آنچه در جهان آفرينش از كوچك و بزرگ پديد مىآيد، همگى نمودهايى از قدرت و علم بىپايان الهى است و همهى اين پديدهها بر اساس اراده ومشيتخداوند و مطابق با برنامههايى است كه از پيش تعيين شده و در كتاب تكوينى الهى نوشته شده است.
در متون اسلامى از چندين كتاب كه مربوط به جهان خلقت و عالم تكوين است، خبر داده شده كه سرنوشت انسان وجهان را دربرگرفته و از تولد و مرگ اشخاص تا پيدايش و زوال تمدنها و از سعادت و شقاوت انسانها تا قسمت روزى ميان آنها وبالاخره هر حادثهاى كه براى هر انسانى اتفاق مىافتد، در آن كتابها با قلم تقدير رقم زده شده است و در مقابل آن قرآن كريم قرار دارد كه كتاب تشريعى خداوند است.
طبق آيات و روايات موجود، تمام پديدههاى هستى از كوچك و بزرگ در دو كتاب يا لوح تكوينى نوشته مىشود كه هر كدام از آنها ويژگى خاص خود را دارند وعبارتند از:
1. لوح محفوظ كه گاهى از آن به «ام الكتاب» و «كتاب مسطور» و «رقمنشور» و «كتاب مكنون» و«كتاب حفيظ» تعبير آورده شده است و به طورى كه توضيح خواهيم داد، آنچه در اين كتاب ثبتشده قابل تغيير نيست ودگرگونى در آن راه ندارد.
2. لوح محو و اثبات كه محل ثبتحوادث و اتفاقاتى است كه به مرحلهى فعليتخواهد رسيد و به طورى كه از نامش پيداست آنچه در آن نوشته شده قابل تغيير و تبديل است.
در آيهاى كه مىخوانيم از هر دو كتاب ياد شده است:
«يمحوا الله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب» (رعد/39).
«خداوند آنچه را كه مىخواهد محو مىكند و آنچه را كه مىخواهد ثبت مىكند و كتاب ما در نزد اوست».
طبق اين آيه، خداوند در عالم تكوين دو كتاب دارد:يكى كتابى است كه هرگاه بخواهد، چيزى را كه در آن ثبتشده مىزدايد ويا چيزى را كه در آن نيست ثبت مىكند، يعنى مربوط به تغييراتى است كه در قضاى الهى حاصل مىشود و ديگرى كتابى است كه ريشهى تمام پديدههاى عالم است و نوشتههاى آن قابل تغيير نيست.
لوح در لغتبه معناى صفحهاى است كه در آن نوشته مىشود مانند كاغذ يا پوستيا سنگ و يا هر چيز ديگرى كه قابل نوشته شدن باشد و لوح محفوظ كتابى است كه تمام پديدههاى عالم با قلم تقدير در آن ثبتشده و از هر گونه تغييرى محفوظ است و ويژگيهايى دارد كه خواهيم گفت.
بدون شك تعبير لوح و قلم براى تقريب ذهن ماست و از باب تشبيه و يا تنزيل است و نبايد آن را با قلم و كاغذ و كتاب معمولى مقايسه كرد اگر چه به بزرگى عالم باشد، بلكه آن يك حقيقت والايى مانند عرش و كرسى است كه ما از كيفيت آن آگاهى نداريم و فقط مىدانيم كه وجود دارد و علم به وجود آن منحصرا از طريق شرع و نقل حاصل مىشود و عقل را در آن راهى نيست.
