بحث در باره زبان شناسى دين نه با اين نام از نظر تاريخى سابقهاى ديرينه داشته و از دير زمان توجه فلاسفه و متكلمان را به خود جلب كرده است; بحثهايى نظير اشتراك لفظى يا معنوى مفهوم وجود در واجب و ممكن در ميان فلاسفه الهى و تشبيه، تاويل، تفويض و تمثيل در ميان متكلمان دينى در حقيقت ديدگاههاى مختلف پيرامون همين مسئلهاند; يعنى سخن در اين است: مفاهيمى كه بشر در مورد خود و اشياى ديگر به كار مىبرد، در مورد خدا و صفات الهى چه نقشى را ايفا مىكنند و بار معنايى آنها چيست؟ اين بحث چنان كه مىدانيم يكى از مسايل مهم زبانشناسى دين در فلسفه دين است.
البته زبانشناسى دين در معناى جديد آن در بحث مزبور خلاصه نمىشود، بلكه دايرهاى وسيعتر دارد و همه مفاهيم دينى را در بر مىگيرد، اعم از مفاهيمى كه مربوط به وجود و صفات خدايند و يا مفاهيمى كه در باره نيايش، پرستش، اخلاق، مسايل زندگى، تاريخ و طبيعتبه كار مىروند. بحث زبان شناسى دينى در اين باره است كه آيا اين مفاهيم از قبيل مفاهيم فلسفى و علمىاند و از حقايقى مستقل از ذهن و احساسات و تخيلات گوينده آنها حكايت مىكنند يا از قبيل مفاهيم منطقى و شعرى و هنرىاند كه بيانگر حالات و صفات روحى و ذوقى يا روابط ذهنى گويندگانشان مىباشند؟ و يا به گونهاى ديگرند؟ بنابر اين، بحثهاى مربوط به زبانشناسى دين را مىتوان به دو بخش خاص( خداشناسى) و عام( دين شناسى) تقسيم كرد; ما در اين نوشتار آراى صاحب نظران قديم و جديد را در باره دو بخش ياد شده نقل و بررسى خواهيم كرد.
1.نظريه اشتراك معنوى: اين نظريه بر آن است كه الفاظ و واژههايى كه مشترك ميان خالق و مخلوقند، معنى يكسانى دارند و تفاوت آنها مربوط به مصداق است، اولين و نخستين مفهومى كه از ديرزمان نظر فلاسفه را به خود جلب كرده، مفهوم وجود است. چنان كه گفته شده، اين مسئله در فلسفه ارسطو مطرح بوده است. (1)
مفاهيم ديگرى چون مفهوم شيىء، وجوب، علم، قدرت، حيات، اختيار نيز اين گونهاند;از امام جواد عليه السلام سؤال شد، آيا مىتوان مفهوم شيىء را بر خدا اطلاق كرد؟ پاسخ داد:«آرى با اين كار از تعطيل و تشبيه در امان خواهى بود». (2) يعنى اگر خدا را شيىء ندانيم، نمىتوانيم وجود او را اثبات كنيم و در نتيجه عقل از معرفتخدا تعطيل خواهد شد; از طرفى بايد او را از ويژگىهاى مخلوقات و ممكنات منزه دانست، تا موجب تشبيه نگردد واين همان اشتراك مفهومى و تفاوت مصداقى است.
