گستردگى خير و معروف» معنا شده است.[6] برخى لغويان نيز اين واژه را برگرفته از بَرّ يعنى بيابان (مقابل بَحْر) مى‌دانند و چون در بَرّ وسعت لحاظ شده، بِرّ را نيز به «توسّع در كار‌نيك» معنامى‌كنند.[7] برخى اين سخن را تكلّف‌آميز دانسته و گفته‌اند: بِرّ با بَرّ كه كلمه‌اى‌جامد و به معناى خشكى است، هيچ پيوندى ندارد؛ بلكه در حكمِ مشترك لفظى است.[8] برخى برآنند كه مفهوم محورى واژه بِرّ «نيكو‌بودن كار در برابر غير» است و اين معنا، با‌توجّه به اختلاف اشخاص، موضوعات و موارد، تفاوت دارد؛ چنان كه بِرّ خدا درباره بندگان، لطف و احسان* به آنان و در گذشتن از لغزش‌هايشان است و بِرّ بنده در پيش‌گاه خدا، پيروى و عمل به وظايف بندگى است. بِرّ پدر* به فرزندان، تربيت و تأمين آنان و برآوردن نيازهايشان و بِرّ فرزند* به پدر؛ خدمت، خضوع و رحمت است، و بِرّ در سخن گفتن، راست‌گويى، و در عبادت، منطبق بودن آن با شرايط ويژه عبادت است. وى اطلاق «بَرّ» بر قطعه‌هاى زمين و «بُرّ» بر گندم را نيز از همين باب مى‌داند.[9] برخى نيز جامع‌ترين معناى بِرّ را خير دانسته‌اند؛[10] با اين كه اين دو واژه مترادف نيستند؛ زيرا بِرّ، خيرى است كه با «قصد» و «توجّه» توأم باشد؛ ولى در خير، «قصد» شرط نيست؛ بلكه گاهى با «سهو» همراه است؛ از اين‌رو «خير» معنايى عام‌دارد.[11]
مفهوم بِرّ در فرهنگ قرآن، عام‌ترين مفهوم در زمينه افعال اخلاقى و ويژه «افعال اختيارى» است.[12] مفهوم قرآنى بِرّ و به تعبير دقيق‌تر، اَبرار در آيه 177 بقره /2 به تفصيل بيان شده است.اوصاف ابرار در اين آيه، در بر دارنده مراتب سه گانه اعتقاد، اخلاق و عمل است.[13] بِرّ همان احسان، و‌تحقّق آن چنين است كه آدمى كار خود‌را نيكو كند و كار نيك را براى نيك بودن آن يا از اين رو كه خير ديگران در آن است، انجام‌دهد، نه براى پاداش يا تشكّر، و‌در اين راه، بر تلخى مخالفتِ با نفس، صبور باشد.[14] خداى سبحان، بِرّ را در كلام خود (بقره/ 2، 177) به‌ايمان و احسان در عبادت‌ها و معامله‌ها تفسير‌كرده است.[15]به گفته برخى، بِرّ حقيقى همان‌عمل صالح راستين است؛ امّا تظاهر به‌نيكويىِ عمل و بَر خود بستن پاكى، ورع و‌پيروى از آن‌ها و تظاهر به آن‌ها بِرّ نيست.[16]به‌گفته ديگر، طبق اجماع مفسّران، هرگونه اطاعتِ خدا بِرّ ناميده مى‌شود[17] و به نظرى، بِرّ، هر چيزى از خير و احسان و كار مورد رضايت خدا است كه عامل نزديكى به خدا باشد.[18] در تفسير بِرّ، در كلام ديگر مفسّران امورى ذكر شده كه بيش‌تر از سنخ مصداق است؛ چون طاعت،[19] صدق،[20] ثواب يا بهشت،[21]صله رحم يا پيوند،[22] تقوا،[23] اعمال مقبول،[24] مهربانى، احسان[25] و صدقه.[26] با اين كه مفسّران در برخى موارد، بر اساس شأن نزولِ آيات، مقصود از بِرّ را مصاديقى خاص از «خير» يا ديگر معانى بِرّ ذكر كرده‌اند، حمل اين واژه را بر مفهوم عام و اصلى آن ترجيح داده‌اند.[27] پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پاسخ پرسشى درباره بِرّ، آيه 177 بقره/2 را كه در بر دارنده برخى عقايد و اعمال واجب و مستحب است، تلاوت كرد.[28]
مفسّران، در تفسير ابرار، تعريف‌ها يا تعبيرهاى گوناگونى دارند؛ مانند: كسانى كه طاعت خدا را به طور كامل به جاى آرند و او را از خود خشنود سازند[29] و از گناهان بپرهيزند.[30] آنان كه به خدا، پيامبر و روز بازپسين ايمانى از روى رشد و بصيرت دارند.[31] مؤمنانى كه در ايمان خود صادقند.[32] نيكوكارانى كه كار نيك را فقط براى رضاى خدا انجام مى‌دهند؛ بى‌آن كه اغراض ناپسندى را در نظر داشته باشند.[33] برخى در تفسير آيه 193 آل‌عمران/3 مقصود از ابرار را انبيا و اوليا دانسته‌اند.[34]

بِرّ و تقوا:

در آياتى از قرآن، بِرّ يا مشتقّات آن با مادّه «تقوا» با هم ذكر شده است. برخى مفسّران، اين دو واژه را داراى مفهومى واحد مى‌دانند.[35] برخى نيز مفهوم اين دو واژه را متفاوت، امّا مكمّل يك‌ديگر مى‌شمرند؛ بدين ترتيب كه بِرّ را امورى ايجابى، مانند عمل صالح، طاعت، توسّع در كار نيك و انجام دادن اوامر الهى دانسته و تقوا را امورى سلبى، مانند دورى از گناهان و هواى نفس و پرهيز از عذاب الهى شمرده‌اند.[36] بِرّ و تقوا در مفهوم تفاوت دارند؛ امّا در مصداق متساوى و متّحدند؛ زيرا مصداق بِرّ، مصداق تقوا نيز هست و به عكس، و‌آياتى مانند «و‌لكنّ البِرَّ مَنِ‌اتَّقى» (بقره/2، 189)، «و‌لـكنَّ البرَّ مَن ءَامن باللّهِ و...و أُولـئِكَ همُ المُتّقونَ» (بقره/ 2، 177) نشانه وحدت مصداقى است، نه مفهومى.[37] شايان ذكر است كه تقوا اگر به تنهايى به كار رود، همه مصاديق و موارد بِرّ را در بر مى‌گيرد؛ ولى هر گاه در كنار واژه بِرّ باشد، بِرّ به جنبه ايجابى (انجام دادن كار خوب) و تقوا بر جنبه سلبى (ترك كار بد) دلالت مى‌كند.[38]

واژه‌هاى مقابل بر

1. إثم (گناه) و يا عدوان (ستم و تجاوز به حقوق آدميان يا تجاوز از حدود الهى):

«تَعاوَنوا عَلى‌البِرّ و التّقْوى وَ لاتَعاونوا عَلَى الإثمِ والعُدْون = در نيكوكارى و پرهيزگارى با يك‌ديگر همكارى كنيد و در گناه و تجاوز دست‌يار هم نشويد» (مائده/5‌، 2)، «يـأيّها الّذين ءامَنوا إذا تَنـجَيتُم فلاتَتَنـجَوا بالإثمِ والعُدونِ... و تَنـجَوا بالبِرّ والتَّقوى.» (مجادله/58‌، 9) گفته شده: بِرّ در برابر إثم است.[39] به نظر ديگر، بِرّ در برابر عدوان، و‌تقوا در برابر اثم قرار دارد.[40] توجّه به معناى واژه‌ها مؤيد نظراوّل است؛ زيرا تقوا، خويشتن‌دارى از تخلّف حدود و ثغور الهى، و‌عدوان، تجاوز و تعدّى به آن است، و‌برّ، انجام كارهاى نيكو و اثم، انجام كارهاى ناروا به شمار مى‌رود.

2. فجور:

«كَلاَّ إنّ كتبَ الفُجّارِ ... * كَلاَّ إنّ كتبَ الأَبرارِ» (مطفّفين/83‌، 7و 18)، «إنّ الأبرارَ لَفى نَعيم * و إنّ الفُجّارَ لفى جحيم = نيكان به طور قطع در بهشتِ* پرنعمتند و همانا بدكاران و گنه‌پيشگان، در دوزخند.» (انفطار/82‌، 13 و14) فاجر، يعنى فاسق و كسى كه از خير و صلاح منحرف شود.[41]

3. جرم:

در آيه 29 مطففين/83 مجرمان در برابر مؤمنان قرار گرفته‌اند: «إِنَّ الَّذِين أجْرَموا كانوا مِن الَّذين ءَامنوا يَضحَكونَ» و مقصود از مؤمنان در اين آيه، به قرينه سياق، «ابرار»ند.[42]

4. عُقوق:

برخى مفسّران[43] و فرهنگ‌نويسان،[44] عقوق (آزار رساندن به پدر و مادر* و نافرمانى و ترك احسان به آنان) را در برابر بِرّ به والدين* دانسته‌اند. در برخى آيات نيز بَرّ (نيكوكار) در برابر «جبّار شقىّ» يا «جبّار عصىّ» (زورگوى نافرمان) آمده؛ چنان‌كه به نقل از عيساى مسيح*(عليه السلام)مى‌فرمايد: مرا با مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است: «و‌بَرّاً بِولِدَتى و لم‌يَجْعلنى جَبّاراً شقيّاً». (مريم/19، 32) درباره حضرت يحيى*(عليه السلام)نيز مى‌فرمايد: با پدر و مادر خود نيك رفتار مى‌كرد و زورگويى نافرمان نبود: «و‌بَرّاً بولدَيْهِ و لم‌يَكنْ جَبّاراً عَصيّاً». (مريم/19، 14) «جبّار» انسان را به آن‌چه مناسب طبع او نيست وا مى‌دارد و «عصىّ» همان گناه كارِ نافرمان است.[45]

مصاديق بِرّ:

