بسم الله الرحمن الرحيم
دوازده بار بايزيد را به جرم الحاد ، از بسطام بيرون كردند
نقل است كه سلطان بايزيد بسطامي را (قدّس سرّه) دوازده نوبت از بسطام بيرون كردند كه او مُلحد و زنديق است ، و هر بار كه از بسطام بيرون ميرفت ميفرمود كه: خوشا شهري كه ملحدش بايزيد باشد . و اكنون همه مريد و معتقد گور آن بزرگند ؛ زيرا كه تا در حالت حيات صوري بودند خلق را مناسبتي با ايشان نبود ، اكنون كه روح بزرگوارش به عالم علوي پيوسته و در قبرش به غير از سنگ و خاك نيست و خلق را از جهت كثافت و جهل مناسبتي با سنگ و كلوخ هست ، مريد گور اويند .
اگر انصاف داري در معني اين آيه ملاحظه كن كه حضرت عزّت عزَّ شأنُه و عظُم سلطانُه ميفرمايد كه:
يَـ'حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِن رَسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ . 72
شعر:
ديده اين شاهان ز عامه خوف جان*** كين گُرُه كورند و شاهان بينشان
انبيا را گفته قومِ راه گم*** از سَفَه: إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ 73
زرّ خالص را و زرگر را خطر*** باشد از قلاّب خاين بيشتر
چون هستي عالم ، ظلّ وجود حقيقي است ، و توهّم غيريّتِ حقيقيِ وجود عالم خيال باطل است ، و هركه پندار غيريّت دارد اسير خواب غفلت است ؛ فرمود كه: متن:
تو در خوابيّ و اين ديدن خيال است*** هر آنچه ديدهاي از وي مثال است
يعني همچنانكه شخص در خواب ، صورتي چند بيند كه مطابق واقع نباشد و در خواب پندارد كه آنها محقّق الوجودند و نداند كه آنها صور خياليّهاند كه در خارج وجود ندارند ، تو كه عالم را وجود حقيقي ميپنداري در خواب غفلتي و نميداني كه وجود عالم را غيرْ ديدن ، خيال باطل است ؛ و هرچه تو ديدهاي بالحقيقه عكس و مثال وجود حقّ است كه از آئينة اعيان ممكنه نموده شده است و غير حقّ را وجود نيست . شعر:
اين نقشها كه هست ، سراسر نمايش است
اندر نظر چو صورت بسيار آمده
عالم ، مثال ذات و ظلال صفات اوست
نقش دوئي چو صورت پندار آمده
چون در قيامت هرچه مخفي است ، به حكم يَوْمَ تُبْلَي السَّرَآئرُ74 ظاهر خواهد شد ، فرمود كه: متن:
در حشر معلوم شود كه غير از حقّ تعالي همه سراب بودهاند
به صبح حشر چون گردي تو بيدار***بداني كآن همه وهم است و پندار
چون به حكم النَّاسُ نِيَامٌ75 فرمود كه: تو در خواب پنداري ، بيداري از اين خواب غفلت به مرگست كه فَإذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا .76 و حشر به معني جمع است
( حَشَرْتُهم أي: جَمعتُهم ) و مراد به اين حشر ، موت ارادي است ؛ كه مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ ؛77 يعني به صبح حشر كه موت ارادي است چون از خواب
غفلت بيدار گردي ، تعيّنات و كثرات برخيزد و آنچه متفرّق مينمود و موجب غفلت و تخيّلات فاسده ميگشت مجتمع گردد و توحيد ظاهر شود ، و بداني كه وجود واحد بوده كه به سبب كثرت مظاهر كثير مينموده است و آنها كه تو تصوّر غيريّت كرده بودي و ايشان را حقيقي پنداشتي همه وهم و پندار بوده و غير حقّ را وجودي نيست .
