میدانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او دین خاتم و جاودانه است و بلکه پیغمبران گذشته همه مقدمه بودهاند; یعنی در واقع مراحل ابتدایی را میگذراندهاند و بشر هم در مکتب آنها مراحل ابتدائی را پشتسر میگذاشته تا آماده بشود برای مرحله نهائی و با آمدن دین خاتم دیگر پیامبر جدیدی در عالم نخواهد آمد و این دین به صورت پایدار در عالم باقی خواهد ماند.
حال باید ببینیم راز خاتمیت چیست؟
ما نمیخواهیم وارد این مطلب بشویم و در یک رساله کوچک بنام «ختم نبوت» درباره راز خاتمیت مفصلا بحث کردهایم. فقط اینجا یک مطلب را متذکر میگردم و آن این است که:
دین خاتم در بسیاری از خصوصیات با ادیان دیگر تفاوت دارد.
یکی از آن آن خصوصیات، معجزه دین خاتم است; البته معجزه اصلی آن.
معجزات پیامبران دیگر از نوع یک حادثه طبیعی بوده است مثل زنده کردن مرده یا اژدهاشدن عصا، و یا شکافته شدن دریا و امثال آنها.
اینها هر کدام حادثهای موقت است. یعنی حوادثی است که در یک لحظه و در یک زمان معین صورت میگیرد و باقی ماندنی نیست.
اگر مردهای زنده شود زنده شدن او در یک لحظه انجام میگیرد و چند صباحی هم ممکن است زنده بماند ولی بالاخره میمیرد و تمام میشود.
اگر عصایی اژدها میگردد یک امری است که در یک ساعت معین رخ مدهد بعد هم بر میگردد بحالت اولیهاش.
معجزاتی که انبیاء گذشته داشتهاند همه از این قبیلند. حتی بعضی ازمعجزات خود پیغمبر; مثل آنها که قبلا اشاره کردیم. نیز از جمله این گونه معجزات است. رفتن پیغمبر از مسجد الحرام به مسجدالاقصی یا شق القمر در شبی یا روزی انجام میگیرد و تمام میشود.
ولی برای دین جاودان که میخواهد قرنها در میان مردم باقی باشد، چنین معجزهایکه مدتی کوتاه عمر دارد; کافی نیست. چنین دینی معجزهای جاودان لازم دارد.
و لهذا معجزه اصلی خاتم الانبیاء از نوع کتاب است.پیغمبران دیگر کتاب داشتهاند و معجزه هم داشتهاند ولی کتابشان معجزه نبود و معجزهشان هم کتاب نبود.
موسی تورات داشت و خودش هم میگفت تورات من معجزه نیست معجزه من غیر از تورات است.
ولی پیغمبر اسلام اختصاصا کتابش معجزهاش نیز هست البته نه به معنای اینکه او معجزه دیگری نداشته است; بلکهبه این معنی که کتابش هم معجزه است و این لازمه دین خاتم و دین جاوندان است.
مطلب دیگری در مورد دین خاتم هست که باز یکی از رازهای خاتمیتبشمار میآید و آن این است که دوره خاتمیت نسبتبه دورههای گذشته نظیر دوره نهائی و تخصصی است نسبتبه دورههای ابتدائی یعنی دوره صاحب نظر شدن بشر است.
دانشآموز در دوره دبستان و دبیرستان فقط بهاو میگویند و او یاد میگیرد ولی وقتی که به دوره دانشگاه رسید و به طی کردن دوره تخصصی یعنی دوره فوق لیسانس و دکتری پرداخت; اینجا دیگر دوره صاحب نظر شدن است دوره اجتهاد در نف مربوطه است.
دوره دین خاتم برای بشر از نظر کلی نه ملاحظه یک فرد بخصوص نسبتبه فرد دیگر دوره صاحب نظر شدن است.
در دوره صاحب نظر شدن بشر است که در مسائل دینی; اجتهاد و مجتهد شان پیدا میکند. آیا در ادوار گذشته ما مجتهد داشتهایم؟ در ادیان ابراهیم و موسی و عیسی مجتهدی وجود داشتهاست؟ خیر; آنچه قرآن از آن تعبیر به فقاهت و تفقه در دین میکند به هیچ وجه در آن ادیان به چشم نمیخورد.
