واژه «اسراف» و مشتقات آن كه جمعاً 23 بار در قرآن به كار رفته، [1] مفهومى گسترده دارد [2] و هرگونه تجاوز از حدّ اعتدال و گرايش به افراط يا تفريط را در بر مى گيرد; [3] از اين رو، برخى با تفسير اين معناى عام، «اسراف» را در خصوص زياده روى و «سرف» را تنها در مفهوم كوتاهى به كار برده اند; [4] البته اين واژه در همه موارد، شامل كوتاهى از حدّ اعتدال نمى شود و بيشتر در زياده روى ظهور دارد; بدين جهت، بسيارى آن را مرادفِ افراط، و متضادّ تقصير و «تقتير» (فرقان/ 67) كه به معناى تضييق و بخل است دانسته اند. [5] افزون بر موارد پيشين، از واژه «قوام» (حد وسط و اعتدال) نيز در قرآن ياد شده (فرقان/ 67) كه مرز تعيين اسراف به شمار مى رود و تشخيص آن برعهده عقل، شرع يا عرف است. [6]
از آنجا كه اسراف هرگونه استفاده نادرست از امكانات و اختيارات را شامل مى شود و همواره با نوعى زياده روى و گاه كوتاهى ملازم و در همه مصاديق آن به نحوى سرپيچى از فرامين الهى نمايان است، [7] با فساد ارتباط مستقيم دارد (شعراء/ 151 ـ 152) [8] زيرا بر هم زدن حالت تعادل در هر امرى، موجب فساد در آن مى شود; [9] بر همين اساس، اسراف را كه امكانات و دارايى هاى گوناگون انسان را ضايع مى كند، با سُرفه (كِرمى كه درختان را خورده، از درون مى پوساند) هم ريشه دانسته اند. [10] افزون بر اين، بررسى موارد كاربرد اسراف در قرآن نشان مى دهد كه بين آن و ديگر مفاهيم فراگير و كليدى، در محدوده ضد ارزشها چون كفر، ظلم، فسق و... ارتباط عميق مفهومى و پيوند گسترده مصداقى برقرار است. [11]
واژه «تبذير» و مشتقاتش كه سه بار و در دو آيه متوالى آمده(اسراء/ 26 ـ 27) در لغت به معناى تباه ساختن اموال است [12] كه از دور ريختن يا پاشيدن بذر در مكانى نامساعد و به روشى نادرست به استعاره گرفته شده، [13 ]هميشه با نوعى پاشيدگى، بى نظمى و بى برنامگى همراه است. [14] اسراف و تبذير به رغم ارتباط نزديك، تفاوتهايى نيز باهم دارند:
1. اسراف، مفهومى فراگير بوده، شامل هرگونه انحراف (اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى و...) مى شود; [15] امّا تبذير، بيشتر در امور مالى و اقتصادى، [16] و به ندرت در موارد ديگر به كار مى رود; [17] مثلا، روايتى در مقام توصيه به پذيرش ولايت على(عليه السلام) از تبذير در اين امر، نهى مى كند. [18]
2. اسراف، گاه بر زياده روى در انجام دادن عملى مباح، اطلاق مى شود، مانند زياده روى در خوردن كه اصل آن تا حدّ نياز، جايز بلكه مطلوب است و گاه بر خصوص مصارف نابجا و ناشايست، اگرچه اندك باشد، مانند دور ريختن مواد غذايى كه ارتكاب آن به مقدار كم نيز جايز نيست. [19] بنابراين، مصاديق آن را مى توان از دو نوعِ كمّى و كيفى دانست; امّا تبذير غالباً به صورت كيفى و در خصوص مصارف ناشايست تحقق مى يابد; مثلا به شخصى انفاق كند تا با آن، حرامى را مرتكب شود. [20] پس تبذير بر خلاف اسراف، هيچ گاه براى بيان زياده روى در امور خير، چون انفاق به كار نرفته است. [21] بر همين اساس، امام صادق(عليه السلام)تبذير را جزئى از اسراف [22] و اسراف بر وجه تبذير را از اسرافهاى ديگر زشت تر دانسته است. [23]
مفهوم اسراف در قرآن مصاديق متعددى دارد كه در معناى همه، نوعى تجاوز از حدّ اعتدال اشراب شده است:
در آياتى، انكار خداوند و پيامبران، شرك به خدا و بت پرستى و ايمان نياوردن به آيات الهى اسراف معرفى شده، آن را موجب بروز دشواريهاى فراوان در زندگى دنيا و عامل نابينايى انسان در آخرت و گرفتارى در عذاب دردناك و ماندگار مى شمارد. [24] (طه/ 124 ـ 127) در آيات 34 ـ 35 غافر پس از طرح دفاع مؤمن آل فرعون از موسى(عليه السلام)، منكران نبوّت، مسرف و شكّاك خوانده شده اند و جدال و اشكالهاى بى دليل آنان در آيات الهى، موجب بسته شدن دل آنها براى پذيرش حقيقت دانسته شده است. در همين سوره با درخواست فرعونيان، مبنى بر كفر به خداى يگانه مخالفت ورزيده، پشتوانه آنان را در دنيا و آخرت، سست و بى پايه مى شمرد; زيرا همه ما به سوى خداوند بازگشته، مسرفان در آن هنگام به آتش الهى دچار خواهند گشت.(مؤمن/ 43) آيات آغازين سوره انبيا نيز مسرفان را مخالفان انبيا در طول تاريخ و ستمگر وصف مى كند و به سرانجام هلاكت بارشان اشاره دارد.
