مطالب اين فصل را در سه بند ارايه مىكنيم:
الف) تلقى عارفان از اسم و صفت.
ب) نامتناهى بودن اسماء و صفات الهى.
ج) مقصود عارفان از توقيفيت اسماء و صفات.
اولين نكتهاى كه لازم استبررسى شود، تلقى عارفان از اسم و صفت است كه به چند مورد اشاره مىشود:
1. قيصرى، در مقدمه شرح فصوص الحكم:
«ذات با يك صفت معين و لحاظ يك تجلى از تجلياتش اسم ناميده مىشود. پس «رحمن» ذاتى است كه داراى رحمت است و «قهار» ذاتى است كه داراى قهر است. و اين اسامى ملفوظ در واقع اسماء اسماء مىباشند. و از اينجا معلوم مىشود كه چرا عارفان اسم را عين مسمى مىدانند.(يعنى مقصود آنها از اسم، اسم ملفوظ نيستبلكه حقيقت عينى و خارجى است)». (1)
بهطور طبيعى مقصود آنها از صفت، همان شؤون وتجليات حق تعالى است چنان كه خود قيصرى در يك صفحه پيشتر به همين نكته اشاره كرده است.
2. امام خمينى، در كتاب «شرح دعاى سحر»:
«اسم عبارت است از ذات با صفت معينى ازصفاتش و تجلى مخصوصى از تجلياتش. مثلا : رحمن عبارت است از ذاتى كه با رحمت منبسط تجلى كرده باشد و رحيم عبارت از ذاتى است كه با رحمتى كه بسط كمال است تجلى كند و منتقم آن ذاتى است كه با انتقام تعين يافته باشد». (2)
3. آيت الله حسن زاده ، در مقام تفكيك ميان دو نوع بحث از توقيفيت اسماء و صفات:
«و ديگر اين كه بحث توقيفى بودن اسماء در كتب كلامى و در اكثر تفاسير قرآن، در اسماء ملفوظه است كه در حقيقت، اسماءاسمائند، و به يك معنى اسماء اسماء اسمائند. و در صحف عرفانى و حكمت متعاليه، هم در اسماء ملفوظه و هم در اسماء عينيه وجوديه خارجيه كه مظاهر و شؤون و آيات حق تعالىاند. و به عبارت اخرى در مراتب موجودات است كه هر مرتبه را مقام معلوم است». (3)
4. آيت الله جوادى آملى، در كتاب«تحرير تمهيد القواعد»:
«اسم ، به اصطلاح اهل عرفان عبارت است از ذات به اعتبار معنايى از معانى. هر يك از معانى حقيقيه خارجيه چون به شرط لا اعتبار شود، يعنى به شرط لا در معرض شهود عارف قرار گيرد. نعت و صفتى از نعوت وصفات الهى مىباشد، اين اوصاف اگر وجودى باشند اوصاف جماليه واگر عدمى وسلبى باشند اوصاف جلاليه ناميده مىشوند. نظير علم، قدرت، تسبيح و تقديس. و هرگاه اين معانى لا بشرط اعتبار شوند يعنى ذات در آيينهى آن معنى و از طريق حجاب آن، متعين ومشاهده شود، اسمى از اسماء جمالى و يا جلالى الهى نظير: عليم، قدير، سبوح ويا قدوس حاصل مىگردد... چون اسماء و صفات الهى در نزد اهل عرفان امور لفظى و يا مفهومى نبوده وحقايق تكوينى و تعينات خارجى مىباشد، بحث آنان پيرامون عينيت و ياجدايى اسم از مسمى ناظر به يگانگى ويا مغايرت اسماء لفظى با ذات بارى نمىباشد بلكه متوجه اسماء تكوينى است». (4)
حاصل كلام آن كه از نظر عارفان، صفات خداوند، شؤون و تجليات ذات حقند، كه سلسلهى مراتب ماسوى را تشكيل مىدهند، ووقتى كه ذات با آن صفات لحاظ شود، اسماى الهى حاصل خواهد بود.
