آوارگى: بىخانمانى، سرگردانى و دور ماندن از خانه و سرزمين خويش
اين موضوع درقرآن باتعابيرگوناگون آمدهواز واژگان متفاوتى قابل استنتاج است. مفهوم هجرت در راه خداكه كوچ كردن با هدفى والا و به گفته راغب، خروج از دارالكفر بهدارالايمان است[1] و در آيات متعدّدى از آن ستايش شده (بقره/2، 218؛ آلعمران/3، 195؛ انفال/8، 72ـ75)، يا موضوع تبعيد و نفى بلد* كه در فقه به صورت كيفر برخى جرايم تعيين شده[2] يا واژه تيه كه به معناى تحيّر و سرگردانى است و براى سرزمينى كه بنى*اسرائيل به مدّت چهل سال در آنجا آواره بودند، علَم[3] شده، از هر يك در مدخلى جداگانه بحث مىشود؛ ولى در ارتباط مستقيم با موضوع بوده و در بسيارى موارد آوارگى را به همراه دارد.به جز عناوين ياد شده (هجرت، تبعيد و تيه*) مفهوم آوارگى در قرآن، بيشتر از واژه اخراج و مشتقّات آن استفاده شده كه به معناى بيرون راندن، آواره ساختن، يا موجب جلاى وطن شدن است؛[4] چنانكه واژه «تشريد» در آيه 57 أنفال/ 8 نيز به معناى طرد كردن و كيفر نمودن و واژه «استفزاز» در آيه 76 و 103 اسراء/17 نيز به معناى «بركندن» آمده و «جلا» هم (به گفته ماوردى) به معناى آوارهسازى گروهى است.[5]
از آنجا كه انسان مدنى بالطبع است و در زندگى اجتماعى خود به ديگران نياز دارد و سكونت در سرزمين پدرى خود از حقوق نخستين او به شمار مىرود و نيز با انس به وطنِ خويش و بهرهمندى از حمايتهاى خانواده و عشيره، مىتواند به زندگى بهترى دست يازد، قرآن آوارهسازى ديگران را (به جز در برخى موارد) امرى نكوهيده تلقّى كرده و مردم را از آن باز داشته است تا آنجا كه آوارهساختن مسلمانان را از ديارشان (شهر مكّه*) مصداق فتنهگرى كافران و بدتر از كشتار بر شمرده است[6]:«واقتُلوهُم حيثُ ثَقِفتُموهم و أخرِجوهم مِن حيثُ أخرَجوكم وَ الفِتنةُ أَشدُّ مِن القَتل...». (بقره/2، 191) در آيهاى ديگر، آواره ساختن اهل مسجد الحرام از آن، گناهى بس بزرگ يا بزرگتر از جنگيدن در ماه*هاى حرام به شمار آمده است: «يَسـَلونَك عَن الشَّهرِ الحرامِ قِتال فيه قُل قِتالٌ فيه كَبيرٌ وَ صدٌّ عَن سبيلِ اللّهِ و كفرٌ بِهِ والمَسجِدِ الحَرامِ و إِخراجُ أهلِه مِنه أكبرُ عندَاللّهِ و الفتنةُ أكبرُ مِن القتلِ...» (بقره/2،217) از اين رو، قرآن در آيات متعدّدى، از آوارگى پيامبران، مؤمنان و ديگر افراد سخن گفته و عوامل آن را نكوهيده است.
