«پلوراليزم» در لغت، به معناى كثرتگرايى و مقصود از آن در فلسفه دين، پذيرش حقانيت اديان مختلف است. طرفداران كثرتگرايى براى اثبات مدعاى خود، دلايل گوناگونى ذكر كردهاند كه تحليل و نقد آنها را بايد در جاى ديگرى پى گرفت. (1) آنها براى مشروعيت دينى بخشيدن به مدعاى خود، ظواهر برخى از آيات قرآن مجيد را مورد استناد قرار دادهاند تا بدينسان نظريه خود را همخوان با آن جلوه دهند.
نوشتار حاضر صرفا به نقد و تحليل مستندات قرآنى پلوراليستها مىپردازد. بنابراين، از ذكر ادله قرآنى انحصار «صراط مستقيم»بهاسلاموبطلانكثرتگرايى،به دليلاجتناب از اطاله كلام، صرفنظرگرديده و تبيين آن به مجال ديگرى واگذار شده است. (2)
اشتباه اساسى پلوراليستها در تفسير آيات و استناد كثرتگرايى به قرآن از غفلتيا ناديده انگاشتن اصول و روشهاى تفسير قرآن سرچشمه مىگيرد. بنابراين، در ذيل، به بعضى از اصول علم تفسير اشاره مىشود:
1. توجه به مضمون، شان نزول و صدر و ذيل آيه: كثرتگرايان در تقرير مدعاى خود، تنها به ظهور بدوى آيه و در مواردى، به بخشى از آيه اتكا كرده و مدخليت آيه قبل يا بعد را ناديده مىانگارند.
2. توجه به كل قرآن: از آنجا كه قرآن كتاب خداوند حكيم است، با وجود نزول تدريجى آن در طول23 سال، آياتش از نظم و انسجام خاصى برخوردار است و به تعبير خود قرآن، در آن هيچ تهافت و اختلافى ديده نمىشود. (3) بر اين اساس، در تفسير دو آيه، بايد به مجموع آيات توجه نمود و در صورت وجود هرگونه شبهه و ابهام، بايد آن را با تامل در آيات ديگر، حل و فصل كرد. به ديگر سخن، بايد تفسير قرآن را از خود قرآن طلبيد; «القرآن يفسر بعضه بعضا.» (4)
3. توجه به شارحان حقيقى: در صورت رفع نشدن ابهام از آيهاى، بايد به تفسير شارحان و مفسران حقيقى كلام الهى - پيامبر اكرم و ائمه هدىعليهمالسلام - مراجعه كرد; چرا كه قرآن حاوى آيات متشابه و داراى بطون متعدد است و به تصريح خود، درك عمق آنها، اختصاص به مطهرون، - كه مصداق بارز آن ائمه اطهارعليهمالسلام هستند - دارد; «لا يمسه الا المطهرون.» (واقعه:79)
چنان كه اشارت رفت، كثرتگرايان مىكوشند با استناد نظريه خود به شريعت، ادله و شواهدى از آن ارائه دهند كه گام اولين آنها تمسك به ظواهر برخى آيات است. اما با وجود اين، به قاعده علم تفسير و هرمنوتيك ملتزم نماندند و در تفسير و استناد به آيات، اصول و روش بحثهاى تفسيرى را سهوا يا عمدا رعايت نكردند. در ذيل، مستندات قرآنى آنان تحليل و نقد مىشود:
گوهر و لب نظريه «پلوراليزم» بر اين نكته استوار است كه حقيقت دين و اسلام، كه خداوند آن را از انسان مىخواهد. تسليم مطلق و سر تعظيم فرودآوردن بر آستان قدس حضرت حق است. اما اينكه آن در قالب آيين خاصى مانند يهود يا مسيح يا اسلام تحقق پيدا كند، تاثيرى در ماهيت آن نمىگذارد.
كثرتگرايان بر اين باورند كه از منظر قرآن، «اسلام» معناى عام - يعنى تسليم مطلق به خدا - دارد كه شامل تمامى اديان، به خصوص اديان اهل كتاب، مىشود. رهاورد اين باور آن است كه گامنهادنبر صراطمستقيم و اسلام اختصاص به امت اسلام ندارد و شاملپيرواناديانديگرنيزمىشود.آنهابهآياتذيل استناد مىكنند:
1. حضرت ابراهيمعليهالسلام از خداوند اسلام حقيقى و امتى مسلمان از نسل خويش درخواست مىكند: «ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة.» (بقره:127)
2. حضرت موسىعليهالسلامنيزقومخودرا «مسلمين» مىخواهند: «و قالموسىياقومان كنتمآمنتم باللهفعليهتوكلواانكنتممسلمين.»(يونس: 84)
آقاى بازرگان با اشاره به آيات مزبور، مىنويسد: «قرآن بر خلاف ما، كه اسلام و مسلمانى را به خصوص خودمان گرفتهايم، گروندگان صالح ساير پيغمبران را مكرر مسلمان مىخواند... چطور مىشود در نزد خدا فقط آيين امت آخرالزمان دين محسوب شود، در حالى كه از ساير پيغمبران و كتب آنها همه جا تجليل و تاييد به عمل مىآيد.» (5)
3. «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.» (آل عمران: 85) آيه مزبور دليل روشنى بر رد «پلوراليزم» است. اما برخى از آنها كه مىخواهند شمارگان ادله قرآنى مدعاى خود را بيشتر كنند، تفسير موافق نظريه خود عرضه داشته و اسلام را در اين آيه، به تسليم مطلق و به اصطلاح خود، «اسلام واقعى» تفسير كردهاند; چنان كه آقاى سروش مىنويسد: «شما اگر به تفسير الميزان مرحومعلامهطباطبائىمراجعهكنيد،آنجاخواهيدديدكهايشاناسلام را درستبه همين معناى «اسلام واقعى»، كه ما گفتيم، گرفتهاند و گفتهاند كه منظور حقيقت تسليم در برابر خداوند است.» (6)
ايشان پس براى تاييد تفسير خود، به روايتحضرت علىعليهالسلام استشهاد مىكند كه فرمودند: «الاسلام هو التسليم.» (7) (درباره صحت و سقم انتساب نظر مذكور به علامه طباطبائى در ادامه، توضيح داده خواهد شد.)
4. «ان الدين عندالله الاسلام.» (آل عمران:19) برخى اسلام را در اين آيه مانند آيه پيشين، به تسليم مطلق تفسير كرده و كوشيدهاند از آن حقانيت اديان متعدد را استنتاج كنند. آقاى بهاءالدين خرمشاهى براى اين منظور، با اشاره به تفسير بعضى از مفسران اسلام به تسليم مطلق مىنويسد:
«بعضى از مفسران از جمله شيخ طوسى، زمخشرى، طبرسى در جوامع الجامع، بيضاوى و از معاصران، جمال الدين قاسمى و مرحوم محمدجواد مغنيه، اسلام را در اينجا نه به معناى اسلام محمد [دين مبين اسلام]، بلكه اسلام ابراهيمى مىگيرند; يعنى توحيد و تسليم در برابر خداوند.» (8)
درارزيابىدليلنخستكثرتگرايان، نكات ذيل در خور تامل است:
1- انحصارگرايى در تفسير اسلام: در اين كه «اسلام» به معناى تسليم و خضوع است، ترديدى وجود ندارد، اما نكته اساسى توجه به معانى استعمالى آن در قرآن مجيد است. با تامل در مجموعه آياتى كه در آنها واژگان «اسلام» و همخانوادههاى آن از باب افعال به كار رفته، (9) مىتوان سه معناى ذيل را استنتاج كرد:
الف. تسيلم و خضوع در برابر خدا: در آيات متعدد، مقصود از اسلام و همخانوادههاى آن همان تسليم و خضوع در برابر خداوند مىباشد كه گوهر اديان الهى است. پيامبرانعليهمالسلام پيش از حضرت محمدصلى الله عليه وآله اسلام را در زبان خود، به معناى خضوع و تسليم در برابر آفريدگار هستى به كار مىبرند.
ب. معناى تكوينى: دومين معناى «اسلام» در قرآن، تسليم - به معناى انقياد و تاثر جبرى و تكوينى موجودات از امر الهى - است; مانند آيه «و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها و اليه ترجعون.» (آل عمران:83)
تسليم و اسلام تمامى اهل آسمانها و زمين به معناى انقياد و فرمانبردارى تكوينى آنان از امر الهى است. گواه آن قيد «كرها» است; زيرا تسليم اجبارى و از روى كراهتبا معناى خضوع ناسازگار است.
ج. آيين خاص اسلام: در برخى از آيات، مقصود از اسلام نه مطلق اديان آسمانى و تسليم در برابر خدا، بلكه شريعتخاص حضرت محمدصلى الله عليه وآله است; مانند «واتممت عليكم نعمتي و رطيت لكم الاسلام دنيا.» (مائده:3)
آيه مزبور، كه در ماجراى غدير خم و معرفى جانشينى پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شده، از آيين آن حضرت به «اسلام» تعبير كرده است. «قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا.» (آل عمران: 20) اين آيه خطاب به يهوديان و مسيحيان - كه به اعتراف كثرتگرايان داراى اسلام واقعىاند - و مشركان مىفرمايد: اسلام آوريد تا درهاى هدايتبه روى شما بازگردد. روشن است كه اسلام در آيه مزبور صرف تسليم به خدا نيست; چرا كه آنان به زعم خود واجد آناند. بلكه مقصود، پذيرفتن آيين اسلام است. دهها آيه ديگر نيز وجود دارد كه در آنها، اسلام به معناى «شريعت اسلام» استعمال شده است.