در اينجا نيز پاى سخن عارفان مىنشينيم:
1. ابن عربى، در «فصوص الحكم» فص آدمى:
«چونكه خداوند خواست از جهت اسماء حسنايش كه قابل شمارش نيستند، اعيان آنها را ببيند و... وعالم را پديد آورد». (5) در اين متن بسيار مفصل كه يك سطر آن نقل شد، ابن عربى اسماء حسناى الهى را بىشمار معرفى مىكند. قيصرى شارح فصوص الحكم، در شرح اين عبارت مىگويد:
«مقصود از اسماء حسنى، اسماء كلى و جزئى است نه تنها نود و نه اسم كه در حديث وارد شده، و به همين جهت(ابن عربى) فرمود: اسماء حسنايى كه قابل شمارش نيست، زيرا اسماء جزئى نامتناهىاند اگر چه كليات آنها متناهىاند». (6)
همچنين از فص شيثى آمده:
«اسماء خداوند نامتناهى است زيرا اين اسماء به واسطه آنچه از اينها صادر مىشود (آثار) دانسته مىشوند. و آنچه از آنها صادر مىشود نامتناهى است اگر چه همهى آنها به اصول متناهى كه امهات اسماء يا حضرات اسماء خوانده مىشوند، برمىگردند. و در واقع جز يك حقيقت وجود ندارد كه پذيراى همهى اين نسب و اضافات است كه از آنها به اسماء الهى تعبير مىشود...». (7)
چنان كه ملاحظه مىشود ابن عربى امهات اسماء يا اسماء كلى الهى را محدود مىداند ولى از نظر او اسماء جزئيه الهى كه تحت آن اسماء كلى قرار دارند، و جميع تعينات را شامل مىشوند، نامتناهىاند.
2. عبد الرحمن جامى، در «نقد النصوص» فص آدمى:
«كليات اسماء حسناى الهى نود و نه (به يك نقل) يا هزار و يك اسم است(به نقل ديگر) ولى جزئيات آن بىشمار است. زيرا اسماء تعينات الهىاند در حقايق ممكنات. و از آنجا كه ممكنات بىشمارند، تعينات الهى كه حقايق آنهايند، نامتناهى خواهند بود، پس اسماء الهى نيز نامتناهىاند». (8)
3. مؤيد الدين جندى، در بحث توقيفيت اسماء وصفات:
«مقتضاى كشف اتم وشهود اجمع اعم آن است كه مسمى به مجموع اسماء، حق است ولا غير، و لاسيما به اسماء كمالى كونى و الهى; زيرا در حقيقت هيچ موجودى جز خداى سبحان و متعال نيست. پس همه اسماء و اوصاف اصالتا براى اوست از جهت تعين او در همهى اعيان و به واسطه آنها». (9)
4. امام خمينى، در «شرح دعاى سحر»:
«...سلسله وجود و مراتب آن و دايرهى شهود و مدارج و درجات آن، همگى اسماء الهى مىباشند. زيرا اسم به معناى علامت است و هر چه از حضرت غيب قدم به عالم وجود گذاشته، علامتى است از براى خالق خود و مظهرى است از مظاهر پروردگارش، پس حقايق كلى از امهات اسماء الهىاند و اصناف و افراد موجودات از ا سماء محاطه مىباشند و اسماء الله تعالى قابل شمارش نيستند...». (10)
و نيز ذيل همين عبارت از دعاى سحر امام فرموده است:
«اسماء الهى گرچه به حسب ازدواج آنها با يكديگر و توالدى كه از مزدوج اسماء مىشود، محصور نيست، و بىنهايت است ولى به حسب اصول و امهات، اسماء محصورند كه به يك اعتبار، عبارتند از: اول، آخر، ظاهر وباطن» چنان كه فرموده است:««هو الاول والاخر والظاهر والباطن...» (11) و به اعتبار ديگر امهات اسماء عبارتند از «الله و رحمن» چنان كه مىفرمايد: «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى...» . (12)
وبه اعتبارى عبارتند از: «الله، رحمن و رحيم و...». (13)
حاصل كلام اين كه: از نظر عارفان، تجليات حق يك سلسله مراتب طولى دارد كه اولين تجلى، مقام واحديت است كه تجلى اسمايى خداوند است و اسماء كليه مربوط به اين مقام است و بعد از تركيب يا به تعبير خودشان، تناكح اين اسماء، اسماء جزئيه پديد مىآيند كه هر يك مظهرى در عالم كون يا كاينات دارند، و از آنجا كه عالم كاينات نامحدود استبنابراين اسماء جزئيه الهيه نيز نامحدود و بىشمار است. چنان كه در آيه شريفه فرموده: «نعمت الهى قابل شمارش نيست». (14) و در آيه ديگر: «بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود هر آينه پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان پذيرد دريا پايان مىيابد». (15)
اگر چه كليات اين اسماء كه به منزلهى اصول آنهايند هر دو قابل شمارشند.
به نظر مىرسد كه عارفان ، توقيفيت را به هر دو معنى مطرح كردهاند: هم نظر به الفاظ داشتهاند و هم به اسماء عينى خارجى. هم توجه به بحث فقهى آن داشتهاند و هم به بحث عرفانى.