آن کاری که امروز مجتهد با نیروی علم و استدلال و اجتهاد میکند. پیغمبران گذشته میکردند ولی نه با قوه اجتهاد بلکه با نیروی وحی و نبوت.
اصولا در آن ادیان زمینه اجتهاد وجود نداشت; چون خود دین باید زمینه اجتهاد در آن وجود داشته باشد یعنی در یک دین ضوابط و اصول کلی باید بیان شده باشد تا یک عده متخصص بر اساس آن کلیات و ضوابط روی فکری و نظر مسائل جزئی را اکتشاف نمایند.
ادیان گذشته به دلیل اینکه درس دوره ابتدائی بود، نمیتوانست اصول و کلیات را بیان نماید، زیرا بشر استعداد فراگیری آنها را نداشت.
اصطلاح رائجی است که میگوید: پیغمبران مرسل و غیر مرسل، پیغمبران مرسل یعنی پیغمبرانی که صاحب شریعت و قانون هستند مثل ابراهیم، موسی، عیسی و پیغمبران غیر مرسل یعنی پیغمبرانی که تابع پیغمبران دیگر و مبلغ شریقت آنانند و از خودشان قانونی نداشتهاند.
کاری که هم اکنون مجتهدان میکنند همان کاری است که پیغمبران دسته دوم میکردهاند. البته مجتهد کارش منحصر به این نیست و علاوه بر اجتهاد حاکل شرعی ورهبر مردم است آمر به معروف و ناهی از منکر در میان مردم است او مصلح میان امتبوده و موظف است که مفاسد را اصلاح نماید.
همین کار را نیز در گذشته پیغمبران انجام میدادند ولی در دین خاتم دیگر پیغمبری بخاطر این جهات مبعوث نمیگردد بلکه مجتهدان از عهده چنین وظایفی بر میآیند.
این است معنای حدیثی که پیغمبر فرمود: علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل. علماء امت من مانند انبیاء بنیاسرائیل میباشد التبه مقصود آن عده از انبیاء بنی اسرائیل است که کارشان فقط تبلیغ و تفهیم و تعلیم و ترویجشریعت موسی بوده است.
این است که میگوییم دوره انبیاء گذشته دوره وحی است. به این معنی که حتی تبلیغ و ترویج را هم میبایست انبیاء انجام بدهند. ولی در دوره دین خاتم، یک سلسله کارها یعنی کارهایی که مربوط به عالم تبلیغ و ترویج است و یا مربوط به استنباط کلیات از جزئیات است آن را دیگر علماء انجام میدهند نه پیغمبران.
پی علماء از این نظر و در این حدود و نه بیشتر، جانشین پیغمبرانند، نه همه پیغمبران، بلکه جانشین پیغمبرانی که صاحب شریعت نیستند.
از نظر کلی اعجاز قرآن از دو جنبه است جنبه لفظی و جنبه معنوی لفظی یعنی از جنبه هنر و زیبائی و معنوی یعنی از جنبه علمی و فکری.
چون مقوله هنر و زیبائی غیر از مقوله علم و تفکر است. زیبائی مربوط به فن است و علم مربوط به کشف. علم یعنی آنچه که حقیقتی را برای انسان کشف میکند ولی زیبائی و جمال یعنی آن چیزی که یک موضوع جمیل و زیبائی را بوجود میآورد.
البته خود هنر و زیبائی هم موضوعات و مقولات مختلفی دارد یکی از آنها مقوله سخن است و اتفاقا انسان در میان همه زیبائیها آن چنان در مورد هیچ مقولهای از مقولههای زیبائی نشان ندهد.
ما میتوانیم زیبایی را بدو نوع تقسیم کنیم. 1- زیبائی حسی 2- زیبایی ذهنی. زیبائی حسی هم به سمعی و بصری تقسیم میشود.
زیبائی گل و باغچه از نوع زیبائی حسی بصری است و زیبائی یک آواز خوش از نوع حسی سمعی است.
آیا زیبائی سخن از این نوع است؟ خیر، بلکه اصولا زیبایی سخن حسی نیست فکری است از راه حس.
یک شعر زیبا یا یک نثر زیبا چقدر انسان را جلب میکند؟! آنجا که سعدی میگوید: منتخدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون که برآید مفرح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب»
و بلافاصله شعری اضافه میکند:
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش بدر آید
و باز بلافاصله یک آیه از قرآن ضمیمه میکند:
اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور. سپس ادامه میدهد:
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر بهاری فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند...