پيشينه آوارگى:
يكى از ترفندهاى كافران در برابر انبياى الهى، تهديد آنان به آواره ساختن و بيرون راندن از سرزمين خويش بوده است: «وقال الَّذين كَفروا لِرُسلِهِم لَنُخرجنَّكم مِن أرضِنا أو لَتَعودُنّ فى ملَّتِنا فأوحى....» (ابراهيم/14،13) خداوند در پاسخ به اين تهديد، پيامبران را با وعده پيروزى تسلّى داده و به بردبارى در برابر ناملايمات فرا خوانده است. حضرت لوط(عليه السلام)نيز هنگامى كه قوم خود را از منكرات باز مىدارد، از سوى آنان تهديد مىشود و، تصميم مىگيرند او را از شهر برانند كه خداوند او و اهلش را رهايى مىبخشد: «وَ مَا كَانَ جَوابَ قَومِه إلاّ أَن قالوا أَخرِجوهُم مِن قَريَتِكم إنَّهُم أُناسٌ يَتطهَّرون * فَأَنجينـه و أهلَه....» (اعراف/7،82 و 83) از آيات 54 تا 56 نمل/27 برمىآيد كه پاكدامنى لوط و گروندگان به وى، انگيزه قوم براى آواره ساختن آنان بوده است. در آيهاى ديگر نيز آمده است: «قالوا لَئِن لَمتَنتَهِ يـلوطُ لَتكونَنّ مِنَ المُخرَجين». (شعراء/26، 167) زمخشرى مىنويسد: هنگامى كه قوم لوط، كسى را از شهر بيرون مىراندند، او را به بدترين وجهى آواره ساخته، اموالش را توقيف و با او بهشدّت رفتار مىكردند؛ چنان كه قريش با مسلمانان مهاجر كردند.[7]حضرت شعيب(عليه السلام)نيز از تهديد سران مستكبر قوم خود در امان نماند: «قالَ المَلأُ الَّذين استَكبَروا مِن قَومِه لَنُخرِجَنَّك يـشعيبُ وَالَّذين ءامنوا مَعَك مِن قَريَتِنا أَو لَتَعودُنّ فِى مِلَّتِنا قَالَ أَوَلَو كُنّا كـرهينَ.» (اعراف/7، 88) به گفته علاّمهطباطبايى، تكرار قسم، ونون تأكيد، دليل بر جدّى بودن مشركان در اجراى تهديدشان است.[8]
حضرت يوسف(عليه السلام)هم گرفتار توطئه برادرانش شد. آنان كه بر او رشك مىبردند، براى معطوف ساختن توجّه پدر به سوى خود، او را از سرزمين پدرى خويش آواره ساختند: «إذ قالوا لَيوسفُ و أخوه أَحبُّ إلى أَبينا مِنّا و نَحن عُصبةٌ إِنَّ أَبانا لَفى ضَلـل مُبين * اُقتُلوا يوسفَ أَو اطرَحوهُ أَرضاً يخلُ لَكم وَجهُ أبيكُم وَ تَكونوا مِن بَعدِه قَوماً صـلِحين.» (يوسف/12، 8و 9) قرآن در ادامه داستان بيان مىكند كه برادران از كرده خود نتيجه عكس گرفتند. سرانجام يوسف(عليه السلام)عزيز مصر شد و برادران را كه سخت به او نيازمند شده بودند، مشمول لطف خود قرار داد.
حضرتسليمان(عليه السلام)نيزهنگامىكهبا فرستادن نامهاى، ملكه سبأ را با مسالمت به يكتاپرستى فرا خواند و با مقاومت آنان مواجه شد، بلقيس و درباريانش رادر صورتى كه دست از سركشى برنداشته، تسليم نشوند،به مقابلهبا لشكرى نيرومند، آوارگى و اخراج همراه با خوارى از سرزمينشان تهديد كرد: «ارجِع إِلَيهم فَلَنأتينَّهم بِجنود لا قِبَلَ لَهم بِها و لَنُخرِجَنَّهم مِنها أذِلَّةً وهم صـغِرونَ.» (نمل/27،37)
حضرت موسى(عليه السلام)نيز پس از آنكه از تصميم قبطيان مبنى بر كشتن خويش آگاه شد، از مصر بيرون رفت و با درخواست رهايى از دست ستمگران از درگاه الهى، آوارگى را بر كشته شدن برگزيد: «وجاءَ رَجلٌ مِن أَقصَا المَدينةِ يَسعى قال يـموسى إنّ المَلأَ يَأتمِرونَ بِكَ لِيَقتُلوكَ فَاخرُج إنّى لَك مِنالنّـصِحين * فَخَرجَ مِنها خائِفاً يَترقَّبُ قال رَبِّ نَجِّنى مِنالقومِ الظَّـلِمين.» (قصص/28،20و21) فرعون نيز براى فرار از پذيرش دعوت موسى(عليه السلام)با متّهم ساختن وى به سحر، اظهار داشت كه او مىخواهد قبطيان را با جادوى خويش از سرزمينشان آواره سازد: «قال أَجِئتَنا لِتُخرِجَنا مِن أَرضِنا بِسِحرِكَ يـموسى.» (طه/20،57) به گفته علاّمه طباطبايى، او با اين اتّهام، سعى داشت افكار عمومى را بر ضدّ موسى بشوراند و او را دشمن ملّت معرّفى كند؛ دشمنى كه مىخواهد با نقشههايش آنان را از وطن و آب و خاكشان بيرون كند و روشن است كسى كه وطن ندارد، زندگى ندارد.