جناب استاد آیتا جوادی آملی در فصل نخست کتاب «زن در آئینه جلال و جمال» توضیح میدهند که در انسان، اصالت با روح است نه بدن، حال آنکه جنسیت، امری بدنی است و روح و حقیقت انسان، جنسیت ندارد. قرآن نیز معلم روح انسانهاست بنابراین شأن زن و مرد در قرآن، تفاوتی از این حیث ندارند. وقتی روح، موجودی مجرد است که مذکر و مؤنث ندارد و در دین نیز سخن از تزکیة روح میباشد و قرآن برای تعلیم و تزکیة جان آدمی نازل شده پس اسلام از حیث کمالات، انسان را تقسیم بر دو نکرده و جنسیت را در عرضِ انسانیت قرار نداده است حال آنکه در تفکر غربی ابتدا انسان به دو نوع تقسیم میشود گرچه سپس میکوشند این دو را در مسائل تعلیم و تربیت کاملاً شبیه بدانند زیرا در تفکر الحادی، حقیقت انسان، همین بدن است و بدن به دو شکل ساخته شده منتهی هر دو شکل را کاملاً مشابه فرض کرده و حکم واحد در هر دو مورد جاری میکنند حال آنکه در مکتب الهی، تمام حقیقت انسان، روح اوست و البته بدن نیز ضروری بوده و احکامی دارد. اگر جسم، نقشی در انسانیت انسان بعنوان تمام ذات یا جزء ذات میداشت، ممکن بود تفکیک ارزشی میان انسان مذکر و مؤنث، قابل طرح باشد اما قرآن کریم، حقیقت هر انسان را روح او دانسته و بدن را ابزار میداند و آن را که فرع است به طبیعت و خاک و گل، و روح را که اصل است به خدا اسناد میدهد و میفرماید:
«قل الروح من أمر من ربی»
استاد جوادی آملی در ذیل این عنوان آوردهاند که قرآن، هیچیک از ارزشها و ضد ارزشها را نه مذکر میداند و نه مونث، زیرا بدن، موصوف این اوصاف نیست یعنی بدن، مسلمان یا کافر، عالم یا جاهل، متقی یا فاجر، صادق یا کاذب، محق یا مبطل، فاضل یا رذیل و عزیز یا ذلیل و امین یا خائن نمیشود.
«عقل نظری» که وصفش علم و اندیشه است، «دل» که کارش کشف و شهود است و «جان» که وصفش فجور و تقواست، هیچیک نه مؤنث و نه مذکرند. همچنین در مسائل اخلاقی که به «عقل عملی» بازمیگردد مانند اراده، خلوص، ایمان، تهذیب، صبر، توکل، و... هیچیک مؤنث یا مذکر یا مخصوص به یکی از آن دو نیستند و اگر «صبر»، جنسیت نداشت در «صابر» نیز مذکر و مؤنث تفاوتی ندارند. بیماریهای روحی و اخلاقی و ضد ارزشها نیز به «دل» نسبت داده میشوند که نه نرینه است و نه مادینه.
مؤلف محترم تصریح میکنند که دعوت الاهی، هیچ اختصاصی به مردان ندارد و انبیأ که انسانها را به سه اصل مبدأشناسی، معاد شناسی و پیامبر شناسی دعوت نمودهاند، نه دعوتنامهای برای خصوص مردها فرستادهاند و نه زنها را از شرکت در این مراسم محروم داشتهاند.
قرآن کریم از زبان پیامبر«ص» میفرماید:
«أدعوالی الله علی بصیرةٍ أنا و من اتبعنی»
«من و هرکه از من پیروی کرد، دعوت میکنیم بسوی خدا از روی بصیرت.»
این دعوت شامل همة انسانهاست. اگر پیامبری دعوتنامه برای مردی به عنوان زمامدار یک کشور مینویسد، پیامبر دیگری هم دعوتنامه برای یک زن به عنوان زمامدار کشوری دیگر مینویسد. اگر رسول خدا(ص) زمامدارانی را که اتفاقاً مرد بودند به اسلام دعوت کرد، سلیمان(ع) نیز زمامدار زنی را به اسلام فراخواند پس دعوتها عاماند و دعوت شدهها نیز چنینند و هیچ اختصاصی در کار نیست.
آیةا جوادی، ادبیات محاوره را از مفاهیم حقوقی تفکیک نموده و تأکید میکنند که استعمال ضمیر مذکر، در بسیاری از آیات و روایات، جز مورد احکام خاص صرفاً بدلائل لغوی و ادبی - و نه دلائل جنسیتی - است. در مورد مریم(ع) میفرماید:
«صدقت بکلمات رَبها و کتبه کانت من القانتین»
«کلمات پروردگارش را تصدیق نمود و از عبادت پیشگان بود.»
قرآن نمیفرماید «کانت من القانتات» زیرا زنی که کلمات الهی را باور دارد و به کتابهای الهی ایمان دارد و اهل قنوت و خضوع است تفاوتی با مردان اهل قنوت ندارد. فرهنگ محاوره، غیر از ادبیات کلاسیک و کتابی است. فرهنگ محاوره، زن تبهکار را نیز، جزء خاطئین میشمارد و قرآن کریم بر همین روش در سورة یوسف میفرماید:
«و استغفری لذنبک اًنک کنت منالخاطئین»
«استغفار کن از گناهت که حقاً تو از خطاکاران بودهای».
این نه بمعنی آن است که «خاطئات» نداریم، بلکه برای آن است که قرآن نیز بر اساس فرهنگ محاوره، سخن میگوید. پس قرآن بصراحت میفرماید:
اولاً: خطاب ما با جان انسانهاست و جان، نه مذکر است و نه مؤنث.
ثانیاً: جنسیت به تن آدمی، مربوط است و تن، محل فضائل و معارف نیست.
ثالثاً: وقتی قرینهای خاص در کلام نباشد، کلام خداوند را براساس فرهنگ محاوره حمل میکنیم.
رابعاً: هنگام سخن گفتن راجع به تودة «ناس» - مجموع زن و مرد - نمیگوئیم «مردها و زنها قیام کردند یا مردها و زنها رأی دادند» بلکه میگوئیم: «مردم قیام کردند و رأی دادند.» این فرهنگ محاوره و عرف گفتگو است و بمعنی مذکرگرائی نیست.
