وحدت و توحيد

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهمكتب اسلام

شماره نشریه11

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1592 بازدید
وحدت و توحيد

دكتر احمد بهشتى

مساله وحدت و توحيد، از مسائلى است كه همواره فكر انسان رابه خود مشغول داشته است.
برخى وحدت شهودى شده و برخى به وحدت وجود گراييده‏اند. وحدت‏وجود برخى به معناى وحدت موجود است; بدون اين كه سخن از تجلى‏يا تشكيك به ميان آورند. اين همان وحدت وجودى است كه فقيهان رابر آن داشته كه به كفر و نجاست قائلان به آن، فتوى دهند (1) .
عارف، وجود و موجود را يكى مى‏داند; ولى معتقد است كه‏ماسوى‏الله همه، تجليات اويند. خورشيد حقيقت وجود است كه باتجليات خود، تمام مراتب عالم امكان را منور ساخته و هر چه برآن، نام هستى مى‏نهيم، جلوه‏هاى ذات بيمانند و پرفروغ اويند.
صدرالمتالهين هرچند قائل به تشكيك شده، ولى با توجه به اين‏كه معلول را شانى از شوون علت مى‏داند، و معتقد است كه معلول،جز فقر محض و تعلق صرف نيست. معلوم مى‏شود كه او نيز گرايش به‏عرفا پيدا كرده و از معلوليت، وجود استقلالى در برابر علت،نفهميده است.
در مقابل وحدت وجود، كثرت وجود است. آنهايى كه به كثرت وجودگراييده‏اند، معتقدند كه وجود، حقيقت واحد نيست، بلكه حقايقى‏مستقل و متباين است و بنابراين، هيچگونه سنخيتى با يكديگرندارند و اگر چنين باشد، چگونه ممكن است كه ماسوى‏الله راهركدام آيتى از وجود حق بدانيم. با اين كه آيت، به معناى نشان‏است و محال است كه نشان از صاحب نشان، بى‏نشان باشد.
قرآن كريم، همه‏جا ممكنات را به عنوان آيات مطرح كرده و ازانسانها خواسته است كه در آيات خدا فكر كنند و از طريق مطالعه‏در آيات، خدا را بشناسند و به حق بودن و حكيم بودن او پى‏ببرند. چنان كه فرموده:
(ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل و النهار لايات لاولى‏الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك‏فقنا عذاب النار) (2) .
«در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز، براى صاحبان‏خرد، آياتى است. آنان كه ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده،ياد خدا مى‏كنند و درباره آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند(ودرپرتو تفكر روشن به اينجا مى‏رسند كه مى‏گويند:) پروردگارا، اين‏را به باطل نيافريده‏اى منزهى تو. پس ما را از عذاب آتش نگاه‏دار» .
اگر آيات خدا باطل نيست، حق است و اگر حق است، حق مطلق نيست;ولى مى‏تواند از حق مطلق خبر دهد. نه باطل، آيت‏حق است و نه‏ظلمت، آيت نور و نه ظل و سايه، آيت‏حرور.
بينش و گرايش وحدت يا كثرت وجودى، حكايت روشنى از اصالت وجوددارد; ولى در مقابل اصالت وجود و واقعيت داشتن هستى و منشاآثار بودن آن، اصالت ماهيت، مطرح است; حال آن كه ماهيت‏ياچيستى شيى، هنگامى واقعيت‏دار مى‏شود و آن‏گاه، منشئيت آثارمى‏يابد، كه هستى يابد. اگر تحقق هرچيزى به هستى است، پس هستى‏متحقق بالذات و چيستى متحقق بالعرض است.
اگر با نگاه اصالت ماهيتى به جهان بنگريم، هيچگونه سنخيتى‏ميان اشيا، نمى‏يابيم، چرا كه ماهيات، خاستگاه كثرتند، نه وحدت.
قرآن كريم، فكر و ذهن و بينش و شهود ما را به سوى وحدت، سوق‏مى‏دهد، نه به سوى كثرت.
خداوند متعال مى‏فرمايد:
(و ما امرنا الا واحده) (3) . «امر ما جز يكى نيست‏» .
و صد البته كه امر او چيزى جز فعل او نيست; چرا كه مى‏فرمايد:
(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون) (4) .
«همانا امر خدا چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، به اوگويد: باش و او باشد» .