بعضى از فلاسفه لوح محفوظ را همان عقل فعال و يا نفس كلى فلك اعظم دانستهاند كه كائنات در آن نقش بسته است. (1) ملا صدرا دربارهى لوح محفوظ چنين توضيح مىدهد:
«و اما لوح محفوظ پس آن عبارت است از نفس كلى فلكى، بخصوص فلك اقصى; چون هر چه در عالم جريان مىيابد و يا در آينده جريان خواهد يافت در نفوس فلكى نوشته شده و بتشده است چون آنها به لوازم حركتهاى خود آگاهند... پس همانگونه كه در كاغذ محسوس نقوش محسوسى به وسيلهى قلم نوشته مىشود، همينطور از عالم عقل فعال صورتهاى مشخصى ترسيم مىشود كه به طور كلى علل و اسباب آن مضبوط است، جايگاه اين صورتها نفس كلى است كه قلب عالم است». (2)
به نظر ما تطبيق اصطلاحات شرعى و نقلى با اصطلاحات فلسفى و عقلى، كارى نا استوار و حتى خطرناك است چون فرضيههاى علمى و عقلى همواره در معرض باطل شدن و دگرگونى است و مىدانيم كه اين اصطلاحات فلسفى ناظر به هيئتبطلميوس است كه سالهاستباطل شده و به تاريخ علم پيوسته است. بنابراين بايد از چنين تطبيقهايى پرهيز نمود وحيطهى شرع را آلودهى چنين اصطلاحاتى نكرد. البته اگر علم قطعى و تجربى چيزى را ثابت كرد، تطبيق يك مفهوم شرعى و يا آيهاى از قرآن با آن، با رعايت احتياط اشكالى ندارد ولى اينجا از آن موارد نيست.
چنين مىنمايد كه لوح محفوظ گنجينهى علم خدا و آيينهى صفت عالميت اوست وچون علم خدا عين ذات اوست، نشايد كه در اين لوح تغييرى حاصل شود و لذا هيچ وقت در آن تغيير و تبديلى رخ نمىدهد و محتواى آن همواره ثابت و استوار است و مىتوانيم بگوييم كه لوح محفوظ ظرف و وعاى علم الهى است; البته علم خدا نامحدود است و اين كه اين لوح را ظرف آن يا گنجينهى آن قلمداد مىكنيم در نسبتبه معلومات است كه مجموع پديدههاى جهان هستى است و به هر حال محدود است.
طبق آيات و رواياتى كه دربارهى لوح محفوظ آمده، اين كتاب ويژگيهايى دارد كه برخى از آنها عبارتند از:
1. اين كتاب جايگاه علم كلى خداوند است كه شامل علم به تمامى موجودات از كوچك و بزرگ مىشود و اعم از پديدههايى است كه فعليتيافته و يا هنوز به صورت قوه است و وجود عينى و خارجى پيدا نكرده است:
«...و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين» (يونس/61).
«وبه سنگينى ذرهاى نه در زمين و نه در آسمان از پروردگارت پنهان نيست و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر وجود ندارد مگر اين كه در كتاب مبين ثبت است».
«وما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين» (هود/6).
«وهيچ جنبندهاى نيست مگر اين كه روزى آن بر خدا است و او «مستقر» و «مستودع» آن را مىداند، همه در كتاب مبين ثبت است».
طبق قول راجح منظور از «مستقر» موجود زندهاى است كه وجود خارجى پيدا كرده و به فعليت رسيده است و منظور از «مستودع» موجود زندهاى است كه هنوز فعليت نيافته ودر مرحله قوه است.
2. همچنين اين كتاب محل علم جزئى پروردگار است و علم او به احوال اشخاص و جوامع و بروز و ظهور حوادث و اتفاقات جزئى و شخصى در اين كتاب ثبتشده و شمارش تمام موجودات در آن قرار دارد و گاهى از آن به عنوان كتاب حفيظ ياد شده است:
«و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتاب مسطورا» (اسراء/58).
«و هيچ آبادى نيست مگر اين كه ما پيش از فرا رسيدن روز قيامت نابود كنندهى آن و يا عذاب كنندهى آن با عذابى شديد هستيم، اين امر در كتاب (لوح محفوظ) نوشته شده است».
«قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ» (ق/4).
«همانا مىدانيم كه زمين از آنان چه مىكاهد و كتاب محفوظ نزد ماست».
«...و كل شىء احصيناه فى امام مبين» (يس/12).
«و همه چيز را در كتاب اصلى آشكار شمارش كرديم».
«...ولا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين» (انعام/59).
«و نه خشكى و نه ترى است مگر اين كه در كتاب مبين قرار دارد».
«و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى كتاب مبين» (نمل/74-75).
«همانا پروردگارت آنچه را كه در دلهايشان است و آنچه را كه آشكار مىكنند مىداند و هيچ نهفتهاى در آسمان و زمين نيست مگر اين كه در كتاب مبين قرار دارد».
