فلسفه علم فقه (1)

پدیدآورجعفر سبحانی

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1078 بازدید
فلسفه علم فقه (1)

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

چكيده:

مقاله حاضر در يك نگاه اجمالى به موضوع فلسفه فقه، در مقام نقد و بررسى ديدگاهى است كه علم فقه را ناقص، محدود و براى اداره و تدبير زندگى اجتماعى، ناتوان دانسته و بر اين باور است كه اين علم، حيلت‏آموز، ظاهربين، مصرف‏كننده از ديگر علوم، تابع و متاثر از تحولات اجتماعى و سياسى، تكليف‏مدار و نه حق‏مدار است و جامعه فقهى را نيز لزوما يك جامعه دينى ندانسته و فقه را در پيشبرد جامعه مدرن، ناكارامد معرفى كرده است.
اين مقاله در فضايى صميمى به نقد و تحليل ديدگاه يادشده پرداخته است. (2)
موضوع بحث، نقد و بررسى ويژگيهايى است كه برخى از نويسندگان محترم نسبت‏به فقه اسلامى نوشته‏اند. قبل از هر چيز پاسخ به اين پرسش ضرورى است كه اين‏گونه بحثها بايد تحت چه عنوانى مطرح شوند؟
اگر كلمه فلسفه، مفرد ذكر شود به معناى هستى‏شناسى است البته برخى هم آن را به معنى جهان‏شناسى مى‏دانند ولى معناى هستى‏شناسى بهتر است; زيرا مفهوم واجب الوجود را هم دربرمى‏گيرد. وقتى كلمه فلسفه با پسوند خاصى مثل فلسفه تاريخ به كار مى‏رود مفهوم ديگرى پيدا مى‏كند يا به تعبير بهتر، مصداق ديگرى مى‏يابد كه در اين صورت فلسفه تاريخ به معناى هستى‏شناسى نخواهد بود بلكه اشاره دارد به دانشى به نام تاريخ و دانشى به نام فلسفه تاريخ.
فقه و فلسفه فقه، نيز دو علم متفاوت از هم به شمار مى‏روند; دانشى كه درباره افعال مكلف سخن بگويد، روا و ناروا را روشن سازد و به تعبير علمى، حلال و حرام را بيان كند و افعال مكلف را مرزبندى نمايد، علم فقه نام دارد. «العلم باحث عن احوال افعال المكلفين. » هر چند حضرت امام خمينى‏قدس سره موضوع فقه را گسترده‏تر از اين مى‏دانستند كه خود مقام ديگرى را براى بحث مى‏طلبد ولى در اين‏جا ما فعل مكلف را مطرح مى‏كنيم و حكمش را به عنوان وجوب و حرمت، استحباب و كراهت‏يا اباحه بيان مى‏كنيم.
هرگاه موضوع علم فقه، كل‏نگرى باشد به عنوان مثال گفته شود موضوع طهارت تا ديات چيست؟ يا مبادى تصوريه، مبادى تصديقيه و غايت اين علم چيست؟ پاسخ تمام اين پرسشها در علمى به نام فلسفه فقه مورد بحث قرار مى‏گيرد. از اين رو فلسفه فقه به يك اعتبار دانش نوپاست و به اعتبارى هم نيست; نوپاست‏به اين معنا كه امروزه به صورت يك علم مدون در بيايد، و نوپا نيست، زيرا اكثر اين مباحث، كم و بيش در علم اصول مطرح شده و گاهى هم در بخشهاى ديگر بحث‏شده‏است. بنابراين، بيان ويژگيهاى فقه و دفاع از اين ويژگيها و تجزيه و تحليل آنها، جزء علم فقه نيست و فقيه با اين امور كارى ندارد; چرا كه اين امور جزء فلسفه فقه است كه درباره مبادى تصورى و مبادى تصديقى، همچنين غايات و بيان ويژگيها و دفاع از علم فقه و نقد اشكالات آن، بحث مى‏كند و لازم است مورد توجه ويژه‏اى قرار گيرد و به عنوان يك دانش در حوزه علميه مطرح گردد. البته بايد نسبت‏به نقدهايى كه در باره فقه مى‏شود، كاملا استقبال شود زيرا موجب تكامل علم فقه است. در لغت عرب مى‏گويند «الحقيقة بنت البحث‏» ; حقيقت زاييده مكالمه و محاوره است. اگر اين نقدها و تحليل‏ها در يك افق روشن و فضايى دوستانه مطرح شود، مايه انفتاح فقه و تكامل آن مى‏شود. اگر اين مسائل را مطرح مى‏كنيم، تنها به عنوان طرح بحث است; نه نقدى بر طراح سؤال داريم و نه اشكال شخصى; بلكه فكر را مطرح كرده و در اطراف آن بحث مى‏كنيم. اين سؤالات در شماره 46 مجله كيان مطرح شده است و از يك مقامى خواسته‏اند كه به اين پرسشها پاسخ بگويد. ما هم در اين بحث تمام اين پرسشها را جزء به جزء مطرح نموده و آنها را مورد بررسى قرار خواهيم داد:

