نگرش به قرآن، روش ها و گونه هاى متعددى داشته و دارد كه عبارتند از:
1. رهيافت متن گرايانه; 2. رهيافت تأويلى; 3. گرايش عمل گرايانه
ـ اولين گرايش، رهيافت متن گرايانه است كه طرفداران آن عقيده دارند كه مؤلف هر متن، داراى مقصود و مقصد معين است و كار اصلى خواننده، كشف همان نيّت است، همچنين بر اين باورند كه خداوند، با زبان بشرى به گفتگو با انسان پرداخت. از اين رو بايد در همين قالب و ادوات به تفسير كلام او نشست و مقصد و مطلوب او را دريافت; يعنى در ساحت ظهور عرفى زيست و ذره اى از آن تخطّى نكرد.
ـ دومين گرايش، رهيافت تأويلى است، علاقه مندان به اين رهيافت، اعتقاد دارند كه كلام خدا را نبايد در سطح كلام بشرى فرود آورد، زيرا سخن وى، القاى يك سويه نيست تا آدمى بشنود و به اكتشاف برخيزد، بلكه روى سخن با گوهر وجود آدمى دارد و تنها در اين گفت و شنود است كه رفت و آمد معنا تحقق مى يابد.
ـ گرايش سوم، گرايش عمل گرايانه است كه در قرن اخير پديدار گشته است و بجاى سلوك فردى بر ميزان و چگونگى عمل اجتماعى تأكيد دارد، به نظر اينان عملِ صالح اجتماعى كه بر توفيقات درك و فهم قرآن مى افزايد، از اين رو عارف سر در گريبان و دانشور چشم بر اوراق، نمى تواند آفاق وحى را در نوردد، چرا كه قرآن نيامده است تا بر معلومات بشرى نكته يا نكته هايى بيفزايد ـ هر چند از فوايد ثانويه آن بشمار رود ـ هم چنين قرآن كتاب بودا نيست تا دستگير آدمى در سلوك فردى و عبور از عقبه هاى آن باشد، بلكه قرآن، كتاب ساخت و ساز جامعه ى آرمانى است. از اين رو تنها در يك سلوك اجتماعى است كه مى توان پرسش ها را ديد و در استنطاق توفيق مند با آيات وحى قرار گرفت.
دغدغه ى مشترك مصلحان دينى از سيد جمال الدين اسدآبادى تا امام خمينى مهجوريت قرآن است كه پايان بخشيدن به چنين هجرانى غايت همه ى اين مصلحان به حساب مى آيد.
امام خمينى بارها با تلاوت آيه شريفه ى: «إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُواْ هَـذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا»[1] كه در آن رسول گرامى اسلام(ص) از مهجور بودن قرآن در نزد امتش شكايت مى نمود، غفلت عالمان دينى از منكرات بزرگ اجتماعى، همچون استبداد سياسى و غارت منافع ملى را، غربت اسلام و مهجوريت قرآن مى دانست. به همين دليل، خود را موظف مى ديد تا با آغاز مبارزه اى دامنه دار ام الفساد يا بزرگ ترين منكر اجتماعى يعنى نظام شاهنشاهى را بر اندازد و بدين صورت با تحقق مفاد آيات قرآن، اين كتاب آسمانى را از هجران در آورد. اين موضوع سبب مى شد تا امام خمينى همواره روش و سيره سياسى و مبارزاتى خود را از قرآن و ساير منابع دينى اتخاذ نمايد و علاوه بر نتيجه به روش مبارزاتى خود صبغه ى دينى بخشد و فراتر از چارچوب شريعت گام بر ندارد.
در يك نگاه كلى، بنا به تصريح امام خمينى، تمام فعاليت هاى سياسى ايشان، در دوره ى مبارزه و در استقرار جمهورى اسلامى متكى بر دو آيه ى مباركه است.
اولين آيه «قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَ حِدَة أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَ دَى»[2] است كه به قول عماد بزّى كل حركت سياسى و مبارزاتى امام خمينى مى باشد.[3]
دومين آيه «فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَك»[4] است كه امام خمينى «ما امرت» را به جمهورى اسلامى تأويل مى برد و از سلامت و ماندگاريش نزد «و من تاب معك» يا مخالفين سلطنت پهلوى، واهمه دارد و با ذكر مكرر روايت حزين پيامبراكرم(ص) «شَيِّبَتْنى سورة هود» يعنى سوره ى هود مرا پير كرد، عمق دلواپسى هاى خود را نسبت به آينده اين نظام نشان مى دهد.
امام خمينى فرمود از اين دو آيه امر اول را كه مربوط به قيام بود عمل نموديد باقى مانده است امر دوم «فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَك» استقامت كنيد و اين قيام را حفظ كنيد...
