اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتییغیروا ما بانفسهم و ان الله سمیع علیم .
راجع به این آیه شریفه در هفته گذشته مقداری بحث کردیم وآنچه اکنون عرض میکنیم مکمل و متمم آن است.مقدمة باید عرضبکنم که این جمله را باید همیشه در نظر داشته باشیم که القرآنیفسر بعضه بعضا قرآن بعضی از آیات آن تفسیر کننده و توضیحدهنده بعضی آیات دیگر است.در خود قرآن کریم آیهای هست که درواقع متود قرآن شناسی را به ما معرفی میکند.این آیه،«متودولوژی»
قرآن است.آیه هفتم سوره آل عمران است.میفرماید:
هو الذی انزل الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات .آیات قرآن را تقسیم میکند به آیات محکمو آیات متشابه.بعد آیات محکم قرآن را ام الکتاب(مادر کتاب)
مینامد.به این اعتبار اینها را آیات مادر میخواند که اینها توضیحدهنده و تفسیر کننده آیات دیگر است.آیات متشابه یعنی آیاتی که[درآنها]حقیقتی به یک صورت کلی بیان شده است که این حقیقت بهصورت کلی را به شکلهای مختلف میشود توضیح و تفسیر کرد،تا ماچگونه تفسیر کنیم.این چگونگی را با آیات مادر باید به دست آورد.
تعبیر خیلی خوبی است که خود قرآن«آیات مادر»تعبیر میکند.حالا مابرای این مطلب مثالی از همین مسئله«ما نحن فیه»ذکر میکنیم تا هممطلب خودمان را توضیح داده باشیم و هم آن آیه را درست برای شماروشن کرده باشیم.
در سراسر قرآن عموم مشیت الهی به چشم میخورد.قرآن یککتاب توحیدی عجیبی است.یعنی همیشه بشر را از شرک دور میکند واین را که کسی خیال بکند در عالم حادثهای رخ میدهد که از علم یاقدرت و یا مشیتخدا بیرون باشد هرگز نمیپذیرد.این است کهمیبینیم عبارت«من یشاء»یا«ما یشاء»(آنچه خدا بخواهد)درقرآن زیاد به چشم میخورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عالمواقع نمیشود.یک مسلمان اگر به قرآن اعتقاد دارد باید اینطور معتقدباشد که چیزی که خدا نخواهد در عالم واقع نمیشود،پس هر چه واقعمیشود به مشیتخدا واقع میشود.ولی اینکه همه چیز به شیتخدااست،چگونگیش تفسیر میخواهد.ممکن است ما آن را همان طوریتصور بکنیم که به اصطلاح جبری مذهبها یا به اصطلاح کلامی«اشاعره»که فرقهای از اهل تسنن بودند توضیح میدادند.اینها درعالم هیچ چیزی را شرط هیچ چیزی نمیدانستند،و از این مسئله که همهچیز به مشیتخداست اینطور میخواستند نتیجهگیری کنند که پس درعالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست.
اگر واقعا ما از این مسئله کهدر قرآن است که همه چیز به مشیتخداست اینطور استنباط کنیم کههیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست،معنایش این است که اگر قومیدر دنیا سعادت پیدا میکند،هیچ شرطی ندارد،خدا خواسته است،واگر قومی در دنیا بدبختشد نیز باید بگوییم خدا خواسته است.
همچنین در آن دنیا اگر مردمی اهل بهشتشدند،چرا ندارد،خداخواسته اینها اهل بهشت باشند.چون وقتی گفتیم همه چیز به مشیتخداست،دیگر چرا ندارد.اگر بگوییم عمل خوب انجام دادند که بهبهشت رفتند،میگویند این هم شرطش نیست چون همه چیز به مشیتخداست;هیچ مانعی ندارد که خدا یک بنده صالح متقی مطیع را به جهنمببرد و یک بنده عاصی گنهکار فاسق فاجر مشرک را به بهشت ببرد،چون خودش میخواهد و هیچ چیز در جهان هستی شرط هیچ چیزنیست.و بعضی به این حرف هم رسیدند که اگر غیر از این بگوییم،بگوییم«چیزی در عالم شرط چیزی هست»با توحید و اینکه همه چیز بهمشیتخداست منافات دارد.