این جملات، شعر و نثرش آنچنان در کنار یکدیگر زیبا چیده شده است که سعدی هفتصد سال قبل مرده ولی گلستان او خودش را حفظ کرده است.
چرا خودش را حفظ کرده؟ زیرا زیباست. فصیح و بلیغ است
قاآنی از شعرای معروف است و همشهری سعدی و اهل شیراز است همیشه میخواستبا سعدی رقابت کند، کتابی هم به آهنگ گلستان گفته است ولی نتوانستبپای سعدی بیاید.
نقل میکنند شبی در شیراز در فصل زمستان با عدهای پای بخاری نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمی بود و یک نفر قوال هم در آنجا بود که این شعر معروف سعدی را شروع به خواندن کرد.
شبی خوش است و در آغوش شاهد شکرم...
تا آنجا رسید که گفت:
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح بر آفتاب که امشب خوش استبا قمرم
قاآنی که خودش مرد شعر شناسی است آنچنان تحت تاثیر قرار گرفت که گفت: این مرد دیگر جائی نگذاشته که کسی شعر بگوید!! دیوان شعرش را که جلویش بود، پرت کرد توی بخاری و آنرا سوزانید گفت اگر این شعر است دیگر ما نمیتوانیم شعر بگوییم!
پس گاهی یک شعر آنقدر زیبا از آب درمیآید که یک شاعری مانند قاآنی که خودش استاد سخن استیک جا که از زبان یک قوال آن شعر را میشنود آنچنان تحت تاثیر قرار میگیرد که خودش را وقتی با او مقایسه میکند میبیند که او چقدر بالاست و خودش چقدر پائین!! این اثر سخن است.
حافظ را چه نگهداشته است؟ مولوی را چه نگهداشته است؟ زیبائی شعرشان. چون زیبائی و به تعبیر علما، فصاحت، روشنی، بلاغت رسائی خلاقیت و جاذبه و ربایندگی، مسئله غیر قابل انکاری است.
قرآن به اتفاق هر کس که سخن شناس است، و اندکی با زبان قرآن آشنائی دارد، حتی فرنگیها که با زبان عربی آشنائی پیدا کردهاند، تصدیق کردهاند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبایی سخن بینظیر است.
اولا قرآن یک سبک خصوصی دارد، نه نثر است و نه شعر، در صورتی که همه سخنها یا نثر است و یا شعر، اما شعر نیستبه دلیل اینکه وزن و قافیه که در شعر کهن از پایههای اصلیل شعر محسوب میشد، ندارد.
و علاوه بر وزن و قافیه از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچگونه تخیل بیان نموده است.
مراد از تخیلات همان تشبیههای مبالغه آمیزی است که در اشعار آورده میشود تا آنجا که گفته شده است، احسن الشعرا کذبه، یعنی بهترین شعرها دروغترین آنهاست چون هرچه دروغتر باشد قشنگتر میشود، مثل این شعر فردوسی:
زسم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هر کس بشنود میگوید بهبه اما چقدر دروغ است؟! دروغ دیرگ از این بزرگتر نمیشود گفت. مگر با بهم ریختن چندتا اسب در محدوده بسیار کم و گردو خال کردن سمهای آنان، آسمان هفت طبقه هشت تا میشود و زمین هفت طبقه شش تا؟
دروغ خیلی بزرگ است ولی بخاطر دروغ بودن زیباست. و یا شاعر دیگری میگوید که:
یا رب چه چشمهایست محبت که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من با آنکه در غمتبه مدارا گریستم
بسیار جذاب است ولی بهمان دلیل که خیلی دروغ استخیلی شرین است و البته ایندروغ هم نیست و شرعا هم دروغ محسوب نمیشود بلکه هنر است و یک نوع زیباسازی سخن بشمار میآید. ولی قرآن اساسا دنبال اینگونه مطالب نرفته است.
علاوه بر این این گونه زیبائیهای سخن، تنها در موضوعات خاصی امکان دارد عشقی و یا حماسی و یا مداحی افراد و یا هجای آنان و هیچ یک از شعرا نمیتوانند و نتوانستهاند در معنویات اظهار هنر بکنند و اگر احیانا بخواهند در معنویات وارد شوند چون نمیشود در خود معنا هنر نمائی نمایند، معنی را در لباس ماده تجسم میدهند و با زبان کنایی آن معنا را بیان میکنند.
