پيش از ورود به اصل موضوع، به سبب يابي اين پديده لغوي ميپردازيم و ميگوييم: علت گوناگونيِ معاني واژهها را در چند چيز بايد جست و جو كرد:
1. وجود اشتراك معنوي و لفظي در زبان عربي. همان گونه كه در زبان عربي الفاظ مترادف وجود دارد و گاه چندين واژه داراي يك معناست، يك لفظ نيز، گاه داراي چند معناست، و اين خود بر دو گونه است: گاهي يك لفظ به يك معناي كلي اطلاق ميشود كه خود شامل چندين معناست و اين معاني مختلف وجه مشتركي دارند كه به آن اشتراك معنوي گفته ميشود، و گاهي يك لفظ در برابر چند معناي متفاوت وضع شده است كه به آن اشتراك لفظي گفته ميشود. وجود اشتراك لفظي و معنوي در زبان عربي از مسائل مسلم است و دانشمندان علم لغت و اصول در آن ترديد نكردهاند. آنچه مورد بحث واقع شده اين است كه آيا ميتوان از لفظ مشترك همه معاني آن را همزمان و يكجا اراده كرد؟ و به عبارت ديگر آيا استعمال يك لفظ در بيشتر از يك معنا جايز است يا نه؟ اين خود بحث مفصلي دارد كه وارد آن نميشويم1. مثال لطيفي كه براي استعمال لفظ مشترك در بيشتر از يك معنا ميزنند اين شعر معروف است كه درباره پيامبر اسلام(ص) سروده شده است:
• والمشتكي ظمأً والمبتغي دينا ويستفيدون من نعمائه عينا يأتون سدّته من كل ناحية
• المرتمي في الدّجي والمبتلي بعمي يأتون سدّته من كل ناحية يأتون سدّته من كل ناحية
طبق گفته شاعر، آن كه در تاريكي است و آن كه نابيناست و آن كه تشنه است و آن كه بدهكار است، همگي از هر سوي به آستانه پيامبر اسلام(ص) ميآيند و از او «عين» ميخواهند: اولي عين به معناي چراغ، دومي عين به معناي چشم، سومي عين به معناي چشمه و چهارمي عين به معناي طلا.
2. وجود حقيقت و مجاز در زبان عربي. گاهي يك لفظ تنها يك معناي حقيقي دارد، ولي به علت وجود تشابه، آن لفظ را به صورت مجازي در معاني ديگري هم به كار ميبرند، مانند استعمال لفظ «اسد» كه به معناي شير است، در مرد شجاع. البته اين گونه استعمالها ضوابطي دارند و مشابهتها و علاقههاي خاصي را ميطلبند كه در كتب اصول و معاني و بيان به تفصيل آمده است. ذكر اين نكته لازم است كه استعمال مجاز در معنايي كه اصوليها و دانشمندان معاني و بيان ميگويند و در مقابل حقيقت است، يك اصطلاح متأخر است، زيرا قدما به تمام معاني كه لفظ را ميتوان در آنها استعمال كرد مجاز ميگفتند، بدين معني كه جايز است لفظ در اين معاني استعمال شود، خواه معناي حقيقي باشد يا مجازي، استعاره باشد يا كنايه. مثلاً كتاب مجازات القران از ابوعبيده مربوط به مجاز اصطلاحي نيست، بلكه شامل همه معانيي ميشود كه استعمال لفظ در آن جايز است.
3. استعمال لفظ به طريق كنايه و استعاره. كنايه آن است كه متكلم لفظي را به كار برد كه ميتوان آن را به معناي حقيقي آن گرفت ولي معناي مجازي آن مورد نظر است، يا بگوييم كنايه عبارت است از ذكر ملزوم و اراده لازم. و اما استعاره نوعي تشبيه است كه كلمهاي را از يك معناي معروف، در معنايي غير معروف استعمال ميكنند؛ مانند استعمال كلمه «امّ» كه به معناي مادر است در مفهوم اصل و ريشه در آيه وانه في ام الكتاب (زخرف / 4). از اين طريق نيز الفاظ، معاني فراواني پيدا ميكنند و وجوه و نظاير به وجود ميآيد.
