در اينكه اسلام، از نظر پيروانآن، دينى جامع و كامل است،جاى گفتگو نيست. قرآن كريممىفرمايد:
اليوم يئسالذين كفروا مندينكم فلاتخشوهم واخشون اليوماكملت لكم دينكم و اتممت عليكمنعمتى و رضيت لكمالاسلام دينا (1)
«امروز كافران از دين شمانوميد شدند. از آنها نترسيد و ازمن بترسيد. امروز دين شما راكامل كردم و نعمتم را بر شماتمام ساختم و به اسلام، بعنواندين شما راضى شدم.»
آن روزى كه كفار از دينمسلمانان نوميد شدند واميدهاى آنان بر باد رفت، چهروزى بود؟ آن روز، كه دين بهكمال و تماميت رسيد و خداوندخشنود شد از اينكه اسلام، دينبشريتباشد، كدامين روز بود؟
آيا روز ياس، همان روز اكمالو اتمام است؟ مفسران كلامالهىپذيرفتهاند كه اين دو، در يك روزبوده است.
اماآيا روزى كه آيه نازل شد،همان روز ياس كفار و اكمال دينو اتمام نعمتبود؟
علامه طباطبايى، مفسربرجسته عالم اسلام، در تفسيرمحققانه خود به نقد نظريات گوناگون،برخاسته و با كنكاشى عميق در تعيينروز نزول آيه و روز اكمال و اتمام،سرانجام به نظريهاى رسيده كه درخورتامل است.
احتمالات مورد نقد و نظر به قرار زيرند:
1- مقصود از آن روز، روز معينىنيست; بلكه مقصود زمانى است كه بابعثت پيامبر و دعوت او، اسلام ظهورمىكند و شجره طيبه آن مىرويد و بهرشد و پويايى مىپردازد.
اين احتمال درست نيست. زيرا ظاهرآيه، اين است كه در روز نزول آيه مورد بحث، مسلمانان، دينى داشتهاند كه كفاردر انتظار زوال آن بوده و مسلمين از آنهابيم و هراس داشتهاند و اين، با آغازظهور اسلام سازگار نيست.
2- مقصود، روز فتح مكه است. چراكه در آن روز خداوند، نيرنگ مشركانقريش را باطل كرده، و شوكت و صلابتآنها را درهم شكست و بنيان دينشان راويران كرد از اين رو اميد خود را از دستدادند و دانستند كه توان مبارزه با اسلامو جلوگيرى از پيشرفت آن را ندارند.
اين احتمال با جمله «اليوم اكملتلكم...»، كه از سياق آيه، وحدت «روز»استفاده مىشود، سازگار نيست. چرا كهروز فتح مكه، روز اكمال دين و اتمام نعمت نيست، بلكه دين هنوز مراحلىديگر را طى مىكند.
3- مراد از «اليوم»، روز نزول آيهبرائت است كه اسلام گسترش يافته وآثار شرك، محو، و آداب و سننجاهليت فراموش گرديد و در اماكنمقدس، هيچ مشركى ديده نشد و هيچيك از شعاير شرك، در مقابل شعايرتوحيدى خودنمايى نكرد.
اما اين نيز بمفهوم اكمال دين و اتمامنعمت نيست.
نزول آيه برائت، به سال نهم هجرىمربوط است; (2) حال آنكه پس از نزول آن آيه كريمه، آيات بسيارى در زمينه حلالو حرام نازل گرديده كه تا ارتحال جانگداز نبىاكرم(ص) ادامه داشت. درسوره مائده كه آخرين سوره نازل شدهبر پيامبر است، همچنان آيات بسيارىدر زمينه حلال و حرام وجود دارد.
4- با توجه به اينكه احتمالاتسهگانه فوق مردود است، اين احتمالمىماند كه مراد از «اليوم»، همان روزىاست كه آيه «اليوم يئسالذين كفروا ...»نازل شده است.
همه مفسران، جملههاى: «اليوميئسالذين كفروا» و «اليوم اكملت لكمدينكم ...» را به يكديگر مربوط مىدانند.اگر آن روز، نه روز فتح مكه و نه روزنزول آيه برائت، نبوده است، پس چهبوده است؟! آيا روز عرفه يعنى روز نهمذىالحجه سال دهم هجرى؟ مگر درروز عرفه آن سال چه اتفاقى افتاده كهكفار را مايوس كرده و اكمال دين و اتمامنعمت را باعثشده باشد؟!
كفار قريش كه در روز فتح مكه (سالهشتم) مايوس شده بودند. كفار عربهم با نزول آيه برائت در سال نهممايوس شدهاند و مراد، ياس همه كفارعالم هم نمىتواند باشد زيرا، قطعا درروز عرفه سال دهم هجرت كه مسلماناندر مناسك حج هستند، اتفاقى جهانىنيفتاده و كفارى كه خارج ازجزيرةالعرب هستند، هنوز داراىشوكتند و از دين و آيين خود مايوسنشدهاند.
پيامبراكرم(ص) پيش از آن،دستورهاى فراوانى در زمينه فرايضدينى و از جمله حج صادر فرموده وآنچه در روز عرفه بيان كرده، تنها حكمحج تمتع بوده كه آن هم بعد از رحلتآن حضرت مهجور شد. در اين صورت،آموزش حج تمتع، نمىتوانسته موجباكمال دين باشد. بعلاوه بيان حكم حج،چه ارتباطى با ياس كفار دارد؟
نمىتوان ادعا كرد كه در روز عرفه،بقاياى احكام اسلامى نازل شد و دين بابيان احكام باقىمانده، به اكمال و اتمامرسيد، زيرا بعد از روز عرفه هم، احكامديگرى همچون آيات مربوط به "كلاله"و "ربا" نازل شده است.
بنابراين بىشك، مراد، روز غديراست. هجدهم ماه ذىالحجه سال دهمهجرى، همان روزى كه پيامبر اكرم درمراجعت از سفر حج، در غدير خم،نزول اجلال فرموده در ميان جمعيتانبوه مسلمانان، على(ع) را به خلافت وامامتبرگزيد. اين احتمال با روايات همموافق است. اينك جاى اين سؤال استكه نصب امام و تعيين جانشين پيامبر چه تاثيرى در ياس كفار، اكمال دين،اتمام نعمت و خشنودى خدا داشته است؟!
در حقيقتبايد روشن شود چهاتفاقى افتاده كه چهار خاصيتبسيارمهم و سرنوشتساز دارد:
كفار براى طرد اسلام از صحنهزندگى مردم، توطئهها كردند، خون دلهاخورده و كشتهها دادند و گرچه دربسيارى ميادين، شكستخوردند اماقطعا هنوز مايوس نشده بودند. آنان اميدداشتند كه با رحلت پيامبر خدا، امتاسلام متلاشى شده و تعليمات اسلامىبه فراموشى سپرده شود.
تنها نقطه اميد كفار همين بود. ولىاگر خداوند براى دوران پس از رحلتپيامبر، رهبر و امامى بر مردمبگمارد كه كار حفظ دين،تدبير امور و ارشاد امت راهمچون خود پيامبر دنبال كندو بقاى حكومت اسلامى درمسير صحيح، تضمين شود، آخرين اميد كفار نيز مبدل بهياس خواهد شد. در اينصورت ترس از كفار معنىندارد. ولى بايد از خداترسيد. يعنى مؤمنان بايد درامر خلافت كهاميد كفار را ازميان برده،از خدابترسند وكارى نكنند كه خدا را به خشم آرند.