ایشان میپرسند که بالاترین مقام انسانی که مقام خلافت و خلیفةا بودن است آیا مخصوص مرد است؟ یا خلافت، مخصوص مرد نیست ولی مردان قادر به تحصیل خلافت شدهاند و زنان نشدهاند؟ و یا اینکه خلافت، مشروط به هیچ جنسیتی نیست و آنان که خلیفةا شدند، انسانیت آنها باعث خلیفةاللهی آنان بوده است نه مرد بودنشان؟ بعبارت دیگر، مرد، خلیفه نشده اما کسیکه خلیفه خدا شده، بدن مردانه داشته است.
قرآن کریم میفرماید: «انی جاعلٌ فیالارض خلیفةً» من در زمین جانشینی قرار دهندهام.
مقام خلیفةا، مقام انسانیت است نه مقام مردان. محور تعلیم و تعلم نیز جان آدمی است، نه بدن او و نه مجموع جان و بدن. آن که عالمِ میشود، روح است و روح، نه مذکر است و نه مؤنث. آن که عالم به اسمأ الهی است، جان است نه تن. در نتیجه، آن که معلم فرشتههاست، جان آدمی است نه تن، و مسجود ملائکه نیز جان است نه جسم و جنسیت.
نویسنده محترم سپس به زنانی که در قرآن بهعنوان الگو برای همة بشریت معرفی شدهاند، اشاره میکند:
اهتمام قرآن به شخصیت زن: در ایام نزول قرآن، زن مورد تکریم و احترام نبود و قرآن کریم بیش از حد توقع و انتظار افکار عمومی بر بزرگداشت و احترام به زن، تکیه نموده و در تمام شئون زندگی برای او سهمی قائل شد و تصریح به یگانگی او با مرد در مقام انسانیت فرمود.
فاطمه(ع) کلمة ا: همانگونه که خورشید وجود حضرت امیر - سلامالله علیه - بر عالم انسانی، میتابد حضرت زهرا(ع) نیز میتابد و اگر فاطمه زهرا(ع) معروف شدهاند، نه برای آن است که زن تنها در حضرت زهرا(ع) خلاصه شده بلکه به این دلیل است که ایشان دیگران را تحتالشعاع خود قرار داده است. در بین زنان حضرت فاطمه - صلوات الله علیها- اشتهار یافت وگرنه زنان فراوانی بودند که هم از عصمت برخوردارند و هم از کمال متعارف و فوق متعارف، ولیکن علت درخشش حضرت زهرا(ع) در بین زنان، همان است که حضرت علی(ع) در بین اولیأ الاهی میدرخشد.
یوسف و مریم، دو مظهر عفت: قرآن کریم در مقام بیان قوة جاذبه و معرفی ملکة «عفاف»، هم از مرد و هم از زن مثال میآورد. اما آیا مرد در این صحنه، عفیفانه تر تجلی نموده یا زن؟
یوسف صدیق(س) و حضرت مریم(س) مزایای ارزشی فراوانی داشتند. قرآن نقل میکند یوسف مبتلا شد و در اثر عفاف، نجات یافت. مریم نیز امتحان شد و در پرتو عفاف، ارتقأ یافت اما توصیف قرآن از این دو معصوم(ع) کمی متفاوت است: هنگامی که یوسف(ع) آزمون میشود، تعبیر میفرماید:
«همَّت به وهَم بها لولا أن رأی برهان ربه»
«آن زن قصد او کرد و او نیز اگر برهان پروردگار را ندیده بود، آهنگ او میکرد.»
زن مصری، همت گماشت و تعقیب یوسف(ع) کرد ولی یوسف صدیق(ع)، نه تنها مرتکب حرام نشد و مقدمات حرام را آماده نکرد بلکه اساساً قصد و همت فساد از ناحیة یوسف در میان نبود:
«اِلا عبادک منهم المخلصین»
بنابراین، به اعتراف شیطان، یوسف صدیق، منزه از این گزند بود چرا که مفتریان نیز که دامن پاک یوسف را متهم کردنده بودند، سرانجام اعتراف نمودند و گفتند:
«الاَّن حصحص الحق أنا راودته عن نفسه»
«اکنون حق پایدار گشت، من، از او کام خواستم.»
خداوند نیز به نزاهت و قداست یوسف(ع) شهادت داد و فرمود: نه تنها یوسف به طرف بدی نرفت بلکه بدی هم به طرف یوسف نرفت:
«کذلک لنصرف عنه السوءَ و الفحشأ»
«اینگونه بدی و پلیدی را از او برگردانیم.»
اما حضرت مریم(ع) از لحاظ ملکة «عفاف»، یا هم سطح یوسف صدیق(ع) - که خدا از او بعنوان عبد مخلَص یاد کرد (من عبادنا المخلَصین) - و یا از او بالاتر است. زیرا وقتی عفاف مریم(ع) مطرح میشود، سخن از «همت به وهمَّ بها لولا أن رأی برهان ربه» نیست و نمیفرماید که اگر مریم(ع)، دلیل الهی را مشاهده نمیکرد، مایل به عمل خلاف عفت میشد:
«قالت انی أعوذ بالرحمن منک اًن کنت تقیاً»
«مریم گفت: اگر پرهیزکاری، از تو پناه به خدای رحمان میبرم.»
یعنی نه تنها میل نکرد بلکه آن فرشته را نیز که به صورت بشر بر او ظاهر شده است نهی از منکر میکند و میگوید: اگر با تقوایی، دست به این عمل نزن. مریم(ع) به فرشتة متمثل میفرماید: من دستم بسته است، تو هم دستت را ببند. آیا این تعبیر، لطیفتر از تعبیر یوسف«ع» نیست؟
استاد سپس به نقش فعال زنان صالح در جهاد دینی علیه کفر و ظلم و حضور در عرصة سیاسی اجتماعی اشاره میکنند. قرآن کریم در مبارزه علیه ستم، مردانی را به عنوان الگو ارائه داده اما آنچه در جریان مبارزه با ستم فرعونی مطرح میشود، مبارزات زنان است. قرآن کریم از سه زن که موسی «ع» را از کشته شدن حفظ نموده و تربیت کردند بعنوان نمونه یاد میکند. مادر موسی، خواهر موسی و زن فرعون، این سه زن با حاکمیت سیاسی مبارزه کردند تا این مرد بزرگ پرورش یافت و تاریخ را دگرگون کرد.