تكثر و اختلاف معانى «اسلام» در قرآن، ما را به اين نكته رهنمون مىسازد كه در تفسير آن، مطابق اصول و قواعد زبانى و تفسيرى، نبايد انحصارگرا بود و در همه موارد، «اسلام» را به معناى تسليم مطلق يا آيين خاص تفسير و استعمال كرد، بلكه بايد تفسير آن را با مداقه در معنا و صدر و ذيل آيه و شواهد ديگر به دست آورد. اما متاسفانه نكته مزبور ناديده انگاشته شده و كثرتگرايان در تفسير آيات، رو به انحصار آوردهاند; تنها به يك يا بخشى از آن بسنده كرده و بدون ملاحظه آيات و قراين ديگر، به معناى لغوى آن دست زدهاند.
2- سازگارى اسلام امتهاى پيشين با انحصارگرايى اسلامى: اين كه قرآن امتهاى پيامبران پيش از اسلام را مسلمان مىخواند، به اعتبار حق انگاشتن اديان پيشين در ظرف خاص خود است; به اين معنا كه گوهر دين، كه همان تسليم و خضوع در برابر خداست، در قلبهاىامتهاىپيشينباتصديق پيامبران آسمانى زمانشان، جاى گرفتهاست.از اين منظر، دينداراىحقيقتواحدبهشمار مىآيد. (10)
بنابراين، در نامگذارى امتهاى پيشين به «اسلام» از سوى قرآن ترديدى وجود ندارد. اما نكته مهم بقا و استمرار حقانيت آنان باظهور آيين اسلام است. آياتى كه مهندس بازرگان به آنها استناد كرده، مثبت مدعا نيست. علاوه بر آن، آيات متعدد ديگرى خلاف آن را اثبات مىكنند. ولى تحليل اين نكته كه قرآن كريم باز هم پس از ظهور اسلام، اهل كتاب را تمجيد و آنان را به حقانيت توصيف مىكند، در ادامه خواهد آمد.
3- توجه نكردن به آيات پيشين: دكتر سروش بدون توجه به اين نكته، به تاييد كثرتگرايى پرداخته است، در حالى كه ظاهر آيه مزبور دلالت مىكند كه مقصود از «اسلام»، آيين اسلام است. اين دلالتبا نگاهى به آيات پيشين، كه مورد غفلت واقع شده است، روشن مىشود. (11)
در آيات پيشين سخن از اخذ ميثاق خداوند از امتهاى پيشين مبتنى بر پيروى از حضرت محمدصلى الله عليه وآله به ميان آمده و در آنها، اهل كتاب به دليل نپذيرفتن نبوت آن حضرت، به شدت توبيخ گرديده و به عنوان «فاسق» توصيف شدهاند. با توجه به انسجام كامل آيات الهى و ناسازگار نبودن آنها، تعيين «اسلام» در شريعت پيامبرصلى الله عليه وآله ضرورى است; زيرا در صورتى كه اسلام در آيه عام و شامل اديان ديگر باشد، با آيات پيشين تناقض پيدا خواهد كرد.
4- توجه نداشتن به آيات بعد: (12) كثرتگرايان همچنين; ناديده انگاشتن آيات بعد، در حقيقت دستبه تحريف كلام الهى زدهاند: زيرا آيات پيش مانند آيات پيشين، به توبيخ اهلكتاب مىپردازد و ظاهرنشان مىسازد كه اختلاف و عدم انقياد آنان در مقابل اسلام پس از محل و از روى ظلم و عداوت است. از اينرو، قرآن آنان را كافر به آيات الهى و مستحق عذاب مىداند و تاكيد مىكند كه يگانه راه هدايت آنها منحصر به پذيرفتن شريعت اسلام است.
به ديگر سخن، هر چند صدر آيه به تنهايى مىتواند مطلق و شامل اسلام نيز باشد، اما مضامين آيات بعدى، به خصوص تكرار واژه «اسلام» به صورت «فان اسلموا فقد اهتدوا»، مفسر و مقيد مطلق صدر آيه است و درصدد بيان اين نكته است كه دين، كه تسليم مطلق است، در هر عصرى تجلى و ظهور خاصى دارد. نمود خاص آن در عصر حضرت محمدصلى الله عليه وآله، ايمان و تسليم به شريعت آن حضرت است.
اما در پاسخ به دكتر سروش در حديثحضرت علىعليهالسلام، كه اسلام را به تسليم تفسير فرموده است، بايد گفت: حضرت در اين حديثشريف، در مقام بيان حقيقت اسلام است كه گوهر اديان را مىسازد يا آن كه در مقام تفسير آيين اسلام به لازمه آن است; به اين معنا كه اسلام مستلزم خضوع انسان و تسليم كامل او در برابر خداوند است.
اما اين كه حضرت در اين حديث در مقام بيان تعميم اسلام به مطلق اديان استبه گونهاى كه آنها نيز در عرض آيين اسلام، دين حق باشند، بر خلاف ظاهر حديث است. شواهد و قراين ديگر تاييد مىكند كه آيين اسلام در نظرگاه امام علىعليهالسلام، آيينى كامل و ناسخ است، آن حضرت اسلام را دين برگزيده خدا و غالب، و اديان ديگر را در برابر آن، ذليل و مغلوب توصيف مىكنند. اين روايات باتفسيرى كه كثرتگرايان از حديث مزبور عرضه مىكنند، همخوانى ندارد، مگر اين كه گفته شود - نعوذ بالله - حضرت تطور راى داشته و از لوازم معرفتبشرى مصون نبوده است!
5- تحريف راى مفسران: پلوراليستها براى بالا بردن عده و عده خود و شكل دينى و تفسيرى بخشيدن به نظريه خود، به تحريف كلام و نظر مفسران بزرگروى آورده و سعى نمودهاند با نقل بخشى از عبارت آنان، در تفسير اسلام به تسليم مطلق، چنين وانمود مىكنند كه آنان نيز با تعميم اسلام به تسليم مطلق، طرفدار حقانيت اديان ديگرند. اشتباه عمدى يا سهوى آنان در فهم نكردن مقصود مفسران از تغيير مزبور است.
همانگونه كه در تعريف دين و شريعت گفته شد، گوهر دين يكى بيش نيست و آن تسليم و خضوع در برابر خداوند است. مفسران با تعريف اسلام، متذكر مىشوند كه گوهر اين آيين همان تسليم است كه پيش از اين، در اديان ابراهيمى يافت مىشد. اما آنان پس از تعريف مزبور، تذكر مىدهند كه تسليم در برابر خداوند در هر زمانى، نمود خاصى دارد. حقيقت تسليم در عصر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله گرويدن به آيين او است و كسى كه خارج از آن باشد، اعم از اهل كتاب و غير آنها، حقيقت اسلام برايش تحقق نيافته است. از اينرو، مفسران اهل كتاب را كافر و مستحق عذاب الهى مىدانند. (13)
براى اثبات اين مدعا و پرهيز از كلىگويى، به نصوص مفسران در اين مقوله اشاره مىشود:
شيخ طوسى (م 460 ق): ايشان همانند ساير مفسران، حقيقت دين الهى را واحد - تسليم مطلق - مىداند و اسلام حقيقى را نيز تسليم محض در برابر خداوند ذكر مىكند، اما خاطر نشان مىسازد كه دستيازيدن به حقيقت اسلام در عصر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، منوط به ايمان به آن حضرت است. به ديگر سخن، اسلام ابراهيمى وقتى واقعيت پيدا مىكند كه منجر به اسلام محمدى گردد; «و الاسلام يفيد الانقياد لكل ما جاء به النبىصلى الله عليه وآله.» (14)
وى در تفسير آيات بعد، تاكيد مىكند كه هدايت اهل كتاب به گام نهادن بر آستان اسلام محمدىصلى الله عليه وآله بستگى دارد (15) و در صورت روبرگردانى از آن، در شمار كافران خواهند بود. (16)
زمخشرى (م 528 ق): با توجه به آيات قبل، وى اسلام را در آيه شريفه، به «عدل و توحيد» تفسير مىكند و با توسل به آن، به نقد ديدگاه اشاعره، كه قايل به جبر و رؤيت الهى و منكر عدل خدا بودند، مىپرازد. (17) سپس با همين اصل، اسلام اهل كتاب را نيز مورد جرح قرار مىدهد; زيرا آنان به دو يا سه خدا روى مىآوردند.