1- كمال منابع فقه

«علم فقه از آن نظر كه يك علم بشرى است، همواره ناقص است و امكان تكامل بيشتر و بيشتر را دارد، نه فقط تحقيقات درون فقهى، بل تحولات علم اصول مى‏تواند علم فقه را شديدا متحول كند از اين روى، ادعاى كمال آن بى‏وجه است.» در مورد اين پرسش بايد گفت: اين‏كه مى‏گويند علم فقه يك دانش بشرى است، مقصودشان از اين سخن چيست؟ آيا كتابهاى مدون فقهى، مانند نهايه شيخ طوسى، مكاسب، جواهر و... مقصود است در اين صورت ادعاى درستى است; چرا كه يك فكر بشرى است و مسلما فكر بشر اين كتابها را به نام نهايه و مكاسب و... پديد آورده است و اگر مقصود سؤال‏كننده بشرى بودن منابع و مصادر فقه، يعنى همان كتاب و سنت است، اين عقيده اشتباه است; چرا كه منابع فقه ما، وحى خطاناپذيرند پس بايد بين فقه مدون و منابع فقه تفاوت گذاشت. عبارتهاى دو پهلو در اين گونه موارد براى اشخاص كم‏اطلاع مضر است زيرا ممكن است گمان برند كه فقه به طور كلى انديشه بشرى است. اين‏كه سؤال‏كننده مى‏گويد علم بشرى همواره ناقص است و ناقص احتياج به تجزيه و تحليل دارد، آيا مقصودش اين است كه فقه ما پاسخگوى نيازهاى امروز بشر نيست؟ اگر مقصود اين باشد، پذيرفته نيست زيرا فقه ما پاسخگوى تمام احكام و حوادثى است كه امروزه رخ مى‏دهد. در اين چهارده قرن نيز فقه در برابر حوادث، ناكام نبوده است. چون عامل اجتهاد در ميان ماست نمى‏توان فقه را در پاسخ به سؤالات ناتوان دانست. و اگر مقصودش اين است كه فقه امروز نمى‏تواند حوادث يك قرن بعد را پاسخگو باشد، ادعاى درستى است اما اين دليل بر ناتوانى منابع فقه نيست چراكه منابع فقه، پاسخگوى نيازهاى يك قرن بعد هم خواهد بود. بنابراين، اگر چه كمال مطلق در فقه امروزى نيست اما در منابع فقه ما اين كمال وجود دارد و اين موجب افتخار ماست.