4. استعمالهاي گوناگون معاني حرفي. هر چند معاني حرفي مانند اسم و فعل استقلال ندارند ولي در همان معناي تبعي خود گاهي موارد استعمال گوناگوني دارند كه با كمك قرينه ميتوان آن معاني را به دست آورد؛ مثلاً «باء» كه يكي از حروف جر است گاهي براي تعديه، گاهي براي افاده الصاق، گاهي به معناي استعانت و گاهي به معاني ديگر ميآيد؛ يا حرف «من» كه گاهي براي ابتدا و گاهي براي بيان و گاهي براي تبعيض است.
اشتمال قرآن بر الفاظي كه معاني گوناگوني دارند باعث پيدايش علمي به نام «علم وجوه و نظاير» شد كه بعدها يكي از شاخههاي علوم قرآني به شمار آمد. موضوع اين علم شناخت كلماتي است كه در موارد مختلف معاني متفاوتي دارند، و منظور از وجوه، معاني گوناگون يك لفظ برحسب موارد استعمال آن است و منظور از نظاير، همين الفاظ است كه با وجود اختلاف معاني، شبيه هم هستند. بنا بر اين، وجوه مربوط به معاني و نظاير مربوط به الفاظ است.
تعريفي كه براي «وجوه و نظاير» گفتيم، تعريف روشني است و بعضي از دانشمندان آن را همين گونه تعريف كردهاند، اما زركشي2 و به پيروي از او سيوطي3 وجوه و نظاير، هر دو، را از قبيل الفاظ دانستهاند و تعريف كساني را كه وجوه را از قبيل معاني گرفتهاند نپسنديدهاند. آنان ميگويند: وجوه همان الفاظ مشترك است كه در چند معنا استعمال ميشود، مانند لفظ «امة»؛ و نظاير، الفاظ شبيه هم هستند. اما به نظر ميرسد كه تعريف وجوه به معاني و نظاير به الفاظ، تعريف درستي باشد، زيرا در اين مقوله آنچه شبيه هم است الفاظ است و آنچه با يكديگر فرق دارد همان وجوه و معاني الفاظ است و معمولاً به معاني، وجوه گفته ميشود و مثلاً ميگويند: اين لفظ بر چند وجه دلالت دارد، كه منظور همان معاني و مفاهيم است. در روايتي نيز از اميرالمؤمنين(ع) وجوه قرآن به معاني و تأويلهاي آن اطلاق شده است (متن روايت خواهد آمد).
حاجي خليفه در تعريف وجوه و نظاير بياني دارد كه در آن تصريح ميكند كه وجوه همان معاني، و نظاير همان الفاظ است. وي ميگويد:
«علم وجوه و نظاير از شاخههاي تفسير است و معناي آن اين است كه يك كلمه در چند موضع از قرآن با يك صورت و يك حركت ذكر شود و در هر موردي معنايي ديگر اراده شود. پس لفظ هر كلمه در يك موضع نظير همان لفظ در موضع ديگر است و اين همان نظاير است، ولي تفسير هر كلمه به معنايي، غير از معناي ديگر است و اين همان وجوه است. بنا بر اين، نظاير نام الفاظ و وجوه نام معاني است».4
بايد توجه داشت كه اصطلاح «وجوه و نظاير» غير از اصطلاح «اشباه و نظاير» است كه هم در علم نحو و هم در علم فقه كاربرد دارد. اشباه و نظاير در نحو و ادبيات عربي ذكر بناها و صيغههاي مختلف افعال مجرد و مزيد فيه است كه در كتب ادبي آمده و از جمله سيوطي در كتاب ادبي خود بحث گستردهاي را در اين باره آورده است.5 اين اصطلاح در فقه جمع آوري مسائل گوناگوني است كه در ابواب فقه پراكندهاند ولي به يكديگر شباهت دارند. در اين باره نيز كتابهاي مستقلي نوشته شده كه كتاب نزهة الناظر في الجمع بين الاشباه والنظائر تأليف ابن سعيد حلي از جمله آنهاست.
موضوع وجوه و نظاير در قرآن كريم از ديرباز مورد توجه و اهتمام متخصصان علوم قرآني بوده و در مورد آن كار كردهاند. آنان شناختن وجوه قرآن را كاري ضروري ميدانستند و معتقد بودند كه فهم درست قرآن و دانستن تفسير و تأويل آيات وابستگي خاصي به فهم وجوه قرآن دارد. از ابودرداء انصاري صحابي معروف پيامبر(ص) نقل شده كه گفته است: انك لن تفقه كل الفقه حتي تري للقرآن وجوها.6 تو به فهم درست نخواهي رسيد مگر اين كه براي قرآن وجوهي را بداني.
