اخلاق، همزاد اسلام است و ریشه در تعالیم بنیادین دین دارد. آن چه در پی میآیدسلسله سخنرانیهایی است که حضرت آیت الله مصباح یزدی در حوزه فرهنگ و اخلاق درحوزه علمیه قم ایراد فرمودهاند. «واحد فرهنگی پاسدار اسلام» بسیخرسند است کهمیتواند بار دیگر مباحث اخلاقی، اجتماعی حضرت ایشان را به خوانندگان محترمارمغان دهد. با آرزوی توفیق برای ایشان و مخاطبان محترم، نخستین مقال از سلسلهدرسهای اخلاق از نظر گرامیتان میگذرد.
انسان در هر مرحلهای از زندگی باید خود را بیابد و برای آینده برنامهایداشته باشد. انسان دوراندیش چه موحد و چه غیر آن باید برای آینده خود فکریبکند، اگر فردی به خدا و روز قیامت ایمان دارد، برای آینده دورترش نیز که بهنظر ما دور و البته نزدیک است: «انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا» باید درفکر باشد. در آیه شریفه میفرماید: «ولتنظر نفس ما قدمت لغد» هر کسی بایدبیاندیشد که برای فردایش چه فرستاده است، خداوند نمیفرماید که شما بیاندیشید،بلکه میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقواالله».
بعد سیاق کلام تغییر میکند. آن گونه که در گفتوگوهای عرفی صحبت میکنیم، قاعدهبر این است که، مثلا بفرماید:
«وانظروا ما قدمتم لغد» تقوا داشته باشید، از خدا بترسید و ببینید که چهبرای فردایتان فرستادهاید. نمیفرماید: «وانظروا ماذا قدمتم لغد» بلکهمیفرماید: «ولتنظر نفس». شاید این تعبیر به این معنا اشاره داشته باشد کهبسیار اندکاند کسانی که به این فکر بیفتند. گویی چنین معنایی را هم افاده میکندکه آخر خوب است کسی هم بدین امر بیندیشد، که برای فردایش چه فکری کرده و چههدیهای از پیش فرستاده است. انسان آنقدر از آینده و عالم آخرت غافل است کهنمیتوان انتظار داشت، همه به این فکر باشند، بلکه اندک افرادی پیدا میشوند کهدر این فکر باشند. بله: این که برای فردا چه پیش فرستادیم و چه پیش میفرستیم،ممکن استبه صورتهای مختلفی تفسیر شود و هر گروهی طبق برداشتهای ذهنی خودچیزهایی از این مطلب استنباط کنند. شاید معنای «به فکر مرگ بودن» در ذهنخیلیها باشد; یا تصور شود به معنای تهیهدیدن سلسله کارهای معینی است که در کنارکارهای زندگی باید آنها را انجام داد; یعنی ما در زندگی لوازمی باید تهیهببینیم، برای خوراک و پوشاک و مسکن. اینها سلسله مسائلی است که هر کسی خود بایدرعایت کند. ضمنا باید گاهی هم فکر این باشیم که برگ سبزی به گور خویش بفرستیم،و این چیزی جدا از مسائل اصلی میباشد. و در حاشیه زندگی است از این جهت دیدهمیشود که کسانی در طول عمر برای دستیافتن به این گونه مسائل زندگی خیانتها وجنایتهایی را انجام دادهاند، بار خودشان را به اصطلاح بستند و برای فرزندان ونوه و نتیجههایشان هم فکری کردند، در آخر عمر، مثلا در جوار مرقدی مجاور میشوندو مثلابه کار آخرت میپردازند. بنابراین کار دنیا را باید به هنگام جوانی و نشاطانجام داد. و وقتی از زندگی دنیا راحتشدیم آن وقت فکری هم برای آخرتمان بکنیم.
اینان فکر میکنند، تلاش برای زندگی دنیایی، نمیتواند هیچ ربطی به آخرت داشتهباشد، ولی این بینشی نارسا، انحرافی و غلط است و صرف نظر از انحرافات دیگری کهدرباره مسائل اعتقادی; مخصوصا اعتقاد به قیامت وجود دارد بعضی از همینمسلمانهایی که اعتقادشان صاف و پاک است نیز اسیر این انحراف هستند.
