آتش
آتش، عنصرى همراه با گرمى، روشنايى و شعله و نيز سَبُك و بالارونده است كه از موادّ سوختنى پديد مىآيد. برابر عربى آتش، «نار» و 145 بار در قرآن آمده است.[9] راغب، «نار» را شعلهاى قابل رؤيت معنا كرده و آن را با نور* از يك ريشه دانسته كه به طور معمول ملازمند و افزوده است كه نور، توشه آخرتى، ونار، توشه دنيايى است.[10] واژههاى ديگرى همانند «حريق» به معناى سوزاننده (آلعمران/3، 181) «سعير» به معناى شعلهور (اسراء/17، 97) «جحيم» يعنى خرمن آتش (واقعه/56، 94) «شهاب» (حجر/15، 18) «صلى» به معناى سوزاندن (واقعه/56، 94) «سجر» (تكوير/81، 6) و «ايقاد» (مائده/5، 64؛ رعد/13، 17) كه دو واژه اخير به معناى برافروختن آتش است، به نوعى، القاكننده معناى ياد شدهاند. نويسندگان وجوه القرآن، براى «نار» وجوه متعدّدى مانند آتش جهنّم* (تحريم/ 66، 6)، آتش معروف (بروج/85، 5)، آتشِ آتشزنه (واقعه/56، 71)، آتش درخت (يس/36، 80)، مال* حرام (بقره/2، 174)، نور (طه/20، 10)، دشمنى (مائده/5، 64)، آتشى كه قربانى را مىسوزاند (آلعمران/3،183)، كفر (بقره/2، 221) و اختلاف (آلعمران/3، 103)[11] ذكر كردهاند.[12]بر اساس آيات قرآن، عامل اصلى پيدايش آتش، خداوند است: «أَفَرَءيتُمالنّارَ الَّتِى تُورونَ * ءأنتم أَنشَأتُم شَجَرَتَها أم نَحنُ المُنشِئون = آيا آتشى را كه بر مىافروزيد ديدهايد؟ شما درخت آن را مىآفرينيد يا ما مىآفرينيم؟» (واقعه/56، 71و72) در آيه ديگرى نيز به تبيين آفرينش آتش از درخت سبز براى آدميان پرداخته است:«الَّذى جَعَلَ لَكُم مِن الشَّجَرِ الأَخضَرِ ناراً فإذا أنتم مِنه توقِدونَ». (يس/36،80) درباره درخت* آتش مذكور در آيه، نظريّات گوناگونى وجود دارد. برخى آن را هيزم معنا كردهاند[13] و بسيارى از مفسّران برآنند كه درخت مزبور، آتشزنه است و آوردهاند كه دو نوع درخت به نام «مَرْخ» و «عَفار» بوده كه دو شاخه از آنها را مىبريدند و در حالىكه هر دو سبز بود و از آنها آب مىچكيد، آنها را به هم مىساييدند، واز آنها جرقه توليد مىشد.[14] بعضى گفتهاند: منشأ همه آتشها، انرژى خورشيدى است و سوختن هيزم هم به سبب ذخيره شدن انرژى خورشيدى در دوران سبزى آن است.[15] برخى نيز با يادآورى اينكه ذكر دو درخت مرخ و عفار در تفاسير به جهت استعداد بيشتر آنها براى آتشزا بودن است، نوشتهاند: همه درختان، اين ويژگى را دارند و شاهد آن، آتش سوزى در جنگلها است كه بدون دخالت عوامل بيرونى صورت مىگيرد و حاكى از وجود جريان الكتريسته در درختان است كه بر اثر مالش، جرقه مىزند و آتش مىگيرد.[16] در جاى ديگرى از قرآن كه در آن از اسبان مجاهدان سخن به ميان آمده، اذعان شده كه با مالش پاى اسبان بر سنگ و يا زمين از آنها جرقه توليد مىشود: «والعديتِ ضَبحاً * فَالمُورِيتِ قَدحاً =سوگند به اسبان همهمهكننده و برافروزاننده جرقه». (العاديات/100، 1و 2) كوبيده شدن پاى اسبان به كوه و توليد آتش، اصابت سم اسبها به سنگ و جهيدن جرقه از آن[17] و پديد آمدن جرقّه از سنگهايى كه با فشارِ پاى اسبان به هم مىخورند،[18] وجوهى است كه مفسّران درباره «الموريات» ذكر كردهاند.