2- فقه و جامعه‏سازى

«علم فقه، علمى دنباله‏رو است; يعنى جامعه‏ساز و طراح و برنامه‏ريز نيست‏بلكه وقتى جامعه ساخته شد و شكل و صبغه خاصى به خود گرفت، فقه، احكام آن را صادر مى‏كند...» مجموع اين سؤال از دو بخش تشكيل شده است:
1- فقه علم دنباله‏رو است; يعنى پس از آن كه حادثه‏اى رخ مى‏دهد، در صدد پاسخ آن برمى‏آيد.
2- فقه جامعه ساز و برنامه‏ريز نيست.
در پاسخ بخش اول بايد گفت كه مراد از دنباله‏رو بودن چيست؟ اگر مراد آن است كه علم فقه كاملا مصرف كننده است، پاسخ آن در بند 6 آمده است و اگر مقصود آن است كه پس از وقوع حادثه‏اى، فقه در صدد پاسخ آن بر مى‏آيد بايد گفت اين اختصاص به علم فقه ندارد بلكه بسيارى از علوم داراى چنين ويژگى هستند علم پزشكى نيز همين‏گونه است; يعنى ابتدا بيمارى به وجود آمد سپس طب آن را معالجه كرد. اصولا كار علم اين است كه دنباله‏رو باشد، يعنى حادثه‏ها را پاسخ مى‏دهد.
اما اين‏كه علم فقه جامعه‏ساز و برنامه‏ريز نيست، در پاسخ بايد گفت اگر ابواب فقه را مجموعا در نظر بگيريد، مثل باب جهاد، باب مديريت، باب معاشرت و... همه برنامه‏ساز هستند. به عنوان نمونه كتاب عشرت وسائل‏الشيعه همه برنامه است; به مردم آداب و اخلاق ياد مى‏دهد، كيفيت معاشرت ياد مى‏دهد، پس چگونه مى‏گوييد برنامه‏ريز نيست؟ بنابراين، برنامه‏ريز نبودن فقه پذيرفته نيست زيرا مسائل اخلاقى و سنن و آداب همه و همه برنامه‏اند يعنى به مردم الگو معرفى مى‏كنند.
نكته ديگر اين‏كه اسلام نيامده است تا عقول و انديشه‏ها را تعطيل كند. اصولا دين و آيين خاتم بايد كليات را بگويد و برنامه‏ريزى را به خود مردم واگذار كند تا انديشه‏ها بارور شود.
اسلام فرموده است «النظافة من الايمان‏» (3) اما كيفيت نظافت در جهان و جامعه چگونه است؟ اين شان دين خاتم نيست كه آن را بيان كند. دين خاتم در اين صدد است تا كليات را بگويد و اجمالا برنامه‏ريزى را به مردم بياموزد و اما تفصيل آن به عهده خود آنهاست.

3- دنيوى بودن فقه

«علم فقه همچون علم حقوق، علمى است‏حيلت‏آموز كه خصلت‏شديدا" دنيوى آن را نشان مى‏دهد.» اين سخن از دو بخش تشكيل يافته: 1- فقه علم دنيوى است; 2- فقه، حيلت‏آموز است.
در مورد بخش اول بايد گفت مقصود از اين‏كه مى‏گويند فقه علم دنيوى است‏يعنى چه؟ اگر منظور اين باشد كه روابط مردم را در اين دنيا بيان مى‏كند، حرف درستى است. يكى از افتخارات فقه اين است كه بتواند برنامه‏ريزى كند تا روابط مردم را در اين جهان تدوين نمايد. بخشى از فقه ناظر به دنياى مردم است; مثل بيع، رهن، مضارعه، مساقات، نكاح و... همه ناظر به امور دنياست و اگر منظور اين است كه فقه بار منفى دارد و كارى به غير دنيا، كمال خلق و تهذيب نفس ندارد، سخن نادرستى است; زيرا بخشى از فقه ما را عبادات تشكيل مى‏دهد، آيا عبادات ما جنبه دنيوى دارد؟ طهارت، صلات، زكات، حج، جهاد و... همه بايد با قصد قربت‏باشد، اگرچه در عبادات نيز آثار مثبت دنيوى موجود است. اين‏گونه قضاوتها و دو پهلو سخن گفتن، در شان يك محقق واقع‏گرا نيست.
اما در مورد بخش دوم كه گفته است فقه حيلت‏آموز است، بايد گفت كه ايشان فقه شيعه را با فقه برخى از مذاهب اشتباه گرفته است. در بعضى از مذاهب، در فقه خود بابى به نام باب «حيل‏» دارند كه نام آن را فتح الذرايع ناميده‏اند. در آن‏جا يك سرى حيله‏گريهايى است كه حلال را حرام كنند و حرام را حلال. اين بخش در فقه شيعه وجود ندارد; حتى در فقه مالكى هم وجود ندارد. مالك در مقابل فتح الذرايع، به سد الذرايع اعتقاد دارد. اين بحث‏بايد در كتابهاى اصولى ملاحظه شود. (نقص كتابهاى اصولى ما اين است كه ناظر به اصول فقه ديگر مذاهب نيست.) كتابهاى مفصلى در مورد فتح‏الذرايع نگاشته شده است. منطق شيعه منطقى است مغاير با منطق يهود كه در آيه مباركه آمده است:
«و سئلهم عن القرية التى كانت‏حاضرة البحر اذ يعدون فى السبت اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لايسبتون لاتاتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون‏» (4)
از اين آيه شريفه چنين استفاده مى‏شود كه يهود كسانى هستند كه فقه آنها حيلت‏آموز است. قرار بود يهود روزهاى شنبه شكار ماهى نكنند حيله‏گرى كرده و نهرهايى رو به دريا باز كردند و روزهاى شنبه هنگام جزر دريا كه سطح آب بالا بود، جلوى نهرها را مى‏بستند و روزهاى يكشنبه ماهيان به دام افتاده را شكار مى‏كردند. خداوند همه آنان را به كيفر اعمالشان رسانده و لباس آدميت از تن آنها بركنده و به صورت ميمون درآورد.
منطق شيعه حيلت‏آموز نيست تلاش برخى از فقها، در بعضى از تنگناها براى نجات مردم از ربا، يك مساله استثنايى است. اين استثنا را هم ما نپذيرفته‏ايم. حضرت امام‏قدس سره نيز اين استثنا را نپذيرفت; زيرا در اين‏گونه موارد اراده جدى نيست و چون اراده جدى نيست، نمى‏تواند محلل حلال يا محرم حرام باشد. حكم يك نفر يا دو نفر نمى‏تواند مبين فقه جامعه هزار ساله باشد.