دنیا و آخرت از نظرگاه اسلام بدین صورت نیست کهدنیا حسابی مستقل دارد و آخرت هم حساب جداگانهای دارد. بینش اسلامی چنین است که:
سراسر زندگی دنیا، برای آباد کردن آخرت است. اصولا ما به این دنیا آمدهایم و بهما مهلتی داده شده که چند صباحی در این عالم زندگی کنیم تا زندگی اخروی خود رابا انتخاب بسازیم. آن قدر در این زمینه آیات و روایات فراوان است که احتیاج بهتذکر ندارد، در نهجالبلاغه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «و لغیرها خلقتم و فیهااختبرتم» یا میفرماید: کسی که برای آخرت آفریده شده با دنیا چه کار دارد یامیفرماید: این دنیا پلی است که باید از آن عبور کنید و به سر منزل برسید و یاراهی و گذرگاهی است که باید از آن عبور کنید. اینجا توقفگاه نیست. این تعبیراتدر نهج البلاغه زیاد آمده است که هر کس مروری اجمالی بکند، نمونههای زیادی از آنرا به دست میآورد.
به هر حال بینش اسلامی این است که ما اساسا این «دنیا» را به صورت «یکراه» ببینیم. دنیا مرحله کوتاهی از زندگی ابدی انسان است که باید در اینمرحله، شالودههای سعادت یا شقاوت را برای خودمان بسازیم. و اهمیت آن در این استکه با عمر کوتاه آن باید اسباب زندگی ابدی را تدارک دید. این است که هر لحظهاین دنیا بینهایت ارزش دارد. بعضیها برای خود شعار تهیه میکنند و گاهی مینویسند:
«وقت طلاست» برای این که وقتشان تلف نشود و از آن خوب استفاده کنند آن را باطلا همسنگ میکنند. در صورتی که اگر ما طبق بینش اسلامی حساب بکنیم، یک لحظه زندگیانسان به همه طلاهای عالم میارزد و یک نفس کشیدن گاهی به همه آنها برتری دارد.
برای اینکه با یک لحظه عمر دنیا میتوان اسبابی تهیه کرد که از همه آن طلاهاارزشمندتر است. متاسفانه ما در این مسائل فکر نمیکنیم. اگر کسی این چنین فکرکرد و فهمید که زندگی دنیا چقدر ارجمند استبا این که دنیا به اندازه آب بینیبز، از نظر امیرالمؤمنین(ع) ارزش ندارد، اما عمر آدم بسیار ارزشمند است.
آن جا که میفرماید: «دنیا ارزش ندارد، رها کن... آیا یک آزادمرد پیدا نمیشودکه این نیمخورده آلوده را به دور بیندازد؟ یا میفرماید: دنیا به اندازه اینلنگه کفش برای من ارزش ندارد; یعنی زخارف دنیا پیش علی ارزش دل بستن ندارد ومومنی که در مکتب علی تربیتشده باشد نباید بدینها دل ببندد. لحظات عمر انساندر این دنیا، با اموال دنیا قابل مقایسه و سنجش نیست. خداوند در ادامه آیهمیفرماید: «ولتنظر»... در آن آیه شریفه با لحن لطیفی که بر اهل نظر پوشیدهنیست میفرماید: «ولتنظر نفس» یک کسی باید به این فکر بیفتد که «ما قدمتلغد» برای فردایش چه فکری کرده. بدون شک منظور از فردا زندگی بعدی است که آنقدر نزدیک است که گویی فرداست. همه عمر دنیا نسبتبه زندگی آخرت در حکم چشم برهم زدنی است. بعد از یک چشم به هم زدن دیگر چیست؟
این دنیا چنان انسان را میفریبد که حاضر میشود، خوشبختیهای بزرگی را از دستبدهد، و جنایتهای عظیمی را مرتکب شود و برای خود چه بدبختیهای ابدی تهیه بکندکه وقتی به عرصه رستاخیز وارد میشود آرزو میکند: ای کاش لحظهای از عمرم را درراهی صرف کرده بودم که مرا از این بلاها نجات میداد.