وى در ذيل آيه مزبور و آيات ديگر، اهل كتاب را دور از اسلام حقيقى و صراط هدايت مىداند و تاكيد مىكند كه نپذيرفتن اسلام محمدىصلى الله عليه وآله به دليل روحيه رياستطلبى آنان است، در حالى كه در حقانيت آيين اسلام، شبههاى نيست: «و لا شبهة فى الاسلام». (18)
شيخ طبرسى (م 548 ق): در تفسير مجمع البيان، ايشان نيز مانند شيخ طوسى، لازمه اسلام حقيقى را التزام به اسلام محمدىصلى الله عليه وآله ذكر مىكند (19) و منكران آن را كافر مىخواند. (20)
همو در تفسير جوامع الجامع - كه مورد استناد برخى مدعيان است - همانند تفتازانى وارد بحثشده و اهل كتاب را به دليل تصديق نكردن نبوت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، تكفير كرده و در ذيل آيه 20 همين سوره تصريح نموده كه يگانه دين و اصلى است كه تمامى انسانها ملزم به قرار بدان هستند. (21)
بيضاوى (م 791 ق): وى پس از تفسير «اسلام» به تسليم در تفسير آيه، با صراحت مىگويد: تنها دينى كه مورد ضايتخداوند قرار گرفته فقط اسلام است; يعنى: توحيد و التزام به شريعتحضرت محمدصلى الله عليه وآله. (22)
در تفسير آيه 41 سوره بقره (آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم) با نقل حديث ضرورت تبعيت از حضرت موسىعليهالسلام در صورت زنده بودن، بيان مىدارد كه هيچگونه تنافى بين آن حضرت و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نيست; چرا كه بشارت به ظهور اسلام و لزوم پيروى از آن از آموزههاى شريعتحضرت موسىعليهالسلام بوده است (23) و اين آياتى را كه نيز جهانى بودن شريعتحضرت موسىعليهالسلام يا فضيلتبر جهانيان دلالت مىكند - مانند «انى فضلتكم على العالمين» - به زمان خودشان محدود مىكند. (24)
محمدجمال الدين قاسمى (1332 ق): او در ذيل آيه19 سوره آل عمران، اسلام را به توحيد تعريف مىكند، اما نه به توحيد مطلق كه شامل اديان ديگر گردد، بلكه آن را مقيد به خضوع و التزام به شريعتحضرت محمدصلى الله عليه وآله مىكند. (25)
در تفسير آيات ديگر نيز بر وعده ظهور اسلام در اديان پيشين، توقف هدايت اهل كتاب به پذيرش اسلام و مانند آن تاكيد مىكند.
محمدجواد مغنيه (1979 م): وى مانند ساير مفسران، اسلام را به تسليم مطلق تفسير مىكند و از اينرو، امتهاى پيشين را داراى اسلام حقيقى مىداند، اما تاكيد مىكند كه حقيقت اسلام ابراهيمى در گرويدن به اسلام محمدى تحقق و معنا پيدا مىكند و در تفسير «فان اسلموا فقد اهتدوا» مىگويد: وراى اسلام محمدى جز كفر و ضلال نيست. (26)
علامه طباطبائى: دكتر سروش با تفسير «اسلام» به تسليم مطلق، پيروان اديان ديگر را از صاحبان تسليم و گوهر دين و در نتيجه،از رهروان صراط مستقيم معرفى كند و به عنوان تاييد نظر و تفسيرخود،تعريف علامهطباطبايى ازاسلامرا مؤيد آن ذكر مىكند.
با تامل اجمالى در الميزان و آثار ديگر مرحوم علامه، نادرستى سخن او روشن مىشود. علامهرحمه الله اسلام را در آيه «ان الدين عندالله الاسلام» به تسليم مطلق، كه گوهر اديان الهى است، تفسير مىكند. اما متذكر مىگردد كه لازمه تفسير مزبور - يعنى به دست آوردن حقيقت تسليم - پذيرفتن اسلام محمدى است و از اينرو، تفسير مزبور - يعنى تعميم اسلام به تسليم مطلق - شامل اهل كتاب نمىشود; زيرا آنان با آگاهى از نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله، راه طغيان در پيش گرفتند و سر از كفر درآوردند. (27)
ايشان تاكيد مىكنند كه آيه مورد بحث و آيات پس از آن در تاييد اسلام اهل كتاب، بلكه درمقام تهديد آنان به عذاب اخروى است. (28) پس در پايان بحث، در رد تفسير نادرست مزبور، مىفرمايند: تفسير بعضى از اين آيه مبنى بر آزادى اعتقاد در دين و آزاد گذاشتن مردم در آن، تفسير نابجايى است; چرا كه آيه اصلا در مقام بيان اصل مذكور نيست. (29)
شاهد ديگر آن كه هانرى كربن پرسيده بود: «همه اديان حق بوده و يك حقيقت زندهاى را دنبال مىكنند و همه اديان در اثبات وجود اين حققت زنده مشتركاند.» مرحوم علامه در نقد آن فرمودهاند: «اسلام در حق كسانى كه عقايد حقه و مواد دينى براى ايشان بيان نشده يا بيان شده و نفهميدهاند، كمال مسامحه را روا داشته و آنها را «مستضعفين» مىنامد. در اسلام، هر چه تشديد است در حق كسانى روا داشته شده كه پس از روشن شدن حق و بيان شدن معارف دينى، از آنها سرباز زنند.» (30)
اين سخن مدعيان در حالى است كه آنان از اصل «نسخ» در اسلام جانبدارى كردهاند كه پذيرش آن به معناى انكار حقانيت اديان پيشين در عصر ظهور اسلام است.
حاصل آنكه كثرتگرايان با تكيه بر تعريف: «اسلام» به تسليم مطلق و چشمپوشى از مقصود مفسران از تعريف مزبور، دستبه تحريف آراء زدهاند كه اين بر خلاف اصول و مشى مباحث علمى، به خصوص مباحث قرآنى و تفسيرى، است و اگر صاحب يك نظريه براى مدعاى خود موافقانى از عالمان معتبر نمىيابد، چه توجيه و ضرورتى دارد كه با تحريف كلام آنها، به جعل موافق اقدام نمايد؟!
پلوراليستها تكثر اديان و صراطها را به خواست و اراده خدا مىدانند; به اين معنا كه چون انسانها داراى طبايع مختلفاند و در مناطق و زمانهاى گوناگون زندگى مىكنند، راههاى ارتباطشان با خداوند نيز متفاوت خواهد بود. بر همين اساس، خداوند به سوى انسانها پيامبران و اديان متعددى فرستاده است; چنان كه نوشتهاند: «اولين كسى كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشتخود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد و بر هر كدام ظهورى كرد و هر يك را در جامعهاى مبعوث و مامور كرد و بر ذهن و زبان هر كدام تفسيرى نهاد و چنين بود كه كوره پلوراليسم گرم شد.» (31)
آياتى كه براى تاييد و اثبات اين نظريه مورد استناد قرار دادهاند عبارت است از:
1. «لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و لو شاءالله لجعلهم امة واحدة و لكن ليبلوكم في ما آتيكم فاستبقوا الخيرات» (مائده: 48);
2. «ولوشاء الله لجعلهم امة واحدة و لكن يدخل من يشاء فى رحمته» (شورى: 8)
3. «ولوشاء ربك لجعل الناس امة و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذالك خلقهم» (هود: 118 و119)
4. «و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات.» (بقره: 148)
يكى از نويسندگان در اين باره مىگويد: «به نظر مىرسد پلوراليزم معنايى عميقتر از آنچه مطرح مىكنند; دارد; يعنى براى هر قومى وجههاى از راه تقرب به خداوند نهاده شده است و هر كس بايد از همان راهى كه در پيش روى اوست، در نيكوكارى بر ديگرى سبقتبگيبرد و اين دستور خدا هم هست.» (32)
وى آنگاه با استناد به آيات 148 سوره بقره و 48 سوره مائده مىگويد: «بر اين حقيقت دلالت دارند كه اولا، كثرت سفرا خواست الهى است; چرا كه «كان الناس امة واحدة» و لكن دور زمان اقتضا داشته است كه كثرت محقق شود... (33) اين كثرتى كه ما اكنون با آن مواجهيم در حقيقت راههاى مختلفى است تعبيه شده از سوى خداوند و به سوى او، كه خود فرمود: «ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة»; يعنى كه شما اكنون امت واحده نيستيد و صور مختلف داريد ولى «فاستبقوا الخيرات» و چون اين راهها از سوى خداوند آمده است، همگى تام و تمام است و مىتواند پيرو را به بالاترين حدى كه براى انسان ممكن استيا به قول عرفا، به «فناء فى الله و بقاء بالله» برساند». (34)
