قوه عقلانى يكى از خاصيتهاى «قوه نبوى» است. خاصيت ديگر قوه نبوت، توان تصرف در طبيعت است.
از ديدگاه شيخالرئيس، ابوعلى سينا، مردمى استحقاق نام شريف انسانيت دارند كه در عالم آخرت، به سعادت حقيقى نائل آيند. همه كسانى كه به سعادت حقيقى مىرسند، در يك مرتبه نيستند; بلكه داراى مراتب و درجاتند (1) . همانطورى كه قرآن كريم فرموده است: «هم درجات عندالله و الله بصير بما يعملون» (2) . اين آيه درباره كسانى است كه پيرو رضوان و خشنودى خدايند. مىتوان آيه را اينگونه تفسير كرد: «آنان را در نزد خداوند، درجاتى است و خداوند به كردار آنها بصير است» ولى بهتر اين است كه بگوييم: خود آنها در پيشگاه خداوند، درجاتند.
امام صادقعليه السلام فرمود: پيروان رضوان خداوند، درجاتند. و آنها براى مؤمنان، درجاتند. خداوند، به ولايت و معرفت ما اعمالشان را مضاعف مىكند و درجاتشان را بالا مىبرد. (3) شيخ الرئيس معتقد است كه شريفترين و كاملترين كسانى كه به سعادت حقيقى رسيدهاند، آنهايند كه «قوه نبوى» دارند. اين قوه، داراى سه خاصيت است كه گاهى همه آنها در يك انسان جمع مىشوند و گاهى جمع نمىشوند.
يكى از اين خاصيتها مربوط استبه قوه عقلانى. كسى كه قوه نبوى دارد، به مرتبهاى مىرسد كه بدون داشتن معلم بشرى، در كوتاهترين زمان، از معقولات نخستين به معقولات ثانى و از بديهيات به نظريات مىرسد. و اين، به خاطر شدت اتصال او به عقل فعال است. رسيدن به چنين كمالى هر چند نادر است، ولى ممتنع نيست.
خردمندان عالم حدس را مىپذيرند. حدس، عبارت است از تفطن به حد وسط قياس، بدون تعليم و تامل و تفكر (4) . گاهى انسان، حقايق را از راه تفكر به دست مىآورد و گاهى از راه حدس.
دانشمدان رشتههاى تجربى، گاهى حقيقتى را از راه تجربه كشف مىكنند و گاهى از راه حدس.
«نيوتن» از سقوط سيبى از يك درختسيب، حدس زد كه زمين داراى نيروى جاذبهاى است كه سيب را از درخت جدا مىكند و به سوى خود مىكشاند. بعدا اين مطلب، از راه تجربه مورد تاييد قرار گرفت.
صدرالمتالهين مدعى است كه در جوانى اصالت ماهيتى بوده، ولى سرانجام به هدايت الهى، اصالت وجودى شده است.
شيخ الرئيس (5) معتقد است كه همه علوم بشرى از راه حدس به دست آمده است و اين مطلب، از راه تامل معلوم مىشود. اين انسان، مطلبى را حدس زد وآن انسان، مطلبى ديگر را و آن نيز مطلبى ديگر.
تا علم به مرتبهاى رسيد كه بتواند داراى مسائل و مطالب قابل توجهى باشد و دانشمندان درباره آن، به تاليف و تحقيق و تدريس و تعليم و تعلم بپردازد. در تمام مسائل علمى حدس جايز است. نفوس قوى و توانا، حق دارند كه درباره هر مسالهاى از مسائل علمى حدس بزنند بدون اين كه مسالهاى بر مساله ديگرى ترجيح داشته باشد. منتهى نفوس بشرى با هم فرق دارند. برخى بسيار حدس مىزنند و برخى كم.
همانطورى كه در جانب نقصان، براى حدسها حدى نيست و ممكن است اينقدر حدسها نقصان يابد كه به صفر برسد، در جانب زيادت نيز براى حدسها حدى نيست و ممكن است ذهن قوى به مرحلهاى نائل گردد كه اكثر يا همه چيزها را حدس بزند; چرا كه براى قوت ذهن، حدى و نهايتى نيست. بنابراين، ذهن انسان ممكن استبه مرحلهاى برسد كه بر تمام معقولات، از راه حدس احاطه پيدا كند.
همچنين ممكن استبرخى از حدسها در زمانى طولانىتر و در تامل و انديشهاى بيشتر به دست آيد و برخى در زمانى كوتاهتر، با تامل و انديشه و درنگى كمتر.