3. لوح محفوظ جايگاه حقيقت قرآنى است و قرآن پيش از نزول به قلب پيامبر در آنجا قرار داشته است. البته مىدانيم كه قرآن يك حقيقت تنزيلى دارد كه همان الفاظ است كه به زبان پيامبر جارى شده و در مناسبتهاى خاصى در طول 23 سال نازل شده است و يك حقيقتبسيط دارد كه وراى الفاظ است و همان است كه در شب قدر يكجا بر قلب پيامبر نازل شد. اين حقيقتبسيط در لوح محفوظ قرار دارد و در اين مرحله از آن به «كتاب مكنون» و «رق منشور» هم تعبير شده است:
«بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ» (بروج/21-22).
«بلكه آن قرآن با ارزشى است كه در لوح محفوظ قرار دارد».
«انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون» (واقعه/77-78).
«همانا آن قرآنى گرامى است كه در كتابى پنهان قرار دارد».
«والطور و كتاب مسطور فى رق منشور» (طور/31).
«سوگند به كوه طور و سوگند به كتابى نوشته شده در برگى سرگشاده».
(البته «رق» به معناى پوست گاو است كه در قديم روى آن مىنوشتند و منظور در اينجا صفحهاى است كه قابل نوشتن است).
4. در بعضى از روايات آمده كه لوح محفوظ دو طرف دارد يك طرف آن عرش خدا و طرف ديگر آن پيشانى اسرافيل است (3) و اين شايد اشاره به اين حقيقت دارد كه لوح محفوظ نسبتى به خدا دارد كه از اين نظر نامحدود است و نسبتى به خلق دارد كه از اين نظر محدود و متناهى است و مىتوان آن را به يك منشور يا هرم معكوس تشبيه كرد كه طرف بالاى آن باز و نامحدود است و طرف پايين آن محدود و بسته است و لذا در بعضى از روايات طول آن ذكر شده است. (4)
5. اين لوح در عين محدود بودن مشتمل بر تمام مخلوقات است و مجموع پديدههاى عالم را دربرمىگيرد. در اين باره به دو روايت زير توجه كنيد:
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: كان الله قبل كل شيء و كان عرشه على الماء و كتب في اللوح المحفوظ ذكر كل شيء. (5)
«پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا پيش از هر چيزى وجود داشت و عرش او بر آب بود و در لوح محفوظ ذكر همه چيز وجود دارد».
عن الصادق عليه السلام قال: قال الله للقلم: اكتب فى اللوح المحفوظ ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامة فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور. (6)
«امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به قلم گفت: هر چه را كه شده و يا تا روز قيامتخواهد شد در لوح محفوظ بنويس، پس مركب از نور و قلم از نور و لوح از نور بود».
6. در بعضى از روايات از امام صادقعليه السلام نقل شده كه فرمود: لوح و قلم دو فرشته هست. (7) اطلاق فرشته به لوح و قلم شايد از آن جهتباشد كه تمام نيروهاى فعال در جهان خلقت كه خدا به آنها نقشى در تدبير عالم داده و از آنها به «مدبرات امر» ياد كرده، نوعى فرشته هست و در متون مذهبى به تمام نيروهاى تاثيرگذار در جهان، ملك و فرشته اطلاق شده است و شايد هم منظور از ملك بودن لوح و قلم اين باشد كه آنها دو حقيقت والايى هستند كه هر كدام را ملكى حمل مىكند همان گونه كه عرش را هشت ملك حمل مىكند.
به خاطر همين روايت است كه شيخ صدوق گفته است: اعتقاد ما در لوح و قلم اين است كه آنها دو فرشتهاند. (8) و شيخ مفيد به او ايراد مىگيرد كه اين سخن دور از صواب است وبه ملائكه لوح و قلم گفته نمىشود و از نظر لغت چنين اطلاقى شناخته نشده است. (9) ولى با توجه به توجيهى كه ما كرديم، اشكال شيخ مفيد برطرف مىشود; به اضافه اين كه اين تعبير در چندين روايت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.