آقاى بهاءالدين خرمشاهى نيز در پاسخ نقد نگارنده نوشته است: «خداوند كه آفريننده انسان است و از فطرت و طبيعت او و حيات و ذى جمعى و اجتماعىاش خبر دارد، مىداند كه انسان در عين آن كه اهل جمع و اجماع و تجمع است، اهل تفرقه و تفرق هم هست. لذا، مىفرمايد: «و اگر پروردگارت مىخواست مردم را امتيگانهاى قرار مىداد، ولى همچنان اختلاف مىورزند (هود: 118) و با روانشناسى شگرف مىفرمايد: «كل حزب بما لديهم فرحون» (روم: 31); و قومى به آنچه دارند، دلخوشاند.» (35)
اشكال عمده در استناد تكثرگرايى به اديان، توجه نكردن به مضامين و آيات پيشين و پسين است. در ذيل، هر يك از آيات مورد بحث را به تفصيل مورد بحث قرار مىدهيم:
1- وجود تفاسير مختلف و معتبر: عالمان و مفسران صدر اسلام و قدما در طول چهارده قرن، براى تفسير اين آيه تفاسير و قرائتهاى گوناگونى عرضه داشتهاند كه وجه اشتراك همه آنها دلالت نداشتن اين آيه بر تاييد اديان ديگر است كه در ذيل به آن اشاره مىشود:
الف. مشيت قدرت: مقصود از آيه 48 مائده اين است كه قرآن مىفرمايد: اگر خدا مىخواست، اين قدرت را داشت كه با اكراه و قدرت مطلق خود، تمامى انسانها را بر دين حق ملزم و منقاد كند، اما مشيتخداوند بر ايمان اجبارى مردم تعلق نگرفته، بلكه مشيت و خواست الهى در آزاد گذاشتن مردم بر انتخاب دين حق است تا با انتخاب دين حق، استحقاق عبوديت و پاداش الهى را كسب كنند. اما اعطاى اين آزادى به معناى تاييد اديان ديگر يا معاف بودن متخلفان از مجازات نيست، نظير استعمال مزبور در آيات ديگر نيز يافت مىشود; مانند:
«و على الله قصد السبيل و منها جائر ولوشاءالله لهداكم اجمعين» (نحل:9)«ولو شئنا لآتينا كل نفس هداها.» (سجدة:13)
هدايت انسان هدف و غايت اصلى خداوند است، اما او نمىخواهد آن را با قدرت و به اجبار به دست آورد، بلكه مشيت الهى بر هدايت اختيارى تعلق گرفته است. در عين حال، بر عاصيان وعده عذاب داده است. اما اين كه استدلال كردهاند آيه شريفه مذكور دلالت دارد بر اين كه اگر خداوند مىخواست، مردم را امت واحد - يعنى بر يك دين حق - قرار مىداد، اما چون چنين نكرده است، معلوم مىشود كه تكثر اديان خواست الهى است، در تحليل آن بايد گفت: مقصود از «شاء الله» مانند آيات اشاره شدن قصد تكوينى و اجبارى است، نه تشريعى; به اين معنا كه خداوند نمىخواهد با اكراه مردم را به سوى دين واحد حق سوق دهد. اما اينكه كدام يك از اديان موجود دين حق است، اين آيه در مقام بيان آن نيست، آن را بايد از آيات ديگر يافت. اين تفسير را شيخ طبرسى به قتاده و حسن نسبت مىدهد. (36)
ب. تكثر شرايع و نسخ آنها: ابن عباس، از مفسران صدر اسلام، تفسير ديگرى ارائه مىدهد; وى معتقد است كه مقصود آيه اين است كه اگر خداوند مىخواست، مردم را بر محور يك دين حق در پرتو پيامبران الهىعليهمالسلام جمع مىكرد و دين و شريعت از آدم تا خاتم يكى بين نبود و شرايع دچار تبدل و نسخ نمىشد. اما خداوند چنين نكرده بلكه اديان و شرايع متكثرى فرستاد و در شرايع پيشين تبدل انجام گرفت و توسط آيين خاتم منسوخ شدند. (37)
علامه طباطبايىرحمه الله با تعليل بيشترى از اين تفسير جانبدارى كرده و معتقدند كه از مقصود «امة واحدة» در آيه شريفه، وحدت و يكنواختى استعدادها و بسترهاى پذيرش شرايع در بين انسانهاست; به اين معنى كه قرآن مىفرمايد: اگر خداوند مىخواست، مىتوانست زمينهها و استعدادهاى انسانها را يكدست و يكنواختبيافريند تا آنها از ابتدا تا انتها، تنها قابليت و شايستگى يك شريعت را داشته باشند و در اين فرض، سخن از تكثر و تكامل شريعتبه ميان نمىآمد، اما خداوند چنين نكرد، بسترى فراهم آورد تا انسان رو به رشد و تكامل نهد و اين با صرف اختلاف در مناطق جغرافيايى يا زبانى و نژادى ميسر نمىشود، بلكه راه آن اختلاف به حسب گذشت زمان و بالندگى استعدادهاى آدمى در پذيرش شريعت كامل است تا بدينسان، انسان قدم به عرصه امتحان بزرگ الهى بگذارد. (38)
بنابراين، از منظر علامه، آيه شريفه در مقام بيان و توضيح علت و راز اختلاف و تكثر شرايع پيشين است، به ديگر سخن، آيه مزبور و ديگر آيات در مقام اخبار از تكثر شرايع و تبيين اختلاف آنها است. اما اين كه آيات مورد بحث علاوه بر آن، اعتبار و حقانيتشرايع پيشين را به زمان حاضر نيز سوق دهند، از ظاهر آيات برنمىآيد.
ج. نفى بعثت: تفسير سوم اين است كه اگر خداوند مىخواست مردم امتى واحد گردند، اصلا پيغمبرى را مبعوث نمىكرد تا مردم در پرتو عقل خود، گام بردارند و امت واحد شوند. اما او براى هدايت آنان، پيامبرانى فرستاد تا مردم با پيروى از آنها، به درگاه حق نايل آيند، هر چند لازمه آن، عدم گرويدن بعضى مردم و در نتيجه اختلاف امت است.
رهاورد وجود تفاسير مختلف و معتبر اين است كه آيه مزبور داراى تفاسير معتبرى از سوى مفسران در طول چهارده سده است كه هيچ كدام از آنها كمترين دلالتى بر مدعاى كثرتگرايان نمىكند. و اگر به فرض تفسير آنان را به عنوان يك تفسير جديد در رديف تفاسير پيشين، كه از امثال ابن عباس، شيخ طبرسى و علامه طباطبائى نقل شده است و بدون ترجيح قرار دهيم، حداكثر دلالت آن افزودن يك تفسير جديد به صورت احتمال و فرضيه است، ولى مادام كه تفسير جديد، تفاسير و مبانى قرآنى ديگر انحصارگرايى را مورد جرح قرار ندهد، نمىتوان تكثرگرايى را به آيه مزبور استناد داد. به ديگر سخن، تفاسير و قرائتهاى عرضه شده درباره دلالت آيه، متعارض خواهند بود و براى به دست آوردن موضع قرآن، بايد به آيات ديگر مراجعه كرد. اما - همانگونه كه خواهد آمد - نه تنها آيات ديگر كوچكترين دلالتى بر مدعاى كثرتگرايان ندارد، بلكه همين آيه مورد بحث نيز دليل بر عكس مدعاى آنهاست.
2- ناديده انگاشتن آيات پيشين: گفته شد كه كثرتگرايان در مستندات خود، نوعا به يك يا بخشى از يك آيه استناد كرده وآيات پيشين و پسين يا صدر و ذيل آيه مورد بحث را ناديده انگاشتهاند. اما تامل در آيات پيشين ضعف و سستى استدلال آنان را نشان مىدهد.
در اين آيات، خداوند به رسول خودصلى الله عليه وآله درباره ايمان نياوردن اهل كتاب تسلى مىدهد: «يا ايهاالرسول لايحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم ولم تؤمن قلوبهم و من الذين هادوا.» (مائده: 41) و در اين آيه، قرآن «مهيمن» و حاكم بر كتب پيشين وصف شده است: «و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و مهيمنا عليه.» (مائده: 48)
معناى «مهيمن» - چنان كه اهل لغت و تفسير ذكر كردهاند - عبارت از سلطه، حاكميت، مراقبت و انواع تعرف است. بنابراين، قرآن داراى سلطه و حاكميتبر تورات و انجيل و امثال آنهاست و همانگونه كه علامه طباطبائىرحمه الله ذكر كردهاند، هيمنت قرآن بر كتاب مقدس با حفظ اصول ثابت و فطرى آن و تغيير و نسخ آموزههاى فرعىاش تحقق مىيابد. (39)
نكته ديگر اينكه ذكر وصف «ميهمن» پس از وصف «مصدق» براى زدودن توهم تاييد كامل قرآن بدون هيچ تغيير و تحولى در آن است كه احتمال داشت تكثرگرايان آن را دستاويز مدعاى خود قرار دهند.
آيه مورد بحث «ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة» به همين نكته اشاره مىكند كه اگر خداوند مىخواست، شرايع پيشين را منسوخ نمىكرد، اما همه چيز از جمله، نسخ و اين كه كدام كتاب آسمانى «مهيمن» باشد، به اراده الهى بستگى دارد.