اكمال و اتمام از نظر معنى به همنزديكند. راغب اصفهانى، "كمال" شىءرا، حاصل شدن هدف آن و "تمام" شىءرا، رسيدن آن به حد و مرتبهاى مىداندكه نيازى به خارج از خود نداشته باشد. (3)
محققان با الهام گرفتن از آيات قرآن،"تمام" و "كمال" را اينگونه تحليلكردهاند:
برخى از امور به گونهاى هستند كه بابودن همه اجزا، اثر بر آنها مترتبمىشود و بدون يكى از آنها، مترتبنخواهد شد. مانند روزه، كه اگر در يكجزء از اجزاى روز، ترك امساك شود،باطل است. در اينجا واژه "تمام" به كارمىبريم. مثل «اتمواالصيام الىالليل»(الانعام 115) روزه را تا شب به اتمامبرسانيد. در مورد اجزاى نماز نيزاينگونه است. اگر كسى يك جزء واجباز نماز را عمدا به جاى نياورد، نمازشناقص است و اثرى بر آن مترتب نيست.
برخى ديگر، امورى هستند كه اثر،وابسته به حصول همه اجزاء در آنهانيست. بلكه هر جزئى، اثرى دارد. مانندروزه ماه رمضان كه روزه هر روز، اثرىدارد و اثر مجموع روزههاى يك ماه،مجموعه آثار هر روز است. در اينجا ازواژه "كمال"استفاده مىكنيم. مثل: «منلميجد فصيام ثلاثة ايام فىالحج و سبعة اذ ارجعتم تلك عشرة كاملة» (البقره 196)در اين آيه از كسى كه پول قربانى ندارد،خواسته شده كه سه روز در حج و هفتروز بعد از مراجعت، روزه بگيرد تا دهروز كامل شود.
آنچه در روز غدير، اتفاق افتاده، دووجهه دارد: هم "كمال دين" و هم "تمام نعمت" است. يعنى دين به منزله يك"كل استغراقى"، تلقى شده و مشتمل بردستورهايى است كه هر كدام، هدفخاصى دارد و "هدف مجموع"، مجموعاهداف يكايك دستورها است.اينجاست كه حادثه مورد نظر، دستورمهمى بر دستورهاى دين افزوده و آن را كامل كرده است. و اگر آن حادثه نبود،دين كامل نشده بود. گو اينكه به قول طبرى دستورهاى ديگرى هم بعد از اينقضيه ممكن است نازل شده باشد، اما آنها در كمال دين نقشى ندارند. ولى اينحادثه خاص، موجب كمال دين است.
و اما نعمت چيست كه اگر اين حادثهنبود، ناتمام مىماند و عينا مانند نماز يا روزهاى بود كه مكلف، آن را قطعمىكرد و به پايان نمىبرد و اگر اين حادثه باشد، همچون نمازى است كه«اولهاالتكبير و آخرهاالتسليم» و ساير اجزا نيز هر كدام به جاى خود است؟
اين نعمت، نعمت "ولايت" است.يعنى ولايتخدا، رسول و اولى الامر.پس دين بدون "ولايت"، همچون كالبدى بىروح است و اما ولايت همتنها به ولايتخدا تمام نمىشود و الزاما بايد به ولايت رسول پيوند يابد. ولايترسول هم لازم است، اما تمام نيست.زمانى تمام مىشود كه ولايت اهلبيت(ع) را در پى داشته باشد.
معلوم مىشود آن دينى كه از نظرتشريع به كمال نرسيده و از نظر نعمت"ولايت"، تمام نيست، مرضى وپسنديده خدا نيست و به همين جهتاست كه به دنبال ياس كفار، اكمال دينواتمام نعمت فرمود: «و رضيتلكمالاسلام دينا» و بدين ترتيب وعدهاىكه خدا در سوره نور داده بود، در سورهمائده تحقق يافت:
وعداللهالذين آمنوا منكم و عملواالصالحات ليستخلفنهم فىالارض كمااستخلفالذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهمالذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهمامنا يعبدوننى لايشركون بىشيئا (4)
«خداوند به آنهايى از شما كه ايمانآورده و عمل صالح انجام دادهاند، وعدهدادهاست كه آنها را در روى زمين خليفهكند. همانگونه كه پيشينيان آنها را خليفهكرد و دينشان را كه برايشان پسنديدهاست، براى آنها استوار و متمكن سازد وخوف آنها را مبدل به امن كند كه مرابپرستند و چيزى شريك من قرارندهند.»
با عنايتبه آيه سوم سوره مائده ومضامين ديگر اسلامى، هيچ مسلمانىنيست كه دين را ناقص - اعم از "ناتمام"يا " غيركامل" - بداند.
دين، شجره طيبهاى است كه بهاعتبار "نعمت"، تام و تمام و به اعتبار جنبههاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى،"كامل" است.
اين مطلب، به طور قطع مورد قبولهمه مذاهب اسلامى است. اگر اختلافىدرباره آن باشد در اين است كه آيا آنچهدين را كامل و نعمت را تمام كرده، قضيهمهم غديرخم بوده است، يا قضيهاىديگر؟!
قدر مسلم اين است كه دين، نسبتبه آنچه در قلمرو آن باشد، ساكت نيستو از اين حيث، جامع و كامل است. اماآيا سياست، امامت و رهبرى امت، بهدين مربوط استيا نه؟ آيا امور دنيوىبشر در قلمرو دين استيا نه؟ و آيا ديندر اين امور، سكوت كرده يا خير؟! آيادين، اخروى استيا دنيوى؟ و يا همدنيوى و هم اخروى است؟ آيا كارى بهدنياى مردم نداشته و دنيا را به قيصرها وآخرت را به پيامبران واگذارده است؟! يااينكه همچون برهان برخى فلاسفه برنبوت، بگوييم كه پيامبران آمدهاند تا تنهاروابط اجتماعى مردم را درست كنند وجلو تعديات و تجاوزات را بگيرند؟
بسيار دشوار بلكه محال است كهبگوييم: دين فقط دنيوى يا فقط اخروىاست. چرا كه دنيا مقدمه و مزرعهآخرت و آخرت، نتيجه و ثمره دنياست.و بنابراين، دين نمىتواند دنيوى محضيا اخروى محض باشد.
پس جامعيت دين به اين است كه همبه دنياى مردم نظر داشته باشد و هم بهآخرت آنان. آن هم نه به گونهاى كه مياندنيا و آخرت، ديوارى به ضخامت ديوارچين قرار دهد و براى هر يك، بدونارتباط به يكديگرى برنامهريزى كند.
به هرحال، هيچ مسلمانى در مسالهجامعيت و كمال دين، بحث كبروىندارد. اما به لحاظ صغروى و مصداقىجاى بحث است كه مرز دين تاكجاست؟ دين اگر نسبتبه مسايل درونمرزى خود سكوت كرده باشد، هرگزنمىتواند تام و كامل باشد. اما اگر نسبتبه مسايل برون مرزى خود سكوت كند،به تماميت و جامعيت آن، لطمهاى واردنمىشود. گرچه ممكن استبه قاعدهلطف، در مسايل برون مرزى خود نيزوارد شود و راه را بر انسانها بگشايد.چنانكه داود(ع)، زره مىبافد و اينصنعت را كه به حكم «و علمناه صنعةلبوس» (5) از خدا آموخته، به مردم نيزمىآموزد، يا نوح كشتى مىسازد وصنعت كشتىسازى را - اگر نگوييمابداع مىكند - رونق مىبخشد و زمينهپيشرفت آن را فراهم مىسازد. يوسف،مديريت كشاورزى مصر را بر عهدهمىگيرد و كشورى را با همسايههاى آندر قحطسالى هفتساله از خطرگرسنگى و نابودى نجات مىبخشد و...