2. نظريه تاويل: نظريه اشتراك معنوى در مورد بسيارى از مفاهيم مشترك ميان خدا و غير خدا استوار است، ولى عموميت آن پذيرفته نيست; مثلا مفهوم رضا و غضب هم در مورد انسان به كار مىرود و هم در مورد خدا، ولى با معانى متفاوت. رضا و غضب در مورد انسان، بيانگر دو حالت نفسانىاند كه به هيچوجه در مورد خدا صادق نيستند; بدين جهت رضا و غضب الهى به پاداش و كيفر كه در انسان به عنوان نتيجه رضا و غضب مىباشند، تفسير شده است. عمرو بن عبيد معتزلى از امام باقر عليه السلام در باره آيه كريمه: «ومن يحلل عليه غضبى» (3) سؤال كرد، امام عليه السلام پاسخ داد: «مقصود عذاب الهى است، غضب از صفات مخلوق است كه تحت تاثير عوامل مختلف قرار مىگيرد و حالات مختلفى پيدا مىكند». (4)
اين مطلب در مورد صفت اراده نيز صادق است; زيرا اراده به معنايى كه در انسان به كار مىرود، از صفات نفسانى و غير از علم و قدرت است و در شرايط خاصى حاصل مىشود كه اگر ويژگى تدريجى وانفعالى بودن آن راحذف كنيم، چيزى باقى نمىماند تا بتوان آن را در مورد خدا به كار برد;از اين روى در احاديث ائمه اهل بيت عليهم السلام اراده خدا به عنوان صفت فعل شناخته شده است، نه صفت ذات. (5) و برخى از فلاسفه و متكلمان نيز بر همين عقيدهاند كه از آن جمله علامه طباطبايى را مىتوان نام برد. (6) اگر چه نظريه مشهور ميان فلاسفه و متكلمان اين است كه اراده از صفات ذات است، با اين حال آنان آن را به علم به نظام اصلح يا علم به مصلحت تفسير كردهاند. (7)
صفاتى چون استواء بر عرش، آمدن، آفريدن با دست، ديدن، شنيدن، سخن گفتن و نظاير آن نيز همين گونهاند; زيرا معانى حقيقى و ظاهرى آنها در مورد خدا صادق نيست، بلكه مقصود معناى مجازى و تاويلى آنهاست، مانند استيلا، قدرت، آمدن امر و فرمان و نظاير آن.
3. نظريه اشتراك لفظى: عدهاى صفات مشترك ميان خدا و غير خدا را از قبيل اشتراك لفظى دانستهاند، از نظر آنان اشتراك معنوى با تمايز ميان خالق و مخلوق منافات دارد; برخى از متكلمان حتى مفهوم وجود را نيز مشترك معنوى ندانستهاند، چنان كه از نظر ابوالحسن اشعرى و ابوالحسن بصرى معتزلى، مفهوم وجود در مورد هر ماهيتى عين آن ماهيت است و معنى آن همان است كه از آن ماهيت فهميده مىشود. (8)
علامه شبر نيز گفته است:«صفاتى كه بر خدا و غير او اطلاق مىشوند، دو معنى مختلف دارند; حتى مفهوم وجود كه اعم مفاهيم استبر خدا و غير خدا به يك معنا اطلاق نمىشود; زيرا هستى غير خدا وابسته به وجود خداوند است و ساير صفات نيز همين گونهاند،چه اين كه كاربرد اين صفات در غير خدا همراه با نوعى نقص است، ولى در مورد خداوند چنين نيست و برخى از صفات مانند رحمان، رحيم، عطوف و... به لحاظ غايات و نتايج آنها بر خداوند اطلاق مىشوند، نه به لحاظ مبادى و مقدمات آنها كه ملازم با نقص است. (9)
اين نظريه در مورد صفاتى كه بدون تاويل نمىتوان معناى آنها را بر خدا اطلاق كرد استوار است، ولى در مورد آنچه به عنوان مشترك معنوى ياد شد صحيح نيست; زيرا لازمه آن تعطيل است. مثلا وقتى مىگوييم خدا موجود است، اگر از لفظ وجود در اين گزاره همان معنايى را مىفهميم كه از گزاره «انسان موجود است» مراد است، اين همان اشتراك معنوى است و اگر معناى مقابل آن را اراده كنيم، لازمهاش نفى وجود خداوند است و اگر هيچ معنايى را نفهميم، تعطيل معرفتخدا لازم مىآيد. (10)
در اين نظريه تمايز مصداقى و مفهومى از يكديگر تفكيك نشدهاند، در اين كه ويژگىهاى مصداقى صفات و مفاهيمى كه در مورد خدا به كار مىروند با ويژگىهاى مصداقى آنها در مورد غير خدا متفاوت است، شكى نيست; ولى تفاوت مصداقى با اشتراك معنوى منافات ندارد.