در عرف هر مجتمعى، آن‌چه خوب باشد، بِرّ شمرده مى‌شود؛ بر اين اساس، در عصر نزول وحى، مخاطبان قرآن، آداب و رسوم اجتماعى برخاسته از افسانه‌ها و خرافه‌ها را نيز بِرّ مى‌دانستند. از نظر قرآن، بِرّ پايه عقلى و منطقى دارد و كارهاى خرافى، گرچه در جامعه‌اى مرسوم شده باشد، بِرّ نيست؛[46] از اين‌رو بِرّ را تعريف، و‌مصاديق آن را تبيين مى‌كند و در برخى آيات نيز با پندار باطل جاهلى مبارزه و برّ بودن برخى رسوم باطل آنان را نفى مى‌كند؛ مانند:
1. در جاهليّت* مرسوم بود كه از دَرِ ورودى به خانه‌هاى خود وارد نمى‌شدند؛ بلكه از نَقْبى كه در پشت خانه‌ها مى‌گشودند، وارد و خارج مى‌شدند.[47] قرآن، اين كار آنان را بى‌ارتباط با برّ دانسته و دستور وارد شدن به خانه‌ها از درهاى آن را داده است: «ليس البرُّ بِأن تَأتُوا البُيُوتَ مِن ظُهورِها و لكنَّ البِرَّ مَن اتَّقى و أتُوا البُيُوتَ مِن ابوابِها». (بقره/2، 189) در سبب نزول آيه گفته شده: در جاهليّت، هنگامى‌كه كسى به خواسته خويش نمى‌رسيد به سبب طيره و بديمنى مرتكب چنين اعمالى مى‌شد يا هنگامى‌كه مُحْرم بود، براى سخت‌گيرى بيش از حد برخود، چنين مى‌كرد.[48] امر به وارد شدن در خانه‌ها از درهاى آن «وَ‌أتُوا البُيُوتَ مِن اَبْوابِها» در برخى روايات به پذيرش ولايت اهل بيت تأويل شده است.[49] حضرت على(عليه السلام)در تفسير آن فرمود: خانه‌هايى كه خدا فرمان داده از درهاى آن وارد شوند، ما [‌=‌اهل‌بيت]هستيم؛ پس هر كه با ما بيعت و به‌ولايت ما اقرار كند، به خانه‌ها از درهايش وارد‌شده و هركس با ما مخالفت ورزد و غير از ما را برترى دهد، از پشت خانه‌ها به آن‌ها در‌آمده‌است.[50]
2. هنگام تغيير قبله* مسلمانان از بيت‌المقدس به كعبه، يهوديان و مسيحيان كه مى‌پنداشتند نماز، جز به سوى قبله آنان پذيرفته نيست و چنين نماز گزاردن بر دين پيامبران نيست، با مسلمانان به بحث و مشاجره پرداختند و خداى سبحان با ردّ پندار آنان فرمود: داشتن قبله‌اى ويژه و روى‌كردن به آن، هدف اصلى دين و عبادت* نيست؛ بلكه دستورى فرعى است و هدف اساسى و مسأله محورى دين، ايمان به خدا و... است[51]:«ليس البرَّ أن تُوَلّوا وُجوهَكم قِبَل المَشرقِ و المَغرب و لـكنّ البِرَّ مَن ءَامَن باللّهِ واليَومِ‌الأخرِ والمَلـئكةِ و الكتـبِ والنَبِيّينَ و ءَاتَى المالَ عَلى حُبّهِ ذَوِى القُربى واليَتـمى والمَسـكينَ و ابنَ‌السّبيلِ والسّائلينَ و فى‌الرِّقابِ و أقامَ الصّلوةَ و ءاتَى الزّكوةَ و الموفونَ بِعَهدِهِم إذا عهدوا والصّـبِرينَ فِى‌البأساءِ والضَّرّاءِ و حينَ‌البأسِ أولـئِكَ الَّذين صَدقوا و أولـئِك هم‌المتّقونَ». (بقره/2، 177) سلب برّ از استقبال مشرق و مغرب بدين معنا نيست كه روى‌كردن به جهات مزبور، در اصل از مصاديق برّ نيست؛ بلكه‌بدين معنا است كه اين‌ها بِرّ اصيل نيست و‌روى‌كردن به سمت خاص، امرى فرعى به‌شمار‌مى‌رود.[52]
در اين آيه، برخى مصاديق بِرّ در شؤون سه‌گانه آدمى، يعنى عقيده، خُلق و عمل تبيين شده است: 1. ايمان به خدا، معاد، فرشتگان، كتاب‌هاى آسمانى و پيامبران؛ 2. بخشيدن مال به خويشاوندان، يتيمان، بينوايان، در راه ماندگان، گدايان و در راهِ آزاد كردن بردگان؛ 3. برپا داشتن نماز؛ 4. پرداختن زكات؛ 5‌. وفا به عهد و پيمان‌ها؛ 6‌. پايدارى در سختى‌ها و زيان‌ها و هنگام جنگ؛ 7. صداقت؛ 8‌. پرهيزكارى و پرواپيشگى كه در آيه 189 بقره/2 نيز بيان شده است. در آيات 14  (وَ بَراً بِولديه وَ لم يكن جبّاراً عَصياً) و 32  (وَ بَرّاً بِوالِدَتى وَ لَمْ يَجْعلنى جَبّاراً شَقيّاً) سوره مريم/‌19 رفتار شايسته دو پيامبر الهى، حضرت يحيى و عيسى(عليهما السلام)در برابر پدر و مادر و خوددارى از زورگويى و نافرمانى آنان ستوده شده است؛ البتّه اين مصاديق يك‌سان و در عرض هم نيستند؛ بلكه برخى از قبيل مقوّمند؛ به گونه‌اى كه بدون آن‌ها، بِرّ تحقّق نمى‌يابد و برخى ديگر از قبيل علايم و آثار آن به شمار مى‌آيند.
در روايات نيز مصاديق فراوانى براى بِرّ ذكر شده كه برخى از آن‌ها عبارت است از ايمان به خدا،[53] توحيد،[54] سود رساندن به بندگان خدا،[55] فرو خوردن خشم، درگذشتن از لغزش‌هاى بدكاران، ترحّم بر تهى‌دستان، وارسى حال همسايگان، اعتراف به برترى صاحبان فضل،[56] دوستى و دشمنى، و‌پيوند و جدايى، و‌خشم و خشنودى براى خدا، كار كردن براى خدا، دعوت به سوى خدا، خشوع براى خدا و احسان در راه او،[57] كشته شدن در راه خدا،[58] هم‌رنگى و هماهنگى ظاهر و باطن آدمى و خلوت و جلوت او،[59] سلام كردن،[60] سخاوت، نيكو سخن گفتن، صبر بر آزار،[61] كتمان نيازمندى، كتمان صدقه، كتمان بيمارى و مصيبت،[62]برپاداشتن فرايض و پرهيزاز محرّمات وصيانت خويشتن از غفلت در امور دينى.[63]

باورهاى ابرار:

برترين شأن هستى آدمى، عقايد و باورهاى او است؛[64] از اين رو قرآن هنگام شمارش اوصاف ابرار، پس از نفى مصاديق پندارى و نادرست بِرّ، از باورهاى آنان آغاز كرده، مى‌فرمايد: نيكى [همه]آن نيست كه روى خويش به سوى خاور و باختر فرا داريد؛ بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و... ايمان آورد: «ليس البِرَّ أن تُولّوا وجوهَكُم قِبَل المشرقِ والمغربِ و لـكنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ باللّه...». (بقره/2، 177) قرآن در مقام تعريف بِرّ (نيكوكارى) از تعريف مزبور عدول كرده، به جاى آن بَرّ (نيكوكار) را تعريف و وصف مى‌كند و اين بدان معنا است كه مفهومِ خالى از مصداق و حقيقت، اثر و فضيلتى ندارد. قرآن، مقام‌ها و حالت‌ها را با تعريف صاحبان آن‌ها روشن مى‌سازد و به تبيين مفهوم صِرف بسنده نمى‌كند.[65] شايد بتوان گفت قرآن با روش ياد شده به اين نكته اشاره مى‌كند كه نيكوكارى با جان نيكوكار آميخته شده؛ به گونه‌اى كه عامل و عمل متّحد گرديده‌اند. باورهاى ابرار در قرآن چنين تبيين شده است:

1 و 2. ايمان به مبدأ و معاد:

«و‌لـكنَّ البرَّ مَن ءامنَ باللّهِ واليَومِ الأخرِ.» (بقره/2، 177) تعبير «مَن ءامن باللّه» همه شناخت‌هاى مرتبط با معرفة‌اللّه مانند شناخت براهين اثبات واجب و صفات ثبوتى و سلبى او را در بر مى‌گيرد.[66] خداى متعالى در تبيين صفات ابرار، از ايمان به خدا و روز بازپسين آغاز كرد؛ زيرا اين ايمان، اساس هر بِرّ و مبدأ هر خيرى است و ايمان، ريشه برّ نيست، مگر اين كه در نفس آدمى با برهان تثبيت شود و توأم با خضوع و اذعان باشد؛ پس كسى كه در ميان مردمى رشد يافته و نام خدا و جهان آخرت را در سوگندها و گفتوگوهايشان شنيده و از آنان پذيرفته، چنين ايمانى باعث نيكوكارى نخواهد شد.[67] قرآن در پايان آيه 177 بقره/2 از ابرار به پارسايان تعبير مى‌كند:«و‌أولـئك هُم‌المتّقونَ» و در آغاز سوره بقره، از ايمان به غيب (مبدأ و...) و يقين پارسايان به جهان آخرت و روز بازپسين سخن به ميان مى‌آورد:«اَلّذِينَ يُؤمِنونَ بِالغَيب... وَ بِالأخِرة هُم يُوقِنون».