آتش، برحسب نوع و عوالم و ماهيّت، اقسامى دارد. صاحب التحقيق آن را دو قسم مادّى و معنوى معرّفى كرده و آياتى را كه در آنها از آتشى غيرقابل رؤيت سخن به ميان آمده، مثل «إِنَّما يَأكُلونَ فِى بُطونِهم ناراً» (نساء/4، 10) معنوى به شمار آورده است.[19] كسانى هم آتش را با توجّه به كاركرد آن، چند گونه معرّفى كردهاند. از سوى ديگر، به تناسب عوالم هستى نيز آتش قابل تقسيم به آتش دنيا، برزخ* و قيامت است و هر يك از اينها ويژگىهاى عوالم خود را دارند.
از آيات قرآن استفاده مىشود كه آتش، از پديدههاى پيش از آفرينش انسان است. آياتى كه در آنها از خلقت آدم(عليه السلام)و دستور خدا به فرشتگان براى سجده بر وى، سخن گفته شده، نشان مىدهد كه ابليس*، پيش از آفرينش آدم(عليه السلام)از آتش آفريده شده است: «قالَ أنا خَيرٌ مِنه خَلَقتَنِى مِن نار وَ خَلقتَهُ مِن طِين.» (اعراف/7، 12) نيز ص/38، 76. در آيهاى، ابليس از جنس جـن* معرّفى شده (كهف/18، 50) و در آيهاى ديگر، بهصراحت آمده كه جن، پيش از آدم(عليه السلام)، از آتش آفريده شده است: «وَ لَقَد خَلَقنا الإنسنَ مِن صَلصل مِن حَمإ مَسنون * و الجانَّ خَلَقنهُ مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمومِ = ما، انسان را از گِل خشكيده برآمده از گِل بدبو آفريديم و جن را پيش از آن، از آتش گرم و سوزان و بى دود خلق كرديم.» (حجر/15،26 و27).
در تورات، از آتش مقدّسى ياد شده كه همواره فروزان بودهاست[20] و مردم، قربانى*هاى خود را براى جلب رضايت خدا در آن مىسوزاندهاند.[21] نزول چنين آتشى از آسمان بر قربانى، نشانه قبول قربانى و دليل حقّانيّت آورنده آن نيز تلقّى مىشده است.[22] قرآن نيز خواست تعدادى از يهوديان را از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)گزارش كرده كه نزد پيامبر آمده، اظهار داشتند كه عهد كردهاند به هيچ پيامبرى ايمان نياورند، مگر قربانىيى بياورد كه آتش آن را بسوزاند[23]:«الَّذين قالوا إنَّ اللّهَ عَهِد إلَينا أَلاَّ نُؤمِن لِرَسول حتّى يَأتينا بِقُربان تأكُلهُ النّارُ.» (آلعمران/ 3، 183) براى آتش مطرح شده در آيه، اوصافى چون سپيدبىدود،[24] صداى مهيب،[25] و آسمانى[26] را ذكركردهاند.
در آيات قرآن، به قداست آتش اشارهاى نشده و فقط در آياتى، به نقل از ابليس (به دليل خلق شدنش از آتش) خود را برتر از آدمى كه از گِل آفريده شده به شمار آورده است: «أَنا خَيرٌ مِنه خَلَقتَنىِ مِن نار وَ خَلَقتَهُ مِن طِين». (اعراف/7،12) گويا برترى آتش بر گِل و امثال آن نزد ابليس، چنان بديهى بوده كه وى بدون اقامه دليل به ادّعاى برترى خود بسنده كرده است؛ در عين حال، مفسّران كوشيدهاند وجوهى را كه نشانه يا دليل برترى آتش باشد، در تفاسير بياورند. برخى، احتمالهايى را ذكر كرده و درباره آنها نظرى ندادهاند و برخى ديگر، آنها را نقل و نقد كردهاند و در مقابل، ادلّهاى را مبنى بر برترى چيزهايى بر آتش برشمردهاند.[27]