[9] در آيهاى ديگر به نقل از فرعون، خطاب به اشراف قومش همين مضمون آمده است: «قالَ لِلملإِ حَولَه إنَّ هـذا لَسـحرٌ عَليمٌ * يُريدُ أَن يُخرِجَكم مِن أَرضِكم بِسحرِه فَماذا تَأمُرون» (شعراء/26، 34 و 35) و هنگامى كه جادوگران، بدون اجازه او به موسى(عليه السلام)ايمان آوردند، عملشان را توطئهاى از پيش طراحى شده براى آوارهسازى مردم شهر ناميده، آنان را به بدترين نوع قتل تهديد كرد: «قال فِرعونُ ءامَنتم به قَبلَ أَن ءاذَنَ لكم إنّ هـذا لَمَكرٌ مكرتُموه فىالمدينةِ لِتُخرِجوا منها أهلَها فَسَوف تَعلمونَ». (اعراف/7،123)
بنىاسرائيل نيز در پى سرپيچى از فرمان الهى در همراهى با موسى(عليه السلام)به مدت چهل سال گرفتار سرزمين تيه و آواره شدند: «قالَ فَإِنَّها مُحرَّمَةٌ عَليهِم أربَعينَ سنةً يَتيهونَ فىالأرضِ فَلا تَأسَ عَلىالقَومِ الفـسِقينَ.» (مائده/5،26) سرانجام موسى و هارون(عليهما السلام)و انبوهى از بنىاسرائيل، در همانجا وفات يافتند. بيشتر مفسّران معتقدند: هيچ يك از آنان كه به كيفر تيه گرفتار آمد، وارد سرزمين مقدّس نشد؛[10] بلكه نسل بعدى، همراهبا يوشعبن نون(عليه السلام)وصىّ موسى(عليه السلام)آنجا را گشود؛[11] همچنين قرآن در آياتى چند، از آوارگى بنىاسرائيل به وسيله يكديگر به رغم پيمان الهى سخن گفته است: «وإذ أخَذنا ميثـقَكم لاتَسفِكون دماءَكم و لاتُخرِجونَ أنفسَكم مِن ديـرِكم ثمّ أقرَرتم و أنتم تَشهَدون * ثمّ أنتم هؤلاءِ تَقتلونَ أنفسَكم و تُخرِجون فَريقاًمِنكممِنديـرِهم...». (بقره/2،84و85) هنگامى كه بنىاسرائيل به فساد* و سركشى در زمين دست يازيدند، خداوند، گروهى از بندگان پيكارجوى خود را بر آنان چيره ساخت تا به بيتالمقدس هجوم برده، زمينههاى كشتار، اسارت و آوارگى آنان را فراهم آورند: «فإذا جاءَ وعدُ أولـهُما بَعثنا عَليكُم عِباداً لَنا أُولى بَأس شَديد فَجاسوا خِلـلَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعدًا مَفعولاً.» (اسراء/17، 5) برخى مفسّران اين آيه را درباره آوارگى مردم بابِل به دست «بُختُ*نَصَّر» مىدانند.[12]
از آوارگى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز در آياتى چند سخن رفته است. مشركان قريش كه براى جلوگيرى از دعوت حضرت و انتشار اسلام از هيچ اقدامى چون شكنجه تازه مسلمانان و حصر اقتصادى فروگذار نمىكردند، چون خود را ناتوان يافتند، با اجتماع در دارالندوة، براى زندانى كردن، كشتن يا بيرون راندن پيامبر تصميم گرفتند. خداوند پيامبرش را از توطئه آنان آگاه ساخته، با نويد برترى تدبير الهى بر مكركافران، او را تسلّى داد: «وإذ يَمكُر بِكَ الّذينَ كَفروا لِيُثبِتوكَ أو يَقتُلوك أو يُخرِجوك و يَمكُرونَ و يَمكُر اللّهُ واللّهُ خيرُ المـكرين». (انفال /8،30) مورّخان و مفسّران، نزول آيه را در باره ليلة المبيت مىدانند كه على(عليه السلام)به جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)در بستر حضرت خوابيد و پيامبر به رغم علاقهاى كه به شهر مكّه (حرم امن الهى و موطن اصلى خود) داشت، آنجا را شبانه ترك گفت و به مدينه رهسپار شد.