در مقابل لوح محفوظ، لوح محو و اثبات قرار دارد كه مظهر قدرت مطلقهى خداوند است و محتواى اين لوح قابل تغيير و دگرگونى وپاك كردن و نوشتن مجدد است. آنچه در اين لوح نوشته شده صورت تعليقى و شرطى دارد و به اين شكل است كه اگر چنين شود چنان خواهد شد و اگر نشود نخواهد شد. علامه مجلسى چنين مثال مىزند كه مثلا براى زيد پنجاه سال عمر نوشته شده ولى به اين صورت كه اگر صلهى رحم كند، شصتسال خواهد بود و اگر قطع رحم كند، چهل سال خواهد بود پس اگر او صله رحم كرد، در آن كتاب پنجاه سال محو و شصتسال ثبتخواهد شد. (10)
بايد دانست كه خداوند دو نوع قضا و يا تقدير دارد يكى قضاى حتمى و ديگر قضاى تعليقى و در مثال بالا مرگ زيد قضاى حتمى و تغيير ناپذير است ولى زمان مرگ او قضاى تعليقى و قابل تغيير است و گاهى از آن به اجل مسمى و ا جل معلق تعبير مىشود.
در آيهاى كه مربوط به لوح محو و اثبات است و در آغاز اين گفتار آورديم، عبارت «يمحوا الله ما يشاء ويثبت» به روشنى دلالت دارد كه قضاى الهى قابل تغيير است و چنين نيست كه قضاى الهى، قدرت او را محدود كند و او نتواند كارى بر خلاف قضاى خود انجام دهد. اين مطلب، عقيدهى يهود را نفى مىكند كه مىگفتند خداوند جهان را بر اساس يك سلسله قوانين كلى آفريد و ديگر نمىتواند در آن تغيير بدهد و همين قوانين دستخدا را بسته است!
در قرآن كريم از اين عقيدهى باطل يهود كه اقتباسى از سخن برخى از فلاسفهى يونان است، پاسخ داده شده و در چندين آيه به گستردگى و نامحدود بودن قدرت خدا تاكيد شده است. طبق اين آيات، دستان خدا باز است و هر چه را كه بخواهد مىكند و هر روز كار جديدى از او سر مىزند:
«و قالت اليهود يد الله مغلولة غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء...» (مائده/64).
«ويهود گفتند: دستان خدا بسته است! دستان خودشان بسته باد و به سبب سخنى كه گفتهاند لعنتشدند، بلكه دستان او باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مىكند».
«...ان الله يفعل ما يريد» (حج/14).
«همانا خداوند آنچه را كه بخواهد مىكند».
«يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان» (الرحمن/29).
«هر آن كس كه در آسمانها و زمين است از او درخواست كمك مىكند او هر روزى در كارى است».
با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، خداوند همواره در حال انجام كار جديدى است و بر خلاف عقيدهى يهود و بعضى از فلاسفه كه خدا را مانند يك حاكم معزول مىدانند كه اسير قوانين خودساخته است، خدا هر لحظهاى مىتواند قضا و تقدير نوشته شده را تغيير بدهد و لوح محو و اثبات جايگاه اين تغييرهاست.
اين حقيقت در قرآن كريم به صورتهاى ديگرى هم بيان شده است و در آياتى از قرآن از تغيير سرنوشتبرخى از اشخاص و جامعهها خبر داده و خاطر نشان كرده است كه گاهى قضاى الهى بر چيزى تعلق گرفته ولى در اثر عوامل خاصى آن قضا تغيير داده شده است. از جملهى اين موارد جريان يونس است كه هم دربارهى شخص او و هم دربارهى قوم او از چنين تغييرى خبر داده شده است:
«فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون» (صافات/143-144).
«و اگر او (يونس) از تسبيحگويان نبود، در شكم آن ماهى تا روزى كه مردم برانگيخته شوند مىماند».
«فلو كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا و متعناهم الى حين» (يونس/98).
«پس چرا مردم آبادى ايمان نياوردند كه تا ايمانشان به آنان سودى بدهد(آنها به موقع ايمان نياوردند) مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، عذاب خوارى در زندگى دنيا را از آنان برداشتيم و آنها را تا زمانى معين برخوردار كرديم».