مفسّران، احتمالهاى ياد شده را چنين بر شمردهاند: آتش، قوّت بيشترى بر موجودات ديگر دارد.[28] از عالم عِلوى، لطيف، گرما بخش، خشك، در كنار اجرام آسمانى و تأثيرگذار است و با حرارت غريزى كه مادّه حيات دارد، متناسب است.[29] اجرام فلكى، برتر از اجرام عنصرىاند و آتش، نزديكترين عنصر به فلك است. آتش در پرتوافكنى جانشين خورشيد و ماه است؛ وقتى كه آنها نيستند. آتش نور دارد و شبيه روح (نفس بخارى) است. سبك و بالا رونده است. نخستين بُرج فلك، برج حَمَل است كه بر طبيعت آتش قرار دارد. هر جِرم زمينى كه نورانيت داشته باشد، اشرف است. چشم كه شريفترين عضو بدن است، رؤيتش به شعاع است. اشرف اجسام، خورشيد است كه به آتش مىماند،[30] و آتش، جوهر نوردهنده است.[31]
فوايد معنوى آتش:
از مجموع آيات مربوط به آتش استفاده مىشود كه دو نوع فايده و كاركرد دارد: كاركردى معنوى، ونقشى مادّى. فايده معنوى آن، آيه خدا بودن و يادآورى حقايقى مانند معاد و جهنّم است. آيات 80 يس/36 و 71 واقعه/56 كه درباره درخت آتشزنه است، در شمار آياتىاند كه نشانههاى خداوند را بيان مىكنند. تعبير «أَوَلم يَرالإنسنُ...» و سياق آيات در سوره يس و نيز تعبير «أَفَرءَيتُم ... ءَأَنتم أنشَأتم شَجَرَتَها» و ذكر صفت «تذكرة» براى آتش در سوره واقعه، الهامبخش اين حقيقتند كه پديد آمدن آتش از درخت سبز، آيه الهى است. مفسّران، در هر دو مورد، آتش را مايه پند و اندرز،[32] نشانه توان خداوند بر بازآفرينى انسانها در قيامت، ويادآور شعلههاى آتش جهنّم دانستهاند.[33] برخى آيه 80 يس را كه در سياق آيات معاد است: «أَوَلَميرَ الإنسنُ أنَّا خَلَقنهُ مِن نُطفة ... * وَضَرَب لَنا مَثَلا و نَسِى خَلقَه قال مَن يُحىِ العِظـمَ ... * قُل يُحييها الَّذى أَنشَأها أوَّلَ مَرّة ... الَّذى جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخضرِ ناراً» (يس/36، 77 ـ 80) قرينه گرفتهاند كه متعلّق «تذكرة» در آيه «نَحنُ جَعَلنها تَذكِرَةً و متعاً لِلمُقوينَ» (واقعه/56، 73) معاد يا جهنّم است. فخررازى، آن را يادآور امكان معاد دانسته و توضيح داده است: كسى كه بر ايجاد آتش از درخت سبز توانا است، بر ايجاد حرارت جاندار در مرده، ناتوان نيست.[34] مفسّران، بر همين نظر، تصريح[35] و آن را حجّتى در پاسخ منكران معاد تلقّى كردهاند؛ زيرا كافران مدّعى بودهاند كه نطفه، حار و مرطوب و با طبع حيات سازگار است؛ در حالى كه استخوان، سرد و خشك و با طبع مرگ سازگارى دارد؛ بنابراين، ايجاد حيات در استخوان ممكن نيست و خداوند با تبيين چگونگى پيدايش آتش از درخت سبز، اشكال مزبور را پاسخ مىدهد.[36] ملاّصدرا، آتش مزبور را افزون بر يادآور معاد بودن، تذكّرى براى وجود آتش نفس كه شعلهاى ملكوتى است و يادآور مادّه آفرينش شيطان دانسته كه بايد با آن به ياد كيد شيطان بود.[37]نقش مادّى آتش:
كشف آتش به وسيله انسان، اهمّيّت شايان توجّهى دارد[38] و از عظيمترين حوادث زندگى بشر است و تمدّن بشرى با آن آغاز شده.[39] اين پديده، از جمله وسايلى است كه تداوم حيات بشر و رشد و تحوّل صنعت در گرو آن بوده و هست. انسان براى ادامه حياتش به غذا نياز دارد كه تهيّه آن با حرارت و آتش ممكن است.