[13] و هنگامى كه قريش، حضرت را از خانه و كاشانه خود آواره ساختند، خداوند از نصرت خود و بىنياز ساختن پيامبر(صلى الله عليه وآله)از يارى قومش خبر مىدهد: «اِلاّ تَنصُروه فَقَد نَصَره اللّهُ إذ أخرجَهُ الّذينَ كَفروا...». (توبه/ 9،40) در آيه 13 همين سوره، از تصميم مشركان به آواره ساختن پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر خلاف عهد و پيمان خويش سخن گفته، مؤمنان را به مبارزه با آنان فرا مىخواند: «ألا تُقـتِلونَ قوماً نَكثوا أَيمـنَهم و هَمّوا بِإخراجِ الرَّسولِ و هُم بَدءُوكم أوّلَ مرّة...» (توبه/9،13) چنانكه در جاى ديگر، با تهديد عاملان اخراج پيامبر(صلى الله عليه وآله)از مكّه، وجود هر گونه ياورى را براى آنان نفى كرده، بدينگونه او را دلدارى مىدهد: «وَكأيّن مِن قرية هى أشدُّ قوّةً مِن قَريتِكَ الَّتى أَخرَجَتكَ أهلَكنـهم فَلاناصرَلَهم». (محمد/47،13)
مسلمانان صدر اسلام نيز بر اثر ستم و شكنجه مشركان، به ترك خانه و كاشانه خود وادار شده، گروهى به حبشه و جمعى به مدينه هجرت كردند. به گفته مفسّران، نخستين آيهاى كه به مسلمانان اجازه جهاد* مىدهد، آنان را ستمديدگانى معرّفى مىكند كه به ناحق از سرزمين خويش آواره شدهاند[14]:«أُذِنَ لِلّذين يُقـتَلونَ بِأَنَّهم ظُلِموا و إنّ اللّهَ على نَصرِهم لَقديرٌ * الّذين أُخرِجوا مِن ديـرِهم بغيرِ حقّ إلاّ أن يَقولوا رَبُّنا اللّهُ...». (حج/22، 39و40) در احاديث آمده است كه شأن نزول اينآيات، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ومهاجران صدر اسلامند و بر اهل بيت(عليهم السلام) نيز تطبيق داده شدهاست.[15]
تهديد به آوارهسازى، پس از هجرت* نيز ادامه يافت تا آنجا كه سركرده منافقان با تكيه بر اقتدار خويش تأكيد مىكرد كه هرگاه به مدينه باز گردد، مسلمانان زبون را از آنجا بيرون براند: «يَقولونَ لَئِن رَجعنا إلى المَدينةِ لَيُخرِجَنَّ الأَعزُّ منهاالأَذلَّ و لِلّهِ العزّةُ و لِرَسولِه وَ لِلمؤمنينَ و لكنَّ المنـفِقين لايَعلمون» (منافقون/63،8) از اينرو مسلمانان موظّف شدند تا مشركان را از باب مقابله به مثل، از سرزمينشان (مكّه) بيرون برانند؛ چنان كه آنان پيشتر مسلمانان را از شهر و ديار خويش آواره ساخته بودند: «واقتُلوهم حيثُ ثَقِفتُموهم و أَخرِجوهم مِن حيثُ أخرَجوكُم و الفتنةُ أشدُّ مِن القَتلِ....» (بقره/ 2، 191)
از جمله آواره شدگان صدر اسلام، يهود* بنىنضيرند كه بر اثر پيمان شكنى و مخالفت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)و آزار مسلمانان به رغم آنكه دژهاى محكم خود را نگهدار خويش مىپنداشتند،[16] از خانه* و كاشانه خود در مدينه (پس ازتخريب آن) آواره گشته، با برجاى گذاشتن عمده دارايىهاى خود،[17] به ناچار گروهى به خيبر و جمعى به سوى شام رهسپار شدند[18] و وعده يارى منافقان، به سبب وحشتى كه خداوند در دلهايشان افكنده بود، كارساز نشد[19]:«هوَالّذى أخرَجَ الّذينَ كَفروا مِن أهلِالكِتـبِ مِن ديـرِهم لاِوّلِ الحَشرِ ماظَننتُم أن يَخرُجوا و ظَنّوا أنّهم مانِعَتُهم حُصونُهم مِن اللّهِ فَأَتـَـهم اللّهُ مِن حيثُ لميَحتَسِبوا و قَذَفَ فى قُلوبِهم الرُّعبَ يُخرِبون بُيوتَهم بِأيديهِم و أيدى المُؤمِنينَ فَاعتَبِروا يـأولى الأبصـرِ.» (حشر/59،2)