3. ايمان‌به فرشتگان:

«... والملـئكةِ» (بقره/2،177) از آن‌جا كه انسان در مسير رسيدن به كمال و عوالم تجرّد و نور و صفا قرار دارد، پس از ايمان و وابستگى به خداوند تعالى و روز آخرت، بايد اين منزل [=عالم فرشتگان]را در مسير خود كه بين او و عالم لاهوت و نور است، مورد توجّه قرار دهد؛[68] افزون بر اين فرشتگان، واسطه فيض خداوند و تدبير كننده امور به اذن اويند؛ بنابراين، شفاعت و ايمان به آنان از باب شكر واسطه نعمت لازم است؛ چنان كه شكر خداوند در جاى‌گاه مبدأ همه نعمت‌ها قرار دارد.[69]

4. ايمان به رسالت و كتاب‌هاى آسمانى:

«والكتـبَ و النَّبِيّين» (بقره/2، 177) مقصود از ايمان به كتاب و نبيّين، ايمان به رسالت همه پيامبران الهى و كتاب‌هاى آسمانى آنان، و‌ايمان به آنان، مستلزم پيروى از هدايتشان است و سِرّ اين كه مؤمنان و پارسايان، به ويژه ابرار، به همه رسولان و همه كتاب‌هاى آسمانى ايمان دارند، اين است كه همه شرايع، در اصول و خطوط كلّى معارف (مبدأ، معاد، عمل صالح) يك‌سانند: «إنّ الدِّين عندَاللّهِ الإسلـمُ» (آل‌عمران/3، 19) از اين رو پيامبران الهى، هر يك مُصدِّق رسولان پيشين و مبشّر پيامبران پس از خود بوده‌اند.[70]
علاّمه طباطبايى مى‌گويد: موارد پيش گفته، جامع همه معارف حقّى است كه خداى سبحان، ايمان به آن‌ها را از بندگانش خواسته و مقصود از ايمان، ايمان كاملى است كه در قلب آدمى مستقر شود و شك، اعتراض و اضطراب بدان راه نيابد و در قلمرو اخلاق و رفتار نيز بى‌اثر نباشد. جمله «أولـئك الَّذين صَدقوا» در ذيل آيه 177 بقره/2 كه پس از شمردن اوصاف ابرار قرار گرفته و در آن، صدق مطلق آمده و به اعمال قلبى يا جوارحى مقيّد نشده، نشانه ايمان صادقانه ابرار است‌...؛ بنابراين، ابرار داراى مرتبه عالى ايمانند؛ چنان‌كه قرآن مى‌فرمايد: «الَّذين ءامَنوا و لم‌يَلبِسُوا إيمـنَهم بظُلم أولـئك لَهم الأمنُ و هم مُهتدون = كسانى‌كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ستمى [=شرك]نياميختند، ايشانند كه ايمنى دارند و آنان راه‌يافتگانند». (انعام/6‌، 82)[71]

اخلاق ابرار

1. صداقت:

«أولـئك الَّذين صَدَقوا». (بقره/2،177) ابرار كه به اصول پنج گانه اعتقادى [مذكور در آيه]، ايمانى راسخ دارند و در موارد شش گانه مذكور [در آيه]انفاق مى‌كنند و بر پا دارندگان نماز و پرداخت كنندگان زكاتند و به پيمان‌هاى سه گانه وفا مى‌كنند و در موارد سه گانه صبر [= بأساء، ضرّاء، حين‌البأس]شكيبا و پايدارند، اينان در ايمان خود صادقند، نه كسانى‌كه ايمان را با زبان اظهار مى‌كنند؛ ولى دل‌هايشان ايمان نياورده است.[1] حصر در جمله «أولـئِك الَّذين صَدقوا» تأكيدى بر تعريف و بيان حدّ و بدين معنا است كه اگر [برجستگان از]اهل صدق و صداقت را مى‌جويى، آنان همان ابرارند.[2]

2. پارسايى:

«و‌أولـئِك هُمُ‌المتّقونَ». (بقره/2، 177) ابرار كه ابعاد اعتقادى دين را باور دارند، از دارايى‌هاى خود براى دست‌گيرى از مستمندان بهره مى‌گيرند؛ وظايف عبادى و اجتماعى خويش را انجام مى‌دهند و در نبرد با دشمنانِ دين، استقامت مىورزند، تقوا پيشگان حقيقى‌اند.[3] حصر در جمله «أولـئِكَ هُم المُتَّقون» بيان‌گر كمال تقوا است؛ زيرا اگر برّ و صدق به مرحله تمام نرسد، تقوا نيز كامل نخواهد شد.[4]

3. وفادارى:

«وَالموُفونَ بِعهدِهِمْ إذا عـهَدوا = و وفاداران به پيمان خويش، چون پيمان بندند.» (بقره/2،177) گرچه وفاى به عهد در اين آيه مطلق است و هر پيمان و التزام و عقدى را شامل مى‌شود، به قرينه جمله «إذا عـهَدوا» شامل ايمان و التزام به احكام آن نمى‌شود؛ زيرا التزام به ايمان و لوازم آن، به زمانى خاص مقيّد نيست.[5] در سوره انسان در وصف ابرار آمده است كه به نذر خود وفا مى‌كنند: «يُوفُونَ بِالنَّذر». (انسان/76،7) در برخى روايات، وفا به نذر، بر پاى‌بندى به ولايت اهل‌بيت*(عليهم السلام)كه در موطن ميثاق‌گيرى (عالم ذر) از آنان گرفته شده، تطبيق شده است.[6] شايان ذكر است كه شأن نزول اين آيه، شكيبايى وصف‌ناپذير على‌بن‌ابى‌طالب، حضرت فاطمه زهرا و حسن* و حسين*(عليهم السلام)است.[7]

4. شكيبايى:

«الصّـبرينَ فى البَأساءِ والضَّراءِ و حينَ البأسِ = و شكيبايان در سختى و تنگ‌دستى و در زيان و هنگام كارزار.» (بقره/2،177) دو خُلقِ وفا و صبر كه يكى (صبر) مقتضايش سكون است و ديگرى (وفا) به حركت تعلّق مى‌گيرد، دربر دارنده همه اخلاق نيك نيست؛ امّا هرگاه اين دو تحقّق يابد، ديگر خلق‌هاى نيكو نيز محقّق مى‌شود.[8] پايدارى، پايه اصيل هر طاعت و پاكى است؛ ازاين‌رو از عوامل راه يافتن ابرار، به بهشت شمرده شده: «وَ جَزهم بِما صَبروا جَنّةً» (دهر/76، 12) و هنگام ورود بهشتيان به بهشت، فرشتگان در خوشامدگويى به آنان از پايداريشان در دنيا ياد مى‌كنند:«سَلـمٌ عليكم بما صَبَرتم» . (رعد/13، 24)

5‌. هراس از معاد:

«وَ يَخافون يَوماً كان شَرُّه مُستَطيراً = و از روزى كه بدى و سختى آن فراگير است مى‌ترسند» (انسان/76،7)، «إنّا نَخافُ مِن ربِّنا يَوماً عَبوساً قَمطَريراً = ما از پروردگارمان در روزى كه دژم و دشوار است مى‌ترسيم.» (انسان/76،10) خداوند در دو آيه ياد شده، ابرار را بر اثر داشتن هراسِ قيامت مى‌ستايد.

6‌. اخلاص:

«إنّما نُطعِمُكُم لوجهِ اللّهِ لانُريدُ مِنكُم جَزاءً و لا شُكوراً = ما براى خشنودى خدا شما را اطعام مى‌كنيم و پاداش و سپاسى از شما نمى‌خواهيم.» (انسان/76، 9) رمز اخلاص ابرار، آن است كه به خدا، رسالت و معاد، ايمانى از روى رشد و بصيرت دارند و خود را بنده مملوك پروردگار دانسته، خود را مالك هيچ نفع و ضررى نمى‌دانند. آنان جز آن‌چه را خدا خواسته و بدان خشنود است، چيزى نمى‌خواهند و به چيزى خشنود نيستند؛ پس اراده خدا را بر اراده خود مقدّم داشته و بر مخالفت با نفس و دشوارى طاعت، صبر پيشه كرده‌اند.[9] در برخى روايات و نيز از سعيدبن جبير و مجاهد نقل شده است[10]: اميرمؤمنان(عليه السلام)[كه اين آيات درباره وى نازل شده]هرگز «إنّما نُطعِمُكم» را بر زبان نياورد؛ بلكه خداوند از دل وى خبر داد.[11]

رفتار ابرار

1. انفاق محبوب:

در برخى آيات آمده كه‌دست‌يابى به برّ، جز از راه انفاق محبوب، ممكن نيست: «لن تَنالُوا البرَّ حتّى تُنفِقُوا ممّا‌تُحبّون = هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد، مگر آن كه از آن چه دوست داريد، انفاق كنيد». (آل‌عمران/3،92) انفاق مال، يكى از اركان برّ است كه تحقّق آن جز با اجتماع آن‌ها انجام نمى‌پذيرد و اين كه انفاق را در اين آيه، غايتى براى دست‌يابى به بِرّ قرار داده، نشانه عنايت و اهتمام بيش‌ترى به ركن مذكور (انفاق) است و اين بدان جهت است كه وابستگى قلبى به مالى كه انسان اندوخته، از غرايز آدمى‌است؛ به گونه‌اى كه گويا مال، جزئى از جان او است و با دادن مال، گويى بخشى از جان خود را مى‌دهد؛ برخلاف ديگر عبادت‌ها و اعمال كه در آن‌ها فوت، زوال و كمبود چشم‌گير نيست.[12] در آيه 177 بقره/2 نيز دادن مال محبوب به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان و خواهندگان و در [راه‌آزادى]بردگان، از مصاديق بِرّ شمرده شده است؛ بدين معنا كه علاقه به مال، نيكان را از صَرف آن در راه رهايى مستمندان باز نمى‌دارد.[13] رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در پاسخ پرسشى درباره «أتَى المَال» فرمود: مقصود اين است كه مال خود را در راه خدا مى‌دهى؛ در حالى كه نَفْست تو را از عمر دراز و فقر مى‌ترساند[14]:«و‌لـكنَّ البرَّ... و ءاتَى المالَ على حُبِّه‌...‌.» از مهم‌ترين مظاهر ايمان و عمل صالح، انفاق در راه خدا است. انفاق، معيار جدايى ايمان راستين و ادّعايى است.[15] گرچه تعبير«ءاتى المالَ» در اين آيه، شامل صدقات مستحب و واجب هر دو مى‌شود، «أتى الزّكوةَ» در پايان آيه شاهد است كه زكات واجب از آن اراده‌نشده است.[16] به گفته برخى مفسّران، «ءاتى‌المال» اعمّ از انفاق است؛ زيرا شامل قرض نيز مى‌شود؛ چنان كه هبه معوّضه و هديه نيز از مصاديق آن به شمار مى‌آيند.[17] ابرار در سوره انسان نيز بر اثرِ اطعام و بخشيدن طعام مورد علاقه و نياز خويش ستوده شده و عمل آنان از مصاديق روشن انفاق محبوب به شمار آمده است: «وَ يُطعمِونَ الطّعامَ على حُبِّهِ مِسكيناً و يتيماً و أسيراً». (انسان/76،8) از امام رضا(عليه السلام)درباره اين آيه پرسيده شد: حبّ خدا يا دوستى مال؟ فرمود: دوستى طعام.[18]
ضمير«على حبّه» در آيه 177 بقره/2 نيز مى‌تواند به «اللّه» يا به «ايتاءِ المال» باز گردد. اگر به «ايتاءِ المال» برگردد، يعنى مال را با ميل و رغبت به مستمندان مى‌پردازند؛ هم‌چنين ضمير «حبّه» در آيه 8 انسان/76 مى‌تواند به «اللّه» برگردد.[19] انفاق محبوب‌ها در راه خدا، از بزرگ‌ترين ابزارهاى ارزيابى و آزمايش ايمان درست از ايمان فاسد است؛ زيرا در چنين انفاقى، دوستى با خدا كه بايد بر دوستى مال و غير آن چيره شود، ظهور و بروز مى‌يابد.[20] مسلمانان صدر اسلام با الهام از اين آيات مى‌كوشيدند تا از محبوب‌ترين اموال خود انفاق كنند؛ چنان كه ابوذرغفارى از مهمان خود خواست تا از شتران وى، برترين آن‌ها را براى خود برگزيند. او شتر لاغرى آورد. ابوذر گفت: به من خيانت كردى. او گفت: بهترين شتر را يافتم؛ ولى آن را براى روز نيازتان واگذاشتم. ابوذر گفت: روز نياز من هنگامى است كه در خانه قبر قرار گيرم. خداوند مى‌گويد: «لَن تَنالُوا البِرَّ حتّى...». (آل‌عمران/3،92)... اين شتر، مالِ محبوب من بود و دوست داشتم آن را براى خود پيش فرستم.[21] برخى گفته‌اند: خداوند در قرآن خيراتى را مصاديق بِرّ مى‌شمارد و در آيه «لَن‌تَنالُوا البِرَّ حتّى تُنفِقوا ممّا تُحِبّونَ» (آل‌عمران/3، 92) مى‌فرمايد: اگر همه اين خيرات را نيز بياوريد، به فضيلت برّ نمى‌رسيد، مگر اين كه از آن چه دوست داريد، انفاق كنيد[22] و معناى آن اين است كه انفاقِ محبوب، برترين طاعت‌ها است.[23]