مثلا میخواهند از معرفتبگویند آنرا در لباس میآورند و یا از جلال ذات حق میخواهند سخن برانند به زلف تعبیر میکنند، و یا از این که هستی خودش را در راه او داده و به مقام فناء فی الله رسیده تعبیر میکنند که: خرقه جائی گرد باده و دفتر جائی. و امثال اینها
ولی قرآن اصولا خود مسائل معنوی را طرح کرده و در نهایت روانی همچون آب زلال بیان میفرماید.
بسم الله الرحمن الرحیم - الحمد لله رب العالمین - الرحمن الرحیم - مالک یوم الدین - ایاک نعبد و ایاک نستعین.
هر مسلمانی یک عمر این جملات را لااقل روزی ده بار در نماز تکرار میکند ولی آنقدر عذوبت و گوارائی دارد که هرگز خسته نمیشود و سیر نمیگردد.
پس قرآن شعر نیست چون وزن و قافیه در آن رعایت نشده و نیز مطالب صریح بیان گردیده و تخیل در آن بکار نرفته است.
و نثر هم نیست، به جهت آن که هیچ نثری آهنگ بردار نیست و قرآن عجیب آهنگین است.
آیا شما تاکنون دیدهاید که یک کتابی را چه دینی و چه غیر دینی بتوان با آهنگهای مختلف خواند؟
تنها کتابی که میتوان آنرا به آهنگ قرائت کرد قرآن است و این مطلب الان بصورت یک رشته علمی درآمده. آیات مختلف قرآن آهنگهای مختلف میپذیرد. یعنی آهنگهای مختلف متناسب با معانی آیات است، مثلا تخویف بکند آهنگی میپذیرد که دل را تکان بدهد و بترساند. و آیاتیکه تشویق است آهنگی میپذیرد که آرامش ببخشد.
شما بروید به دنیای مسیحیتبا آن عظمت و پهناوری آن و نیز دینای یهود که گرچه کشور منحصرشان اسرائیل است ولی به اغلب رادیوها و خبرگزاریها دنیا تسلط دارند، آیا پیدا میکنید که انجیل و تورات را با قرائت پشت رادیو بخوانند؟! اگر بخوانند تمسخر آمیز است و کسی نمیتواند تحمل کند.و یا مگر میشود نثر سعدی را با صوت خواند.
این از ویژگیهای اسلوب قرآن است که نه قبل از آن سابقه دارد و نه بعد از آن در زبان عربی دیده شده است.
جالب آن است که این همه افرادی که حافظ قرآن شدند و به قرآن عشق میورزیدند و خودشان نیز اولین سخنوارن زمان خویش بودهاند نتوانستند دو سطر بگویند که شبیه قرآن دربیاید.
علی(ع) را به فصاحت و بلاغت دنیا قبول دارد. من در یکی از بحثهای کتاب سیری در نهج البلاغه این بحث را کردهام که چطور الان که هزار و سیصد سال از زمان علی(ع) و خطابههایش گذشته و در هر زمان ادبا و فصحا و نویسندگان و خطبای درجه اول عرب زبان با ذوقهای مختلف آمده و رفتهاند، ولی کلام علی(ع) عظمتخود را خفظ کرده است.
علی(ع) اولین آیه قرآن یعنی اقرء بسم ربک الذی خلق را در سن ده یا یازده سالگی قبل از آنکه ذهنش به افکار دیگری نقش ببندد، شنیده و از استعداد بحد وفور بهرهمند بوده و مرتبا با قرآن مانوس بوده است اگر کسی میتوانست مانند قرآن حرف بزند از همه شایستهتر علی(ع) بود ولی در عین حال، این نهج البلاغه است که ما وقتی آنرا در کنار قرآن قرار میدهیم به روشنی احساس میکنیم که دو سبک است.
خودم بیاد دارم که در اواخر ایام طلبگی خویش که هم با قرآن آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه در یک لحظه بطور ناگهانی این نکته برایم کشف شده.
نهج البلاغه را مطالعه کردم، یکی از خطبههای آن است که بسیار تشبیه و تمثیل در آن بکار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغتهای که بشر بکار میبرد بسیار فصیح و بلیغ است.
این خطبه سراسر موعظه و یاآوری مرگ و عالم آخرت است و واقعا خطبه تکاندهندهای است، میفرماید:
...دار البلاء مخفوفة و بالغدر معروفة; لا تدوم احوالها و لا یسلم نزالها احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم و الامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها... (1)
تا آنجا که یک مرتبه یک آیه قرآن میخواند که:
هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت وردوا الی الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما کانو یفتروم (سوره یونس آیه 20)
با وجود آنکه سخن علی(ع) آن همه اوج دارد و موج دارد در عین حال وقتی این آیه قرآن در وسط میآید گوئی آب روی حرف ریخته میشود و چنان مینماید که در یک فضای تاریکی ستارهای پدید آید!!
اصلا سبک، سبک دیگریست. و انسان نمیتواند آنچه احساس میکند بیان نماید در این آیه چنان قیامت تجسم یافته که کاملا روشن میگردد که چگونه انسان به مولای حق خودش در مقابل این همه مولاهای باطل بازگردانده میشود.
عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت استیعنی تمام هنر مردم آن زمان فصاحت و بلاغتبود.
این مطلب معروف است که بازاری داشتند بنام بازار عکاظ. در ماههای حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنرنمائیهای شعری بود. شعرای قبائل مختلف میآمدند و شعرهائی سروده بودند در آنجا میخواندند. شعرهائی که در آن بازار انتخاب میشد به دیوار کعبه میآویختند.
هفت قصیدهای که به معلقات سبع مشهور است از اشعاری بود که بالاتر از آنها بنظر عرب نمیرسید مدتها بهمان حالتباقی مانده بود.
بعد از آمدن قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع کردند و بردند.
لبید ابن زیاد از شعرای درجه اول عرب است، پس از نزول قرآ، وقتی مسلمان شد، بکلی دیگر شعر نگفت و دائما کارش قرآن خواند بود.
باو گفتند چرا دیگر حالا که مسلمان شدی از هنرت در دنیای اسلام استفاده نمیکنی و شعر نمیگویی؟
گفت دیگر نمیتوانم شعر بگویم اگر سخن این است دیگر آن حرفهای ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت میبرم که هیچ لذتی برای من بهتر از آن نیست!!
در آیه مورد بحث قرا دعوت کرده است که هر کس میتواند بیاید و یک سوره مانند قرآن بیاورد ولی در یک آیه دیگر میفرماید: (فلیاتوا بحدیث مثله) که حتی ششامل یک آیه هم میشود یعنی میگوید اگر میتوانید یک جمله مانند قرآن بیاورید.
ولی این همه دشمنانی که برای قرآن پیدا شدهاند چه در زمان قران و چه بعد از آن نتوانستهاند این دعوت را پاسخ مثبتبگویند و حتی در زمان ما افرادی آمدند و یک چیزهایی به منظور معارضه با قرآن ساختند ولی وقتی در مقابل قرآن قرار دادند دیدند اصلا هیچگونه شباهتی ندارد. پس یکی از وجوه اعجاز قرآن همان جنبه هنری است که اصطلاحا آن را فصاحت و بلاغت میگویند، ولی این تعبیر نارساست زیرا فصاحتبه معنای روشنی، و بلاغتبه معنای رسائی است ولی این گونه تعبیرات برای رساندن مقصود کافی نیست و بایستی به آن جذابیت را اضافه نمود که حاکی از دلربائی قرآن باشد. زیرا قرآن بنحو خاصی در دلها نفوذ میکرد و با ربایندگی ویژهای که داشتبا سرعت عجیبی تاثیر مینمود و آنها را آشکار میکرد!!
اینکه کفار پیامبر را جادوگر میخواندند، این خود یک اعتراف ضمنی بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم و این بخاطر همان جاذبه و دلربائی قرآن بود. وقتی میدیدند شخصی که هیچگونه اعتقادی نداشته همینکه یک بار، دوبار قرآن را میشنود شیفته میگردد میگفتند این جادو است.
غربائی که به مکه میآمدند چون معمولا برای طواف به مسجد الحرام میرفتند، مشرکین به آنان توصیه میکردند اگر میروید بایستی پنبه در گوشتان محکم فرو کنید، تا مردیکه در سخنانش جادو است و میترسیم که شما را جادو کند، صدایش بگوش شما نرسد!! و برای اینکار پنبه در اختیار آنان قرار میدادند.