4- موضوع احكام فقهى

«علم فقه علمى است ظاهربين، يعنى به ظواهر اعمال و اعمال ظاهر كار دارد. حتى اسلام آوردن زير شمشير را هم اسلام محسوب مى‏كند. جامعه فقهى لزوما جامعه دينى نيست.» در اين سخن به دو مطلب اشاره شده است:
1- فقه در پذيرش اسلام به ظاهر اكتفا مى‏كند.
از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت‏شده است:
«... فانما امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منى دمائهم و اموالهم‏» . (5)
اسلام در اين موارد به ظاهر اكتفا مى‏كند; يعنى براى مسلمان شدن همين كه «لا اله الا الله‏» را بر زبان جارى نمود كافى است. بنابراين، بخش اول اين سخن درست است; اسلام براى مسلمان شدن فرد، به اقرار ظاهرى وى اكتفا مى‏كند. آيا راهى وجود دارد كه انسان درون افراد را بفهمد؟ نبش قلب كند؟ مگر عقل نمى‏گويد: «لا يكلف الله نفسا الا وسعها» ؟ . اگر كسى گفت «اشهد ان لا اله الا الله‏» به او بگوييم نه؟ ما نمى‏توانيم قلب كسى را بخوانيم. البته اگر اظهار اسلام از روى نفاق باشد، حكم ديگرى دارد.0
2- فقه با ظواهر اعمال سر و كار دارد. اين سخن بسيار اشتباهى است، فقه هم ظاهر اعمال را ملاك ميداند، و هم نيات و باطن را. به قدرى مساله نيت در اسلام مهم است كه در قرآن به عنوان مهمترين منبع فقه شيعه آمده است:
«و ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر...» از آنجا كه مشركين نيت فاسد دارند، وحدانيت‏خدا را قبول نكرده‏اند اما مسجد الحرام را تعمير مى‏كنند. خداوند مى‏فرمايد اين عمل ارزش ندارد. سپس مى‏فرمايد:
«اولئك حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون انما يعمر مساجد الله من امن بالله..» . (6)
بنابراين، از ديدگاه اسلام اگرچه توجه به ظاهر اشخاص در مرحله اوليه پذيرش دين كفايت مى‏كند ولى حقيقت دين داراى مراتب و مراحل ديگرى است چنانكه در آيه شريفه قرآن آمده است:
«... قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان فى قلوبكم..» . (7)
علاوه بر اين، چرا سؤال كننده، اسلام را مانند گوشت قربانى قسمت كرده است؟ ! اسلام كمال دارد و فقه و اخلاق و عرفان اسلامى نيز داراى برنامه‏اند; چرا آنها را از هم جدا مى‏كنند؟ انتظار اين‏كه فقه پاسخگوى همه نيازها باشد، مثل اين است كه بگوييم فيزيك بايد پاسخگوى شيمى هم باشد. فقه تا حدى با تهذيب نفس سر و كار دارد. از نظر مسائل نيت و شهرت و ريا، فقه در محدوده خود سخن مى‏گويد; ولى تكميل آنها با علم اخلاق و عرفان اسلامى است. اخلاق و فقه ما با يكديگر همخوان و همسويند و ما معتقد نيستيم كه فقه تنها به مانند شعر شاعر است كه مى‏گويد «گريه بر هر درد بى‏درمان دواست‏» . بخشى از اهداف انسان در فقه تامين مى‏شود و بخش ديگر در علم اخلاق و عرفان اسلامى. اين علوم در حقيقت مكمل يكديگرند و تحت نام آيين كامل در آمده‏اند «اليوم اكملت لكم دينكم‏» (8) انتظار اين‏كه فقه جانشين اخلاق و جانشين عرفان اسلامى شود، نه امكان‏پذير است و نه ما مدعى آن هستيم; ولى در عين حال بخشى از فقه ما، طهارت نفسانى و تهذيب نفس است. علاوه بر اين همه عبادات ما الهى و انسان‏ساز است. ، «الصوم جنة من النار» (10) ، «الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه‏» . (11)

