در بخش پايانى بحث وحى نبوت، با عنوان «تفسير وحى در الهيات مسيحى» مسايل زير را ملاحظه مىكنيم:
1. مصاديق چهارگانهى وحى در دايرة المعارف بريتانيكا.
2. تفسير پديدار شناسانهى وحى و تبيين عناصر پنجگانهى آن.
3. كاربردهاى وحى در كتاب مقدس.
4. وحى تاريخى ناقص و كامل، كمال آن در فرجام تاريخ است (انتقال انسان به جهان ديگر) .
5. وحى زبانى و غير زبانى، و مقصود از دومى حلول ويا تجلى خدا در مسيح، در اين صورت او وحى مجسم است.
6. تحليلى از مسيح: وحى مجسم.
7. كتاب مقدس وحى مجسم را رد كرده، او را فقط پيامبرى بيش نمىداند.
در دايرة المعارف «بريتانيكا» براى وحى، مصاديق زير ذكر شده است:
1. تجلى اراده و تدبير الهى در عقل انسان و ضمير و وجدان او. (1)
2. ظهور قدرت و حكمت الهى در طبيعت. (2)
3. حقيقتى كه از جانب خداوند و از طريق كلام مكتوب و پيام خاص الهى به «قديسين» رسيده است، آنهايى كه با روح القدس هم سخن شدهاند. اين صريحترين نوع وحى است. (3)
يادآور مىشويم: دو معنى نخست را «وحى تكوينى» ، و معنى سوم را «وحى تشريعى» مىنامند. و قرآن كريم در دو مورد نخست لفظ «وحى» را به كار مىبرد.چنانكه در پاورقى به آن اشاره شد، و معنى سوم، معنى معروف وحى نبوتى است كه نياز به ذكر نمونه ندارد.
4. وحى، حالتى است كه انسان تحت تاثير مستقيم خدا قرار گيرد و وحى به اين معنى به طريق يا كانال جريان كلام و شيتخداوند مىگردد، تفسير شده است. (4) و در حقيقت وحى در اين مورد مساوى با اشراق و الهام است و داستان مادر موسى «و اوحينا الى ام موسى...» (قصص/7) مصداق روشن اين قسم است.
پديدار شناسان دينى براى وحى، ابعاد و نشانههاى پنجگانهاى بيان كردهاند.
1. مبدا و سرچشمهى وحى: امرى فوق طبيعى يا اسرار آميز است، خدا، نياكان، قدرت (مانا) و نيرو.
2. وسيله و ابزار وحى: علايم مقدس در طبيعت (همچون ستارگان، حيوانات، مكانها يا زمان مقدس) رؤياها، بصيرتها، جذبه و وجدها و سرانجام كلمات يا كتاب مقدس.
3. هدف وحى: ياد دادن ، كمك كردن، تنبيه كردن، حضور، فعاليت، ماموريت دينى.
4. مخاطبان يا دريافت كنندگان: جادوگر و ساحر، حكيم، كاهن و كشيش فداكار، پيامبران.
5. نتيجه يا اثر دريافت وحى: اعتقاد راسخ، تبليغ الهى، عبادت. (5)
در قاموس كتاب مقدس نوشتهى «مستر هاكس» امريكايى با تتبع در كتاب مقدس موارد زير براى وحى ذكر شده است:
الف: نبوت مخصوص شهرى يا مملكتى يا قومى: سفر اعداد24: 2، كتاب دوم سموئيل 23: 1 و 15: 1.
ب: رئيس يعنى آيتى براى قومى: سفر خروج 12: 10.
ج: وحى الهام: سفر خروج: 13: 6، كتاب ملاكى1: 1، رساله روميان11: 4.
وحى به اين معنا حلول روح اقدس الهى در مصنفين مىباشد، و بر اين اساس است كه گفته مىشود تمام كتب از الهام خداست، رساله دوم تيموتادس 3/16.
1. القا و افادهى مطالبى از حقايق روحانى و حوادث آينده.
2. ارشاد آنان براى تاليف حوادث معروف يا حقايق مقرر تا آنها را بدون خطا ذكر نمايند. (6)
در كتاب معجم اللاهوت الكتابى زير عنوان وحى Revelation وحى تاريخى را مبناى دينى كه كتاب مقدس ترسيم مىكند دانسته و آن را وجه امتياز آن، از اديانى از قبيل دين «بودا» كه هيچ گونه ارتباطى با وحى ندارند به شمار آورده است، پس وحى بدان صورت كه در كتاب مقدس آمده، يك حقيقت تاريخى است.
