در ادبيات دينى و سياسى كشور واژگانى وارد شده كه بحث انگيز است. اين واژگان به همراه خود طوفان ها و بحران هاى فكرى چندى را در پى داشته است. يكى از اين واژگان پلوراليزم دينى است، براى آشنايى با ديدگاه قرآن درباره اين موضوع به تحليل آيات مى پردازيم.
صراط هاى مستقيم يا كثرت گرايى دينى و يا پلوراليزم دينى، هر سه به يك معنا به كار مى رود و دو اصطلاح اول، برگردان اصطلاح اخير است. «پلورال» (plural) به عنوان اسم و يا صفت به كار مى رود و به معناى «جمع و كثرت» است. در حقيقت واژه ياد شده حاكى از «كثرت» و «تعدد» است و پسوند «ISM» از گرايش حكايت مى كند و به همين جهت در عرصه هاى گوناگون، اعم از «دين»، «فلسفه»، «اخلاق»، «حقوق»، و «سياست» به كار مى رود.
اين نظريه در نيمه دوم قرن بيستم، توسط دكتر ميمندى نژاد در ايران مطرح شد، ولى گرمى بازار چنين انديشه اى از دو كتاب «فلسفه دين» و «صراط هاى مستقيم» است.
«فلسفه دين» نوشته «جان هيك» مسيحى (متولد 1922) است. او در اين كتاب، اين مسأله را در پرتو تلقى جديدى كه در وحيانى بودن كتب آسمانى دارد، مطرح كرده و در اثبات آن مى كوشد و پافشارى مى كند.
«صراط هاى مستقيم» نگارش دكتر عبدالكريم سروش است و وى نظر جان هيك را پذيرفته و آن را در قالب حكايات و تمثيلات ريخته و با همان نام منتشر كرده است. گذشته از محتواى خود كتاب، نام آن، به نوعى با قرآن كه راه نجات و رستگارى را منحصر در يك راه مى داند، در تضاد است; آن جا كه مى فرمايد: «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَ لِكُمْ وَصَّـكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ; (انعام، 153) اين است راه راست من، از آن پيروى كنيد، نه راه هاى ديگر تا مبادا شما را از راه خدا پراكنده سازد، اين چيزى است كه خدا آن را به شما سفارش مى كند تا پرهيز كار شويد.»[1]
متأسفانه برخى از طرفداران اين نظريه، در سال هاى اخير آن را در مجامع و تريبون هاى مختلفى براى عموم مردم مطرح كردند كه چه بسا موجب سر درگمى مخاطبانى گرديد. كه آشنايى كامل با مبانى نظريه پلوراليزم و اسلام ندارند; و به تعبير متفكر شهيد مطهرى «عصر ما از نظر دينى و مذهبى خصوصاً براى طبقه جوان، عصر اضطراب و دودلى و بحران است.»[2]
از اين رو ضرورت ارائه يك بحث شفاف و به دور از هرگونه غرض ورزى و افراط و تفريط براى نسل جوان بيش از پيش احساس مى شود.
در ابتداى بحثِ تكثر اديان بايد اين نكته تنقيح گردد كه انسان به وجود دين و بعثت پيامبران نيازمند است يا نه؟ در پاسخ مختصر آن بايد گفت: كه هدف از آفرينش انسان رسيدن به ساحل نجات و خوشبختى است و تأمين آن با شكفته شدن استعدادهاى نهفته او ميسّر مى شود. و از طرفى انسان، خود توان شناخت استعدادهاى نهفته خود را به طور كامل ندارد و نمى تواند تمام قوانين اساسى فردى، اجتماعى به منظور تأمين سعادت خود و اجتماع وضع كند.
از اين رو، حكمت و لطف الهى اقتضا مى كند كه انسان را در اين ره بى رهنما نگذارد و با فرستادن پيامبران هادى انسان گردد.[3]
بعد از احساس ضرورت انتخاب دين و بعثت انبيا، انسان وقتى قدم در عرصه انتخاب دين مى گذارد، در نگاه آغازين، متوجه وجود اديان و مكاتب متكثرى مى شود كه هر كدام كثيرى از مردم را به سوى خود جذب كرده اند. در همين نگاه آغازين، متوجه تعارض بنيادين ميان اديان موجود مى شويم، براى نمونه، مى توان به اديانى كه به «آسمانى» معروفند، اشاره كرد. دين يهوديت و مسيحيت، هر يك به نوعى به شرك و تعدد «اله» معتقدند. آيين زرتشت با طرح دوگانه پرستى (يزدان و اهريمن) در عداد اديان شرك آلود قرار گرفته است; و از سوى ديگر اسلام منادى توحيد محض است و خطاب به قوم يهود و مسيح، در قرآن كريم آمده است:
«يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَة سَوَآءِ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْـًا;(آل عمران، 64).