5- فقه و جامعه مدرن

«فقه موجود با يك اخلاق نازل، هنر نازل، عقلانيت نازل و سطح معيشت نازل، سازگار است. جامعه فقهى لزوما يك جامعه پيش‏رفته مدرن را اقتضا نمى‏كند.» ابتدا توجه به دو مطلب ضرورى است: اولا، به‏كار بردن اين جمله‏هاى دو پهلو و مبهم يعنى چه؟ اخلاق نازل، هنر نازل، عقلانيت نازل و سطح معيشت نازل را بايد روشن كند كه يعنى چه؟ ابهام‏گويى درست نيست. گاهى شخص در ابهام‏گويى مى‏خواهد هنرنمايى كند در مقام تحليل يك علم، اين تعابير مبهم به هيچ وجه روا نيست. با توجه به ديگر كلمات و سخنان نويسنده، مدعاى ايشان براى ما روشن است. اگر مقصود اين است كه فقه اسلامى هم مى‏تواند جامعه فقير را اداره كند و هم جامعه غنى را و هم جامعه مدرن را، اين كمال است. به قدرى قوانين فقهى داراى انعطاف است و آن‏چنان آينده‏نگرى دارد كه هم جامعه مدرن را اداره مى‏كند و هم جامعه سنتى را. ظاهرا مقصود نويسنده اين نيست; بلكه مرادش اين است كه اسلام فقط مى‏تواند جامعه‏هايى را كه از نظر انديشه، فن‏آورى، زراعت و هنر در سطح پيشرفته‏اى نيستند، اداره كند; اما جامعه‏هاى مدرن را نمى‏تواند اداره كند. اين سخن صرفا يك ادعا است.
در دوران شكوفايى تمدن اسلامى، مقررات پيشرفته اسلام با آن عظمت دنيا را اداره مى‏كرد. اگر تمدن اسلام نبود، تمدن كنونى وجود نداشت. علاوه بر اين، اگر مى‏بينيد اسلام توانايى اداره كشورهاى مادى امروزى را ندارد، نقص اسلام نيست‏بلكه نقص اين جوامع است، اسلام بر ارزشها تكيه دارد، در اسلام قمار، شراب، ولگردى و بى‏بندوباريهاى جنسى حرام است; چون اين روش با عقلانيت و سعادت بشر مخالف است. جامعه‏هايى را كه اين نويسنده با نام مدرن ياد مى‏كند، پايه و جنس و فصلشان از اين امور تشكيل شده است. آيا نظر شما بر اين است كه اسلام از ارزش‏ها عدول كند؟ اصولا انبيا نيامده‏اند كه جامعه را به هر قيمت و به هر كيفيتى اداره كنند; بلكه آمده‏اند تا جامعه‏اى سالم بسازند. حضرت ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام، جامعه بت‏پرستى را كوبيد و صحه نگذاشت. كار انبيا دگرگونى جامعه‏ها است; اسلامى كه بخواهد هم با ارزش بسازد هم با بى‏ارزش، هم با فحشا بسازد، هم با عفت، هم با طهارت نفسانى بسازد و هم با شرارت، ديگر اسلام نخواهد بود.
شير بى‏يال و دم و اشكم كه ديد همچو شيرى را خدا كى آفريد؟ !
اگر آن جامعه‏ها ارزش‏ها را بپذيرند، اسلام دواى درد آنها است. استاد ما حضرت امام رحمه الله; در آن نامه‏اى كه به گورباچف نوشت، اين مسائل را مطرح كرد و فرمود كه جامعه كنونى شما جامعه باز است. كم‏كم از كمونيسم بيرون مى‏آييد، و دواى درد شما در اسلام است; رويكرد به جهان غرب رفتن به طرف سراب است. پس ارزش‏هايى را كه اسلام مقرر نموده است نمى‏تواند از آنها عدول كند. اگر اسلام بخواهد كشورى را كه در بت‏پرستى غرق است اداره كند، آيا بايد با حفظ بت‏پرستى باشد؟ اين ممكن نيست. با از بين بردن مظاهر فساد است كه اسلام قدرت اداره جوامع را دارد.