در آنجا كه نظر به اسماء اسماء يا اسماء ملفوظ داشتهاند و اشاره به جنبهى فقهى كردهاند مثل، علامه طباطبايى كه مىفرمايد: از نظر فقهى مقتضاى احتياط در دين اين است كه تسميه خداوند را محدود كنيم به اسمايى كه خودش خود را به آنها خوانده است. (16) يا به تعبير برخى از ايشان: «مقتضاى ادب شرعى اين است كه خداى متعال را نناميم مگر به آنچه خودش خود را به آن ناميده است. در عين حال كه به اقتضاى كشف و شهود كاملا علم داريم به نامتناهى بودن اسماء الهى». (17)
و در همه اين موارد، توقيفيت را با تناهى اسماء كليه الهيه نشان مىدهند، يعنى اسماء كليه الهيه را متناهى مىدانند و از باب ادب شرعى تسميه الهى را فقط در همان اسماء مجاز مىدانند.
توقيفيتبه معنى عرفانى كاملا با آنچه از لحاظ فقهى مطرح شده است، فرق دارد. زيرا در تلقى فقهى كلامى بحث از جواز تسميه خداوند به يك لفظ (اسم اسم) استيا عدم جواز آن. در حالى كه در تلقى عرفانى بحث از خود اسماء يعنى حقايق وجودى خارجى است.
در اين قسمتبه نقل عباراتى از كتاب كم نظير «تمهيد القواعد» تاليف ابن تركه اصفهانى كه شرحى استبر «قواعد التوحيد» ابو حامد محمد اصفهانى و از متون عرفان نظرى به حساب مىآيد مىپردازيم.
آن طور كه راقم اين سطور بررسى كرده، در 4 موضع از ا ين كتاب سخنى در باب توقيفيت اسماء رفته است كه به نقل آنها پرداخته و درپايان جمعبندى مطالب را ارايه خواهيم داد.
1. در مباحث مقدمى اين كتاب آمده است:
مسائل عرفان نظرى عبارتند از : مباحث مربوط به تعينات الهى يعنى اسماء و صفات حق و متعلقات آنها. وبحث از متعلقات در واقع بحث از جايگاه اسماء و صفات است كه هر اسمى موطنى دارد كه از آن جدا نمىشود، مرتبهاش همان است. در نظام هستى تقديم مؤخر و تاخير مقدم روا نيست. هر يك از موجودات مظهر اسمى از اسماء الهىاند كه مشخص كننده موطن آن اسم است. و آن موطن، اختصاصى آن اسم است. و توقيفيت اسماء نزد عارفان به اين معنى است. (18)
2. در جاى ديگر، در بحث از قوس نزول عالم هستى، كيفيت انتشاى اسماء الهى و اسناد آنها به ذات بارى، تاكيد مىكند بر اين كه: هر اسمى موطنى دارد كه در آن ظهور مىكند و به اعتبار همين ظهور در موطن خاص است كه به خدا اسناد داده مىشود. ويكى از معانى توقيفيت اسماء حق كه از سوى پيشوايان دين مطرح شده همين است. و اين بحث از مهمترين ابحاث عرفان نظرى است. (19)
در واقع در سلسله طولى اسمايى كه در سلسله طولى موجودات ظهور مىيابند، يك اندراج از پايين به بالا و يك شمول از بالا به پايين وجود دارد، در يك نظر دقيق كه امكان تخلف از آن نيست. هر يك از كليات اسماء جايگاهى دارند وجزئيات اسماء نيز كه از تناكح آنها حاصل مىشوند براى خود جايگاه خاصى دارند. و اينها قابل تبديل يا تخلف نيست.
3. در بحث از علم الهى به ذات، صفات و اسماء خود، تعبير واضحترى از توقيفيت دارد. به اين مضمون كه: در قوس نزول كه بيانگر تجليات حضرت حق است، طفره محال است، يعنى (فىالمثل) تا تجلى در مقام عقل صورت نگيرد در مقام (مثلا)صورت نمىگيرد و همينطور عالم طبيعتسير تجليات بارى تعالى در سلسله مراتب طولى نزولى استبر حسب استعدادات، همچنين در قوس صعود كه بيانگر كسب مراتب است تا مرتبه پايين به دست نيايد مرتبه بالا حاصل نمىشود. چنان كه در عالم طبيعت تا مرتبه نباتى طى نشود به مرتبه حيوانى نمىرسد. هر موطنى اقتضايى دارد كه بايد مقتضاى آن حاصل شود. (20)
بنابراين توقيفيتبه معنى نظمى است كه در دو قوس نزول وصعود، انتشاى خلق از حق و بازگشتخلق به حق وجود دارد، و امكان تبديل و تخلف در آن نيست.