2. اقامه نماز:

«وَ‌أقامَ الصّلـوةَ = و نماز به پا دارد.» (بقره/2، 177) ابرار، هم اهل نمازند و هم حقيقت آن را به پا مى‌دارند. به پا داشتن نماز راستين، به معناى توفيق يافتن ابرار در دست‌يابى به آثار و بركاتى است كه قرآن براى نماز بر مى‌شمرد؛ مانند ذكر و ياد خدا: «أَقِمِ الصّلوةَ لِذكرى» (طه/20، 14) و بازداشتن فرد و جامعه از فحشا و منكر:«إنَّ‌الصّلوةَ تَنهى عن‌الفَحشاءِ و المُنكرَ» (عنكبوت/29،45) و نجاتِ انسان از بى‌قرارى هنگام سختى و ندارى و از انحصارطلبى و بخل هنگام توان‌گرى: «إنّ الإنسـنَ خُلقَ هَلوعاً * إذا مسَّه الشّرُّ جَزوعاً * وإذا مسَّه الخَيرُ مَنوعاً * إلاّ المصُلّين». (معارج/70، 19ـ22)

3. پرداخت زكات:

«ءاتَى الزّكوةَ.» (بقره/2،177) فعل «ءاتى» و ذكر زكات در كنار نماز، قرينه بر انفاق «مالى» است، نه زكات به معناى تطهير نفس و ازاله رذايل اخلاقى از آن.[24]
افزون بر اوصافى كه به يكى از شؤون سه‌گانه عقايد، اخلاق و رفتار ابرار باز مى‌گردد، در قرآن اوصاف جامعى مانند وصف «عباداللّه» (بندگان خدا) براى برخى از آنان ذكر شده است. در سوره انسان پس از تبيين نعمت‌هاى بهشتىِ ابرار، از آنان با وصف «عباداللّه» ياد مى‌كند. ذكر اين وصف، بر اثر آراستگى آنان به زيور بندگى و پرداختن آنان به لوازم بندگى است.[25]

ابرار، مظهر إسم برّ الهى:

يكى از اسماى حسناى خداوند، بَرّ (نيكوكار) است: «إنّه هوالبَرُّ الرَّحيم = او نيكوكار و مهربان است.» (طور/52‌،28) بر پايه توحيد افعالى (به تبيين حكيمان و عارفان) همه كارهاى نيك نيكوكاران جز ظهور و تجلّى نيكوكارى خداوند نيست؛ ازاين‌رو فقط ذات اقدس او نيكوكار اصيل و بالذّات جهان هستى است.

مصاديق ابرار:

آيات فراوانى از قرآن در تبيين اوصاف نيكوكاران است؛ امّا نيكوكارانى كه در قرآن با تصريح به وصف نيكوكارى (بَرّ) مطرح‌شده‌اند، عبارتند از: پيامبران، امامان، فرشتگان و مؤمنان.

1 و 2. پيامبران و امامان معصوم(عليه السلام):

پيامبران الهى همه از برترين مصاديق ابرار هستند؛ از اين رو در قرآن هر جا سخن از ابرار به ميان مى‌آيد، انبياء(عليهم السلام)برترين مصداق آن شمرده مى‌شوند. ميبدى در تفسير آيه 193 آل‌عمران/3 «و‌توفّنا مع‌الأبرار» مقصود ازابرار را انبيا و اوليا دانسته است.[1] امامان معصوم نيز از برترين مصاديق ابرار هستند؛ چنان‌كه در سوره انسان، هجده آيه درباره ابرارآمده كه‌برپايه روايات متواتر‌يا مستفيض[2] در شأن اهل‌بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده است.[3]
در احاديث متواتر شيعه و سنّى آمده است كه حسن و حسين(عليهما السلام)در كودكى بيمار شدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)وگروهى‌از ياران، از آنان عيادت كردند و براى شفاى آنان به اميرمؤمنان(عليه السلام)پيشنهاد نذر دادند. حضرت فرمود: براى شكر خداوند سه روز روزه مى‌گيريم. طبق برخى روايات، حسنين(عليهم السلام)و خدمت‌كار آنان فضّه نيز نذر كردند تا روزه بگيرند. پس از شفاى حسنين در حالى كه طعامى نداشتند، به نذر خود وفا كرده، روزه گرفتند. امير مؤمنان مقدارى جو قرض كرد و فاطمه(عليهما السلام)با ثلث آن، پنج قرص نان پخت. هنگام افطار، مسكينى بر دَرِ خانه حاضر شد و طعام طلبيد. آنان همگى مسكين را بر خود مقدّم داشتند و در آن شب جز آب ننوشيدند. دومين روز نيز روزه گرفتند و هنگام افطار، نان جوين خود را به يتيمى كه طعام طلبيد، بخشيدند و بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفته، در شام‌گاه سوم نيز غذاى خود را به اسيرى كه طعام طلبيد، دادند و چون صبحْ هنگام على و فرزندانش نزد پيامبر آمدند، از شدّت گرسنگى مى‌لرزيدند. مشاهده اين حال بر پيامبر گران آمد؛ آن‌گاه همگى نزد فاطمه رفتند و وى را در محراب عبادت يافتند؛ در حالى كه از شدّت گرسنگى، شكمش به پشت چسبيده و چشم‌هايش به گودى نشسته بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)ناراحت شد. در اين هنگام جبرئيل فرود آمد و به پيامبر بر اثر داشتن چنين خاندانى تهنيت گفت و همه سوره «هَل أتى» يا هجده آيه (5 تا 22) را براى وى آورد.[4] اين حديث را همه علماى شيعه و 34 نفر از مشاهير عالمان اهل‌سنّت در كتاب‌هاى تفسير و حديث نقل كرده و‌آن را از افتخارات و فضايل مهم اهل‌بيت(عليهم السلام)شمرده‌اند.[5]
على(عليه السلام)پس از مرگ عمر از مردم پرسيد: شما را به خدا سوگند! آيا جز من در ميان شما كسى هست كه آيه «إنّ الأبرارَ يَشرَبون» تا آخر سوره درباره او و فرزندانش نازل شده باشد؟ گفتند: نه.[6] امام‌حسن مجتبى(عليه السلام)نيز فرمود: به خدا سوگند! مقصود از تعبير«إنّ الأبرارَ» در كتاب الهى، جز على‌بن‌ابى‌طالب و فاطمه و من وحسين نيست...‌.[7] پيامبراكرم درباره آيه «إنّ الأبرار» به اميرمؤمنان، حضرت فاطمه و فرزندان بزرگوارشان فرمود: خداوند نعمتى بى‌زوال و سرورى ابدى به شما عطا‌كرد. بر شما گوارا باد اى خانواده پيامبر‌...‌![8]

3. فرشتگان:

«بِأَيدِى سَفَرة * كِرام بَرَرة = ] آيات الهى]در دست سفيرانى بزرگوار و نيكوكار [است].» (عبس/80‌، 15 و 16) در قرآن، واژه «بَرَرَة» كه جمع بَرّ است، فقط درباره فرشتگان آمده و اين تعبير، از واژه «ابرار» رساتر است؛ زيرا ابرار جمع بارّ است و بررة جمع بَرّ، و بَرّ از بارّ رساتر است؛ چنان‌كه عدل از عادل.[9]

4. مؤمنان:

ابرار در قرآن، افزون بر معصومان(عليهم السلام)شامل ديگر مؤمنان نيز خواهد شد. آيه 177 بقره/2 مؤمنان را ابرار دانسته است «وَ‌لكنَّ البِرَّ مَن ءَامَن‌...» در روايتى از رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله)ابرار، ياران على(عليه السلام)شناسانده شده‌اند.[10]

درجات ابرار:

از آن جا كه بِرّ درجاتى دارد، ابرار نيز مراتب گوناگونى دارند. برخى در دامنه، و‌برخى بر قلّه بلند بِرّ و نيكى مستقرّند؛ بر اين‌اساس، فضايلى كه در قرآن براى ابرار شمرده شده، گرچه شأن نزول برخى آياتش، مانند آيات سوره انسان خاص است، دايره شمول آن به گروه خاصّى از ابرار محدود نيست.
سيّد شرف‌الدين عاملى مى‌گويد: سبب نزول آيات سوره انسان، معصومان(عليهم السلام)بودند؛ امّا الفاظ آن عام و شامل همه كسانى است كه به اين اوصاف متّصف شوند؛ پس ستايش‌ها و بشارت‌هاى اين سوره نيز اوّلا و بالذّات اهل‌بيت و ثانياً بالعَرَض هر كس را كه به صفات آنان متّصف شود، در بر مى‌گيرد.[11]برترين ابرار كسانى‌اند كه آيات سوره انسان در شأن آنان نازل شده و پاداش‌هاى آنان، به صورتى قطعى و بدون تعليق بر شرط خاصّى بيان شده است: «إنَّ هذا كانَ لَكم جَزاءً و كان سَعيُكم مّشكوراً» (انسان/76،22) ابرارِ مخاطب در اين آيات، كارشان به طور مطلق، مرضىّ و مقبول خداوند بود؛ زيرا آنان هرگز كار فاسدى را اراده نكردند و در كارهاى شايسته خود نيز جز رضايت خدا چيزى را نخواستند؛ پس همه كارها و اراده‌هايشان زير پوشش رضايت خدا بود.[12]
علاّمه طباطبايى با ردّ نظريّه زجّاج و فرّاء كه آيه 177 بقره/ 2  (لَيس البِرَّ...) را ويژه پيامبران دانسته‌اند مى‌گويد: اين سخن از عدم تدبّر در مفاد آيات و خلط ميان مقامات معنوى ناشى مى‌شود. آيات سوره انسان درباره اهل‌بيت رسول(صلى الله عليه وآله)نازل شده و آنان را ابرار ناميده است؛ در حالى‌كه پيامبر نبودند.[13]