6- رابطه فقه با ديگر علوم و معارف

«علم فقه علم مصرف كننده است‏يعنى فقه موجود مصرف كننده جهان‏شناسى، انسان‏شناسى، زبان‏شناسى، جامعه‏شناسى كهن است و به همين سبب اجتهاداتش مقنع و پاسخگو نيست. اين مصرف كنندگى، نه فقط نسبت‏به معارف درجه دوم كه نسبت‏به معارف درجه اول هم تحقق دارد.» حاصل اين‏كه علم فقه علمى است كه از علوم ديگر تغذيه مى‏كند. منظورشان اين است كه اين علم كشكول است و همين طور كه كشكول بى‏ارزش است، فقه هم همين‏گونه است; يعنى از اين‏جا و آن‏جا مطالبى را جمع مى‏كند و خود توليد كننده نيست.
در اين سخن نيز، حق و باطل با هم مخلوط است. در اين‏كه علم فقه تغذيه‏كننده است، جاى بحثى نيست. علماى ما در رساله‏هاى اجتهاد و تقليد نوشته‏اند كه اجتهاد متوقف بر حداقل چهارده علم است: نحو، صرف، معانى، بيان، منطق و...كه به اين معنا، فقه وابسته است و اين نشانه استحكام فقه است كه با دانشهاى محكم كه عمده آن منطق و برهان است، آميخته است. در زمان حاضر تمام علوم اين‏گونه‏اند. فيزيك كنونى از رياضيات كمك مى‏گيرد، آيا اگر رياضيات را برداريم، فيزيك كنونى مى‏ماند؟ آيا اين براى فيزيك عيب محسوب مى‏شود؟ در عين حال كه تغذيه مى‏كند، توليدكننده نيز هست. قانون جاذبه نيوتن توليد است. قانون آنتروپى كه همه اجسام از حرارت به برودت مى‏روند، دليل معاد است كه خود توليد مى‏باشد. فقه نيز چنين است; در عين حالى كه از ادبيات كمك مى‏گيرد و يا از رياضيات در ارث و ارش كمك مى‏گيرد، دريايى از احكام را مى‏سازد. در تحرير علامه، چهل هزار فرع از همين مصادر توليد كرده و در اختيار فقها نهاده است. فقه تنها هزينه كننده نيست. بلكه در عين حالى كه هزينه مى‏كند، سازندگى و اعطا و توليد دارد. اين همه احكام كه در اختيار ماست، از همين هزينه‏ها به دست آمده است. استاد ما حضرت امام رحمه الله در سال 1330 مى‏فرمود:
يكى از معجزات اسلام، احكام اسلام است. يك نفر درس نخوانده و مكتب نرفته، اين همه احكام در قلمروهاى مختلف بياورد و تجربه‏ها، اتقان آن را ثابت كنند.
اين نويسنده تنها هزينه‏ها را گفته است و درباره آنچه را كه فقه توليد مى‏كند سخنى نگفته است.