3- اختلاف در دين; معلول هواى نفس: برخى از تكثرگرايان كوشيدهاند تا اختلاف مردم در دين و انتخاب دين خاص و نپذيرفتن دين ديگر را به عوامل طبيعى و فطرى استناد دهند; مثلا، نپذيرفتن اسلام از سوى اهل كتاب را مستند به دل بستگى آنان به قوم و مليت و دين و پيغمبر خودشان مىشمارند. بر اين اساس، چون خداوند نيز از اين نكته آگاهى داشته براى هر قومى پيغمبرى و دينى فرستاده است، چنان كه نوشتند: «واقعيت تاريخى اين است كه بشر، به تفرقه و فرقه شدن تمايل فطرى دارد... خداوند مىدانست كه هر پيامبرى از جانب او براى قوم خودش پيام وحيانى الهى را ببرد و مردم (كم يا بيش، همه يا گروهى) به آن بگروند و ايمان بياورند، در اين صورت، دلبسته ايمان خود خواهند شد و اگر يك يا دو، سه نسل بعد از آنكه با ايمان و دين خود انس گرفتند، پيامبر جديدى بيايد و بگويد دعوت و دين پيشين را رها كنيد و به دين جديدى كه من آوردهام بگرويد، اين كار براى مردم آسان نيست. همين است كه يهوديت، تاب قبول دعوت جديد مسيحيت را نداشت و مسيحيت تاب قبول دعوت جديد اسلام را و جنگها بين اين سه دين توحيدى فراوان درگرفته است.» (40)
آنگاه دو آيه ذيل را مؤيد مدعاى خود ذكر مىكنند: «لوشاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين» (هود: 118) ; «كل حزب بما لديهم فرحون.» (روم: 32) (41)
در تحليل و نقد اين سخن، بايد گفت: دين و شريعت الهى فطرى و سازگار با نيازها و روحيات انسانى است (42) و اگر دين حق الهى به صورت ناب به انسانى عرضه شود كه گوهر فطرت او با اغراضى پست و گناه مكدر نشده، محال است كه از دين حق روبرگرداند.
حاصل آنكه حقيقت دين - يعنى تسليم در برابر خداوند - با پذيرفتن و انقياد امر الهى كه توسط پيامبرانعليهمالسلام ابلاغ مىشود، عينيت پيدا مىكند. اگر به فرض يهود پيام مسيح را، كه پيام الهى و فطرى بود، نپذيرفتند در حقيقت، اصل دين (تسليم) آنها زير سؤال رفته است و نمىتوان ادعا كرد كه آنها بر فطرت خود باقى ماندند. آرى، آنها تنها به تعصبات خشك و جاهلى خود، كه دور از حق است وفادار ماندند. درباره اسلام نيز نپذيرفتن آن از سوى يهود و مسيحيت، نه به دليل فطرت تفرقه دوست آنان و به تعبير نويسنده، «دلبستگى به ايمان خود»، بلكه به دليل روحيه حسادت و استكبار و ظلم آنان است كه بيشترشان را به سوى عناد و عداوت با وجود علم به حقانيت اسلام سوق داد.
قرآن كريم در آيات متعددى اين راز را باز مىگويد:
«و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم» (آل عمران:19)
«و ما اختلف فيه الا الذين اوتوا من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم» (بقره:213)
و دهها آياتى كه دعوت به وحدت مىكند و از تفرق در دين و انتخاب راه غير مستقيم (سبل) نهى مىنمايد كه اينجا مجال ذكر آنها نيست. (43)
علامه طباطبائىرحمه الله در تفسير گرانسنگ خود، بين اختلاف مردم در امور دنيا و معيشت و اختلاف در دين، تفصيل قايل شده و تاكيد كردهاند كه منشا اختلاف مردم در دين جزء بغى و حسادت نيست. (44)
آرى، حساب مردم ناآگاه و جاهل به حقانيت آيين مقدس اسلام از حساب عالمان جداست; قرآن آنان را مستضعف و اميدوار به رحمت الهى توصيف مىكند.
اما استناد به آيه 32 سوره روم، قابل تامل و تعجب است; چرا كه همين آيه شريفه و آيه پيش از آن از جمله آياتى است كه صريحا تفرق در دين را نهى نمىكند و آن را از اوصاف مشركان مىشمارد: «... و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون» (روم: 31)
آيه مزبور دلبستگى هر گروهى به متعلقات خود را انكار نمىكند، اما آن را هم تاييد نمىكند، بلكه در صورت تعارضى آن با فطرت و دين حنيف، آن را از اوصاف مشركان و اهل دوزخ مىشمارد.
در تفسير اين آيه نيز تفاسير گوناگونى عرضه شده، اما در هيچ يك از آنها به رويكرد جديد كثرتگرايى اشاره نشده است:
1- مشيت قدرت: توضيح و شرح آن مانند آيه پيشين است و نيازى به تكرار ندارد. جبائى، (45) ، زمخشرى (46) و ديگران از اين تفسير جانبدارى كردهاند.
2- اشاره به معاد: برخى از مفسران برآناند كه با نگاهى به آيات پيشين و ذيل همين آيه، ما را به اين نكته رهنمون كنند كه آيه اصلا اشارهاى به وحدت يا تفرق دين در دنيا ندارد، بلكه آيه درمقام بيان و توضيح حال مردم در قيامت است كه اگر خداوند اراده كند همه مردم را در قيامت داخل بهشتيا جهنم مىكند و بدينسان امت واحد شكل مىگيرد; چرا كه او مالك مطلق انسانهاست. آيه پيشين پيامبرصلى الله عليه وآله را ملزم مىكند كه مردم را از معاد بيم دهد. در آن روز، مردم دو دسته و دو طيفاند: «و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق فى الجنة و فريق فى السعير و لو شاء الله امة واحدة و لكن يدخل من يشاء في رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير.»
روشن است كه مورد بحث آيه در مساله معاد و تقسيم مردم به دو فرقه اهل جنت و اهل سعير است. ادامه آيه كه مىفرمايد: ورود به ساحل رحمت الهى در گرو مشيت اوست و براى ظالمان - يعنى مخالفان دين حق - ياورى نيست، شاهد ديگرى بر اختصاص بحثبه مساله قيامت است.
علامه طباطبائىرحمه الله كه معتقد به تفسير قرآن با قرآن هستند، از اين تفسير حمايت مىكنند و تفسير اولى را نمىپذيرند. (47) برخى از قدماى مفسران نيز چنين قرائتى را ارائه دادهاند. (48
اما اينكه چگونه كثرتگرايان آيه را از ظاهر، بلكه از نص خود برگردانده و آن را شاهد تكثرگرايى مىدانند، وجه آن روشن نيست و در صورت پذيرفتن آن به عنوان يك احتمال، دوباره اشكال پيشين مطرح مىگردد.
در تفسير اين آيه، دو نظر معروف وجود دارد:
1- مشيت قدرت: با نگاهى به آيات قبل، معلوم مىشود كه آيه مزبور درصدد بيان اختلاف مردم در دين است; مثلا، خداوند در آيات پيشين، پيامبرصلى الله عليه وآله را از باب ايمان نياوردن مشركان به اسلام، دلدارى مىدهد و اين نكته را يادآور مىشود كه مشركان صدر اسلام مانند پدرانشان و امتهاى پيشين از پذيرفتن دين حق روى برگردانده بودند. (49) نكته مهم نه تاييد مردم در اختلاف دينشان، بلكه وعده عذاب كامل براى آنها در قيامت است.
خداوند براى تسلى بيشتر پيامبر خود، به اعطاى كتاب آسمانى به حضرت موسىعليهالسلام و اختلاف امت او در آن اشاره مىكند و در پايان آيه مهلت كافران در دنيا را مجددا خاطرنشان مىكند.
بنابراين، در آيات پيشين، سخن از اختلاف مردم در دين الهى و تقسيم آنان به متاله و ملحد به ميان آمده است. خداوند پس از آن در آيه مورد بحث، به قدرت مطلق خود اشاره مىكند كه اگر مىخواست همه مردم را در زير چتر دين حق جمع مىكرد. اما مردم را در اين راه آزاد گذاشت تا خودشان صراط مستقيم را برگزينند و در آخرت منتظر سزاى انتخابشان باشند و چون اراده خداوند بر انتخاب دين واحد از سوى مردم به صورت اكراه و اجبار تعلق نگرفته، از اينرو، مردم داراى مذاهب و اديان متفاوتاند.
بنابراين، آيه شريفه دلالتبر تكثر اديان مىكند. اما اين كه حقانيت اديان مختلف رانيز تاييد كند، آيه هيچ اشارهاى بدان ندارد. به نظر مىرسد در اينجا پلوراليستها بين دلالت آيه بر تكثر اديان و حقانيت آنها خلط كردهاند و آيات پيشين - كه ذكر شد - و ديگر آيات خط بطلان بر توهم ديدگاه تكثرگرايى مىكشد.
بيشتر مفسران همانند قتاده، (50) طبرسى، (51) طوسى، (52) و علامه طباطبائى (53) تقرير مذكور را تاييد كردهاند.
2- اشاره به معاد: برخى همانند ابومسلم آيه را ناظر به معاد مىدانند كه تقرير آن پيشتر گذشت. اما به نظر مىرسد با توجه به شواهد آيات پيشين، تفسير اول از نقاط قوت بيشترى برخوردار است.
در تفسير اين آيه، ديدگاههاى متفاوتى وجود دارد كه تنها به تفاسير معروف و كلى از آن اشاره مىشود:
1- اشاره به قبله: قول معروف اين است كه مقصود از «وجهه» در آيه شريفه، قبله - يعنى سمت و سوى نماز و عبادت - است; به اين معنا كه اقوام و اديان گوناگون هر كدام به سوى جهت و محل خاصى عبادت و كرنش مىكنند; مثلا; يهود به سوى بيتالمقدس، مسيحيان به سوى مشرق (ناصرى محل تولد عيسى) و مسلمانان به سوى كعبه.