4. نظريه تمثيل: اين نظريه بر آن است هنگامى كه كلمهاى نظير «خير» هم در مورد مخلوقات و هم در مورد خداوند به كار مىرود، به طور يكسان در دو مورد ياد شده كاربرد ندارد، خداوند عينا به معنايى كه ممكن است موجودات بشر را خير بناميم خير نيست، از سوى ديگر، ما صفتخير را به دو معناى كاملا متفاوت در مورد خداوند و انسان به كار نمىبريم آن گونه كه كلمه شير را در مورد حيوان درنده و وسيله قطع و وصل جريان مايعات به كار مىبريم بلكه نوعى ارتباط آشكار و قطعى ميان خير الهى و خير بشرى وجود دارد كه يادآور اين حقيقت است كه خدا انسان را آفريده است; بنابر اين خير در مورد خالق و مخلوق نه به طور يكسان و نه به دو معناى متفاوت، بلكه به معناى تمثيلى به كار مىرود.
بايد توجه داشت كه تمثيل گاهى تنازلى و گاهى ارتقايى است، مثلا وقتى صفت وفادارى را در مورد انسان و سگ به كار مىبريم، يك كلمه را در دو مورد به كار بردهايم و اين به خاطر شباهتى است كه ميان كيفيتى خاص در رفتار سگ و هوادارى توام با اختيار نسبتبه يك فرد يا عقيده وجود دارد، با اين حال تفاوت عظيمى در وفادارى سگ و انسان يافت مىشود; بنابراين معناى آن دو دقيقا يكسان نيست، از اين روى واژه وفادارى در مورد انسان كاربردى تمثيلى دارد و مقصود اين است كه نشان دهيم كه در سگ كيفيتى وجود دارد كه با آنچه ما وفادارى در سطح انسانى مىناميم، مطابقت دارد; با وجود اين، وفادارى انسانى با وفادارى سگ دقيقا به همان اندازه كه فرد انسانى با يك سگ تفاوت دارد متفاوت است و اين نوعى كاربرد تمثيلى يك اصطلاح در دو زمينه كاملا متفاوت مىباشد.
در چنين تمثيلى، وفادارى واقعى آن چيزى است كه به طور مستقيم وبى واسطه در خود احساس مىكنيم; وفادارى ناقص حيوانى چون سگ را از راه تمثيل مىشناسيم، ولى در تمثيل ارتقايى كار بر عكس است; زيرا صفاتى چون عشق حكمت و خير كه انسان به طور مستقيم در خود احساس مىكند، در حقيقت پرتوى ضعيف از صفات كمالى است كه در خدا وجود دارد و از راه تمثيل بر ما شناخته مىشوند، هنگامى كه مىگوييم خداوند خير محض است، منظور ما اين است كه اين صفتى متعلق به وجودكامل لا يتناهى است كه با آنچه ما آن را در سطح انسانى خير مىناميم، مطابقت دارد.در اين مورد اين خير الهى است كه وجود حقيقى، هنجارين و دايمى دارد; در حالى كه حيات انسان حداكثر بازتاب و پرتوى ضعيف، ناقص و كمرنگ از اين صفت است.
نظريه تمثيل مدعى نيست كه حاق كمالات خداوند را آشكار مىگرداند، بلكه تنها مىخواهد ارتباط ميان معانى متفاوت يك واژه را هنگامى كه هم در مورد انسان به كار مىرود و هم بر مبناى وحى در مورد خداوند، نشان دهد.
اين نظريه كه در قرون وسطى توسط توماس آكوئيناس (1274 - 1225 ميلادى) مطرح گرديد، در عصر حاضر نيز طرفدارانى دارد، از آن جمله متكلم غير روحانى كاتوليك بارون فون هوگل(1925 - 1852) مىباشد، چنان كه گفته است:«مبدا و موضوع دين، در واقع نمىتواند به هيچ وجه آن اندازه براى من روشن باشد كه حتى من براى سگم هستم، [زيرا] ما انسانهاى محدود، از سگهاى محدود متعالىتر نيستيم، در حالى كه در مورد دين ... ما حقايقى را درك كرده و به اثبات آنها مىپردازيم كه به لحاظ كيفيت و ميزان بهرهمندى از واقعيت متعالىتر از ما هستند... همچنين ابهام آميز بودن حيات نباتى كه اين اندازه براى ذهن من ناشناخته است، به اين خاطر كه تا حد زيادى پستتر از حيات انسانى من استبايد به ميزان زيادى از طريق ناشناخته بودن خداوند براى حيات انسانى من تشديد گردد، ناشناختنى بودن حيات او كه بسيار متفاوت و متعالى و به گونهاى وصفناپذير غنىتر و زندهتر از حيات و واقعيت من است». (11)
اين نظريه در حقيقتبه همان اشتراك معنوى باز مىگردد ومفاد آن اين است كه مفاهيم و الفاظى كه كاربرد مشترك در مورد خدا و انسان دارند، گرچه از نظر معنا يكسانند و اشتراك آنها از قبيل اشتراك لفظ شير ميان حيوان درنده و وسيله قطع و وصل جريان مايعات نيست، ولى در عين حال از نظر مصداق متفاوتند واين تفاوت ناشى از كمال و نقص وشدت و ضعف وجود (تفاوت تشكيكى) است.