در آيات 13 ـ 19 يـس نيز دو تن از فرستادگان پيامبران در محاجّه با قوم خود كه با آنان به مخالفت برخاسته و به قتل و شكنجه تهديدشان كرده بودند، آنان را قومى اسراف كار مى نامند. با اين همه، اسراف كارىِ اعتقادى انسانها، مانع از فرود آمدن وحى براى خردورز كردن آنان نيست. (زخرف/ 5)
ارتكاب گناهان و گرايش به مادّيات و قطع علاقه از خداوند، موجب خروج انسان از راه حق شده، او را در يكى از منازل تاريك اسراف قرار مى دهد. [25] خداوند در آيه 53 زمر از گنه كارانى كه جان خويش را در معرض اسراف قرار داده اند، دعوت به توبه مى كند و آنان را از يأس و نااميدى پرهيز و به ايشان وعده آمرزش مى دهد. براى آيه شأن نزولهاى خاصى مطرح شده است; امّا هيچ يك موجب انحصار آن در مورد خاصى نمى شود و، شمول آن را بر همه مسلمانان و هر نوع خطا و گناهى از بين نمى برد; [26] بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تفسير اين آيه فرموده اند: «بل للمسلمين عامة». [27]
خداوند در آيه 12 يونس كسى را كه هنگام بلا و مصيبت، از خداوند يارى مى طلبد و در وقت آسايش و راحتى از ياد او غافل مى شود، از مسرفانى مى شمارد كه اعمال زشت خود را زيبا مى پندارند: «كَذلكَ زُيّنَ لِلمُسرِفينَ مَا كَانوا يَعمَلون». برخى، توجه بيش از حدّ به امور غير مهم، چون مسايل دنيايى در مقابل امور آخرتى و اصالت بخشيدن به دنيا در مقابل خدا را نوعى اسراف شمرده اند; مانند كسى كه سرمايه اى گران را در قبال امرى ناچيز، هدر دهد. [28]
از ديگر مصاديق اسراف در زمينه امور اخلاقى، انحراف جنسى است. [29] قوم لوط، نخستين كسانى بودند كه از زنان روى گردانده، به هم جنس بازى گراييدند. حضرت لوط(عليه السلام) در آيات 80 ـ 81 اعراف آنان را از ارتكاب اين عمل زشت، پرهيز داده، از اسراف كاران مى شمرد و در ادامه اين آيات و در آيات 32 ـ 34 ذاريات به سرانجام رقّت بار آن قوم اشاره مى كند. خداوند، فرشتگان عذاب را با سنگهاى ويژه بر سرآنان فرو فرستاد و همه مسرفان را نابود كرد. [30]
هرگونه رفتار نادرست و خارج از حدّ اعتدال نيز در فرهنگ قرآن، اسراف شمرده شده است; [31] در آيه 147 آل عمران مردان الهى و ياران پيامبران، از خداوند درباره گناهان خود و افراط و تفريط در كارهاى خويش، طلب آمرزش كرده; سپس ثبات قدم و پيروزى بر قوم كافران را از او درخواست مى كنند.