اين تحول روحى كه براى شما ملت حاصل شده است، حفظ كنيد، استقامت كنيد... كارى بكنيد كه اين توده هاى مردم استقامت داشته باشند، در اين نهضتى كه كرده اند... پيغمبر اسلام نگران بود راجع به اين كه آيا ملتش استقامت مى كند يا نه؟ تا حدى كه در روايت است كه «شَيَّبَتْنى سورة هود»[5]
سيد قطب در تفسير آيه 122 سوره توبه مى نويسد:
آنان كه براى جهاد خروج مى كنند، سزاوارترين مردم براى درك مفاهيم دين هستند، زيرا بسيارى از اسرار و معانى دين براى ايشان آشكار مى شود...
شايد برخى گمان مى كنند كه موضوع، عكس است. زيرا به گونه اى معمول، كسانى كه بر جايى مى مانند و حركت و قيام ندارند، فرصت بيشترى براى تحصيل و تأمل مى يابند، اما تجربه نشان داده است كه عناصر راكد و بى تحرك نمى توانند درك عميق و صحيحى از دين داشته باشند، هر چند وقت زيادى صرف مطالعه نمايند. حقايق دين بر كسى آشكار مى شود كه پويا و تلاشگر در صحنه ى جهاد و عمل باشد. نه براى آن ها كه غرق در كتابند و در زاويه اوراق اعتكاف گزيده اند.
امام خمينى سه گونه گرايش تفسيرى (كه قبلاً ذكر شد) را ناهمساز نديد و در بيانات و نوشته هاى خويش، از هر يك بهره گرفت. ايشان در آثار فقهى خود، متن گراست و قائل به روش سنتى در برگشت فلان ضمير به فلان مرجع با دقت فقيهانه مى باشد.
در نوشته ها و آثار عرفانى و تربيتى خود نيز شيوه ى تأويل را برگزيند و به «دعوات قرآن و جهات باطنى و معارف الهيّه آن» توجه مى نمايند و بر دقت هاى ادبى علما در فهم قرآن خرده مى گيرد.[6]
با اين همه امام خمينى در جايگاه رهبرى نهضت اسلامى و مصلح اجتماعى، نگاه ديگرى به قرآن برگزيد و كوشيد آن را راهنماى سيره ى سياسى خود قرار دهد. به همين دليل، ايشان بر خلاف مفسران سنتى و يا تأويل گرا از آيه ى «قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَ حِدَة أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَ دَى» قيام در برابر ظلم و ستم را برداشت مى كند. و از آن منشورى براى مبارزه مى سازد.[7]
بدين ترتيب امام خمينى در عرصه عمل سياسى، تفسيرى عمل گرايانه از قرآن دارد و مى كوشد با تحليل معرفتى كه از اوضاع زمانه خويش دارد به درك معنائى و زمانى آيات قرآن نزديك شود و با بهره گيرى از چنين مفاهمه و قرابتى، غايت و روش مبارزاتى خود را از قرآن تعريف و تبيين نمايد.
شايد اين مهم ترين مسأله اى باشد كه امام خمينى را از ساير علماى معاصرش جدا مى سازد و آنان را در دو سوى تقيه (انزوا) و ستيز مستقر مى نمايد.
حكومت اسلامى بدون اين كه رنگ و بوى ساختار و قالبى به خود گيرد ايده و آرزوى امام خمينى در عصر غيبت است. حكومت اسلامى و يا در تعبير ديگر ايشان «حكومت عادلانه اسلامى»[8] حكومتى است كه در آن احكام شريعت و قواعد عدالت، همانند حكومت پيامبر اسلام(ص) و على(ع) در مدينه و كوفه به اجرا در آيد.[9]
حكومت اسلامى لفظى عام، كلى و مجمل است تاب معانى مختلف و قالب هاى سياسى متعددى دارد. در واقع حكومت اسلامى روح و محتوايى است كه مى تواند در هر قالبى ديده شود .اين مسأله نيز برخاسته از آن است كه درون مايه حكومت اسلامى، نزد امام خمينى، مقصود بالذات و نوع رژيم و قالب سياسى آن مقصود بالعرض است. مهم آن است كه شريعت از مهجوريت خارج و عدالت از بطالت بيرون آيد، اما اينكه آيا سلطنت مشروطه با نظارت فقيهان، سلطنت مشروطه با انتخاب فقيهان[10] ولايت فقيه، جمهورى اسلامى و يا حتى خلافت اسلامى، حكومت گذار و واسطه ى نيل به حكومت عادلانه اسلامى است؟ واژه ى مذكور چنين ساختارهايى از خود بر نمى تابد، به همين دليل است كه امام خمينى در يك جا حكومت اسلامى را نه مشروطه ى سلطنتى و نه جمهورى، بلكه همان ولايت فقيه مى داند.[11] و در جايى ديگر جمهورى اسلامى را به حكومت اسلامى ترجمه مى كند.[12] تأكيد بر اين مطلب كه حكومت اسلامى در نظريه سياسى امام خمينى به محتوا نظر دارد نه به ساختار، بدين علت است كه اولاً امام خمينى همانند بسيارى از علماى عصر غيبت، در تب و تاب كليتى بنام حكومت اسلامى است و ثانياً حكومت اسلامى به عنوان معيارى كه دورى و نزديكى حكومت هاى وقت را به خود مشخص مى كند ايفاى نقش مى نمايد.