دنیاگذرگاهی است که باید از آن گذشت تا به مقصود رسید. بنابراین هدف ما نبایداین باشد که دنیا را آباد کنیم. اگر هم آباد کردن در این عالم مطلوب باشد بهخاطر این است که طبق امر خدا برای خدمتبه خلق خدا باشد. که آن هم کاری است،برای روز رستاخیز، وگرنه هدف این نیست که انسان در این عالم خوش بگذراند و خوشبخورد و خوش بخوابد. این دنیا، راه است و راه را باید طی کرد. امیرالمؤمنینسلام الله علیه در یکی از خطبههای نهج البلاغه میفرماید که: اگر دنیا در نظرخدا ارزش داشتبه بندگان صالحش از نعمتهای این دنیا بسیار لطف میکرد و برایآنها خوشیهای این عالم را فراهم میکرد. شما ببینید زندگی انبیا چگونه گذشت؟ اولپیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را مثال میزند و میفرماید: پیغمبر شما دراین دنیا به گونهای زندگی کرد که یک شکم سیر از غذای دنیا پر نکرد. روزی یکی ازهمسرانش پردهای در اتاق آویخته بود که روی آن نقشهایی بود. حضرت به همسرش فرمود:
«یا فلانه غیبیه عنی» این پرده را از جلو چشم من دور کن، این پرده مرا به یاددنیا میاندازد، بعد امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: آن قدر پیغمبر اکرم(ص) دنیا راکوچک میشمرد که نمیخواست نشانهای از دنیا در مقابل چشمش باشد. بعد میفرماید: هرکس به چیزی دشمنی داشته باشد نه میخواهد آن را ببیند و نه میخواهد اسمش رابشنود.
بعد میفرماید: «ولو شئت ثنیتبموسی بن عمران علی نبینا و آله و علیه السلاممیخواهی نمونه دیگری از پیغمبری دیگر برایت نقل کنم: موسی وارد مدین شد، گفت:
«رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر». امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: به خدا قسم،موسی آن وقتی که این حرف را زد و از خدا طلب خیری کرد، فقط یک قرص نان جومیخواست که شکمش را سیر کند; آن قدر علف بیابان خورده بود که گوشتهای بدنش آبشده بود و سبزی گیاه از زیر پوستبدنش پیدا بود. بعد میفرماید: «ان شئت ثلثتبداود» علیه السلام مثال سومی برایت ذکر کنم: داود پیغمبر از لیفهای خرماحصیر میبافت و میفروختبعد، این حصیرها را میبرد و صدا میزد، کیست که اینها رااز من بخرد؟ یک لقمه نان به من بدهد که شکمم را سیر کنم؟ باز میفرماید: اگرمیخواهی مثالی دیگر برایتبزنم به عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه السلام«فلقد کان یتوسد الحجر» بالش زیر سرش سنگ بود، هیچ وقتشکم را از غذای دنیاسیر نکرد و جامهای برای خودش تهیه نکرد. بالاخره میفرماید: شما باید بهپیغمبرتان تاسی کنید، الگوی شما باید شخص پیغمبر باشد و خدا او را تا روز قیامتعلمی قرار داد که مردم به او بنگرند و او را پیروی کنند زندگی پیغمبر نه فقطبرای زمان خودش الگو بود، بلکه الگویی است که تا قیامت مردم باید به او توجهداشته باشند و در زندگی از او تبعیت کنند.
در پایان آن خطبه هم یک جملهای راجع به خود میگوید، میفرماید: به خدا قسم اینلباسم را آن قدر وصله زدهاند که دیگر از پینه کنندهاش خجالت میکشم. قال لی قائلالاتنبذها عنک کسی به من گفت:
حالا دیگر این را دور نمیاندازی؟ قلت:
اغرب عنی فعند الصباح یحمد القومالسری گفتم برو دور شو، راهیان شب موقعی کهصبح شد از شب روی خود خوشحال میشوند; یعنی ما در این عالم حکم شبروانی را داریمکه در راه تیرهای قدم برمیدارند، گرچه سخت است و تحملش مشکل است، اما وقتی صبحشد و به منزل رسیدیم آن وقتخوشحال میشویم که شب را با سختی گذراندیم. اینزندگی پیغمبر ما و امام ما است. لحظاتی را جز با یاد خدا و یاد جوار خدا وعالمی که به خدا ارتباط دارد، نمیگذراند. با آن همه عبادتها که از سر شب تاصبح; پانصد رکعت نماز میخواند بعد از این که به خانه فقرا سرزده بود وبه آنهاغذا داده بود، بعد از همه اینها آخر شب که مناجاتهایش را میکرد صدا میزد: آه آهمن بعد الطریق و قله الزاد آه از راه دور و توشه کم.