برخى تعبير «إسرافنا فى أمرنا» را به معناى گناهان كبيره دانسته اند; [32] ولى اطلاق واژه «اسراف» و «امر» با محدود ساختن آن منافات دارد; بنابراين در آيه پيش گفته، هرگونه خروج از حدّ اعتدال بر اثر جهل و غفلت يا از روى عمد، نكوهش شده است. [33] خداوند در آيه 28 كهف از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خواهد به سوى كسانى نگرايد كه غفلت بر قلبشان چيره شده و از هواى نفس پيروى مى كنند. خداوند اين اشخاص را به افراط كارى و اسراف وصف كرده است. [34] برخى تعبير «و كان أمره فرطًا» را به معناى نابودى يا مخالفت با حق دانسته اند; [35] امّا گويا گمراهى و نابودى، نتيجه افراط بوده و مخالفت با حق نيز يكى از مصاديق آن است.
استبداد، خودكامگى، استكبار، استثمار، خون ريزى، ستم و هرگونه فساد اجتماعى از مصاديق بارز اسراف به شمار مى رود. [36] خداوند در سوره مائده، پس از بيان نزاع هابيل و قابيل كه سرانجام آن تحقق نخستين فساد بر كره زمين بود، بنى اسرائيل را از ريختن خون بى گناهان و فساد بر زمين نهى كرده و از فسادهاى اجتماعى آنان به اسراف تعبير مى كند.(مائده/ 32)
مفسران در توضيح اسراف كارى بنى اسرائيل، مواردى را بر شمرده اند: حلال شمردن حرامهاى الهى، قتل و خون ريزى، كفر و شرك، مخالفت با پيامبران، پيروى از هواى نفس، ارتكاب گناهان و هرگونه تجاوز به حريم حق و حقيقت. [37] خداوند در اين آيه، قانون شكنى و سرپيچى از دستورهاى الهى را مصداق اسراف شناسانده است. [38] به تصريح قرآن، حكمِ قضايى اسراف و فساد در جامعه، اعدام و تبعيد است. (مائده/ 33) در آيه 83 يونس به ترس و نگرانى ياران موسى(عليه السلام) از فرعون و سپاهيانش اشاره شده، فرعون را انسانى مستبدّ و برترى جو مى شمرد كه در زمره مسرفان است. فرعون با ادعاى خدايى و ارتكاب قتل و ستم بسيار و عصيان و طغيان آشكار در برابر خداوند، از مصاديق بارز مسرفان به شمار مى رود. [39]
آيات 30 ـ 31 دخان نيز به نجات بنى اسرائيل از عذابها و شكنجه هاى فرعونيان اشاره كرده و فرعون را مردى متكبّر و اسراف كار خوانده است. حضرت صالح(عليه السلام) در آيات 141 ـ 152 شعراء با اندرز قوم ثمود، آنان را به تقواى الهى و اطاعت از پيامبر خدا دعوت مى كند; سپس آنان را از پيروى مسرفان پرهيز داده، اين گروه را مفسد فى الأرض مى شناساند كه هيچ گاه به اصلاح امور اقدام نمى كنند. مفسران، بزرگان و رؤساى قوم ثمود را مصداق اسراف كاران در اين آيات دانسته [40] و تجاوز و افساد آنان را موجب حلول عذاب الهى شمرده اند; زيرا فساد، همواره عذاب خداوند را در پى دارد. [41]
داورى و قضاوت ناعادلانه كه گاه بر كذب و دروغ استوار است، از مصاديق اسراف به شمار مى رود. مؤمن آل فرعون در آيه 28 غافر پيش از بيان اسراف اعتقادى فرعونيان، به اسراف آنان در قضاوت اشاره مى كند، [42 ]او پس از صدور حكم اعدام براى موسى، خطاب به فرعونيان مى گويد: آيا مى خواهيد مردى را به دليل اعتقاد به خداى يگانه بكشيد; در حالى كه ادلّه روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟ ... خداوند اسراف كار و بسيار دروغ گو را هدايت نمى كند. برخى نيز اين سخن مؤمن آل فرعون را درباره موسى(عليه السلام)دانسته اند كه اگر وى به راستى قصد دارد با ادعاى دروغين نبوّت، به اسراف و فساد در جامعه بپردازد، بدانيد كه خداوند هيچ گاه مسرفان دروغ گو را با معجزات گوناگون، حمايت نكرده، در مسير گمراهى موفقشان نمى گرداند; [43] در اين صورت، اين كاربرد اسراف نيز از مصاديق اجتماعى آن به شمار خواهد رفت.