دليل اين تفسير آيات قبل و بعد است كه هر دو ناظر به مساله قبله و تغيير قبله مسلمانان از بيتالمقدس به سوى كعبه است. (54) علاوه بر آن، «وجهه» در لغت - چنان اهل لغت مانند فرا، (55) راغب، (56) و ديگران ذكر كردهاند - از «وجه» يا «جهت» مشتق شده كه به معناى قصد و مقصد، نه طريق و منهج است و تفسير وجهه به قبله موافق معناى لغوى آن نيز خواهد بود.
شيخ طبرسى ديدگاه مزبور را به بيشتر مفسران نسبت مىدهد و فخر رازى آن را قول مفسران - غير از حسن - ذكر مىكند، از قدما، ابن عباس، مجاهد، قتاده و از قدماى متاخر; اكثر قريب به اتفاق آنان همانند، طبرسى، (57) طوسى، (58) بيضاوى، (59) مراغى، (60) زمخشرى، (61) آلوسى، (62) و از معاصران علامه طباطبائى (63) آن را در ذيل آيه شريفه ذكر كردهاند. مفسران درباره مضافاليه «كل» و همچنين مرجع ضمير «هو» وارد مباحث فنى شدهاند كه اينجا مجال اشاره به آن نيست. (64)
بنابراين، آيه اساسا ناظر به بحث اختلاف اديان نيست تا مورد استناد تكثرگرايان قرار گيرد.
2- اشاره به اختلاف شريعت: تعداد اندكى از مفسران «وجهه» را به شريعت و منهاج تفسير كردهاند; به اين معنا كه خداوند در اين آيه، سخن از اختلاف شرايع به ميان مىآورد. حسن از طرفداران معروف و قديمى اين تفسير است، اما تاكيد مىكند كه مقصود از اختلاف شرايع، اختلاف در «شريعت» در مقابل «دين» است; به اين دليل كه حقيقت دين يكى بيش نيست: اما قالبها و چهارچوبهاى «شريعت» متعدد بوده و با تغيير اوضاع و ملتها، آن نيز رو به تطور نهاده است. از اينرو، نظريه «نسخ» شرايع پيشين، نظريهاى صحيح و عقلانى است. (65)
برخى از مفسران مانند فيض كاشانى (66) آن را در كنار تفسير سابق ذكر كردهاند. طرفداراين اين ديدگاه در مرجع ضمير «هو» اختلاف نظر دارند; بعضى مرجع آن را «كل» مىدانند; به اين معنا كه براى هر قومى شريعت و راهى است كه آن فرد و قوم خود به سوى آن درحال حركت و سير است، بنابراين قول، اگرچه آيه دلالتبر تعداد اديان مىكند، اما ثبتحقانيت آن نيست. به ديگر سخن، آيه درمقام بيان و اخبار وضع مردم و امتهاست كه هر قوم و ملتى براى خود راهى انتخاب كردهانتد.
برخى ديگر مرجع «هو» را خداوند مىدانند; به اين معنا كه براى هر قومى منهج و طريقى است كه خداوند آنها را به سوى هدف و طريقشان سير مىدهد. دراين فرض، اينسؤالمطرح مىشودكه مقصود از «وجهه» مطلق طريق، اعم از حق وباطل، استيا شريعت و آيين حق؟
استناد هدايت و راهنمايى به سوى باطل به خداوند خارج از شان متاله است، اگرچه كثرتگرا باشد. اما دليل اينكه خداوند مردم را به سوى شرايع حق سوق مىدهد، اصلى است كه قرآن كريم بر آن صحه گذاشته و شرايع و امتهاى پيامبران را مصاديق آن ذكر كرده است. ولى اينكه صحهگذاردن قرآن بر آنها دلالتبر حقانيت اديان ديگر، به خصوص اهل كتاب، مىكند و اين كه مسيحى يا يهودى شدن با راهنمايى و سوق دادن خداوند صورت گرفته است; بايد گفت: استنتاج چنين رهيافتى اولا متفرع بر تفسير «وجهه» بر شريعت - بر خلاف ظاهر آن - و همچنين برگرداندن ضمير «هو» به «الله» است كه خود جاى تامل دارد. ثانيا، اين تفسير مخالف آيات ديگر، بلكه حتى ماقبل آيه (67) مورد بحث است كه به صراحت، دلالتبر هدايت نيافتن و شقاق اهل كتاب مىكند و نپذيرفتن اسلام را مستند به تبعيت آنان از هواهاى نفسانى خودشان مىكنند ازاينرو، هيچ وجهى براى استنباط تكثرگرايى از آيه مزبور وجود ندارد.
3- اشاره به اختلاف غايت: تفسير سوم، كه تفسيرى دقيق و عرفانى بوده و با معناى لغوى «وجهه» نيز موافق است، مقصود از «وجهه» را جهت و غايت مىداند و آيه بر اين نكته دلالت مىكند كه براى هر قومى در مسير دنيوى خود، به حسب استعداد و لياقتش، مسير و مقصد كمالى وجود دارد كه خداوند آن را بدان هدف توجه مىدهد (بازگشت ضمير هو به الله) يا اينكه خود قوم و انسان بدان مقصد متوجه است. محى الدين عربى چنين تفسيرى عرضه داشته است كه تنقيح بيشتر آن مجال بيشترى مىطلبد. (68)
حاصل آنكه تفسير تكثرگرايان از آيه به سود خود، يك تفسير ابداعى است كه با آيات قبل و بعد آيه مورد بحث و آيات ديگر ناسازگار است و تاويل معناى آيه بدان تفسير، به ناديدهانگاشتن سه تفسير معقول و معروف - كه خود به ديدگاههاى گوناگونى تفسيم مىشود - بستگى دارد و در صورت پذيرفتن آن به عنوان يك فرضيه، اشكال پيشين تكرار مىشود.
برخى تحليل آيه شريف (فاستبقوا الخيرات) را مستند ديگرى براى «پلوراليزم» ذكر مىكنند; زيرا آيه عموم مردم را به مسابقه و انجام خيرات براى نيل به قرب الهى دعوت مىكند و اين دعوت و مسابقه در صورتى معنا و مفهوم پيدا مىكند كه همه مردم از شرايط و زمينه يكسانى براى انجام مسابقه برخوردار باشند و آن با صراط مستقيم و حق انگاشتن طريق و دين آنان عينيت پيدا مىكند.
«در مسابقه هم، براى آنكه عادلانه باشد، همه بايد از شرايط يكسانى برخوردار باشند; چنان كه در مسابقه دو، همه در يك خط مىايستند و هيچ كس نبايد يك قدم جلوتر يا عقبتر از ديگرى باشد. پس، از آيه «فاستبقوا الخيرات» استنباط مىشود كه هر يك از اديان الهى راه رسيدن به خداست.» (69)
اينان همچنين مدعى شدهاند كه «الخيرات» - كه به عنوان شرط مسابقه ذكر شده - در همه اديان الهى مانند اسلام و يهوديتبه صورت يكسان محقق است. (70) ترديدى نيست كه خداوند همه مردم جهان، اعم از اهل كتاب و غير آنان را به اسلام محمدىصلى الله عليه وآله دعوت كرده است و بر اين مطلب دهها و بلكه صدها آيه دلالت دارد. در حقيقت، خط آغاز مسابقه حقيقى از همين نقطه شروع مىشود و به تعبيرى، شرط حضور در مسابقه ثبت نام در دفتر شريعت اسلام است و كسانى كه نامشان در اين دفتر حك نشده، اصلا در دور مسابقه نيستند تا سخن از شرايط عادلانه و ناعادلانه به ميان آورند، قرآن كريم افراد خارجان از اين مسابقه از جمله اهل كتاب را كافر، فاسق، معاند و اهل عذاب مىخواند و بدينسان، مردود بودن آنان را از پيش اعلام كرده است.
به ديگر سخن، خطاب «فاستبقوا» به حاضران در مسابقه - يعنى مسلمانان - است كه تمامى مفسران نيز اين را تاييد مىكنند. اگر به فرض دعوت به خيرات را عام و شامل اهل كتاب نيز بدانيم، معناى اين سخن آن است كه براى هر قوم طريق و شريعتخاصى وجود دارد و خدا از پيروان شرايع مىخواهد كه در صورت نپذيرفتن شريعت كامل و آخرين الهى از باب حداقل هم كه شده، راه خيرات و احسان را پيشه كنند; مانند دعوت اهل كتاب به اصل مشترك اديان ابراهيمى - يعنى توحيد (71) - كه خداوندبارها آنان را به اسلام محمدىصلى الله عليه وآله فرا خوانده، اما تاكيد كرده است كه در صورت نپذيرفتن اسلام، دستكم، به اصل توحيد پاىبند بمانند. بنابراين، اولا خطاب آيه مختص مسلمانان است. ثانيا، در صورت تعميم، از آن، صرف دعوت به كارهاى خير استفاده مىشود و آيه هيچ دلالتى بر تاييد حقانيتشرايع گوناگون ندارد.
در باور كثرتگرايان، قرآن از «صراط مستقيم» به صورت مطلق و نكره سخن مىگويد كه مقصود از چنين كاربردى ابلاغ اين نكته است كه هر پيامبرى براى خود و امتش يك «صراط مستقيم» دارد و ما با كثرت پيامبران و يا دستكم، پيامبران صاحب شريعت، با صراطهاى مستقيم مواجه خواهيم بود. برخى از آيات مستند كثرتگرايان عبارت است از:
1- «انك على صراط مستقيم» (زخرف:43) آنها معتقدند كه آيه شريفه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را تنها به گام برداشتن او بر يك منهج و صراط مستقيم توصيف مىكند واز آن چنين برمىآيد كه ما نه با يك «صراط مستقيم» خاص و معروف مانند آيين اسلام، بلكه با صراطهاى مستقيم و حق مواجهايم. دليل ادعا و استناد مزبور مطلق و نكره ذكر شدن «صراط مستقيم» مقيد شده آن با «ال» معرفه و عهد است تا اختصاص آن به صراط مستقيم خاص و معلوم - يعنى ريعتحضرت محمدصلى الله عليه وآله - استنتاج نگردد.
2- «انك لمن المرسلين على صراط مستقيم» (يس: 4);
3- «يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما» (فتح: 2) دو آيه همانند آيه پيشين، خطاب به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله است و وجه استدلال آن نيز بعينه تكرار شده است.
4- «و هداه الى صراط مستقيم» (نحل:121) اين آيه ناظر به حضرت ابراهيمعليهالسلام است كه خداوند مىفرمايد او را به صراط مستقيم هدايت كرده است.
دكتر سروش با استناد به آيات مزبور مىنويسد: «اين نكته را بايد به گوش جان شنيد و تصوير و منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صد خط كج و شكسته ببينيم، بايد آن را مجموعهاى از خطوط راست ديد كه تقاطعها و توازىها و تطابقهايى با هم پيدا مىكنند، بل حقيقت در حقيقت غرقه شد. و آيا اينكه قرآن پيامبران را بر صراطى مستقيم (صراط مستقيم) يعنى يكى از راههاى راست، نه تنها صراط مستقيم (الصراط المستقيم) مىداند، به همين معنا نيست؟» (72)
دليل مزبور شايد يكى از ضعيفترين ادله كثرتگرايان باشد كه به بعضى از كاستىهاى آن اشاره مىشود:
1- توجه نكردن به معناى «صراط مستقيم»: اشكال اساسى اين ديدگاه توجه نكردن به مفهوم صراط مستقيم در قرآن است. با نگاهى اجمالى به موارد استعمال آن در قرآن (قريب 32 مرتبه)، روشن مىشود كه مقصود از آن حقيقت دين - يعنى تسليم به امر الهى - است; چنان كه بعضى از آيات معرفت ربوبى همراه با تعبد و عبادت حق را «صراط مستقيم» معرفى مىكند: «و اناعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس: 61); «ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم.» (آل عمران: 51)
از اينرو، در بعضى آيات صراط به خود خداوند اضافه شده است: «صراط الله الذى له ما فى السموات و الارض» (شورى: 53); «قال فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم» (اعراف:16)
در برخى ديگر از آيات، «صراط مستقيم» به معناى هدايت در مقابل ضلالتبه كار رفته است: «من يشاء الله يضلله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم.» (انعام:39)
بنابراين، حقيقت «صراط مستقيم» همان عبوديت الهى و التزام به دين آسمانى است. «صراط مستقيم» مانند نور است كه در پرتو آن، انسان به قرب الهى مىرسد و همانگونه كه حقيقت نور واحد است و بيش از يكى نيست، «صراط مستقيم» نيز يكى است، اگرچه مانند نور، از شدت و ضعف برخوردار است.
اما «صراط مستقيم» الهى از زمان نخستين پيامبرصلى الله عليه وآله همواره با تطور زمان و استعداد پيامبران و امتها روبه تكامل نهاده است. رهيافت وحدت حقيقت صراط، استعمال نشدن آن به صورت جمع است، بر خلاف «شريعة»، «منهاج» و «سبل» كه به صورت متعدد به صيغه جمع به كار رفته. ولى رهيافت مشكك و تطورپذير بودن آن استعمال در بيشتر موارد به صورت نكره است; (73) به اين معنا كه هر چند اصل صراط يكى است، اما صراط مستقيمى كه حضرت آدمعليهالسلام - مثلا - از آن سخن مىگويد و بر آن رهنمون شده، از حيث كمال و تكامل غير از صراط مستقيمى است كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله آن را ارائه داده و خود بر آن استوار است.
علامهطباطبائىرحمه اللهدليلديگرىنيزبراىتنكيرصراط ذكر مىكند و آن عظمتشان آن است كه در علوم ادبى عرب جارى است. (74)
از مطالب گذشته، روشن شد كه صراط مستقيم همانند حقيقت اسلام، در هر عصرى جلوه و مظهر خاصى دارد; مثلا، امتيهود تا زمانظهورحضرت عيسىعليهالسلام در «صراط مستقيم» گامبرمىداشتند، اما با ظهور آن حضرت، ادامه استقامت صراط آنان بستگى به تسليم در مقابل شريعتحضرت عيسىعليهالسلام داشت و در صورت نپذيرفتن آن حضرت، نه تنها آنان حظى از «صراط مستقيم» پيشين خود نداشتند، بلكه سر از كفر در مىآوردند; چنان كه آن حضرت امتيهود را به «صراط مستقيم» دعوت مىكرد و حقيقت آن را اصل توحيد و عبادت ذكر نمود: «ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصاري الى الله قال الحواريون نحن انصارالله امنا بالله و اشهد بانا مسلمون ربنا آمنا بماانزلت واتبعنا الرسول فاكتبنامع الشاهدين.» (آل عمران: 51 -53)
دقت در آيه شريفه، ما را به نكات ظريف و اساسى حقيقت «صراط مستقيم» و اسلام رهنمون مىشود:
آيه حقيقت صراط مستقيم را صرف توحيد نمىداند، بلكه ركن دوم آن را عبادت و پيروى از خدا ذكر مىكند و چون يهود به دليل ايمان نياوردن به حضرت عيسىعليهالسلام، فاقد ركن دوم بودند، آيه آنان را خارج از مدار «صراط مستقيم» و كافر توصيف مىكند. در بخش دوم، حقيقت اسلام و مسلمان شدن را ايمان به كتاب آسمانى و پيروى از پيامبر عصر حاضر ياد مىكند.
نكته ديگر اين كه تعريف مزبور از «صراط مستقيم» اختصاص به عصر حضرت عيسىعليهالسلام و قوم يهود ندارد و با ظهور حضرت محمدصلى الله عليه وآله هر كس به دين او نگرود، در حقيقت، خارج از «صراط مستقيم» و كافر است. (پيشتر نيز آياتى كه بر كافر بودن اهل كتاب دلالت مىكرد، گذشت.)
2- جواب نقضى: نكته دوم اينكه اگر به فرض محال بپذيريم كه استعمال «صراط مستقيم» به صورت نكره دليل بر تكثر آن است، بالضرورة استعمال آن با «ال» تعريف و عهد، دليل بر وحدت آن خواهد بود: «اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاالضالين.» (حمد:6 -7)
در اين آيه، علاوه بر ذكر «صراط مستقيم» به صورت معرفه، با دو قيد ديگر نيز مقيد شده كه مطابق بعض روايات، آن دو قيد يهود ومسيحيتاستكهتصريحبه خروج آنان از «صراط مستقيم» مىكند.
3- تحليل آيات «صراط مستقيم»: از مطالب گذشته، ضعف و سستى و تمسك كثرتگرايان به آيات مورد بحث ظاهر شد. در اينجا، به دو نكته اشاره مىشود كه اولا، استناد به استعمال «صراط مستقيم» به صورت نكره در لسان پيامبران پيشين خارج از بحث است; چرا كه محل بحث نه در تكثر صراط در عصر پيش از اسلام، بلكه بحث ناظر به عصر اسلام و پس از آن است.
نكته دوم آنكه مقصود از آياتى كه در آنها پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله اسلام را به صورت نكره بر «صراط مستقيم» مىداند، آيين مقدس اسلام است و شاهد بر آن، علاوه بر آيات ديگر، ماقبل و مابعد آيه سوم سوره «يس» است كه در آن، ابتدا خداوند به قرآن قسم ياد مىكند. (75) پس قرآن كتاب حضرت محمدصلى الله عليه وآله است; قرآنى كه همه مردم، اعم از اهل كتاب و غير آنان را دعوت به اسلام كرده; به كفراهلكتاب تصريح نموده و خود را كتابى «مهيمن» خوانده است.
ادامه آيه به توبيخ مذهب منكران اسلام مىپردازد و بر آنان وعده عذاب و نحل زنجير مىدهد; چرا كه آنان با وجود علم به حقانيت اسلام از آن رو برتافتند.
علاوه بر آيات خود صاحب شريعت و رهرو «صراط مستقيم» يعنى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله - در روايات متعددى، به انحصار «صراط مستقيم» تصرحى شده كه در اينجا به يك نمونه بستنده مىشود:
ابن مسعود از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مىكند كه آن حضرت يك خط راست و مستقيم كشيدند و فرمودند: «هذا سبيل الرشد»، سپس يك خط از جهت راست و يك خط از جهت چپ آن رسم كردند و فرمودند: «اينها سبل و راههاى كجى است كه بر سر آن شيطانى است كه بدان دعوت مىكند.» آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه.» (انعمام:153) (76) آيا مىتوان با توجه به ماقبل و ما بعد آيه سوره يس و تفسير شخص پيامبرصلى الله عليه وآلهاز «صراط مستقيم» به صرف تنكير، آن را به صراطهاى مستقيم حمل كرد؟! ادامه دارد.
1- ر. ك. به: نگارنده، كندكاوى در سويههاى پلوراليزم، تهران، كانون انديشه جوان، 1378
2- ر. ك. به: همو، «اسلام و نسخ اديان»، كيهان انديشه، ش83
3- ر. ك. به: هود: 1
4- براى توضيح بيشتر، ر. ك. به: علامه طباطبائى، تفسير الميزان، ج3، ص47 -77; ج 5، ص 298 و نيز مقدمه ج 1
5- مهدى بازرگان، دين و تمدن، ص 52، لازم به ذكر است كه ايشان به آيات26 ذاريات; 72 يونس; 145 آل عمران; 45 نحل نيز به عنوان دليل و مؤيد مدعاى خود استشهاد مىكند.
6-7- عبدالكريم سروش، فربه تراز ايدئولوژى، ص336/ص337; لازم به ذكر است كه تفسير آيه از اسلام در ذيل آيه19 بقره است، نه در آيه مورد اشاره
8- بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، ص 542، عبدالكريم سروش، صراطهاى مستقيم، ص 32
9- واژه «الاسلام» به صورت مصدر 8 مرتبه، به شكل اسم فاعل «مسلمين، مسلمون، مسلم، مسلمة، مسلمات» 44 مرتبه، به عنوان فعل «اسلم، اسلمت، اسلمتم، اسلمنا، اسلموا» و مانند آن 20 مرتبه و جمعا بيش از هفتاد مرتبه در قرآن كريم استعمال شده است.
10- ر. ك. به: الميزان، ج 30، ص 121 و 122
11- «و اذ اخذالله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه قال اقررتم و اخذتم على ذلك اصري قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين فمن تولى بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون افغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرما و اليه ترجعون قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسمعيل و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسهون» (آل عمران: 81 - 84)
12- «ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بآيات الله فان الله سريع الحساب فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعى و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ااسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانها عليك البلاغ و الله بصير بالعباد...» (آل عمران:19 - 25) براى توضيح بيشتر، ر. ك. به: الميزان، ج3، ص 121 -126.
13- ر. ك. به: الميزان، ج3، ص126
14- شيخ طوسى، تفسير التبيان، نجف، مكتبة الامين،1376 ق، ج 2، ص 418 15 و16- «و معناه اهتدوا الى طريق الحق و ان تولوا» معناه كفروا و لم يقبلوا و اعرضو اعنه.» (همان، ص 420)
17- 18- زمخشرى، محمود بن عمر، تفسير الكشاف، بيروت، دارالعلم لعملايين، 1998، ص 345 / ص347
19- 20- ر. ك. به: تفسير مجمع البيان،تهران، اسلاميه، ج 2، ص 420 / ص 422
21- «و المعنى ان دينى التوحيد و هو الاصل الذى يلزم جميع المكلفين الاقرار به.» (شيخ طبرسى، تفسير جوامع الجامع، با مقدمه و تصحيح دكتر ابوالقاسم گرجى، مركز مديريتحوزه علميه قم، ج 1، ص 164
22- «اى لادينمرضىالله سوىالاسلام و هوالتوحيد والتدرع بالشرع الذى جاء به محمد.» (... تفسير البيضاوى; 1408 ق; ج 1، ص 152، بيروت، دارالكتب العلميه
23- 24- ر. ك. به: همان، ص 58 / ص 60
25- «لا دين مرضيا عند لله تعالى سوى الاسلام الذى هو التوحيد و التدرع بالشريعة.» (محمدجمال الدين قاسمى، تفسير القاسمى المسمى محاسن التاويل، ج 4، ص 811، دارالحياء الكتب العربية،1376 ق).
26- «لا شىء وراء الاسلام الالكفر و الضلال.» (التفسير الكاشف، ج 2، ص 30)
27 و 28- الميزان، ج3، ص 121
29- ر. ك. به: همان، ج3، 334
30- سيدمحمدحسين طباطبائى، ظهور شيعه، ص 8 و9
31- صراطهاى مستقيم، ص 18
32 و33-35- محمود بينا، «مصاحب»، هفت آسمان، ش 1، ص7 و 8/ ص 10
35- بهاءالدين خرمشاهى، «قرآن و الهيات جهانى»، بينات، ص17، ص 172 و173 و176 / قرآن پژوهى، مقاله «همسنخى بين اسلام و اهل كتاب»
36 و37- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 2، ص203
38- الميزان، ج 5، ص253 و 252
39- ر. ك. به: همان، ج 5، ص 348
40- بهاءالدين خرمشاهى، «قرآن و الهيات جهانى»، بينات، ش17، ص171
41- براى توضيح بيشتر، ر. ك. به: الميزان، ج16، ص177 به بعد
42- روم: 31
43- روم: 28 تا 31; انعام:153 و159; آل عمران: 105
44- ر. ك. به: الميزان، ج 11، ص 61 و 45
45- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 5، ص 22
46- ر. ك. به: تفسير الكاشف، ج 4، ص 210
47- ر. ك. به: الميزان، ج 18، ص 20
48- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 5، ص 22
49- «فلاتك فى مرية مما يعبد هؤلاء ما يعبدون الا كما يعبد آباؤهم من قبل و انا لموفوهم نصيبهم غير منقوص و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لولا كلمة سبقت منربكلقضىبينهمو انهم لفي شك منه مريب.»(هود:109و110)
50 و 51- ر. ك. به: مجمع البيان، ج3، ص303
52- ر. ك. به: تفسير التبيان، ج6، ص83
53- ر. ك. به: الميزان، ج 11، ص 45 و 61
54- «و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما انتبتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن اتبعت اهوائهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذالمن الظالمين.»
55- ر. ك. به: فخر رازى، تفسير كبير، ج 4، ص 131 و 132
56- ر. ك. به: راغب اصفهانى، مفردات، ماده «وجه» فخر الدين طريحى، شمع البحرين، 690، ص 365، كتاب الماء ما اوله الواو.
57- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 1، ص 231
58- ر. ك. به: التبيان، ج 2، ص 24
59- ر. ك. به: البيضاوى، ج 1، ص 94
60- ر. ك. به: مراغى، تفسير المراغى، ج 2، ص 14
61- ر. ك. به: الكشاف، ج 1، ص 205
62- ر. ك. به: الوسى، روح المعانى، ج 2، ص 15
63- ر. ك. به: الميزان، ج 1، ص327
64- احتمالات براى مضاف اليه «كل» عبارت از: قوم وردمى; براى اهل كتاب; اهل كتاب و مسلمانان، و اقوام و گروههاى مختلف مسلمان
65- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 1، ص 231. فخر رازى در تفسير خود، ج 4، ص 131، راى حسن را چنين گزارش مىكند: «المراد المنهاج و التسرع و المراد منه ان للشرايع مصالح فلا جرم اختلاف الشرايع بحسب اختلاف الاشخاص و كما اختلف بحسب الاشخاص لم يجد ايضا اختلافها به حسب الزمان بالنسبة الى شخص واحد و لهذا صح القول بالنسخ و التغيير.»
66- ر. ك. به: مولى محسن فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 1، ص 150
67-«فانآمنوابمثلماآمنتمبهفقداهتدواوانتولوافانماهمفيشقاق.»(بقره:137)
68- ر. ك. به: محى الدين ابن عربى، تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص96
69- محمود بينا، پيشين، ص 8
70- «در پاسخ به اين سؤال كه آيا يك دين مىتواند راهش به خدا نزديكتر باشد يا نه، به آيه شريفه «فاستبقواالخيرات» برمىگردم اگر من حيث المجموع، در يك دينى چنان امكان بيشتر باشد، دعوت خداوند مسابقه غير عادلانه خواهد بود. خداوند مىفرمايد: اگر مىخواستيم، شما را امت واحد قرار مىداديم، ولى اين كار را نكرديم،حالا كهامتهاى گوناگونيد، «فاستبقوا الخيرات» (همان، ص 22)
71- ر. ك. به: آل عمران: 64
72- صراطهاى مستقيم، ص27
73- علامه طباطبايى در الميزان، ج 1، ص319 مىنويسد: «تنكير الصراط لان الصراط المستقيم لا يختلف باختلاف الامم فى استعداداتها للهداية الى الكمال و السعادة.» براى توضيح بيشتر، ر. ك. به: الميزان، ج 1، ص 28 به بعد.
74- الميزان، ج 5، ص246
75- «يس و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين على صراط مستقيم تنزيل العزيز الرحيم لتنذر قوما ما انذر آباؤهم فهم غافلون لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون انا جعلنا في اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون.» (يس: 1 - 8)
76- تفسير كبير، ج 14، ص3