موسى به قارون مىگويد: «و ابتغ فيماآتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبكمنالدنيا و احسن كما احسنالله اليك» (6)
دين از بشر نمىپذيرد كه آخرتخود را به دنيا بفروشد و دنيا را هدفنهائى قرار داده، آخرت را فداى دنيا كندچرا كه خداوند فرموده است: «اولئكالذين اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة» (7)
دين، سعادت دنيا و آخرت مردم رامىخواهد و در دعاهاى قرآنى آمدهاست كه: «ربنا آتنا فىالدنيا حسنة وفىالآخرة حسنة و قنا عذاب النار» (8)
دنياى منهاى آخرت در نظر دين،متاع غرور و كالاى فريب است و بههمين جهت فرمود: «و ماالحياة الدنيا الامتاع الغرور» (9)
از نظر دين، دنيا محل عبور و آخرتمحل استقرار است. على(ع) فرمود:«انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار فخذوامن ممركم لمقركم و لاتهتكوا استاركم عندمن يعلم اسراركم و اخرجوا منالدنياقلوبكم من قبل انتخرج منها ابدانكم». (10)
بايد از اين دنيا توشه برگرفت ونبايدپيش خدا پردهدرى كرد. بايد قبل ازخروج بدن، دل را از اين دنيا خارج كرد.دنيايى كه از آن به عنوان راه آخرت ووسيله رشد و تزكيه و استكمال انسانهامورد استفاده قرار گيرد، درخور ستايشاست، نه در خور مذمت. از اين رواميرالمؤمنين(ع) شخصى را كه زبان بهمذمت دنيا گشوده بود، ملامت كرد وفرمود: «اتغتر بالدنيا ثم تذمها انالدنيا دارصدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنهاو دار غنى لمن تزود منها و دار موعظةلمناتعظ بها مسجد احبآءالله و مصلىملائكةالله و مهبط وحىالله و متجر اولياءالله...» (11)
اما دنيايى كه هدف باشد (و نه وسيلهرشد و تهذيب و استكمال،) هم خودش بىاعتبار است و هم دارنده آن. از اينروعلى(ع) درباره آنان مىفرمايد:«يتنافسون فى دنيا دينة و يتكالبون علىجيفة مريحة» (12) بر سر دنياى دون بريكديگر پيشى گيرند و چون سگها اينمردار گنديده را از هم مىربايند.
آرى دنياى بىهدف، پست و دنىاست و حكم مردار متعفن دارد ودنياداران همچون سگان لاشخورند.
با توجه به اينكه دنيا مقدمه آخرت وراهى براى رسيدن به آن است، مىتوان گفت كه اصولا همانطور كه ديننمىتواند نسبتبه مسالهاى از مسايلاخروى بىتفاوت باشد، نسبتبهمسالهاى از مسايل دنيوى نيز نمىتواندبىتفاوت باشد.
موجودى كه فرزند اين دنياست و ازراه دنيا متوجه آخرت مىگردد، به هيچوجه نمىتواند بيگانه از دنيا باشد،چنانكه بيگانه از آخرت نيست. علم،فرهنگ، تمدن، حكومت، سياست،اقتصاد، هنر، صنعت، كشاورزى،دامدارى، خانواده، اجتماع و فرد، بهاعتبارى، در قلمرو دين هستند و طبيعىاست كه دين جامع و كامل بايد در بابهمه آنها قانون و ضابطه بدهد. بشر درحقوق و اخلاق و عبادات، نيازمند ديناست. درست است كه بشر با عقلعملى خود، حسن و قبح افعال و مبانىبسيارى از بايدها و نبايدها را - اگراشعرى فكر نكنيم - درك مىكند و طبعابه درك مسايلى از اخلاق، عبادات وحقوق نايل مىشود. ولى اين اندازهبراى اخروى شدن دنيا و براى اينكهجريان زندگى دنيا به سلامت آخرتمنتهى شود، كافى نيست و لذا علاوه برحجتباطن (عقل)، به حجت ظاهر(انبياء و اولياء) نيازمنديم.
اگر دين، طرفدار اعتكاف در غار،رهبانيت، زهد خشك صوفيانه،تجردگرايى قلندرانه و گريز از كار وتلاش و اجتماع و سياست و فلاحت وصنعتبود و زندگى استثنايى وغيرطبيعى مرتاضان را وقعىمىگذاشت، آنگاه حق داشتيم براىدين، مسايل برون مرزى و درون مرزىدرست كنيم و دين جامع و كامل رامحدود به مسايل خاصى درخوررهبانيت، ترك دنيا، تجرد، نفرت و گريزبدانيم.
اما مىدانيم كه اسلام غير از ايناست. رياضت اسلام، روزه واجبرمضان است و اعتكاف مستحب اسلام،سه روز ماندن در مسجد است ورهبانيت آن، جهاد مىباشد. چنانكهپيامبر به عثمانبن مظعون - كه به خاطرمرگ فرزند و از شدت حزن، در كنجخانه عزلت گزيده و به عبادت پرداختهبود فرمود: «ياعثمان انالله تبارك و تعالىلميكتب عليناالرهبانية انما رهبانية امتىالجهادفى سبيلالله» (13) بدينترتيب، هيچ امرى ازامور دنيا و هيچ عملى از اعمال بشر درحيات اين دنيا، خارج از قلمرو ديننيست. در اين موضوع، هيچ فرقى بينمسايل فردى، خانوادگى و اجتماعىنيست و صد البته برخى از مسايل بهخاطر اهميتى كه دارند، ضمن اينكه درقلمرو دين هستند، در درجه اول اهميتقرار دارند.
اصولا نبايد فراموش كرد كه در قرآنكريم پيامبرگرامى اسلام به عنوان تزكيهكننده و تعليمدهنده معرفى شده.چنانكه مىفرمايد: «و يزكيهم ويعلمهمالكتاب و الحكمة» (14) دينمبيناسلام تمام ابعاد وجودى انسانها اززمان انعقاد نطفه - بلكه قبل از آن - تاكودكى، جوانى، پيرى، مرگ، پس ازمرگ را مورد توجه قرار داده و با ديدىوسيع، با تعليم و تزكيه انسان، تماممراحل وجود و همه علل و شرايطتكاملى از جمله اصلاح محيط اجتماعىرا مد نظر قرار داده براى رشد معنوى وتربيت او به نحوى بهتر و پسنديدهتر،برنامهريزى مىكند، طبيعى است كهتشكيل حكومت صالح نيز نمىتواند ازمسايل برون دينى باشد. دينى كه حتى مساله مضمضه و استنشاق و ازالهموهاى زايد و ناخنها و نظافتبدن را ازياد نبرده، چگونه ممكن است در مسالهحكومت كه از اهم مسايل دنيوى واخروى بشر است، ساكت مانده و دمفرو بسته باشد؟! و مگر ساكت ماندهاست؟!