قرآن میفرماید: «أوحیناالی أُم موسی». از یکسو وقتی مادر موسی(ع) فرزند را به دستور الهی به دریا انداخت، به خواهر موسی گفت: این جعبه را تعقیب کن «و قالت لاُخته قصیه» از سوی دیگر همسر فرعون گفت:
«ولا تقتلوه عسی أن ینفغنا أو نتخذه ولداً»
«نکشید او را شاید سودی به ما رساند یا او را به فرزندی بگیریم.»
بدنبال جعبه تا قصر فرعون رفتن، کار آسانی نیست. آسان نبود که مادری به دخترش بگوید، این جعبه را در این شرائط خطرناک، تعقیب کن و اگر به خانة فرعون هم رفت با آن برو و پیشنهاد دایه را طرح کن:
«هل أدلکم علی أهل بیت یکفلونه لکم و هم له نا صحون»
«آیا راهنمایی کنم شما را به خانوادهای که او را برای شما نگه دارند و دلسوزش باشند؟»
در آن روز هر زن شیرده را شناسائی میکردند تا اگر نوزاد او پسر باشد، اعدام شود. در چنین وضعیتی، پیشنهاد و معرفی یک زن شیرده، امر عادی نیست بلکه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن با مرگ و اعدام بود. علاوه بر این که مادر شدنِ مادر موسی(ع) نیز مخفیانه بود و به هر حال فرعونیان از نوزاد و جنسیت آن سئوال میکردند. پس کاری عادی نبود که خواهر موسی(ع) به عهده بگیرد و کار کوچکی نبود که مادر موسی(ع) چنان دستوری را بدهد. پیشنهاد زن فرعون نیز پیشنهاد سهلی نبود که با خون آشامترین مرد عصر به سر میبرد. زنان ممتازترین رسالت را برای حفظ ادیان ابراهیمی عهدهدار بودند و در قلمروی علم نیز زنان در حد مردان، جزء کلمات الهی بودند که آدم(ع) را از بُعد الاهی نجات دادند و زمینة قبول توبة او را فراهم آوردند. بنابراین هیچ قوای روحی وجود ندارد که در آن صرفاً مردان پیشتاز بوده و زنان سهمی نداشته باشند پس اولاً باید زن موقعیت خویش را درک کند و ثانیاً دیگران به این موقعیت، حرمت بنهند و ثالثاً امکانات را فراهم بکنند آنگاه ارزیابی شود که در میدان آزمون چه اندازه، زن میتواند موفق بشود و چه اندازه مرد میتواند پیشرفت کند.
در نوع دستوراتی که اسلام به زن و مرد میدهد، در عین حال که راه مشترکی برای هر دو قائل است، راه اختصاصی هر یک را هم از نظر دور نمیدارد. وقتی احترام به پدر را بازگو میکند برای گرامیداشت مقام زن، نام «مادر» را جداگانه و مستقلاً طرح میکند. قرآن کریم، احسان به پدر و مادر را در کنار عبادت حق، به عظمت یاد میکند: «أن اشکرلی ولوالدیک» شکرگزار من و پدر و مادرت باش.
اما پس از همة تجلیلهای مشترک از زحمات «مادر» سخن میگوید نه پدر:
«و وصینا الانسان بوالدیه احساناً حملته أُمه کُرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً»
و از زحمات سی ماهة مادر سخن میگوید که: «دوران بارداری، زایمان و دوران شیرخوارگی برای مادر دشوار است» و همه را به عنوان شرح خدمات مادر ذکر میکند. و حتی اشارهای به پدر در عرض مادر نمیرود.
بخش مهمی از مسئولیتهای پرورشی به عهدة مادر است که پدر از آن محروم است. زن حداقل، سیماه بار مسئولیتهائی مهم را میکشد دین، وظایف و راهنماییهایی در ظرف سی ماه برای مادر مقدر نموده و با او سخن گفته است. این سیماه عبارت است از: حداقل دوران حمل، شش ماه - و اکثر آن نه ماه - و دو سال دوران شیرخوارگی کودک، که روی هم سی ماه میشود.
«و الوالدات یرضعن أولادهن حولین کاملین» «و مادران شیرمیدهند فرزندانشان رادوسال کامل.»
در این سی ماه که مستقیماً کودک از مادر تغذیه میکند، مادر عملاً مسئول حیات دو نفر است و دو تکلیف دارد اما پدر تنها در اصل نطفه، موظف است که حلال بخورد و اگر بعد مبتلا به حرام شد، ارتباط تنگاتنگی با پرورش کودک ندارد زیرا غذای حرام پدر در جهاز گوارشی پدر هضم میشود اما غذای مادر در دستگاه گوارشی او تبدیل به شیر میشود و کودک مستقیماً از آن تغذیه میکند. او موظف است به کودک، شیر حلال دهد و برای همین منظور خود نیز حلال بخورد. این در مورد تغذیه جسمانی است اما در مورد غذای روحانی نیز چنین است. اگر مرد خاطرة بد، خیال و هوس بدی در سر بپروراند خود را میسوزاند. خیال گناه و خاطرة تلخ در درون مرد، علیه خود اوست اما خیال باطل و حرام و اندیشة گناه و خاطرات تلخ برای زن علیه دو نفر خواهد بود. آیا این نشانة عظمت زن نیست؟ خداوند به زن فرمود: مسئولیت تو در حفظ خاطرات و اندیشهها و افکار و عقاید و اخلاقیات بیش از مرد است. مرد، یک نفر را میسوزاند و تو دو نفر را. تو مسئول دو نفر هستی از این روی مراقب افکار و اندیشههایت باش زیرا که بسیاری مسائل از راه اندیشه به فرزند میرسد.