از وجود تناقضات در اركان اديان آسمانى موجود به راحتى مى توانيم وضعيت اديان ديگر را تشخيص بدهيم.
در برخورد و مواجهه با اديان مختلف اين سؤال براى ذهن هر متفكرى مطرح مى شود كه آيا به راستى همه اين اديان مختلف و بعضاً متناقض، برحقند؟ يا اين كه دين حق و صراط مستقيم يكى بيش نيست؟ و بقيه اديان از حقيقت و خواسته الهى دور شده اند.
با تأمل در حكمت ضرورت دين كه عبارت است از وجود نيازهاى فطرى و ثابت انسان و از سوى ديگر يكى بودن فرستنده اديان، به نظر مى رسد پاسخ سؤال مذكور چندان مشكل نباشد; زيرا فرستنده دين خداوند حكيم و خيرخواه است كه با برآوردن نيازهاى فطرى انسان و به فعليت رساندن استعدادهايش سعادت او را تأمين مى كند. در اين صورت، فرستادن اديانى كه با يكديگر از حيث ماهيت مختلفند، توجيه پذير نيست،[4]
با رجوع به قرآن كريم در مى يابيم كه خداوند نه تنها دين حضرت محمد(ص) را «اسلام» مى نامد; دين پيامبران پيشين را نيز به همين نام توصيف مى كند، مثلا در آيه اى آيين حضرت ابراهيم(ع) را اسلام مى شمرد: «مَا كَانَ إِبْرَ هِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَـكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ; (آل عمران، 67) و در آيه ديگر، پيامبر اسلام با اشاره به اسلام كه تنها صراط مستقيم است، از راه هاى ديگر منع مى كند: «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ;(انعام، 153).
شهيد مطهرى با تذكر اين نكته كه دين در اصطلاح مورخان و مردم به صورت جمع و متعدد به كار مى رود، موضع قرآن را چنين تقرير مى كند:
«از نظر قرآن دين خدا از آدم تا خاتم يكى است، همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يك مكتب دعوت مى كرده اند. اصول مكتب انبياء كه دين ناميده مى شود، يكى بوده است.»[5]
از مطالب گذشته روشن شد كه «دين» اصول اعتقادى ثابت مطابق نيازهاى فطرى بشرى است; و «شريعت» تعدادى احكام فردى و اجتماعى است كه بعضى از آن ها برحسب ضرورت و تحول نيازهاى بشر قابل تغيير است. به ديگر سخن، ماهيت دين در همه اعصار يكى است; امّا با بالا رفتن استعدادها و قابليت هاى مخاطبان، دين نيز جامع تر مى شود.
مدعيان پلوراليزم پنداشته اند كه همان طور كه در جهان نه يك فلسفه بلكه فلسفه هاى مختلفى هست كه نشأت گرفته از اختلاف انديشه هاست; به همين شكل نيز اديانى كه پيامبران مختلف مى آورند، مانند مكاتب فلسفى، رنگ اختلاف به خود مى گيرند.
بطلان اين قياس نيازمند توضيح بيشترى نيست زيرا منشأ اختلاف در فلسفه ها به اختلاف فيلسوفان و افكار مختلف يك فيلسوف بر مى گردد; در حالى كه مصدر اديان، خداوند حكيم و عالم است كه علم او ازلى و تغييرناپذير است. پيامبران، علاوه بر برخوردارى از نبوغ، از طريق وحى به مبدأ هستى و علم ازلى نيز متصل اند.[6]
از مطالب گذشته مى توان به راز ختم نبوت به دست پيامبر اكرم(ص) پى برد زيرا انسان بعد از طى مراحل مختلف، قابليت دريافت برنامه كلى هدايت خود را پيدا مى كند و از اين مرحله به بعد انسان با رشد و تكامل عقلانى خود مى تواند بدون پيامبر و با اتكا به كتاب مقدس او و ائمه هدى طى طريق نمايد.