[40] به ساختوساز ابزارهاى فلزى محتاج است كه با آتش انجام مىشود. (رعد/13، 17) نقشى كه آتش در زندگى بشر ايفا مىكند، به قدرى حائز اهمّيّت است كه خداوند از آن به متاع (كالاى زندگى) تعبير كرده (واقعه/56،73) و نيز از آتش با صفت «تذكرة» ياد شده كه يادآور نعمت خداى متعالى است؛[41] همچنين در همين سوره، از آتش به «متاع» (كالا) تعبير شده كه نشاندهنده استفاده همه انسانها از آن است: «نَحن جَعَلنها تَذكِرةً و مَتعاً لِلمُقوَينَ». (واقعه/56، 73) «مُقْوى» از ريشه «قواء» به معناى بيابان و ملازم با نادارى است.[42] قُطرب آن را از واژههاى اَضداد و به معناى فقير و غنى شمرده[43]و مفسّران، مقصود از «مقوين» را همه كسانى دانستهاند كه از نور و گرماى آتش استفاده مىكنند و براى پختن نان و غذا از آن بهره مىگيرند؛[44] با اين حال، در برخى آيات، مواردى از استفاده خاص از آن، مورد اشاره قرار گرفته است. آتش، وسيله گرمازا و وسيله روشنايىبخش است كه مىتوان از آن براى يافتن راه در تاريكى استفاده كرد؛ چنانكه موسى(عليه السلام)پساز مشاهده آتش در بيابان، براى گرفتن شعلهاى از آن براى گرم شدن يا يافتن راه در تاريكى شب به طرف آن رفت: «إذ رَءَا ناراً فَقالَ لاِهلِهِ امكُثوا إنّى ءانَستُ ناراً لَعِلّى ءَاتيكُم مِنها بِقَبَس أو أَجِدُ عَلى النّارِ هُدًى.» (طه/20،10) نيز نمل/27، 7 و قصص/28، 29. آتش مزبور كه موسى(عليه السلام)آن را مشاهده كرد، بر نور حمل شده است؛[45] هرچند مفسّران در اينكه آنچه موسى ديده، آتش حقيقى بوده يا نورى بوده كه در نظر او آتش آمده، اختلاف نظر دارند.[46] در مَثَلى كه خداوند در سوره بقره آورده و حال منافقان* را به آن تشبيهكرده، به روشنايى بخش بودن آتش اشاره شده است: «مَثَلُهم كَمَثلِ الَّذى استوقَدَ ناراً فَلمّاأَضاءَت ماحَولَه ذَهَب اللّهُ بِنورِهم وَ تَرَكَهم فى ظُلمت لايُبصِرونَ». (بقره/2، 17) در سهجاى قرآن، به تصريح يا اشاره، از آتش، بهصورت ابزارى براى ساخت زيورآلات، سـدّ و پختن خشت ياد شده است. قرآن، به دست آوردن زينت آلات يا وسايلى ديگر چون آهن، مس و روى به كمك حرارت آتش را نعمت* الهى دانسته است: «ومِمّا يُوقِدونَ عَليه فىالنَّارِ ابتِغاءَ حِليَة أَو متع زَبَدٌ مِثلُه» (رعد/13،17) چنانكه ذوالقرنين براى جلوگيرى از ستم قوم يأجوج و مأجوج، با كمك قطعات ذوب شده آهن (مس)[47] بين دو كوه، سدّى بنا كرد: «ءَاتونِى زُبَرَ الحَديدِ حَتّى إذا ساوى بَينَ الصَّدَفينِ قالَ انفُخوا حتّى إذا جَعَله ناراً قالَ ءَاتونِى أُفرِغ عَليهِ قِطراً.» (كهف/18، 96)از اينكه فرعون از وزيرش هامان مىخواهد كه با آتش، آجر بسازد و با آن منارهاى بنا كند تا وى بتواند به خداى موسى(عليه السلام)دست يابد: «فَأوقِد لى يهمنُ علَى الطّينِ فَاجعَل لى صَرحاً لَعَلّى أَطّلِعُ إلى إِلـهِ موسى» (قصص/28، 38) مىتوان بهدست آورد كه كاربرد آتش در ساختن آجر در آن دوران امرى شناخته شده بوده است؛ همچنين آتش، به صورت وسيله كيفر و تعذيب پيامبران و دينداران از سوى كافران به كار رفته است؛ چنانكه قوم نمرود، ابراهيم* را به جرم شكستن بتهايشان، با آتش كيفر كردهاند:«قالوا حَرِّقوهُ» (انبياء/21، 68)[48] و اصحاب اخدود*، مؤمنانى را در گودالى از آتش انداختند و در حالىكه خود نظاره مىكردند، آنان