اگر مادری بداند که اندیشههای او در شخصیت کودک اثر میگذارد، اندیشه و بینش خود را تعالی بیشتری میبخشد. وظیفه مادر تنها این نیست که با وضو، کودک را شیر دهد و وقتی پستان در دهان کودک میگذارد «بسمالله» بگوید، این نیز مهم است اما اینها عبادتهای ظاهری است. دین میفرماید اندیشههای خود را نیز مواظب باش، همانگونه که به مرد میگوید: هنگام ارتباط با زن، به فکر نامحرمی که در خیابان دیدی، نباش چون خداوند آگاه میباشد. بنابراین مسئولیت زن در این سیماه به مراتب بیش از مرد است و هر که مسئولیتش بیشتر باشد در صورت عمل به آن، قرب و توجهش به خدا بیشتر و موفقتر است. هرکس مسئولیت بیشتری دارد اگر به تکلیف خود با دید تکریم بنگرد، به خدا نزدیکتر است. چه کسی وارد بهشت شده تا ببیند مقام زن کمتر از مقام مرد است؟ انسان نباید در حوزة اسلامی به سر ببرد و عینک بر چشم غرب داشته باشد. انسان باید در برج بلندی بایستد و گذشته دور و آیندة نامحدود را در نظر داشته باشد آنگاه ببیند در این مسیر نامحدود، زن موفقتر است یا مرد؟ زن اگر موفقتر از مرد نباشد کمتر از مرد نیز نیست.
استاد جوادی در فصل دوم کتاب در بحث از مقامات عرفانی و ولایت باطنی در زن، ابتدأ مسئله «پیامبری و زن» را به بحث گذارده و میفرمایند گرچه زن صاحب شریعت نداشتهایم - که یک مأموریت اجرایی است - اما باید دانست که بعد از ختم نبوت تشریعی و پایان پذیرفتن رسالت تشریعی، این راه برای همگان اعم از زن و مرد بسته شده است و از این رهگذر قرنهاست که هیچ ثمرهای بر این تفاوت مترتب نیست و آنان که قصد بیرون کردن زنان از صحنة سیاسی، اجتماعی، فرهنگی اقتصادی را دارند هیچ بهانهای از این حیث در دست ندارند زیرا اگر محرومیت از رسالت تشریعی، نقص است مرد نیز چون زن بعد از ختم نبوت از آن محروم است و اگر برخورداری از پشتوانة اصیل نبوت یعنی «ولایت»، ارزش است زن نیز همچون مرد از این کرامت برخوردار است و اگر تقسیم کار اجرائی بدون اختلاط زن و مرد و تماس نامحرمانه مطرح است زن نیز ذیحق است و اگر سخن از اختلاط و تماس ناصواب و برخورد نامشروع است مرد نیز چون زن از این کار منع شده است و اگر تقسیم عادلانة سمت اجرایی با در نظر گرفتن استعدادها و ارزیابی خصوصیت هر یک از این دو صنف، مورد نظر است هر کدام بهنوبة خود توان مسئولیتهای مناسب خود را دارند و البته در کارهای اجرایی سنگین، مرد وظایف بیشتری بر عهده دارد و این به معنی قُرب بیشتر مردان به خداوند نیست.
در پاسخ این سؤال که اگر انسان، خلیفةالله است و مقام انسانیت، منزه از جنسیت است چرا در بین مردان، افراد بیشتری به این مقام راه یافتهاند ولی در بین زنان افراد کمتری به این مقام رسیدهاند؟
استاد پاسخ میدهند:
اولاً بسیاری از زنان هستند که فضائلشان در تاریخ ثبت نشده است.
ثانیاً ذکر نام چهار زن برگزیده در قرآن بمعنای انحصار در ایشان نیست.
ثالثاً اگر جامعه رشد داشته باشد، میکوشد امکانات ترقی و سعادت را در اختیار هر دو صنف قرار بدهد و اگر عقب افتاده است نباید تحجر فکری جامعه را به پای مذهب نوشت چرا که مذهب راه را برای هر دو صنف باز کرده و هیچ کمالی را مشروط به مردانگی نکرده است و اگر چند مورد کار اجرائی سنگین را بر دوش مرد نهاده است، یک تکلیف است نه امتیاز. قرآن همانگونه که در بدو پیدایش انسان، سخن را در محور خلافت شروع کرده است و خلافت، زن و مرد ندارد در پایان پیدایش و در انجام عالم نیز وقتی مسأله معاد، مواقف قیامت، برزخ و حشر، سؤال و جواب و کتاب و توزیع اعمال و عبور از صراط و کوثر و مانند آن را مطرح میکند، هیچگاه بین زن و مرد فرقی نمیگذارد و در همة این موارد زن و مرد با هم هستند.
دین برای زن، حساب خاصی قائل است. روایتی از امام ششم(ع) نقل شده که زن اگر خواست تسبیح بگوید با انگشتانش بگوید: «فانهن مسؤولات». شاید چنین دستوری دربارة مرد نباشد که با انگشت تسبیح بگوید میفرماید زیرا این سرانگشتان در قیامت، مورد سؤال واقع خواهند شد. این عنایتی از سوی خدا نسبت به زن است که با انگشت خود عدد تسبیح را بشمارد تا انگشت او نیز عبادت کند، آنگاه دیگر با این دست معصیت نمیکند. اسلام اصرار دارد که زن با تمام اعضای بدنش بندة حق باشد و به همین دلیل او را چند سال قبل از مرد، مورد عنایت قرار داده و زودتر مکلف کرده است. بارگاهی را تصور کنید که بدون اذنِ ورود نمیتوان در آن وارد شد. اگر در آن بارگاه رفیع، زن را شش سال زودتر از مرد راه دهند معلوم میشود که زن پیش از مرد مورد عنایت صاحب بارگاه قرار گرفته است. اگر از این شواهد، عظمت زن و برتری او نسبت به مرد را استنباط نکنیم لااقل بدیهی است که دین، عنایت خاصی به زن دارد. البته زنان باید موقعیت خود را درک کنند چرا دین صریحاً به مرد میگوید تو برو و شش سال دیگر هم بازی کن و بعد بیا، ولی زن را به حضور میپذیرد. مثل آنکه در مجمع علمی به کودکان نابالغ میگویند بروید بازی کنید، اینجا جای شما نیست اما بزرگترها را راه میدهند. آیا این برای آن است که زن ناقص است؟ یا برای آن است که زن ریحانه است و این گل فقط باید به دست باغبان باشد و باغبان این گل فقط خداوند است.