نيك فرجامى ابرار:

أولواالألباب (خردمندان) با مقام رفيعى كه دارند، در نيايش خود، همراهى و مرگ با ابرار و حضور در عوالم آنان و حشر با ايشان را از خدا مى‌خواهند:«تَوفَّنا مع الأبرارِ = و ما را با نيكوكاران بميران». (آل‌عمران/3،193)[14] اين آيه از نشانه‌هاى حُسن عاقبت ابرار است؛ زيرا خردمندان مؤمن كه نگران حُسن عاقبت خويشند، از خداى متعالى وفات با ابرار را مى‌خواهند. به گفته آلوسى، رمز اين‌كه خردمندان از خدا مى‌خواهند «با‌ابرار» باشند و نگفتند ما را «از‌ابرار» قرار ده، تواضع آنان است و مقصود اين است كه ما از ابرار نيستيم؛ پس ما را در سلك آنان و از پيروان آنان قرار ده.[15]

كتاب ابرار:

«كلاّ إنَّ كتـبَ الأبرارِ لفى عِلّيّينَ * و ما أدركَ ماعِلّيّونَ*كِتـبٌ مرقومٌ * يَشهَدُه المُقرّبونَ = نه‌چنين است. در حقيقت كتاب ابرار در علّيّون است و تو چه دانى كه علّيّون چيست؟ كتابى نوشته شده است. مقرّبان آن را مشاهده خواهند كرد.» (مطففين/83‌، 18 ـ 21) آراى مفسّران در تفسير علّيّين (جاى‌گاه كتاب ابرار) گوناگون و در برخى تفاسير، ده قول شمرده شده است.[16] علاّمه طباطبايى پس از نقل برخى از آراى ده‌گانه و مردود شمردن آن‌ها، معناى علّيّون را «برترى مضاعف» دانسته كه بر درجات عالى و منازل قرب به خداى سبحان منطبق مى‌شود. وى مى‌گويد: مقصود از كتاب ابرار، سرنوشت نيكى است كه خداوند با قضاى حتمى خود براى آنان مقدّر و آماده كرده است؛ پس علّيّون كتابى بلند پايه و جامع است كه بسيارى سرنوشت‌ها، از جمله سرنوشت ابرار در آن نوشته شده و خداوند براى تبيين عظمت آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: نمى‌دانى علّيّون چيست؛ يعنى آن قدر بزرگ است كه با زبان بشرى قابل شناساندن نيست؛ سپس از آن با وصف «كتاب مرقوم» ياد مى‌كند. كتاب، يعنى امرى نوشته شده و قضايى حتمى، و‌مرقوم از مادّه رقم (خط درشت يا نقطه گذارى) به معناى كاملا روشن و بى‌ابهام است؛ پس سرنوشت نيك آنان حتمى و مشخّص و تخلّف‌ناپذير است. در پايان، جاى‌گاه كتاب ابرار را چنين مى‌ستايد كه مقرّبان، علّيّون را با اراده خداى بزرگ مشاهده مى‌كنند.[17]

فراوانى نعمت‌هاى بهشتى ابرار:

«إنَّ الأبرارَ لَفى نعيم = نيكوكاران به قطع در بهشت پرنعمتند.» (انفطار/82‌، 13؛ مطففين/83‌، 22) آنان هم از نعمت‌هاى مادّى، چون انواع خوردنى‌هاى مطلوب و نوشيدنى‌هاى گوارا، همسران بهشتى و منازل باعظمت و هم از نعمت‌هاى معنوى، مانند انس با خدا، رؤيت پروردگار، رضايت خدا از آنان و امنيّت و طمأنينه و سعادت ابدى برخوردارند.[18] در سوره انسان، هجده آيه در وصف نعمت‌هاى بهشتى ابرار آمده و از آن‌ها با واژه «نعيم» ياد شده است. واژه نعيم به معناى نعمت فراوان است و نكره آمدن آن، نشانه عظمت نعمت‌هاى بهشتى ابرار و بدين معنا است كه آنان در آغوش نعمت‌هايى وصف‌ناپذير به سر مى‌برند.[19]برخى گفته‌اند: بشارت‌هايى كه در سوره انسان به ابرار داده شده، به ترتيب يكى برتر از ديگرى است؛ چنان كه در آغاز، مصونيّت آنان از شرّ و آسيب قيامت را بيان مى‌كند: «فَوقـهُم اللّهُ شرَّ ذ لك اليومِ» (انسان/76،11) بعد به آنان بشارت شادابى چهره و شادمانى دل مى‌دهد:«و‌لَقّـهم نَضرةً و سُروراً» (انسان/76،11) سپس فراتر رفته، سخن از بهشت و پوشاك پرنيانى آن دارد: «و‌جَزهم بِما صَبَروا جَنَّةً و حَريراً» (انسان/76،12) و به بشارت اجمالى بهشت نيز بسنده نكرده؛ بلكه بسيارى از نعمت‌هاى آن را به تفصيل بيان مى‌دارد.[20]

شادابى و شادمانى:

«و‌لقّـهُم نَضرةً و سُروراً = و شادابى و شادمانى را به آنان ارزانى داشت.» (انسان/76،11) بر پايه حديثى از امام باقر(عليه السلام)نضرت (شادابى) در چهره، و‌سرور در دل آنان است.[21] آيه 24 مطففين /83 از اثر آشكار نعمت‌ها و شادابى و خرّمى آن بر چهره ابرار بهشتى سخن مى‌گويد: «تَعرِفُ فى وُجُوهِهم نَضْرةَ النّعيمِ». آلوسى به نقل از ابن عبّاس مى‌گويد: هنگامى كه بهشتيان در بهشت به سر مى‌برند، ناگهان نورى همانند آفتاب مى‌بينند كه صحنه بهشت را روشن مى‌كند. آنان به رضوان (فرشته مأمور بهشتى) مى‌گويند: اين نور چيست؛ با اين كه خداوند فرمود: در بهشت، آفتاب و سرمايى نمى‌بينند؟ (انسان/76،13) وى پاسخ مى‌دهد: اين نورِ خورشيد و ماه نيست؛ بلكه على*(عليه السلام)و فاطمه*(عليها السلام)[كه از برترين مصاديق ابرارند]خندان شده‌اند و بهشت، از نور دندان آنان روشن شده است.[22]

مُلك كبير:

«و‌إِذا رَأيتَ ثَمَّ رَأيت نَعيماً و مُلكاً كبيراً =  و چون بدان جا بنگرى، [سرزمينى از]نعمت و كشورى پهناور مى‌بينى.» (انسان/76،20) نعمت‌هاى بهشتى ابرار، وصف ناشدنى است و مُلْك بزرگى كه به آنان عطا شده، قابل اندازه‌گيرى نيست[23] و بر پايه روايتى از امام صادق(عليه السلام)مُلكى بى‌زوال و فناناپذير است.[24] گروهى از مفسّران، مُلك كبير را به گسترش و عظمت بهشت و خانه‌ها، قصرها و باغ‌هاى آن تفسير كرده‌اند.[25] گروهى ديگر، آن را اشاره به عظمت معنوى بهشت و مقام‌هاى برين بهشتيان مى‌دانند؛ مانند اين كه فرشتگان بدون اجازه بر آنان وارد نمى‌شوند و همواره بر آنان سلام و تحيّت مى‌گويند يا اين كه هريك از آنان هفتاد دربان دارند.[26] معانى ديگرى مانند مالكيّت، حاكميّت و قرب الى‌اللّه و شهود جلال و جمال حق نيز براى مُلك كبير شمرده شده است.[27]

چشم‌انداز ابرار:

«عَلى الأرائِكِ يَنظرُون = بر تخت‌ها [نشسته]، مى‌نگرند» (مطففين/83‌، 23 و 35)، «مُتّكئينَ فيها عَلى‌الأَرائِكِ = در آن [بهشت]بر تخت‌ها[ى خويش]تكيه زنند.» (انسان/76، 13) آنان در حالى‌كه بر تخت‌هاى زيبا و فاخر بهشتى تكيه زده‌اند، به انواع نعمت‌هاى بهشتى كه برايشان فراهم شده و به دشمنان معذّب دوزخى خود و به آن‌چه اشتهاى آن را دارند مى‌نگرند و مى‌توان گفت به خدايشان مى‌نگرند. مؤيّد اين برداشت، آيه بعد است كه مى‌گويد: «تَعرِفُ فى وُجُوهِهِم نَضْرةَ‌النَّعيمِ» . (مطففين/ 83‌، 24) با عنايت به آيه «وجوهٌ يَومئذ ناضرةٌ * إلى ربِّها ناظِرَةٌ» (قيامت/75،22 و 23) مؤيّد ديگر اين برداشت، اين است كه در ابتدا بايد برترين لذت‌ها مطرح شود و آن، جز رؤيت خدا[28] نيست. برخى نيز گفته‌اند: چون حذف مفعول، مفيد عموم است، از اين آيه برمى‌آيد كه ابرار، به انواع نعمت‌هاى بهشتى مى‌نگرند.[29] به گفته بعضى، آنان به مناظر بهجت‌انگيز و نعمت‌هاى فراوان و پايدار بهشتى مى‌نگرند و اين قول كه مقصود، نگاه آنان به كيفر كافران است، درست نيست.[30] مؤيّد اين رأى اين است كه در دو آيه پايانى همين سوره، نگاه ابرار به كيفر كافران و مجرمان، ذكر شده است. «ارائك» جمع «اريكه» و به گفته بسيارى از مفسّران، به معناى تخت‌هاى مخصوص حجله‌ها است. برخى نيز آن را تخت سايبان‌دار تفسير كرده‌اند؛ در برابر «سرير» كه تخت بى‌سايبان است.[31] تعبيرهاى قرآنى نيز گواه اين سخن است؛ زيرا سخن از سرير در جايى است كه بهشتيان با يك‌ديگر مجلس انسى دارند؛ در برابر هم مى‌نشينند و سخن مى‌گويند؛ در حالى‌كه ارائك مربوط به جايى است كه با همسران خود خلوت مى‌كنند؛ مانند: «هُم و أَزوجُهم فى ظِلـل عَلى الأَرائِكِ مُتّكِـوُن». (يس/36، 56)