را در آتش سوزاندند:«قُتِلَ أصحبُ الأُخدودِ * النّارِ ذاتِ الوَقُودِ * إذ هُم عَلَيها قُعودٌ * وَ هُم عَلى ما يَفعَلونَ بِالمؤمِنينَ شُهودٌ.» (بروج/ 85، 4تا 7) در مقابل، از آتش به گونهاى برضدّ كافران و كژروان استفاده شده است؛ چنانكه در تمثيلى، با تشبيهِ عمل صالح آميخته با ريا به باغ سوخته، به مؤمنان هشدار داده تا اعمال صالح خود را با ريا و نفاق نياميزند (بقره/2، 266) چنانكه صاحبان باغ* سوخته وقتى تصميم گرفتند از عوايد باغشان به فقيران كمك نكنند، آتشى آسمانى بر باغ آنان اصابت و آن را به تلّى از خاكستر تبديل كرد: «فَطافَ عَلَيها طائِفٌ مِن رَبِّك و هُم نائِمونَ * فَأصبَحَت كالصَّريمِ» (قلم/68، 19 و 20) همچنين ماجراى سوزاندن گوساله سامرى با آتش و ريشهكن كردن آن، ازجمله موارد استفاده از آتش است. موسى(عليه السلام)براى ريشهكن كردن بتپرستى، گوساله سامرى را در مقابل چشم بنىاسرائيل سوزاند و به دريا افكند: «وَانظُر إلى إلـهِكَ الذّى ظَلْتَ عليهَ عاكِفاً لَنُحرِّقنَّه ثمَّ لَننسِفنَّه فِىاليَمِّ نَسفاً.» (طه/20، 97)
قرآن، از آتش به صورت مادّه خلقت جنّيان ياد كرده است: «وخَلَق الجانَّ مِن مارِج مِن نار» (الرحمن/55، 15) و از آنجا كه ابليس نيز به نصّ آيه 50 كهف/18 از جنّيان بوده، مادّه خلقت او هم آتش است. «مارج»، مُخ، خالص آتش و شعله آتش ناب است. آن را مخلوطى از آتش سرخ و زرد و سبز نيز دانستهاند. برخى، آن را شعله زرد و سبزى دانستهاند كه با برافروختن آتش، بالا مىرود.[49] در آيه ديگرى، مادّه آفرينش جن، آتش با وصف «سموم» معرّفى شده است: «وَالجانَّ خَلَقنه مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمومِ». (حجر/15، 27) «سموم» را آتشى دانستهاند كه دود ندارد و صاعقه از جنس آن است، وبرخى آن را شدّت حرارت و از باب اضافه موصوف به صفت تلقّى كردهاند.[50] صاحب الميزان در وجه جمع بين «مارج» (آتش خالص) و «سموم» (آتش مخلوط)، گفته است: مادّه اصلىِ آفرينش جنّيان، «سموم» و حار و حادّ بوده؛ سپس شعله كشيده و «مارج» شده است.[51] برخى مفسّران در ذيل آيات 16 تا 18 حجر/ 15 (وَ لَقَد جَعَلنا فِىالسَّماءِ بُروجاً ... * وَ حَفِظنها مِن كُلِّ شَيطـن رَجيم * إلاّ مَن استَرقَ السَّمعَ فَأتبَعَه شِهابٌ مُبينٌ = ما در آسمان برجهايى قرار داديم ... و آن را از هر شيطان رانده شدهاى حفظ كرديم، جز كسى را كه استراق سمع كند، شهاب مبين او را تعقيب مىكند)، گفتهاند كه «شهاب» شعله آتش است[52] و از آن به آتش لطيف تعبير كردهاند.[53]
سرد شدن آتش:
طبيعت آتش، سوزانندگى آن است؛ امّا در آيه 69 انبياء/21 از سرد شدن آن سخن به ميان آمده:«قُلنا ينارُ كُونِى بَرداً وَ سَلـماً على إبرهيمَ =اى آتش! بر ابراهيم سرد و سلامت باش». بعضى مقصود از سرد شدن آتش راتبديل حرارت آن به سردى از سوى خداوند دانستهاند[54] و بعضى گفتهاند: خداوند، طبيعت آتش (حرارت و سوزانندگى) را از آن گرفت.[55] سيدقطب، بدون ذكر وجوه و احتمالات، آن را كار خدا دانسته و گفته است: كسى كه به آتش دستور سوزاندن داد، فرمان سرد شدن را نيز داد و چنين عملى، با موازين بشرى قابل تحليلنيست.[56]آتش گرفتن درياها:
از رخدادهاى آستانه قيامت، تبديل شدن دريا*ها به آتش است: «وَ إذَا البِحارُ سُجِّرت.» (تكوير/81، 6) «سجر»به معناى برافروختن آتش است.[57] مفسّران در تبيين برافروخته شدن درياها اختلافنظر دارند. برخى، آن را چونان شعلهورشدن تنور[58] و برخى، به معناى داغ شدنودرهم شدن دانستهاند.[59] پارهاى از مفسّران با اين ادّعا كه درياها در قيامت به شدّت به حركت درآمده، آب به بخار تبديل مىشود و در اثر خروج كره آتشين از دل زمين، آتش مىگيرد، به توجيه علمى آن پرداختهاند.آتش آخرت:
براساس آيات قرآن، هم در آخرت آتش وجود دارد: «إنّه مَن يُشرِك بِاللّهِ فَقَد حَرَّم اللّهُ عليهِ الجَنّةَ و مَأوهُ النّارُ...» (مائده/5، 72) و هم در برزخ «...وَ حاقَ بِــالِ فِرعونَ سُوءُ العَذابِ* النّارُ يُعرَضونَ عَليها غُدوّاً و عَشِيّاً وَ يَومَ تَقومُ السَّاعةُ أَدخِلواءالَ فِرعونَ أشدَّ العَذابِ» (غافر/40،45و 46)زيرا طبق اين آيه، آل فرعون پيش از فرا رسيدن قيامت، هر صبحگاه و شامگاه بر آتش عرضه مىشوند. تفاوت آتش آخرت و آتش برزخ در شدّت و ضعف آن دو است.[60] آتش آخرت، به مراتب قوىتر و سوزانندهتر از آتش دنيا است. در حديثى آمده: بخشى از آتش آخرت، هفتاد بار با آب خاموش، سپس شعلهور شده تا به صورت آتش دنيا در آمده است.[61] با توجّه به اينكه اعمال انسانها داراى دو چهره ظاهرى و باطنى است و در قيامت، همان چهره باطنى اعمال براى صاحبانشان تجسّم مىيابد،[62] چهره باطنى بعضى از اعمال، مانند خوردن مال يتيم[63]: «إِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ أمولَ اليتمى ظُلماً إنّما يَأكُلونَ فِى بُطونِهم ناراً» (نساء/4، 10) يا مالى كه از راه كتمان وحى به دست مىآيد[64]: «إِنَّ الَّذين يَكتُمونَ ما أَنزَلَ اللّهُ من الكِتبِ وَ يَشتَرونَ به ثَمناً قَليلاً أولـئكَ ما يَأكُلونَ فىبُطونِهم إلاّ النّارَ» (بقره/2، 174) همان خوردن آتش است كه در آخرت ظهور پيدا مىكند. گفته شده: كلمه «نار» در آيه 174بقره/2 به صورت استعاره تمثيلى به كار رفته و مشبّه به (آتش) در مشبّه (رشوه خوارى اهل كتاب) استعمال شده است.[65]در آخرت، آتش هر انسانى از درون وى شعلهور شده، مخصوص خود او است و فقط به مبدأ فاعلى (ملكات انسان) وابسته است و نيازى به مبدأ قابلى و سبب اعدادى ندارد.[66] اين آتش كه تجلّى غضب و انتقام الهى است با گناهان توليد و تقويت و با توبه خاموش مىشود؛ بنابراين، آتش آخرت، ابتدا باطن شخص را مىسوزاند و از آن جا به ظاهر سرايت مىكند؛ چنانكه از آيه 97 اسراء/17، كه در آن تعبير «زدنـهم» به كار رفته نه «زدنـها» به دست مىآيد كه هرگاه آتش سوزاننده بدن گمراهان فروكش كند، خداوند آتش درون آنان را شعلهور مىسازد:«...كُلّما خَبَت زدَنـهُم سَعيرًا» . آتش آخرتى، افزون بر سوزاندن اجسام گرم و سرد «والبَحرِ المَسجُور» (طور/52، 6) نفوس را نيز مىسوزاند: «نَارُ اللّهِ المُوقَدَةُ * الَّتِى تَطّلعُ عَلى الأفِـدَة» (همزه/ 104، 6و 7) ولى هيچگاه مؤمن را نمىسوزاند: «أُولــئِكَ عَنهَا مُبعَدون» (انبياء/ 21، 101) بلكه با وارد شدن مؤمن درآن «وإِن مِنكُم إِلاّ ورِدُها» (مريم/19،71) خاموش مىشود؛[67] چنان كه بر اساس روايتى، آتش جهنم مىگويد: اى مؤمن! عبور كن كه نورت شعله مرا خاموش كرد.