وحى كه مبدا آن عهد عتيق بود در عهدجديد به كمال مىنشيند و متمركز در مسيح است كه خود صاحب و موضوع اصلى وحى است، و داراى سه مرحله متمايز است:
1. وحى به دستخود مسيح اتمام مىيابد و او به رسولان مىسپارد.
2. وحى از طريق رسولان و شاگردان مسيح و نيز از طريق كليسا و با ارشاد و رهنمود روح القدس به مردم مىرسد.
3. عصر كمال نهايى وحى كه ايمان مردم به نقطه شهود مستقيم سر الهى مىرسد. وحى كه مسيح آورد و نيز آنچه كه از طريق رسولان وكليسا به ما رسيده، هنوز ناقص است، زيرا حقايق الهى زير پرده علامتها و نشانهها محجوب است و آن علايم تنها خبر از وحى كاملى دادهاند كه در فرجام تاريخ رخ خواهد داد. و در آن هنگام پسر انسان با عزت، ظاهر خواهد شد، و مردم از اين عالم به عالم ديگرى منتقل مىشوند. (7)
انديشه مسيحى شامل دو برداشت كاملا متفاوت در باب ماهيت وحى است:
الف. ديدگاهى كه در دوره قرون وسطيغايب بوده است و امروزه صورتهاى سنتىتر را كه مذهب كاتوليك رومى نماينده آن است، مىتوان تلقى زبانى از وحى ناميد; بر اساس اين نظر، وحى مجموعهاى از حقايق است كه در احكام يا قضايا بيان گرديده است، و حقايق اصيل و معتبر الهى را به بشر انتقال مىدهد.
به گفتهى دايرة المعارف كاتوليك، وحى را مىتوان به عنوان «انتقال برخى حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايطى كه وراى جريان معمول طبيعت است» تعريف نمود» . (8)
ب. ديدگاه متفاوتى از وحى كه در مقابل ديدگاه پيشين مىتوان آن را ديدگاه «غير زبانى» ناميد (يا اگر بخواهيم مىتوان اصطلاح «ديدگاه تاريخ نجات بخش» را به كار برد) و در مسيحيت پروتستانت طى قرن حاضر بهطور گسترده رواج يافته است. اين ديدگاه مدعى است كه در انديشه مصلحان دينى قرن شانزدهم (لوتر وكالون و اقران آنان) وحتى جلوتر از آن در عهد جديد و كليساى نخستين ريشه دارد.
بر طبق ديدگاه غير زبانى، مضمون وحى مجموعهاى از حقايق در باره خداوند نيست، بلكه خداوند از راه تاثير گذاشتن در تاريخ به قلمرو تجربه بشر وارد مىگردد.اين تلقى غير زبانى از وحى با تاكيد دوباره در دوره جديد بر خصوصيتشخصىوار خداوند و اين انديشه كه ارتباط شخصى وار الهى بشرى شامل چيزى بيشتر از ابلاغ و پذيرش حقايق كلامى است، مناسبت دارد. (9) اين ديدگاه مورد قبول كارل بارت (1886 - 1968) متكلم پروتستان سوئيسى نيز بود. وى بر آن بود كه وحى اصلى، شخص مسيح است، كلمة الله در هيات انسانى، و كتاب مقدس يك مكتوب بشرى است كه شهادت بر اين واقعه وحيانى مىدهد، فعل خداوند در وجود مسيح و از طريق اوست، نه در املاى يك كتاب معصوم. (10)
در ديدگاه وحى غير لفظى به تفسير پيشين خصوصيت تاريخى بودن وحى حفظ شده بود، و تنها به جاى اين كه لفظى باشد، جنبه عينى و فعلى يافته بود، يعنى وجود مسيح كه محل حلول يا تجلى خداوند بود، خود وحى مجسم به شمار مىرفت، و كتاب مقدس چيزى جز روايتبشرى از حلول خداوند در مسيح و آثار عينى آن نيست. ولى در اين جا ديدگاه ديگرى است كه علاوه بر اينكه بر ويژگى غير لفظى بودن وحى تكيه مىكند، تاريخى بودن آن را نيز غير مهم مىشمارد و بر درونى بودن آن به عنوان حضور خداوند در ضمير مؤمنان تاكيد مىورزد. شلاير ماخر (1768 - 1834) كه وى را مؤسس الهيات اعتدالى مىشمارند از طرفداران اين نظريه است. به اعتقاد وى، ديانت، موضوع تجربه زنده است، نه عقايد رسمى مرده، و قابل تحويل بر حكمت عملى يا حكمت نظرى نيست، به تعبير او عنصر مشترك اديان، «احساس وابستگى مطلق» است، احساس تباهى در برابر نامتناهى.