در آيهى نخست اظهار مىدارد كه قرار بود يونس تا روز قيامت در شكم ماهى بماند ولى او در شكم ماهى به تسبيح خدا پرداخت و خدا اين قضا را تغيير داد و او را از شكم ماهى بيرون آورد و از آيه بعدى فهميده مىشود كه قرار بود بر قوم يونس بلا نازل شود ولى اين قوم وقتى آثار بلا را ديدند ايمان آوردند و آن بلا از آنان برداشته شد و تا مدتها در رفاه و آسايش بودند.
علاوه بر چنين آياتى كه دربارهى شخص يا قوم خاصى نازل شد، در چندين آيه از قرآن به طور كلى تغيير قضاى الهى و سرنوشت مردم به وسيلهى كارهاى خوب يا بد آنها مورد تاكيد واقع شده است:
«...ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم...» (رعد/11).
«همانا خداوند حالت قومى را تغيير نمىدهد مگر اين كه آنها خودشان حالشان را تغيير بدهند».
«و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» (اعراف/96).
«واگر مردم آباديها ايمان مىآوردند و پرهيزگارى مىكردند، بركتهايى از آسمان و زمين براى آنان مىگشوديم ولى تكذيب كردند، پس آنان را به سبب آنچه انجام دادند مؤاخذه نموديم».
همچنين در روايات بسيارى، از تاثير اعمال خوب يا بد مانند حسن خلق و صلهى رحم و صدقه دادن و يا گناهان ويژه در سرنوشت انسان و فراخى و تنگى روزى و بلندى و كوتاهى عمر مطالب روشن كنندهاى آمده است. جايگاه اين تغييرات كه در قضاى الهى صورت مىگيرد، همان لوح محو و اثبات است و آن كتابى است كه حوادث روزمره و اتفاقاتى كه براى بشر رخ مىدهد در آن ثبتشده و شايد در آياتى كه در زير مىخوانيم منظور از كتاب همان لوح محو واثبات باشد:
«...و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب »... (فاطر/11).
«و هيچ كهنسالى عمر داده و يا از عمر او كاسته نمىشود مگر اين كه در كتابى است».
«ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب»... (حديد/22).
«شمارا مصيبتى در زمين و نه در جانهايتان نمىرسد مگر اين كه در كتابى است».
همانگونه كه دربارهى لوح محفوظ گفتيم ما از كيفيت لوح محو و اثبات بىخبريم ولى مىدانيم كه آن از جنس قلم و كاغذ معمولى نيستبلكه حقيقتى مانند عرش و كرسى است و در ملكوت عالم جاى دارد.
از ميرداماد نقل شده كه او گفته است:«لوح محو و اثبات همان قلوب ملائكه ونفوس مدبرات علويه است كه چون آيينه، حقايق وجود در آن نمودار است و در آن تغيير و تبديل رواست». (11)
ولى همانگونه كه گفتيم تطبيق اصطلاحات قرآنى با اصطلاحات فلسفى و عقلى كار پسنديدهاى نيست وبايد از آن پرهيز كرد. آنچه مسلم است اين است كه لوح محفوظ جايگاه و مظهر علم خدا و لوح محو و اثبات مظهر قدرت خداوند است و وجود لوح محو و اثبات، اين حقيقت را ثابت مىكند كه هيچ چيزى حتى مقدرات و قضا و قدر و قوانين حاكم بر طبيعت نمىتواند قدرت خدا را محدود كند و او همواره و هر لحظه توانايى انجام هر كارى را دارد و اين درست مقابل نقطهى نظر برخى از فلاسفه و يهود است، همانگونه كه پيش از اين توضيح داديم.
در برخى از روايات در تفسير آيهى شريفهى «يمحوا الله ما يشاء و يثبت» كه در آغاز آورديم، تصريح شده است كه طبق اين آيه قضاى الهى قابل تغيير و دگرگونى است و برخى از اعمال خوب يا بد، سرنوشت انسان را تغيير مىدهد و خداوند هر چه را بخواهد مقدم و آنچه را كه بخواهد مؤخر مىكند و او هر گونه تغييرى را كه بخواهد مىدهد:
عن على عليه السلام انه سال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن هذه الاية: «يمحوا الله ما يشاء و يثبت» ، فقال: لاقرن عينيك بتفسيرها و لاقرن عين امتي بعدى بتفسيرها: الصدقة على وجهها و بر الوالدين و اصطناع المعروف يحول الشقاء سعاة و يزيد فى العمر و يقى مصارع السوء. (12)
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه او از پيامبر خدا دربارهى اين آيه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت» پرسيد، آن حضرت فرمود: چشمان تو را با تفسير آن روشن خواهم كرد و چشمان امتخود را نيز با تفسير آن روشن خواهم كرد، صدقه دادن درست و نيكى به پدر و مادر و انجام كار خوب، شقاوت را تبديل به سعادت مىكند و بر عمر مىافزايد و از حوادث بد حفظ مىكند».