نوشيدنى بهشتى ابرار:

ابرار، از جويباران و نهرها كه از زير درختان بهشتى جارى است (بقره/2،25) و بهره بهشتيان است، و‌از نوشيدنى‌هاى بهشتى، مانند آب گوارا و خالصى كه هرگز بوى آن دگرگون نمى‌شود و شيرى كه طعم آن تغيير نمى‌يابد و باده لذّت بخش و انگبين ناب كه در نهرها جارى است، بهره‌مندند. (محمّد/47، 15) افزون بر اين‌ها از نوشيدنى‌هايى سود مى‌برند كه با اوصافى ويژه ستوده شده است:

1. رحيق مختوم:

«يُسقَونَ مِن رّحيق مَختوم = از باده‌اى مُهر شده نوشانيده شوند.» (مطففين/83‌، 25 ـ 28) نوشيدنى مزبور چهار ويژگى دارد:
يكم. صاف و خالص از هر آلودگى و سر به مُهر است: «رَحيق مَختوم» كه مختوم شدن آن براى تكريم و صيانت آن است؛[32] چون همواره چيزى را كه نفيس و خالص از غش و آميزه باشد، مُهر و موم مى‌كنند تا چيزى با آن نياميزد و ناخالصش نكند.[33]
دوم. با مادّه عطرآگين معروف (مشك) به جاى گِل و لاك معمول در دنيا مهر شده است: «خِتـمُه مِسكٌ» . (مطففين/83‌،26) برخى مقصود از «ختامه مسك» را بوى مشك دانسته‌اند كه آخرين طعم شراب مزبور در دهان است.[34]
سوم. آن شراب بر اثر والايى شأنش، شايسته است مورد مسابقه و منافسه قرار گيرد و خداى متعالى مؤمنان را به چنين مسابقه‌اى تشويق مى‌كند:«و‌فِى ذ لك فَليتَنافَسِ المُتَنـفِسونَ» . (مطففين/83‌،26) چهارم. آميزه‌اى از چشمه سار ناب تسنيم دارد: «و‌مِزاجُه مِن تَسنيم * عيناً يَشرَبُ بهاالمُقرَّبونَ» (مطففين/83‌، 27 و 28) كه بر پايه برخى روايات، شريف‌ترين شراب* بهشتى، و‌ويژه مقرّبان الهى است و اين آميختگى، برگوارايى شراب ابرار مى‌افزايد.[35] پيامبر و خاندانش كه از مقرّبان و سابقانند، از شراب ناب آن، و‌ديگر ابرار، از آميزه چشمه تسنيم مى‌نوشند.[36]

2. آميزه كافور:

«إنَّ الأبرارَ يَشرَبون مِن كأس كان مِزاجُها كافوراً * عَيناً يَشرَبُ بِها عبادُاللّهِ يُفَجِّرونَها تَفجيراً = به يقين، ابرار [و‌نيكان]از جامى مى‌نوشند كه با عطر خوشى آميخته است. چشمه‌اى كه بندگان خدا از آن مى‌نوشند و [به دل‌خواه خويش]جارى‌اش مى‌كنند.» (انسان/76، 5‌و 6) «مزاج كافور*» بيانى تمثيلى از خنكى و خوش‌بويى شراب ابرار است.[37] بر پايه روايتى از امام‌باقر(عليه السلام)كافور نام چشمه‌اى در بهشت است كه از خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌جوشد و از آن‌جا به خانه ساير پيامبران و مؤمنان جارى مى‌شود.[38] برخى مفسّران گفته‌اند: اين نوشيدنى با كافورى سرد، سپيد و خوش‌بو آميخته است تا رايحه و طعم آن كامل و گوارا شود.[39] برخى نيز گفته‌اند: عرب جاهلى دو نوع شراب داشته: يكى محرّك و نشاط‌آور كه با زنجبيل* مى‌آميخته و ديگرى سست‌كننده و آرام‌بخش كه با كافور مى‌آميخته، و‌چون حقايق فراطبيعى در واژه‌هاى اين جهانى نمى‌گنجد، ناگزير اين الفاظ با معانى گسترده‌تر و والاترى براى آن حقايق بزرگ استخدام شده است.[40] نوشيدنى آميزه با كافور فقط براى ابرار و فقط در آيه 5 انسان/76 آمده است. برخى مفسّران آيات 5 و 6 انسان/76 را براساس مسلك تجسّمِ اعمال، بيان‌گر حقيقت عمل صالح ابرار (وفا به نذر و اطعام خالصانه) دانسته، مى‌گويند: كارهاى مزبور، باطنش نوشيدن شراب كافورى از چشمه‌اى است كه باكارهاى صالحشان پيوسته آن را مى‌شكافند و جارى مى‌كنند و حقيقت آن در بهشت آشكار مى‌شود؛ گرچه در دنيا به صورت اَعمال بوده است. مؤيّد اين معنا، ظاهر جمله «يشربون» و «يشرب بها» است كه مى‌فهماند ابرار در دنيا شراب مزبور را مى‌نوشند و گرنه مى‌فرمود: «سيشربون» و «سيشرب بها»؛ افزون بر اين كه نوشيدن، وفاكردن، اطعام و ترسيدن (يشربون، يوفون، يطعمون، يخافون) همه را در يك سياق آورده است. ذكر «يفجّرونها» نيز مؤيّد ديگرى است؛ زيرا از اين تعبير برمى‌آيد كه شكافتن چشمه* با اسباب آن (وفا، اطعام و خوف) انجام مى‌گيرد؛ پس حقيقت اين كارها همان جوشاندن چشمه است.[41]

3. آميزه زنجبيل:

«و‌يُسْقَونَ فيها كأساً كان مِزاجُها زَنجَبيلا * عَيناً فيها تُسمّى سَلسبيلا = و در آن جا از جامى كه آميزه زنجبيل دارد، به آنان مى‌نوشانند. [از]چشمه‌اى در آن جا كه سلسبيل ناميده مى‌شود.» (انسان/76، 17 و 18) عرب جاهلى از شراب آميخته با زنجبيل (ريشه معطرى كه در ادويه مخصوص غذا و نوشيدنى‌ها به كار مى‌رود و تندى خاصّى به شراب مى‌دهد)[42] لذّت مى‌بُرد؛ لذا به آن وعده داده شدند. برخى، سلسبيل را به معناى گوارا، لذّت بخش و سهل‌التّناول دانسته‌اند.[43] به گفته برخى مفسّران، سلسبيل، چشمه‌اى جارى از زير عرش الهى است.[44]

4. شراب طهور:

«و‌سَقـهم رَبُّهم شَراباً طَهوراً = و پروردگارشان، باده‌اى پاك به آنان مى‌نوشاند.» (انسان/76، 21) طهور به معناى پاك و پاك‌كننده است. نقش اين شراب در تطهير، به‌گونه‌اى است كه هيچ قذارتى (پليدى) را باقى نگذاشته، همه را زايل مى‌كند و چون يكى از قذارت‌ها غفلت از خداى سبحان و احتجاب از توجّه به او است، ابرار با نوشيدن آن، همه حجاب‌هاى غفلت را دريده، با حضورى دائم در جوار الهى، غرق در جمال و جلال اويند؛ ازاين‌رو در بهشت، خدا را مى‌ستايند. امام صادق(عليه السلام)درباره اين شراب فرمود: آنان (ابرار) را از همه چيز جز خداوند پاك مى‌كند: (يطهّرهم عن كلّ شىء سوى اللّه)[45] و ساقى چنين شرابى، بدون واسطه، خود ذات اقدس الهى است و اين، برترين موهبت بهشتى و شايد مصداق واژه «مزيد» در آيه «لَهُم ما يَشاءُونَ فيِها و لَدينا مَزيِد» باشد. (ق/50‌، 35)[46] گروهى از مفسّران نيز گفته‌اند: شرابِ طهور، نوعى نوشيدنى است كه بهشتيان، پس از غذاهاى بهشتى مى‌آشامند. اين شراب، همه فضولات درونى را پاك و فقط عرقى معطر از پوست تن آنان تراوش مى‌كند.[47]

جام‌هاى سيمين بلورين:

«و‌يُطافُ عليهم بِـانية مِن فِضَّة و أكواب كانتْ قَواريرَاْ * قواريرَاْ مِن فضّة قَدَّروها تَقديراً = و ظروف سيمين و جام‌هاى بلورين، به دور آنان گردانده مى‌شود؛ جام‌هايى از سيم كه درست به اندازه [و با كمال ظرافت]، آن‌ها را از كار در آورده‌اند.» (انسان/76،15و16) با توجّه به اين كه كيفيّت ظروف، تأثير عميقى بر لذّت‌بخش بودن غذا و نوشيدنى دارد، اين آيات در ترسيمى زيبا مى‌فرمايد: جام‌هاى ابرار در بهشت، هم صفا و شفّافيت بلور را دارد و هم از درخشندگى و زيبايى نقره بهره‌مند است.[48] امام صادق(عليه السلام)درباره شفّافيت جام‌هاى سيمين بهشتى فرمود: نور چشم در نقره بهشتى نفوذ مى‌كند (كنايه از شفّافيت آن)؛ چنان كه در بلور دنيا نفوذ مى‌كند.[49] گنجايش جام‌ها در حدّى است كه ابرار بهشتى مى‌خواهند، و‌به اندازه‌اى است كه آنان را سيراب كند، نه بيش و نه كم.[50] ممكن است مقصود، اندازه‌گيرىِ ساقيان بهشتى باشد. آنان جام‌ها را به اندازه و محتوا و ميزانى مى‌آورند كه خود مى‌خواهند.[51] تفجيرِ چشمه، به معناى شكافتن زمين براى جارى ساختن آب‌هاى زير زمينى است؛ ولى تفجير را در اين جا بايد به معناى صِرف خواستن بگيريم؛ زيرا مسلّم است كه جارى ساختن چشمه‌هاى بهشتى، نيازمند ابزارهاى معمولى نيست. در نظام بهشت، براى فراهم شدن نعمت و بهرهورى از آن، جز اراده بهشتيان، چيزى لازم نيست؛ چنان كه مى‌فرمايد: براى بهشتيان، هرچه بخواهند، فراهم است: «لَهم ما يَشاءونَ فيها». (ق/50‌، 35)[52]

خدمت‌كاران نوجوان و جاويد:

«وَ يَطوفُ عليهم وِلدنٌ مُخلّدونَ إذا رَأيتَهم حَسِبتَهم لُؤلؤاً مَنثوراً = خدمت‌كاران بهشتى كه همواره بر طراوت و شادابى جوانى و زيبايى چهره پايدارند، گرداگرد آنان مى‌گردند و جام‌ها و شراب‌ها را بر آن‌ها عرضه مى‌كنند.» (انسان/76، 19) قرطبى مى‌گويد: هنگامى كه لؤلؤ در بساطى «پراكنده» باشد، از منظم بودن آن زيباتر است و گفته شده: سرّ تشبيه خدمت‌كاران به لؤلؤ پراكنده اين است كه آنان در خدمت‌كارى پرتلاشند؛ برخلاف حورالعين* كه به«لؤلؤ مكنون» (پوشيده و دور از دسترس) تشبيه شده‌اند؛ زيرا آنان به خدمت گمارده نمى‌شوند.[53] قرآن براى تكريم و بزرگ‌داشت «ابرار» و «سابقانِ مقرّب»، از خدمت‌كاران آنان به «وِلْدان» (جمع وَليد به معناى مولود، و‌در اين جا به مفهوم نوجوان) تعبير مى‌كند و اين كرامتى است كه اين خادمان، از مخدومان خود و بر اثر تشرّف در حضور آنان كسب كرده‌اند؛ در حالى كه از خدمت‌كارانِ پارسايان و مؤمنان به «غِلْمان»* ياد مى‌كند.[54]

مصونيّت در قيامت:

«فَوقـهُم‌اللّهُ شرَّ ذ لكَ اليومِ = پس خدا [هم]آنان را از آسيب آن روز نگاه داشت.» (انسان/76، 11) اين آيه از تحقّق خواسته ابرار خبر مى‌دهد؛ زيرا آنان از شرّ و آسيب روز بازپسين در هراس بودند و مى‌گفتند: ما‌از پروردگارمان از روز دژمى سخت، هراسناكيم: «إنَّا نَخاف مِن ربِّنا يَوماً عَبوساً قَمطريراً» . (انسان/76، 10) خداوند درباره آنان مى‌فرمايد: و‌از‌روزى كه گزندِ آن فراگيرنده است مى‌ترسيدند:«و‌يَخافون يَوماً كان شرُّه مُستطيراً». (انسان/76، 7) خداوند نيز آسيب اين روز دژم را از آنان برداشت و به آنان ايمنى بخشيد و برخلاف دژمى چهره كافران، به چهره‌هاى آنان خرّمى و شادابى و به دل‌هايشان سرورى عطا كرد.[55]

لباس حرير*:

«و‌جَزهم بِما صَبروا جَنّةً وَ حَريراً = و به پاس آن كه صبر كردند، بهشت و پرنيان پاداششان باد» (انسان/76، 12)، «عـلِيَهُم ثِيابُ سُندس خُضرٌ و إستَبرَقٌ = ابرار را جامه‌هاى ابريشمى سبز و ديباى سِتَبر در بَر است.» (انسان/76،21) پوشاك ديباى سبز در بهشت، مايه جمال ظاهرى نيكوكارانى است كه جمال باطنى خويش را با پوشش پارسايى تأمين كردند: «وَلِباسُ‌التَّقوى ذلك خَيرٌ.» (اعراف/7،26)
لباس*هاى بهشتيان از پرنيان ناب و خالص است؛ زيرا پارچه‌هاى ابريشمين بر اثر نرمى و لطافت و جذّابيت و حركات زيباى آن و پذيرش رنگ‌هاى جالب، بهترين پارچه‌ها است و چون در فرهنگ مردم دنيا پارچه‌اى گران‌بهاتر از آن نيست، اين واژه در وصف پوشاك ابرار بهشتى به كار رفته است. «سُندُس» به اتّفاق مفسّران و لغت شناسان، پارچه ابريشمين نازك، و‌«اِسْتَبرَق» ديباى ضخيم و سِتَبر است.[56] رنگ سبز از شادترين و زيباترين رنگ‌هاى جهان طبيعت و رنگى آرامش‌بخش به شمار مى‌رود.[57]

سايه‌ها و هواى معتدل:

«... لايَرونَ فيها شَمساً و لا زَمْهريراً = ... در آن جا نه [گرمى]آفتابى ببينند و نه سرمايى.» (انسان/76، 13) مقصود از نفى رؤيت خورشيد و زمهرير؛ نفى مطلق ادراك، مانند احساس حرارت و برودت و ديدن نور خيره كننده آن است.[58]

ميوه‌هاى رام و در دسترس:

«و‌ذُلِّلُت قُطوفُها تَذليلا = و ميوه‌هايش [براى چيدن]رام است.» (انسان/76،14) آلوسى مى‌گويد: رام بودن ميوه‌هاى بهشتى بدين معنا است كه اگر انسان ايستاده، نشسته يا خوابيده باشد، در دسترس او قرار دارد. نه دور است و نه خارى مانع چيدن آن مى‌شود.[59]

زيورهاى بهشتى:

«و‌حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضّة = و پيرايه آنان دست بندهاى سيمين‌است.» (انسان/76،21) «أسْوِرَة» جمع «سِوار» و به گفته راغب، معرّب «دستواره» (دست‌بند) است.[60]

پذيرايى از ابرار:

«لـكِنِ الَّذِينَ اتَّقوا رَبَّهم لَهم جنّـتٌ تَجرِى مِن تحتِها الأنهـرُ خـلدين فيِها نُزُلا مِن عندِاللّهِ و ما عِندَاللّهِ خيرٌ لِلأبرارِ = ولى كسانى كه پرواى پروردگارشان را پيشه ساخته‌اند، باغ‌هايى خواهند داشت كه از زير [درختان]آن‌ها، نهرها روان است. در آن‌جا جاودانه بمانند. [اين پذيرايى]از جانب خدا است و آن‌چه نزد خدا وجود دارد، براى نيكان بهتر است.» (آل‌عمران/3، 198) مقصود از «الَّذين اتّقوا» در صدر اين آيه به قرينه ذيل آن، ابرار است.[61] «نُزُل» نخستين چيزى است كه با آن از مهمان پذيرايى مى‌شود[62] يا همه چيزهايى است كه براى مهمان تازه وارد فراهم مى‌كنند؛ بر اين اساس، باغ*هاى بهشتى با همه نعمت‌ها و مواهبش، پذيرايى نخست خدا در مهمان‌سراى بزرگ بهشتى است و مفهومش اين است كه پذيرايى‌هاى مهم‌تر و عالى‌ترى در پى آن است كه شايد اشاره‌اى به نعمت‌هاى معنوى و جلوه‌هاى ربانى باشد؛ ازاين‌رو در ذيل آيه مى‌فرمايد: «آن‌چه نزد خدا وجود دارد، براى ابرار بهتر است».[63] منظور از «ما‌عنداللّه» مى‌تواند پاداشى برتر از بهشت و مواهب آن باشد و بيان آن به صورت مبهم (آن‌چه نزد خدا است) بيان‌گر عظمت و وصف‌ناپذيرى آن است. نكته شايان ذكر اين كه در شمار نعمت‌هاى بهشتىِ ابرار در سوره انسان، سخن از حورالعين و همسران بهشتى به ميان نيامده است. بنابراين‌كه اين سوره درباره اهل‌بيت(عليهم السلام)نازل شده باشد، در بردارنده اين نكته لطيف است كه خداى سبحان براى رعايت حرمت بتول و نور چشم رسول، در اين سوره از حورالعين سخن نگفته و فقط به ذكر خدمت‌كاران جوان و جاويدان بهشتى بسنده كرده است.[64]

قدردانى خدا از ابرار:

خداوند در سوره انسان، پس از شمردن فضايل و نعمت‌هاى بهشتىِ ابرار مى‌فرمايد: اين پاداش شما است و كوشش شما پذيرفته و مورد سپاس الهى قرار گرفته است: «إنّ هذا كان لَكُم جَزاءً و كان سَعيُكُم مَشْكُوراً». (انسان/76،22) علاّمه طباطبايى مى‌گويد: اين سخن، تشكّر خداى بزرگ از كوشش مرضىّ و اعمال پذيرفته شده ابرار است و چه خوش گفتارى است كه جان‌هاى ابرار از آن خشنود مى‌شود.[65] برخى مفسّران نيز گفته‌اند: اگر به انسانِ پاداش ديده گفته شود: اين، پاداشِ نيّت نيك، سخن نرم و عمل صالح تو است، سرور او افزون مى‌شود و چنين سخنى تهنيتى براى او به شمار مى‌رود؛[66] چنان‌كه وقتى به انسانِ كيفر داده شده گفته شود: اين، كيفرِ رفتار نادرست، گفتار بد و عقيده باطل تو است، اندوه وى افزون و درد قلبش بيش‌تر مى‌شود.

منابع:

آلاء الرحمن فى تفسير القرآن؛ الاحتجاج؛ احقاق الحقّ؛ اخلاق در قرآن؛ اعراب القرآن، درويش؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ البحرالمحيط فى‌التفسير؛ پيام قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحف العقول عن آل الرسول؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تسنيم تفسير قرآن كريم؛ تفسير البصائر؛ تفسير راهنما؛ تفسير روشن؛ تفسير الصافى؛ تفسير العيّاشى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير منهج الصادقين؛ تفسير المنير؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جوامع‌الجامع؛ الدّرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ الصّحاح؛ الغدير؛ الفرقان فى تفسيرالقرآن؛ الفصول‌المهمّة فى‌تأليف الامّه؛ القاموس المحيط؛ قرآن در اسلام؛ الكشّاف؛ كشف‌الاسرار و عدّة‌الابرار؛ كنزالعمّال؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البحرين؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ معجم الفروق اللغويه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مواهب الرحمن فى تفسير القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.
على اسلامى