مجازات مجرم از منظر قرآن بايد عادلانه و به اندازه جرم او باشد; [44] خداوند در آيه 33 اسراء از كشتن بى گناهان نهى كرده و در صورت ارتكاب قتل، براى ولىّ مقتول حقّ قصاص در نظر گرفته است; امّا اسراف در اجراى حكم را ممنوع مى شمارد. اسراف در اجراى حكمِ قصاص، شامل هر يك از موارد زير مى شود: كشتن شخصى غير از قاتل، [45] كشتن بيش از يك نفر در ازاى هر قتل، [46] مگر در صورت مشاركت چند نفر در آن، [47] مُثله كردن و قطعِ اعضاى بدن قاتل پس از قصاص، [48] كشتن قاتل پيش از صدور حكم قاضى، [49 ]كشتن قاتل به شيوه اى دردناك تر از كشتن مقتول; [50] كشتن قاتل پس از عفو وى از جانب ولىّ مقتول و اخذ ديه از او. [51]
اين نوع اسراف، مصاديق گوناگونى دارد:
خداوند در آيه 31 اعراف، پس از بيان جواز عمومى در مصرف، [52] از اسراف نهى و در ادامه، از تحريم امور حلال نيز منع كرده است; بر همين اساس، در بيان مقصود از اين گونه اسراف، دو وجه نقل شده است: اسراف در خوردن و آشاميدن و زياده روى در حرام شمردن نعمتهاى الهى. [53] خداوند با بيان عدم تعلّق محبّت الهى به اسراف كاران، به حرمت اسراف اشاره [54] و مسرفان را سرزنش مى كند; [55] البته مقدار محروميت اسراف كاران از محبت الهى به نوع و درجه اسراف آنان بستگى دارد; [56] بر همين اساس، برخى فقيهان براى اسراف دو نوع حكم شرعى ذكر كرده اند: كراهت در موارد خفيف و حرمت در موارد ديگر. [57 ]برخى از آنجا كه تفكيك ميان اين دو نوع اسراف برايشان روشن نبوده، آيه پيش گفته را به دليل عدم حرمت همه اقسام اسراف، منسوخ پنداشته اند. [58] اين در حالى است كه فقيهان در حرمت قدر متيقّن اسراف، اجماع دارند تا آنجا كه مى توان آن را از ضروريات دين شمرد. برخى نيز آن را جزو گناهان كبيره شمرده اند. [59]
اسراف در مصرف، به يكى از گونه هاى ذيل اتفاق مى افتد: 1. تضييع و اتلاف هرگونه شىء قابل استفاده; [60 ]2. بدون استفاده گذاردن هرگونه سرمايه; [61] 3. مصرف اشيا به نحوى كه فايده مادّى يا معنوى به بار نياورد; 4. مصرف بيش از ميزان درآمد به نحوى كه در شأن او نباشد; مانند خريد وسايل تزيينى براى كسى كه توان تأمين معاش خود را ندارد. [62] از همين باب، امام صادق(عليه السلام) كسى را كه براى مصرف بيشتر از درآمد خود، دست نياز به سوى ديگران دراز كند، مسرف خوانده است. [63] 5. مصرف بيش از حدّ و افزون بر نياز، مانند خريد چند خانه يا پرخورى. [64]
افزون بر اين موارد، هرگونه مصرف سرمايه در راه گناه [65] يا براى ارضاى شهوات در رفع نيازهاى جسمانى، [66] نيز از ديدگاه دينى مصداق اسراف شمرده مى شود.
رواياتى كه مصرف زيادى در امورى چون استعمال عطر، روشنايى، خوراك، وضو، حج و عمره را اسراف نشمرده ناظر به عدم تحقق اسراف در اين امور نيست; بلكه به اهميّت و مطلوبيّت بيش از حدّ آن ها اشاره دارد. [67] اسراف، هرچند بسيار اندك باشد، اگر براى انسان ضرر داشته باشد، حرام است [68] و حكم «ان لايحبّ المسرفين» افرادى را نيز كه زمينه اسراف را براى ديگران مهيا مى كنند، دربرمى گيرد. [69]
تجاوز به حقوق ديگران در دو بخش حقوق عمومى و خصوصى، از مصاديق روشن اسراف اقتصادى است:
الف. حقوق عمومى: خداوند در آيات 26 و 27 اسراء، به اعطاى بخشى از اموال عمومى به نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بيچارگان و در راه ماندگان دستور داده است; سپس از تبذير نهى كرده و مبذّران را برادران شياطين خوانده و ناسپاسى شيطان را يادآور شده است. مفسران در اين آيه، مصاديق متعددى براى تبذير بيان كرده اند: توزيع اموال در راه باطل، [70] معصيت، و فساد، صرف دارايى از روى ريا و فخرفروشى [71]، به شكل غير عادلانه [72]، خارج از چارچوب و برنامه معيّن [73]، بدون در نظر گرفتن مصالح و منافع [74] و به طور كلّى هر نحوه اى از توزيع كه با دستورهاى خداوند مخالف بوده [75] و به از بين رفتن دارايى منجر شود. [76]
حرمت تبذير، به اموال عمومى اختصاص نداشته، آيه پيش گفته قابليت تعميم به هر مورد مشابه ديگر را دارد; بنابراين، هر كس دارايى خود يا ديگران را در مسيرى نادرست و به شكلى ناشايست، توزيع يا مصرف كند، مبذّر است. [77] برخى از فقيهان اهل سنت به استناد آيه پيش گفته، به لزوم حَجْر مبذّر (منع او از مصرف اموالش بر وجه تبذير) قايل شده اند; امّا ابوحنيفه به اين دليل كه از مبذّر تكليف ساقط نيست، حَجر وى را جايز نمى شمرد. [78] در هر حال، خداوند در اين آيه، مبذّر را پيرو شياطين و همكار آنها در افساد بر زمين و همراه شياطين در آتش جهنّم دانسته، علّت آن را كفران نعمت و ناسپاسى پروردگار مى شمرد. [79]