در قرآن كريم به مساله حكومت،اهميت ويژهاى داده شده و با آيه«اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولىالامرمنكم» (15) ، حاكميت را يكسره از نااهلانسلب كرده و طوق اطاعت ظالمان وفاسقان و حاكمان به غير "ما انزلالله" رااز گردن انسانها برداشته و بهترين نوعاطاعت را بر آنها واجب شمرده كه درزمان حضور، اطاعت از معصوم و درعصر غيبت كبرى، اطاعت از آنانى استكه با انتخاب مستقيم يا غيرمستقيم مردمو برحسب موازين و معيارهاى تعيينشده از سوى شرع مقدس زمام امورمسلمين را به دست مىگيرند. ومضمونى دلنشين از حاكميت فقهاىجامع شرايط و امامگونههاى عصر انتظارپديد مىآورد. در روايات نيز بدانمطلب توجه اكيد شده و راه حكومتطاغيان، ظالمان و بىخبران از اسلام وقوانين آن بسته شده و مخصوصا درروايتى از امام باقر(ع) آمده است كه:«بنىالاسلام على خمسة اشياء: علىالصلوة والزكوة و الحج و الصوم والولاية».
اسلام بر پنجستون استوار شدهاست: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت.
زراره مىپرسد: كداميك برتر است؟و چرا؟!
حضرت مىفرمايد: «ولايت». زيرا«هوالدليل عليهن». "ولايت"، افضلاست، چرا كه كليد بقيه است و زمامدار،انسان شايستهاى است كه خود، دليل وراهنما براى ساير احكام است.
راوى مىپرسد: پس از ولايت، كدامافضل است؟ مىفرمايد: نماز; چرا كهپيامبر خدا فرمود: نماز ستون دينشماست.
سپس فرمود: قله امور و كليد اشيا وخشنودى خدا، اطاعت از امام پس ازمعرفت اوست. خداوند فرمود: «من يطعالرسول فقد اطاع الله و من تولى فماارسلناك عليهم حفيظا» (16) اگر كسى شبهاعبادت كرده، و روزها روزه بدارد و همهمالش را صدقه داده، و همه ساله حجكند و ولايت ولى خدا را نشناسد تا آن راگردن نهد و همه اعمالش به دلالت اوباشد، در ثواب آن اعماق حقى نيست واز صف اهل ايمان بيرون است ... (17)
از اين روايت (با سند صحيح ودلالت روشن) استفاده مىشود كهحكومت در متن دين اخروى و خدايىاست و دين منهاى حكومت، هرگزنمىتواند سوقدهنده مردم به سوىخدا و آخرت باشد.
نكتهاى در خور تامل، اين است كهاحكام تكليفى پنج قسم است: واجب،حرام، مستحب، مكروه و مباح.
طبعا هيچ فعلى از افعال مكلفينخارج از اين احكام نيست.
چهار قسم اول به تعبدى و توصلىتقسيم مىشوند. آنجا كه فعل يا ترك،نياز به قصد قربت دارد، تعبدى و آنجاكه نياز ندارد، توصلى است. اما درمباحات، تقسيم به تعبدى و توصلىبىمعنى است.
آيا دين اخروى، مردم را در امورمربوط به اداره كشور اسلامى بهاباحيگرى فراخوانده يا در اين مواردمهم نيز، احكام واجب و حرام دارد؟
ممكن است كسى بگويد نيازىنيست كه دين اينگونه مسايل را درقلمرو واجبات، مستحبات، محرمات،مكروهات قرار دهد. بلكه در قلمرومباحاتند و انسان عاقل، خود در اينموارد تصميم مىگيرد و نيازى به امر ونهى و تكليف ندارد. بنابراين، حتىچنين كسى هم معترف است كه مسايلبرون دينى نداريم و او نيز - ناآگاهانه -تمام اعمال بشر را از نظر حكم وتكليف، در قلمرو دين مىشناسد،منتهى ادعا مىكند كه امور سياسى وحكومتى، نظير بسيارى از مسايل ديگرجزو مباحاتند. پس تنها بايد بررسى كردكه آيا اينگونه مسايل، به راستى درقلمرو مباحاتند و تصميمگيرى دربارهآنها كاملا به اختيار بشر نهاده شده يااينكه در قلمرو واجبات، محرمات واحيانا مكروهات و مستحباتند و بشر،وظائف سياسى نيز دارد و در اينگونهامور، بايد پيرو دين باشد؟
بنابراين اختلاف بر سر برخى ازمسايل است كه آيا در قلمرو مباحاتمىباشند يا در قلمرو، واجبات ومحرمات. نه اينكه آيا اين مسايل، داخلدر قلمرو دينند يا خارج؟ و آيا از مسايلبرون دينىاند يا درون دينى؟!
قطعا در برخى از مسايل، اختلافىنيست كه از جمله مباحاتند. مثل اينكهساعت رسمى كشور را يك ساعت جلوبياوريم يا نياوريم. مردم و سياستمدارانبرحسب مصالح اجتماعى و اقتصادىمىتوانند در اين موضوع تصميم بگيرند.نه جلو بردن ساعت، مخالف دين و نهنبردن آن، منصوص در دين است.درست مثل اينكه شخص يا خانوادهاىمىتوانند درباره تعطيلات تابستانى خودتصميم بگيرند كه چگونه آن رابگذرانند؟ در خانه يا در سفر؟ در داخليا خارج از كشور؟ آنچه مهم است، ايناست كه هر تصميمى بگيرند، بايد بافعلحرام يا ترك واجبى توام نباشد.
اختلاف درباره مسايل سياسى وحكومتى است. آيا دين در اينگونهمسايل، به بيان سلسلهاى از وظايف وتكاليف پرداخته و همانگونه كه درمسايل عبادى و تجارى، واجب و حرامرسيده، در اين امور هم واجبات ومحرمات داريم، يا خير؟! آيا اسلام بشررا در انجام و ترك افعال سياسى وحكومتى، آزاد شمرده و امور سياسى رااز مباحات دانسته است؟ آيا اگر دين بهاينگونه امور توجه كند، صبغه خدايى واخروى بودن خود را از دست مىدهد ودنيوى مىشود، يا اينكه به همان دليلخدايى و اخروى بودن، بايد به اينگونهامور توجه جدى كند و براى همواركردن راه زندگى سعادتمندانه اخروى وتقرب به خدا، مردم ديندار را به تشكيلحكومتى تشويق كند كه معيارها وضوابط خود را از دين بگيرد، مجرىاحكام خدا باشد و در عين حال، از تزكيهو تعليم انسانها چيزى دريغ ندارد.
به نظر ما همين بينش دوم، صحيحاست. صحت و سقم هر يك از اين دوبينش از راه مراجعه به متون اصيل دينىبه دست مىآيد. به خصوص كهاستدلالات مربوط به بينش اول، ازاستحكام لازم برخوردار نيستند وچنانكه خواهيم ديد با مضامين اصيلدينى ناسازگار است.