از نظر وى، ارزش كتاب مقدس فقط در اين است كه سابقه احوال و تجارب دينى اسرائيل و مسيح و سرگذشت مؤمنان صدر اول را باز مىگويد، در روش كلامى او، وحى واقعى تاريخى، جاى كمى داشت. (11)
آلبرشت ريچل (1822 - 1889) متكلم پروتستانى آلمانى نيز همانند «شلاير ماخر» ، در جست وجوى مبناى قلبى و تجربى يانتبود، و اين در درجه اول آن را به اراده اخلاقى انسان تعبير مىكرد و نسبت مىداد. وى بر آن بود كه تجربه اصلى مسيحى دگرگون شدن حيات و سلوك معنوى و تخلق به اخلاق و شخصيت مسيح است، و به همين جهتبه تحقيقات تاريخى مربوط به زندگانى مسيح علاقه داشت، ولى در آثارش تصريح شده است كه ديانت قلبى، فراتر از شناخت گذشته است. (12)
خواننده ، توجه دارد كه چگونه پديدهى وحى در آيين مسيحيت، به شكلهاى گوناگون و تفسيرهاى مختلف، توجيه مىشود و اين رابطهى مرموز و الهام بخش ميان انسان وخدا كه پيامبران الهى، حقيقت و مشروعيتخود را، از آن يافتهاند چگونه در متون دين مسيحى و دايرة المعارفهاى بشرى، تفسير مىشود.
اين پديده، در نخستين روزهاى رسالت پيامبران، گاهى به بخشهاى بسيارى نازله آن تفسير گرديده كه حتى الهام كاهنان وپيشگويى غيب گويان و فالگيران، وحى تلقى شده و زمانى وحى در آن اوج الهامى به عنوان، روشنى بخش تجربه دينى و يا منبع و سرچشمه قوانين و تشريع الهى، تفسير مىگردد.
اما از طرف ديگر آيين مسيحيت و پيچيدگيهاى عقايد، و سر مگوى «تثليث» در آن، دانشمندان معاصر و بعد از رنسانس اروپا را (آنهايى كه به نوعى به دين و وحى، اعتقاد دارند) به آن واداشته است كه اين پديده را، گاهى روانى، و زمانى به نحو «حلول» كه عبارت ديگر تجربه دينى است و صريحتر «وحى مجسم» عيسى مسيح تفسير نمايند. از اين جهت ضرورت دارد كه اين پديده را از متون معتبر مسيحى (كتابهاى مقدس) كه محكمترين سند داورى در باره عقيدهى مسيحيت است، پىگيرى نماييم، و چگونگى و تطور اين پديده را در آن، رد يابى كنيم. تا روشن شود اين نوع تفسيرهاى متنوع كه زاييدهى تخيل است هيچ ارتباطى به وحى دركتاب مقدس و آيين مسيح ندارد و اين نوع تفسيرها را نبايد به آيين مسيح نسبت داد.
رهيابى و فهم وحى مسيحى، لازم دارد كه محقق، در راه تحقيق حقيقت وحى در آيين مسيحيتبه شناخت و طرز اعتقاد مسيحيان درباره عيسى مسيح، اطلاع كافى داشته باشد. جايگاه مسيح در نظام هستى و رسالت او روشن شود. زيرا شخص مسيح (در نظر مسيحيان نه انجيل)، روشنترين ظهور «الوهيت» و «كلمة الله» است. دين خداست كه فرود آمده و در پيكر عيسى متحد شده است.و يا مسيح همان وحى مجسم مىباشد كه ذات الوهيت در پيكر او تبلور يافته است . آيا به راستى اين عقيده، در دوران مسيحيت نخستين، نيز چنين بود و يا اينكه بعدها در تاريخ آن آيين، چنين اعتقادى به ظهور رسيده يا پديد آمده است؟ !