فعل واحد، مبدا واحد دارد. پس فاعل هم يكى است; گفتن اين كه‏«او يكى است‏» كار ساده‏اى نيست. اگر ذهنمان را ورزش و پالايش‏ندهيم، خيال مى‏كنيم يكى بودن او مانند يكى بودن كوه يا درخت‏ياماه يا خورشيد يا ستاره يا زيد و عمرو است; حال آن كه چنين‏نيست اميرالمومنين(ع)فرمود:
«كل مسمى بالوحده غيره قليل‏» (5) . «هرچيزى غير او كه برآن،نام وحدت و يگانگى نهند، كم است‏» .
بنابراين، بايد ذهن انسان، از وحدت عددى -كه با آن، آشنايى‏كامل دارد- فراتر رود; هرچند وحدت عددى، وحدتى ست‏حقيقى و نه‏از سنخ وحدتهاى غير حقيقى، ولى وحدتهاى حقيقى داراى مراتبى‏است. يكى از اين مراتب، همان وحدت عددى است وحدت عددى، قابل‏تكرار و كثرت است. هراندازه واحدهاى عددى بيشترى در كنار هم‏نهيم، يا برهم انباشته كنيم، به كثرت بيشتر يا بزرگترى مى‏رسيم.
آرى قطره‏قطره جمع گردد، وانگهى دريا شود.
پس وحدت عددى، كمترين و كوچكترين است. آيا وحدت خداوند، ازسنخ چنين وحدتى است؟ چنين خدايى، كوچك و بى‏شكوه و كم‏اهميت است‏اين خدا چيزى يا كسى نيست كه در برابر خود ما را به حيرت آوردو رازمنديش ما را به شگفت اندازد. اين نه آن خدايى است كه‏نياشگر، خاضعانه از او تقاضا كند كه: «رب زدنى حيره‏» (6) .
«بار پروردگارا بر حيرتم بيفزاى‏» .
امام سجاد(ع)در راز و نياز عاشقانه و متحيرانه خود به‏پيشگاهش عرض كند:
«و حارت فى كبريائك لطائفس الاوهام‏» (7) . «در بزرگى و عظمت‏بى‏كران تو اوهام و پندارهاى لطيف، به حيرت فرو رفت‏» .
امير المومنين(ع)از وحدتى ديگر سخن مى‏گويد: وحدتى كه باتناهى و قلت و محدوديت، بيگانه است; بلكه لايتناهى و نامحدوداست و اگر بگويى كثرت دارد بايد توجه كنى كه اين كثرت هم كثرت‏عددى نيست; چنانكه وحدت او هم وحدت عددى نيست. بنابراين، وحدت‏عددى هرچند وحدت حقيقيه است، ولى وحدت حقيقيه غير حقه است. پس‏بهترين نامى كه مى‏توان بر او نهاد، اين است كه بگوئيم وحدت او،وحدت حقيقيه حقه است.
بدين جهت است كه تحليل عقلانى ما از عبارت كوتاه نهج‏البلاغه-كه يكى از متون معتبر دينى است- چنين نتيجه مى‏دهد كه يگانگى ووحدت او در سلسله مراتب وحدت و يگانگى، فوق همه مراتب است.
وحدتى كه با عدم تناهى و نامحدود بودن، همراه و مساوق است.
با اين بينشى كه درباره وحدت او پيدا كرديم، برمى‏گرديم به‏وحدت امر او كه همان فعل او است، هرچند در آيه‏اى كه ذكر شد، ازآن تعبير به قول شده است، چرا كه اميرالمومنين(ع) فرمود:
«يقول لمن اراد كونه «كن فيكون‏» لا بصوت يقرع و لا بنداءيسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه لم يكن من قبل ذلك‏كائنا و لو كان قديما لكان الها ثانيا» (8) .
«به هركه اراده هستى او كند، گويد: باش پس باشد، نه به‏آوازى كه در گوشها فرو رود و نه ندايى كه شنيده شود. همانا سخن‏او فعل اوست كه آن را ايجاد كرده و از پيش، موجود نبوده و اگرقديم بود، خدايى ديگر بود» .
بنابراين، با استفاده از قرآن، مى‏گوييم: امر او يگانه است وبا استفاده از خطبه علوى فوق، مى‏گوييم: امر او همان فعل اوست.
پس فعل او هم يگانه است. چنانكه ذات او يگانه است; ولى همان‏طوريكه يگانگى ذات او به وحدت حقيقيه حقه است، بايد يگانگى فعل اوهم از سنخ وحدت عددى نباشد; چرا كه فعل او نيز نامتناهى است.
پس فعل او نيز به وحدت حقيقيه حقه، موصوف است.
اينجا جاى سوال است كه چه فرقى است ميان ذات او و فعل او؟
پاسخ اين است كه فرق، معلوم است ذات، اصل است و فعل، فرع.
فرع، تابع و اصل، متبوع است. وحدت خداوند، وحدت حقيقيه حقه‏اصليه و وحدت فعل، وحدت حقيقيه حقه ظليه است.
اينگونه تعبيراتى كه در متون اصيل دينى آمده، نياز به تحليل‏عقلانى از نگاه برون دينى دارد و چنين كارى مربوط ست‏به حوزه‏فلسفه دين.