چون تعيّنات و كثرات از جهت ظلمتِ عدميّت معبّر به شب است ، از موت كه فناي تعيّن است تعبير به صبح نموده زيرا كه برزخ است ميان شب كثرت و روز وحدت . و در اصطلاحات صوفيّه برانگيخته شدن به حيات طيّبة قلبيّه بعد از موت ارادي ، مسمّي به قيامت وسطي است ؛ كه:
أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـ'هُ وَ جَعَلْنَا لَهُ و نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ78 يعني: مَيْتًا بِالْجَهْلِ ، فَأَحْيَيْناهُ بِالْعِلْمِ وَ الْمَعارِفِ .
چون حشر عبارت از اجتماع متفرّقات است كه بعد از محو كثرات ظاهر ميگردد فرمود كه: متن:
چو برخيزد خيال چشم أحول*** زمين و آسمان گردد مبدّل
يعني به صبح حشر كه عبارت از وصول سالك است به مقام توحيد كه كونين در نظر او به نور وحدانيّت محو و منطمس گردد وَ لا يَبْقَي إلاّ الْحَيُّ الْقَيّومُ ، خيال چشم احول كه وجود موجودات را غير وجود حقّ ديدن است (مثل احول كه يكي را دو ميبيند) از پيش ديدة او آن خيال غيريّت برخيزد و يقين بداند كه همه وجودِ حقّ است و وجودات موجودات كه به حقيقت ، نمودِ بي بود است ، خيال و وهم و پندار است ، و زمين و آسمان مبدّل گردد:
يَوْمَ تُبَدَّلُ الاْرْضُ غَيْرَ الاْرْضِ وَ السَّمَـاوَات وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَ ' حِدِ الْقَهَّارِ .79
يعني زمين و آسمان باشد فأمّا نه آن زمين و آسمان اوّل باشد ؛ زيرا كه آن خيال كه در شب عمر به خواب غفلت ميديد كه غير است ، به صبح حشر ، نمود كه همه عين بوده و غيريّت ، خيال چشم احول است . شعر:
بوديم يكي ، دو مينموديم***نابود شد آن نمود در بود
چون سايه به آفتاب پيوست***از ظلمت بودِ خود بياسود
چون سوخته شد تمام هيزم***پيدا نشود از آن سپس دود
چون ظهور نور تجلّي وحدت موجب اختفاي ظلمت كثرت است فرمود كه: متن:
چو خورشيد جهان بنمايدت چهر***نماند نور ناهيد و مه و مهر
يعني چون تجلّي ذات احدي كه خورشيد عيان عبارت از اوست در آيينة قلب سليم سالك حقّبين رخ نمايد ، در تاب نور قاهر او نور زهره و ماه و آفتاب نماند و همه بهظلمت آباد عدم باز گردند ؛ كه إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ . 80 و هيچكدام را نوري و وجودي نماند . و چون اين قيامت كه نسبت با سالك عارف واقع است جلوهگريِ قيامت كبري است ، هرآينه علامات آن در اينجا بالتّمام به ظهور پيوندد و انوار وجود خيالي مجازي ممكنات كه مينمود ، در تاب نور تجلّي ذاتي الهي محو مطلق گردد و به ظهور حقّ به صفت اطلاقي قيامت قائم گردد ، و غير حقّ نماند و آنچه نسبت با ديگران نسيه است نسبت با وي نقد گردد . شعر:
هركه گويد كو قيامت اي صنم*** خويشتن بنما قيامت نك منم
اين قيامت زان قيامت كي كم است*** آن قيامت زخم و اين چون مرهم است
چون قيام قيامت كه مقتضاي اسم قهّار و مُعيد است ظهور نيستي است در هستي ؛ كه: كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ81 فرمود كه: متن:
فتد يك تاب از آن بر سنگ خاره***شود چون پشم رنگين پاره پاره
يعني يك تاب از آن نور تجلّي ذات كه خورشيد عيان است بر سنگ خاره افتد ، يعني سنگ سخت از سنگهاي كوه آفاقي و انفسي بلكه هر دو ، از هيبت آن تاب تجلّي و غلبة نور قاهر الهي ، سنگ خاره همچون پشم رنگين پاره پاره شود و محو و متلاشي گردد ؛ كه: وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ . 82 شعر:
صارَ دَكًّا مِنْهُ وَ انْشَقَّ الْجَبَلْ***هَلْ رَأَيْتُمْ مِنْ جَبَلْ رَقْصَ الْجَمَلْ؟! 83
چون تحصيل كمالات حقيقي و معارف يقيني كه مقصود ايجاد است بجز در اين نشأه ميسّر نيست ، فرمود كه: متن:
تحريص و ترغيب به مكاشفات و تجلّيات و سَيَران به عوالم لطيفه
بدان اكنون كه كردن ميتواني*** چو نتواني چه سود آنگه كه داني
چون شيخ در اين ابيات كه ميآيد تحريص و ترغيب به مراتب قلبيّه و مكاشفات و مشاهدات و تجلّيات و فناء و سَيَران و عروج به افلاك و عوالم لطيفه ميفرمايد ، مقدّمهاي ذكر كرده ميشود كه طالب صادق را وسيلة تحصيل آن معاني و موجب زيادتي فهم و ادراك آن چنانچه واقع است باشد:
بدانكه انسان را بواسطة جامعيّتي كه در اصل فطرت دارد قابليّت آن هست كه به طريق تصفيه و تجليه حقايق امور بر او مكشوف گردد ، و عروج و سيران و طيران در افلاك و عوالم لطيفة ملكوتي و جبروتي نمايد ، و در مراتب تجلّيات آثاري و افعالي و اسمائي و صفاتي و ذاتي به ديدة بصيرت مشاهدة جمال با كمال حضرت ذوالجلالي نمايد ، و هستي مجازي و تعيّن سالك در پرتو تجلّيات ذات احديّت فاني و محو مطلق گردد ، و بعد از فناء في الله متّصف به بقاء بالله گشته ، حقّ را به حقّ ببيند و بداند ؛ و مقصود آفرينش كه معرفت است او را حاصل شود . شعر:
اگر دمي بگُذاري هواي نا اهلي
ببيني آنچه نبي ديد و آنچه ديد وليّ
تا فرصت باقي ميباشد بايد دست به سلوك و راه عرفان زد.
و حصول اين معاني موقوف به مقدّمات و اسباب چند است:
اوّل آنكه طلب راهنمائي كند كه به ارشاد كاملي سلوك راه حقّ چنانچه وظيفة ارباب طريقت است نموده باشد ، و به مراتب كمالات معنويّه كه اجمالاً گفته شد وصول يافته و آن كامل بنا بر اشارة الهي اجازه نموده باشد كه آن سالك ارشاد طالبان حقّ بفرمايد ، و آن كامل نيز از كاملي ديگر مجاز باشد ، همچنين مُعَنعَن84 تا به حضرت رسالت عليه الصّلوة و السّلام رسد . شعر:
راه دور است و پر آفت اي پسر
راهرو را ميببايد راهبر
گر تو بيرهبر فرود آيي به راه
گر همه شيري ، فرو افتي به چاه
كور هرگز كي تواند رفت راست؟
بي عصاكش كور را رفتن خطاست
گر تو گوئي نيست پيري آشكار
تو طلب كن در هزار اندر هزار
زانكه گر پيري نباشد در جهان
نه زمين بر جاي ماند نه مكان
گر نباشد در جهان قطب زمان
كي تواند گشت بيقطب آسمان
گر ترا درد است پير آيد پديد
قفل دردت را پديد آيد كليد
و چون دست در دامن چنين پير كامل زند ، بايد كه اختيار خود را در اختيار پير محو گرداند و در حكم پير كالمَيِّتِ في يدِ الغَسّال85 باشد ، و به امر پير عليالدّوام متوجّه حقّ باشد . و عادت به صدق اقوال و افعال نمايد . و از مشتهَيات و لذّات نفساني إعراض كند و نفس را از رذائل اخلاق و نقائص أعمال مُزكَّي سازد . و به طاعاتو عبادات بدنيبه مقتضاي شرع شريف نبويّ صلّيالله عليه وآله مشغول گردد ، و از افراط و تفريط مُجتنب باشد . و از هرچه مانع توجّه او به جانب حقّ باشد بكلّي روي بگرداند . و قلّت كلام و قلّت منام و ذكر به دوام و قلّت طعام را ورد و شعار خود سازد . و يك دم بيرون از امر پير نرود .