5.نظريه تشبيه يا انسانوار انگارى: عدهاى از محدثان و متكلمان ظاهرگرا، گذشته از اشتراك معنوى مفاهيم مشترك ميان خدا و انسان، به مشابهت و همانندى مصداقى نيز قايل شده و به تجسيم و تشبيه گراييدهاند. از نظر آنان هيچگونه تفاوتى ميان صفات خدا و انسان وجود ندارد و تاويل صفاتى كه در نصوص دينى در مورد خداوند به كار رفته، جايز نيست. ابن خلدون (متوفاى 808 هجرى قمرى) از دو گروه تشبيه گرايان ياد مىكند كه به ظواهر آيات قرآن در باره صفات خداوند استناد كرده، به عقيده تجسيم و تشبيه روى آوردند. (12)
تشبيه گرايى يا انسانوار انگارى در مورد خداوند به تاريخ كلام اسلامى اختصاص ندارد، بلكه در تاريخ اديان و مذاهب ديگر نيز ظاهر و بيش از همه در باره يهود حكايتشده است، چنان كه بحيه در كتابش «حوبوتها لبابوت» كه در بخش اخير قرن يازدهم ميلادى تاليف شده، به گروهى از افراد متقى در ميان يهوديان اشاره كرده است كه چون نتوانسته بودند انسان شكلگيرى كتاب مقدس را به صورت مجازى تفسير كنند، به نوعى از جسمانيت معتقد شده بودند. (13)
ابن ميمون نيز در كتاب «دلالة الحايرين» به افرادى اشاره مىكند كه به سبب آنكه چنان مىانديشند كه لفظ «صورت» در آيه «آدم را به صورت خود و موافق شبيهمان بسازيم» (سفر پيدايش، 26:1) را بايد به معنى تحت اللفظى آن گرفت، به اين اعتقاد رسيدند كه خدا به شكل و هيئت انسان است». (14)
6. تفسير سلبى صفات: برخى از متكلمان صفات كمال خداوند را به صورت سلبى تفسير كردهاند، مثلا علم را به سلب جهل و نادانى و قدرت را به نفى عجز و ناتوانى تفسير نمودهاند; چنان كه شيخ صدوق گفته است:«كلما وصفنا الله تعالى من صفات ذاته، فانما نريد بكل صفة منها نفي ضدها عنه عز وجل». (15) يعنى: هر گاه خدا را به صفات ذاتى او توصيف مىكنيم، مقصود نفى ضد آن صفات از خداوند است.
علامه شبر نيز در اين باره گفته است:«در صفات خداوند كيفيت و چگونگى راه ندارد و از اين روى راهى براى درك آنها نيست، بنابر اين مقصود از آنها سلب اضداد آنهاست; در اين صورت صفات ثبوتيه در حقيقت صفات سلبيهاند، بر اين اساس معنى قادر وعالم بودن خدا اين است كه او جاهل و عاجز نيست; زيرا جهل و عجز نقصند و سزاوار موجودى كه كامل بالذات است، نمىباشد». (16)
بر اين نظريه اشكال شده استبه اين كه لازمه آن، تعطيل ذات متعاليه خداوند از صفات كمال است و اين امر با براهين عقلى و ظواهر دينى منافات دارد و ريشه آن از صابئين است كه در عقايد اسلامى نفوذ كرده است. (17)
مىتوان گفت نظريه مزبور مستلزم تعطيل ذات خداوند از صفات كمال نيست، بلكه مستلزم تعطيل عقل از معرفت صفات الهى است. در هر صورت اشكال مخالفت اين نظريه با نصوص دينى بر آن وارد است; زيرا در آيات قرآن و احاديث دينى پيوسته صفات كمال چون علم، قدرت، حيات و غيره براى خداوند اثبات شده است و با توجه به اين كه هدف از اين نصوص، هدايت انسانها در مسئله خداشناسى بوده است، بايد گفت معانى ثبوتى آنها مقصود بوده و عقل بشر نيز مىتواند معانى ثبوتى آنها را درك كند، هرچند درك كنه ذات و صفات الهى، فراتر از فهم و درك بشر است.
7.توقف و تفويض: برخى از متكلمان اسلامى در مورد پارهاى از صفات مشترك ميان خدا و انسان، بر آن شدند كه چون معنى ظاهرى اين صفات، مستلزم تجسيم و تشبيه است و خداوند منزه از جسم و صفات جسمانى است، و از طرفى اين گونه صفات در نصوص دينى وارد شده است، بهتر آن است كه از تفسير آنها خوددارى كرده و معناى آنها را به خداوند و راسخان در علم واگذار نموده و از آنجا كه فهم معانى اين صفات، در ايمان و تكليف دخالت ندارد، ما مكلف به فهم آن نيستيم و همين قدر كافى است كه بگوييم معناى ظاهرى آنها مقصود نيست. (18)
اين نظريه گرچه پىآمد اعتقادى نادرستى به دنبال ندارد، ولى با اين اصل كه غرض نصوص دينى تعليم و تربيتبشر است، منافات دارد; هرگاه بتوان از راه مقايسه و ارجاع نصوص دينى به يكديگر به معانى آنها دستيافت، توقف و تفويض موجه و منطقى نيست; آرى پس از تحقيق و تاويل اگر انسان اظهار عجز نمايد و معرفتخود از صفات خدا را نسبتبه حقيقت آنها، از نظر مراتب وجودى ناچيز وناكافى بداند، كارى شايسته و واقعگرايانه است; ولى تفويض و اظهار عجز پس از جهد و تلاش معرفتى با تفويض وعجز در قدم آغازين معرفت تفاوت بسيار دارد، امام علىعليه السلام فرموده است:«لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته» (19) يعنى: انديشهها را از درك كنه صفتخويش آگاه نساخت، ولى آنها را از معرفت لازم خود محروم نكرد.
اين سخن كجا و اين سخن كه «هر آنچه در كتاب الهى در باره صفات خدا آمده است، تفسير آن چيزى جز تلاوت آن و سكوت در مورد آن است» (20) كجا؟
8. نظريه تجسد و معنى شناسى كلامى:برخى ادعا كردهاند كه نظريه تجسد امكان راه حل نسبى مسئله «معناى كلامى» را فراهم مىگرداند. تمايز ديرپايى ميان صفات مابعد الطبيعى خداوند مانند قيوميت، سرمديت، لا تناهى و غيره و صفات اخلاقى خداوند مانند منشا خير بودن، حب، حكمت و... وجود داشته است، نظريه تجسد متضمن اين معناست كه صفات اخلاقى (اما نه ما بعد الطبيعى) خداوند، تا آنجا كه ممكن است در يك حيات محدود بشرى، يعنى مسيح تجسد يافته است. بر پايه اين ادعا مىتوان به شخصيت عيسى مسيحعليه السلام اشاره كرد و نشان داد كه منظور از «خداوند منشا خير است» و «خداوند به موجودات بشرى مهر مىورزد» چيست؟ اعتقاد بر اين است كه نگرشهاى اخلاقى خداوند نسبتبه انسان، در عيسى تجسد يافته و به طور عينى در مناسبات و شيوه برخورد او با افراد بشر تجلى پيدا كرده است; نظريه تجسد متضمن اين ادعا است كه فى المثل رحم و شفقت عيسى نسبتبه بيماران، همان رحم و شفقتخداوند نسبتبه آنان است، عفو و بخشش گناهان از جانب او، عفو و بخشش خداوند است. بر پايه اين اعتقاد، حيات عيسى آن گونه كه در عهد جديد تصوير گرديده، پايه و اساسى براى گزارههاى دينى در باب خداوند فراهم مىگرداند». (21)
اين نظريه از جهاتى نادرست است كه به سه مورد آن اشاره مىشود:
الف.اصل عقيده تجسد از نظر فلسفى وكلامى نادرست است; زيرا تجسد ملازم با محدوديت و نيازمندى است كه با متناهى و بىنياز بودن ذات خداوند منافات دارد.
ب. همان گونه كه در متن نظريه تصريح شده است، اين عقيده تنها ناظر به صفات اخلاقى خداوند است و از تفسير صفات مابعدالطبيعى خداوند ناتوان است.
ج. حتى در مورد صفات اخلاقى خداوند نيز استوار نيست; زيرا با قبول اين كه مسيح تجلى خداوند است و خشم و مهر و حكمت او تجلى خشم و مهر و حكمتخداوند است، همچنان جاى اين سؤال باقى است كه آيا خداوند حقيقتا اين صفات را دارد يا نه؟ فرض اخير مستلزم نقص در خداوند است و در فرض نخستباز اين سؤال مطرح مىشود كه معناى اين صفات در خدا چيست؟ آيا همان است كه در مورد مسيح يا انسانهاى ديگر به كار مىرود؟ و يا معناى ديگرى دارد و بالاخره بايد از طريق يكى از تئوريهاى پيشين به تحليل آن پرداخت.
9. نظريه تجلى در تفسير پارهاى از صفات الهى: در مورد آن دسته از صفات خداوند كه مفاد ظاهرى آنها موهم تشبيه و تجسيم است، توجيه و تفسير ديگرى بيان گرديده است كه مىتوان آن را «نظريه تجلى» ناميد. حاصل آن نظريه اين است كه اولياى خداوند از نظر كمالات وجودى در مراتب بالايى قرار دارند، به گونهاى كه آنچه در انديشه و عمل آنان ظهور مىكنند، جز به مشيت و خواستخداوند نيست; آنان در حقيقتبه مقام «فناء فى الله» رسيدهاند و برترين مصداق تجلى صفات الهىاند. اگر به كسى خشم نمايند، خشم آنان در حقيقتخشم خداوند است و اگر از كسى راضى و خشنود باشند، در حقيقت رضايتخداوند است كه در آنان متجلى شده است، چنانكه در حديث قدسى كه از طريق شيعه و اهل سنت روايتشده، آمده است:«بنده من پيوسته از طريق انجام نوافل به من نزديك مىشود تا اين كه مورد محبت من قرار گيرد، در اين صورت من گوش او هستم كه به واسطه آن مىشنود و چشم او هستم كه به واسطه آن مىبيند و دست او هستم كه به واسطه آن فعاليت مىكند...».
شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «فلما اسفونا انتقمنا منهم» (22) روايت كرده است «خداوند آن گونه كه ما غضب مىكنيم، غضب نمىكند، بلكه اوليايى را براى خود آفريده است كه آنان خشم مىكنند يا راضى مىشوند و خشم و رضايت آنها را خشم و رضايتخود بشمار آورده است; زيرا خداوند آنان را دعوت كنندگان و راهنمايان به سوى خود قرار داده است. از اين روى فرموده است: «هر كس به ولى من اهانت كند، به من اهانت كرده و هركس با ولىمن جنگ كند، با من جنگ كرده است» و نيز فرموده است: «هركس از پيامبر اطاعت كند، از من اطاعت كرده است» و نيز فرموده است «آنان كه با تو (پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم) بيعت مىكنند، با خدا بيعت مىكنند و دستخدا بالاى دستهاى آنها است».تفسير همه اين بيانات همان است كه گفته شد و غضب و رضاى خداوند و صفات همانند آنها از همين قبيلاند». (23)
اين نظريه با نظريه تجسد كاملا متفاوت است و مشتمل بر هيچ مطلبى كه با صفات كمال و يگانگى خداوند منافات داشته باشد، نيست; بلكه خداوند را از صفات جسمانى و بشرى تنزيه مىكند و در حقيقت نوعى تاويل در مورد صفات موهم تشبيه است.