اين كه قرآن داراي وجوهي است، در كلام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) هم آمده است. وقتي آن حضرت ابن عباس را براي مباحثه و محاجه با خوارج به سوي آنان فرستاد، به او دستور داد كه با خوارج با قرآن محاجه نكند، بلكه با سنت پيامبر محاجه كند، چون قرآن داراي وجوهي است و هر كسي ممكن است به وجهي از آن تمسك كند و لفظ را مطابق ميل خود تأويل نمايد. سخن امام(ع) خطاب به ابن عباس چنين است:
لاتخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمّال ذو وجوه تقول ويقولون ولكن حاججهم بالسنة فانّهم لايجدوا عنها محيصا.7
با قرآن با آنان مخاصمه نكن چون قرآن تاب معاني مختلف دارد و براي آن وجوهي است؛ تو ميگويي و آنان ميگويند، بلكه با سنت پيامبر با آنان محاجه كن كه چارهاي از آن ندارند.
از اين كلام استفاده ميشود كه در زمان امام كساني، از جمله خوارج، قرآن را به سود خود تأويل ميكردند و از همين وجوهي كه بعضي از الفاظ قرآن دارد سوء استفاده ميكردند. البته اين روش ناپسند و بسيار زشت بعدها هم ادامه يافت و فرقههاي مختلف و صاحبان مكتبهاي كلامي گوناگون، از وجوه قرآن سوء استفاده كردند كه خود مقوله ديگري است.
به هر حال از همان آغاز، وجوه قرآن مورد توجه بوده و در دوراني كه تأليف و تصنيف درباره قرآن شروع شد از جمله علومي كه توجه دانشمندان را به خود جلب كرد علم وجوه و نظاير بود كه در اين باره كتابهاي مستقلي نوشتند و گاهي هم ابوابي از كتابهاي خود را به آن اختصاص ميدادند. البته كتابهايي نيز درباره غريب قرآن يا مفردات قرآن يا مجاز قرآن يا تأويل مشكل قرآن نوشته شده كه رابطه تنگاتنگي با همين وجوه و نظاير دارد، به اضافه اين كه در تفاسير مختلف نيز به اين كار پرداخته شده است. اكنون به برخي از كتابهاي مهمي كه در اين باره نوشته شده است به طور اجمال اشاره ميشود:
1. تفسير ابن عباس: شايد بتوان گفت نخستين كتابي كه درباره وجوه قرآن نوشته شده و اكنون در دسترس ماست، كتاب علي بن ابي طلحه از شاگردان با واسطه ابن عباس است كه تحت عنوان صحيفة علي بن ابي طلحة عن ابن عباس في تفسير القرآن با تحقيق راشد عبدالمنعم در بيروت چاپ شده است. البته ابن جوزي وقتي درباره كتابهايي كه راجع به وجوه قرآن نوشته شده سخن ميگويد، از دو كتاب نام ميبرد كه با استفاده از ابن عباس نوشته شده، يكي از عكرمه و ديگري از علي بن ابي طلحه كه هر دو از ابن عباس نقل ميكنند.8 ميدانيم كه عكرمه شاگرد بلاواسطه ابن عباس، و علي بن ابي طلحه شاگرد مجاهد و سعيد بن جبير بود و آنها شاگردان ابن عباس بودند؛ و از آن جا كه كتاب عكرمه در وجوه قرآن در دست نيست، كتاب علي بن ابي طلحه را ميتوان نخستين كتاب موجود در اين زمينه دانست. اين كتاب در ميان قدما اهميت ويژهاي داشت. احمد بن حنبل درباره آن گفته است:
«در مصر صحيفهاي است در تفسير كه علي بن ابي طلحه آن را روايت كرده و اگر كسي به خاطر آن به مصر سفر كند كار زيادي نكرده است».9