و چون اين مقدّمات و اسباب مرتّب گردانيد ، آينة دل سالك كه جام جهان نماي حقّ است به نور قدس و طهارت روشن ، و از زنگ طبيعت مُصفَّي گردد .
و چون از اين عالم سفلي ظلماني قطع تعلّق نمايد ، روح او به پرواز و سير عالم علوي درآيد و عروج بر آسمانها و عرش و بالاي عرش حاصل شود ، و با روحانيّات و ملـ'ئكه مناسبات پيدا آيد ، و انوار الهي در دل پاك او تافتن گيرد ؛ و او را به ديدة سِرّ ، لقاء الله كه غايت مقاصد و نهايت مرام است حاصل شود . شعر:
چون تو ديدي پرتو آن آفتاب
تو نماندي باز شد آبي به آب
قطره بودي گم شدي در بحر راز
مي نيابي اين زمان آن قطره باز
گرچه گم گشتن نه كار هر كسي است
در فنا گم گشتگان چون من بسي است
فرود بيائي ! به سوي ايشان هيچيك از پيغمبران نيامدند مگر آنكه به آنان استهزاء نمودند.»
73 قسمتي از آية 18 ، از سورة 36 : يس´: «اهل قرية انطاكيّه به آن دو پيامبر مرسل و به آن شخص سوّم كه به مددشان آمده بود گفتند: ما به وجود شما فال بد ميزنيم!»
74 آية 9 ، از سورة 86 : الطّارق
75 «شرح منازل السّا´ئرين» انتشارات بيدار ، ص 34 ، باب اليقظة: كَما قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: النّاسُ نيامٌ ؛ و «مرصاد العباد» ص 468 ، تعليقة 7 : النّاسُ نيامٌ فَإذا ماتوا انْتَبَهوا . و در ص 660 در توضيحش آورده است كه: » روايتي است كه در «زهر ا لاَ داب» به حضرت رسول صلّي الله عليه و ءَاله و سلّم و در «شرح تعريف» به حضرت عليّ عليه السّلام منسوب است . ر ك: «احاديث مثنوي» ص 81 . «
و در «الاءنسان الكامل» عزيز الدّين نسفي در دو جا آمده است: ص 271 و ص 426 ؛ و در «احاديث مثنوي» نيز در دو ج: اوّل در ص 81 ، شمارة 222 :
» اين جهان وهم است ، اندر ظنّ مايست گر رود در خواب دستي باك نيست مناسب است با مضمون اين روايت: النّاسُ نيامٌ فَإذا ماتوا انْتَبَهوا . كه در «زهر ا لاَ داب» طبع مصر ، ج 1 ، ص 60 منسوب به حضرت رسول صلّي الله عليه وآله ؛ و در «شرحتعريف» ج 3 ، ص 98 منسوب است به مولاي متّقيان عليّ عليه السّلام . «
و دوّم در ص 141 ، شمارة 438 :
» تا برآيد ناگهان صبح اجل وا رهد از ظلمت ظنّ و دغل
مستفاد است از مضمون روايت الناسُ نيامٌ فَإذا ماتوا انْتَبَهوا . كه شرحش در ذيل شمارة 222 مذكور است. «
76 همان
77 صدر المتألّهين در «تفسير سورة سجده» انتشارات بيدار ، ص 87 و 88 ، در ضمن تفسير آية قُلْ يَتَوَفَّیـ'كُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (آية 11 از سورة 32 : السّجدة) فرموده است:
» ... تفارق و جدايي بين آن دو (خلق و أمر) موت انسان كبير و قيامت كبري است: لاَ´ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَـ'مَةِ (آية 1 ، از سورة 75 : القيامة) ، همانطور كه افتراق ميان روح انسان و بدنش موت اين عالم صغير و قيامت صغري است به لحاظ كلام رسول الله صلّي الله عليهوآله: مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قيامَتُهُ. «
و در «إحيا´ء العلوم» از طبع دار الكتب العربيّة الكبري ، ج 4 ، ص 423 از أنس از رسولالله آورده است كه فرمود: فَمَنْ ماتَ قامَتْ قِيامَتُهُ .