هيچ بعيد نيست كه انسانهايى به مرحلهاى از صفاى ذهن و جلاى نفس و پاكى روح برسند كه همه يا اكثر معقولات را در كوتاهترين زمان، حدس بزنند.اينان بهطور مستمر، همواره از اوليات به غير اوليات نائل مىشوند.
و باز هم بعيد نيست; اين نفوس به مرحلهاى برسند كه به هيچ وجه تسليم طبيعت نباشند و از جاذبهاى شهوى و غضبى- جز در چارچوب عقل-پرهيز كنند.
كسى كه به چنين مرتبهاى برسد، در ميان پيامبران، شريفترين و جليلترين آنهاست. به خصوص اگر از نظر فضيلتخيالى و از نظر خاصيت ديگر قوه نبوت-يعنى تصرف در طبيعت-به مرحله كمال نهايى رسيده باشد.
چنين انسانى، گويى قوه عقلى او كبريت; و عقل فعال، آتش است كه آن را مشتعل مىكند و به جوهر خود مبدل مىسازد.گويى نفس شريف اين انسان، همان است كه قرآن كريم دربارهاش مىگويد:
«...يكاد زيتها يضىء و لو لم تمسسه نار، نور على نور...» (6) .
«نزديك است كه روغن آن مشتعل گردد; هر چند كه آتشى آن را مس نكند. نورى استبر نورى»
از نظر علامه طباطبايى، مثلى كه در آيه مباركه نور زده شده، براى اين است كه حقيقت نورى كه بر دلهاى مؤمنان مىتابد، معلوم گردد (7) . شاهد اين مطلب، اين است كه در ذيل آيه مزبور مىفرمايد:
«...يهدي الله لنوره من يشاء...» (8) . از اينجا معلوم مىشود كه تنها مؤمنانند كه شايسته تابش انوار معرفت، بر دلهاى خويشند. ولى ساير مردم، از اين نعمت محرومند. اينها نيز درجات مختلفى دارند. پيامبران در درجات عالى قرار دارند. هر چند خود آنها نيز در يك درجه نيستند.
امام باقرعليه السلام درباره جمله «مثل نوره...» در آيه مزبور فرمود: يعنى مثل هدايتخداوند در دل مؤمن، همانند مشكلاتى است كه در آن، چراغى است.چراغ (مصباح)، باطن مؤمن; و قنديل، دل مؤمن; و مصباح، نورى است كه خداوند در دل او قرار داده است....
مؤمن در پنج نور، رفت و آمد مىكند: محل دخولش نور و محل خروجش نور و علمش نور و كلامش نور و راه او در روز قيامتبه سوى بهشت، نور است.
راوى مىگويد: برخى معتقدند كه منظور از «مثل نوره...» نور خداوند است. حضرت در پاسخ فرمود: خداوند، مثل ندارد.
«...فلا تضربوا لله الامثال...» (9)
براى خداوند، مثل نزنيد (10) . اين نكته را در ذيل اين حديث، خاطر نشان مىكنيم كه نور بردو قسم است:
يكى آنكه نام خداست و ديگرى آنكه فعل خداست. آنچه مثل بر نمىدارد، همان است كه نام خداست; ولى آنكه فعل خدا و اشراق او بر دل مؤمن است، مثلبردار است و در خود آيه نور، براى آن مثل زده شده است. منظور امامعليه السلام از آنچه مثل برنمىدارد، قسم اول است، نه قسم دوم.
قطعا بارزترين مصاديق آيه نور پيامبر گرامىصلى الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام هستند يعنى آنها بر قله مصاديق قرار دارند. انبيا و اوليا و ائمه پيشينعليهم السلام در درجات پايينترند. پس از آنها نوبتبه مؤمنين مىرسد.
از امام صادقعليه السلام درباره آيه مزبور سؤال شد. حضرت فرمود: «هو مثل ضربهالله لنا» آن مثلى است كه خداوند براى ما زده است. پيامبرصلى الله عليه وآله و امامانعليهم السلام از ادله و آيات خداوند مىباشند كه به وسيله آنها به توحيد و مصالح دين و احكام و سنن و فرائض دين هدايت مىشوند. (11) منظور امام ششمعليه السلام اين است كه پيامبر گرامى اسلام و ائمه اطهارعليهم السلام افضل مصاديقند و گرنه ظاهر آيه، شمول دارد و انبيا و اوليا و اوصياى ديگر را هم در بر مىگيرد. بلكه مؤمنان نيز در حد ظرفيت ايمانى خود از اشراق نور الهى بىبهره نيستند.