زنانی که دارای ذوق عرفانی بودهاند و آن ذوق توسط اسلام شکوفا شده و جملات و کلمات بلند عرفانی بیان کرده و یا اشعار ارزشمندی سرودهاند، در تاریخ فراوان است که از آن جمله میتوان از رابعة شامیه، رابعة بصریه عدویه و رابعه دختر اسماعیل نام برد. در شرح حال رابعه دختر اسماعیل آمده که وقتی حالی به او دست میداد، اهل بهشت را میدید و میگفت: «رأیت أهل الجنة یذهبون و یجیئون و ربما رأیت حورالعین یستترن منی بأکمامهن.»
و همان طوری که گاهی مردان به جایی میرسند که خود را از ائمه (ع) مستور میدارند، همچنین بعضی فرشتهها به جایی میرسند که خود را از اولیای الهی که مردند میپوشانند زنان نیز گاهی به جایی میرسند که حوریها خود را از آنها میپوشانند. زنان بهشتی از حوریها بالاترند، و این پایگاه واقعی زن است. اگر کسی توهم کند که بعضی محدودیتهای اجرایی نمیگذارد زن به این پایگاههای برتر برسد، توهمی بیهوده است.
استاد در فصل سوم کتاب به توان استدلالی و برهانی زن پرداخته و ابتدأ به سنخشناسی تفاوتها میپردازند. بین زن و مرد تفاوتهای مختصری در این خصوص وجود دارد. شاید برای بعضی اوصاف نفسانی، مقدمات و ابزاری لازم باشد که در مغز مرد بیشتر وجود دارد و برای نیل به برخی کمالات انسانی دیگر ابزاری ضروری باشد که در دستگاه مغز زن بیشتر یافت میشود بنابراین اگر کسی رابطه بین همة فضائل نفسانی و ذرات ماده را بررسی نموده و کاملاً برای او روشن شود که برای رسیدن به هر فضیلت خاص چه قسمتی از بخشهای مغزی لازم است، آنگاه میتواند ادعا کند که چون بین دستگاه مغز زن و مرد تفاوت است در نتیجه، مقام زن از مقام مرد نازلتر است در حالی که اقامة این دلیل دشوار و نشدنی و این ادعا بدون دلیل، قابل قبول نیست. بنابراین چون از نظرعوامل و علل بیرونی، تفاوتی نیست و راهی هم برای حکم به تفاوت در علل و عوامل درونی وجود ندارد یا لااقل حکم به تفاوت، مشکل است پس بهیچوجه نمیشود گفت: مرد بر زن، فضیلتی ارزشی دارد.
گاهی گفته میشود که عقل مرد بیش از عقل زن است و چون عقل در اسلام، معیار کمال انسانی است پس هر کس عاقلتر است، به کمال انسانی نزدیکتر و نزد خدا مقربتر است و هر که از عقل، دورتر است از کمال انسانی، کم بهرهتر و از مقام قرب الهی محرومتر است بنابراین مرد بیش از زن به خدا نزدیک است.!!
این استدلال، مغالطهای است که در اثر اشتراک لفظ رخ میدهد. عقل بصورت اشتراک لفظی بر معانی گوناگون، اطلاق میشود. لذا باید اولاً روشن شود کدام عقل، معیار کمال انسانی و قرب الهی است و ثانیاً در کدام عقل، زن و مرد با یکدیگر تفاوت دارند؟
عقلی که در آن، زن و مرد، تفاوت دارند غیر از عقلی است که مایة تقرب الیالله و کمال انسانی است.
اگر دو معنای عقل، تفکیک بشود دیگر نمیتوان قیاسی ترتیب داد تا از آن، فضیلت مرد بر زن استنتاج شود زیرا عقلی که در زن و مرد، متفاوت است عقل اجتماعی مربوط به نحوة مدیریت در برخی حوزههای سیاسی، اقتصادی، علمی و یا ریاضی است و بر فرض که ثابت بشود در این گونه از علوم و مسائل اجرایی، عقل مرد بیش از زن است - که اثبات این مطلب نیز کار آسانی نیست - ولی آیا آن عقلی که مایة تقرب الیالله است، همین عقلی است که بین زن و مرد، مورد تمایز میباشد؟ آیا میتوان گفت هر کس مسائل فیزیک، ریاضی و فلسفه و مانند آن را بهتر بفهمد، به خدا نزدیکتر و انسانتر است؟
عقلی که موجب تقرب میباشد، همان است که از رسول خدا(ص) دربارة آن آمده است:
«عقل، چیزی است که انسان به وسیلة آن، نیرو، غرایز و امیال را عقال میکند پس عقل را عقل مینامند چون که جلوی امیال و غرایز را گرفته و زانوی شتر سرکش جهل و شهوت را عقال میکند.»
در این عقال کردن، هر چه بیشتر غرایز را ببندید کاملتر میشوید، البته معنای بستن غرایز، تعدیل - و نه تعطیل - آنهاست. حتی اگر کسی در مسائل سیاسی یا اجرایی، حسابگرتر و خردمندتر بود نشانه آن نیست که به خدا هم نزدیکتر است. چه بسا هوش سیاسی یا علمی و ریاضی که صاحب خود را به جهنم بکشاند و بسا مردی که در علوم اجرایی، قویتر از زن باشد اما توان عقال کردن غرایز خویش را نداشته و از حیوانات پستتر باشد.
