يكى از امورى كه درباره قرآن توصيه زيادى به آن شده ايم، تدبر در آيات آن است. تدبر از نظر لغوى و اصطلاحى قابل بررسى است. لغويون گفته اند، تدبر از ريشه «دُبُر» گرفته شده و به مفهوم انديشيدن در پشت و ماوراى امور است. راغب اصفهانى كه لغت شناس معروفى است، درباره معناى تدبير و تدبر نوشته است: «التدبير التفكير فى دبر الامور» و «التدبر التفكر فى دبر الامور». تفكير يعنى ذهن را ورزش دادن براى فكر كردن، اما تفكر به معناى خود فكر كردن است درباره چيزى كه انسان مى تواند به آن برسد. معناى تدبر را فكركردن و حالت تفكر داشتن در عاقبت امور مى دانند.
ما در باره قرآن اصطلاح تفسير را داريم.شايد اين پرسش پيش آيد كه فرق تدبر و تفسير چيست تدبر، گونه اى ژرف انديشى و آينده انديشى در يك موضوع و مسئله علمى است و اعم از اين است كه ابهامى از آن مسئله در ذهن داشته باشيم يا نه. مطلب روشن است، اما مى توان با ژرف انديشى و كاوش در آن- بدون داشتن ابهام ابتدايى- مطالب بيشترى را از آن بفهميم. اما تفسير به معناى پرده بردارى و روشنگرى است. به معناى إبانه و توضيح است؛ كوششى است براى رفع ابهام از مشكلات يك متن.
وقتى متنى را- قرآن باشد يا متن ديگر- در برابر خواننده اى قرار مى دهيم، ممكن است او مشكلاتى درباره واژه ها و عبارات متن و اين كه اين متن حقيقت است يا مجاز ، استعاره است يا كنايه و... احساس كند. دانش تفسير متكفل پرده بردارى از اين مشكلات و مشخص كردن حقايق اصيل است. وقتى كسى قرآن مى خواند و خود را با اين تعبير روبه رو مى بيند كه «يَدُ اللهِ فَوْقَ أيديهم» ممكن است اين پرسش در ذهنش شكل بگيرد كه آيا مى توان دستى به خدا نسبت داد اين جا از علم تفسير كمك گرفته مى شود كه به ما مى گويد كلمات يك معناى اصلى و حقيقى دارند و گاهى هم معناى مجازى مى يابند. «يد» درباره خداوند متعال در معناى مجازيش استفاده شده نه معناى حقيقى. بنابراين يدالله يعنى قدرت و نعمت الهى.
در تدبر اما لزوماً ما با يك متن مشكل مواجه نيستيم. مثلاً سوره مباركه حمد را مى خوانيم «الحمد لله رب العالمين» اين ابهامى ندارد و از هر كسى بپرسيد يعنى چى مى گويد ستايش از آن خداى پرورش دهنده جهانيان است. حالا مى توانيم با خودمان فكر كنيم علت تخصيص حمد به پروردگار عالم چيست چرا از بين اسامى و صفات پروردگار، روى ربوبيت در اين جا دست گذاشته شده چرا نسبت موجودات را با خداوند از منظر تربيت و ربوبيت يا مالكيت مورد توجه قرار داده است
شايد گفته شود اگر به تفاسير هم مراجعه كنيم، همين بحث ها را مى بينيم. بله؛ بين تدبر و تفسير ممكن است هم پوشانى و قلمرو مشترك وجود داشته باشد، اما تفاوت اصلى تدبر با تفسير در اين نقطه است: در تفسير با متنى روبه رو هستيم كه حقايقى را وراى خودش دارد و در واقع براى خواننده، ابتدا به ساكن، مجمل، مشكل يا مبهم باشد. اين جا ما به كمك قواعدى اين مشكلات را برطرف مى كنيم. اگر به كتاب هاى مبانى و روش هاى تفسير مراجعه كنيد، مى بينيد كه اصول و ضوابطى را در اختيار شما مى گذارند. مثلاً يكى از اصول آن آشنايى با لغت عرب و تحولات معنايى لغات است؛ توجه به علوم ادبى و بلاغى و سبب نزول آيات است. تفسير اين مقدمات و لوازم را دارد اما تدبّر نياز به اين مقدمات علمى مفصل، لزوماً ندارد. بيشتر مربوط به انديشيدن فرد است. يعنى وقتى كلامى را مى خواند، سرسرى ازش عبور نكند. احتمال بدهد كه وراى اين واژه ها مقصدى هست و پيامى اصلى وجود دارد.
بين تدبر و تفسير مشتركات بسيارى را هم مى توان سراغ گرفت. مثلاً تدبر درباره همان آيه «يدالله فوق أيديهم» ما را به حاكميت و قاهريت پروردگار مى رساند؛ جداى از بحث هاى علمى كه يد به معناى دست است يا قدرت، اصل آيه در ارتباط با اين پيام قرار است كه خدا در رأس همه قدرت ها و عللى است كه بر جهان حاكم اند.
بنابراين تدبر منافاتى با تفسير ندارد، اما چيز مستقلى است براى خودش. رابطه اين دو با هم لزوماً على و معلولى نيست، رابطه دوسويه است. گاهى اطلاعات تفسيرى كمك مى كند به عميق شدن تدبر، و عمل تدبر كمك مى كند تا از مفاهيمى پرده بردارى شود كه واژه ها از بيان آن قاصرند. اين ها دو چيزند اما تعامل به صورت دوسويه بينشان برقرار است.
اگر از خود قرآن كريم بپرسيم، غرض از نزولش را تدبر در آيات مى داند. در سوره ابراهيم مى فرمايد «كتاب أنْزَلْناهُ مبارك ليدّبّروا آياته» ما اين كتاب را فرستاده ايم تا در آياتش تدبر بشود. يا در سوره محمد(ص) مى فرمايد: «أفلا يتدبّرون القرآن أمْ عَلى قلوبٍ أقْفالها» اين جا تدبر با قلب ارتباط مى يابد؛ يعنى با دل و عمق وجود انسان گره خورده است. آيا در قرآن تدبر نمى كنند يا مگر بر دل ها مُهر زده شده است قلب يعنى حقيقت روحى و وجودى انسان؛ در اصطلاح قرآن قلب همان ساختمان وجودى انسان است.
در كل قرآن كريم تنها يك بار واژه تفسير به كار رفته است. در آيه ۳۳ سوره فرقان خطاب به پيامبر مى فرمايد: «و لا يأتونك بمثلٍ إلا جعلناك بالحقْ و أحسن تفسيراً» درباره تو مَثَلى به زبان نمى آورند، مگر اين كه ما به بهترين شكل پاسخ آن را خواهيم داد. در حالى كه از واژه تدبر در چندين جا استفاده شده است. گويا قرآن كريم بيشتر انسان ها را به تدبر امر مى كند. شايد علتش اين باشد كه تفسير يك كار علمى است و نياز به لوازم مقدمات و تخصص ويژه اى دارد. ما گروهى از دانشمندان را در اين رشته شايسته مى دانيم و به آنها رجوع مى كنيم. درحالى كه تدبر يك كار همگانى است و عموم مردم با هر سطح از دانش و شناخت به عنوان مسلمان قرآن مى خوانند و قرآن كتاب هدايتشان است. در اين مسير كافى است فقط تأمل كنند و گاهى روى برخى واژه ها درنگ كنند تا پيامى بگيرند. اين حداقلى است كه براى هر كسى قابل حصول و وصول است.
مسئله تفسير يك چيز ذهنى و معلوماتى است، در حالى كه تدبر يك امر درونى و قلبى است. انديشيدن هاى با خود ذيل يك آيه، تدبر است. آيات، موضوع اين انديشه واقع مى شوند. مثلاً در سوره حمد مى خوانيم «بسم الله الرحمن الرحيم»؛ مى بينيد روى نام هاى الله و رحمن و رحيم تأكيد بسيارى شده. خداوند نام هاى گوناگونى دارد، اما ابتداى كتابش را با اين نام ها مزين فرموده است.
باء بسم الله نشانه استعانت و كمك است. بعد هم بحث از اختصاص حمد به خدايى است كه مربّى و تربيت كننده است. دوباره روى رحمن و رحيم تأكيد مى شود و به «مالك يوم الدين و إياك نعبد و إياك نستعين» مى رسد. اين جا فعل ها به صورت جمع به كار رفته است. چرا مى گويد نعبد و نستعين شايد عبادت دسته جمعى مطلوبيت بيشترى داشته باشد تا عبادت فُرادى. چرا در مقام نماز اين ها را مى گوييم كافى است در دانش تفسير به ما بگويند ترتيب جمله هاى فعليه در زبان عربى، فعل و فاعل و مفعول است، اما اين جا مفعول مقدم شده است بر فعل و فاعل. اين جا تدبر و تفسير به هم سرويس مى دهند. دانش تفسير مى گويد تقدم مفعول بر فعل و فاعل، ايجاد حصر مى كند. يعنى خداوند ياد مى دهد كه بگوييم منحصراً تو را مى پرستيم و منحصراً از تو يارى مى جوييم.
همه ما سوره حمد را مى خوانيم، اما گاهى ذهن ما درگير اين تأملات مى شود و گاهى هم نه. اگر درگير شديم و پاسخ هايش را يافتيم يا از دانش تفسير كمك گرفتيم، تدبر صورت گرفته است كه دستاوردهاى بسيار زيادى دارد.
يكى از دستاوردهاى تدبر، اگر به شكل جامع صورت بگيرد، درك كامل پيام هاى الهى در قرآن و شناخت اعجاز قرآن كريم است؛ چون يكى از زواياى اعجاز قرآن و ابعاد آن كه خود قرآن رويش تأكيد دارد، يكدست بودن و خالى از اختلاف و تعارض و تناقض بودن قرآن است. اگر ما با ذهن سطحى نگر قرآن را بخوانيم، چه بسا در بين بسيارى از آيات احساس تعارض و اختلاف كنيم. فرض كنيد آياتى داريم كه انسان را موجودى مختار توصيف مى كند، آيات ديگرى هم هست كه نشان از مقدارى جبر دارد در اين قضيه. بالاخره انسان موجودى مختار است يا مجبور
اين جا يك ذهن متفكر و فعالى مى خواهد تا بتواند بين آيات جبر و اختيار جمع كند و همان طور كه امام صادق عليه السلام فرموده اند، نتيجه بگيرد كه «لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الامرين.» حقيقت مطلب نه جبر مطلق است نه اختيار مطلق؛ وضعيتى بين اين دو است. انسان در پاره اى از امور اختيارى ندارد، اما در بيشتر امور كه مربوط به ساختن هويت خودش است، برخوردار از اختيار است. آيه ۸۲ سوره نساء مى گويد «أفلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً». قطعاً اگر قرآن از جانب غير خدا بود، شما اختلافات زيادى در آن پيدا مى كرديد اما چون از جانب خداست، عارى از اختلاف است. آن چه به نام اختلاف در نگاه اول به چشم مى خورد، اختلاف نماست، نه اختلاف حقيقى و واقعى. مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايند تدبر، رافع اختلاف در قرآن است. پس ما با تدبر، قرآن را خالى از اختلاف مى بينيم و به اين بعد از ابعاد اعجاز قرآن پى مى بريم.
تدبر در قرآن مبانى و روشى دارد كه اگر بخواهيم از اين نعمت برخوردار شويم، بايد آنها را بشناسيم و به كار بگيريم. از جمله مبانى تدبر در قرآن، اعتقاد به كلام خداوند بودن و بعد از آن قابل فهم بودنش است. حقيقت قرآن كريم نزد اهل بيت عصمت و طهارت است؛ در عين حال، ما انسان هاى غير معصوم هم مى توانيم بهره هايى از پيام و حقيقت قرآن ببريم. به عبارت ديگر يكى از مبانى تدبر در قرآن اعتقاد به عميق و ذومراتب بودن قرآن از نظر لايه هاى معنايى است. طبعاً لايه هاى ابتدايى را مى توان با اندكى تأمل به دست آورد، اما براى درك لايه هاى عميق تر بايد از اهل بيت استمداد كنيم.
به نظر مى رسد موارد زير از مقدمات و لوازمى هستند كه روش تدبر را شكل مى دهند:
الف- در برخورد با قرآن بايد در محضر آن قرار گرفت. با قرآن نبايد مثل كتابى برخورد كرد كه پيش از خواب در بستر مطالعه اش مى كنيم و مى خوابيم. آداب اين حضور را بايد رعايت كنيم. بايد قرآن را با آدابش، مانند وضو، قرائت كنيم. مطالعه يك چيز است و قرائت و تلاوت چيز ديگرى است.
ب- قرائت و تلاوت قرآن بايد با ترتيل و تأنّى انجام بگيرد. ترتيل در برابر ارتجال است؛ يعنى انسان يك ضرب و يك نفس و بى وقفه قرآن را بخواند. اين در روايات بسيار مذموم است و فرموده اند به تأنى و ترتيل بخوانيد. علتش اين است كه ذهن ما بتواند روى عبارات متمركز بشود.