تفكيككنندگان دين از سياست وحكومت، سعى كردهاند كه مسالهحكومت را از قلمرودين اخروى وخدايى خارج كنند. يا به تعبير ما آن را درقلمرو مباحات قراردهند. از جملهبازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدفبعثت انبياء" مىگويد:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدفدين به آخرت و خدا و تفكيك رسالتانبيا از سياست و اداره دنيا براىچيست؟ شعارهاى دين براى دنيا يا دينو دنيا با هم يك سلسله زيانها و آفات وانحرافهايى به بارمىآورد كه نهايت آن،خسرالدنيا و الاخرة شدن است (18)
مىبينيم كه وى كمابيش معترفاست كه دنيا مزرعه آخرت است ومحال است كه دين عنايتى به دنيا نداشتهباشد. منتهى حكومت را از قلمرو دين،خارج مىكند و ادعا مىكند كه بدونتوجه به حكومت، مىشود دنيا را مزرعه آخرت كرد. حال آنكه چنانچهگفتيم هيچ چيز از قلمرو دين خارجنيست و گرچه برخى از امور در قلمرومباحات دينى باشند. اما امر مهمى مثلحكومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نيستبلكه احكام متعدد از ابعادمتعدد متوجه آن است.
«وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع ومديريت مطلوب دنيا، پابه پاى آخرت وخدا، هدف و منظور دين قرار گرفت،اخلاص در دين و عبوديتخدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش مىشود.بدينوسيله توحيد تبديل به شرك ...گرديده و ديانت و ديندارى از اصالت وخاصيت مىافتد» (19)
نويسنده سپس شواهدى از دورهرنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامىذكر كرده، بدين وسيله مىكوشد تا ثابتكند دينى بودن حكومت، صبغهتوحيدى دين را از بين برده، و شرك راجايگزين آن مىكند.
همان طور كه در صحيحه زرارهملاحظه كرديم و همان گونه كه از آياتاستفاده مىشود، حاكم اسلامى،راهنماى توحيد و رهگشاى احكامعبادى و غيرعبادى اسلام است. او كسىاست كه، دين را با توجه به ضوابط ومعيارهاى خود براى كومتبرگزيده،تا مجرى دستورهاى الهى و ناظر برخلوص، يگانهپرستى، اخلاق نيكو ورفتار خداپسندانه باشد.
اگر حكومتى به نام حكومت دينى،توحيد را به شرك بدل كند و يا اخلاصدر دين و عبوديتخدا را زائل كند آياحكومتى دينى است كه بايد از آناطاعت و حمايت كرد يا حكومت ضددينى است كه بايد از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد كرد؟
حاكم اسلامى در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغيبت كبرى، فقهاى عادل و واجدشرايطى هستند كه با شور و انتخابامت، به حكومت مىرسند. آنان چگونهممكن استشرك را به توحيد بدلكنند؟! و چه تضمينى است كه اگر قدرتحكومتى را از نظارت و حاكميت دينخارج كنيم، توحيد محفوظ بماند وتزكيه و تعليم مردم استمرار يابد؟
اگر حكومت، دينى باشد، مردم براثر ناتوانى دين و شريعت در جوابگويىبه مسايل بىشمار و نوظهور علمى وانسانى و حل مشكلات دايم فردى واجتماعى دنيا، دچار ياس مىشوند و ازدين و ايمان انصراف پيدا مىكنند.
«وقتى مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و اميد، مواجه با ناتوانى وعجز اديان گردند و ببينند كه متصديان ومدافعان، ناچار مىشوند كه به اصلاح و التقاط يا عجز و اعتراف بپردازند، نسبتبه اعتقادات خود سرد و بدبين مىگردند.» (20)
نويسنده براى تاييد مدعاى خودچنين استشهاد مىكند كه مقدسين ومتعصبين فكر مىكنند كه با دعا ودرخواست از خدا كليه آروزها ومشكلات رفع مىشود و هنگامى كهمىبينند از اين راه به مقاصد خودنمىرسند، گرفتار ياس و بدبينىمىشوند و به مكاتب و معتقداتمخرب روى مىآورند.
مگر دينى بودن حكومت و اينكهحاكم اسلامى بايد مطابق معيارهاىدينى برگزيده شود، به معناى اين استكه دين بايد جوابگوى مسايل بىشمار ونوظهور علمى و انسانى باشد؟!
حكومت چه دينى باشد و چه غيردينى، وظيفه دارد كه در راه حلمشكلات دايم فردى و اجتماعى دنياىمردم در پى برنامهريزى مديريت صحيحباشد.
تفاوت حاكم دينى و غير دينى در ايناست كه اولى خود را در برابر خداى مردم نيز مسئول مىبيند و مىداند كهخداوند از كوچكترين اعمال بشرى نمىگذرد و دومى فرد مستبدى است كهنه با خدا سر و كار دارد و نه با مردم، و يافردى است كه فقط ملاحظه مردم رامىكند و چهبسا با ترفندهاى ريا و حيله،مردم را راضى نگاه مىدارد ولى به همهمصالح حقيقى آنان نظر يا التزام ندارد،گرچه احيانا خدماتى هم مىكند.
دينداران را بايد با فرمول تزكيه وتعليم و مطابق جهان بينى و ايدئولوژى اسلامى تربيت كرد تا بدانند كه دعابدون تلاش و كوشش مطلوب ديننيست و اميرمؤمنان فرمود: «الداعىبلاعمل كالرامى بلا وتر» (21) (دعاكنندهبدون عمل مانند تيرانداز بدون زهمىباشد). در حديث است كه پيامبراكرم فرمود: دعاى مردى كه در خانهبنشيند وبگويد: خدايا مرا روزى ده و درراه طلبروزى تلاش نكند مستجابنخواهد شد. (22)
حاكم و مدير با تدبيردينى در راه حل مشكلات،از كليه نيروهاى كارآمد بهرهمىگيرد، تخصص و تجربهآنها را در راه صحيح به كارمىاندازد و با مشورتصاحبان نظر و ارباب راى وتدبير و خيرخواهان كشور ومردم، بر حل مشكلات فايقمىآيد. مردم متدين آگاه هممىدانند كه راه صحيح حلمشكلات، همين است، نهآنچه آقاى بازرگان مىگويند.
از تصرف دين و دولتبه دسترهبران شريعت، نتايج معكوس وتجربيات تلخى به دست آمده است.نويسنده از اظهارنظر درباره نظامى كهپس از انقلاب اسلامى ايران به وجودآمده خوددارى مىكند و مىگويد: «نظامخودمان... هنوز آخرين نمره امتحانىخود را نگرفته است» (23)
ولى با استفاده از تاريخ گذشتهامتهاى توحيدى مىگويد:
«هزارسال رياستبلامنازع دينىپاپها و حاكميت كليساى كاتوليك برپادشاهان و اشراف و مردم، يادگارى جزجهل و تاريكى ... و اختناق بهجانگذاشت ... خلفاى اموى و عباسى وعثمانى كه خود را خليفه رسولالله (وبعضيها خليفةالله) مىخواندند، زمامايمان و امور مسلمانان را در اختيار گرفتهبودند... دين و سياست در هم ادغامشده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولى عملا دين از دولت فرمان مىگرفتو ديديم چه ظلمها كه بر دودمان رسالتو شيعيان نكردند! چه بدعتها و انحرافهاكه در دين خدا وارد نساختند. سلاطينصفوى در كنار ارادتى كه به ولايتعلى(ع) و به ساحت مقدس امامان اهلبيت ابراز مىداشتند، سرآمد سفاكى وشرابخورى و هرزگى نيز بودند سلسلهقاجار هم تظاهر به تقدس دينى و تبعيتاز روحانيتشيعى مىكردند و دراستبدادگرى و استكبار يا زنبارهاى وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باكاز كسى نداشتند» (24)
هيچ متدين آگاهى كليسا يا خلافتاموى و عباسى و عثمانى و قاجار رامظاهر حكومت دينى نمىداند. آياهركس نام دين بر خود نهاد و قدرتحكومتى را قبضه كرد، حكومتش دينىاست؟ چنين حاكمى دين را در قبضهسياست درآورده، اما عنصرى ضد ديناست. حاكم دينى بايد برگزيده معيارهاو ضوابط دينى باشد و راه و رسمى جزدين، پيش نگيرد.