ب. حقوق خصوصى: در آيه 6 نساء، تصرّف نامشروع در اموال يتيم، اسراف شمرده شده و سرپرست يتيم از امور ذيل، منع شده است: استفاده از مال يتيم در صورت بى نيازى; استفاده از آن بيش از حدّ نياز; استفاده بيش از اُجرت عمل نگه دارى يتيم; ممانعت از پرداخت مال يتيم به وى از ترس آنكه مانع از استمرار استفاده ولىّ از آن شود. [80]
خداوند از سوى ديگر استفاده درست و عادلانه از مال يتيم را براى سرپرستى كه فقير باشد، جايز شمرده است. [81]
خداوند در وصف بندگان مقرّب خود مى فرمايد: آنان هرگاه انفاق كنند، نه اسراف دارند و نه سخت گيرى; بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى را پيش مى گيرند. (فرقان/ 67) منظور از تقتير در انفاق، بخل و نپرداختن حقوق واجب الهى به مستحقان است. [82] درباره مقصود از اسراف در انفاق، اقوال زير ذكر شده است: انفاق در راه معصيت و گناه; [83] انفاق از روى ريا و فخرفروشى; [84] انفاق بيش از حدّ [85] به نحوى كه موجب ناتوانى انسان از انجام ديگر مسئوليتهاى واجب خود شود.
خداوند در آيه 219 بقره به تبيين حد اعتدال در انفاق پرداخته مى فرمايد: از تو مى پرسند: چه چيزى انفاق كنند؟ بگو: از مازاد نيازمندى خود. نيز در آيه 29 اسراء براى روشن شدن حدّ اعتدال در انفاق، مَثَلى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان مى كند كه: هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن [و ترك انفاق و بخشش منما] و بيش از حدّ نيز دست خود را مگشاى كه مورد سرزنش قرار گيرى، به حسرت گرفتار و از چاره فرومانى.
ميان نهى از اسراف در امور خير، و سفارش به انفاق و ايثار، هيچ گونه تعارضى نيست; زيرا مصداق اسراف در امور خير، جايى است كه انسان بر اثر زياده روى در عمل خير، از رسيدگى به امر مهم ديگرى فرومانَد يا آن عمل خير را به گونه اى برآوَرد كه مطلوب خداوند واقع نشود; بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: هركس نابجا انفاق كند، اسراف كرده و هركس در جاى خود از انفاق روى گرداند، بخل ورزيده است. [86] امام صادق(عليه السلام)نيز مى فرمايد: بسا فقيرى كه اسراف كارتر از ثروتمندان باشد; زيرا فقير اگر انفاق نمايد، نابجا انفاق كرده است; ولى ثروتمند از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند. [87] اگر عمل خير به اين حدّ برسد، ديگر نمى توان آن را خير ناميد. آيه 141 انعام پس از بيان جواز استفاده از ثمره زراعت و وجوب پرداخت حق مستحقان، از اسراف نهى مى كند. در شأن نزول اين آيه گفته اند: برخى مسلمانان بيش از حدّ لازم به انفاق مى پرداختند و خود، در امرار معاش با مشكل مواجه مى شدند. بنابراين، خداوند زياده روى در انفاق را نهى و نكوهش مى كند; [88] بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) افراط در انفاق را چون ممانعت از پرداخت حدّ واجب آن، ناپسند دانسته است; [89] البته منظور از اعطاى حق مستمندان، پرداخت خصوص زكات واجب نيست; زيرا سوره انعام در مكّه و پيش از نزول حكم زكات نازل شده است; بنابراين، مطلق انفاق به تهيدستان را در بر مى گيرد. [90] درباره معناى «لاَ تُسرِفوا» در اين آيه، آراى ديگرى نيز نقل شده است: انفاق در راه گناه و معصيت; [91 ]ممانعت از پرداخت حق تهيدستان; [92] اسراف در مصرف ثمره زراعت; [93] قرار دادن سهمى از محصول براى بتها و بتخانه ها [94] و نهى از اخذ مال مردم، بيش تر از حدّ واجب (خطاب به متولّيان اخذ زكات). [95]
هر يك از انواع گوناگون اسراف، ريشه هاى روانى مخصوص به خود و كنش و واكنش متقابل با آنها را دارد:
1. شهوت پرستى [96]: قرآن از زبان حضرت لوط(عليه السلام)(اعراف/ 81 و نمل/ 55) شهوت رانى را عامل گرايش قوم لوط به اسراف اخلاقى مى شمارد. همچنين در آيه 28 كهف در مقام نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اطاعت افراط گرايان، آنان را پيرو هواهاى نفسانى خويش مى شناساند.