در فصل چهارم، مؤلف محترم به رفع شبهه در خصوص چند روایت در باب زنان پرداختهاند:
انسان، زن یا مرد، ابزار فراوانی برای تکامل در اختیار دارد و هرگز خود نباید ابزاری برای دنیا و متاع زودگذر آن باشد و در این جهت، هیچ امتیازی بین زن و مرد نیست تا گفته شود که نگرش اسلام به زن، ابزارگونه است و زن بعنوان موجود وابسته تلقی میشود. پس چرا میگویند: زنِ نمونه، یک همسر خوب یا مادر خوب است؟ آیا برای خود زن اصالتی نیست؟ آیا باید او را با ارزشهای مردانه سنجید؟! پاسخ استاد آن است که «مادر یا همسر خوب» بودن، نه رقیب «زن خوب» بودن و نه جانشین آن است و این گونه تعبیرها برای مرد نیز وجود دارد و منظور از این تعابیر، حذف استقلال هویت انسانی زن یا مرد یا حذف اصالت زن نیست. زن تنها واسطة منافع برای مردها و کودکان یا ابزار خانواده یا جامعه نیست تا دیگران به کمال برسند و او در حد ابزار بماند. انسان متکامل (زن یا مرد)، دارای شئون گوناگون است و نشانة کمال او در چهرة وظایف اجتماعی نیز ظهور مینماید و خوبی زن در سِمَتهای یاد شده هم متبلور است چنانچه خوبی مرد در صورت ارائه وظایف خاصِ خویش جلوهگر میباشد. بنابراین زن، موجودِ وابسته نیست تا حقوقِ وابستگی دریافت نماید و هویتِ ابزاری ندارد تا از استقلال ذاتی، محروم باشد و گرچه در مواردی نقش متفاوتی با مرد ایفأ میکند اما هیچ تفاوتی از حیث استقلال و کمال انسانی و اهداف خلقت با یکدیگر ندارند.
زن نه تنها ملعبة مرد و ابزار او نیست بلکه چون بنیان مرصوصی است که مرد را از پرتگاه دوزخ میرهاند و با هم از خطر تیرگی و تاریکی آسوده میشوند.
رسول اکرم(ص) میفرماید: «مَن تزوج أحرز نصف دینه»
زن و مردی که عقد زناشویی ببندند هر کدام، نصف دین خود را حفظ نمودهاند. یعنی در ازدواج، هویتِ مرد برای زن و نیز هویت زن برای مرد، یک هویت دینی است نه غریزی و آمیزش حیوانی که در هر نر و مادهای یافت میشود. چنین نگرش ملکوتی به «زن» و نگاه الهی به «ازدواج» و بینش آسمانی به تشکیل کانونِ مشترک زناشویی، مرد یا زن را از نگاه وابستگی و ابزاری، مصون میسازد و برای هر دو استقلال در عین ارتباط و مسئولیت دو جانبه قائل است.
اولین کابینی که برای مبدأ نسل کنونی بشر یعنی نکاح آدم و حوا(ع) معین شد، آموزش احکام و حِکَم الهی بود، چنانکه خداوند به حضرت آدم(ع) فرمود:
«رضایی أن تعلمها معالم دینی، فقال (ع) ذلک لک یا رب»
«رضای من آن است که معارف دین مرا به او بیاموزی، آدم گفت: قبول کردم.»
رسول گرامی اسلام(ص) نیز صداق برخی اصحاب صدر اسلام را تعلیم سورهای از قرآن قرار میداد. حصر ارزش انسانی در «امور مادی» و انحصار حقوق در «مزایای طبیعی»، و حذف مسائل معنوی در تحلیل مبانی حقوق، و معنویت را تنها از دیدگاه «اخلاق» نگاه کردن و اخلاق را پایینتر از مزایای حقوق مادی دانستن، محصول مبنای حسگرایی و طبیعتزدگی است که مکتب مقابل خود را ذهنگرایی میپندارد.
اساس نکاح، صبغة ملکوتی دارد. اگر کابین زن، جنبة تکاثر پیدا کند و از معیار معقول و مقبول، فاصله بگیرد، چنان زنی مشئومه خواهد بود و قبح او در گرانی مهر او است. حضرت امام صادق (ع) فرموده است:
«...فأما شؤم المرأة فکثرة مهرها». «زشتی زن در افزونی مهر است.»
معنای قیم بودن شوهر نسبت به زن، یک امر حقوقی تخلفناپذیر نیست زیرا در صورتی که زن، استقلال اقتصادی داشته و صلاحیت اداره و تدبیر معیشت خویش را واجد باشد، میتوان در متن عقد نکاح مثلاً محدودة آن قیومیت را با توافق طرفین تعیین نمود البته تمکین جنسی و رعایت حقوق جنسی شوهر، غیر از قیومیت است. همچنین لازم است توجه شود که عنوان «سالار» به معنای فرمانروا و حکمران یا فوق قانون و غیر مسئول، برای هیچ کسی نسبت به دیگری روا نیست، خواه در حریم خانه به عنوان مرد سالاری و خواه در متن جامعه بعنوان رئیس سالاری یا عناوین دیگر، زیرا مهمترین شرط سرپرست خانواده یا جامعه همانا دو عنصر محوری «علم» و «عدل» است. مدیر یک نهاد اجتماعی باید در جریان تشخیص اصول مدیریت، آگاه و مطلع و در اجرای اصول و مواد مدیریت، عادل و معتدل باشد.
وقتی زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن بعنوان دو صنف مطرح باشند هرگز مرد، قَوام و قیم زن نیست و زن تحت قیومیت مرد نیست. «قیومیت» بمفهوم نوعی مسئولیت اجتماعی مربوط به زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن باشد. قوام بودن به معنی تصدی و مسئولیت است و خود بخود، نشانة کمال و تقرب الیا... هم نیست بلکه صرفاً یک مسئولیت اجرایی با همة بار حقوقی آن است. «قوام بودن» مربوط به مدیریت اجرایی است و «قیم بودن» در محور خانواده است. در امور مالی زن، قیم مرد است و در امور دیگری مرد، قیم زن. در اصول خانوادگی بسیاری از مسئولیتها طرفینی است.
استاد سپس به قضاوت و مرجعیت بعنوان مسئولیتهائی که مردانه دانسته شدهاند اشاره کرده و نظر فقهی خود را در این خصوص اعلام میدارد. استاد جوادی، فتوی میدهند که زنان نیز میتوانند قاضی و مرجع تقلید باشند. ایشان ابتدا روایتی را که برای نفی قضاوت زن، بدان استدلال میشود مورد بحث قرار داده میگوید: نکتة اساسی مربوط به متن حدیث، این است که برخی احکام مندرج در آنغیر الزامی است یعنی مستحب یا مکروهاست پس نمیتواند قضاوت زن را منع یا تحریم کرده باشد. مطلب دیگر این است که در حدیث مزبور، تکلیف شاق قضأ از زن برداشته شده نه آن که او را از قضاوت محروم نموده باشد. برخی از کارهای دشوار مانند وجوب حضور در نماز جمعه هرچند از فاصلة دوفرسخ، تکلیف مرد است و چنین وظیفة مشکلی بر زن نیست. همچنین پذیرفتن مسئوولیت سختِ قضأ نیز بر مرد واجد شرائط، واجب است (گاهی عینی و گاهی کفایی) لیکن بر زن واجب نیست و آنچه از حدیث، استظهار میشود تنها سلب تکلیف قضاوت است نه نفی حق قضاوت. زیرا در حدیث مزبور آمده است: «لیس علی المرأة جمعة... ولا تولی القضأ...»، معنای عبارت مزبور این است که بر زن، شرکت در نماز جمعه و نیز پذیرش سِمَت قضأ، واجب نیست و در حدیث نیامده که: «لیس للمرأة جمعة... ولا تولی القضأِ» تا از آن سلب حق قضاوت استفاده شود. غرض، سلب تکلیف از زن برای سهولت کار زن است نه سلب حق، و بین این دو فرق عمیقی است.
در برخی امور، حضور زن نارواست و امر وی در آن نافذ نیست نظیر جایی که مستلزم تماس نامحرمانه با نامحرم باشد. این موارد که سهم مختص مرد است، داوری زن در آن صحیح نیست و اما در مواردی که مخصوص زنان یا مشترک بین زن و مرد باشد و یا مخصوص مردان باشد لیکن مستلزم محذوری از قبیل تماس با نامحرم نمیباشد، دلیل روشنی بر شرط مردانگی در قضاوت، یافت نمیشود.
بنابراین اگر زن به مقام شامخ اجتهاد رسید و دارای ملکة عدالت باشد و شرایط دیگری که در قضا و اوصاف قاضی، معتبر است واجد باشد، میتواند متصدی «قضاوت» زنان با نصب از طرف فقیه جامع الشرایط که ولایت امر مسلمین و رهبری جامعة اسلامی را به عهده دارد، شود و از نظر فقهأ و بزرگانی چون مقدس اردبیلی نیز قضاوت زن، مانعی ندارد.
استاد مینویسند که با تحلیل کوتاه و گذرایی که دربارة قضای زن به عمل آمد، مرجعیت وی آسانتر خواهد بود زیرا برای محذورهای جنبی، علاجهای جانبی نیز وجود دارد.
جنبة عاطفی بودن زن ذاتاً مانع از تعدیل قوای عقلی و فکری او نخواهد بود و بحث در صورتی است که زن مزبور از اعتدال عقل نظری برخوردار بوده و جنبة خردورزی و فرزانگی معتبر در قضا و مرجعیت، مقهور عاطفه و احساس نگردد زیرا گاهی خردورزیِ برخی مردان هم مقهور بعضی از شؤون نفسانی آنان شده و جنبة فرزانگی آنها تحت پوشش جنبههای نفسانی قرار میگیرد و در این حال چنین مردی نیز واجد شرایط قضاوت یا مرجعیت نمیباشد. ممکن است لزوم تمرین زنان برای تعدیل عواطف، بیشتر از مردان باشد لیکن اگر در پرتو تمرین، شرایط مساوی پدید آید دلیلی بر محرومیت زنان از سمتهای یادشده چون مرجعیت و قضاوت، به ویژه نسبت به جامعة زنان وجود ندارد.
یکی از شبهاتی که پیرامون موضوع زن همواره مطرح میشود، مضمون روایتی در نهجالبلاغه است که علیرغم روایات بسیار دیگر در مدح زنان صالح فرموده است:
«زن ایمانش ناقص است، زیرا در ایام عادت از نماز و روزه محروم است، عقلش کم است، زیرا شهادت دو زن معادل یک مرد است، و حظ مالی او نیز نصف سهمیه مرد است.»
استاد میگویند که گاهی حادثه و یا موضوعی، در اثر یک سلسله عوامل تاریخی، زمان، مکان، افراد، شرایط و علل و اسباب آن، ستایش یا نکوهش میشود. معنای ستایش یا نکوهش بعضی حوادث یا امور جنبی حادثه، این نیست که اصل طبیعت آن شیء، ستایش و یا نکوهش شده، بلکه احتمال دارد زمینة خاصی سبب این ستایش یا نکوهش شده است و این نکوهش نهجالبلاغه راجع به زن، ظاهراً به جریان جنگ جمل برمیگردد. همان گونه که از بصره و کوفه نیز در این زمینه نکوهش شده است با این که بصره، رجال علمی فراوانی تربیت کرده و کوفه نیز مردان مبارز و کم نظیری را تقدیم اسلام نموده و بسیاری از کسانی که به خوانخواهی سالار شهیدان برخاستند از کوفه، نشأت گرفتند و هماکنون نیز کوفه جایی است که به انتظار ظهور حضرت مهدی(عج) در آنجا نماز میخوانند، مسجدی دارد که مقامات بسیاری از صالحین و صدیقین در آن واقع شده و نمیتوان گفت که چون مثلاً از کوفه یا بصره نکوهش شده، آن دو شهر برای همیشه و ذاتاً سزاوار نکوهش میباشند. قضایای تاریخی در یک مقطع خاص و حساس، زمینة ستایش یا نکوهش فراهم کرده و سپس با گذشت آن مقطع، مدح و ذم نیز منتفی میشود.
روایتی که وارد شده، یک قضیة حقیقیه راجع به کل زنان نیست. اصل قضیه این است که عایشه، جنگ جمل را به راه انداخت. اهل سنت هم معتقدند جنگ جمل را او به پا نموده و سبب و محرک، او بوده است. در جریان جنگ جمل، وقتی عایشه سوار بر شتر شد و طلحه و زبیر و دیگران را تحریک کرد و خونهای فراوانی ریخته شد و سرانجام شکست خورد، امیرالمؤمنین(ع) این سخنان را بیان فرمود.