یک گروه دیگر دیدند این حرف خیلی حرف نادرستی است.
چگونه میشود گفت در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست؟!
این نه با حساب دنیا جور در میآید و نه با حساب آخرت.اگر دردنیا،هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد پس باید اینطور باشد که مثلا یک سال باران و برف نیاید،شرایط جوی مساعد نباشد،آفت همبیاید،و در آن سال مردم زراعت بکنند و محصول فراوان بگیرند،یاحتی زراعت هم نکنند و محصول فراوان بگیرند.و یک سال دیگرزحمت بکشند،زمین را شخم بزنند و آبیاری و تقویت بکنند،هوامساعد باشد،برف و باران به موقع بیاید،آفت هم نیاید،و آن سالاساسا محصولی به وجود نیاید،چون هیچ چیزی شرط هیچ چیزینیست.یا اینکه باید امکان داشته باشد که کسی ازدواج نکند ولیصاحب فرزند بشود،و یک مرد و زن سالمی ازدواج بکنند و فرزنددارنشوند،چون هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست.آخرت هم همینطور.
ولی اینطور نیست.هم در دنیا همه چیز شرط همه چیز است،همدر آخرت.
بعد این دسته اندکی از آن طرف افتادند،گفتند اینکه مامیگوییم همه چیز به مشیتخداست،مقصود همه چیز نیست;برخیامور به مشیتخداست و برخی دیگر به مشیتخدا نیست،واقعمیشود بدون اینکه به مشیتخدا باشد.
اما اگر ما درست با منطق قرآن آشنا بشویم،میبینیم که هم بایدمعتقد بشویم که همه چیز به مشیتخداست و هم باید معتقد بشویم کهکار دنیا و آخرت،کار عالم هستی بیحساب نیست که هیچ چیزیشرط هیچ چیزی نباشد.خیر،هر چیزی شرایط معینی دارد،با شرایطخودش به وجود میآید،و بدون آن شرایط محال است به وجود بیاید.
توضیح اینکه همه چیز به مشیتخداست ولی مشیتخدا بر نظام تعلقگرفته است،یعنی مشیت الهی است که این حسابها و نظامها را در عالم به وجود آورده.همه چیز به مشیت الهی است ولی این مشیت الهی استکه برای هر چیزی شرایط و نظامی قرار داده،و برای هر مقصدی راهمعینی قرار داده که بدون رفتن آن راه محال است انسان به آن مقصدبرسد.این است معنی«امر بین الامرین».
منطقی که میگفت«در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزینیست»همان منطق«جبر»است.آن منطق که میگفت«بعضی چیزهابه مشیتخداست و بعضی دیگر به مشیتخدا نیست»منطق«تفویض»است،یعنی بعضی چیزها را خدا گفته به من مربوطنیست،هر چه میخواهد بشود،تفویض کرده،واگذاشته.و اینمنطق که هم قبول میکند«همه چیز به شیتخداست»و هم قبولمیکند که«در عالم هر چیزی شرایطی دارد»همان منطق امر بینالامرین»است.