2. غفلت از ياد خدا [97]: آيه 28 كهف، افراط گرايان را كسانى مى شمارد كه قلبشان از ياد خدا غافل شده است.
3. روحيه ناسپاسى و كفران نعمت [98]: خداوند در آيات 26 ـ 27 اسراء پس از نهى از تبذير و بيان اخوت مبذّران با شياطين، مى فرمايد: شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.
4. تكبر، خودكامگى، استعمار و سيطره جويى [99]: خداوند در آيات 83 يونس و 31 دخان فرعون را مردى اسراف گر و برترى جو مى خواند. هم چنين از زبان بلقيس، ملكه قوم سبأ، در آيه 34 نمل درباره پادشاهان مى گويد: آنان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند، آن را به فساد و تباهى مى كشند.
5. عجب و خودبينى [100]: در آيه 12 يونس از انسانهايى ياد شده كه هنگام سختى، از خدا يارى طلبيده، در آسايش، او را از ياد مى برند. خداوند درباره اين افراد مى فرمايد: اين چنين براى اسراف كاران، اعمالشان زينت داده شده كه زشتى عمل خود را درك نمى كنند.
افزون بر عوامل پيش گفته، مى توان تقليد، چشم و هم چشمى، وسواس، تربيت خانوادگى، احساس حقارت و خودكم بينى و داشتن ثروت اضافى، بدون برخوردارى از اخلاق دينى را جزو عوامل اسراف دانست. [101]
اسراف در همه اقسام آن، با سنتهاى الهى در جهان مخالف است; زيرا با برهم زدن حالت اعتدال، موجب بروز فساد در زمينه هاى گوناگون حيات مى شود [102] (شعراء/ 152) و به همين دليل، سلب محبت خداوند از انسان را در پى دارد (اعراف/ 31 و انعام/ 141) اين امر موجب ضعف انسان و مانع او از كسب موفقيت در عرصه هاى گوناگون زندگى است; از اين رو، مؤمنان پيش از درخواست پيروزى و موفقيت، دست به سوى خداوند گشوده، از او در باب اسراف كارى هاى خود، آمرزش مى طلبند [103] (آل عمران/ 147) زيرا بنابر فرمايش امام صادق(عليه السلام) دعاى اسراف كاران در درگاه خداوند پذيرفته نيست. [104] استمرار اسراف كارى موجب رسوخ ملكه ناسپاسى و كفران نعمت در انسان گشته (اسراء/ 27) او را از هدايتهاى الهى محروم مى سازد (غافر/ 28) و گاه كفر اعتقادى و اخلاقى او را به دنبال دارد [105] (اسراء/ 27) لذا پيامبران خدا نيز در برابر عاملان آن ايستاده اند. اين شيوه گاه موجب حلول عذاب الهى شده، در آخرت نيز انسان را به عذاب جهنم گرفتار مى كند. [106 ](انبياء/ 3 ـ 9; غافر/ 41 ـ 45; يس/ 13 ـ 19 و ذاريات/ 32 ـ 34)
اسراف در زمينه هاى اقتصادى، موجب اتلاف منابع ثروت مى شود و از آنجا كه اين منابع محدودند، عمل اسراف، خود نوعى تجاوز به حقوق ديگران و نقض رفاه عمومى جامعه است. [107] از اين رو امام صادق(عليه السلام)اسراف را موجب كاهش بركت، [108] و فقر را نتيجه اسراف كارى، و تموّل را نتيجه رعايت اقتصاد مى شمرد [109 ]و به همين دليل است كه خداوند در آيه 5 نساء دارايى اختصاصى برخى انسانها را ثروت كلّ جامعه مى داند و دستور مى دهد: دارايى خود را ـ كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده ـ به دست سفيهان نسپاريد; بلكه خود به اداره زندگى آنان بپردازيد; سپس مى افزايد: پيش از پرداختِ دارايى يتيمان به ايشان، آنان را بيازماييد، اگر در آنان رشد كافى يافتيد، دارايى شان را به آنها دهيد. [110] افزون بر همه اين موارد، اسراف ـ به ويژه بعد اقتصادى آن ـ سلامت جسم و روان انسانها را به خطر مى اندازد. [111]
1 . المعجم الاحصايى، ج1، ص 454، «سرف».