عن ابى عبد اللهعليه السلام فى هذه الاية«يمحوا الله ما يشاء و يثبت» قال: هل يمحى الا ما كان ثابتا و هل يثبت الا ما لم يكن؟ (13)
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه«يمحوا الله ما يشاء و يثبت» فرمود: آيا جز اين است كه آنچه را كه ثابتبوده محو مىكند و آنچه را كه نبوده ثابت مىكند؟
كان على بن الحسين عليمها السلام يقول: لولا آية فى كتاب الله لحدثتكم بما كان وبما يكون الى يوم القيامة، فقلت له: اية آية؟ قال: قال الله : «يمحوا الله ما يشاء و يثبت». (14)
«امام سجاد عليه السلام مىفرمود: اگر آيهاى در قرآن نبود شما را از آنچه شده و آنچه تا روز قيامتخواهد شد خبر مىدادم. گفتم: كدام آيه؟ فرمود: آيهى«يمحوا الله ما يشاء و يثبت»».
مطلب مهمى كه بايد در اينجا به آن توجه كنيم اين است كه اين حقيقت قرآنى كه خداوند آنچه را كه بخواهد تغيير مىدهد، همان مسالهى «بدا» است كه شيعه به آن اعتقاد دارد و اهل سنت آن را نفى مىكنند. از نظر شيعه بدا همان كارى است كه خداوند در لوح محو و اثبات مىكند و چيزى فراتر از آن نيست و اين كه بعضى از نويسندگان اهل سنتبه شيعه نسبت مىدهند كه گويا شيعه معتقد است كه گاهى خدا چيزى را نمىداند و سپس علم بر او عارض مىشود و اين همان بداست، نسبت ناروا و خلاف واقعى است و هرگز شيعه بدا را به اين معنى بر خدا اثبات نمىكند و از آن بىزار است.
آنچه شيعه از زمان ائمهى معصومين عليهم السلام تا به حال به آن عقيده دارد اين است كه گاهى خداوند چيزى را كه مقدر كرده تغيير مىدهد و اين نه بدان جهت است كه خداوند از اول مصلحت واقعى را نمىدانست و بعد آن را دانست، بلكه براى آن است كه خداوند صلاح مىدانست كه چيزى اول به گونهاى مقدر شود و سپس به گونهاى ديگر تحقق يابد و اين به خاطر مصالحى است كه بعضى از آن را مىدانيم و بعضى را نمىدانيم; يكى از آن مصالح كه مىدانيم اعلام قدرت مطلقهى خداوند است و ديگر اين كه مردم به انجام كارهاى خوب تشويق شوند و بدانند كه اگر آن كارها را بكنند خداوند سرنوشت آنها را تغيير مىدهد و گمان نكنند ايمان و عمل صالح در سرنوشت محتوم انسان تاثيرى ندارد.
اين كه مىگوييم : «بدا لله» به معناى آن نيست كه براى خدا چيزى كه معلوم نبود آشكار شد بلكه به اين معناست كه خداوند چيزى را كه بر بندگان پنهان بود آشكار كرد و «بدا لله» به معناى «ابدى واظهر» مىباشد.البته «بدا لفلان» در لغتبه معناى آشكار شدن چيزى پس از جهل به آن است ولى معلوم است كه هيچ موحدى آن را به خدا نسبت نمىدهد و خداوند منزه از آن است و نسبت آن به خدا از باب مجاز است مانند نسبت دادن مكر و كيد و خدعه و نسيان به خداوند كه در آيات قرآنى آمده و منظور از آن، معناى لغوى اين الفاظ نيستبلكه از باب مجاز معناى درست ديگرى دارند كه مىتوان آنها را به خدا نسبت داد.
