در اينجا مىخواهيم خواننده را با ويژگيها و ابعاد تجربه دينى از نگاه غربيان آشنا كنيم: بنابراين، تحت دو عنوان به بحث مىپردازيم:
آيا تجربه دينى از كليت و ضرورت و ذاتيتبرخوردار است؟ همه امتياز براهين فلسفى در كليت و دوام و ضرورت و ذاتيت است. حتى براهين علمى هم به اين پايه از كليت و دوام و ضرورت و ذاتيت نيست، بلكه تا آنجا كه تجربه حكم مىكند و نه فراتر از آن.
اگر گفتيم هر ممكنى - به حكم برهان - نياز به واجب دارد، هم ضرورى و هم كلى است. چنين نيست كه ممكنى باشد كه از ضرورت نياز به واجب روى بگرداند و قابل قبول نيست كه واجب از قبول نياز ممكن سر باز زند. اين ضرورت، ضرورت مطلقه است. برخلاف ضرورت قضاياى علمى كه مطلقه نيست. در هيچ شرايطى نمىتوان از كليت و ضرورت قضاياى فلسفى چشم پوشيد، ولى ضرورت و كليت و دوام قضاياى علمى محدود و مقيد به تجربه است.
تجربه دينى با تجربه علمى متفاوت است. تجربه دينى اگر همتاى براهين فلسفى نباشد، همتاى براهين علمى هم نيست. ممكن استبگوييم: فوق برهان فلسفى است. اين كه گفتهاند: «التجربة فوق العلم» منظور تجربه علمى است. يعنى تجربه علمى فوق علم بدون تجربه است. اما تجربه دينى نه تنها فوق علم است، بلكه فوق فلسفه هم مىباشد. آنچه در تجربه علمى و برهان فلسفى هست، در تجربه دينى هم هست. ولى آنچه در تجربه دينى هست، معلوم نيست در قضاياى علمى و قضاياى فلسفى باشد. فىالمثل، آن ايمان نيرومندى كه از تجربه دينى فراهم مىشود، از علم و فلسفه فراهم نمىگردد. ايمان ابوذر، از ايمان ابوعلى سيناى فيلسوف برتر است و ايمان عمار ياسر، از ايمان بيرونى عالم يا خيام دانشمند بالاتر است.
براى دين تعريفات بسيارى كردهاند، يكى از محققان، 300 تعريف براى آن يافته بود. شايد بتوان گفت: بهترين و جامعترين تعريف، آگاهى از امر متعالى است. بنابراين تعريف، تجربه دينى راه يافتن و سرسپردگى در برابر آن امر متعالى است. همه تجربههاى دينى - بالضروره - راهگشاى انسان به سوى آن امر متعالى و وسيلهاى براى سرسپردگى تسليم در برابر اوست. همه معتقدان به خدا آن را باور دارند. بلكه ادعا شده است كه: «باور بسيارى از ملحدين هم مىباشد» (1) .
به چه دليل، امر متعالى وجود دارد؟ تعريف امر متعالى چيست؟ تجربه دينى، انسان را نسبتبه وجود امر متعالى، حد اقل به «علماليقين» (2)مىرساند. در مورد تعريف امر متعالى بايد گفت: تعريف آن هرچه مىخواهد باشد. به هر حال، متعالى - به حمل اولى - متعالى است. همه اذهان، تصورى از امر متعالى دارند. اگر اختلافى هست، در مصداق امر متعالى است. هيچكس نمىگويد: امر متعالى مصداقى ندارد. حتى اگر چه شخص خيال كند، كه مصداق آن بتبىجان يا موجود جاندارى همچون فرعون يا نمرود است.
اينگونه تخيلات - به قول علماى اصول - از باب شبهه مصداقى است. ذهن يا فطرت، امر متعالى را شناخته و انسان براى سرسپردگى و تسليم در برابر آن اعلام آمادگى كرده است. منتهى در تطبيق آن بر مصداق گرفتار خطا شده است. بايد با خطاى در تطبيق مبارزه كرد. كار انبياء و اديان آسمانى مبارزه با اين خطاى در تطبيق است.
متوليان واقعى دين نيز همين را گفتهاند. اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود:
«اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له..» . (3)
«نخستين گام در راه ديندارى، شناختخداست. كمال شناخت، تصديق اوست. كمال تصديق، توحيد اوست. كمال توحيد، اخلاص (و سرسپردگى) در برابر اوست» .
خدا همان امر متعالى است، قرآن مىگويد:
«فتعالى الله الملك الحق» (4) .
«خداوندى كه پادشاه حق است، برترى يافت» .
پادشاهان ديگر، بالذات، باطلند. ولى ممكن است آنها، حق بالغير باشند و ممكن ستحق بالغير هم نباشند و اين، در صورتى است كه به جور و استبداد و قلدرى بر مسند پادشاهى تكيه زده باشند.
شيخ الرئيس در تعريف ملك چنين گفته است:
ملك - به خصوص ملك حق - كسى است كه از سه ويژگى برخوردار باشد:
1- بىنيازى از همگان.
2- نياز همگان به او.
3- به دليل اين كه همه چيز از اوست، همهچيز به خاطر او و براى او باشد (5) .
دين با صراحت تمام امر متعالى را - كه انسان هم به او آگاهى و هم در برابر او سرسپردگى دارد - به ما معرفى كرده است. آيا اين كه دين، اين همه در معرفى امر متعالى، پاى مىفشارد، نه به خاطر مبارزه با خطاى در تطبيق است.
آيا اين كه قرآن از علم بىكران امر متعالى سخن مىگويد و مقام علمى او را با ذكر نمونههايى از قبيل علم به اين كه موجود مؤنث چه چيزى را در رحم دارد در رحمها چه مىكاهند و چه مىافزايند و هيچ چيزى نزد او بدون مقدار و اندازه نيست (6) ، معرفى مىكند، نه براى مبارزه با خطاى در تطبيق است؟
قرآن پس از ذكر نمونههاى فوق، چنين گفته است:
«عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال» (7) .
«او داناى غيب و شهادت، كبير و متعالى است» .
او از سخن پنهان و آشكار خبر دارد و از آن كه در شب، پنهان و در روز، آشكار است، آگاه است و تعقيب كنندگانش، همه را محافظت مىكنند و سرنوشت اقوام را در صورتى تغيير مىدهد كه آنها وضع روحى خود را تغيير دهند و هيچ چيزى مانع اجراى اراده او نيست و انسانها مددكارى جز او ندارند. او برق را ارائه مىدهد و ابرهاى سنگين را انشا مىكند و رعد و ملائكه تسبيحش مىگويند و صاعقهها را بر سر هر كه بخواهد، نازل مىكند و كيفرى سخت دارد و دعوت حق از آن اوست و آنهايى كه دعوت او را اجابت نكنند و اسير خطاى در تطبيق باشند، جز در ضلال و گمراهى نيستند(8) .
ممكن است اديان درباره مطالب فوق هماهنگى نداشته باشند. اين ناهماهنگى به خاطر تحريفاتى است كه دامنگير برخى از متون دينى شده است.
اگر متون دينى دست نخورده به يادگار مانده بودند، ناقض يكديگر نبودند، بلكه اختلاف آنها در جامعيت و كمال بود. چيزى كه جامعتر و كاملتر است، ناقض مرتبه پايينتر نيست، بلكه مكمل آن است. ولى اگر دينى دستخوش تحريف و تغيير شد و اگر دستهاى آلوده حقايق دينى را به نفع خود تغيير دادند، نبايد انتظار داشت كه دينى كه مصون از تحريف و تغيير، استوار و برقرار مانده است، مؤيد آن باشد.
در عين حال گفتهاند: در تجربه دينى انسانها چند عنصر مشترك وجود دارد:
1- جهان محسوس، بخشى از جهان معقول است. جهان محسوس از آن جهان معقول، مايه و معنى مىگيرد.
نو ز كجا مىرسد، كهنه كجا مىرود
گرنه وراى جهان عالم بىمنتهى است
اگر آن عالم بىمنتهى نباشد، عالم محسوس و جهان ماده، چيست؟ زيبايى اين جهان، جلوهاى از زيبايى آن جهان است.
چرخ با اين اختران نغز و خوش زيباستى
صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همى با اصل خود يكتاستى
اين حقيقت را نداند هيچ عقل فلسفى
گر ابو نصرستى و گر بو على سيناستى
آرى مقام تجربه دينى از مقام تجربه فلسفى برتر و بالاتر است. عقل فلسفى با علم حصولى سرو كار دارد و تجربه دينى با علم شهودى.