2 . لسان العرب، ج 6، ص 243 - 245، «سرف».
3 . مجمع البيان، ج 5، ص 192; روح المعانى، مج 4، ج 6، ص 174; التحقيق، ج 5، ص 110، «سرف».
4 . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 337.
5 . مجمع البيان، ج2، ص854; التبيان، ج3، ص12; التفسيرالكبير، ج 24، ص 109.
6 . المنار، ج 6، ص 351; التحقيق، ج 5، ص 110، «سرف».
7 . نمونه، ج 15، ص 307 ـ 308; الدرالمنثور، ج 3، ص 369.
8 . نمونه، ج 15، ص 307 ـ 309.
9 . المنار، ج 6، ص 352; الفرقان، ج 15، ص 169; الميزان، ج 15، ص 306.
10 . لسان العرب، ج 6، ص 244 ـ 245; مفردات، ص 408، «سرف»; المنار، ج 6، ص 351.
11 . مفاهيم اخلاقى، ص 313 ـ 314 و 353 ـ 359.
12 . التفسير الكبير، ج 20، ص 193.
13 . مفردات، ص 113 ـ 114، «بذر»; مجمع البيان، ج 6، ص 633.
14 . التحقيق، ج1، ص 238، «بذر».
15 . التفسير الكبير، ج 9، ص 28; المنار، ج 8، ص 385.
16 . مفردات، ص 408، «سرف».
17 . الفرقان، ج 15، ص 165.
18 . تفسير عياشى، ج 2، ص 288.
19 . احكام القرآن، ج 3، ص 51; تفسير قرطبى، ج 7، ص 123 ـ 125; الفروق اللغويه، ص 115.
20 . مجمع البحرين، ج1، ص 170; الفرقان، ج 15، ص 165; روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 90.
21 . التحرير والتنوير، ج 15، ص 79.
22 . وسائل الشيعه، ج9، ص46; بحارالانوار، ج 72، ص 302.
23 . الفروق اللغويه، ص 115; روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 90.
24 . جامع البيان، مج 12، ج 24، ص 87 و مج 13، ج 25، ص 64; مجمع البيان، ج 3، ص 290 و ج 9، ص 61; نمونه، ج 15، ص 307.
25 . التحقيق، ج 5، ص 111، «سرف»; الوجوه والنّظائر، ج 1، ص 63.
26 . التفسير الكبير، ج 27، ص 2 ـ 3; نمونه، ج 15، ص 308.
27 . مجمع البيان، ج 8، ص 785.
28 . التفسير الكبير، ج 17، ص 52 ـ 53.
29 . مجمع البيان، ج 4، ص 684 ـ 685.
30 . التفسير الكبير، ج 28، ص 218.
31 . راهنما، ج 3، ص 104.
32 . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 160; التفسيرالكبير، ج 9، ص 28.
33 . مجمع البيان، ج 2، ص 855; مجمع البحرين، ج 2، ص 365.
34 . مجمع البيان، ج 6، ص 719; تفسير ماوردى، ج 3، ص 302.
35 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 295.
36 . نمونه، ج 15، ص 307.
37 . جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 279; مجمع البيان، ج 3، ص 290.
38 . راهنما، ج 4، ص 354.
39 . مجمع البيان، ج 5، ص 192.
40 . همان، ج 7، ص 313.
41 . الميزان، ج 15، ص 306.
42 . نمونه، ج 15، ص 307.
43 . مفاهيم اخلاقى، ص 356 ـ 357.