لذا جا دارد كه عقيده مسيح را در تاريخ قوم اسرائيل كه جايگاه اوليه عيسى مسيح است، رديابى كرده و ظهور چنين اعتقاد (حلول) را در آيين عيسوى پىگيرى نماييم.
بدون شك عيسى مسيح، خود را در نخستين روزهاى قيام خود، انسان و بنده و فرستادهى خدا مىدانست و يقين داشت كه خداوند او را به پيامبرى برانگيخته و مانند ديگر پيامبران بنى اسرائيل: موسى، اشعياء، عاسوى، براى راهنمايى و ارشاد مردم آمده است. (13)
عيسى مسيح، شريعت موسى و يهود را قبول داشته و خود را «كامل كننده» ى آن معرفى مىكرد.
در عهد جديد، انجيل «متى» و «لوقا» ، چنين مىگويد:
«گمان مبريد كه آمدهام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم. نيامدهام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم. زيرا هر آينه به شما مىگويم تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطهاى از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود.پس هر كه يكى از اين احكام، كوچكترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد، در ملكوت آسمانى، كمترين شمرده شود، اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان بزرگ خواهد شد». (14)
چنانچه ملاحظه مىشود عيسى مسيح با صراحت تمام به انسان بودن و پيامبر بودن خود اعتراف دارد و بيان مىكند كه او تكميل كنندهى شريعت موسى مىباشد.
در مطاوى عهد جديد، بارها مىخوانيم كه عيسى خود را بنده و فرستادهى خدا مىداند و از ديگران هم مىخواهد كه خداى يگانه را بپرستند.
«اى اسرائيل! بشنو، خداوندى كه خداى ماستيك خداوند است» : مرقس 12: 29.
«شما سامريان، آنچه را نمىشناسيد، مىپرستيد اما ما آنچه را كه مىشناسيم، عبادت مىكنيم» يوحنا: 3: 13.
«خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، خداى اجداد ما، بنده خود عيسى را به جلال رسانيده است» اعمال رسولان: 263.
مطالعهى اناجيل و عهد جديد، به روشنى مدلل مىدارد كه عيسى مسيح، خود را بنده خدا و پيامبر مىدانسته است اين حقيقت در مطاوى آيات زياد عهد جديد، به وفور به چشم مىخورد. اينك شواهد:
1. در انجيل متى، جريان تلاش ابليس را در فريب او با اين واكنش نقل مىكند كه فرمود:
«دور شو اى شيطان، كتاب مقدس مىفرمايد: بايد خداوند خود را بپرستى و فقط او را خدمت نمايى» . متى: 11104.
2. يهوديان مسيحى شده نخستين: عيسى يك پيامبر يهودى است آنها، لقب پيامبران بنى اسرائيل ربى و استاد به او مىدادند و او را پسر انسان مىخواندند.
«گفتند اين است عيسى نبى از ناصره جليل» متى: 21: 12.
3. حتى در انجيل يوحنا، جريان ملاقات زن سامرى را با عيسى چنين نقل مىكند. به عيسى گفت: «اى آقا مىبينم تو نبى هستى» يوحنا: 14: 19.
4. يهوديان مسيحى شده رابطه استاد و شاگردى ميان خود و او مىدانستند.
«يكى از روحانيان بزرگ سامريان به عيسى گفت: اى استاد، ما روحانيان اين شهر مىدانيم كه شما از طرف خدا براى هدايت ما آمدهايد» يوحنا: 3: 21.
5. در آغاز رسالت مسيح، تمام حواريون و شاگردان او، مسيح را به عنوان يكى از انبياى يهود مىشناختند، يوحنا: 5: 36 اعمال رسولان: 17: 9.
مسيح در نخستين دوره از رسالتخود اناجيل موجود و عهد جديد براى زندگانى حضرت عيسى مسيح، ادوار چندى را ترسيم مىكنند:
1. دوره تولد مسيح; 2. دوران كودكى; 3. دوران رسالت و موعظههاى او; 4. دوره مبارزه با امپراطورى روم; 5. جاسوسى شاگردان و گرفتارى او; 6. بالاى دار رفتن; 7. سرانجام دفن و رستاخيز مسيح.