به هر حال زندگی ما در این عالم باید برای آخرت باشد. اعمالی را که به مادستور دادهاند، همه به خاطر این است که برای سعادت آخرت ما مؤثر باشد، خواهاعمالی که جنبه عبادت اصطلاحی دارد و خواه اعمالی که به عنوان وظایف فردی یااجتماعی دیگری است. مؤمن باید تمام کارهایش را به عنوان عبادت و بندگی خداانجام بدهد. هر کاری انجام میدهد، ببیند انگیزهاش برای این کار چیست؟ خواه بهنفع خودش یا به سود دیگران; خواه موجب راحتی او در این عالم یا موجب رنج وسختیاش باشد، خواه به شکل عبادت یا به شکل کارهای دنیوی باشد، خواه به شکلمعاشرت با زن و فرزند یا دوستان باشد یا جهاد در میدان جنگ. مؤمن باید انگیزهاشرا روشن کند. آیا خدا میگوید برو یا دلت؟ یا نه مردم میگویند برو؟ که آن همبالاخره به دل برمیگردد، چون مردم میگویند و من هم دلم میخواهد که کاری بکنم کهمردم خوششان بیاید، پس این کار را میکنم بالاخره به یکی از این دو منتهی میشود:
خدا یا دل. حالا دل، نفس ،شیطان، مردم، زن، فرزند، رفیق، همسایه، دوستیا آشناست.
همه اینها به دل برمیگردد. دو راه بیشتر نیست: اگر انگیزه خدا باشد فطوبی، امااگر انگیزه هوای نفس شد، هرچند کار کار خدایی است اما ما اینها را به خاطر نیتدیگری انجام میدهیم:
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبونانهم یحسنون صنعا» ما میتوانیم از بدبختترین مردم باشیم، ما که مسلمان و مؤمنهستیم میتوانیم از خودمان موجودی بسازیم که از بدبختترین مردم باشیم. کافری کهمیداند کافر است و راهش باطل است، ظالمی که میداند راهش خطا است و آخرش هم جهنماست. این آگاهانه جهنم را برای خود میخرد. وقتی هم به جهنم میرود میداند کههمین جهنمی است که برای خود خریده است. حالا هم به آن میرسد. این دیگر غیر ازعذاب جهنم عذاب دیگری ندارد.
وقتی هم به جهنم میرود دیگر برایش چیز تازهای نیست، اما بدتر از او، کسی استکه خیال میکند به بهشت میرود.
چنان نفس و شیطان او را فریفتهاند که خیال میکند کارهایش خیلی خوب است و ازاین عالم که رفت در صدر بهشت مینشیند، اما چشمش که باز میشود میبیند نه، جهنماستبا خود میگوید:
نکند ملائکه اشتباه کردهاند کس دیگر را میخواستند این جا بیاورند! میگوید بابامن فلانی هستم! دارای چنان مقام علمی و عملی بودم و چقدر به خلق خدمت کردم، چقدرمبارزه کردم. میگویند: همه کارها که کردی برای دنیا بود. درس خواندی برای اینکه رئیس شوی کار کردی برای این که پولدار بشوی، به مردم خدمت کردی که تو را مدحکنند. برای ما چکار کردی؟ میگوید:
این همه عبادت کردم، خوب عبادت را برای چه کسی کردی و به چه نیتی؟ آن جا کهنمیشود دروغ گفت اگر آدم دروغ هم بگوید مشتش بیشتر باز میشود. به هر حال: «قلهل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا».