و نيز حجّة الاءسلام غزالي در كتاب «المضنونُ به علي غير أهله» در ص 79 ، كه در ï ï هامش جلد دوّم كتاب «الاءنسان الكامل» شيخ عبدالكريم جيليّ طبع شده است (از طبع اوّل مطبعة ازهريّة مصريّه ، سنة 1316 هجريّة قمريّه) ذكر كرده است .
78 آية 122 ، از سورة 6 : الانعام
79 آية 48 ، از سورة 14 : إبراهيم
80 آية 1 و 2 ، از سورة 81 : التّكوير
81 آية 26 ، از سورة 55 : الرّحمن
82 آية 5 ، از سورة 1 0 1 : القارعة
83 «از آن تجلّي و نظر ، كوه پاره گشت و منشقّ گرديد ؛ و آيا شما از كوه رقصيدن شتر را ديدهايد؟!»
84 براي سير عوالم ربوبي ، ارشاد استاد كامل لازم است
در لزوم استاد كامل براي سير عوالم ربوبي ، شرعاً و عقلاً و وجداناً شواهد و ادلّه بقدري است كه مجال ، گشايش مقال را ندارد . و امّا لزوم اين استاد به طور مُعنعن (يكي پس از ديگري تا به رسول الله برسد) نه ثبوتاً و نه اثباتاً دليلي براي آن قيام ننموده است ؛ گر چه سلاسل متصوّفه بدين امر اهمّيّتي تمام ميدهند و آن را از لوازم لاينفكّ سلوك ميشمرند ولي گفتارشان متّكي به اصل متين و اساس رصيني نميباشد . بهترين نمونه و شاهد ، عرفان و سلوك آية الحقّ و الحقيقة و سند القرءَان و السّنّة: آية الله آخوند ملاّ حسينقلي دَرْجَزيني شَوَندي همداني أعلي الله درجاته السّامية ميباشد ، كه او عرفان را از استادش: آية الله آقا سيّد علي شوشتري اخذ كرده است ، و او از مرد جولا ؛ و مرد جولا از چه كسي گرفته است به هيچ وجه معلوم نيست .
جناب محترم فاضل مكرّم آية الله زادة مرحوم قاضي: حاج سيّد محمّد حسن طباطبائي قاضي أدام الله ظلّه در شرح حال مرحوم والدشان قاضي بزرگ مرقوم داشتهاند:
من از پدرم پرسيدم: شما عرفان را از كه اخذ كردهايد ؟ فرمودند: از مرحوم
آقا سيّد أحمد كربلائي طهراني . عرض كردم: او از چه كس اخذ كرده است ؟ فرمودند:
از مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني . عرض كردم: او از چه كس ؟ فرمودند: از آقا سيّد علي شوشتري . عرض كردم: او از چه كس ؟ فرمودند: از همان مرد جولا .
عرض كردم: او از چه كس ؟ با تغيّر فرمودند: من چه ميدانم ؟! تو ميخواهي براي من سلسله درست بكني ؟!
85 ـ «مانند جسد مرده در دست غسل دهنده» كه از هر طرف اراده نمايد او را گردش ميدهد .
کتاب اللهشناسي / جلد اول / قسمت دهم: بایزید و اتهام الحاد، قابلیت انسان برای سلوک و مکاشفات، خواب بودن انسان در دنیا
پايگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدسسره