در لغتنامه دهخدا با استفاده از دايرة المعارف اسلامى آمده است كه واژه دين يا از اصل آرامى يا عربى خالص يا فارسى است. در صورتى كه از اصل آرامى گرفته شده باشد، به معناى حساب است و در صورتى كه عربى خالص باشد، به معناى عادت واستعمال است و در صورتى كه از ريشه فارسى باشد، به معناى رياضت است.
پس از بحث درباره اين كه واژه دين آرامى يا عربى يا فارسى است و هر كدام باشد، معناى خاصى دارد، به ذكر معناى اصطلاحى مىپردازد و مىگويد:
مجموعه عقايد موروث مقبول در باب رابطه انسان به مبدء كه جنبه اجتماعى هم دارد; به خصوص كه در حوادث تاريخى هم مؤثر بوده است.
طبق معناى اخير مىتوان به ملاحظاتى براى دين تقسيماتى آورد. مثلا مىگوييم: اديان گذشته و اديان موجود يا مىگوييم اديان الهى كه توسط پيامبران به مردم ابلاغ شده و اديان غير الهى كه ساخته ذهن افرادى ديگر است. يعنى افرادى كه از سوى خداوند مبعوث نبوده و بر مسند مقدس پيامبرى تكيه نداشتهاند.
در اصطلاح مسلمانان مجموعه كارهايى است كه انجام آنها موجب قرب به خداست و اين همان معنايى است كه شاعر درباره آن مىگويد:
مرا پور از دين ملكى است در دل
كه آن هرگز نخواهد گشت ويران
به گيتى روى زى دين كردم ايراك
مرا بى دين جهان چه بود؟زندان
به اين معنى، معاد ملت و مذهب هم هست. چنان كه قرآن كريم مىگويد: «ملة ابراهيم حنيفا» (بقره/135) كه به معناى دين حنيف يا دين فطرت است. ديگرى مىگويد:
همه ديانت و دين جوى و نيك رايى كن
كه سوى خلد برين باشدت گذرنامه
در كتاب كشاف اصطلاحات الفنون مىگويد:
دين را هم نسبتبه خدا مىدهند و هم به پيغمبر. وصفى است الهى كه صاحبان خرد را به اختيار خود به سوى رستگارى سوق مىدهد.
1. در اين كه دين مجموعهاى از عقايد موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدء است، جاى تامل است.دين تنها مجموعهاى از عقايد نيست; بلكه هم عقايد است و هم احكام. هم «هست» و «نيست» است و هم «بايد» و «نبايد». هم «نظر» است و هم «عمل».
در بخش عقايد دينى هم بايد توجه داشت كه ملاك مقبول بودن آنها، موروث بودن آنها نيست. بلكه ملاك، معقول بودن آنهاست. البته هر معقولى موروث است. چنان كه بسيارى از قوانين علمى و فلسفى را بشر از نياكان خود به ارث برده و خود نيز سعى كرده كه با به كارگيرى قوه تعقل، كيفيت و كميت آنها را بالا ببرد. حتى عقايدى كه احيانا به حكم تعبد پذيرفته مىشود، زيربناى عقلى دارد. چرا كه بشر تا به حكم عقل، آورنده آن را مخبرصادق نداند، هرگز به خود اجازه نمىدهد كه سر تسليم و تعبد فرود آرد. به هر حال، هر نسلى معقولات خود را براى نسل بعدى به ارث مىگذارد ونسل بعدى نيز همين ميراث را با اضافات و اصلاحات، به نسل بعدى مىسپارد.
در باب اعتقادات تعبدى، شيخ الرئيس كه يكى از سلاطين واجب الاطاعه (1) كشور پهناور تعقل است، مسائل مربوط به معاد را دو قسم كرده: يكى آنهايى كه منقول از شرع است و راهى به اثبات آنها جز تصديق بهترين پيامبران نيست و ديگرى آنهايى كه از راه عقل و قياس برهانى اثبات مىشود و نبوت نيز آنها را تصديق مىكند.
قسم اول عبارت است از آنچه در روز قيامتبه بدن مىرسد; يعنى خيرات و شرور بدنى كه آقا و مولاى ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنها را شرح و بسط داده و حال سعادت و شقاوت جسمانى را آشكار كرده است.