«اسلامى كه با پشتوانه قدرت وروش اكراه پيش برود، بيشتر كالاىشيطان است نه دين خدا. از ياد آوريهاىمكرر و مؤكدى كه خداوند عزيز حكيمبه رسول خود و به گروندگان دينشمىنمايد، يكى «انما انت مذكر لست عليهمبمصيطر» (25) و ديگر «لااكراهفىالدين» (26) .... به انضمام دهها آيه ديگر بهصورت: «ما جعلناك عليهم حفيظا» (27) و«ان انت الا نذير» (28) و «ماعلى الرسول الاالبلاغ» (29) و «ما انا عليكم بوكيل» (30) كهدلالتبر مامور و موكل نبودن و مسئولكفر و دين مردم نشدن آن حضرتمىنمايد. (31) نازلكننده قرآن نخواسته كهآيينش جز از طريق اختيار و آزادى، باحفظ كرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (32)
آيا اگر انسانهاى صالح بر مردمحكومت كنند و نظام عدل و كرامت وحريت را برقرار سازند، نتيجهاش ايناست كه دين با روش اكراه پيش برود وكالاى شيطان به مردم عرضه شود؟
در ذهن استدلال كننده، چهره كريهىاز حكومت مجسم شده كه سلاحى جززورگويى، مكر، حيله، استبداد وخشونت ندارد و مىخواهد با همينابزارها دين خدا را حاكم كند. البته دينچنين حكومتى كالاى شيطان است وهيچ ديندارى حاضر نيست چنينحكومتى را به عنوان حكومت دينىپذيرا گردد. الگوى حكومت دينى،پيامبر، على و امام مجتبى هستند كهكرامت انسان را ارج مىنهادند و در ميانمردم، همچون خود آنان مىزيستند.
نگارنده اطمينان دارد كه از نظرمستشكل، حكومت پيامبر خدا واميرالمؤمنين و پيامبرانى كه به شهادتقرآن كريم، قبل از اسلام بر اريكهحكومت نشستهاند، در راستاى شئوندينى و مقام هدايت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذكيرخارج نكرده، آنها را در كژ راهه اكراهنينداخته، عنوان مصيطر و حفيظ به آنهانداده و دين خدا را به صورت كالاىشيطان درنياورده است.
آنها اگر چه اندك حكومت كردند،ولى خطوط روشن و دقيق حكومتدينى را ترسيم كردند و چنان تجربهشيرينى براى دينداران به يادگارگذاشتند كه هرگز حكومتهاى غيردينىرا جز از باب اضطرار و عناوين ثانويه،پذيرا نشوند كه فرمودهاند:
لابد للناس من امير بر او فاجر (33)
آرى مردم را امير بايد و بدون شك،اميرى ايدهآل است كه مظهر نيكى وخوشرفتارى باشد و اگر نبود، چارهاىجز امير فاجر نيست. فرق اين دوحكومت روشن است:
اما الامرة البرة فيعمل فيهاالتقى و اماالامرة الفاجرة فيتمتع فيهاالشقى (34)
حكومتى كه بر پايه كردار نيك باشد،پرهيزكار در آن كار خود كند و حكومتىكه بر اساس تبهكارى است، بدكردار درآن، بهره خويش برد.
حاكم اسلامى كسى است كه شيفتهجاه و مقام نيست و عطش قدرت وسيطره ندارد.
آن كه او تن را بدينسان پى كندحرص ميرى و خلافت كى كندزان بهظاهر كوشد اندر جاهوحكمتا اميران را نمايد راه حكمتا بيارايد به هر تن جامهاىتا نويسد او به هر كس نامهاىتا اميرى را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرميرى او بينى اندر آن جهانفكرت پنهانيت گردد عيانهين گمان بد مبر اى ذو لباببا خودآ، والله اعلم بالصوابجهد پيغمبر به فتح مكه همكى بود در حب دنيا متهمچونكه مخزنهاى افلاك و عقولچون خسى آمد بر چشم رسولپس چه باشد مكه و شام و عراقكه نمايد او نبرد و اشتياق (35) معاويه كه به ناحق بر مسند حكومتدينى تكيه زده بود، به ضراربن ضمرهمىگويد: على را برايم وصف كن. اومىگويد: (36)
به خدا او روزها روزهدار و شبها شبزندهدار بود. خشنترين لباسها وسادهترين غذاها را دوست مىداشت.در ميان ما مىنشست و تا ما سخنمىگفتيم، او سكوت مىكرد و هر گاهسؤال مىكرديم، جوابمان مىداد. اموالرا به طور مساوى تقسيم مىكرد و درميان مردم به عدالت رفتار مىنمود.ضعيف از ستم او بيمناك نبود و قوى درميل و انحرافش طمع نمىورزيد.
آرى پيشتازان و رهگشايان حكومت دينى چنين بودند و سزاوار نيست كهحكومتخلفاى جور و سلطنتشاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطهكليساها را حكومت دينى بناميم.
رهبرى اجتماعى و سياسى، جدا ازرهبرى دينى نيست و حاكم دينى منصبرا براى اصلاح جامعه و امر به معروف ونهى از منكر و ستم ستيزى و تحصيلرضاى خدا از طريق خدمتبه خلقمىخواهد و هرگز اجازه نمىدهد كه درحكومت او كرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سياسى جامعه را دربربگيرد.حاكم دينى جز در راه تزكيه انسانها وارجنهادن به ارزشهاى واقعى گامنمىزند و اگر حاكمانى غير از اينكردهاند، دينى نبودهاند، صورتك ريا وتزوير به چهره زده و دين خدا را ملعبهكردهاند.
«دين براى دنيا يا ترك دنيا به خاطردين، دو حالت افراط و تفريط در دينهستند، اين دو شعار، در حقيقت دوروى سكه واحدى هستند كه به دستبشرى جاهل، در ضرابخانه شيطان،قالب خوردهاند و قرآن، بشدت هر دو رارد مىكند. يك روى سكه، نقشمتفكران نزديكنگر و انسان دوستاننارس را دارد كه تصور كردهاند تعليماتو تلقينات اديان الهى به خاطر بهبودبخشيدن به زندگى افراد و حسن ادارهاجتماعات بوده است. روى ديگر سكه،تصاوير زاهدهاى رهبان صفت و تاركدنياهاى مرتاض مسلك را نشانمىدهد. كسانى كه دنيا و خوشيهاى آنرا دامهاى شيطان براى گمراهى انسانهادانسته، معتقدند بايد از تمام آنها پرهيزكرد و نفس اماره را به سختى و مشقت ومحروميت انداخت; در حالى كه رضا وقصد خدا چنين نبوده و قرآن مكرراظهار مىدارد نعمتهايى را كه در زمين وآسمان است، براى شما آفريده ومىخواهم از آنها بهرهمند شده، شكر بهجا آريد; ولى پيروى از گامهاى شيطانىكه دشمن شماست، نكنيد.» (37)
آرى بايد از افراط و تفريط حذر كردو راه اعتدال پيمود. اما راه اعتدال چيست؟ آيا اگر دينداران مخلص براىاجراى فرامين الهى به ميدان آمده،حكومت را براى خدمتبه خلق وتحصيل رضاى خدا قبضه كنند و نااهلانرا از سلطه بر اين نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آيا اين، همانتفريطى نيست كه بايد دينداران از آنپرهيز كنند؟ حكومت كردن بر مردم همسكه دوروست. يك روى، آن است كهحكومت را براى سلطه و ارضاىتمايلات حيوانى و غيرانسانى بخواهيم.كه چنين حكومتى مذموم است. اما روىديگر، آن است كه حكومت، وسيلهاىباشد براى انجام وظايف اجتماعى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى و خدمتبه خلق و تحصيل رضاى خدا. چنينحكومتى نه افراط است، نه تفريط وقطعا تشكيل چنين حكومتى، واجبكفايى و در مواردى واجب تعينى است.