بخاري نيز بسياري از مطالب آن را در بخش تفسيري صحيح خود نقل كرده چنان كه طبري نيز در تفسير خود از آن نقل نموده است. بعضي گمان كردهاند كه تمام صحيفه را بخاري در صحيح خود آورده، ولي طبق تحقيق آقاي فؤاد عبدالباقي چنين نيست، بلكه او قسمتهايي از آن را آورده است.10
2. وجوه القرآن: نوشته مقاتل بن سليمان (متوفي 150ق). اصل اين كتاب ظاهرا در دست نيست و آنچه موجود است تهذيب شاگرد او ابو نصر است، ولي زركشي از آن نقل ميكند11 و معلوم نيست كه آن را در اختيار داشته و يا با واسطه نقل كرده است. از كساني كه اين كتاب را در اختيار داشتهاند، ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسي است كه آن را تحت عنوان وجوه قرآن به فارسي ترجمه كرده و مطالبي هم بر آن افزوده است كه شرح آن خواهد آمد. نام كتاب مقاتل همان گونه كه در مقدمه وجوه قرآن تفليسي آمده، وجوه القرآن بوده ولي كحاله از آن به الوجوه والنظائر ياد ميكند12 و فؤاد سزگين آن را وجوه حرف القرآن معرفي ميكند و ميگويد: اين كتاب با تهذيب شاگرد او ابي نصر به عنوان الوجوه والنظائر في القرآن به دست ما رسيده است.13
3. الوجوه والنظائر: نوشته ابوالحسن دارم بن قبيصة بن نهشل از اصحاب امام رضا(ع). او دو كتاب در علوم قرآني داشته است، يكي همين كتاب، و ديگري الناسخ والمنسوخ. نجاشي عبارتي دارد كه از آن فهميده ميشود كه نامبرده اين دو كتاب را از امام رضا(ع) نقل كرده است.14 اگر مطلب چنين باشد معلوم ميشود كه امام رضا(ع) خود اين كتابها را تأليف كرده و يا حداقل به املاي او بوده است، ولي به هر حال اين دو كتاب نيز مانند بسياري ديگر از آثار گرانسنگ دانشمندان و بزرگان شيعه از ميان رفته و به دست ما نرسيده است.
4. التصاريف، تفسير القرآن مما اشتبهت اسماؤه وتصرفت معانيه: تأليف يحيي بن سلام (متوفي 200ق). اين كتاب با تحقيق هند شلبي منتشر شده و از لحاظ محتوا همانند كتاب مقاتل بن سليمان است، و احتمال اين كه از آن برگرفته شده باشد بعيد نيست.
5. مااتفق لفظه واختلف معناه في القرآن المجيد: تأليف محمد بن يزيد مبرد (متوفي 258ق). ابن نديم از اين كتاب و كتاب ديگري به همين نام از ابوعمر دوري نام برده است.15 گويا تحت اين عنوان كسان ديگري هم كتاب نوشتهاند ولي بعضي از آنها مربوط به وجوه لغات قرآن و بعضي ديگر مربوط به هر واژه عربي بوده است. اين كتاب از روي نسخه خطي كتابخانه بانكيپور در سال 1931 با تحقيق عبدالعزيز ميمني در مصر چاپ و منتشر شده است.
6. الوجوه و النظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز: تأليف ابوعبداللّه حسين بن محمد دامغاني (متوفي 478). اين كتاب چند بار به چاپ رسيده و چاپ اخير آن با تحقيق فاطمه يوسف الخيمي از سوي مكتبة الفارابي دمشق منتشر شده و به ترتيب حروف تهجي است. اين كتاب را سيوطي نيز ديده و از آن نام ميبرد.