و قسم دوم سعادت و شقاوت روحانى است. گو اين كه اوهام از تصور آنها قاصر است. (2)
درست است كه هر مقعولى به معنايى كه گفتيم موروث است، اما هر موروثى معقول نيست. وگرنه بشر بايد تمام آداب و سنن و عقايد گذشتگان را دربستبپذيرد. حال آن كه مىبينيم يكى از كارهاى مهم پيامبران، مبارزه با مواريث غير معقول بوده است.
عذر بت پرستان در مقابله با دعوت توحيد اين بود كه ما نمىتوانيم از راه و رسم نياكان خود دستبرداريم و قرآن كريم به آنها فرمود:
«او لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لايهتدون» (بقره/165).
آيا اگر چه نياكانشان چيزى تعقل نمىكردند و به راه راست هدايت نمىشدند؟
2. اما اين كه دين جنبه اجتماعى دارد و مؤثر در حوادث تاريخى است، درست است. منتهى بايد توجه كنيم كه نبايد در اين باره به افراط و تفريط كشانده شويم.
افراط در اين راه، اين است كه جنبه اجتماعى دين را آن چنان پر رنگ كنيم كه از جنبه فردى آن غافل شويم. يعنى جنبههاى اجتماعى دين را گوهر دين بدانيم و جنبههاى فردى را صدف دين.
معلوم است كه گوهر در دل صدف پروريده مىشود و هنگامى كه گوهر پروريده شد، صدف دور انداختنى خواهد بود.
كسانى كه طرفدار اصالت اجتماعند، همه چيز را براى اجتماع مىخواهند. فرد هم تابع اجتماع است. در نظر اينان دين و بعثت انبيا، تنها به خاطر سعادت اجتماع است، نه به خاطر سعادت فرد.
در برهانى كه فلاسفه براى نبوت اقامه كردهاند، تنها به بعد اجتماعى زندگى بشر توجه شده. چرا كه مىگويند: انسان در وجود وبقاى خود ناگزير از مشاركت است و مشاركت نياز به معامله و داد و ستد دارد و داد و ستد، نيازمند قانون و عدل است و قانون و عدل، به قانونگذار و معدل، محتاج است. قانونگذار و معدل بايد انسان باشد و نبايد مردم را به حال خود گذارد، تا در مورد عدل و ظلم با هم اختلاف كنند و هر كسى عدل و ظلم را از دريچه سود و زيان خود تفسير كند.
نياز بشر به چنين انسانى از نيازش به مژههاى چشم و ابروها و گودى كف پا بيشتر است. خدايى كه از اين گونه نيازمنديها براى بقاى نوع بشر، غفلت نفرموده، از آن نياز برتر نيز غفلت نكرده و پيامبرانى را با معجزاتى مبعوث فرموده كه اين نياز به عدل وقانون را در رابطه با زندگى اجتماعى بشر تامين كنند. (3)
در بيان مذكور به بعثت انبيا از ديد جامعهگرايانه و نياز اجتماعى نگاه شده. پس گوهر دين، برآوردن نياز اجتماعى و تامين عدالت در روابط مردم و بقاى نوع است.
مرحوم علامه طباطبائى در تفسير كبير الميزان، ذيل آيه 213 سوره بقره، بر اين اعتقاد است كه:
قريحه استخدام به ضميمه تفاوتهايى كه در ميان مردم وجود داشته و سبب قوت و ضعف مردم نسبتبه يكديگر مىشد، زورمندان را بر آن مىداشت كه از مردم ضعيف بهرهكشى كنند، بدون اين كه به آنها بهرهاى برسانند. ضعيفان نيز مىكوشيدند كه از ظالم انتقام بگيرند. اين گونه تنازعها و درگيريها ايجاد هرج و مرج مىكرد و انسانيت را به نيستى مىكشاند. پيامبران براى رفع همين تنازع و براى اقامه قسط و عدل آمدند و قوانين آسمانى خود را به مردم عرضه نمودند. (4)
البته ما مىدانيم كه فلاسفه اسلامى و مخصوصا علامه طباطبايى، گوهر دين را صرف برآوردن نيازهاى اجتماعى نمىدانند. از روحيات و اعتقادات و روشهاى عملى وعبادت فردى آنها به خوبى مىتوان فهميد كه در نظر آنان بعد فردى دين به همان اندازه اهميت دارد كه بعد اجتماعى آن. منتهى بحث ما در مقتضاى دليل است.
از بحث افراط كه بگذريم، مىرسيم به بحث تفريط. اگر كسى دين را محصور در امور فردى و محدود به اعتقادات و دستوراتى بداند كه صرفا براى فرد مفيد است و دين را با جامعه كارى نيست، گرفتار تفريط شده است.