نکتة دیگر این که در روایت مزبور، نقصان حظ، به نقص در ارث، توجیه شده و نمیتوان گفت که چون زن از ارث کمتری برخوردار است لذا محترم نیست. اینجا دو مسأله دقیق و کاملاً از هم جدا داریم: حضرت علی(ع) نمیخواهد بفرماید چون سهم ارث زن، کم است، ارزش او کمتر است، بلکه میفرماید همان مال را دین به زن میدهد اما با مسئولیت مرد، و به عنوان مهریه و نفقه به زن باید بدهد و زحمتش با مرد و مصرفش با زن است. در این خطبه نکتهای وجود دارد که ابن ابیالحدید از آن، تفکر اعتزالی را استنباط میکند چون معتزله معتقدند: ایمان، تنها اعتقاد نیست بلکه عمل هم، در متن ایمان سهیم است. لذا میگوید: اگر کسی اقرار به خدا و پیامبر(ص) داشته باشد، ولی عمل نکند مؤمن نیست زیرا حضرت فرموده زن در ایام عادت از نماز و روزه، محروم است پس از ایمان، محروم است به دلیل این که عمل، جزء ایمان است غافل از این که این دلیل، به عکس پندار معتزله است. آنان میگویند: اگر کسی عمل نکند، مؤمن نیست حال آنکه حضرت میفرماید اینها در حالی که عمل ندارند، مؤمنند منتها در کمیت بحث شده است.
به حسب این روایت، تعلیل حضرت در مورد نقصان این است که شهادت دو زن، در حکم شهادت یک مرد است. شهادت، امری مستند به حس و مشاهده است و حضور اجتماعی و شهود زن محدودتر از مرد میباشد. قرآن خود، نکته آن را ذکر میکند و میفرماید: این که شهادت، دو زن در حکم شهادت یک مرد است، نه برای آن است که زن، عقل و درک ناقص دارد و در تشخیص، اشتباه میکند بلکه: «اَن تَضِلَّ احداهما فتذکر احدا هما الأُ خری» اگر یکی از این دو فراموش نمود، دیگری او را تذکر بدهد زیرا که زن مشغول امور خانه، تربیت بچه و مشکلات مادری بوده که باعث حضور اجتماعی کمتر و احتمال فراموشی بیشتر میشود بنابراین دو نفر باشند تا اگر یکی یادش رفت دیگری او را متذکر کند.
استاد سپس در باب حکم «حجاب» میفرمایند که عدهای گمان میکنند حجاب برای زن، محدودیت و حصاری است که خانواده و وابستگی شوهر برای او ایجاد نموده است. حال آنکه در بینش قرآن کریم، حجاب زن تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید از حق خود صرفنظر کردم، حجاب زن مربوط به مرد نیست تا بگوید من راضیم، حجاب زن مربوط به خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت بدهند. بلکه حجاب زن، حق الهی است لذا در جهان غرب و کشورهایی که به قانون غربی مبتلا هستند اگر زن همسرداری آلوده شد و همسرش رضایت داد، قوانین آنها پرونده را مختومه اعلام میکند اما در اسلام چنین نیست. زیرا حرمت زن، نه اختصاص به خود زن دارد نه شوهر و نه حق برادر و فرزندانش میباشد. همه اینها اگر رضایت بدهند قرآن رضایت نخواهد داد چون حرمت و حیثیت زن به عنوان «حقالله» مطرح است یعنی حیثیت زن، حریم خداوند است. خدای سبحان، زن را با سرمایة عاطفه آفرید تا معلم رقت باشد و پیام عاطفه بیاورد. اگر جامعهای این درس رقت و عاطفه را ترک نمود و به دنبال غریزه و شهوت رفت به همان فسادی مبتلا میشود که در غرب ظهور کرده است. زن به عنوان امین حقالله از نظر قرآن، مطرح است یعنی این مقام و این حرمت و حیثیت را خدای سبحان که حق خود اوست، به زن داده و فرموده: این حق مرا به عنوان امانت، حفظ کن.
جامعهای که قرآن در آن حاکم است، جامعة عاطفه و انسانیت است و سرش آن است که نیمی از جامعه را معلمان عاطفه به عهده دارند که مادران هستند، بخواهیم یا نخواهیم، بدانیم یا ندانیم، در اصول خانواده، درس رأفت و رقت است که کارساز است.
مرد و زن در معیارهای اصلی، همتای یکدیگر هستند و برخی مسئولیتهای اجرایی بر عهدة مرد است که اگر انجام ندهد باید عواقب دنیوی و اخروی آن را تحمل کند:
اولاً تهمتهائی که به اسلام زده و میگویند نیمی از جامعه را از بسیاری حقوق محروم نموده، نارواست.
ثانیاً این تعصبات و رسومات جاهلی که از دیر باز در فرهنگ جوامع ما رواج یافته که زن را بعنوان مظهر ضعف و زبونی یاد میکنند، باید زدوده بشود زیرا خلاف اسلام است.
ثالثاً اگر کسی گمان کند که زن نباید از علوم و مسئولیتهای اجتماعی که خدمات قابل عرضهای به جامعه ارائه میدهد استفاده کند، از این دیدگاه صرفنظر کند زیرا در نگاه اسلام، زن در این علوم و معارف، همتای مرد است و باید به جامعه خدمت کند مگر آنجا که بطور استثنأ وظیفه مرد است.
رابعاً جمله (عاشروهن بالمعروف) اختصاصی به مسائل داخل منزل ندارد بلکه در کل جامعه جاری است. رفتار نیکو با زنان، چنانکه شایسته و درست است.
خامساً وضعیت زن در مقابل مرد، غیر از وضعیت زن در مقابل شوهر است، زن در مقابل شوهر تمکین جنسی میکند اما در مقابل جامعه، فردی از افراد جامعه است و وظیفه ندارد از مردان اطاعت کند.
. زن در آئینه جلال و جمال - اثر آیتا عبدا جوادی آملی - نشر فرهنگی رجأ
. اسرأ، آیة 85
. یوسف، آیة 108
. تحریم، آیة 12
. بقره، آیة 30
. یوسف، آیة 24
. حجر، آیة 40
. یوسف، آیة 51
. یوسف، آیة 24
. مریم، آیة 18
. قصص، آیة 7
. همان، آیة 11
. همان، آیة 9
. همان، آیة 12
. لقمان، آیة 14
. احقاف، آیة 15
. همان
. من لایحضرهالفقیه، ج 1، ص 374، روایت 1089
. درالمنثور، ص 203
. جامع احادیث الشیعه، ج 20، ص 8
. جامع احادیث الشیعه، ج 21، ص 206
. همان، صفحة 204
. بحارالانوار، ج 103، ص 259
. بقره، آیه 282