کوشش آنها صرف زندگی دنیا شد، در دنیا گم شدند. از دنیا راهی به بیرون نبردندهمین جا ماندند: «و ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»در حالی که میپنداشتند که بسیار خوب کار کردهاند. انتظار داشتند که با اینکارها به بهشت نایل شوند. آن گاه حسرت میخورند که چگونه این همه تلاش کردند و بهجای این که به هشتبروند به جهنم رفتند، طبعا آن کسانی که طمعشان در آخرتبیشتر بود، به این عذاب حسرت مبتلا میشوند چون فکر میکردند بیشتر کارهای خوبکردهاند، هرچه آدم خودش فکر کند که بالاتر رفته، وقتی میرود و میبیند که پایینافتاده حسرتش بیشتر میشود. اما خداوند هیچ وقتبه ظاهر قضایا نگاه نمیکند اودانه دانه کارها را حساب میکند و حوصلهاش هم سر نمیرود حساب نفس کشیدنها و کلمهکلمه حرف زدنها را دارد. این حرف را برای چه گفتی؟ تویی که در فلان مقام بودیفرضا همه کارهایتخوب بود این کلمه را برای چه گفتی؟ تو که همه کارهایت درستبود، این قدم را برای چه برداشتی؟
این امضا را برای چی کردی؟ الی آخر. اگر فکر کنی از یک عمل صرف نظر کنند و آنرا نادیده بگیرند، هرگز چنین نیست. اولیای خدا ترسشان از حساب از همه کس بیشتربوده، چون معرفتشان بیشتر بوده است.
آنان میدانستند خدا کار بیهوده انجام نمیدهد. همانقدر که حکمتش بینهایت است،دقتش هم در کارهابیحساب است، امر برایش مشتبه نمیشود چیزی یادش نمیرود. البتهمساله مغفرت، رحمت وشفاعت در جای خودش وجود دارد اما بیحساب نیست. مراتب شفاعتو وقت آن در مورد کسی که مشمول شفاعتبشود، حساب دارد. چه کسی فاعتبشود و چهاندازه و به چه مقامی برسد، بیحساب نیست. تازه هر فردی آن مقدار از اعمالش کهمشمول فاعتبشوند به حساب میآید و نیز مسائل دیگری که همه حساب دارد. خلاصهانسان باید بداند که «ان الناقد بصیر»; یعنی کسی که قرار است نقادی کند وکارها را بررسی و رسیدگی کند او بسیار دانا و بینا است. «ان الله خبیر بماتعملون» به دقایق کارهای شما آگاه است، خوب میداند که این کارها چه اندازهارزش دارد و چه باید در مقابلش داد؟ بنابراین، ما در همه کارها باید دقت داشتهباشیم که هر چه معرفتمان زیادتر میشود و نسبتبه خدا و پیامبر و امام، شناختبیشتری پیدا میکنیم دقت ما در اعمالمان بیشتر بشود.
قرآن میفرماید: «اتقوا الله» چه کنیم که تقوا داشته باشیم؟ امام صادق(ع)میفرماید: «تقوا این است که اگر کسی شب تاریکی در بیابانی راه برود که در هرقدمی که پا میگذارد، ماری خفته باشد یا عقربی زیر پایش باشد، این شخص چقدر بااحتیاط قدم برمیدارد؟ زمین تاریک است و هیچ چیز معلوم نیست. متقی کسی است کهسراسر عمرش را در دنیا این طور بگذراند.» هر قدمی که میخواهد بردارد حواسش جمعباشد که کجا میخواهد پای بگذارد. مراقب هر لفظی که از دهانش بیرون میآید باشد:
«مایلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید».
یکی از چیزهایی که برای ما غفلت میآورد قدرت و کامیابی است. انسان وقتی هدفیدر پیش دارد و هنوز به آن نرسیده خیلی تلاش میکند که به آن هدف برسد، سعی میکندکاری را که باید انجام بدهد سریع و خوب انجام بدهد. وقتی کارش تمام شد و به هدفخود رسید: مثل این که دیگر خود را آزاد میداند. این یک اثر طبیعی است و درکارهای دنیوی و اخروی فرق نمیکند با این که ما نوعا نماز چهار رکعتیمان بیش ازچند دقیقه طول نمیکشد، اما وقتی سلام نماز را دادیم، احساس راحتی میکنیم.