به هر حال، آنچه درباره معناى اصطلاحى دين گفته شده، معلوم نيست كه در رابطه با گوهر دين استيا صدف دين يا هر دو.
امروزه دين شناسان سعى دارند كه گوهر و صدف دين را از يكديگر جدا كنند. آيا عقايد و اعمال، هر دو گوهرند يا يكى از آنها گوهر و ديگرى صدف است؟
بهتر استبه جاى اين كه پاسخ سؤال را از اين و آن بپرسيم، از خود دين بپرسيم، و به جاى ملاحظات برون دينى به سراغ ملاحظات درون دينى برويم.
آنچه از ملاحظه برخى از آيات و روايات به دست مىآيد، اين است كه عمل هم مانند اعتقاد، گوهر دين است; چرا كه اگر عمل فاسد شود، عقيده هم فاسد مىشود. قرآن مىفرمايد:
«ثم كان عاقبة الذين اساؤوا السوىء ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون» (روم/9).
سرانجام كسانى كه بدى كردند، اين بود كه آيات خدا را مورد تكذيب قرار دادند و آنها را استهزاء كردند.
ابوعمرو زبيرى از محضر امام صادقعليه السلام سؤال مىكند كه آيا ايمان، قول وعمل استيا قول بدون عمل؟
حضرت در پاسخ وى فرمود:
«الايمان عمل كله و القول بعض ذلك العمل بفرض من الله بين في كتابه واضح نوره...». (5)
ايمان، همهاش عمل است. قول هم بعضى از عمل است كه خدا واجب كرده و در كتابش بيان نموده و نورش واضح است.
آنگاه طى توضيحات مفصلى بيان كرده كه عمل دل، اقرار و معرفت و اعتقاد و عمل زبان، تعبير از آنچه در دل است و عمل گوش شنيدن آيات خدا و ترك محرمات و عمل چشم، اعراض از گناه و عمل دست، ترك حرام و صدقه و انفاق و جهاد و عمل پا، نرفتن به سوى معاصى و عمل پيشانى، سجده و عمل جوارح، طهارت و نماز است.
در اين صورت، چه كسى مىتواند عمل را كه خود ايمان و خود دين است، از گوهر دين خارج كند و آن را به قشر و صدف، منتقل گرداند؟
وقتى اسائه، انسان را به تكذيب آيات الهى مىكشاند و او را به استهزاء آيات نورانى وحى وادار مىكند، طبعا احسان، انسان را به تصديق آيات الهى و فرود آوردن سر تسليم در برابر پيام وحى وا مىدارد و اين، دليل استبر اهميت والاى عمل.
وقتى كار دل و چشم و گوش و زبان و دست و پا و جوارح در عرض هم قرار مىگيرد و همه آنها در ساختار گوهر دين، از اركان و عناصر لازم شمرده مىشود، يكى را در متن و ديگرى را در حاشيه قرار دادن، يا اين كه يكى را مغز و ديگرى را پوستشناختن، يا اين كه يكى را گوهر و نگاه داشتنى و ديگرى را صدف و دور انداختنى تلقى كردن، به دور از انصاف و درايت و عقل است.
3. اين كه دين را به اديان گذشته و اديان موجود تقسيم كنيم يا برخى از اقسام آن را الهى و برخى ديگر را غير الهى بشماريم، جدا گمراه كننده است. البته اگر دين را به معناى راه و رسم و كيش و آيين بگيريم، اين گونه تقسيمات، قابل قبول است. در خود قرآن مجيد نيز كه سند زنده و هميشه جاويد دين است، نيز ملاحظه مىكنيم كه دين در چنين معنايى به كار رفته. چرا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مامور مىشود كه به كافران بگويد: نه من پرستشگر معبود شمايم و نه شما پرستشگر معبود منيد. «لكم دينكم و لي دين» (سوره كافرون): شما را دينى است و مرا دينى.
دين آنها دين بت پرستى بود و دين محمد صلى الله عليه و آله و سلم دين يكتاپرستى. اينجا دين به معناى راه و رسم و كيش و آيين به كار رفته. به اين معنى، هم راه و رسم آنها كه بت مىپرستيدند، دين است و هم راه و رسم حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه دينش لب لباب توحيد و مخ يكتاپرستى و قطع همه تعلقات، جز تعلق به خداست.