7- قلمرو فقه

«علم فقه علمى اقلى است; يعنى اقل احكامى را كه براى رفع خصومت لازم است مى‏دهد و لا غير; نه اين‏كه حداكثر كارى را كه براى اداره و تدبير زندگى لازم است‏بياموزد.» مى‏نويسد: اسلام فقط قوانينى براى رفع خصومت دارد. اين سخن اشتباهى است; چرا كه اسلام در رفع خصومت‏خلاصه نمى‏شود. شرح لمعه 48 باب است; قضا و شهادت دو باب آن است; 46 باب ديگر براى چيست؟ (12)
اسلام در عين حالى كه رفع خصومت مى‏كند، وظايف را هم بيان مى‏كند. اسلام وظايف را هم بيان كرده است. اما اين‏كه فقه اسلام اقل برنامه را ارائه نموده است، در پاسخ بايد گفت كه از ديدگاه فقهى، اسلام دين خاتم است و دين خاتم نمى‏تواند به تمام جزئيات بپردازد; چرا كه هر قرنى براى خود اقتضايى دارد و هر استانى براى خود فرهنگى و هر منطقه‏اى براى خود نيازى; بنابراين، اسلام بايد كليات را بگويد، «علموا اولادكم القرآن‏» بايد احكام دانش را بگويد «طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة‏» (13) . اما برنامه‏ها و اين‏كه مثلا با قلم نى بنويسم يا با خودكار و يا... كار دين خاتم نيست. اين كار به عهده انديشه‏هاست، اسلام بايد بگويد «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه‏» (14) اما برنامه‏ريزى براى جزئيات در هر عصر كار اسلام نيست. نيروى نظامى در دوران عباسى غير از نيروى نظامى در دوران ماست. شهيد مطهرى رحمه الله در كتاب خاتميت تاكيد مى‏كند كه لباس، شان اسلام نيست‏بلكه اسلام بايد مخ را بگويد و لباسها و برنامه‏ها مربوط به شوراها و عاقلان و انديشمندان است كه نبض جامعه را در دست گرفته‏اند. فقه نه اقل بلكه اكثر را آورده است. در حدود پنجاه هزار حديث فقهى داريم. اگر ده يا بيست هزار آن تكرارى باشد، سى هزار حديث كم نيست. اسلام نيامده است تا عقول مردم را تعطيل كرده و مانند يك مادر لقمه در دهان كودك بگذارد; چرا كه اين كودك هيچ‏گاه رشد پيدا نمى‏كند. رشد انسان در كشاكش سختى‏ها و انديشه‏ها است. پدر و مادرى كه تمام نيازهاى فرزند را فراهم كنند، اين كودك هيچ‏گاه ترقى نخواهد كرد.

8- فقه و تحولات تاريخى و اجتماعى

«علم فقه علمى است متاثر از ساختار اجتماع و به عبارت ديگر، علمى است اجتماعى و سياسى و لذا تابع مقتضيات اجتماع و سياست و در خور آنها، نه بر عكس و سياليت آنها، فقه را هم سيال مى‏كند; و باز به عبارت ديگر، جهان و تاريخ را فقه و فقها نمى‏سازند; بلكه جهان و تاريخ تحول خود را دارند. فقه از پس مى‏آيد و در جهان تحول يافته و واجد چارچوب و روابط جديد، زندگى را براى آدميان مطبوع‏تر و بى‏كش‏مكش‏تر مى‏كند آن هم به نحو اقلى.» حاصل اين سخن به همان اشكال اول باز مى‏گردد كه بر اساس آن، فقه منتظر است‏حادثه‏اى رخ دهد سپس به آن حادثه پاسخ گويد خودش ساختار خاصى ندارد و ساختار خود را از جامعه مى‏گيرد. جامعه را مورد مطالعه قرار مى‏دهد و بعد حكم آن را صادر مى‏كند.
اشتباه نويسنده در اين است كه گمان مى‏كند فقه، تنها با جامعه ارتباط دارد و با تحول جامعه بكلى متحول مى‏شود; در حالى كه فقه دو بعدى است: يك بعد آن، ارتباط بشر با خدا و بعد ديگرش، ارتباط بشر با بشر است. آنچه نويسنده مى‏گويد مربوط به بعد دوم است. اما ارتباط بشر با خدا كه بخش عبادات را تشكيل مى‏دهد، از قلم نويسنده افتاده است. بعد مى‏گويد با عوض شدن جامعه، فقه هم تغيير مى‏كند. در اين جا تاكيد ميكنيم بر قوانين ثابت و قوانين متغير اسلام. در احكام ثابت اگر هزاران بار جامعه عوض شود، احكام فقهى سيال و قابل تغيير نيست «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى‏» (15) اين قبيل احكام عوض شدنى نيست. احكام ثابت‏بر فطرت بشر تكيه مى‏كند و چون فطرت بشر ثابت است احكام منطبق بر فطرت نيز ثابت است. احكامى كه بر حسن و قبح منطبق است، هيچ‏گاه عوض شدنى نيست. اين‏كه مى‏گويند سياليت جامعه، فقه ما را سيال مى‏كند، بين احكام ثابت و بين مقررات خلط كرده‏اند. (16)
احكامى از قبيل «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (17) ثابت است. آنچه كه عوض مى‏شود، لباسهاى احكام است مثلا در صدر اسلام تجهيزات نظامى به گونه‏اى متفاوت با تجهيزات نظامى امروزى بود. پس متغير بودن جامعه موجب متغير شدن احكام فقهى ثابت نمى‏شود. آيه «و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقرا يغنهم الله من فضله‏» (18) چه در مورد كاخ‏نشين، چه در مورد كوخ‏نشين و در تمام شرايط ثابت است.