وقتی نمازمان تمام شد، مثل این است که از یک قفس آزاد شدهایم! محصلی که مشقمینویسد، وقتی کلمه آخر را نوشت، دفتر را کنار میگذارد و نفسی میکشد و میگوید:
آه راحتشدم! اما شیطان در این جاها خیلی کار میکند. کارهای آخرت این طور استکه انسان مسئولیتی را که به عهده میگیرد و میخواهد وظیفهای را که خدا به دوش اوگذاشته انجام بدهد، مواظب باشد این کار را درست انجام بدهد، اما وقتی تمام شدشیطان به آدمی چنین وانمود میکند که دیگر از زیر بار تکلیف درآمد و میتواندمقداری هم به کارهای غیرضروری و لهو بپردازد.
حجاجی که به مکه میروند، چون چند روی زیر فشار محرمات احرام میباشند و رعایتاین شرائط مشکل است، در پایان اعمال حج که از احرام بیرون میآیند، نفس راحتیمیکشند. آن گاه میخواهند همان کارهایی را که در حال احرام ممنوع بوده از همانساعت آزادانه انجام بدهند و این چندان گسترش پیدا میکند که اگر این چند روزیمواظب بودند که گناهی مرتکب نشوند، وقتی حج تمام شد دیگر این مواظبت هم تماممیشود. و این است که خیلی از کسانی که اعمال حج را انجام میدهند بعد از آنگناهانی مرتکب میشوند که قبل از آن هم مرتکب نمیشدند! و شاید راز این کهمیفرماید:
«اذا قضیتم مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آبائکم» همین معنا باشد وقتیاعمالتان تمام شد بیش از آن که به یاد پدرتان هستید، به یاد خدا باشید. اینحالت تقریبا طبیعی است و بیان شد که آدمی وقتی از یک کاری فارغ و آسوده شد دیگرمیخواهد از قیود آن رها باشد این خطر برای کسانی که سالها در کار مبارزه و سختیو زندان بودهاند و پولها خرج کردهاند، بیشتر است. گویا شانه خودشان را از زیربار تکلیف سبک میبینند، این جا است که شیطان بیش از همه جا انسان را فریب میدهدکه شما وظیفهات را انجام دادی و اهل بهشت هستی و دیگر از این کارها بالاتر نیستحالا دیگر رعایتحکم خدا در این مسائل لازم نیست.
به طور مثال یک قاضی نمیتواند هر چی به ذهنش رسید عمل کند، بلکه اسلام وقرآنیهست که باید طبق آن حکم داد; نمیتوانی اموال مردم را بدون دلیل مصادره کنی.زمینهایشان را بگیری.
درختهایشان را قطع کنی. به هر حال خداوند حساب هر چیزی را دارد. و سر سوزنیاز هیچ چیز نمیگذرد. گذشتهایش حساب دارد. آن جا که باید بگذرد از کوه گناه وجرم میگذرد. گاهی یک گناه کوچک وقتی با استخفاف و بیاعتنایی همراه باشد، آن قدرموجب غضب خدا میشود که انسان به سختی مورد تنبیه و عذاب خداوند واقع میشود.
ممکن است کسی گناه بزرگتری با شرمندگی انجام بدهد اما انسانی که با بیاعتناییبه حکم خدا و لاابالیگری در مقررات خدا کاری را انجام بدهد به این سادگی بخشیدهنمیشود.