[1] مفردات، ص‌114، «برّ».
[2] جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌282؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌908؛ قرطبى، ج‌19، ص‌81‌.
[3] القاموس المحيط، ج‌1، ص‌498، «برّ»؛ الصحاح، ج2، ص588‌، «برر»؛ لسان‌العرب، ج‌1، ص‌371، «برّ».
[4] الكشّاف، ج1، ص‌455؛ التبيان، ج3، ص92؛ التفسيرالكبير، ج9، ص146.
[5] اخلاق در قرآن، ج 1، ص 69.
[6] الكشّاف، ج‌1، ص‌133.
[7] مفردات، ص‌114، «برّ».
[8] اخلاق در قرآن، ج‌1، ص‌70.
[9] التحقيق، ج‌1، ص‌249، «برّ».
[10] لسان‌العرب، ج‌1، ص‌370، «برّ».
[11] الفروق اللغويه، ص‌95؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌792.
[12] اخلاق در قرآن، ج‌1، ص‌67‌.
[13] الميزان، ج‌1، ص‌428.
[14] همان، ج‌20، ص‌124.
[15] همان، ج‌5‌، ص‌163.
[16] التحقيق، ج‌1، ص‌250، «برّ».
[17] جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌367.
[18] مواهب‌الرحمن، ج‌6‌، ص‌132.
[19] آلاءالرحمن، ج‌1، ص‌285؛ روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌393.
[20] آلاءالرحمن، ج‌1، ص‌285.
[21] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌792؛ الكشّاف، ج‌1، ص‌384.
[22] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌408.
[23] همان، ج‌2، ص‌792.
[24] التفسير الكبير، ج‌9، ص‌146.
[25] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌473.
[26] الكشّاف، ج‌1، ص‌133.
[27] الكشّاف، ج‌1، ص‌133 و 217؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌240؛ روح‌المعانى، مج 1، ج‌1، ص‌393.
[28] مفردات، ص‌114، «برّ».
[29] جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌282؛ التبيان، ج‌3، ص‌85‌؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌908.
[30] كشف‌الأسرار، ج10، ص‌406؛ جامع‌البيان، مج14، ج‌29، ص‌257.
[31] الميزان، ج‌20، ص‌124.
[32] كشف‌الأسرار، ج‌10 ص‌318.
[33] التبيان، ج‌10، ص‌302.
[34] كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌388.
[35] قرطبى، ج‌6‌، ص‌33.
[36] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌240.
[37] اخلاق در قرآن، ج‌1، ص‌78 ـ 82‌.
[38] همان.
[39] اخلاق در قرآن، ج‌1، ص‌68‌.
[40] الميزان، ج‌19، ص‌187.
[41] التحقيق، ج‌1، ص‌250، «برّ».
[42] الميزان، ج‌20، ص‌239.
[43] مجمع البيان، ج‌2، ص‌792؛ مجمع البحرين، مج2، ج3، ص222، «عقق».
[44] لسان العرب، ج‌1، ص‌371، «برّ»؛ الصحاح، ج‌2، ص‌588‌، «برر».
[45] التحقيق، ج‌1، ص‌250، «برّ».
[46] اخلاق در قرآن، ج‌1، ص‌70 و 71.
[47] مجمع‌البيان، ج 2، ص 508.
[48] التفسير الكبير، ج‌5‌، ص‌136 و 137.
[49] بحارالانوار، ج‌8‌، ص‌336؛ عيّاشى، ج‌1، ص‌86‌؛ نورالثقلين، ج‌1، ص‌178.
[50] نورالثقلين، ج‌1، ص‌177.
[51] همان، ص‌475 و 476.
[52] الفرقان، ج‌1 و 2، ص‌291.
[53] بحارالانوار، ج‌74، ص‌137.
[54] همان، ج‌24، ص‌303.
[55] همان، ج‌74، ص‌137.
[56] همان، ج‌24، ص‌303.
[57] تحف‌العقول، ص‌21.
[58] بحارالانوار، ج‌74، ص‌62‌.
[59] كنزالعمّال، ج‌3، ص‌24.
[60] بحارالانوار، ج 73، ص 7.
[61] همان، ج‌68‌، ص‌89‌، 311، 354.
[62] تحف‌العقول، ص‌295.
[63] بحارالانوار، ج‌82‌، ص‌181.
[64] قرآن در اسلام، ص‌10 و 11.
[65] الميزان، ج‌1، ص‌428.
[66] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌476.
[67] المنار، ج‌2، ص‌111.
[68] تفسير روشن، ج‌2، ص‌337.
[69] مواهب الرحمن، ص‌2، ص‌335‌ـ‌336.
[70] تسنيم، ج‌2، ص‌195.
[71] الميزان، ج‌1، ص‌429 و 430.
[1] المنار، ج‌2، ص‌122.
[2] الميزان، ج‌1، ص‌429.
[3] راهنما، ج‌1، ص‌567‌.
[4] الميزان، ج‌1، ص‌429.
[5] الميزان، ج‌1، ص‌429.
[6] البرهان، ج‌5‌، ص‌553‌.
[7] الغدير، ج‌3، ص‌107 ـ 111.
[8] الميزان، ج‌1، ص‌429.
[9] الميزان، ج‌20، ص‌125.
[10] جوامع‌الجامع، ج‌2، ص‌748.
[11] البرهان، ج‌5‌، ص‌548‌.
[12] الميزان، ج‌3، ص‌344.
[13] راهنما، ج 1، ص 566.
[14] الدرّالمنثور، ج‌1، ص‌414.
[15] مواهب الرحمن، ج‌6‌، ص‌131.
[16] المنير، ج‌2، ص‌100.
[17] الفرقان، ج‌1 ـ 2، ص‌294.
[18] البرهان، ج‌5‌، ص‌548‌.
[19] التبيان، ج‌10، ص‌210؛ اعراب القرآن، درويش، ج‌10، ص316.
[20] مواهب الرحمن، ج‌6‌، ص‌133.
[21] مجمع‌البيان، ج 2، ص 793.
[22] البحر المحيط، ج‌3، ص‌260؛ التفسيرالكبير، ج‌8‌، ص‌142.
[23] التفسير الكبير، ج‌8‌، ص‌142.
[24] الميزان، ج‌15، ص‌9.
[25] الميزان، ج‌20، ص‌125.
[1] كشف الاسرار، ج‌2، ص‌388.
[2] الفرقان، ج‌29، ص‌306.
[3] الكشّاف، ج4، ص670؛ الدرّالمنثور، ج8، ص371؛ بحارالانوار، ج‌24، ص‌3.
[4] الغدير، ج‌3، ص‌111؛ البرهان، ج‌5‌، ص‌546 ـ 552‌؛ إحقاق‌الحق، ج‌3، ص‌157 ـ 171.
[5] الغدير، ج‌3، ص‌107 ـ 111.
[6] الاحتجاج، ج 1، ص 326؛ الفرقان، ج 29، ص 306.
[7] نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌473 و 474.
[8] البرهان، ج‌5‌، ص‌553‌.
[9] مفردات، ص‌114 و 115، «برّ».
[10] عيّاشى، ج‌1، ص‌212.
[11] الفصول المهمة، ص‌232.
[12] البصائر، ج‌51‌، ص‌129.
[13] الميزان، ج‌1، ص‌431.
[14] مواهب‌الرحمن، ج‌7، ص‌163.
[15] روح‌المعانى، مج‌3، ج‌4، ص‌258.
[16] التفسير الكبير، ج‌31، ص‌97.
[17] الميزان، ج‌20، ص‌234 و 235.
[18] المنير، ج‌30، ص‌126.
[19] الميزان، ج‌20، ص‌237.
[20] الفصول المهمه، ص‌234.
[21] الصافى، ج‌5‌، ص‌262.
[22] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌29، ص‌272؛ روض‌الجنان، ج‌20، ص‌77.
[23] الميزان، ج‌20، ص‌130.
[24] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌623‌.
[25] روض‌الجنان، ج‌20، ص‌86‌؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌623‌؛ قرطبى، ج‌19، ص‌94.
[26] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌623‌؛ البرهان، ج‌4، ص‌415.
[27] پيام قرآن، ج‌6‌، ص‌321.
[28] التفسير الكبير، ج‌31، ص‌98.
[29] البصائر، ج‌53‌، ص‌240.
[30] الميزان، ج‌20، ص‌238.
[31] روض‌الجنان، ج‌20، ص‌77.
[32] التفسير الكبير، ج‌31، ص‌99.
[33] الميزان، ج‌20، ص‌238.
[34] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌133.
[35] بحارالانوار، ج‌8‌، ص‌150.
[36] همان، ج‌24، ص‌6‌.
[37] الميزان، ج 20، ص 124.
[38] نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌477.
[39] المنير، ج‌29، ص‌288.
[40] نمونه، ج‌25، ص‌367.
[41] الميزان، ج‌20، ص‌125.
[42] نمونه، ج‌25، ص‌366 و 367.
[43] مفردات، ص‌418، «سل».
[44] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌622‌.
[45] مجمع‌البيان، ص‌623‌؛ منهج‌الصادقين، ج‌10، ص‌110.
[46] الميزان، ج‌20، ص‌131.
[47] التفسير الكبير، ج‌30، ص‌254.
[48] الميزان، ج‌20، ص‌129.
[49] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌410.
[50] الميزان، ج‌20، ص‌129.
[51] همان.
[52] الميزان، ج‌20، ص‌125.
[53] قرطبى، ج‌19، ص‌93.
[54] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌251.
[55] المنير، ج‌29، ص‌290.
[56] پيام قرآن، ج‌6‌، ص‌255.
[57] همان، ص‌256.
[58] الفرقان، ج‌29، ص‌319.
[59] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌29، ص‌273.
[60] مفردات، ص‌433، «سور».
[61] الميزان، ج‌4، ص‌89‌.
[62] المنار، ج‌4، ص‌314؛ الميزان، ج‌4، ص‌89‌.
[63] پيام قرآن، ج‌6‌، ص‌271.
[64] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌29، ص‌271؛ الميزان، ج‌20، ص‌131.
[65] همان، ج‌20، ص‌131.
[66] البصائر، ج‌51‌، ص‌62‌.

مقالات مشابه

عوامل مؤثر بر تکوین نگرش ایمانی در قرآن کریم با رویکرد روان‌شناسی اجتماعی

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمهدی ایزدی, سیدسجاد طباطبائی‌نژاد, سیدمحمدرضا رضازاده

ظرفیت سنجی منطق فازی و پلورالیسم دینی در تبیین مفهوم «ایمان» در قرآن

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهموسی‌الرضا شمسیه زاهدی, ابوالقاسم عارف‌نژاد

ایمان موهبتی از منظر آیات و روایات

نام نشریهتحقیقات کلامی

نام نویسندهسیدمحمود موسوی, رسول احمدی

جایگاه و آثار باور به خدا در سبک زندگی خانوادگی از منظر قرآن و روایات

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهعنایت‌الله شریفی, محمدحسین خوانین‌زاده, محمد فاضل‌نیا

نگرشی به معنای ایمان در قرآن کریم

نام نشریهبلاغ مبین

نام نویسندهمحمد کاظم طاهری

مراتب ایمان از منظر علامه طباطبایی

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهعزیزالله افشار کرمانی

تحلیل معناشناختی مفهوم قرآنی «ایمان» با تأکید بر آرای متکلّمان مسلمان

نام نشریهآیین حکمت

نام نویسندههادی صادقی, مرتضی حبیبی سی‌سرا, سیدقاسم صفری

پیوند ایمان و محبت در قرآن و عرفان

نام نشریهبینات

نام نویسندهنسرین حسینی کاشانی

رابطه ايمان و معرفت از ديدگاه علّامه طباطبائى با محوريت تفسير الميزان

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهامرالله قلی‌زاده, محمد جعفری