پاداش آوارگان:
از نگاه قرآن، تحمّل آوارگى در راه خدا موجب آمرزش گناهان و بهرهمندى از نعمتهاى بهشت است: «فالّذينَ هاجَروا و أُخرِجوا مِن ديـرِهم و أُوذوا فى سَبيلى و قـتَلوا و قُتِلوا لاَُكفِّرَنّ عَنهم سَيِّئاتِهم و لاَُدخِلَنَّهم جنّـت تَجرى مِن تحتِها الأنهـرُ ثواباً مِن عِندِ اللّهِ واللّهُ عِندهُ حُسنُ الثَّوابِ». (آلعمران/3، 195) اين پاداش الهى، از نظر برخى مفسّران به مهاجران آوارهاى اختصاص دارد كه مشركان قريش آنان را از وطنشان مكّه بيرون راندند؛[20] امّا از نگاه برخى ديگر، هجرت در آيه، فراگير و شاملهجرت از شرك و گناه و دورى از وطن و خاندان است.[21]هرچند خدا به مؤمنان فرمان آوارهسازى خويشتن را نداده بود، قرآن با اذعان به دشوارى اين امر، تحمّل آوارگى را فقط از مؤمنان واقعى مىداند: «ولو أنّا كَتَبناعَليهم أنِ اقتُلوا أنفسَكم أو اخرُجوا مِن ديـرِكم ما فَعَلوهُ إلاّ قليلٌ مِنهم و لو أنَّهم فَعَلوا ما يُوعَظونَ به لَكانَ خَيراً لَهم و أشدَّ تَثبيتاً». (نساء/ 4،66) ضمير «عليهم» در اين آيه، به مؤمنان يا منافقان يا هر دو گروه اشاره دارد؛ هر چند ذيل آيه، با احتمال نخست سازگارتر است. از آنجا كه هدف مشركان از آوارهسازى مؤمنان، محروميّت آنان از مسكن و سرپناه است، خداوند وعده مىدهد كه به جاى مكّه، آنان را در شهرى نيكو يعنى مدينه سكنا دهد[22] يا به آنان حالتى نيكو يعنى استيلا بر كافران عنايت كند: «والّذينَ هاجَروا فىاللّهِ مِن بعدِ ما ظُلِموا لَنُبوِّئَنَّهم فىالدُّنيا حَسنةً و لاَجرُ الأَخرةِ أكبرُ لو كانوا يَعلَمون». (نحل/16،41) قرآن، مهاجران نيازمندى را كه براى خشنودى خدا از سرزمين خود آواره و از دارايىهايشان محروم شدهاند، صادقان واقعى خوانده، پناه دهندگانشان را در پاداش آنان شريك مىداند: «لِلفُقراءِ المُهـجِرينَ الّذين أُخرِجوا مِن ديـرِهم و أمولِهم يَبتَغونَ فَضلا مِناللّهِ و رضوناً و يَنصُرونَ اللّهَ و رسولَه أولـئِك همالصّـدِقون * والَّذِين تَبَوَّءو الدّارَ و الإيمـنَ مِن قَبلِهم يُحبّونَ مَن هاجرَ إلَيهم...». (حشر/59، 8و 9)
اهداف آوارهسازى:
ستمگران در آوارهساختن ديگران انگيزههاى متفاوتى دارند. ازآنجاكه دعوت پيامبران به يكتاپرستى و ارزشهاى اخلاقى با قدرتطلبى و ديگر خواستههاى نفسانى كافران و ستمكاران سازگارى نداشت، با هر وسيلهاى به مقابله با پيامبران برمىخاستند.[23] بيرون راندن آنان از سرزمينشان كه از راههاى متداول بوده، افزون بر محروميّت از مزاياى زندگى در وطن، آنان را از حمايتهاى سياسى و اجتماعى نظامهاى قبيلهاى نيز محروم مىساخت: «وقالَ الّذين كَفروا لِرُسُلِهم لَنُخرجَنَّكم مِن أَرضِنا أو لَتَعودُنّ فى مِلَّتِنا فأوحى إليهم ربُّهم لَنُهلِكنّ الظّـلِمين» (ابراهيم/14، 13) از اين رو در آيهاى ديگر، مؤمنانى را كه فقط به سبب اعتقاد به توحيدِ ربوبى از شهر و ديار خويش آواره شدهاند، اجازه جهاد مىدهد: «أُذِن لِلّذين يُقـتَلون بِأَنَّهم ظُلِموا و إنّ اللّهَ على نَصرِهم لَقديرٌ * اَلّذين أُخرِجوا مِن ديـرِهم بغيرِ حقّ إلاّ أن يَقولوا ربُّنا