2- اتحاد يا ارتباط با آن عالم برتر، غايتحقيقى ماست. غايات ديگر، مجازى و پوشالى است. مگر اين كه غايتى مقدمه رسيدن به غايت ديگرى باشد كه در اين صورت، ارزش و اعتبار پيدا مىكند. چرا كه مقدمه، تابع ذىالمقدمه است. هرگاه ذىالمقدمه قداست دارد، مقدمه هم قداست پيدا مىكند، البته مشروط بر اين كه خود مقدمه، دستخوش قبح ذاتى نباشد; بلكه صلاحيت و قابليت اين را داشته باشد كه از ذىالمقدمه كسب قداست كند.
3- ارتباط درونى و نيايش با روح آن عالم معقول، خواست همه انسانهاست. همه مىخواهند به زبان نيايش با آن امر متعالى سخن بگويند. همه مىخواهند با قيام و قعود و ركوع و سجود، در برابر او كرنش كنند. همه مىخواهند خود را در معرض نسيم رحمت او قرار دهند (9) .
اگر انسانها به راه ديگرى مىروند، از باب خطاى در تطبيق است. بايد دعوتها به گونهاى شفاف و بىپيرايه و خالص و آهنگ دعوت كننده به گونهاى مخلصانه باشد، كه اعتماد و اطمينان تودهها را به خود جلب كند و آنها را از آوارگى و حيرت و گرفتارى در بيراههها و گمراهى در سنگلاخها و سرگردانى در ظلمتها نجات بخشد.
تا اينجا دانستيم كه تجربه دينى هرچند شدت و ضعف پيدا مىكند، ولى هم كلى و هم ضرورى و هم ذاتى است. علت اين است كه با فطرت انسان هماهنگ است. آنچه فطرى است، تخصيصبردارنيست. چرا كه هم براى انسانها ذاتى و هم ضرورى است.
اشاره كرديم كه تجربه دينى آگاهى به امر متعالى و سرسپردگى در برابر اوست. چه فرقى است ميان انسانى كه سرسپردگى به امر متعالى ندارد و انسانى كه سرسپردگى دارد؟ البته سرسپردگى مترتب بر آگاهى است. از آن كه آگاهى ندارد، انتظار سرسپردگى نيست. سرسپردگى در برابر امر متدانى، كمال حماقت است. در عين حال، تا كسى چيزى را متعالى نپندارد، در برابر او سر نمىسپارد.
انسان به تعالى يافتن، متمايل است. اين ميل باطنى و عالى، هنگامى ارضا مىشود كه انسان در برابر امر متعالى سر تسليم، فرود آورد. اگر متعالى واقعى را بيابد و گرفتار خطاى در تطبيق نشود و اگر سر سپردگى و تسليم را شيوه و پيشه خود سازد، حتما متعالى مىشود. ولى در اين راه، صدالبته كه راهبر لازم است. امر متعالى خودش دستگيرى مىكند. او خود آفريننده موجودى است كه مىتوان گفت: حقيقت وجوديش استعلا و تعالىطلبى است. مگر ممكن است كه او مخلوقى را اينگونه خلق كند و او را از هدايت تكوينى و تشريعى بهطور كامل، بهرهمند نسازد؟
در تجربه دينى چندگونه استعلا در خور مطالعه است. با اين مطالعه، هم درك جامعترى از تجربه دينى حاصل مىشود و هم انسان به تجربه غير دينى به جاى تجربه دينى بىاعتنا مىشود.
استعلاهايى كه در تجربه دينى در خور مطالعهاند، بدين قرارند:
مقصود اين است كه به پشتسر نگاه كنيم. آيا براى تمايلات دينى مبدا وجود دارد؟ آيا روزگارى بوده كه بشرى در روى زمين مىزيسته و تمايلات دينى وجود نداشته يا اين كه هرگز در ميان انسانها جاى تمايلات دينى، نه تنها خالى نبوده، بلكه همواره در صدر ديگر تمايلات، جاى داشته است.
ممكن است تعالى به سوى مبدا را اينگونه تفسير كنيم كه انسان مىخواهد بداند كه از كجا آمده و به كجا مىرود. براى انسان شناختن مبدا و منتهى يا فاعل و ايتبسيار مهم است. ولى ظواهر كلمات فيلسوفان غربى; دين، همان معناى اول است.
استبعادى ندارد كه تجربه دينى ناظر به همان معناى دوم باشد.
چه مانعى دارد كه بشر، تلاشى براى فراتر رفتن از اسطوره به سوى عقل انجام داده باشد. بشر پيشين اسطورهاى بوده، ولى بشر متفكر و متمدن از اسطوره فاصله گرفته و به عقل روى آورده است. جامع مشترك هر دو، توجه به اصل و مبدا مىباشد.
جهان ما به قول برخى، جهان سايههاست. اين جهان، جهان محسوس و متخيل است. تلاش عقلى و قلبى بسيار لازم است تا انسان با معقول دمساز گردد.
برخى تا آنجا پيش رفتهاند كه حس و خيال را وسيلهاى براى شهود مجردات عالم مثل معلقه و تعقل را وسيلهاى براى شهود مثل نوريه دانستهاند.
اگر جهان، جهان سايههاست، چرا انسان، صاحب سايه را نبيند؟ چرا بايد به محسوس و متخيل، سر خود را گرم كرد؟ بايد از جهان محسوس و متخيل كه جهانى است محدود، به جهان معقول كه جهانى است نامحدود رفت. بهتر اين است كه انسان در اين راه به پرواز در آيد.
كمتر از ذره نهاى چرخ بزن مهر بورز
تا به خلوتگه خورشيد رسى چرخ زنان
اينگونه نيست كه خداوند، تنها در يكسو و در يك جهتباشد. نه در ابتداست و نه در انتها. نه در ظاهر است و نه در باطن. بلكه خود هم ابتدا و هم انتهاست. هم ظاهر است و هم باطن (10) .
قرآن مىگويد:
«اينما تولوا فثم وجه الله» (11) .
«به هر طرف رو كنيد، همان جا وجه خداست» .
نبايد او را در بالا يا پايين جست. هم در بالا و هم در پايين است. با همه كس هست و هيچكس با او نيست. هيچ زمان و مكانى از او خالى نيست. هيچ صدايى او را از صدايى ديگر باز نمىدارد. هيچ بخششى او را از گرفتن منع نمىكند. نه باطن بودن، مانع از ظهور اوست و نه ظاهر بودن، مانع از باطن بودن اوست (12) .
آنچه گفته مىشود، همه و همه شرح و تفسير غير متناهى بودن و نا محدود بودن وجود بى همتاى اوست. بنابراين، اگر انسان از خويشتن خويش بگسلد و خودبينى و خودمحورى را كنار بزند و از وجودات محدود و متناهى صرفنظر كند، غير خدا چيزى و كسى نمىبيند.
كافى است كه انسان لحظهاى ديده بر هم نهد و با سكوت كامل به تفكر و تعمق بپردازد. در چنين حالتى جز خدا هيچ نمىبيند و فكر و انديشه او از هرچه جز خداست مىگذرد و به ماوراى ممكنات راه مىيابد و جقيقت را مىشناسد.
درست است كه در انديشه غربى، مسائل به آنگونه كه بايد و شايد فرصتخودنمايى پيدا نكرده و حقيقت، آنگونه كه بايد و شايد متجلى نشده است; ولى ما به بركت وحى و سنت، با حقايقى روشن و بىپرده سر و كار پيدا كردهايم.
هر چند قرار بود در اين گفتار، ديدگاه غرب را درباره تجربه دينى تشريح كنيم. ولى دريغ بود كه از تعليمات والاى اسلام كه برافرازنده پرچم تجربه دينى است، بهرهمند نشويم.
1) فلسفه دين (پيشين) ص 39.
2) اين كه مىگوييم: حداقل، به خاطر اين است كه ممكن است انسان را به «عين اليقين» يا «حق اليقين» برساند.
3) نهجالبلاغه: خطبه 1.
4) طه: 113.
5) نگاه كنيد به كتاب الاشارات و التنبيهات، نمط6، فصل 4 (جلد3: ص 144) .
6) الرعد: 13.
7) الرعد: 11.
8) الرعد: 12 تا 16.
9) نگاه كنيد به كتاب فلسفه دين (پيشين) ص 42.
10) الحديد: 3.
11) البقرة: 110.
12) مضامينى استبر گرفته از خطبه 186 نهجالبلاغه (ترجمه و شرح فيض الاسلام صفحه 619) بنگريد: «فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب و انه لبكل مكان و فى كل حين و اوان و مع كل انس و جان. لا يثلمه العطاء و لا ينقصه الحباء و لا يستنفده سائل و لا يستقصيه نائل و لا يلويه شخص عن شخص و لا يلهيه صوت عن صوت و لا تحجزه هبة عن سلب و لا يشغله غضب عن رحمة و لا تولهه رحمة عن عقاب و لا يجنه البطون عن الظهور و لا يقطعه الظهور عن البطون. قرب فناى و علا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن و دان و لم يدن» .