44 . التحقيق، ج 5، ص 111، «سرف»; الوجوه والنّظائر، ج 1، ص 63.
45 . الكافى، ج 7، ص 371; تفسير ماوردى، ج 3، ص 241.
46 . التفسير الكبير، ج 2، ص 203; الدرالمنثور، ج 5، ص 282.
47 . تفسير عياشى، ج 2، ص 291.
48 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 105 ـ 106; الكافى، ج 7، ص 371.
49 . الدرالمنثور، ج 5، ص 284.
50 . همان، ص 283.
51 . تفسير ماوردى، ج 3، ص 241.
52 . مجمع البيان، ج 4، ص 638.
53 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 213 ـ 214.
54 . التحقيق، ج 5، ص 111; عوائدالايام، ص 615.
55 . مجمع البيان، ج 4، ص 638.
56 . التحرير والتنوير، ج 8، ص123.
57 . الفروق اللغويه، ص 115.
58 . التحرير و التنوير، ج 8، ص 123.
59 . عوائد الايام، ص 615 و 619.
60 . همان، ص 633 ـ 635; الدرالمنثور، ج 3، ص 444.
61 . عوائدالايام، ص 633 ـ 635.
62 . همان; الدرالمنثور، ج 3، ص 444.
63 . تفسير عياشى، ج 2، ص 13.
64 . عوائدالايام، ص 633-635; الدرالمنثور، ج 3، ص 444.
65 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; المنار، ج 8، ص 138; مجمع البيان، ج 4، ص 638.
66 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; التحرير والتنوير; ج 8، ص 124.
67 . عوائد الايام، ص 636 ـ 637.
68 . احكام القرآن، ج 3، ص 52.
69 . الفرقان، ج 8 ـ 9، ص 85.
70 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 95.
71 . كشف الاسرار، ج 5، ص 544.
72 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 95.
73 . التحقيق، ج 1، ص 237، «بذر».
74 . مجمع البيان، ج 6، ص 633; الميزان، ج 13، ص 80.
75 . تفسير قمى، ج 2، ص 18.
76 . التفسير الكبير، ج 20، ص 193 ـ 194.
77 . تفسير قرطبى، ج 10، ص 161.
78 . احكام القرآن، ج 3، ص 292; تفسير قرطبى، ج 10، ص 162.
79 . مجمع البيان، ج 6، ص 634; احكام القرآن، ج 3، ص 293; تفسير قرطبى، ج 10، ص 162.
80 . مجمع البيان، ج 3، ص 16; الميزان، ج 4، ص 173.
81 . التفسير الكبير، ج 9، ص 190; تفسير قرطبى، ج 5،، ص 28.
82 . جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 48; الدرالمنثور، ج 6، ص 275.
83 . تفسير قمى، ج 2، ص 117; تفسير ماوردى، ج 4، ص 155; الوجوه والنظائر، ج 1، ص 63.
84 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; التفسير الكبير، ج 24، ص 109.
85 . تفسير ماوردى، ج 4، ص 156; مجمع البيان، ج 7، ص 280; جامع البيان، مج11، ج 19، ص 48.
86 . مجمع البيان، ج 7، ص 280.
87 . الكافى، ج 4، ص 55.
88 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 81; تفسير عياشى، ج 1، ص 379.
89 . النكت والعيون، ج 2، ص 178.
90 . الميزان، ج 7، ص 363 ـ 364.
91 . مجمع البيان، ج 4، ص 579.
92 . النكت والعيون، ج 2، ص 178 ـ 179.
93 . المنار، ج 8، ص 138.
94 . التفسير الكبير، ج 13، ص 214.
95 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص82.
96 . راهنما، ج 6، ص 108.
97 . التحقيق، ج 5، ص 110.
98 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 81.
99 . التحقيق، ج 1، ص 238; راهنما، ج 7، ص 523.
100 . راهنما، ج 7، ص 391.
101 . پژوهشى در اسراف، ص 87 ـ 103.
102 . المنار، ج 8، ص 384.
103 . راهنما، ج 3، ص 104 و ج 7، ص 391.
104 . الكافى، ج 4، ص 56.
105 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 81.
106 . الميزان، ج 15، ص 306 ـ 307; نمونه، ج 12، ص 96.
107 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 79.
108 . الكافى، ج 4، ص 57.
109 . عوائد الايام، ص 618; الكافى، ج 4، ص 53.
110 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 80.
111 . المنار، ج 8، ص 384; الفرقان، ج 8 ـ 9، ص 84.