اللّهُ...». (حج/22، 39 و 40) گاه تصرّف سرزمين، عامل آوارهسازى است؛ چنانكه فرعون، موسى(عليه السلام)را متّهم مىكند كه مىخواهد مصريان را با جادوى خويش از سرزمينشان آواره سازد: «قالَ أجِئتَنا لِتُخرِجَنا مِن أرضِنا بِسحرِك يـموسى» (طه/20، 57) و به بزرگان قوم، درباره اين خطر هشدار مىدهد: «يُريدُ أن يُخرِجَكُم مِن أرضِكُم بِسِحرهِ فَماذا تَأمُرون». (شعراء/ 26، 35) موسى(عليه السلام)چنين قصدى نداشت؛ ولى نسبت اين اتّهام به او، به سبب تحريك مردم بر ضدّ او است و اين نشان مىدهد كه آوارهسازى به قصد تصرّف سرزمين، امرى شناخته شده و نكوهيده بوده است. تصاحب امتيازهاى ديگران نيز گاهى انگيزه آوارهسازى مىشود. برادران يوسف(عليه السلام)از اين كه او را نزد پدر محبوبتر يافتند، بر او رشك برده، به گمان اين كه با آواره و دور كردن وى از چشم پدر، جاى او را خواهند گرفت، كمر به اين توطئه بستند: «إذ قالوا لَيوسفُ وأخوه أحبُّ إلى أبينا مِنّا ونحنُ عصبةٌ إِنّ أبانا لَفى ضَلل مُبِين * اقتُلوا يوسفَ أو اطرَحوه أرضاً يخلُ لكم وجهُ أبيكم وَتَكونوا مِن بعدهِ قَوماًصـلحين.» (يوسف/12،8و9) برادران از اين جنايت طرفى نبستند؛ امّا از آيات پيشين بر مىآيد كه آوارهسازى ديگران براى تصاحب امتيازهاى آنان امرى شناخته شده است؛ البتّه آوارهسازى در مواردى به صورت كيفر جرم نيز مطرح است ( <=آوارهسازى در نظام تشريع، همين مقاله)كيفر آوارهسازى:
آواره ساختنِ ظالمانه انسانها عملى ناروا و در نگاه قرآن به منزله فتنهانگيزى و بدتر از كشتار است؛ بدين جهت، كيفرهايى براى اين عمل نكوهيده، شمرده شده كه ذلّت و خوارى دنيا و عذاب دردناك آخرت، از آن جمله است. بنىاسرائيل در پى سرپيچى از مفاد پيمان الهى و اقدام به كشتار و اخراج يكديگر از شهر و ديار خود، به اين كيفر گرفتار آمدند: «وإذ أخَذنا ميثـقَكم لاتَسفِكون دِماءَكم و لاتُخرِجونَ أنفسَكم من ديـرِكم ثمّ أقرَرتُم و أنتم تَشهدون * ... فما جزاءُ مَن يَفعلُ ذلك مِنكم إلاّ خزىٌ فى الحيوةِ الدُّنيا و يومَ القيـمةِ يُرَدّونَ إلى أشَدِّ العَذابِ و ما اللّهُ بغفل عمّا تَعمَلونَ.» (بقره/2، 84و85) به گفته برخى مفسّران، «ذلك» مىتواند اشاره به قتل و آوارهسازى يكديگر در ميان بنىاسرائيل باشد.[24] خداوند، مشركان صدر اسلام را نيز كه قصد ريشه كن كردن اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را داشتند، بر اساس سنّت جارى خود در امّتهاى پيشين به عذاب استيصال تهديد مىكند: «وإن كادوا لَيَستَفِزّونَك مِنالأرضِ لِيُخرِجوك مِنها و إذاً لايَلبَثونَ خِلـفَك إلاّ قليلا * سُنّةَ مَن قد أرسَلنا قَبلَك مِن رُسلِنا و لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحويلا» (اسراء/17، 76 و 77) چنانكه در همين سوره درباره فرعون مىفرمايد: او قصد آواره ساختن بنىاسرائيل از وطنشان را داشت كه با تمام همراهانش نابود شد: «فأرادَ أن يَستَفِزَّهم مِن الأرضِ فَأغرَقنـه و مَن مَعه جَميعاً». (اسراء/17،103)آوارهسازى در نظام تشريع:
در مواردى، بيرون راندن افراد از خانه و كاشانه خود براى كيفر جرم، روا شمرده شده است:1. مشركان مكّه براى مبارزه با گسترش اسلام، مسلمانان را از ديارشان (مكّه) آواره ساختند. مسلمانان در آغاز كه فاقد توان لازم بودند، به گذشت مأمور شدند: «فَاعفوا و اصفَحوا حَتّى يأتىَ اللّهُ بِأمرِه...» (بقره/2، 109) امّا چون ساز و برگ كافى به دست آوردند، به مقابله با كار نكوهيده آنان مأموريت يافتند: «وَاقتُلوهم حيثُ ثَقِفتُموهم و أَخرِجوهم مِن حيثُ أَخرَجوكُم و الفتنةُ أشدُّ مِنالقَتل....» (بقره/2،191) بيشتر مفسّران، مقصود اين آيه را شهر مكّه دانستهاند؛ چه اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در فتح مكّه با بيرون راندن كافران به اين فرمان الهى، جامه عمل پوشاند.[25]
2. تبعيد و آوارهسازى از وطن، يكى از چهار نوع مجازاتى است كه قرآن براى محاربان با خدا و رسول و مفسدان و فتنه انگيزان در زمين تعيين كرده است: «إنّما جزؤا الّذين يُحارِبونَ اللّهَ و رسولَه و يَسعَونَ فِى الأرضِ فَساداً أن يُقَتَّلوا أو يُصلَّبوا أو تُقطَّعَ أيديهِم و أرجلُهم مِن خِلـف أو يُنفَوا مِنالأرضِ ذلِك لَهم خزىٌ فى الدُّنيا و لَهم فىالأخِرةِ عذابٌ عظيمٌ». (مائده/5،33) پيشبينى چهار نوع كيفر براى يك جرم، به شدّت و ضعف آن ناظر است و اخراج و نفى بلد، هرچند به شدّتِ كشتن و دارزدن و قطع دست و پا نيست، در جاى خود، از كار آمدترين راههاى مقابله با تبهكارى به شمار مىرود؛ زيرا شخص در غربت، عمده توان خود را براى از سرگيرى فساد و محاربه از دستمىدهد.
3. بيرون راندن زن طلاق داده شده از خانه و كاشانه خود در صورتى كه مرتكب فحشا شود، جايز است و در غير اين صورت، جايز نيست:«يـأيُّها النّبىُّ إذاطَلَّقتُم النِّساءَ فَطَلِّقوهنّ لِعِدَّتهِنّ و أَحصوا العِدّةَ و اتَّقوا اللّهَ ربَّكم لاتُخرِجوهنّ من بُيوتِهنّ و لايَخرُجنَ إلاّ أن يَأتينَ بِفـحِشَة مُبيِّنة....» (طلاق/65،1) در كتابهاى فقه و تفسير، براى «فاحشه» مصاديقى چون زنا، ناسزاگويى، بدخُلقى با همسر و نافرمانى وى را برشمردهاند؛ ولى طبرى با تأكيد بر معناى لغوى آن (هركار زشتى كه از حدّ بگذرد) چون ابنعبّاس، هر گناهى را فاحشه دانسته است.[26]
4. تهديد شدن بلقيس و درباريانش به آوارگى و اخراج ذليلانه از سرزمينشان از ناحيه سليمان(عليه السلام)كه براى گسترش توحيد و مقابله با سركشى در برابر پيامبران الهى بوده نيز مىتواند كيفرى براى شرك و مبارزه با يكتاپرستى به شمار آيد.(نمل/27،43 و 47)
حقوق آوارگان:
دستزدن به عمليات نظامى براى رهايى از آوارگى، بهترين راهى است كه براى مقابله باآوارهسازى تشريع شده؛ ولى مىتواند از حقوق مسلّم آوارگان نيز تلقىگردد.قرآن به ستمديدگان آواره از وطن كه به ناحق و فقط به دليل يكتاپرستى، از سرزمين خود رانده شدهاند، اجازه جهاد، وبه نصرت الهى نويدشان مىدهد:«أُذِنَ لِلّذين يُقـتَلونَ بأنّهم ظُلِموا وَ إنّ اللّهَ عَلى نَصرِهم لَقديرٌ * الّذين أُخرِجوا مِن ديـرِهم بِغيرِ حَقّ إلاّ أَنيَقولوا ربُّنا اللّهُ و لَولا دفعُ اللّهِ النّاسَ بَعضَهم بِبَعض لهُدِّمت صَومعُ و بِيَعٌ و صَلوتٌ و مسجِدُ...». (حج/22، 39، 40) هنگامى كه گروهى از بنىاسرائيل براى جهاد در راه خدا، از پيامبرشان مىخواهند تا فرماندهى براى آنان برگزيند، آوارگى و رانده شدن از وطن و دورى از فرزندان خويش را دليل ضرورت اين مبارزه مىدانند: «قالَ هل عَسَيتُم إن كُتِبَ عَليكم القِتالُ ألاّ تُقـتلِوا قالوا و مَا لَنا ألاّ نُقـتِلَ فى سبيلِ اللّهِ و قدأُخرِجنا مِن ديـرِنا و أبنائِنا...». (بقره/2، 246) در