دلهاى اهل ايمان، از لحاظ ظرفيت ايمانى متفاوتند. هر چه فضاى معنوى و ايمانى دل پهناورتر باشد، بهرهاش از افاضه نور الهى بيشتر است.
يك آئينه كوچك، نور كمترى از خورشيد مىگيرد; ولى يك آئينه بزرگ، نور بيشترى دريافت مىكند.
با توجه به رواياتى كه در كتب تفسير، ذيل آيه نور نقل شده است، معلوم مىشود كه شيخالرئيس از آيه مزبور، استفاده بسيار مناسبى كردهاست.
نه تنها در تفاسير شيعى رواياتى نقل شده كه مصداق آيه نور را پيامبران و امامان معرفى كرده است، بلكه در تفسير «الدر المنثور» نيز نقل شده است كه پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله درباره «...زيتونة لا شرقية و لا غربية...» فرمود: منظور، قلب حضرت ابراهيمعليه السلام است كه نه يهودى بود و نه نصرانى. آرى وجود مقدس ابراهيم به درخت زيتونى تشبيه شده است كه روغن آن بس كه صاف و شفاف است، نزديك است كه خود به خود مشتعل گردد.
شيخالرئيس، قلوب انبيا را مصداق آيه نور دانسته است. چنين برداشتى نشانگر احاطه او به معارفى است كه از كتاب و سنت استفاده مىشود.
او رسالهاى دارد به نام «رسالة فى الفعل و الانفعال». در اين رساله-كه از آثار گرانبهاى اوست-راجع به «قوه نبوى» و خواص آن، بحثهاى گوياتر و روشنترى مطرح كرده است.
او درباه فضيلت عقلانى مىنويسد:
«بخشى از خواص قوه نبوى، به فضيلت علم بستگى دارد. به اين ترتيب: به كسى كه استعداد نبوت را دارد، بدون تعليم و تعلم بشرى، كمال دانش داده شود تا به مشيتخداوند به معبود حق و طبقات فرشتگان و ساير اصناف آفريدگان و كيفيت مبدا و معاد و آنچه مدلول آيه «و علمك ما لم تكن تعلم» و حديث: «اوتيت جوامع الكلم» مىباشد، احاطه پيدا كند» (12) .
جاى اين سؤال از شيخ الرئيس باقى است كه اتصال به عقل فعال و شدت اتصال چگونه است؟ آيا همه انسانها مىتوانند به اين اتصال و شدت اتصال نائل شوند، يا اينكه چنين استعدادى همگانى نيست؟ اگر گفته شود: همگانى است، بايد نبوت، اختصاص به بعضى انسانها نداشته باشد، بلكه همه مىتوانند از راههاى مخصوص به چنين مقام و مرتبهاى نائل شوند. چنين نظرى خلاف عقيده ماست; چرا كه برابر تعليمات دينى جعل رسالت از جانب خداست و اوست كه افرادى را به پيامبرى مبعوث مىكند. به خصوص كه ما اكنون با بعثت نبوت ختميه، معتقديم كه بعد از پيامبر اسلام، پيامبرى مبعوث نخواهد شد.
قرآن كريم، بعثت را از جانب خداوند و مخصوص ذات مقدس او مىداند. دليل اين مطلب، آيه زير است:
«هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم...» (13) . «خداست كه در ميان مردم امى پيامبرى از خودشان مبعوث كرد».
تعبير فوق، افاده حصر مىكند. آيه ديگر مىفرمايد:
«...الله اعلم حيثيجعل رسالته» (14) . «خداوند داناتر است كه رسالتخود را در كجا قرار دهد».
بنابراين، گزينش و جعل و بعثت از طرف خداوند است و چنين نيست كه هر انسانى بتواند- مثلا از راه سير و سلوك و رياضات نفسانى، خود را متصل به عقل فعال كند و تدريجا اتصال را شدت ببخشد، تا به مقام نبوت برسد.
البته مطابق آيه فوق، هر كسى شايسته رسالت نيست; بلكه خداوند بهترينها را برابر نبوت، گزينش مىكند.
سؤال ديگرى كه مطرح است، اين است كه آيا دريافت وحى، به معناى صعود و ارتقاى انسان است، تا مرتبهاى كه بتواند وحى را دريافت كند؟ يا اينكه اين، وحى است كه تنزل مىكند و به سراغ نفوس شريفه انبيا و قلوب لطيف آنها مىآيد؟
وقتى گفته مىشود: شدت اتصال به عقل فعال، اينگونه برداشت مىشود كه اين نفس انسان است كه ارتقا پيدا مىكند، تا خود را به منبع وحى برساند و وحى را دريافت كند; حال آنكه ظاهر آيات قرآنى، بلكه صريح آنها اين است كه وحى، تنزل مىكند، تا به قلب پاك پيامبر برسد. در آيه زير مىفرمايد:
«نزل به الروح الامين على قلبك...» (15) . «روح الامين، وحى قرآنى را بر قلب تو نازل كرد».