اعتقاد به بدا به مفهوم درست آن كه شيعه مىگويد، يكى از افتخارات شيعه و نشانى از توحيد خالص و تنزيه پروردگار از هر عيب و نقصى است، طبق اين عقيده خداوند قدرت مطلقه دارد و مقدرات، قدرت او را محدود نمىكند و بدا در تكوين مانند نسخ در احكام است و اين عقيده همانگونه كه قبلا گفتهايم در برابر عقيدهى باطل يهود است كه قدرت خدا را محدود مىكردند و آنان بودند كه بدا به معناى نادرست آن را به خدا نسبت مىدادند و مىگفتند خدا در آفرينش انسان پشيمان شد، همانگونه كه در تورات تحريف شده آمده است. (15)
لذا مىبينيم امامان معصوم عليهم السلام اعتقاد به بدا را بالاترين نشان اعتقاد به توحيد و تنزيه پروردگار مىدانند و آن را يكى از آموزههاى مشترك اديان معرفى مىكنند:
عن احدهما عليمها السلام : ما عبد الله بشىء مثل البداء. (16)
«امام باقر يا امام صادق عليمها السلام فرمود: خداوند با چيزى مانند بدا عبادت نشده است».
عن الرضا عليه السلام قال: ما بعث نبى قط الا بتحريم الخمر وان يقر له بالبداء. (17)
«امام رضا عليه السلام فرمود: هيچ پيامبرى مبعوث نشد مگر به حرام بودن شراب و اقرار به بدا براى خداوند».
اعتقاد به بدا كه پيشوايان دين عليهم السلام به آن اهميت ويژهاى مىدادند، براى رسيدن به كمال توحيد و تنزيه خداوند است و امامان عليهم السلام بدا را چنين معنا كردهاند كه آن ناشى از جهل نيستبلكه تغيير اراده ومشيتخدا از روى علم است:
عن الصادق عليه السلام قال: ان الله يقدم ما شاء و يؤخر ما يشاء و يمحو ما يشاء ويثبت مايشاء وعنده ام الكتاب وقال: كلامر يريده الله فهو فى علمه قبل ان يصنعه، ليس شىء يبدو له الاو قد كان فى علمه، ان الله لا يبدو له من جهل. (18)
«امام صادق عليه السلام فرمود: خدا هر چه را بخواهد پيش مىاندازد و هر چه را بخواهد مؤخر مىكند و هرچه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مىكند و كتاب ما در نزد اوست و فرمود: هر چيزى را كه خدا اراده مىكند پيش از آن كه آن را پديد آورد، در علم او وجود دارد، چيزى بر او آشكار نمىشود مگر اين كه در علم او بوده است، همانا براى خدا از روى جهل آشكار نمىشود».
همچنين پيشوايان معصوم عليهم السلام از كسانى كه بدا در خدا را به معناى آشكار شدن پس از جهل مىدانند اعلام بيزارى كردهاند:
عن ابى عبدالله عليه السلام قال: من زعم انالله يبدو له فى شىء لم يعلمه امس فابراوا منه. (19)
«امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس گمان كند كه براى خدا چيزى كه ديروز نمىدانست آشكار مىشود، از او بيزارى كنيد».
علما و دانشمندان شيعه نيز به پيروى از امامان خود با قاطعيت تصريح كردهاند كه منظور از بدا همان تغيير قضاى الهى است كه در لوح محو و اثبات صورت مىگيرد و بدا به معناى آشكار شدن پس از جهل هرگز به خدا نسبت داده نمىشود.
شيخ صدوق در تفسير اعتقاد به بدا مىگويد:
«يهود گفتند كه خداوند از كار فارغ شده، ما مىگوييم: بلكه خدا هر روز در كارى است «كل يوم هو فى شان» و هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمىدارد، او زنده مىكند و مىميراند و مىآفريند و روزى مىدهد و آنچه را كه بخواهد مىكند و معتقديم كه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»» . (20)
دانشمندان ديگر شيعه نيز مطالبى شبيه آن را اظهار كردهاند، با اين وجود ما نمىدانيم كه چرا برخى از نويسندگان اهل سنت اعتقاد به بدا را دربارهى خدا به معناى آشكار شدن پس از جهل، به شيعه نسبت مىدهند و بر اساس اين تهمت ناروا و نادرستبه شيعه حمله مىكنند؟ در حالى كه شيعه از اين عقيدهى فاسد بيزار است و اگر آنها كمترين مطالعهاى در آثار شيعه داشتند و سوء نيتى در كار نبود، چنين تهمتى را نمىزدند.