تا اينجا ما به تحليل دو اصل مهم «ضرورت دين» و «وحدت دين» پرداختيم. اين دو بحث نقش كليدى در روشن شدن زواياى بحث «پلوراليزم» دارد و بعد از گذر از اين دو مرحله انسان براى تعيين دين حق و برتر، از بين اديان مختلف، نيازمند معيارهايى براى تعيين و شناخت دين حق است.
البته ملاك و معيار تشخيص دين حق از باطل را مى توان از دو نظر متفاوت يعنى درون دينى و بيرون دينى جستجو كرد امّا در اين جا به ادله اى كه شهيد متفكر بدان اشاراتى داشته است، بسنده مى كنيم.[7]
گفتيم كه عقل بعد از احساس ضرورت و وحدت دين الهى به انتخاب دين بدون فحص از حقانيت و برترى آن نسبت به اديان ديگر، اكتفا نمى كند بلكه دنبال معيار مى گردد.
يكى از اين ملاكها ارزيابى و سنجش اديان موجود از نظر جامعيت و مطابقت با نيازهاى فطرى انسان است كه در اينجا به مقايسه دو دين بزرگ جهان كه مدعى حقانيت نيز هستند، يعنى اسلام و مسيحيت، مى پردازيم:
1ـ جهان بينى اسلام بر اصل توحيد استوار است و جهان بينى مسيحيت بر تثليث (متى 28:19 ـ يوحنا 5:20 ـ اول قرنتيان 8:6)
2ـ وحى منُزَل بودن قرآن كريم، دست نويس و جبرى بودن انجيل.
3ـ اشتمال قرآن بر تعدادى مضامين عالى و انواع اعجاز; و اشتمال كتاب مقدس بر آموزه هاى ناسازگار با عقل مانند تجسم خدا و گناه فطرى و مسأله فديه (يوحنا 16:7، يوحنا 14:26، روميان 3:20 و 24، روميان 5:12 و كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
4ـ داعيه جهانى بودن اسلام و نسخ اديان پيشين، اعلام موقتى بودن تورات و انجيل و بشارت به ظهور پيامبر پسين.
(يوحنا 16:7، كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
5ـ عدالت و ظلم ستيزى اسلام; توصيه به ستم پذيرى از اشخاص و حكومت در انجيل (متى 5:38، متى 22:21، لوقا 20:25، متى 22:18، مرقس 12:15)
6ـ و بالاخره وجود قوانين و احكام اجتماعى، اقتصادى، حقوقى، جزايى در اسلام، منطبق با نيازهاى فطرى بشرى مثل اصل شورا، قداست شغل، حرمت رشوه، ربا و احتكار، توصيه به دفاع از حقوق خصوصى و اجتماعى و جهاد در مقابل متجاوزان، احكام حدود و ديات به منظور اصلاح جامعه و پيشگيرى از وقوع جرايم.
به نظر مى رسد نظريه پلوراليزم و پذيرش حقانيت اديان، وقتى پايش به قلمرو دين اسلام برسد يعنى مطابق مبناى خود بخواهد حقانيت اسلام را نيز بپذيرد، دست به انتحار زده است. توضيح اين كه پذيرفتن حقانيت دين يهود يا مسيح هيچ منافاتى با پذيرش حقانيت اديان ديگر ندارد بلكه چه بسا مطابق اصول يهود و مسيح نيز باشد چرا كه در آن ها وعده و بشارت ظهور دين بر حق پسين داده شده است و شخص معتقد به پلوراليزم مى تواند بعد از پذيرش حقانيت يهود و مسيح سراغ اديان ديگر برود; امّا وقتى آيين اسلام را نيز يكى از اديان بر حق معرفى مى كند معناى آن اين است كه اسلام و اصول مسلم آن نيز برخاسته از حقيقت است. در اينجاست كه با يكى از اصول مسلم اسلام يعنى اصل «نسخ» ـ كه بر انقضاء حقانيت اديان پيشين دلالت مى كند ـ مواجه مى شود. در اين صورت، اگر آن را نيز بپذيرد، لازمه اش دست كشيدن از ادعاى تعدد اديان است پس:
«لازمه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زمانى تسليم شريعت همان پيامبرى باشيم كه دوره اوست، و قهراً لازم است در دوره ختميه آخرين دستورهايى كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و اين لازمه اسلام يعنى تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالتهاى فرستادگان اوست.»[8]
بعد از پذيرفتن حقانيت اديان در عرض هم، عقل دليلى ديگر براى انتخاب اسلام مى يابد و آن اين كه عقل حكم مى كند كه مكلّف، پيام و تكليف آخر مولى را براى خود مبناى عمل و حجت قرار دهد. از اين رو مى بايد اسلام را برگزيد.
«لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاى اوست و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است.»[9]
در اين باره چند آيه گذشت و در اين جا به آيات ديگر اشاره مى كنيم:
«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَـمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَـسِرِين;(آل عمران، 85) هر كس غير از اسلام دين بجويد، هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود».
آيه ديگر كه خطاب به اهل كتاب است كه اگرآنان اسلام آورند در هدايت و صراط مستقيم هستند. «فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوا;(آل عمران، 20).
خداوند «اسلام» را دين حقيقى در نزد خود توصيف مى كند: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـمُ;(آل عمران، 19).[10]
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَـبَ فَمِنْهُم مُّهْتَد وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَـسِقُونَ * ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىءَاثَـرِهِم بِرُسُلِنَا; (حديد، 26ـ27) يعنى ما قبلا نوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل او دو «پيامبرى» و «كتاب» قرار داده ايم، بعضى از اينها هدايت شده و بيشترشان فاسق بودند، سپس ما پيغمبران خود را يك يك پشت سر يكديگر قرار داديم». از اين آيه مى توان چنين نتيجه گيرى كرد:
«كلمه قفّينا مصدرش تقفيه و از ماده قفا است، قفا پشت گردن را مى گويند. وقتى كه افرادى رديف و پشت گردن ديگرى بايستند، مثل يك صف نظامى، چهره هر يك از آن ها به پشت گردن ديگرى است... جمله «ثمّ قفيّنا على ءاثرهم» متضمن اين نكته است كه هر پيغمبر بعدى از همان راه رفته است كه پيغمبران قبلى رفته اند;يعنى كسى خيال نكند پيغمبران راههاى مختلف دارند; راه يكى بوده، از نوح تا خاتم الانبياء راه يكى است... «آثار» جمع «اثر» است و اثر يعنى جاى پا، پيغمبران هر كدام آمدند پا جاى پاى ديگران گذاشتند... راه انبيا يك راه بيشتر نيست.»
بعضى روشنفكران اسلامى براى توجيه نظريه پلوراليسم خواستند به اصطلاح براى مدعاى خود دليل قرآنى بياورند و يا آياتى را كه خط بطلان بر پلوراليسم مى كشد توجيه نمايند[11] كه در اينجا به يك آيه اشاره مى شود:
الف: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّـبِـُونَ وَالنَّصَـرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَــلِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ; (مائده، 69) يعنى آنان كه ايمان آورده اند (مسلمانها) و يهوديان و صابئين و نصرانى ها، همه كسانى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز داشته باشند و كار شايسته به جا آورند، بى ترس و واهمه خواهند بود و غمگين نيز نمى گردند».
وجه استدلال: «در اين آيه براى رستگارى و ايمنى از عذاب خدا سه شرط ذكر شده است:
ايمان به خدا، ايمان به رستاخيز و عمل نيك، قيد ديگرى (مثل اسلام) نشده است.»[12]
در پاسخ به استدلال به آيه فوق بايد گفت كه بين حق بودن يك دين و در صراط مستقيم گام برداشتن پيروان آن دين با رفع عقاب (حزن و خوف) نبايد خلط كرد. آن چه از آيه فوق مستفاد مى شود رفع عقاب در روز قيامت از اهل كتاب و حداكثر اعطاى ثواب و پاداش به مؤمنان اهل كتاب است كه در دنيا به خاطر روشن نشدن نور اسلام بر دين خود باقى ماندند; با اين شرط كه در اعتقادات خود مثل اكثر مسيحيان و يهوديان امروزه دچار شرك نشدند و از نظر اخلاقى نيز اعمال صالح انجام دادند. شهيد مطهرى مى گويد: «بايد بگوييم كه عدالت و نيكوكارى حتى از مردمان كافر به خدا و قيامت هم مقبول است. بنابراين كسانى كه منكر خدا و قيامتند ولى خدمات بزرگ فرهنگى، بهداشتى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى به بشريت تقديم مى دارند، داراى اجر بزرگى خواهند بود.»[13]
يكى از دستاويزهاى مهم طرفداران پلوراليزم ادعاى لزوم عذاب اكثريت مردم در جهنم بنابر انحصار حق به يك دين است; چرا كه لازمه حقانيت يك دين و باطل بودن ديگر اديان، قول به ضلالت و گمراهى اكثريت مردم است امآا اگر پلوراليزم را بپذيريم و پيروان جميع اديان را از ره يافتگان و سالكان راه نجات تلقى كنيم; تصويرى از خوش بينى و سعادت مطلق به اكثريت مردم را ترسيم كرده ايم كه مطابق با حكمت و هدايت و خيرخواهى خداوند است.