قصد ما اين نيست كه مطالعات فلسفى و كلامى و عرفانى را برتعبيرات دينى تحميل كنيم و به گونه‏اى، گرفتار تفسير به راى‏شويم. ولى قطعا در اين تحليلات عقلانى فلسفه دينى، مطالعات كلامى‏و فلسفى و عرفانى -بلكه منطقى و علمى- به ذهن ما اين توانايى‏را داده كه بتوانيم قضيه وحدت خدا و وحدت فعلش را تحليل عقلانى‏كنيم. در اين تحليل عقلانى راهى نداريم كه از اصالت ماهيت،روى‏گردان شويم و وحدت شهود را هم قانع كننده نينگاريم و رو به‏وحدت وجود آوريم. آن هم نه وحدت وجود صوفى عامى -كه همه چيز راخدا مى‏پندارد- و نه وحدت وجود «ذوق‏التاله‏» (9) كه هم اصالت رابه وجود مى‏دهد و وجود را منحصر در واجب‏الوجود مى‏كند و هم اصالت‏را به ماهيت مى‏دهد و موجوديت واجب را عين ذات و موجوديت ماهيات‏را به معناى انتساب آنها به وجود مى‏داند; بلكه وحدت وجودى كه‏عارف مى‏گويد و ما سوى‏الله را تجليات مى‏داند، نه موجودات و اگراز اين حد، تنزل كنيم، تنها وحدت تشكيكى را پذيرا مى‏شويم.
حال به سراغ توحيد مى‏رويم. اميرالمومنين(ع)در وصيت‏خود به‏فرزند برومندش امام حسن مجتبى(ع)فرمود:
«واعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لرايت‏آثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعال‏له و صفاته‏» (10) .
«فرزندم، بدان كه اگر پروردگارت را شريكى بود، پيامبرانش‏نزد تو مى‏آمدند و آثار پادشاهى و تسلط او را مى‏ديدى و افعال وصفاتش را مى‏شناختى‏» .
آيا اين استدلالها درست است؟ آيا تحليل عقلانى اين قضايا ما رابه يك داورى مثبت مى‏رساند، يا يك داورى منفى؟
چرا استدلالها درست نباشد؟ اگر بر اين جهان واحد، خدايان‏متعدد، حكومت مى‏كنند، چرا پيامبران و فرستادگان، همه از جانب‏يك خدا باشند؟ چرا بقيه، فرستادگانى گسيل نكنند، تا مردم ازآنها و خواسته‏ها و نظامات و شرايع آنها اطلاع پيدا كنند؟ چراآنها آثار ملك و سلطنت‏خود را به مردم نشان نمى‏دهند؟ چرا ازافعال آنها كه مظاهر صفات آنها و از صفات آنها كه مظاهر ذوات‏متعدد و متكثر آنهاست، خبرى نباشد؟ چرا بر عالم امكان، وحدت‏نظام و يگانگى و انسجام حاكم باشد، تا ما از وحدت مصنوع، به‏وحدت صانع و از وحدت آفريده، به وحدت آفريننده استدلال كنيم؟
جالب اين كه اميرالمومنين(ع)در عبارتى قبل از عبارت فوق، به‏تحليل عقلانى دين پرداخته و خود با نگاه برون‏دينى به محتواى‏دين، وارد فلسفه دين شده است. در عبارت زير دقت كنيد:
«واعلم يا بنى ان احدا لم ينبى عن الله كما انبا عنه‏الرسول(ص)فارض به رائدا و الى النجاه قائدا» (11) .
«پسرم بدان كه هيچ‏كس مانند پيامبر خدا(ص)از خدا خبر نداده.
پس از او به عنوان پيشرو و قائد نجات، خشنود باش‏» .
خبر دادن از خدا، به دو صورت قابل تفسير است: يكى اين كه‏درباره خدا حقايقى گفته و معارفى آورده كه هيچ‏كس بهتر از آن‏نگفته و نياورده است. ديگرى اين كه احكام و قوانين و اخلاقيات ومطالبى از خداوند نقل قول كرده كه هيچ‏كس بهتر از آن، نقل نكرده‏است. حتى پيامبران سلف هم به چنين قله رفيعى دست نيافته‏اند.
بنابراين، خود رهبران دين، راه تحليل عقلانى و نگاه برون‏دينى‏را بر ما گشوده و بناى فلسفه دين را پى افكنده‏اند. به همين جهت‏است كه ما حق داريم درباره آيه زير به تحليل عقلانى بپردازيم:
(لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا) (12) .
«اگر در زمين و آسمان، خدايانى غير از خداى يكتا بودند،زمين و آسمان به فساد و تباهى كشانده مى‏شدند» .
تحليل عقلانى اين است كه آيا استدلال فوق، جدلى و اقناعى است‏يا برهانى و يقينى؟ برخى گمان مى‏كنند كه جدلى و اقناعى است;چرا كه در صورتى تعدد خدايان موجب فساد زمين و آسمان مى‏شود كه‏خدايان باهم سر ناسازگارى داشته باشند; اما اگر باهم كناربيايند و با تشكيل جلسات مشورتى با هم تفاهم كنند و تصميمات‏مشترك بگيرند، فسادى لازم نمى‏آيد. خدايان چرا باهم تفاهم نكنند؟
عدم تفاهم، يا نتيجه جهل است‏يا نتيجه هواى نفس. خدايان نه‏جاهلند و نه اسير هواى نفس.
ولى در يك نگاه عميق، معلوم مى‏شود كه استدلال آيه، برهانى ويقينى است. آيه مى‏خواهد بگويد: تعدد ذوات خدايان، مستلزم تعدداراده‏ها، و تعدد اراده‏ها، مستلزم تعدد افعال و ناهماهنگى‏آنهاست و بنابراين، راهى براى تفاهم و توافق و سازش وجود نداردو تعدد آلهه، نتيجه‏اى جز فساد در زمين و آسمان نخواهد داشت.
چنين نگاهى به آيه، نگاه فلسفه دينى است. با اين نگاه‏برون‏دينى، هرچه جلوتر رويم، به عقلانيت دين -مخصوصا در بخش‏عقايد- بيشتر پى مى‏بريم. اين عقلانيت، ما را به حقانيت مى‏رساند.
اعتقاد به عقلانيت و حقانيت، انسان را از ترديد و دودلى رهامى‏كند و با اطمينان خاطر، راه سعادت را جز راه دين -آنهم دين‏يگانه اسلام- نمى‏شناسد.
نگاهى به برهان فرجه‏اصل اين برهان، مستفاد از روايتى است از امام صادق(ع)مخاطب‏سخن، مرد زنديقى است كه منكر اصل الوهيت است. منتهى از آنجا كه‏قصدش شبهه‏تراشى است، گاهى منكر اصل الوهيت مى‏شود و گاهى دست‏به‏دامن فرض تعدد خدايان مى‏شود.
از آنجا كه روايت طولانى است، ما از نقل متن آن، خوددارى‏مى‏كنيم طالبان مى‏توانند براى مطالعه متن، به كتاب كافى مراجعه‏كنند (13) .
حضرت مى‏فرمايد: اگر قائل به دو مبدا شويم، يا هر دوى آنهاقوى يا يكى از آنها قوى و ديگرى ضعيف يا هر دوى آنها ضعيفند.
در صورت اول، بايد يكى از آنها ديگرى را مغلوب كند و گرنه‏فساد عالم، لازم آيد و در صورت دوم، همان كه قوى است، خداست ودر صورت سوم، هيچ‏كدام لايق خدايى نيست.
در صورتى كه قائل به دو خدا شويم، يا از هر جهت، باهم اتفاق‏دارند يا باهم فرق دارند.
اگر از هرجهت، باهم اتفاق دارند، تعدد باطل است; چرا كه نظام‏واحد و تدبير واحد، حكايت از وحدت و يگانگى خدا دارد.
و اگر باهم فرق دارند، بايد ميان آنها فرجه باشد، فرجه هم يك‏واجب قديم است. پس سه واجب‏الوجود داريم. از فرض سه واجب، لازم‏است دو فرجه ديگر هم فرض كنيم. بنابراين، مى‏شوند پنج واجب.
ميان اين پنج واجب، بايد چهار فرجه ديگر فرض كرد. بنابراين، نه‏واجب داريم و بدين ترتيب، بى‏نهايت واجب‏الوجود خواهيم داشت.
مرحوم فيض كاشانى به تحليل عقلانى حديث پرداخته و بانگاهى‏برون‏دينى به آن، كارى فلسفه دينى انجام داده است. او مى‏گويد:
جمله «لم لا يدفع كل منهما صاحبه‏» (14) برهانى است كه به سه‏قاعده فلسفى اشاره مى‏كند:
1 - صانع عالم بايد قوى در ايجاد و تدبير همه موجودات باشد.
2 - يك حادثه شخصى را نمى‏توان منسوب به دو ايجاد از ناحيه دوخالق و دو موجود دانست.
3 - ترجيح بلا مرجح محال است. يعنى محال است كه يك حادثه بدون‏هيچ رجحانى به يكى از دو مبدا انتساب پيدا كند.
سپس درباره جمله «لم يخل من ان يكونا متفقين من كل وجه اومفترقين من كل جهه‏» مى‏فرمايد: برهان ديگرى است كه بر سه مقدمه‏عقلى استوار است:
1 - دو چيزى كه از هر جهت متفقند، چون ما به‏الامتياز ندارند،متعدد نيستند.
2 - دو چيزى كه از هر جهت مفترقند، صنع و تدبير يكى مرتبط به‏صنع و تدبير ديگرى نيست و بنابراين، محال است كه از آنها دوامر واحد شخصى پديد آيد.
3 - اجزاى عالم چنان به يكديگر مرتبطند كه گويى مجموع عالم‏شخص واحدى است (15) .
پس از آن مى‏گويد: جمله «ثم يلزمك ان ادعيت اثنين فرجه مابينهما» يا برهان ثالثى است‏يا تنوير و تشييد برهان دوم است واز آنجا كه در برهان دوم، دو مبدا را متفق من جميع‏الجهات ومفترق من جميع‏الجهات فرض كرد، مى‏خواهد آن برهان را به اين صورت‏تكميل كند كه دو مبدا را متفق از بعض جهات و مفترق از بعض‏جهات فرض كند. در اين صورت، مابه‏الافتراق آنها غير ازمابه‏الامتياز آنهاست (16) .

پى‏نوشت:

1) العروه‏الوثقى(مباحث طهارت و نجاست).
2) آل عمران: 190 و 191.
3) القمر: 51.
4) يس: 82.
5) نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 64، ص 146.
6) مضمونى است كه در برخى از ادعيه آمده است.
7) نهج‏البلاغه فيض الاسلام، خطبه 228، ص 737.
8) الصحيفه‏ السجاديه الكامله، صفحه 129 دعاى‏ 32 (المستشاريه‏ الثقافيه للجمهوريه‏ الاسلاميه الايرانيه بدمشق.
9) يكى از اساطين مكتب ذوق التاله، علامه دوانى است.
10) نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31، ص 909.
11) همان.
12) الانبياء: 23.
13) الكافى، ج‏1، ص 81(كتاب التوحيد).
14) الشافى، ص 41 و 42.
15) همان، ص 42.
16) همان.

مقالات مشابه

مؤلّفه‌های «خدامحوری» و آثار آن در زندگی از دیدگاه قرآن و روایات

نام نشریهاسلام و مطالعات اجتماعی

نام نویسندهروح‌الله محمدی, عبدالهادی فقهی‌زاده, منصور پهلوان

حس و توحید از منظر مفسران و فیلسوفان

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهمحمدتقی فعالی

اصول تربیت توحیدی براساس آموزه‌های قرآن و ائمه اطهار

نام نشریهتربیت اسلامی

نام نویسندهکیومرث قیصری گودرزی, منصور خوشخویی, احمد سلحشوری

کاربست روش پرسش و پاسخ در تبیین عقاید (در قرآن و حدیث)

نام نشریهحدیث و اندیشه

نام نویسندهرضا برنجکار, علی عباس آبادی

قرآن و روش هاي انگيزشي توحيد باوري

نام نشریهاسلام و پژوهش‌هاي تربيتي

نام نویسندهابوالفضل ساجدی, حامد ساجدی

تنزيه و تشبيه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحسن رمضانی

توحيد

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحسن رمضانی

روش طرح توحید در قرآن (خداپرستی یا خداشناسی)

نام نشریهقبسات

نام نویسندهعبدالکریم بهجت‌پور