7. الوجوه النواضر في الوجوه والنظائر: از ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزي (متوفي 597ق). حاجيخليفه ميگويد: ابن جوزي در اين كتاب وجوه آياتي را كه در مجلس وعظ در تفسير آيات بيان ميكرده جمعآوري نموده است. آن گاه ميگويد: اين كتاب انسان را از تمام كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده است بينياز ميكند.16
ابن جوزي كتاب مختصري هم به نام نزهة الاعين في علم الوجوه والنظائر داشته كه به ترتيب حروف بوده است. اين كتاب در اختيار حاجي خليفه بوده و وي از آن چنين نقل ميكند كه ابن جوزي گفته است:
«درباره وجوه و نظاير كتابي به عكرمه از ابن عباس و كتابي به علي بن ابي طلحه از ابن عباس نسبت داده شده و مقاتل بن سليمان و ابوالفضل بن فضل انصاري هم كتابي در اين باره دارند. و نيز مطروح بن محمد بن شاكر كتابي از عبداللّه بن هارون حجازي نقل كرده است. در اين موضوع ابوبكر محمد بن حسن نقاشي (متوفي 351) و ابوعبداللّه حسين بن محمود افغاني و ابوعلي ابن البناء (متوفي 471) و ابوالحسن علي بن عبداللّه زاغوني بغدادي (متوفي 527) نيز كتابهايي تأليف كردهاند».17
8. وجوه قرآن: از ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسي (متوفي حدود 600 ق). اين كتاب به زبان فارسي است و از كتابهاي مهم اين فن است و ترجمه گونه و اقتباسي از كتاب وجوه القرآن مقاتل بن سليمان و چند كتاب ديگر است كه مطالبي به آن افزوده شده است. از گفتههاي مؤلف در مقدمه كتاب18 چنين استفاده ميشود كه او كتاب وجوه القرآن مقاتل بن سليمان و تفسير ثعلبي را ديده كه براي بعضي از الفاظ قرآن وجوهي چند ذكر كردهاند ولي بعضي از وجوه را نياوردهاند و ترتيب كتاب طوري بوده كه استفاده از آن مشكل بوده است. او خواسته كتابي پديد آورد كه به تعبير خودش كامل و مفيد باشد و كتاب مقاتل بن سليمان را مبنا قرار داده و از تفسير ثعلبي و تفسير سورآبادي و تفسير نقّاش و تفسير شاپور و تفسير واضح و مشكل ابن قتيبه و غريب القرآن عزيري هم استفاده كرده و اين كتاب را فراهم آورده است.
تفليسي اين كتاب را به ترتيب حروف تهجي تأليف كرده و وجوه بسياري را براي كلمات و نظاير آورده است؛ مثلاً براي كلمه «شيء» هفتاد و دو وجه با ذكر موارد آيات بيان كرده است.19
تنها نسخه خطي شناخته شده اين كتاب در كتابخانه عاطف افندي بوده كه فيلمي از آن توسط مرحوم مجتبي مينوي براي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران تهيه شده و سپس با مقدمه و تحقيق آقاي دكتر مهدي محقق چاپ گرديده است.
9. معترك الاقران: از جلال الدين سيوطي (متوفي 911 ق). او در آغاز اين كتاب فصل گستردهاي را درباره اعجاز قرآن آورده و براي آن سي و پنج وجه ذكر كرده كه آخرين آنها اشتمال قرآن بر الفاظ مشترك است، آن گاه بيش از دو سوم كتاب خود را به بيان اين وجه اختصاص داده و الفاظ مشترك يا همان نظاير را به ترتيب حروف تهجي آورده و وجوه آن را ذكر كرده است.
سيوطي از اين كتاب تعريف بسيار كرده و گفته است: به خدا قسم اگر كسي بخواهد در اين رشته بينياز باشد، اين كتاب او را از كتابهاي ديگر كفايت ميكند.20
معترك الاقران در سه جلد چاپ شده و ما نسخه دارالكتب العلميه بيروت را در اختيار داريم كه سال نشر آن 1408 است. جلد اول اين كتاب مربوط به وجوه اعجاز قرآن و جلدهاي دوم و سوم مربوط به وجوه الفاظ مشترك قرآن است. نام كتاب در روي جلد معترك الاقران في اعجاز القرآن است كه محقق آن را از روي نسخه خطي برداشته، ولي خود او در كتاب الاتقان در بحث از معرفت وجوه و نظاير از اين كتاب با نام معترك الاقران في مشترك القرآن ياد ميكند.21
سيوطي در ترتيب اين كتاب سليقه خاصي به كار برده و با اين كه به ترتيب حروف تهجي است ولي ماده اشتقاق كلمه را در نظر نگرفته، بلكه متن آيه را در نظر گرفته است و مثلاً واژه «اقلامهم» و «اركسهم» را در حرف همزه و جمله «فان اللّه هو موليه» را در حرف «فا» آورده است.