بنابراين دغدغه ى برپايى حكومت اسلامى در درون خود، در بر گرينده ى سه عنصر ذيل است:
1) عنصر اول نكوهش يا نقد مبانى و اصول وضع موجود است كه پس از مشاهده ى ناسازگارى با وضع مطلوب به نفى آن مى انجامد.
2) عنصر دوم، تعيين مقصّر يا مشخص كردن جايگاه يا فردى است كه نابسامانى هاى موجود به آن معطوف مى گردد.
3) عنصر سوم، تبيين نظام بديل و جايگزين قدرت مستقر است كه خود زمينه را براى دستيابى به آن فراهم مى سازد بدين ترتيب، حكومت اسلامى، ايدئولوژى و يا بينشى است كه غرض امام خمينى از ارايه آن، بسيج و انگيزش افراد به عمل است، ايدئولوژى با نكوهش از وضع موجود و تعيين مقصّر، زمينه را براى ترسيم وضع مطلوب فراهم مى سازد. كه خود مبتنى بر ارايه تفسيرى نو از جهان و ضرورت ايجاد تغيير در جامعه است.[13]
امام خمينى با تكيه بر آيه ى: «قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَ حِدَة أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَ دَى»[14] اقدام به دعوت براى برپايى حكومت اسلامى نمود.
نخستين گام در سيره ى سياسى امام خمينى فراخوان به برپايى حكومت اسلامى بود كه در دو مرحله انجام گرفت.
امام خمينى در 11 جمادى الاول سال 1363 قمرى، برابر 15 ارديبهشت 1323 شمسى، عالمان دينى را به «قياملله» فرا خواند و علل تيره روزى ايرانيان را در ترك قيام لله دانست.
بيست و پنج سال از اوايل دهه ى بيست مى گذرد كه مجدداً امام خمينى، اين بار نه در ايران بلكه در نجف اشرف و نه به عنوان يك منتقد بلكه به عنوان مخالف سياسى تبعيدى، عالمان و حتى همه ى مسلمانان را دعوت به قيام مى نمايد، علاوه بر اين كه نزديك به گذشت سه دهه، ميان دعوت نخستين (1323) و دعوت واپسين (1348) فاصله وجود دارد، دعوت اولين براى بر پايى كليتى به نام حكومت اسلامى است كه رنگ و بوى هيچ ساختارى ندارد. در حالى كه دعوت واپسين براى برپايى ساختارى به نام ولايت فقيه است كه محتواى حكومت اسلامى در آن حلول مى كند. به عبارت ديگر نخستين به محتوا و دعوت واپسين به قالب است. مضافاً بر اينكه دعوت اول مفهومى همانند يقظه دارد كه به معنى بيدارى از خواب است، مخاطب اين يقظه، عالمان دين است، در حالى كه دعوت واپسين دعوت به چيزى فراتر از يقظه و قيام، يعنى «انقلاب سياسى» است و مخاطبش عموم مسلمانان است.
1 . سوره فرقان، آيه ى 30.
2 . سوره سباء، آيه ى 46. 3 . امام خمينى و احياى تفكر دينى، جلد 2، ص 437.
4 . سوره ى هود، آيه 112.
5 . صحيفه ى نور، ج 17، ص 25.
6 . امام خمينى، آداب الصلاة، ص 171.
7 . جهت مطالعه بيشتر مراجعه نماييد به: امام و سلوك تفسيرى، سيدعباس صالحى، پژوهش هاى قرآنى، شماره 19 و 20، ص 4 ـ 9.
8 . صحيفه نور، ج 8، ص 86.
9 . همان، ج 7، ص 72.
10 . كشف اسرار، امام خمينى، ص .
11 . ولايت فقيه امام خمينى، چاپ اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373، ص 33.
12 . صحيفه نور، امام خمينى، ج 8، ص 63.
13 . در ارتباط با ايدئولوژى و جايگاه آن در انقلابات، رجوع كنيد به: G.Brinton, The Anatomy Of Revolation, New york, 1965.
14 . سوره ى سبأ، آيه 46.