4. و سرانجام در بحث از تعينات ذات حق در صورت اسماء ذات و اسماء فعل. سخنشان در اين باب است كه خصوصيات هر موطنى باعث ظهور حضرت حق در آن موطن است، و لذا فقط اسم مناسب با همان موطن را در آن مىتوان به خدا نسبت داد و نه اسم ديگرى را. زيرا اسماء الهى توقيفىاند، يعنى در آن موطنى كه فلان اسم فعل الهى (مثلا رازق) مشاهده مىشود، اسم ذات خداوند (مثلا عليم) مشاهده نمىشود. بايد در قوس صعود از موطن اسم رازق بالاتر رفت تا به موطن اسم عليم رسيد ; زيرا مقام اسم ذات بالاتر از مقام اسم فعل است. و به تعبير ديگر: در موطن اسم فعلرازق، خداوند در اين مظهر مشاهده مىشود، براى مشاهده ذات حق در اسم ذات عليم بايد بالاتر رفت. و همچنين ساير اسماى الهى از قبيل واجب الوجود و ... (البته اگر بتوان خدا را به واجب الوجود ناميد) تذكر اين نكته لازم است كه: اگر گفته مىشود مثلا در فلان مرتبه كه موطن يك صفت فعل استخداوند با وجوب وجود مشاهده نمىشود معنايش اين نيست كه در موطنى ديگر نتوان ذات حق را در كسوت وجوبى مشاهده كرد. (21)
حاصل كلام اين كه: همهى عالم هستى در سلسله طولى و عرضى آن، جلوههاى ذات حق است ، ومظاهر تعينات او. اعم از تعين اول كه مقام احديت است، تعين ثانى كه تجلى اول و مقام واحديت نام گرفته است و تجلى ثانى كه تجلى فعلى است و ظهور احكام اعيان ثابته. هم اسماء كليه و هم اسماء جزئيه نامتناهى ومتعلقات آنها، حاكى از اين است كه به لحاظ فقهى كلامى اسماى الهى توقيفى نيستيعنى هيچ منع شرعى وجود ندارد در اينكه ما خداوند را با نامى بخوانيم كه مبين يك كمال است وجسارت به ساحت ربوبى نيست لكن در متون دينى هم نيامده است، اما به نظر برخى انديشمندان مسلمان احتياط در دين يا ادب شرعى اقتضاء مىكند كه در اين گونه موارد فقط خداوند را به اين كمالات توصيف كنيم و از آنها اسمى مشتق نكنيم و بر خدا حمل نكنيم. بنابراين، از لحاظ فقهى كلامى توصيف ذات حق توقيفى نيست. تسميه نيز توقيفى نيست لكن به نظر برخى از عالمان دينى رفتار توقيفى در تسميه مقتضاى احتياط و ادب دينى است.
واما در باب توقيفيت عرفانى بايد گفت كه: هر موجودى در نظام طولى كه بيانگر دو سير من الحق الى الخلق در قوس نزول و من الخلق الى الحق در قوس صعود، سير تجلى ذات حق در مراتب و ترقى عبد به سوى پروردگار خود «انا لله وانا اليه راجعون» جايگاهى خاص دارد. و هر موجودى بيانگر اسمى از اسماى الهى است كه مختص همان موطن و جايگاه است. و اين نظم دقيق توقيفى است. بر هم نمىخورد. جهش بدون طى وسايط فيض محال است. البته وجود مجذوبان سالك نقضى بر اين سخن نيستند. زيرا در آنجا نيز به دليل استعداد خاصى كه در نفس مستعد وجود دارد جذبه حق او را فرا مىگيرد. و او را سريعتر از اين مراتب عبور مىدهد. و در واقع طفرهاى در كار يستبلكه سرعت در سير است.
نگارنده اذعان دارد كه اين بحث جاى گفتگوى بيشترى دارد ولى از عهده بضاعت او و حوصله اين مقاله بيرون است.
وآخر دعوانا ان الحمد لله ربالعالمين
1.قيصرى، شرح فصوص الحكم، ص 13.
2.امام خمينى، شرح دعاى سحر، ذيل«اللهم انى اسالك باسمائك كلها».
3.كلمه عليا در توقيفيت اسماء، ص 4.
4.تحرير تمهيد القواعد، ص 405.
5.شرح فصوص الحكم، ص 61.
6.همان.
7.همان، صص115و116.
8.عبدالرحمن جامى، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، فص آدمى، ص 84.
9.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
10.شرح دعاى سحر، ذيل عبارت:«اللهم انى اسالك باسمائك كلها».
11.حديد/3.
12.اسراء/110.
13.شرح دعاى سحر، همان.
14.ابراهيم/34و نحل/18.
15.كهف/109 و قريب به همين مضمون در لقمان/27.
16.الميزان:8/358.
17.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
18.ابن تركه اصفهانى، تمهيد القواعد، تصحيح سيد جلال الدين آشتيانى، ص 25.
19.همان، ص 121.
20.همان، ص 179.
21.همان، ص 188.