يكى از خصايص جامعه مدنى در مغرب زمين، نفى حاكميت دينى در امور جامعه است و نظريهتفكيك دين از حكومت از اصول پذيرفته شده آن بشمار مىآيد. در اين ميان برخى مىكوشند اسلام را نيزمانند مسيحيت، آئينى تك ساحتى كه صرفا به امور معنوى و مقدس (آنهم با قرائتى خاص از معنويت وآخرت و خدا) مىپردازد،معرفىكنند. طرفدارانسكولاريزمهمچنين كوشيدهاند كه به مواضع خود، رنگعلمى و دينى بخشند.
در اين نوشتار به تحليل اجمالى و نقد برخى از مساعى مذكور خواهيم پرداخت.
يكى از مبانى اصلى نظريه تفكيك دين ازحكومت، انكار حاكميت و حكومت آفريدگارمتعال بر مخلوقات و بندگان خويش است.مناديان جامعه مدنى سكولار، در صورتبخشيدنبهنظريه خود، مدعى شدهاند كه اصولاامرحكومت وتدبير امور جامعه، امرى كاملا عرفىو صرفا مربوط به خود انسانهاست و تعيينتكليف براى انسان و جامعه، از ناحيه غير انسان،هر چند آفريدگار او باشد، پذيرفتنى نيست. اينراى را مىتوان چنين خلاصه كرد كه مداخلهخداوند در جامعه انسانى، به منزله مداخله درامور ديگران و خروج از اختيارات خود است.گروهى از معاصران كه از اين موضع جانبدارىكردهاند، براى مشروعيت دينى بخشيدن به آن ازجمله، به آيه «شورا» استدلال نمودهاند. (1)
«خلافت و حكومت از ديدگاه امامحسين واسلام، نه از آن يزيد و خلفاست، نه از آنخودشان و نه از آن خدا، بلكه از آن امت و بهانتخاب خودشان است (2) ... وقتى پاىحكومت مىرسد جخداوندج به پيامبرخويش مىگويد «و شاورهم فى الامر» «ببينآنها چه مىگويند.» (3)
1- ناسازگارى با آيات و روايات: اولين نقدوارده بر آقايان، ناهمخوانى اين ايده، با آيات وروايات متواترى است كه حق حاكميت و حكومترا از آن خداوند مىداند.
انالحكمالالله امرانلا تعبدوا الا اياه (4) مالهم من دونه وال (5)
قرآن كريم علاوه بر انحصار حق حاكميت درخداوند، از مردم مىخواهد كه از سفير او يعنىپيامبر اسلام(ص) تبعيت محض نموده ومناقشات خود را به او ارجاع دهند.
يا ايها الناس اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامر منكم فان تنازعتم فى شئى فردوه الىالله و رسوله. (6) انما و ليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذينيقيمون الصلوة و ياتون الزكاة و همراكعون. (7) النبى اولى بالمومنين من انفسهم (8) .ماكان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسولهامرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم (9) .انما قول المؤمنين اذا دعوا الى الله و الرسولليحكمبينهمان يقولوا سمعنا و اطعنا (10) انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله و اذاكانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتىيستاذنوه (11)
آياتفوق به مردم، انديشه سياسى را تعليممىدهد و نه تنها اعلام مىكند كه حاكم و متولىحكومتبايد توسط خداوند تعيين گردد، بلكه بهولايت و اختيارات حاكممعصوم نيز تاكيد مىكند.
علاوه بر آياتى از اين قبيل، قرآن كريم دربسيارى مسايل جامعه و حكومت مانند تعيينرهبرى، احكام اقتصادى، اجتماعى و قوانينمدنى، احكام جهاد و سياستخارجى، احكامجزايى و قضايى و غيره; تبيين موضع كرده است.
كثرتودلالتچنينادلهشرعى،بهقدرى روشنوشفاف استكه آقايان، خودبدان اعترافمىكنند:
«شرايع الهى و به خصوص اسلام، درمجموعه تعليمات و احكام خود صراحتا ياتلويحا در همه قضاياى زندگى اين دنياىمردم وارد شده است. از خوردن و خوابيدن واز ازدواج و تشكيل خانواده تا بهداشت واقتصاد واخلاق وجنگ و حكومت (12) .از اين جهت مىتوان گفت كه قرآن و رسالتپيغمبران نسبتبه امور دنيايى ما نه بيگانهاست و نه بىنظر و بى اثر» (13) .