آنها بيشتر به جريان بدا در داستان مرگ اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام استناد مىكنند كه گويا امام صادق عليه السلام گفته بود: «ما بدا لله فى شىء كما بدا له فى اسماعيل ابنى» خدا را هيچ بدايى حاصل نشد مانند بدايى كه دربارهى فرزندم اسماعيل حاصل شد، گفتهاند كه گويا امام صادق عليه السلام نخست اسماعيل را به امامت پس از خود تعيين كرده بود و چون او در زمان حيات پدرش مرد، امام صادق عليه السلام اين سخن را گفت.
البته ما اين روايت را به صورت مسند در كتب حديثى شيعه نيافتيم و شيخ صدوق آن را به صورت مرسل نقل مىكند و سپس روايت ديگرى مىآورد كه در آن به جاى «اسماعيل ابنى» «اسماعيل ابى» آمده كه روايت را مربوط به جريان ذبح اسماعيل توسط ابراهيم مىكند.صدوق سپس در هر دو روايت ترديد مىكند. (21) بعضى از محققان ديگر نيز اين روايت را جعلى مىدانند (22) واگر هم صحيح باشد باز مشكلى ندارد و بدان معنا نيست كه خدا از پيش نمىدانست كه اسماعيل خواهد مرد و امامتبه حضرت موسى بن جعفر عليمها السلام خواهد رسيد، بلكه معناى آن اين است كه اسماعيل از چنان قدر و منزلتى برخوردار بود كه شايستگى امامت را داشت و اسماعيل و موسى هر دو لايق امامت و رهبرى بودند ولى خداوند با مرگ اسماعيل آشكار كرد كه امامتبه موسى خواهد رسيد و اين از پيش در علم خدا بود و لذا رواياتى داريم كه طبق آنها نامهاى دوازده امام از پيش مشخص بوده و در حديث جابر از پيامبر، امامان به اسم معرفى شدهاند. (23)
بنابراين، با توجه به مضمون روايات بسيارى كه برخى از آنها را نقل كرديم و با توجه به تصريحات دانشمندان شيعه، بدا چيزى جز تغيير قضاى الهى بدانسان كه در آيهى مربوط به لوح محو و اثبات آمده، نيست و اين چيزى است كه همهى مسلمانان به آن اعتقاد دارند.
1.تهانوى، كشاف اصطلاحات الفنون:2/1292.
2. ملا صدرا، الاسفار الاربعة:جزء اول از سفر سوم، ص 295.
3. بحارالانوار:57/366.
4. همان، ص375.
5. همان، ص207.
6. همان 368.
7. همان، ص 369.
8.. اعتقادات صدوق، ص 44، چاپ كنگره شيخ مفيد.
9. تصحيح الاعتقاد، ص 74، چاپ كنگره.
10. بحارالانوار:4/131.
11. به نقل كمرهاى در شرح اصول كافى:1/607.
12. الدر المنثور:4/66.
13. كافى:1/146.
14. تفسير عياشى:2/215.
15.رجوع شود به تورات، سفر پيدايش، باب 6، جمله 6.
16. كافى:1/146.
17. توحيد صدوق، ص 334.
18. تفسير عياشى:2/218.
19. بحارالانوار:4/111.
20. الاعتقادات، ص 40،چاپ كنگره شيخ مفيد.
21. شيخ صدوق، التوحيد، ص 336.
22. مامقانى، تنقيح المقال:1/133 پيش از مامقانى هم خواجه نصير طوسى در پاسخ به تهمت نارواى فخر رازى به ائمه شيعه، اين روايت را ضعيف دانسته است. رجوع شود به: محصل افكار المتقدمين والمتاخرين، ص 365(پاورقى).
23. اين روايت علاوه بر كتب شيعه در برخى از منابع اهل سنت هم آمده است مانند: فرائد السمطين از حموينى:2/134.