آيات بعدى فلسفه اين دستور حكيمانه، ريشهكن كردن فساد و تبهكارى در زمين شناسانده شده است:«ولَولا دفعُاللّهِ النّاسَ بَعضَهم بِبَعض لَفَسدتِ الأرضُ و لكِنَّ اللّهَ ذو فضل على العـلَمينَ». (بقره/2،251) در آيهاى ديگر كه مسلمانان را به دليل سستى در جهاد نكوهش مىكند، دشمنان را افرادى پيمان شكن و آغازگر جنگ شناسانده كه قصد داشتند پيامبر(صلى الله عليه وآله)را از شهر بيرون برانند: «أَلا تُقـتِلونَ قَوماً نَّكَثوا أَيمـنَهم و هَمّوا بِإخراجِ الرَّسولِ و هُم بَدءُوكُم أوَّلَ مرَّة أتَخشونَهم فَاللّهُ أَحقُّ أن تَخشَوه إن كُنتم مُؤمِنين». (توبه/9،13) زمخشرى اين آيه را به تصميم مشركان در دارالندوه مربوط مىداند كه پيمان شكنى، جنگ افروزى و آوارهسازى پيامبر(صلى الله عليه وآله)را سه دليل اساسى براى ضرورت مقابله با آنان معرّفى كرده است.[27]
قرآن، مهاجران نيازمندى راكه براى خشنودى خدا از سرزمين خود آواره و از دارايىهايشان محروم شدهاند، صادقان واقعى شمرده، آنان را سزاوار بهرهمندى از«فيىء»مىداند، تا اموال، فقط ميان ثروتمندان دست به دست نگردد: «ماأفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِه مِن أهلِ القُرى فَلِلّهِ و لِلرَّسولِ ولِذىالقُربى واليَتـمى والمَسـكينِ وابنِالسبيلِ كَى لايَكونَ دُولَةً بَينَ الأغنياءِ مِنكم... * لِلفُقراءِ المُهـجِرينَ الّذين أُخرِجوا مِن ديـرِهم و أمولِهم...». (حشر/59،7و8) گفتنى است كه برخى مفسّران، مقصود از ذىالقربى در آيه پيشين را همان فقيران مهاجر در اين آيه، دانستهاند.[28] آيه بعد، به ستايش كسانى پرداخته كه مهاجران آواره را پناه داده، به آنان عشق مىورزند.
منابع:
احكامالقرآن، ابن العربى؛ احكامالقرآن، الجصاص؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير راهنما؛ تفسيرالقمى؛ تفسير المنار؛ تفسيرنورالثقلين؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الدّر المنثور فى التفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ السيرة النبويّه، ابنهشام؛ فرهنگ فارسى، معين؛ الكشّاف؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.عليرضا ايمانى مقدم
[1] مفردات، ص833، «هجر».
[2] التبيان، ج3، ص506؛ احكام القرآن، جصاص، ج2، ص597 تا 601.
[3] تاريخ طبرى، ج1، ص257؛ قمى، ج1، ص193.
[4] فرهنگ فارسى، ج1، ص171.
[5] روحالمعانى، مج15، ج28، ص61.
[6] التحرير و التنوير، ج2، ص202؛ المنار، ج1، ص628.
[7] الكشّاف، ج3، ص330.
[8] الميزان، ج8، ص190.
[9] الميزان، ج14، ص172.
[10] الكشّاف، ج1، ص623.
[11] جامع البيان، مج4، ج6، ص249؛ تاريخ طبرى، ج1، ص220.
[12] روض الجنان، ج12، ص180؛ قرطبى، ج10، ص141.
[13] جامعالبيان، مج9، ج15، ص39؛ سيره ابن هشام، ج2، ص480.
[14] مجمع البيان، ج7، ص138؛ الدّرالمنثور، ج6، ص58.
[15] قمى، ج2، ص84؛ نورالثقلين، ج3، ص501.
[16] مجمع البيان، ج9، ص387.
[17] الكشّاف، ج4، ص498.
[18] مجمع البيان، ج9، ص386.
[19] همان، ج10، ص498.
[20] جامعالبيان، مج3، ج4، ص285.
[21] الميزان، ج4، ص88.
[22] مجمع البيان، ج6، ص557.
[23] راهنما، ج9، ص52.
[24] راهنما، ج 1، ص 258.
[25] احكامالقرآن، ابنعربى، ج1، ص355؛ الكشّاف، ج1، ص236.
[26] جامعالبيان، مج14، ج28، ص170.
[27] الكشّاف، ج2، ص252.
[28] قرطبى، ج18، ص14.