در اول عرایضم عرض کردم که قرآن،بعضی از آیات آن،بعضی دیگر را تفسیر میکند یا به تعبیر خود قرآن بعضی آیات، آیاتمادر است،ام الکتاب است،محکم است.باید آیاتی را که متشابهاستیعنی چند گونه میشود آنها را تفسیر کرد با آیاتی که یک طور بیشترنمیشود تفسیر کرد توضیح داد.مثلا ما از یک طرف در قرآن میخوانیم قل اللهم مالک الملک بگو ای پروردگاری که مالک همه ملکها وصاحب همه قدرتها تو هستی تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملکممن تشاء تو به هر کس که بخواهی ملک و قدرت بدهی میدهی،و از هر کس که بخواهی بگیری و انتزاع بکنی میگیری و انتزاعمیکنی. تعز من تشاء و تذل من تشاء هر کس را که تو بخواهی به او عزت میدهی و هر کس را که تو بخواهی به ذلت مینشانی.این آیه، متشابه استیعنی آن را چند گونه میشود پیاده کرد.حالا اگر ما بودیمو همین یک آیه قرآن،امکان اینکه آن را به گونهای که جبری مذهبانپیاده میکنند پیاده نماییم وجود داشت.میگوید ملک را به هر کهبخواهی میدهی و از هر که بخواهی میگیری;عزت را به هر کهبخواهی میدهی و از هر که بخواهی میگیری.جبری مذهب همهمین مطلب را میگوید، منتها از این مطلب نتیجهگیری میکند که هیچچیزی شرط هیچ چیزی نیست.دیگری میگوید:نه،این[اصل]مخصوص همه اشیاء نیست،یک مواردی هم هست که به مشیتخدامربوط نیست.یعنی میگوید[این اصل]یک عامی است تخصیصبردار یعنی استثناپذیر.ما خیلی کلیات در قرآن داریم که استثنامیپذیرند.
اما اگر ما آیه مورد بحث را محکم این آیه قرار بدهیم،مادر اینآیه قرار بدهیم،یعنی این آیه را با آن آیه تفسیر بکنیم، میبینیم هر دوصحیح و کامل است بدون اینکه هیچ ایرادی وارد باشد.آیه مورد بحثمیگوید: ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتییغیروا ما بانفسهم آن بدین جهت است که خدا هرگز چنین نبودهاست،یعنی خدائیش ایجاب نمیکند و بر خلاف خدائیش میباشد کهنعمتی را به گزاف از مردمی بگیرد،مگر آنکه آن مردم قبلا آنچه را کهمربوط به خودشان است تغییر داده باشند.در آن آیه دیگر،از یک نظر،به طور اعم بیان میکند: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا مابانفسهم .اسم نعمت هم در میان نیست.اعم از نعمت و نقمت است.معنایش این است:خداوند نعمتی را از مردمی نمیگیرد و به آنهانقمت نمیدهد مگر وضع خودشان را از آنچه که بودهاند تغییر دادهباشند،و نیز نقمتی را از مردمی نمیگیرد و نعمت به آنها نمیدهد مگرآنکه آنها خودشان را تغییر داده باشند.
این نعمت و نقمت،همان عزت و ذلتی است که در آن آیهگفت: تعز من تشاء و تذل من تشاء به هر کس بخواهی عزتمیدهی و به هر کس بخواهی ذلت میدهی.اما آن دو آیه قانون عزتدادن و ذلت دادن را بیان میکند:بله،عزتها را خدا میدهد،غیر ازخدا قدرتی نیست که عزت بدهد;ذلتها را هم خدا میدهد و غیر از خداقدرتی نیست که ذلت بدهد. منبع تمام قدرتها خداست،غیر از او کسینیست.اما این را بدانید که کار خدا بر عبث نیست،بر این اساسنیست که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد و بیجهت به مردمیعزت یا ذلت بدهد مثل کسانی که چشمهاشان را میبندند و قرعهکشیمیکنند. ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتییغیروا ما بانفسهم ،یا آن آیه دیگر: ان الله لا یغیر ما بقوم حتییغیروا ما بانفسهم که در سوره رعد است،یعنی این را بدانید که ذلتگرفتن و عزت دادن،و متقابلا عزت گرفتن و ذلت دادن خدا،همه بهمشیت اوست اما حساب و قانون دارد.تا مردم صالحی خودشان بهسوی فساد نگرایند خدا لطفش را از آنها نمیگیرد و تا مردم فاسدی بهسوی خدا باز نگردند خداوند لطفش را به سوی آنها باز نمیگرداند.
در این زمینه مخصوصا در نهج البلاغه مطالب زیادی است.