[68] آتش آخرتى با حواس ظاهرى قابل مشاهده نيست و فقط با حواس آخرتى مىتوان آن را ادراك كرد.[69] آتش جهنّم، براى كيفر كافران و مجرمان آفريده شده و بيشترين كاربرد آتش درقرآن، به همينآتش مربوط است. اوصافى چون جوشان بودن (ملك/67،7)، شعله داشتن (مسدّ/111، 3)، نفوذ بر جانها (همزه/104،6 و7)، گداختن چهره (كهف/18،29)، سايه انداختن (زمر/39، 16) و...، برخى اوصاف آتش جهنّم است. از نگرش به مجموع آيات عذاب* و آتش جهنّم به دست مىآيد كه شايعترين و سختترين عذاب جهنّميان، آتشاست.
استعارههاى قرآنى آتش:
واژه «النار» در آيه «وَ كُنتم عَلى شَفا حُفرة مِنالنّارِ فَأنقذَكم مِنها» (آلعمران/3،103) كه به وضعيّت عرب، پيش از ظهور اسلام اشاره دارد، به جنگ، فتنه، كفر،[70] كينه، عصبيّت و دشمنى[71] معنا شده است. در آيه ديگرى، درباره يهود آمده كه در صدد برپا كردن جنگ بر ضدّ پيامبر بودهاند كه از آن به «نار» تعبير شده است:«...كُلَّما أَوقَدوا ناراً لَلْحَربِ أَطفَأَها اللّهُ.» (مائده/5، 64) قرطبى، آن را برپا كردن فتنه و جمع نيرو و تجهيزات براى جنگ دانسته كه در اين صورت، «نار» معناى استعارى دارد. او قولى را هم به معناى غضب نقل كرده است.[72] الميزان، آن را جنگ دانسته.[73] و برخى گفتهاند: عرب وقتى تصميم به جنگ مىگرفت، آتش بر مىافروخت كه در اين صورت، «نار» معناى حقيقى دارد.[74] در ذيل آيه «فَالمورِيتِ قَدحاً = سوگند به افروزندگان جرقه آتش» (عاديات/100، 2) نيز مفسّران وجوه متعدّدى براى آتش و «قدح» ذكر كردهاند. جنگآوران، هنگام شب، براى رفع حاجت خود، آتش برپا مىكنند. آتشِ فتنهاى كه با زبان پديد مىآيد. انديشههايى كه آتش نيرنگ برمىافروزند و برپا كردن آتش براى فريب دشمن و زياد قلمداد كردن جمعيّت،هيجان شديد جنگ،[75] برپايى آتش پسازجنگ براى پختن غذا[76] و جرقه پاى اسبان،[77] معانى گوناگونى است كه در تفاسير ذكر شده است.منابع:
بحارالانوار؛ تاريخ تمدّن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تسنيم تفسير قرآن مجيد؛ تفسير اطيب البيان؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسيرالقرآن الكريم، ملاّصدرا؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نمونه؛ جامعالبيان عن تاويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فىتفسير القرآن؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ شرح الاسماء، سبزوارى؛ الفرقان فى تفسيرالقرآن؛ فى ظلال القرآن؛ الكتاب المقدّس؛ الكشّاف؛ كشفالاسرار و عدةالابرار؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المعجم الاحصايى؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من هدى القرآن؛ مواهب علّيه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وجوه القرآن، نيشابورى؛ وجوه قرآن، تفليسى؛ الوجوه و النظائر، دامغانى.محمد مرادى
[9] المعجم الاحصائى، ج3، ص1515 و 1516.
[10] مفردات، ص828، «نور».
[11] فىظلال، ج1، ص443.