شخصى بايد زمام حكومت و رهبرى جامعهرا بدست گيرد كه واجد شرايط لازم رهبرى باشدو بتواند جامعه را به سوى ساحل نجات ورستگارى رهنمون سازد.
طرفداران جامعه مدنى از نوع غربى آن، بهپيروى از فلاسفه سياسى مغرب زمين، شيوهانتخاب رهبر ذيصلاح جامعه را صرفا و تماما بهعهده اكثريت آراء مىگذارند. و به اين سؤالپاسخ نمىدهند كه آيا براى همه، توان و امكانتشخيص رهبر اصلح از بين نامزدهاى متعددقائلند يا خير؟ با اين وجود، اگر شيوه ديگرىبراى تعيين رهبر ذيصلاح وجود داشته باشد كهضريب خطاى آن نسبتبه فرض پيشين، كمترباشد، مثلا اشخاص كارشناس و مورد اطمينانبه دور از هرگونه تعصب، كسى را نشان دهد كهبيش از سايرين براى تصدى مقام رهبرى،صلاحيت داشته باشد، در اين فرض، «عقل»،كدام گزينه را انتخاب مىكند؟ بنظر نمىرسدپاسخ سئوال فوق براى عقلاى بشر، مشكل باشد،تا سخن از تناقض و غير عادلانه بودن حكومتمعصوم به ميان آورند (14) ،اين خود هجرت ازقلمرو خرد و عقل به قلمروى غير عقلائى وعوامفريبى است.
و به تقرير ديگر، نظريه انتخاب محض ومراجعه به آراى عمومى در مقابل انتصاب الهى وتعيين رهبران معصوم، خود با ابهامات واشكالات سياسى و حقوقى مواجه است كه تبيينآن در حوصله اين مقال نمىگنجد، مثلا درصورت حصول واقعى راى اكثريت در انتخابشخص حاكم - كه در جوامع غربى به ندرت اتفاقمىافتد و شايد هم براى هيچوقت - چرا بايد قشراقليت از حاكم و مقررات حكومت او تبعيتكنند؟ آيا اصل اولى در انسانها و جوامع مدنى،برابرى آنها و عدم سلطه يكى بر ديگرىنيست؟ نسلى كه بعد از زمان انتخاب پا بهعرصه جامعه مىگذارند، چرا به آراى آنها توجهنمىشود؟ و معيار لزوم تبعيت آنان از حكومتىكه آن را انتخاب نكردند، چيست؟ آيا دردموكراسى غربى - چنانكه فلاسفه سياسىخودشان نيز هشدار دادند - حقوق اقليتهاپايمال نمىشود؟ از سوى ديگر، دليل مدعيان برنفى حاكميتخداوند چيست؟ آيا نفس خالقيتو آفريدگار بودن خداوند و علم و احاطه كامل اوبه تمامى مصالح و مفاسد و نيازهاى انسان، وهمچنين بنده و مخلوق بودن انسانها، موجبحق و يا تقدم حاكميتخداوند نمىشود؟
منكرانحقحاكميتخداوند - كه بعضا ادعاىدغدغه دين هم مىكنند - براى مدعاى خويش،آيه «شورا» را تحريف مىكنند. اما لازم استآيهشريفه و حكم دينى «شورا» را به تحليل آوريم:
نخستبايد دانست كه شورا و عمل به راىجمعى، در عرض اراده الهى نيست و نمىتواندمعارض با آن باشد. بلكه مشورت در امور فردى واجتماعى است كه در خصوص آنها، دستور ونصى از سوى خداوند وارد نشده و يا اراده وخواستخداوند براى ما مشخص نشده باشد. وچون در خصوص حق حاكميتخدا و تشكيلحكومت دينى و رهبرى پيامبران، نصوصمتعددىواردشدهاست،طرححكومتوراى جمعىدر اين موضوع، تخصصا ازآيه شورا خارج است.
آيه شريفه، دلالتى بر واگذارى كامل امرحكومتبه راى جمعى و بدون توجه به شريعتندارد. آيه به پيامبر(ص) كه زمام حكومت دينىرا بدست گرفته، امر مىفرمايد كه با مردم در اموراجتماعى و حكومتى مشاوره كند، يعنى به آراىآنان در شيوه تدبير و اداره جامعه، توجهنمايد، و تصميمگيرى، مسبوق به مشاوره باشد.لكن از اين دلالتحداكثرى، برنمىآيد كه اصلايجاد حكومت دينى و مشروعيت الهى - نهسياسى - آن نيز وابسته به تحقق «شورا» است.