حواسمان در قضاوتهایی که میکنیم جمع باشد. در اختلافاتی که بین اشخاص مؤمن ومسلمان پیش میآید، سعی کنیم دامنه آن جمعتر شود و نگذاریم آتش درگیری بیشتربشود امروز عالم و جاهل، دوست و دشمن، همه میگویند که ما احتیاج به وحدت داریم،آری همه میفرمایند اما چرا همان کسانی که از وحدت دم میزنند فراموش میکنند و دربعضی از کارها که موافق سلیقهشان نیستبه اختلافات دامن میزنند.آیا فکر نمیکنندکه اینها به کجا منتهی میشود؟ چه کسانی از این اختلافات سوء استفاده میکنند؟
امیرالمؤمنین سلام الله علیه در نهج البلاغه میفرماید: «شقوا امواج الفتنبسفن النجاه و عرجوا عن طریق المنافره وضعوا تیجان المفاخره» امواج فتنهها رابا کشتیهای نجات بشکافید، کشتیهای موج شکنی داشته باشید. وقتی در اجتماع موجهایاختلاف بلند میشود و آتش فتنه شعله میکشد آن ها را خاموش کنید و به آن دامننزنید. «عرجوا عن طریق المنافره» این که یکدیگر را از هم متنفر میکنید، راهینیست که شما را به منزل برساند. از این راه نروید: «وضعوا تیجان المفاخره»تاج به خود بالیدن و فخر فروختن را از سرهاتان بردارید. این تاج برای سر شمازیبنده نیست. حالا وقت صفآرایی و مانور، نیست. نگذارید دشمنان از اختلافات شمااستفاده کنند. آتش افروزان را شناسایی کنید و جلوشان را بگیرید که به اختلافدامن زدن هنر نیست: «هذا ماء آجن و لقمه یغص بها آکلها» حضرت در مورد خلافتمیفرمایند:
این آب ناگواری است و لقمه گلوگیری است. «و مجتنی الثمره لغیر وقت ایناعهاکالزارع بغیر ارضه». به هر حال، باید توجه داشته باشیم همین که در طریق انقلابهستیم و کارهای انقلابی میکنیم، خیال نکنیم که هر کاری با نظر خودمان انجامدهیم، درست است و از ما پذیرفته میشود.
ما باید بگوییم و همه عمل کنیم و بدانیم که حجتبر گوینده و شنونده تمام است.
قدم به قدم کارهای ما حساب دارد. کلمه به کلمه حرفهایمان هم حساب دارد. یکقضاوت بدون تحقیق اگر درست هم از کار دربیاید مواخذه دارد آیا داستان داود(ع)را شنیدهاید؟ داود پیغمبر خدا مشغول عبادت بود دو نفر برای قضاوت نزد او آمدند.
یکی از آنها گفت: «هذا اخی له تسع و تسعون نعجه و لی نعجه واحده فقال اکفلنیهاو عزنی فی الخطاب» یکیشان گفت: من یک گوسفند دارم و برادرم99 گوسفند دارد.
به من گفته آن یکی را هم به من بده تا من صدتا گوسفند داشته باشم. دعوا بهحضرت داود که در محراب عبادت مشغول راز و نیاز بود ارجاع شد. فورا گفت: «لقدظلمک بسؤال نعجتک الی نعاجه» واقعا حرف ظالمانهای زده این چه حرفی است؟ تو که99 گوسفند داری، دیگر چرا چشم به این یکی داری؟... ناگهان داود به خود آمد باخود گفت: اینها نزد من آمدند که داوری کنم آیا من از آنها بینهای خواستم؟ با چهمیزانی قضاوت کردم؟ حضرت داود مال کسی را هم نگرفت که به دیگری بدهد مصادرهاموال هم نکرد! فقط همین را گفت: «لقد ظلمک بسؤال نعجتک»، اما بر اساس ظن خودقضاوت کرد; البته ما او را آزمایش کردیم «انما فتناه فاستغفر ربه» بعد چهلروز مشغول توبه و گریه شد.
آنقدر در حال سجده گریه کرد که از اشک چشمش گیاه رویید که چرا کلمهای حرفنسنجیده زدم؟ آن گاه ندا شد: «یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بینالناس بالحق» حال که این قدر دقت کردی لیاقت قضاوت داری اکنون ما تو را خلیفهقرار دادیم، داود که پیامبر خدا بود چهل روز از یک قضاوت بیجا; قضاوتی که مالیهم از کسی نگرفت، آن قدر گریه کرد که از اشک چشمش گیاه رویید، باز از مقامنبوتش مغرور نشد.
ما باید در قضاوتهایی که درباره اشخاص میکنیم مواظب باشیم. حرف زدن آسان استآیا این که هر گروهی طرف دیگر را نفی کند و دشنام بدهد به نفع اسلام و مبارزهاست؟ آیا از این کار، چیزی جز کدورت و نفرت بیشتر به وجود میآید؟