[12] وجوه القرآن، نيشابورى، ص322؛ الوجوهوالنظاير، دامغانى، ج2، ص251 و 252؛ وجوه قرآن، تفليسى، ص281.
[13] اطيبالبيان، ج12، ص405.
[14] كشفالاسرار، ج 8، ص 248؛ قرطبى، ج 15، ص 41.
[15] من هدى القرآن، ج11، ص178.
[16] نمونه، ج18، ص462 ـ 465.
[17] التفسيرالكبير، ج32، ص65؛ جامعالبيان، مج15، ج30، ص348.
[18] مجمعالبيان، ج10، ص804.
[19] التحقيق، ج12، ص280 ـ 282.
[20] كتاب مقدّس، لاويان، 6: 1 تا 6.
[21] همان، 1: 7 تا 9 و 2: 2 و 3 و 6: 1 تا 5.
[22] همان، 9: 23 و 24 و اوّل پادشاهان، 18: 38.
[23] مجمعالبيان، ج2، ص901؛ روضالجنان، ج5، ص173.
[24] روضالجنان، ج5، ص190.
[25] مواهب علّيه، ج1، ص204.
[26] قمى، ج1، ص127؛ جوامعالجامع، ج1، ص236.
[27] قرطبى، ج7، ص110 و 111.
[28] جامعالبيان، مج5، ج8، ص173.
[29] التفسير الكبير، ج14، ص32 و 33.
[30] همان، ج26، ص232 و 233.
[31] قرطبى، ج7، ص110 و 111.
[32] كشفالاسرار، ج 9، ص 461.
[33] جامعالبيان، مج 13، ج 27، ص 262 و ج 9، ص143؛ مجمعالبيان، ج 9، ص 338؛ روحالمعانى، مج15، ج 27، ص 229.
[34] التفسير الكبير، ج29، ص184.
[35] تفسير ملاصدرا، ج5، ص411؛ مجمعالبيان، ج9، ص338؛ من وحى القرآن، ج19، ص166.
[36] قرطبى، ج15، ص41.
[37] تفسير ملاصدرا، ج7، ص95.
[38] تاريخ تمدّن، ج1، ص16.
[39] فىظلال، ج6، ص3469.
[40] الجواهر، ج9، ص234.
[41] كشفالاسرار، ج9، ص461.
[42] مفردات، ص694، «قوى».
[43] قرطبى، ج17، ص144.
[44] قرطبى، ج17، ص144.
[45] جامعالبيان، مج11، ج19، ص163.
[46] همان، ص164؛ مجمعالبيان، ج7، ص9.
[47] جامعالبيان، مج9، ج16، ص34.
[48] الكشّاف، ج3، ص126.
[49] روحالمعانى، مج15، ج27، ص161.
[50] روحالمعانى، مج 8، ج 14، ص 51.
[51] الميزان، ج 12، ص 153.
[52] قرطبى، ج10، ص9 و 10.
[53] الكشّاف، ج1، ص85.
[54] مجمعالبيان، ج7، ص87.
[55] جوامعالجامع، ج3، ص21؛ الكشّاف، ج3، ص126؛ التفسيرالكبير، ج22، ص189؛ روحالمعانى، مج10، ج17، ص103.
[56] فىظلال، ج4، ص2388؛ الفرقان، ج16 و 17، ص328.
[57] مفردات، ص 397، «سجر».
[58] جامعالبيان، مج13، ج27، ص26.
[59] مجمعالبيان، ج9، ص247.
[60] شرح الاسماء، ص754.
[61] بحارالانوار، ج8، ص228.
[62] الميزان، ج13، ص325.
[63] همان، ج4، ص203.
[64] الميزان، ج1، ص426.
[65] روحالمعانى، مج2، ج2، ص66.
[66] تسنيم، ج2، ص457.
[67] تفسير ملاصدرا، ج2، ص150 ـ 153.
[68] مجمع البيان، ج6، ص812.
[69] تفسير ملاصدرا، ج 2، ص 150.
[70] الميزان، ج3، ص371.
[71] جامعالبيان، مج3، ج4، ص51 و 52.
[72] قرطبى، ج6، ص156.
[73] الميزان، ج6، ص36.
[74] روحالمعانى، مج4، ج6، ص268.
[75] التفسير الكبير، ج32، ص65.
[76] جامعالبيان، مج15، ج30، ص349.
[77] همان، مجمعالبيان، ج10، ص804.