طبق شواهد اناجيل، عيسى مسيح در دوره رسالتخود در ميان حواريون و در سرزمين ماوراى اردن و هنگامى كه براى راهنمايى «گوسفندان» به شهرهاى قيصريه، جليله و ديگر شهرهاى فلسطين مىرود، تنها يك پيامبر بوده است. حتى اعتقاد حواريون و شاگردان او در اين دوره، اين بوده است كه جانشين يحيى تعميد دهنده و ناجى بنى اسرائيل است.
سخنان «پطرس» كلمنت اسكندرانى، اين ادعا را ثابت مىكند. (15)
حتى در اولين كليساى اورشليمى، تمام آداب و رسوم شريعتيهود به طور كامل رعايت مىشد. (16)
تنها چيزى منشا امتياز نودينان از يهوديان سنتى به حساب مىآيد، عقيده به عيسى پيامبر به عنوان همان پيامبر موعود از نسل داوود است كه در كتابهاى انبياى بنى اسرائيل بشارت داده شده است. براى آنان مسيح موجود الهى نبوده است، بلكه پيغمبر پيش گويى شدهى انبياى سلف مىباشد. در اين جامعه يهودى مسيحى شده اسرائيلى، (پيش از تحرير اناجيل جديد) توحيد به عنوان يك اصل مسلم دينى به شمار مىرود، اساسا چنين چيزى مطرح نيست كه خداوند پسرى دارد كه هم ذات اوست.
ظاهرا پطرس و يعقوب طرفدار چنين عقيدهاى هستند كه بعدها مورد مخالفت پولس و يوحنا قرار مىگيرند. (17) مردم زمان او، او را پيامبرى مىدانند كه مؤيد با معجزات و كرامات مىباشد و آنها با شگفتى ، ناتوان از تحليل هستند.
«و عيسى با شاگردان خود به روستاهاى قيصريه فيلپس رفتند و در راه از شاگردانش پرسيد و گفت: مردم مرا چه كسى مىدانند؟ ايشان جواب دادند كه : يحيى تعميد دهنده و بعضى گويند: تو الياس هستى و بعضى گويند: يكى از انبياء هستى. او از ايشان پرسيد: شما مرا كه مىشناسيد؟ پطرس در جواب او گفت: تو مسيح هستى. پس به آنان دستور داد كه درباره او به هيچ كس چيزى نگويند». (18)
«به شهر خود «ناصره» برگشت و به تعليم دادن در عبادتگاههاى آنها شروع كرد. مردم از اين همه حكمت و معجزهاى كه از او مىديدند در حيرت افتادند و گفتند: چطور ممكن است چنين چيزى بشود. او پسر يك نجار است ومادرش مريم را مىشناسيم. برادرهايش هم كه يعقوب و يوسف و شمعون و يهودا هستند. تمام خواهرهايش هم كه همين جا زندگى مىكنند، پس اين چيزها را از كجا ياد گرفته؟ به اين ترتيب به حرفهايش اعتنايى نكردند. آن وقت عيسى گفت: يك پيغمبر همه جا مورد احترام مردم است، جز در وطن خود و بين مردم خويش، پس عيسى به علتبى ايمانى آنها معجزات زيادى در آنجا نكرد». (19)
«عيسى پرسيد: راجع به چه موضوعى اين قدر سخت مشغول گفتگو هستيد؟ چرا اين قدر ناراحتيد؟ يك لحظه ايستادند و به هم نگاه كردند. عيسى پرسيد چه وقايعى؟ گفتند آنچه براى عيساى ناصرى اتفاق افتاد، او يك پيامبر و استاد توانايى بود. معجزههاى باور نكردنى انجام مىداد و مورد توجه خدا و انسان بود. ولى كاهنان اعظم و...». (20)
بنابه نوشتههاى اناجيل و فرمودههاى عيسى مسيح در عهد جديد، او جز يك پيامبر نبود و همانند ديگر انبياى اولو العزم رسالت راهنمايى و ارشاد و پيام رسانى خداوند متعال را انجام مىداد و هرگز ادعايى همچون فرزند خدا و متحد ذات حق نبوده است.