اشكال فوق را بيشتر جان هيك فيلسوف معاصر طرح و تقويت نموده است.[14] بعضى معاصران نيز آن را در مقالات خود دنبال كردند.[15] البته اصل اين اشكال چهار دهه پيش در جزوه اى چنين تقرير شد: «اگر پيروان هر يك از مذاهب اين طور فكر كنند كه فقط خودشان رستگارند، چنين طرز تفكرى با روح عدالت خداوند منطبق نخواهد بود.»[16]
متفكر برجسته معاصر در كتاب گرانسنگ خود، عدل الهى، به تفصيل و مستدل رفع شبهه كرده است. شبهه مذكور از دو جهت قابل طرح است يكى مربوط به اعمال نيك كفار در دنيا و همچنين سرنوشت نهايى آنها در آخرت; دوم مربوط به اهل كتاب كه متأله امّا منكر نبوت پيامبر اسلام هستند.
چه بسا كفارى كه اعمال زيبا مانند اختراعات عام المنفعه انجام مى دهند. آيا به صرف اين كه كافرند، اعمالشان فاقد ارزش و اثرى در قيامت است؟ استاد با طرح شرايط اصل حسن فعلى با حسن فاعلى، معتقد است كه اگر عملى از فاعل صادر شود كه كننده آن نيّت خير و حسنى نداشته است، چنين عملى فاقد ارزش خواهد بود و فاعل آن نيز سزاوار ستايش نيست; امّا اگر نيّت فاعل خير و صلاح و خدمت به خدا و يا حداقل به مردم باشد، عملش داراى ارزش خواهد بود و نمى توان به صرف اين كه فاعل آن كافر است، عمل او را نستود. چه آن عمل كوچك باشد و چه عمل بزرگ مانند اختراعات دانشمندان كافر.
امّا اين كه چگونه اعمال نيكوى كفار در قيامت به درد آن ها خواهد خورد؟
«اعمال خير افرادى كه به خدا و قيامت ايمان ندارند و احياناً براى خدا شريك قائل اند، موجب تخفيف و احياناً رفع عذاب آن ها خواهد بود.»[17]
«هرگاه عملى به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرد، در رديف عملى كه انگيزه اش فقط براى خود است، نيست. البته خداوند چنين كسانى را بى اجر نمى گذارد.»[18]
اشكال مهم مدعيان تعدد اديان، متوجه عذاب كفار در قيامت بود. در پاسخ به اين اشكال، مى توان گفت اكثريت مردم روى زمين كه به دين اسلام نگرويده اند، به خاطر جهل و عدم اتمام حجّت است; يعنى نور اسلام بر آن ها اصلا نتابيده است; نه اين كه تابيده و آن ها از آن روى برگردانده اند. لذا عقابى متوجه آن ها نيست.