ج- مكث بر آيات در زمان تلاوت، قدم بعدى است. به هيچ وجه عجله نكنيم و زمان محدودى براى خواندن قرآن قرار ندهيم. نگوييم ۱۰ دقيقه وقت داريم پس بياييم يك سوره ياسين بخوانيم. بايد در اختيار قرائتى باشيم كه واردش شده ايم.
در سوره بقره مى فرمايد: «الّذين آتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته»؛ كسانى كه ما اين كتاب را به ايشان عطا كرديم، وقتى مى خوانندش، حق تلاوتش را بجا مى آورند. از امام صادق عليه السلام پرسيده شد كه چگونه مى توان اين حق را بجا آورد فرمودند: «الوقوف عند ذكر الجنّة و النّار» يعنى اى قارى قرآن، به آيه عذاب كه رسيدى مكثى كن و پناه ببر به خدا از اين عذابى كه در آيه ذكر شده. هنگامى هم كه به آيه رحمت رسيدى، آن را بطلب.
يكى از مواقع استجابت دعا هنگام تلاوت قرآن است. وقتى حالى پيدا كرديم، دعا كنيم و بخواهيم از خدا. وقتى به آيه تحميد مى رسيم، حمد خدا را بگوييم. چرا وقتى مى رسيم به «سبّح اسم ربك الأعلى» خوب است بگوييم «سبحان ربى الأعلى و بحمده» و وقتى مى رسيم به «فسبح باسم ربك العظيم» بگوييم «سبحان ربى العظيم و بحمده» اين ريشه روايى دارد. پيامبر فرمودند اين را در سجود و ركوعتان قرار دهيد. اولياى الهى هنگام تلاوت قرآن، عكس العمل مناسبى از خودشان بروز مى دادند. گاهى كه احساس مى كردند آيه اى بر دلشان اثر مى گذارد، آن را دوباره و چندباره مى خواندند. چون تدبر با دل ارتباط دارد. هرجا ديديم آيه اى روى دلمان اثر مى گذارد، بايد غنيمت بدانيم و دوباره بخوانيم.
در سوره مباركه بنى اسرائيل خطاب به مشركين مى گويد مى خواهيد به اين قرآن ايمان بياوريد، مى خواهيد نياوريد؛ اما آنها كه اهل علم و دانش هستند، وقتى اين آيات را مى شنوند «خروّا سُجَّداً و بكيّاً» به سجده مى افتند در حالى كه اشك مى ريزند. اين ها از لوازم و آثار تدبر است نه تفسير. تدبر با عمق وجود انسان سر وكار دارد و هنگامى كه انسان خاشع مى شود، اشكش هم سرازير مى شود.
فرق است بين «تدبر» با «تفسير به رأى» كه ما بشدت از آن نهى و منع شده ايم. در تدبر انسان تسليم قرآن است و با يك ذهن صاف و پاك وارد قرآن مى شود و پيشداورى ندارد. قرآن نام اين حالت را «تقوا» مى گذارد؛ «ذلك الكتاب لاريب فيه هديً للمتقين». اما تفسير به رأى اين است كه انسان باور و انديشه اى را كه دارد، براى اثبات مشروعيت آن به قرآن استناد كند. به شكل غير واقعى و مصنوعى آيات قرآن را به خدمت بگيرد تا عقيده خودش را توجيه كند. در واقع رأى خود را بر قرآن تحميل مى كند. در حالى كه جدّاً در تدبر انسان تسليم قرآن است و با قرارگرفتن در محضر قرآن به برداشت هايى مى رسد كه در سايه تدبر بى طرفانه و بدون داشتن ذهنيت هاى قبلى به دست آمده اند. انسان به دريافت هايى كه خدا روزى او خواهد كرد، قانع مى شود. بنابراين آنچه از پيش فرض هاى نادرست جلوگيرى خواهد كرد، تقواست.اميدواريم از اين نكات و نكات ديگرى كه در كتاب هاى تخصصى هست، درس بگيريم و مصداق اين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام باشيم كه در نهج البلاغه مى فرمايد: كسى با قرآن نشست و برخاست نكرد مگر اين كه چيزى از او كم و چيزى بر او اضافه شد؛ كورى وجود و جهالت هاى او كم شد و بر هدايت و شناخت او افزوده گشت.