«پس عيسى به ايشان فرمود: آنچه به شما مىگويم، از فكر و نظر خودم نيست، بلكه از خدايى است كه مرا فرستاده است. اگر كسى خواست واقعا بخواهد، مطابق خواستخدا زندگى كند، فورا مىفهمد كه آنچه من مىگويم از زبان خدا است نه از خودم، كسى كه نظر شخصى خودش را بگويد، معلوم مىشود مىخواهد، مورد توجه مردم قرار بگيرد، ولى كسى كه بخواهد مردم خدا را تمجيد و ستايش كنند، او شخص درستكار و بى ريا است». (21)
مسيح فقط پيامهاى خداوند را مىرساند و از خود چيزى ندارد:
«من حقايقى را كه از خدا شنيدهام به شما گفتهام، با اين حال، شما مىخواهيد مرا بكشيد. ابراهيم هرگز چنين نمىكرد، وقتى اين طور مىكنيد، از پدر واقعيتان اطاعت مىكنيد. مردم جواب دادند: ما حرامزاده نيستيم، پدر ما، خدا است. عيسى جواب داد اگر خدا پدر شما مىبود، مرا دوست مىداشتيد. زيرا من از طرف خدا پيش شما آمدهام من خودسرانه پيش شما نيامدهام، بلكه خدا مرا پيش شما فرستاده است. چرا نمىتوانيد حرفهاى مرا بفهميد؟ زيرا از پدر واقعيتان ابليس مىباشيد و مىخواهيد خواهشهاى پدر خود را به عمل آوريد، شيطان از همان اول قاتل بود و از حقيقت نفرت داشت. در وجود او، يك ذره حقيقت هم پيدا نمىشود، چون ذاتا دروغگو و پدر دروغگويان است. به همين دليل است كه وقتى من حقيقت را به شما مىگويم، نمىتوانيد باور كنيد. كدام يك از شما مىتواند حتى يك گناه به من نسبتبدهد؟ هيچ كدام...». (22)
با اين اعترافات صريح، معلوم مىشود كه عيساى ناصرى، يك بشر بود و هرگز ادعا نكرد كه او عنصرى فرا طبيعى و الوهى است. (23)
همچنين اعتقاد اصحاب و حواريون او نيز همين بوده است، آنها او را به پيامبرى قبول داشتند نه به خدايى.
جالب اينكه هم اناجيل موجود، براى او نسب نامه خاصى مىنويسند كه او از نسل داوود و يا از مادرى به نام مريم متولد شده است، جز اينكه مريم او را از روح القدس باردار شده است . اين اعتراف در انجيل لوقا در رابطه با بشارت مريم چنين آمده است:
«روح القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خداى متعال بر تو سايه خواهد افكند و به اين سبب آن نوزاد مقدس پسر خدا ناميده مىشود». (24)
تعبير «پسر خدا بودن» در اين عبارت جز يك عبارت تشريفاتى بيش نيست كه به معنى بنده مقرب خداوند مىباشد و گرنه او انسان بود فنا پذير و زاييده از زن و مبتلا به حوادث گرما و سرما كه البته پيامبر است (برنابا، 52: 10) .
از امتيازات قرآن كريم، اين است كه تاريخ گذشته را آنجا كه جنبه معرفتى، تبليغى و ارشادى دارد، بازگو مىكند و به عنوان يك كتاب بازنگر و اصلاح كننده كه نسبتبه كتابهاى مقدس دارد «مهيمن» (25) جنبههاى غلو آميز عهد عتيق و عهد جديد را انتقاد مىكند و عقايد مشترك اديان ابراهيمى را به عنوان يك بحث تطبيقى اديان، نقل مىكند.
از اين جهت قرآن زندگانى پيامبرى و رسالتى عيساى مسيح و مادر بزرگوار او مريم مقدس را به تفصيل نقل مىكند و انگيزههاى انحرافى و تهمتهاى نارواى بنى اسرائيل را نسبتبه مسيح و مريم، بازگو كرده و رد مىكند. اينك مجموع نظريات قرآن را در باره عيساى مسيح به طور اجمال در زير مىآوريم:
1. عيسى مسيح انسان، مخلوق و بنده خداوند است كه آفرينش ويژه همانند آدم دارد. اما وجود وى هرگز خارج از نظام طبيعت و تدبير خداوندى نيست. او در زمان خاصى تولد يافته و قانون عمومى مرگ شامل حال او نيز مىباشد.
«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون» (آل عمران/59) .
«در واقع مثل عيسى پيش خداوند به مانند مثل (آفرينش) آدم است كه او را از خاك آفريد، پس بدو گفت: "باش"، پس وجود يافت» .
«...ان الله يبشرك بكلمة منه آسمه المسيح عيسى ابن مريم...» (آل عمران/45) .
«فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تو را به كلمهاى از جانب خود كه نامش مسيح عيسى پسر مريم است مژده مىدهد» .
«قال اني عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا» (مريم/30) .
«عيسى گفت: منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است» .
«لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله...» (نساء/172) .
«مسيح از اينكه بنده خدا باشد هرگز ابا نمىكند» .
«ان هو الا عبد انعمنا عليه و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل» (زخرف/59) .
«عيسى جز بندهاى كه بر وى منت نهاده و او را براى فرزندان اسرائيل سرمشق و آيتى گردانيده است نيست» .
«و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعثحيا» (مريم/33) .
«درود بر من، روزى كه تولد يافتم و روزى كه مىميرم و روزى كه زنده و برانگيخته مىشوم» .
2. عيسى، هرگز ادعاى الوهيت نكرد، آنهايى كه او را به خدايى گرفتند، هواى نفس خود را به پرستش گرفتند نه عيسى را.
«واذ قال الله يا عيسى بن مريم ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما في نفسك انك انت علام الغيوب ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم...» (مائده/116-117) .
«ياد كن هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟ عيسى گفت: منزهى تو، من در بارهى خويش، چيزى را كه حق نيست، بگويم. اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مىدانستى. آنچه در نفس من است تو مىدانى و آنچه در ذات توست من نمىدانم. چرا كه تو خود ، داناى رازهاى پنهانى، جز آنچه مرا بدان فرمان دادى، چيزى به آنان نگفتم . گفتم كه خدا، پروردگار من و خداى خود را عبادت كنيد...» .
«لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماواه النار و ما للظالمين من انصار لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا اله واحد...» (مائده/72-73) .
«كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، قطعا كافر شدهاند، وحال آنكه مسيح، مىگفت: اى فرزندان اسرائيل، خداى من و خداى خودتان را بپرستيد، كه هركس به خدا شرك بورزد، قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است وبراى ستمكاران ياوران نيست. كسانى كه به تثليث قائل شده و گفتند: خدا سومين (شخص از) سه اقنوم است، قطعا كافر شدهاند و حال آن كه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست» .
3. عيسى يك پيامبر، داراى رسالت و برخوردار از علم و حكمت است و كتاب او انجيل است:
«...و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور...» (مائده/46) .
«و به او انجيل داديم كه در آن، هدايت و نور است» .
«و يعلمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الانجيل و رسولا الى بنى اسرائيل...» (آل عمران/48-49) .
«به او كتاب و حكمت، تورات و انجيل مىآموزد و او را به عنوان پيامبرى به سوى بنى اسرائيل مىفرستد» .
«و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل اني رسول الله اليكم...» (صف/6) .
«ياد آر هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى اسرائيل من پيامبر خدا به سوى شما هستم» .
4. عيسى همانند ديگر پيامبران است و در سلسلهى انبياى خداست:
«و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم ... ثم قفينا على آثارهم برسلنا و قفينا بعيسى ابن مريم و آتيناه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة...» (حديد/26 - 27) .
«ما نوح و ابراهيم را فرستاديم... آنگاه به دنبال آنان پيامبران خود را پى در پى، آورديم عيسى پسر مريم را به دنبال آنان آورديم و به او انجيل داديم و در دل كسانى كه پيرو او بودند، مهربانى و محبت قرار داديم» .
«...و اوحينا الى ابراهيم... و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان...» (نساء/163) .
«ما به ابراهيم ... و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان پيامبر وحى فرستاديم» .
«...مصدقا لما بين يدي من التوراة و لاحل لكم بعض الذي حرم...» (آل عمران/50) .
«و مىگويد: آمدهام تا تورات را كه پيش از من نازل شده است تصديق كنم و تا پارهاى از آن چيزهايى كه بر شما حرام شده، حلال گردانم» .
5. عيسى، معجزات را به اجازه خداوند اقامه مىنمود:
«...و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم...» (آل عمران/49) .
«و به اذن خدا نابيناى مادر زاد و مبتلا به پيسى را شفا مىبخشم و مردگان را زنده مىگردانم و شما را از آنچه مىخوريد و در خانههايتان ذخيره مىكنيد، خبر مىدهم» .
6. عيسى در قيامتشاهد مردم خواهد بود.
«و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا» (نساء/159) .
«از اهل كتاب كسى نيست مگر اين كه پيش از مرگ او به او ايمان مىآورد و روز قيامت نيز عيسى بر آنان شاهد خواهد بود» .