شهيد مطهرى در تأييد اين گفتار با استناد به آيه شريفه «وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً;(اسراء، 15) مى نويسد: «محال است كه خداى حكيم كسى را كه حجت بر او تمام نشده است، عذاب كند.»[19]
امّا اعمال صالح و نيكوى اهل كتاب كه معتقد به خداوندند مورد قبول درگاه الهى مى تواند باشد به شرط اين كه آفت تحريف و شرك در انديشه آنان راه نيافته باشد، و در اين صورت مى توانند به بهشت نيز داخل گردند. «افرادى كه به خدا و آخرت ايمان دارند و اعمالى با انگيزه تقرب به خدا انجام مى دهند و در كار خود خلوص نيت دارند، عمل آن ها مقبول درگاه الهى است و استحقاق پاداش و بهشت مى يابند اعم از آن كه مسلمان باشند يا غير مسلمان.»[20]
البته پيش از شهيد مطهرى حكما و عرفاى بزرگى مانند بوعلى سينا و صدر المتألهين قايل به نجات اكثريت مردم و نيل آنان به سعادت در قيامت بودند.[21]
به ديگر سخن ما نبايد مردم را در دو دايره «مسلمان» و «كافر» جمع كنيم; بلكه بايد دايره سومى نيز ترسيم كنيم كه انسانهايى با عنوان «قاصران» «جاهلان» و «مرجوّ عنداللّه» در آن قرار مى گيرند كه اعضاء آن به مراتب بيشتر از اعضاى دو دايره پيشين است.[22]
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق *** اين است سرّ عشق كه حيران كند عقول
خلقان همه به فطرت توحيد زاده اند *** اين شرك عارضى بود و عارضى يزول
گويد خرد كه سر حقيقت نهفته دار *** با عشق پرده در، چه كند عقل بوالفضول؟[23]
حاصل اين كه مدعيان پلوراليزم كه عذاب اكثريت مردم را دستاويز مدّعاى خود قرار داده بودند، خلع سلاح شدند; چرا كه براى رهايى از اشكال فوق، لازم نيست كه ما ملتزم به صراط مستقيم و حقانيت اديان بگرديم بلكه كافى است به آيات الهى و احاديث معصومين خودمان عنايت داشته باشيم كه چگونه اين سرچشمه هاى زلال معرفت دينى اشكال مذكور را چهارده قرن پيش حل نمودند.
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس *** كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست[24]
1 . ر. ك: مدخل مسائل جديد در علم كلام، استاد جعفر سبحانى، ج 2، ص 289 ـ 295، مؤسسه تعليماتى و تحقيقاتى امام صادق(ع) ـ قم.
2 . عدل الهى، ج 2، مقدمه.
3 . براى توضيح بيشتر، ر. ك: شهيد مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 7، ص 77 (درسهاى اشارات، نمط نهم) / نيز: اسلام و مقتضيات زمان، مكان، ج 1، ص 364.
4 . مجموعه آثار، ج 3، ص 160 / براى توضيح بيشتر، ر. ك: امدادهاى غيبى، مقاله «خورشيد دين هرگز غروب نمى كند».
5 . همان، ج 2، ص 181.
6 . مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى (وحى و نبوت)، ص 165 و نيز 146.
7 . اقتباس از مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 209 تا ص 232، (وحى و نبوت).
8 . عدل الهى، ص 268.
9 . عدل الهى، ص 271.
10 . عدل الهى، ص 270 و 310; مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 165.
11 . ر. ك: مهدى بازرگان، دين و تمدن، ص 52 و نيز عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره 36، مقاله «صراطهاى مستقيم»، ص 9 / و نيز: بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، مقاله همسنخى بين اسلام و اهل كتاب، اخيراً بر اين مقاله نقدى نوشته شده است / ر. ك: «پلوراليزم و قرآن»، مجله بيّنات، ش 16.
12 . عدل الهى، ص 279.
13 . همان.
14 . ر. ك: جان هيك، خدا و عالم ايمان، فصل نهم، به نقل از مجله نشر دانش، دكتر نصراللّه پورجوادى، انقلاب كپرنيكى در كلام، ص 5، شماره فروردين و ارديبهشت سال 71.
15 . عبدالكريم سروش، مجله كيان، مقاله «صراطهاى مستقيم» شماره 36.
16 . محمد نظرى، پيشنهاد تأسيس كانون يكتاپرستى، چاپ 1341 ش، ص 59.
17 . عدل الهى، ص 305.
18 . همان، ص 305.
19 . همان، ص 289.
20 . همان، ص 346.
21 . ر. ك: بوعلى سينا، اشارات با شرح خواجه طوسى و حاشيه فخر رازى، كتابخانه آيت اللّه مرعشى قم، ج 2، ص 83، نمط هفتم / صدرالمتألهين، الحكمة المتعاليه، ج 9، ص 351، انتشارات مصطفوى قم.
22 . ر. ك: مقاله «كافر مسلمان و مسلمان كافر»، فصلنامه كتاب نقد، شماره 4 / نيز ر. ك: عدل الهى، ص 320 به بعد.
23 . سروده آقا محمد رضا قمشه اى، نقل از عدل الهى، ص 330.
24 . ر. ك: مجله وارش / سال دوم / شماره اول / مقاله آقاى جعفر محقّق.