10. اشتراك معنوى، تاويل و تشكيك: تا اين جا با برخى از مشهورترين نظريات زبان شناسى در الهيات آشنا شديم، از اين نظريات آنچه مورد قبول ماست نظريه اشتراك معنوى و تاويل به انضمام اصل تشكيك در مراتب وجود و صفات وجود است; چنان كه نظريه دهم نيز نوعى از تاويل مىباشد. بنابر اين هيچ يك از دو نظريه اشتراك معنوى و تاويل به تنهايى براى تفسير صفات الهى رسا نيست، ولى با انضمام آن دو و رعايت اصل تشكيك وجودى، مىتوان تفسير معقول و استوارى از صفات الهى ارايه داد; مثلا نظريه اشتراك معنوى در باره مفاهيمى چون وجود، شيىء، وجوب، امتناع، امكان، حيات، قدرت، علم، اختيار، خلق و ... استوار است، ولى در مورد مفاهيمى مانند: شنيدن،ديدن، استوا، عرش، قريب، بعيد، غضب، رضا، تكلم و... استوار نيست. در اين گونه مفاهيم نظريه اشتراك لفظى به معناى خاص آن نيز صادق نيست; زيرا اين الفاظ براى دو معنى كاملا متباين وضع نشدهاند، بلكه از قبيل كاربردهاى مجازى و كنايىاند، مثلا استواء بر عرش كنايه از احاطه تدبيرى خداوند بر جهان است و مقصود از شنيدن و ديدن، علم خداوند به اشياى شنيدنى و ديدنى است و غضب و رضا به معنى كيفر و پاداش است و....
البته بايد توجه داشت در مواردى كه اشتراك معنوى استوار است، صدق مفاهيم نيز در مورد خالق و مخلوق از قبيل انطباق الفاظ متواطى بر مصاديق آنها نيست، مانند انطباق معنى منطقى انسان بر افراد بشر; بلكه از قبيل انطباق الفاظ مشكك بر مصاديق آنهاست، مانند انطباق نور بر نور خورشيد و نور شمع. مثلا حقيقت علم چيزى جز انكشاف وحضور نيست، اين معنا هم در مورد خدا درست است و هم در مورد انسان، ولى در مورد انسان گاهى به صورت علم حصولى است و گاهى به صورت علم حضورى و در هر دو صورت پديدهاى امكانى، متناهى و محدود است، ولى در مورد خدا اولا هميشه حضورى است نه حصولى و ثانيا نامتناهى، نامحدود و عين ذات الهى بوده و در نتيجه وجوب ذاتى دارد. همين گونه استساير صفات ثبوتى اعم از ذاتى و فعلى كه حقيقت و معنى آنها در مورد خدا و انسان يكسان است، ولى تفاوت مصداقى و تشكيكى دارند.
1. اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج3، ص 58.
2. احتجاج طبرسى، نشر المرتضى، مشهد، ص442.
3. سوره طه، آيه 81.
4. احتجاج طبرسى، ص 332.
5. اصول كافى، ج1، ص 109(باب الارادة).
6. ر.ك: نهاية الحكمة، مرحله 12، فصل 13.
7. اسفار، ج6، ص 316، قواعد العقائد، ص 57 56، گفتنى است كه كتاب قواعد العقائد يكى از آثار كلامى ارزشمند خواجه نصير الدين طوسى است كه همراه با مقدمه و پاورقىهاى نگارنده توسط مركز مديريتحوزه علميه قم به طبع رسيده است.
8. شرح مواقف، ج2، ص 127.
9. حق اليقين، مؤسسة الاعلمي، طهران، ج1،ص 48.
10. نهاية الحكمة، مرحله اول، فصل اول.
11. فلسفه دين، جان هيك، ترجمه بهرام راد، ص 171175.
12. مقدمه ابن خلدون، دار القلم، بيروت، ص 463.
13. فلسفه علم كلام، ولفسن، ترجمه احمد آرام، ص 108.
14.همان ماخذ، ص 110.
15. الاعتقادات في دين الامامية، ص8.
16. حقاليقين، ج1، ص 20.
17. الميزان، ج14، ص 132.
18.ملل و نحل شهرستانى، دار المعرفة، بيروت، ج1، ص 9293 ; اساس التقديس، فخر رازى، ص 223.
19. نهج البلاغه، خطبه 291.
20. ملل و نحل، ج1، ص 93.
21. فلسفه دين، جان هيك، ص 179189.
22.سوره زخرف، آيه 55: «چون ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتيم».
23. توحيد صدوق، باب 26، روايت 2.