نگاهى به شان نزول آيه، اين نكته را روشنمىكند كه آيه دستور مشورت، بعد از دو سال ازتشكيل حكومت اسلامى در مدينه، و در جريانشكست مسلمانان در جنگ احد، نازل شد.زمانى كه اين توهم در ميان جامعه اسلامى بودكه بعد از شكست - كه نتيجه راى جمعى مبنى برجنگ در بيرون از مدينه و ناديده انگاشتنپيشنهاد پيامبر مبنى بر دفاع از داخل شهر بود -پيامبر ديگر در تدبير امور مملكتى، به مشاورهنخواهد پرداخت، آيه فوق نازل شد.
مدعيان، تنها به قسمت «شاورهم» تكيه كرده واز ذيل آيه را يا ناديده انگاشتند. «فاذا عزمت فتوكلعلىالله». كه به پيامبر(ص)، يك حق خاص اعطامىكند، يعنى بعد از مشاوره در نهايت، حقتصميمگيرى با پيامبر است و مردم در مقابل راىپيامبر، موظف به انقياد و طاعت هستند. در حالىكه رهآورد شوراى اصطلاحى، تمكين از راىجمعى است و با مفاد آيه شورا نمىخواند.
ديگر اين كه حتى «وشاورهم»، رهبرى الهىپيامبر را به رسميت مىشناسد، چرا كه خداوند،در اين آيه، پيامبر را به عنوان حاكم و رهبرخطاب مىكند و مردم را طرف مشاوره.
اگر بر حسب فرض، نكات ياد شده را ناديدهبنگاريم، نهايت دلالت آيه، امر به پيامبر در توجهبه راى مردم، در اصل حكومت و اداره آناست، به اين معنا كه ايجاد حكومت دينى هرچند به دست پيامبر، متوقف بر مقبوليت وپذيرش مردم است. (مشروعيتسياسى)، اما اينكه در صورت استنكاف مردم، حكومت پيامبرفاقد اعتبار شرعى و دينى خواهد بود، بر ايننكته بهيچوجه دلالت نمىكند.
دومين دليل مدعاى فوق، ادعاى تفكيكنبوت از امر حكومت و جامعه استبا اين توضيحكه: شان و وظيفه الهى پيامبران، فقط منحصربه تبليغ دين و فراخوانى مردم به سوى قيامت وخداست، اما تشكيل حكومت دينى و رسيدگى بهامور اجتماعى و دنيوى، خارج از قلمرو رسالتپيامبران است، و در اين زمينه دستورى ازخداوند صادر نشده است.
على عبدالرزاق از جمله غربگرايان طرفداراين ايده غلط، براى اثبات راى خود، به آياتىاستناد مىكند كه در آنها اكراه و سيطره پيامبراز سوى خداوند نفى شده است (15) .مانند «فماانت عليهم بجبار» (16) « قل لست عليكم بوكيل» (17) دسته ديگر آياتى كه مورد استناد وى قرارگرفته است، آياتى است كه در آنها شان ووظيفه پيامبر حصر در تبليغ پيام الهى و مذكربودن، ذكر شده است. مانند، «ان عليك الاالبلاغ» (18) آقايان مهدى بازرگان و مهدى حائرىنيز مشابه استدلال فوق ذكر كردهاند.
«اصولا نبوت و حكومت دو امر يا دو شغلكاملا مجزا و متفاوت با دو منشا يا دو مبناىمختلف غيرقابل تلفيق در يكديگر بودهاست» (19) .
«مرحله اجراى تكاليف عدل - كه همانسياست و تدبير امور و آيين كشوردارى است،مطلبى نيست كه بتوان از تحليل و تجزيه ماهيتنبوت و امامتبدست آورد، تا از لوازم ذاتى آنهااستنباط نمود» (20) .
شبهه فوق در نيم سده گذشته در بعضمطبوعات نيز مطرح مىشده است (21) .
اصل تئورى فوق با متن دين اسلام - آيات وسنت پيامبر و امامان بوضوح ناسازگار است. ابتداآيات مذكور را بررسى كنيم:
عبدالرزاق آياتى را كه در آنها نفى سلطهتكوينى پيامبر شده، به عنوان دستاويز ادعاىخود يعنى نفى حاكميت تشريعى ذكر كرده است.آياتى كه در آنها «وكالت»، «سلطه»، «اكراه»پيامبر(ص) نفى شده است، مربوط به كافرانىاست كه هنوز به آيين اسلام نگرويدهاند و پيامبر،جهد بسيار مىكرد تا آنها را به صراط مستقيمسوق دهد. خداوند تذكر مىدهد كه ايمان، امرقلبى است و تو مىتوانى آنها را رهنمون و دعوتكنى، اما نمىتوانى تكوينا كسى را وادار به اسلامكنى و آيات فوق اصلا از قلمرو بحثحكومت وسلطه، كه لازمه حاكم و حكومت است، خارج ازمحل بحث است (22) .
هر انديشورى كه با قرآن كريم آشنا باشدمىداند كه در كتاب آسمانى، حصرهاى اضافى ونسبى وجود دارد. مثلا در موضوع شفاعت، علمغيب، توحيد افعالى، و غيره كه خداوند از طرفىشفاعت و علم غيب و انجام امور ابتدا به خودنسبت مىدهد، و در عين حال، در آيات ديگرىسخن از شفاعت و علم غيب انسانهاى خواص بهميان مىآورد.
در آياتى نيز كه رسالت پيامبر در تبليغ ووعظ، منحصر شده است، از موارد حصر اضافىاست و مراد از آن، بيان اهميت و جايگاهفوقالعاده ابلاغ و وعظ در دين الهى است.خداوند به رسولش در برابر تهديدها و اذيت وآزار فيزيكى و روحى مخالفان، ابلاغ مىفرمايدكه در مقابل شدايد، صبور باش چرا كه يكى ازوظايف و شئون اوليه و مهم رسالت، تبليغ دينالهى است. شاهد اين نظر، وجود آيات مختلفديگرى است كه در آنها به شئون و وظايف ديگرپيامبر، مانند، قضاوت، حكم رانى، حل و فصلمناقشات مردم، اجراى عدالت و حدود الهى،تاكيد شده است. علاوه بر آن، رجوع به آياتحصر و تامل در مفاد و مخاطبان آن، كه اكثراناظر به كفار و هدايت آنهاست، نسبى بودن اينتخصيص را تاييد مىكند.
يكى از شبهات اين بود كه اصولا امر حكومتاز نبوت و پيامبرى، مستقل و متمايز است ونمىتوان اجراى تكاليف عدل را از تحليل وتجزيه ماهيت نبوت و امامت، بدست آورد. درپاسخ بايد گفت مدعا اين نيست كه مفادحكومت، از تجزيه و تحليل ماهيت نبوت بدستمىآيد، بلكه مدعا اين است كه حكومت وپرداختن به امور جامعه و اجراى عدالتاجتماعى، جزء و از لوازم اهداف پيامبران وشئونات آنهاست:
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهمالكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (23) انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بينالناس بما اراك الله (24) كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيينمبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاببالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه (25) .
كتاب خدا، كتاب راهنمائى و هدايتخواندهشده بلكه خداوند در اين آيات، به فلسفهدنيوى و مادى بعثت نيز اشاره مىكند. و اين امرنه دون شان الهى پيامبران، بلكه غايت انزالكتب آسمانى نيز توصيف شده است.
ادغام دين و دنيا و اصلاح امور دنيوى توسطپيامبران در روايات نيز مورد توجه قرار گرفتهاست (26) .
بنابراين تشكيل حكومت صالح، حداقل بهعنوان يكى از اهداف نبوت و رسالت در آياتالهى است. و از اين رو حكما و برخى ازانديشمندان مانند قاضى عبدالجبار (27) ،ابنميثم (28) ،فاضل مقداد (29) و علامه طباطبايى آنرااصولا جزء حقيقت«نبوت»،تعريف واخذ نمودند.
«النبى هو الذى يبين الناس صلاح معاشهم ومعادهم» (30) .
نكته ديگر اين كه اگر فرضا دايره نبوت وبعثت پيامبران پيشين را به تبليغ و وعظ ومسايل آخرت و خدا منحصر كنيم، از آنبرنمىآيد كه دين مقدس اسلام نيز بر همينشيوه طى طريقت كند، چرا كه كتاب آسمانىاسلام و روايات پيامبر و امامان مملو از مسايلحكومتى و اجتماعى است كه هرگونه انديشهسكولاريزم خط بطلان مىكشد. اما ادعاىتفكيك حكومت از امامت، ادعاى جزافى استكه هم با معناى خود آن، ناسازگار است و هم باتفاسير و قرائتهايى كه خود امامان از امامتارايه نمودهاند. آنجا كه امام را به «عالمبالسياسة»، «قايم بالرياسة»، «حفظ الثغور» و«تدبير الامور» شرح و تفسير كردند (31) .
تاريخ حكومتهاى پيامبر(ص) و حضرتعلى(ع)، توام با بيعتها و توافقهاى مختلفمردم بود و به نوعى بيعت، خاستگاه حكومت آنهامحسوب مىشود.
قرآن كريم نيز در بعضى آيات از بيعت مردماظهار رضايت نموده است.
لقد رضى الله عن المومنين اذيبا يعونكتحت الشجرة (32) .
طرفداران سكولاريزم، وجود بيعتهاى صدراسلام را منشاء مشروعيتحكومت پيامبر(ص) وحضرت على(ع) مىدانند، و مىخواهندمشروعيتحكومتمعصومان رانهالهى و دينى، كهمردمىوبه اصطلاح از پايين به بالا توصيف كنند.
نويسنده حكمت و حكومت مىنويسد:
«در اين دو شاهد تاريخى حكومت پيامبر وعلى(ع) مىتوان به خوبى مشاهده كرد كهانتخاب زمامدارى سياسى به خاطر اجرا وكارآيى احكام و قوانين اسلامى تنها به ابتكارو از سوى خود مردم به صورت «بيعت» براىتشكيل حكومت مردمى تحقق يافته است، واز حوزه وحى و پيامبرى بيرون بودهاست» (33) .
مهندسبازرگاننيزاستدلال مشابهاى دارد (34) .
با نگاهى به فلسفه وجودى بيعت درجامعه عربى عصر جاهليت، ضعف استدلالفوق روشن مىشود، چرا كه، بيعت در جامعهعربى، اعلام آمادگى و تسليم ديگرى شدن به نحواكيد و تا سرحد خون فشانى است. و به منزلهقسم ياد كردن و تعهد و جدائى محسوب مىشد،كه اعراب نقص آن را به هيچوجه رو نمىدارند.
پيامبر اسلام و همچنين حضرت على(ع)براى اطمينان بيشتر و حداقل رساندن احتمالنقض پيمان و همچنين احتجاج به نقض پيماندر حق مخالفان، از قبايل مختلف مردم، براىدفاع از اسلام و حكومت دينى، مطابق رسم ورسوم جامعه خود، از مردم و پيروان خود،بيعت مىگرفتند، تا مردم در دورانها بحرانى وشدايد، دست از دفاع اسلام برندارند. اين شيوهپيامبر بهترين شيوه عقلانى براى تشكيلحكومت و استحكام آن بود كه آنحضرت به نحوشايسته از آن استفاده كرد.
اما اينكه مشروعيت الهى حكومتحضرت ازبيعت نشات مىگيرد، صرف ادعاست. وانگهىمطابق ادله قرآنى و روايى، مصدر مشروعيتحكومت معصومان، وحى آسمانى است. و بهصرف وجود بيعت نمىتوان دست از آن ادلهبرداشت. آرى تحقق و ايجاد حكومت اسلامى ولوبه دست پيامبران، بستگى به اقبال و بيعت مردمدارد و در صورت عدم اقبال مردم، حكومت الهىو شرعى به مرحله اجرا و فعليت نخواهد رسيدو به اصطلاح حكومت آنان از مشروعيتسياسىو اقتدار لازم برخوردار نخواهد بود.
و اينجاست كه استدلال كنندگان به بيعت،بين دو مشروعيت فوق خلط كردند.
يكى ديگر از ادله مناديان جامعه مدنىسكولار، تمسك به عدم تلاش، درخواست واقدام به تشكيل حكومت دينى از سوى اماماناست. جدا انگاران دين از حكومت، با استناد بهقطعات تاريخى و فراز و نشيبهاى زندگىامامان،از آن به عنوان دليل و مويد نظريه خودياد مىكنند، كه در اينجا به بعضى اشاره مىشود.
حضرت به ادله و علل مختلف از پذيرفتن امرحكومتبعد از قتل عثمان امتناع مىكرد ومىفرمود: «دعونى و التمسوا غيرى» (35) .
مهندس بازرگان در اين رابطه مىنويسد:
«اما على بن ابىطالب نه خلافتبه معناىحكومتبه دست او افتاد و نه او براى قبضهكردن قدرت، تلاش و تقاضايى نمود... على(ع) با استنكاف و عدم تمايل خودش،خليفه مسلمين و امير مومنينگرديد» (36) .
مشابه استدلال فوق را نويسندگان كتاب«حكومت در اسلام» (37) و «حكمت وحكومت» (38) و همچنين بعضى اهل تسنن ارايهنمودهاند (39) .و در مقابل، عالمان تشيع مانند،ابن نوبخت، سيدمرتضى، حمصى رازى و محققلاهيجى به توجيه طلبه فوق و علل سكوت 25ساله حضرت پرداختند (40) ،كه اينجا به برخى ازنكات اشاره مىشود.
اولين نكته اين كه وجود ادله و نصوص متواتراز كتاب و سنت و نيز روايات خود امام(ع) مبنىبر مشروعيت الهى حكومت معصومان، ادعاىفوق را مخدوش مىكند و نمىتوان براى بناء يكنظريه علمى و دينى به صرف قطعات تاريخىبدون تحليل ادله و علل آن بسنده كرد.
1-2- اتهام حرص در حكومت: بعد از وفاتپيامبر(ص) حضرت على(ع) به قدرى در گرفتنزمام حكومت مجاهده و تلاش نمود كه مورداعتراض برخى مانند ابواشعث گرديد و حضرت رامتهم به آز و حرص نمودند. حضرت در پاسخ آن،به جاى انكار درخواستخود، آن را حق مسلمخويش ياد مىكند و مىفرمايد:
«انما طلبتحقا لى وانتم تحولون بينى و بينه وتضربون وجهى دونه» (41)
2-2- استمداد از اهل بيت(ع): حضرت براىبدست گرفتن حكومت از راهكارهاى مختلفاستفاده كرده، به گونهاى كه حتى با سوار كردنحضرت فاطمه بر مركب در نصف شبها، بهخانههاى انصار مىرفت و از آنان درخواستبيعت مىكرد (42) .
حضرت در موارد متعدد به انتقال حقحاكميت از طريق پيامبر به خود تصريح مىكرد واز آن به عنوان «حق»، «ارث» ياد مىكرد.
«فوللهمازلت مدفوعاعنحقىمستاثراعلى منذقبضالله نبيه (ص)حتى يوم الناس هذا» (43)
«نحن اهله و ورثته و عترته و اولياؤه دونالناس، لايناز عنا سلطانه احد و لايطمع فىحقنا طامع» (44)
و در موارد يگر از غصب خلافتخود توسطمردم و خلفاى وقت زبان به شكوه باز مىكرد، امااين كه حضرت با اين وجود چرا 25 سال سكوتكرد و بعد از 25 سال وقتى كه نوبتحكومتبهآنحضرت رسيد، از پذيرفتن آن ابتدا استنكافنمود، نگارنده جهت رعايتحجم مقاله، آن را بهجاى ديگر حواله مىكند.
آقايان به دنبال انكار مشروعيت الهىحكومت پيامبر و امام على(ع) در مورد سايرامامان نيز به همين شيوه به تحليل سيره آنانمىپردازند، مهندس بازرگان در سيره صلحامام حسن(ع) مىگويد:
«امام حسن مجتبى بنا به انتخاب و بيعتمسلمانان،خليفه وجانشينپدرش علىمرتضى گرديد. حضرت بنا به اصرار و تمايلمردم، ناچار به صلح با معاويه تن داد، مسلماست كه اگر امام حسن خلافت را ملكشخصىوماموريتالهىيا نبوى مىدانست، بهخوداجازهنمىدادآنرابهديگرىصلحكند» (45) .
گفتيم كه ادله دينى دال بر مشروعيت الهىحكومت معصومان است كه به صرف چند قطعهتاريخى نمىتوان دست از آن برداشت.
سير و فحص در تاريخ عصر امام حسن نشانمىدهد كه امام حسن(ع) به صلح ناچار بود كهيكى از علل آن ضعف جبهه نظامى امام و عدموجود ياران با وفا بود كه خود حضرت به اين نكتهتصريح مىكند (46) .
با نگاهى به قرارداد صلح، به نكته جالبى برمىخوريم و آن شرط برگشت امام(ع) بر مسندحكومت در صورت مرگ معاويه است و علاقه وجهدامامرا به ايجاد حكومت دينى نشان مىدهد.
امام(ع) حكومت را حق الهى خويش مىداندو مىفرمايد:
«اى مردم، معاويه مىپندارد كه من او را اهلو سزاوار خلافتيافتم و در عوض، خود رافاقد صلاحيت رهبرى ديدم، در حالى كهمعاويه دروغ مىگويد، من سزاوارترينشخص از ميان همه مردم به امر حكومت،مطابق قرآن و سنت پيامبر هستم» (47) .
مهندس بازرگان به همين شكل نيز بهتحريف برخى از قطعات تاريخى اسلام پرداخته و خواسته اولياء دين را به دور از امر حكومت وجامعه و صرفا يك مبلغ و واعظ دينى نشانمىدهد و به خاطر ضيق مجال، از پاسخ آنها دراينجا صرف نظر مىشود.
1- ر.ك: آخرت و خدا، مهدى بازرگان، مؤسسهفرهنگى رسا، تهران، 1377، ص 44،43 و حكمت وحكومت، مهدى حائرىيزدى، لندن، ص 82 و 152و كيان، مدارا و مديريت، عبدالكريم سروش، شماره21، ص 12.
2- آخرت و خدا، ص 44 و 43.
3- همان، ص 228.
4- سوره يوسف: 40.
5- رعد: 11.
6- نساء: 59.
7- مائده: 55.
8- احزاب: 6.
9- احزاب: 36.
10- نور: 51.
11- نور: 62.
12- آخرت و خدا، ص 62.
13- همان، ص 74.
14- ر.ك: فربهتر از ايدئولوژى، ص 52.
15- ر.ك: الاسلام و اصول الحكم، ص 159.
16- ق: 45.
17- انعام: 66.
18- شورى: 48.
19- آخرت و خدا، مهدى بازرگان، ص 82 و نيز، 229.
20- حكمت و حكومت، مهدى حائرى، ص 140 و 143و 153.
21- ر.ك: ابراهيم مهدوى زنجانى، چهل پيشنهاد،مجله زن روز، شماره 90، سال 1345، ص 75.
22- براى توضيح بيشتر ر.ك: تفسير الميزان، ج 5، ص5 و ج 12، ص 256 و ج 10، ص 136 و نيز آيةالخوئى، البيان،23- حديد: 25.
24- نساء: 105.
25- بقره: 123.
26- ر.ك: بحارالانوار، ج 11، ص 40.
27- شرح الاصول الخمسة، ص 564.
28- قواعد المرام، ص 122.
29- اللوامع الالهية، ص 165.
30- الميزان، ج 2، ص 122، براى توضيح بيشتر ر.ك:دكتر احد قراملكى، مبانى كلامى جهتگيرى انبياء،پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
31- ر.ك: بحارالانوار، ج 25، ص 170 و ص 126 وارشاد مفيد، ص 183.
32- فتح: 18.
33- حكمت و حكومت، ص 152 و ص 167.
34- آخرت و خدا، ص 229.
35- نهجالبلاغه، خطبه 92.
36- آخرت و خدا، ص 45.
37- ر.ك: حيدر على قلمداران، حكومت در اسلام،مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، تهران 1385 ق،ص 76.
38- ر.ك: حكمت و حكومت، ص 144.
39- ر.ك: ابنابىالحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص33; فخر رازى، الاربعين، فصل 4; تفتازانى شرحالمقاصد، ج 5، ص 262; روزبهان، دلايل الصدق، ج2، ص 21 و 33.
40- ر.ك: سيدمرتضى، الذخيره، ص 474; ابن نوبخت،الياقوت، ص 82; حمصى رازى، المنقذمن التقليد،ج 2، ص200; محقق لاهيجى، گوهر مراد، ص 490.
41- نهج البلاغه، خطبه 17.
42- ر.ك: بحار الانوار، ج 29، ص 419; ابن ابى الحديد،شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 47 و ج 11، ص 114. ونيز ر.ك: خطبه معروف حضرت زهرا(ص).
43- نهجالبلاغه، خطبه 6.
44- شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 1، ص 307.
45- آخرت و خدا، ص 44.
46- ر.ك: بحارالانوار، ج 44، ص 147، و ج 44، ص 15و 25.
47- همان. ج 4، ص 22، و نيز: ينابيع الموعدة، ص193.