قرآن مجيد يكبار ديگر هم به اين معناى جامع توجه كرده و فرموده است:
«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه»(آل عمران/85).
هر كس دينى غير از اسلام بجويد، هرگز از او پذيرفته نمىشود.
مطابق اين آيه، معلوم مىشود كه به هر مكتب و راه و رسمى كه دين گفته شود، به جز مكتب و راه و رسم اسلام، گرايش به آن، از نظر خداوند غير مقبول است.
به اين معنى است كه مىشود دين را به اديان گذشته و حال و اديان الهى و غير الهى تقسيم كرد.
در آيه ديگر فرموده است:
«و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا»(نساء/125).
دين چه كسى نيكوتر است از دين كسى كه خود را در حالى كه نيكوكار است، تسليم خدا كند و راستگرايانه پيرو كيش ابراهيم باشد؟
از اين آيه هم استفاده تعدد و كثرت اديان مىشود. منتهى برخى از اديان، نيكو و برخى نيكوترند. نيكوترين اديان، همان است كه در تسليم در برابر خدا و نيكوكارى و پيروى كيش ابراهيم خليل عليه السلام خلاصه مىشود.
مىتوان گفت: آيه مزبور ناظر به كثرت اديان نيست، بلكه ناظر به وحدت است، (6) منتهى وحدت تشكيكى. در حقيقت، آيه مىخواهد بگويد: دين حق و دين مقبول و دين الهى، حقيقت واحدهاى است كه داراى مراتب است. بالاترين مراتب، همان است كه آيه شريفه مشخص كرده. ساير مراتب، متوسط و نازل و نازلترند.
در حديثى آمده كه: مردى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: من روزهداران را دوست دارم و روزه نمىگيرم، نمازگزاران را دوست دارم و نماز نمىگزارم، صدقه دهندگان را دوست دارم و صدقه نمىدهم; پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم به وى فرمود:
«انت مع من احببت و لك ما كسبت». (7)
تو با كسانى هستى كه آنها را دوست مىدارى و براى توست آنچه را كسب كردهاى.
مرحوم مجلسى معتقد است كه مقصود سؤال كننده اين نيست كه اصلا اهل نماز و روزه و صدقه نيست. بلكه مقصودش اين است كه اين كارها را زياد انجام نمىدهد. (8)
مقصود هر كدام كه باشد از نظر معناى مورد نظر ما فرق نمىكند. هم آن كه اين كارها را بسيار انجام مىدهد، اهل دين است و هم آن كه كم انجام مىدهد. به آن كسى كه به دوستى نمازگزاران و روزهداران و صدقه دهندگان، دل خوش كرده، نمىتوان گفت: بى دين. ولى آن كجا و اين كجا؟
تنها در يك آيه است كه خداوند متعال، فرموده است:
«ان الدين عندالله الاسلام»(آل عمران/20).
همانا دين در نزد خدا اسلام است.
معلوم است كه الف و لام در كلمه «الدين» الف و لام استغراق است. منتهى استغراق افراد نيست، بلكه استغراق اوصاف است.
اين جمله، نظير جمله «انت الرجل» است كه در آن، چنين ادعا شده كه تمام اوصاف مردانگى در مخاطب جمع است و بنابر اين، استغراق اوصاف است، نه استغراق افراد.
بنابر اين، در آيه فوق چنين ادعا شده كه دينى كه تمام اوصاف كماليه يك دين واقعى را دارا باشد، همانا اسلام است و لاغير و به همين جهت است كه مفيد حصر است.
اما اين كه دين در نزد خدا منحصر در اسلام باشد، دليل اين نيست كه ذو مراتب و كمال پذير نباشد. درآيه مربوط به غدير(مائده/3)، سخن از اكمال دين و اتمام نعمتبه ميان آمده است.
1. منظور اطاعت مطلقه نيست; چرا كه اطاعت مطلقه تنها در برابر خداوند و انسانهاى معصوم واجب است.
2. الشفا، الالهيات، المقالة 9، الفصل 7(صفحه 423 چاپ قاهره).
3. الشفاء، الالهيات، المقالة 10، الفصل 2 (صفحه 441 و 442 چاپ قاهره).
4. تفسير الميزان:2/121 به بعد.
5. بحار الانوار:69/23.
6. اين، همان بحث پلوراليسم است.
7. بحار الانوار:68/63، حديث 114.
8. همان، صفحه 64.