حكومت، حساسترين نهادهاىاجتماعى است و بايد انسانهاى واجدشرايط، به آن اهميت دهند و نگذارندكه طعمهاى در دهان نااهلان شود.اميرالمؤمنين(ع) به اشعثبن قيس كهوالى آذربايجان بود، نوشت:
«ان عملك ليس لك بطعمة ولكنه فىعنقك امانة» (38)
كارى كه بر عهده توست، نانخورش تو نيست، بلكه بار امانتى استبر گردن تو.
اصرار بر اين كه روى آوردندينداران به حكومت، افراط در كار دنياو باعث دنيوى كردن دين است، خودافراطى است كه اين امانتالهى را طعمهگرگهاى حريص خواهد كرد و صالحانتن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن كه تو را بدان كار گمارد، نگهبانىامانت را بر عهدهات گذارده، تو را نرسدكه آنچه خواهى به رعيت فرمايى وبىدستورى به كارى دشوار درآيى. دردست تو مالى از مالهاى خداست و توآن را خزانه دارى تا به من بسپارى واميدوارم كه براى تو بدترين والياننباشم.»
«اعتقاد به اين كه پيامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارك كنندگان قيامت وآخرت و معرفىكنندگان خالق يكتابودهاند و دنيا چيزى جز مزرعه وكشتزار يا ميدان فعاليت و تربيت آدمىبراى حيات جاودان و خدايى شدنانسان نمىباشد، ضرورتى استنيروبخش براى بقاى دين و دنيا ونگاهدارى انسانها، در چنين روزگارسراسر رنج و ملال... وقتى كار آدمى بهآنجا برسد كه زندگى و دنيا را سراسرسختى و تاريكى ديد و راههايى براىاميد و فرار نيابد و از خدا و دين كهبرايش درمان كنندگان درد وادارهكنندگان دنيا بودند، كارى ساختهنشود و نقشى در افكار و اعمال اونداشته باشد، آيا غير از خودرهايى وروآوردن به شهوات و فساد و پناهبردن بهخواب و خمار و ياس و انتحار، چهبرنامه و سرنوشتى مىتواند داشتهباشد.» (39)
آيا مردم در حكومت پيامبر و على وحكومت داوود و سليمان گرفتارسرخوردگى و ياس و نوميدى شدند يابه عكس، با به كار افتادن صحيح نيروها،عزمها قوىتر و راه مبارزه با مشكلات،هموارتر گرديد؟
دينداران راستين چه در زمانبرقرارى حكومت عدل دينى و چه درحكومتهاى جور، همواره وظيفه خود راانجام دادهاند. گيريم در زمان حكومتعدل در راه تقويتبنيان آن حكومت ودر زمان حكومت جور، در راه درهمشكستن بنيان آن بودهاند. هرگزخداجويى و آخرتگرايى، آنها را از اينمساله مهم كه وسيله مؤثرى در راهاصلاح دنيا و هموار كردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دينداران راستين معتقدند كه:«اگر زندگى امروز ما خراب يا دشواراست، چرا زندگى فردا و هميشگيمانخراب باشد؟ !» (40) اما آيا خرابى زندگى اين دنيا و دشوارى آن، به خود مامربوط نيست و آيا تلاش در راه اصلاحو تسهيل زندگى دنيوى مردم براىرضاى خدا، مقدمهاى براى بهتر شدنزندگى فردا و حيات جاودانىنيست؟
آيا اين گونه فكر كردن، به معناىگريز از مسئوليت و تن به استضعافدادن و مستضعفان را در زير سيطرهمستكبران رهاكردن نيست؟
قرآن كريم مىگويد:
«ما لكم لاتقاتلون فى سبيلالله والمستضعفين منالرجال و النساء والولدان» (41)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردانو زنان و كودكان مستضعف نمىجنگيد؟آيا جنگيدن بدون تشكيل حكومتممكن است؟! آيا ترك جنگ و گريز ازقدرت و شوكتحكومتى به معناى رهاكردن مستضعفان در چنگال زورگويان وقلدران نيست؟
قرآن كريم مىگويد:
«انالذين تتوفاهم الملائكة ظالمىانفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفينفىالارض قالوا ا لمتكن ارضالله واسعةفتهاجروا فيها» (42)
آنان كه فرشتگان جانشان رامىگيرند، در حالى كه به خود ستمكردهاند، به آنها مىگويند: در چه وضعىبوديد؟ گويند: در روى زمين مستضعفبوديم. گويند: آيا زمين خدا وسيع نبودكه در آن مهاجرت كنيد؟!
از اين دو آيه برمىآيد كه تن بهاستضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخيمان مستكبر رها كردن،مذموم است و حتما بايد تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولى مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشكيلات و داشتن ارتش وسپاه ممكن است؟!
اگر زندگى امروز ما به علتسرباززدن از وظايف اجتماعى و سياسى ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهى ازمنكر و ترك جهاد و قتال با قدرتمندانمستكبر خراب باشد، نبايد اميد داشتهباشيم كه زندگى آخرت ما رضايتبخشو آباد باشد. مگر اين كه خرابى زندگى بهخاطر پيكار و مبارزه باشد. چنانكهمجاهدين اسلام رنجها و مرارتها را بهجان خريدند و دنيا را فداى آخرتكردند و بهترين زندگى را در آخرتبراى خود فراهم كردند. مىپذيريم كهدين مىخواهد انسان را به سوى خدا وزندگى سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولى آيا آبادكردن خانه آخرت و تقرب بهخدابدوناصلاحمعاشوبدونتنظيمصحيحو دقيق امور سياسى، اقتصادى، نظامىوفرهنگى ممكناست؟! اگر دين كارى بهحكومت ندارد، پس چرا قرآن مىگويد:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و منرباط الخيل ترهبون به عدوالله وعدوكم» (43) تا مىتوانيد در برابر دشمناننيرو و اسب تهيه كنيد تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آيا نبايد دنيا از لوث وجود دشمنانخدا پاكشود؟ آيااگرنشود دنيارا از لوثوجود آنانپاككرد، نبايدچندانقوى شدكه آنها را جرات دشمنىكردن نباشد؟!