خطبهای هست به نام خطبه قاصعه.وجود مقدس امیر المؤمنین علی علیه السلام درباره همین مسئله که قرآن بیان کرده است راجع به عزتو ذلت امم،یک فصل مشبعی بحث میکند یعنی مطلبی که میگویدتوضیح همین آیه قرآن است.
اکنون دو حدیث را که در تفسیر آمده استبه عنوان نمونه برایتان میخوانم.
حدیث اول در کافی است که از امام صادق علیه السلامروایت میکند:ان الله بعث نبیا من انبیائه الی قومه و اوحی الیهخدا به یکی از پیغمبرانش که او را به سوی قومش فرستاده بود چنینوحی کرد: ان قل لقومک به مردمت اطلاع بده که انه لیس مناهل قریة و لا ناس(قریه یعنی محل جمع شدن.لازم نیست که حتما دهباشد.در اصطلاح امروز ما قریه یعنی ده،ولی در اصطلاح قرآن قریه بهشهر هم اطلاق میشود.از ماده«قری»به معنی محل اجتماع است)
مردم یک محلی،دهی،شهری،و به طور کلی مردمی نیستند که کانواعلی طاعتی که بر راه من و اطاعت من باشند یعنی صالح باشند فاصابهم فیها سراء و به همین جهت برای آنها خوشی و نعمت وسعادت بیاید فتحولوا عما احب الی ما اکره و بعد اینها از ایننعمتها سوء استفاده بکنند یعنی بیافتند در عیش و فساد اخلاق،و فاسدبشوند(به عبارت دیگر مردمی نیستند که صالح باشند و پشتسر اینصلاح،من برایشان سعادت بیاورم ولی بعد این سعادت و خوشی،آنهارا به سوی فساد بکشاند یعنی از این نعمتسوء استفاده کنند) الاتحولت لهم عما یحبون الی ما یکرهون مگر اینکه من هم نظرم رادرباره آنها تغییر بدهم و آنچه را که آنها دوست میدارند از ایشانبگیرم و چیزی به آنها بدهم که از آن بدشان میآید، یعنی بجای نعمت،نقمت بدهم. و انه لیس من اهل قریة و لا اهل بیت کانوا علیمعصیتی و مردم جایی یا حتی مردم خانوادهای نیستند که بر معصیت منو در راه فساد باشند فاصابهم فیها ضراء و در نتیجه به ایشان سختیبرسد فتحولوا عما اکره الی ما احب و برگردند از آنچه من مکروهمیدارم به سوی آنچه محبوب من است الا تحولت لهم عمایکرهون الی ما یحبون مگر آنکه من دو مرتبه نظرم را درباره آنها تغییربدهم و آنچه را که بر آنها سختی بود عوض کنم و به ایشان خوشی بدهمکه آنها هم راضی بشوند و آن را دوست داشته باشند.
حدیث دیگری را در اینجا (1) از تفسیر«صافی»نقل میکنند واین هم ظاهرا از«کافی»است که امام صادق(ع)فرمود:کان ابییقول پدرم امام باقر علیه السلام میفرمود:ان الله عز و جل قضیقضاء حتما خدا تقدیر و حکم حتمی و تخلفناپذیر کرده است که لاینعم علی العبد بنعمة فیسلبها ایاه حتی یحدث العبد ذنبا یستحقبذلک النقمة خداوند نعمتی را به بندهاش نمیدهد که آن نعمت را ازاو سلب کند مگر آنکه قبلا آن بنده گناهی مرتکب شده است،یعنیقبلا آن بنده، خودش،خودش را تغییر داده است.