تطابق محتواى قرآن و انجيل با كوچكترين ملاحظه آيات قرآن كريم در باره عيسى مسيح، به خوبى روشن مىشود، كه تعاليم و معارف اسلامى در مورد مسيح، كاملا با مفاهيم و محتواى گزارشهاى عهد جديد، تطابق دارد. هر دوى كتابهاى مقدس (به زعم مسيحيان) به انسان بودن ، پيامبر بودن و مؤيد بودن مسيح از طرف خداوند تاكيد دارند و اين كه او ، در سلسله انبياى بنى اسرائيل، متمم پيام و رسالت آنان بوده است. او و مادرش هرگز ادعاى خدايى يا جزء ذات الوهيت نداشته و به جز بندگان مقرب درگاه الهى ، چيزى نبودهاند.
نظارت و اصلاحگرى و مهيمن بودن قرآن كريم نسبتبه عهدين به ويژه عهد جديد، كاملا روشن مىكند كه چگونه قرآن عقايد مسيحيان را در مورد عيسى مسيح و پيام او، اصلاح مىكند و او را به راستى يكى از پيامبران اولو العزم الهى و مبشران حمتخداوندى مىداند.
لذا اگر ما، درباره او ادعا كنيم، عيسى، پيامبر اسلام است، چندان ادعاى گزافى نبوده و او مبشر اسلام و پيام آور او بوده است.
از اين جهتسرگذشت پديدهى وحى در جهان مسيحيت و معانى و مفاهيم گونه گونى كه در باره اين پديده اظهار مىشود و سرگذشت تفسير وحى به عنوان «وحى تجسم يافته» كه خداوند از طريق عيسى مسيح خودش را به انسانها نشان مىدهدو باعث نجات آنها مىشود، انگيزهاى بوده است كه دانشمندان مسيحى در طول تاريخ آن، برداشتها و تفسيرهاى مختلفى از آن ارايه بدهند و احيانا سبب انحراف و انكار دين مسيحى شده و به ظهور و پديد آمدن عصر روشنگرايى و انكار معنويات در اروپاى غربى منجر شود. مطالعه كتاب ارزشمند «راهنماى الهيات پروتستان» نوشته ويليام هوردرن و ترجمه ط ميكائيليان را به خوانندگان گرامى توصيه مىكنيم.
1. در قرآن نيز، وحى در اين مورد به كار برده شد:
«ونفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها» (شمس/7 - 8) .
2. در قرآن نيز در اين مورد به كار رفته است:
«...و اوحى فى كل سماء امرها...» (فصلت/12) .
3. دايرة المعارف بريتانيكا: 23/440. به نقل از: تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، ص 102.قابل يادآورى است كه در اين مقاله، از كتاب مذكور جهت نقل برخى از مطالب استفاده شده است.
4. همان: 15/ 783.
5. دايرة المعارف دين، الياده: 12/396.
6. قاموس كتاب مقدس، جيمزهاكس، ص 905.
7. معجم اللاهوت الكتابى، ص 840.
8. فلسفه دين، جان هيك، ص 119.
9. همان، ص 133 134.
10. علم و دين، ص 145 در اين مورد باز در همين مقاله توضيح خواهيم داد.
11. علم و دين، ص 131 132.
12. همان، ص 132.
13. تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، فصل 3.
14. متى: 5، 17، 19 و لوقا: 1716.
15. به نقل از راميار: نبوت اسرائيلى215.
1.Preachiny of peter :6 :15
16.تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، فصل 4.
17.الاسلام، دعوة نصرانية: يوسف حداد، فصلهاى اول و دوم، صفحه 97 60، لبنان.
18. انجيل مرقس: 8: 27 30 و انجيل لوقا: 9: 18 30.
19.انجيل متى: 13: 54 56; انجيل مرقس: 6: 62.
20. انجيل لوقا: 24: 17 21.
21. انجيل يوحنا 7: 1916، نيز انجيل مرقس: 9: 37 (يوحنا8: 16)، (يوحنا 11: 43)، (يوحنا 12: 44 50) .
22. انجيل يوحنا8: 474) نيز (يوحنا14: 24) .
23. ر.ك: دايرة المعارف بريتانيكا: 5/636.
24. انجيل لوقا: 1: 28 36.
25. مائده/48.