«مساله مهمتر زيان سنگينى است كهطرز تفكر دين براى دنيا، به بار مىآورد.انتظار يا اعتقاد به اين كه بعثت پيامبران وتعليمات آنان - كلا يا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحيح امور فردىو اجتماعى آنها در دنيا مىباشد. و اديانتوحيدى، علاوه بر اصول و احكامعبادى، جامع انديشهها و رهنمودهاىلازم براى بهبود زندگى افراد و جوامعبشرى هستند، باعث مىشود كه مؤمنينو علاقهمندان، احساس وظيفه و نگرانىنكنند و درباره مسايل و مشكلات خودو اجتماع و جامعه بشرى... در صددتدبير و فعاليت و تلاش خارج از احكامدين بر نيايند; بلكه كافى خواهد بود كهدر انجام حدود و وظايف شرعىمراقبت لازم به خرج دهند تا دنيا وآخرتشان به وجه احسن تامين گردد.بدون اين كه احتياج به كسب دانشها وكنجكاوى و تفحص در مسايل و قوانينطبيعت و خلايق داشته باشند و به بسطروابط با دنياى خارج خودشان واكتشافات و اختراعات براى چارهجويىمشكلات فزاينده زندگى و دنيا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندكه شريعت و فقهشان چون از طرفخداست و كامل و جامع مىباشد، بههمان صورت كه هست، جواب همهنيازها و اشكالات و ابتلاهاى همهعصرها و انسانها را داده و نبايد چيزىدر آن وارد گردد و تغييرى در آن داد.» (44)
اولا: بايد توجه كنيم كه فقه، علم بهاحكام و تكاليف است از روى ادلهشرعى. فقيه بايد با عنايتبه منابعاستنباط، تكليف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن كند، يعنى بايد بگويد:چه كارى حرام، كداميك واجب و يامحكوم احكام ديگر (استحباب وكراهت و اباحه) است؟ فقيه بايد از منابعدينى، احكام كليه امور را در قلمروزندگى فردى، خانوادگى و اجتماعىمردم بيان كند. او از جهت فقاهتش،برنامهريز نيست و به همين جهت، هرفقيهى نمىتواند حاكم بر مقدرات مردمباشد. بلكه علاوه بر فقاهت، شرايطديگرى هم دارد كه فقها در آثار خويشدرباره آنها بحث كردهاند. كامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبى درست است.اما نه به لحاظ اين كه به نيازها واشكالات غيرفقهى عصرها و انسانها نيزپرداخته باشد بلكه به لحاظ بيان احكام،كامل و جامع است و فقيه با احاطهاى كهبر منابع و ادله دارد، مىتواند احكامهمه موضوعات را بيان كند. اعم از اينكه موضوع، در گذشته مطرح بوده، يامستحدثه باشد.
بنابراين، اگر امروز مشكل ايدزگريبانگير انسانها شود، راهحل طبى اين مشكل را نبايد از فقه بجوييم، بلكه بايدويروس آن را شناخت و راه علاج آن را كشف كرد. البته فقه در بيان احكاممربوط به اين بيمارى و معضل اجتماعى، جامع و كامل است. فقه وظيفه دارد كه احكام مربوط به اين پديده را بيان كند. اما وظيفه ندارد كه واكسن ضد ايدز را هم ساخته، طريقه واكسيناسيون را هم آموزش دهد.
آرى فقه را نبايد تغيير داد. ولى بايدبا كار ممتد، جدى و عميق چنان پربارشكرد كه پاسخگوى همه بايدها و نبايدهادر كليه زمينهها باشد. اين كار نه بهمعناى تغييردادن آن است و نه واردكردن چيزى در آن.
ثانيا: محال است كه انبياى الهى كههدفشان خدا و آخرت است، دنيا راناديده انگارند. مسافرى كه به شهرىمىرود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسيله سفر و راه و ساير ابزارها دررابطه با هدف، براى او مطرح است وبايد راه هموار و امن و وسيله سفر مرتبو بىخطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنيا راه آخرت و قرب به خداست.بىتوجهى به دنيا، همانتفريطى است كه استدلالكننده از آن بيمناك است.
ما بايد از مسير همين دنيا به خدا وآخرت برسيم. بدن ما مولود همين جهانو در عين حال، مركب روح است. ما بهاين بدن نياز داريم و به همين دليل،چارهاى جز فعاليت صنعتى، كشاورزى،هنرى، علمى و فرهنگى نداريم. اين فعاليتها نظام مىخواهد و نظام دادنبدون تشكيل حكومت ممكن نيست.دين يا بايد از دنيا و مافيها بگذرد وپيروان خود را به آسمان و عرشالهىببرد و آنها را از زندگى زمينى از همانروزى كه شهادتين مىگويند، برهاند و يااگر بخواهد - و حتما مىخواهد - از مسيردنيا به آخرت و خدا برساند، بايد بههمه لوازم آن تن دهد و دنياى مردممتدين را در اختيار قيصر و كسرى نگذارد. چنانكه پيامبراكرم(ص) چنينكرد و براى بعد از رحلت جانگداز خودنيز على(ع) را برگزيد و به امامتاستمرار بخشيد و همين، رمز كمال دينو تمام نعمتبود كه در روز عيدغديرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحكومت و امامت، به پايه و مرحلهاىرسيد كه مرضى خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاويدان گردد.
گرفتن حكومت از دين، به بهانه اينكه دين، اخروى و خدايى است، بهمعناى ابتر كردن دين است. اتفاقا ديناخروى و خدايى بيش از دين دنيوى،حكومت طلب است. دين دنيوى ممكناستبه اين اندازه قانع شود كه رفاهنسبى براى انسان كافى است و لزومىندارد كه خود را براى اصلاحاتاجتماعى و فرهنگى به زحمتبيندازد.ولى دين اخروى و خدايى، اصلاحآخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاحهمه جانبه دنيا ناممكن مىداند.اينجاست كه حكومت در متن ديناخروى قرار مىگيرد و نه در متن ديندنيوى.
1) المائده / 3.
2) منتهىالامال، وقايع سال نهم هجرى
3) المفردات فى غريبالقرآن: تمم، كمال.
4) النور/ 55.
5) الانبياء/ 80
6) المقصص، 77.
7) البقره، 86.
8) البقره، 201.
9) آل عمران، 185.
10) نهجالبلاغه، خطبه 203.
11) نهجالبلاغه، حكمت 131.
12) نهجالبلاغه، خطبه 151.
13) سفينةالبحار: رهب.
14) الجمعه/ 2.
15) النساء/ 59.
16) البقره/ 48: هر كه پيامبر را اطاعت كند، خدارا اطاعت كرده و هركس روىگردان شود، تورا به عنوان نگهبان ايشان نفرستاديم.
17) سفينة البحار: ولى،الكافى 2/18، الوسائل1/7.
18) آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، صفحه 35.
19) همان، صفحه 36
20) همان مدرك
21) نهجالبلاغه، حكمت 337
22) سفينةالبحار، دعا
23) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء صفحه 37
24) همانمدرك، صفحه 37 و 38
25) الغاشيه/21 و 22.
26) البقره/ 256.
27) الانعام/107.
28) فاطر/ 23.
29) المائده/ 99.
30) يونس/ 108.
31) آخرت و خدا: هدف بعثت انبيا، صفحه 38.
32) همان.
33) نهجالبلاغه خطبه 40.
34) همان.
35) كليات مثنوى: ص 107، از انتشاراتكتابفروشى اسلاميه.
36) سفينةالبحار: ضرر.
37) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء: ص 38.
38) نهجالبلاغه، نامه 5.
39) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء: ص 39 و40.
40) همان، صفحه 40.
41) النساء/75.
42) النساء/97.
43) الانفال/ 60.
44) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء، صفحه 40و 41.