در سوره مباركه قدر مىفرمايد:
«انا انزلناه في ليلة القدر...» (16) .
«ما وحى قرآنى را در شب قدر بر تو نازل كرديم»
همچنين مىفرمايد:
«انا انزلناه في ليلة مباركة» (17) .
«ما وحى قرآنى را در شبى مبارك بر تو نازل كرديم»
البته شكى نيست كه پيامبران از راه عبادت و تهذيب نفس ارتقاى مقام پيدا مىكنند و حتى پيامبر گرامى اسلام، معراج آسمانى دارد; ولى دريافت وحى، به واسطه عروج و ارتقا نيست. بلكه به واسطه نزول وحى است.
با توجه به اينكه شيخ الرئيس سخنان خود را مستند به آيه و حديث كرده است، مىتوانيم در مورد هر دو پرسش مدافع او باشيم.
او معتقد است كه شدت اتصال به عقل فعال، نادر; ولى ممكن است. از قرائن پيداست كه او اين شدت اتصال را مخصوص پيامبران مىداند.
او هرچند قوه حدس را براى بسيارى از انسانها مىپذيرد; ولى آن حدس نيرومندى كه بتواند همه حقايق را در حد توانايى بشر به دست آورد را، مخصوص پيامبران مىداند.
او معتقد است كه جمله «يكاد زيتها يضىء و لو تمسسه نار» در آيه شريفه نور، مخصوص پيامبران است. هر چند در روايت، مخصوص چهارده معصوم پاك ذكر شده. ولى اين، از باب بيان مصداق اتم است.
او وحى را به استناد آيهاى كه ذكر كرده است (علمك ما لم تكن تعلم) به تعليم خداوند مىداند. اين مطلب را با حديث «اوتيت جوامع الكلم» تكميل كردهاست. بر طبق مفاد اين حديث، همه كلمات جامعى كه پيامبر اسلام در مورد مسائل اعتقادى و عملى و امور دنيا و آخرت بر زبان آورده، از طريق وحى به او داده شدهاست. يعنى اگر به او نمىدادند، نداشت و خودش هم نمىتوانست از عقل فعال دريافت كند.
بنابراين، بعيد است كه شيخ الرئيس آيات و ادله نزول وحى را نديده يا ناديده انگارد. چه مانعى دارد كه گفته شود: نزول وحى هنگام شدت اتصال به عقل فعال است. يعنى تا پيامبر از راه عبادات و رياضات، به درجه شدت اتصال به عقل فعال نرسد، زمينه نزول وحى- به واسطه فرشته يا بدون وساطت او- بر وى فراهم نمىشود.
اين را هم بگوييم كه به لحاظ شرعى نمىتوان اصرارى بر وجود عقل فعال داشت. شيخ الرئيس خواسته استبا تكيه بر عقول دهگانه مشائى و اينكه عقل دهم عقل فعال است، به تبيين فلسفه وحى بپردازد. به چه دليل مىتوان به عقول دهگانه -نه كمتر و نه بيشتر- معتقد بود؟! آنچه براى شيخ الرئيس اهميت دارد، تكيه بر آيات و روايات است كه چنانكه خواهيم ديد در دو مبحث ديگر نيز چشمگير است. او در عين اينكه فيلسوف است، مواظب است كه بحثها و نظرات فلسفى موجب دورى او از وحى و سنت نشود.
1) المبدا و المعاد، به اهتمام استاد نورانى، صفحه 115 به بعد(المقاله: 3، الفصل 16)
2) آل عمران/163.
3) تفسير صافى: ج 1 / 396 و 397 (ذيل آيه 163 سوره آل عمران).
4) المبدا و المعاد (پيشين).
5) المبدا و المعاد پيشين.
6) نور: 35.
7) الميزان: ج15، ص 135.
8) نور: 35.
9) نحل: 74.
10) تفسير صافى: ج3، ص436 (به نقل از تفسير القمى).
11) الميزان: ج 15، ص152 به نقل از توحيد صدوق.
12) رسالة فى الفعل و الانفعال.، ص 3 و 4.
13) جمعه: 2.
14) انعام: 124.
15) شعراء : 193.
16) قدر: 1.
17) دخان: 3.