ممکن است در اینجا ذهنتان برود دنبال این مطلب که آیا اگرخداوند به انسان نعمتی داد و انسان گناهی مرتکب شد،آن گناه هرچه میخواهد باشد،خدا آن نعمت را از انسان میگیرد،یا میانگناهان و نعمتهایی که سلب میشود رابطه خاصی استیعنی هرگناهی تاثیر دارد در سلب نعمت معینی،و در سلب نعمت دیگر اثرندارد کما اینکه هر طاعتی تاثیر دارد در جلب یک نعمت معین نه همهنعمتها.مثلا ما به طور کلی میدانیم که هم باید رعایتحق الله رابکنیم و هم رعایتحق الناس.حق الله وظایفی است بین ما و خدا مثلنماز و روزه.حق الناس وظایف مستقیمی است که ما در برابر مردمداریم از عدالت،انصاف و غیره;تکالیفی است که نسبت به مردمداریم،حقوقی است که دیگران بر عهده ما دارند.یکوقت گناه ما ایناست که حق الله را ادا نمیکنیم،و یک وقت گناه ما این است که حقالناس را ادا نمیکنیم.حق الله هم فرق میکند;یکوقت نماز نمیخوانیم،یکوقت روزه نمیگیریم،یکوقت العیاذ بالله شراب میخوریم،یکوقتدروغ میگوییم، یکوقتحجخانه خدا را نمیرویم.همین طور استحقالناس.آیا اینها دیگر فرق نمیکند؟
همین قدر که انسان یک گناهمرتکب شد خدا هر نعمتی را که شد از او میگیرد یا هر گناهی با یکنعمتخاصی ارتباط دارد؟دومی درست است.حالا من برایتان یکدلیل ذکر میکنم.
در دعای کمیل که در شبهای جمعه کسانی که توفیقدارند میخوانند،اینطور میخوانیم:اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزلالنقم.اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم.اللهم اغفر لیالذنوب التی تنزل البلاء.اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبسالدعاء گناهان را دسته دسته میکند:خدایا آن گناهانی را که نقمترا بر بنده نازل میکند ببخش،آن گناهانی را که نعمت را میگیردببخش،گناهانی را که بلاها را نازل میکند بیامرز،گناهانی را کهسبب میشود دعاهای ما حبس بشود(یعنی حال دعا از ما گرفته بشود که دعا نکنیم که این بدترینش است،یا دعا بکنیم و مستجاب نشود)
ببخش.معلوم میشود هر دستهای از گناهان یک خاصیت مخصوصبه خود دارد.
آیهای که در هفته پیش هم خواندیم آیه عجیبی است: و ماکان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون (2).پروردگار توهرگز چنین نیست که مردمی را به موجب ظلمی هلاک کند در حالیکه آنها مصلح و اصلاح کنندهاند.اینکه هم ظالمند و هم اصلاح کنندهیعنی چه؟مقصود از ظلم در اینجا آن ظلم عظیم است که شرک است،و مقصود از اینکه مصلح هستند یعنی در میان خودشان مصلحند.پسظلمشان در حق الله است،اصلاحشان در حق الناس.بنابراین قرآناینطور میگوید که اگر مردمی خودشان برای خودشان در دنیا خوبباشند اما کافر و مشرک باشند،[به عبارت دیگر]عدالت در میانشانبرقرار باشد ولی مشرک باشند،در این دنیا خدا آنها را معذب نمیکند.
پس معلوم میشود هر گناهی یک خاصیتی دارد.این است که پیغمبراکرم(ص)فرمود:الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.
جمله عجیبی است:یک ملک،یک دولت،یک نظام با کفر قابل بقاهست ولی با ظلم قابل بقا نیست.هم کفر گناه است و هم ظلم،اماهر گناهی در یک جهت تاثیر دارد.تاثیر کفر در اینکه نظام یکزندگی را از هم بپاشد به اندازه ظلم نیست.پس ما اگر دو جمعیتداشته باشیم،یک جمعیت مسلمان باشند ولی در میان خودشان ظالمباشند،خودشان به یکدیگر ظلم بکنند،و جمعیت دیگر کافر باشند امانسبت به خودشان عدالت و انصاف داشته باشند،از نظر اخروی آنمسلمانها مسلما بهتر بودهاند... (3)
1-تفسیر«المیزان»ج 9،ص 110.
2-سوره هود،آیه 117.
3-[متاسفانه به علت نقص فنی دستگاه،مقداری از سخنرانی ضبط نشده است].