اتفاقا یکی از روسای مدینه به مکه آمده بود و یکی از همین مکیها این توصیه را به او کرد. خودش چنین نقل میکند که چنان گوشهایم را پر از پنبه کردم که اگر دهل هم در گوشم میزدند دیگر نمیشنیدم.
به مسجد الحرام آمدم و شروع کردم بطواف کردن. دیدم در آنجا مردی مشغول عبادت است که قیافه و چهراش مرا جذب کرد. متوجه شدم که لبانش حرکت میکند ولی من صدای او را نمیفهمم احساس کردم این همان شخص است.
ناگهان به این فکر افتادم که این چه حرفی است که اینها گفتند و من چرا باید از آنان بپذیرم بهتر این است که من پنبه را در آورم و ببینم این مرد چه میگوید: اگر حرف حسابی میزند بپذیرم وگرنه زیر بار او نروم.
پنبهها را درآوردم و به نزد او رفتم وبه حرفهای او گوش دادم، او آهسته آهسته آیات قرآن را میخواند و من گوش میکردم چنان دلم را نرم کرد، که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.
این مرد از مؤمنین پایدار در تاریخ اسلام میشود و جزء افرادی است که زمینه مهاجرت رسول الله را به مدینه فراهم میسازد و اصولا نطفه اسلام مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد. (2)
این اثر همان دلربائی و باصطلاح هنر و زیبائی قرآن است.
تاریخ ادبیات نشان میدهد که هرچه زمان گذشته است، نفوذ معنوی قرآن در ادبیات مردم مسلمان بیشتر شده است.
مقصودم این است که درصدر اسلام یعنی قرن اول و دوم ادبیات عرب هست ولی آن مقداری که قرآن باید جای خود را باز کند نکرده است، هرچه زمان میگذرد قرآن بیشتر آنها را تحت نفوذ قرار میدهد.
میآییم سراغ شعرای مسلمان فارسی زبان، رودکی که از شعرای قرن سوم است اشعارش فارسی محض استیعنی نفوذ قرآن آنقدرها زیاد به چشم نمیخورد. کمکم که پیش میرویم به زمان فردوسی و بعد از او که میرسیم نفوذ قرآن را بیشتر مشاهده میکنیم.
وقتیکه به قرن ششم و هفتم یعنی بدوران مولوی میرسیم، میبینیم مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد هرچه میگوید تفسیرهای قرآن است. منتهی از دیدگاه عرفانی.
درصورتیکه باید قاعدتا عکس قضیه باشد، یعنی یک اثر ادبی در زمان خودش بیشتر باید اثر بگذارد تا یک قرن و دو قرن بعد.
این یک بحث مختصر راجع به فصاحت و بلاغت قرآن; اما قسمت دوم اعجاز قرآن، از نظر معنوی و محتوای آن است.
اگر ما مباحث الهیات قرآن را ببینیم; منطق قرآن را در معاد و انبیاء گذشت ملاحظه کنیم و یا منطق قرآن را در مورد فلسفه تاریخ و فلسفه اخلاق مورد مطالعه قرار دهیم بخوبی پی به عظمت آن خواهیم برد.
اینها مسائلی است که قرآن درباره آن رسالت دارد زیرا این نکته آشکار است که قرآن کتاب پزشکی نیست کتاب مهندسی راه و ساختمان نیستبلکه کتابی است که رسالتش هدایت مردم است.
قرآن وجوه دیگری از نظر اعجاز دارد، مثل اخبار از غیب و یا پیشبینیهای غیبی، هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن که هر کدام جای بحثبسیار مفصلی است که اگر عمری باقی بود در جلسات آینده درباره آن بحثخواهیم کرد. (3)
1- نهج البلاغه خطبه 227
2- داستان مربوط به اسعد بن زراره و ذکوان خزرجی است که از طرف قبیله خود برای جنگ با قبیله (اوس) به منظور تنظیم قرارداد نظامی به مکه آمده بودند ولی با دلی پر از ایمان بخدا به مدینه برگشتند و مقدمات مهاجرت رسول الله را آماده ساختند.
3- و با هزار افسوس این فرصت پیش نیامد، انقلاب ایران اوج گرفت و استاد تمام وقتخود را برای پیشبرد انقلاب گذارد و سرانجام به آرزوی دیرین خود، «شهادت در راه خدا» نائل گشت