9- حقوق و تكاليف در فقه

«علم فقه كنونى تكليف‏مدار است نه حق‏مدار.» در پاسخ مى‏توان گفت در فقه، بابى به نام احكام داريم و بابهايى به نام حقوق. در ابتداى كتاب مكاسب شيخ آمده است كه آيا اين، حكم است‏يا حق؟ رساله‏هاى گوناگونى براى فرق بين حكم و حق نوشته شده است. در اين‏جا به عنوان نمونه حقوقى را يادآور مى‏شويم: در رساله حقوق امام على بن الحسين عليه السلام، حق امام و ماموم، حق فقرا، حق ائمه، حق نساء، حق مسلم بر مسلم، حق طفل، حق مجنى عليه، حق مرتهن، حق مستمع، حق همسايه، حق مالك، حق مساكين، حق زوج، حق وارث، حق مدعى، حق مستاجر، حق غانمين، حق بايع، حق مشترى، حق متعاقدين، حق شريك، حق واهب، حق غرماء، حق متخاصمين و... ذكر شده است. اين موارد و دهها مورد ديگر در فقه براى تبيين حقوق مردم است، با وجود اين چگونه مى‏توان گفت كه علم فقه نسبت‏به حقوق اهتمام نورزيده است.

پى‏نوشت‏ها:

1) آنچه در اين مقاله آمده است‏خلاصه و ويراسته بحثى است كه در مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه قم (كانون گفتمان دينى) ارائه گرديده است.
2) شايان ذكر است‏با توجه به محدوديت زمانى جلسه مزبور، برخى از پاسخها در نهايت اختصار است و هر كدام از آنها مى‏تواند در حد يك اثر مستقل مورد بررسى تفصيلى قرار گيرد.
3) ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل ج‏16، مؤسسه آل البيت، قم، 1408ق.ص‏319، و علامه مجلسى، بحار الانوار ج‏59، ص‏291.
4) اعراف/163.
5) ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج‏18، پيشين، ص‏206- 209; بحارالانوار، ج‏65، ص‏242; دعائم الاسلام، ج‏2، ص‏403; عوالى اللآلى، ج‏1، ص‏238; عيون اخبار الرضا، ج‏2، ص‏64.
6) توبه/17 و18.
7) حجرات/14.
8) مائده/ 3.
9) بحار الانوار، ج‏81، ص‏255.
10) شيخ كلينى، اصول كافى، ج‏4، ص‏62.
11) همان، ج‏5، باب فضل الجهاد، ص‏4.
12) مانند ابواب بيع، مزارعه، مساقات، نكاح، ارث، وصيت، شركت، متاجر، جهاد و...
13) علامه مجلسى، بحار الانوار، ج‏1، ص‏177; نورى، مستدرك الوسائل، ج‏17، ص‏249.
14) توبه/60.
15) نحل/ 90.
16) احكام اسلامى، مجموعه دستوراتى است كه مشخصا از طريق وحى مستقيا يا غير مستقيم براى بندگان نازل شده است كه ماهيتا غير قابل تغييرند مثل اصل وجوب پرداخت‏خمس. اما مقررات دولتى در نظام اسلامى، مجموعه دستوراتى است كه توسط حاكم اسلامى و يا نهادهاى مرتبط با آن جهت گذران امور دنيوى مردم و يا نحوه اجراى احكام اسلامى، وضع مى‏شود. اين احكام با توجه به شرايط زمانى و مكانى وضع شده و قابل تغييرند مانند نحوه پرداخت‏خمس و زكات.
17) نهج البلاغه عبده، ص‏421، (از وصاياى حضرت على عليه السلام به حسنين عليهما السلام) .
18) نور/ 32.

مقالات مشابه

بلوغ

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدرضا هاشمی

اِكراه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدمصطفی اسدی

امضا و تأسيس

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهعلی معموری

اِستحباب

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهبخش فقه و حقوق

اضطرار

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهغلامرضا مغیثی

اِجزاء

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدمحمدهادی موسوی