آنچه آورديم نمونههايي از كتابهاي مربوط به وجوه و نظاير در قرآن بود. البته كتابهاي ديگري هم پيرامون اين موضوع وجود دارد و ما تنها نمونههايي را كه يا مؤلف آنها اهميت داشته و از متقدمان بوده آورديم. بحث درباره وجوه قرآن، در كتابهاي مربوط به مفردات قرآن يا غريب قرآن يا مجاز قرآن و مانند آنها نيز آمده است.
براي كسي كه در وجوه قرآن كار ميكند، علاوه بر اين كتابها، كتابهاي مربوط به حروف معاني نيز بسيار مفيد است. اين گونه كتابها درباره استعمالهاي گوناگون حروف بحث ميكنند كه پيشتر به آن اشاره شد. در اين باره از كتاب مغني اللبيب نوشته ابن هشام نحوي، و الجني الداني في حروف المعاني تأليف حسين بن قاسم مرادي، و به خصوص از كتاب سودمند معجم حروف المعاني في القرآن الكريم اثر محمد حسن الشريف نام ميبريم، كه دو كتاب اول از متقدمان و كتاب سوم از معاصران است.
براي آگاهي بيشتر خواننده با علم وجوه و نظاير در قرآن، مثالهايي را ذكر ميكنيم:
صلوة: اين واژه و مشتقات آن در غالب موارد به معناي نماز است و نيازي به ذكر مثال ندارد، ولي گاهي به معناي دعا كردن آمده است، مانند: وصلّ عليهم ان صلوتك سكن لهم (توبه / 103) (و براي آنان دعا كن كه دعاي تو مايه آرامش آنهاست). و در مواردي به معناي آمرزش و رحمت است، مانند: اولئك عليهم صلوات من ربهم (بقره / 157) (براي آنان آمرزشي از پروردگارشان است). و گاهي به معناي دين است، مانند: قالوا ياشعيب اصلوتك تامرك ان نترك مايعبد آباؤنا (هود / 87) (گفتند: اي شعيب! آيا دين تو، تو را فرمان ميدهد كه ما آنچه را كه پدرانمان پرستش ميكردند رها كنيم؟). و گاهي به معناي كنيسه و محل عبادت است، مانند: لهدمت صوامع وبيع وصلوات ومساجد (حج / 40) (هر آينه ديرها و كليساها و كنيسهها و مساجد ويران ميشد).
فتنه: اين واژه و مشتقات آن در قرآن معاني گوناگوني دارد: گاهي به معناي امتحان است، مانند: ان يقولوا آمنّا وهم لايفتنون (عنكبوت / 2) (اين كه بگويند ايمان آورديم و آزمايش نشوند). و گاهي به معناي شور و شرّ است، مانند: وان اصابته فتنة انقلب علي وجهه (حج / 11) (و اگر او را شرّي برسد، روي بر ميگرداند). و گاهي به معناي اذيت كردن است، مانند: فاذا اوذي في اللّه جعل فتنة الناس كعذاب اللّه (عنكبوت / 10) (و چون در راه خدا اذيت شود، آزار مردم را مانند عذاب خدا قرار ميدهد). و گاهي به معناي فريب دادن ميآيد، مانند: لايفتننّكم الشيطان (اعراف / 27) (شيطان فريبتان ندهد). و گاهي به معناي عبرت است، مانند: ولاتجعلنا فتنة للذين كفروا (ممتحنه / 5) (ما را مايه عبرت كافران قرار نده)22.
قضا: اين واژه و مشتقات آن در قرآن معاني مختلفي دارد. گاهي به معناي حكم كردن است، مانند: واللّه يقضي بالحق (مؤمن / 20) (و خدا به حق حكم ميكند). و گاهي به معناي آفريدن است، مانند: فقضيهنّ سبع سموات (سجده / 12) (پس آنها را هفت آسمان آفريد). و گاهي به معناي انجام دادن است، مانند: فاذا قضيتم مناسككم (بقره / 200) (و چون مناسك خود را انجام داديد). و گاهي به معناي كشتن است، مانند: فوكزه موسي فقضي عليه (قصص / 15) (موسي به او حمله كرد پس او را كشت) و معاني ديگر.
امّة: اين واژه نيز در قرآن استعمالهاي گوناگوني دارد. گاهي به معناي گروه است، مانند: كنتم خير امّة (آل عمران / 110) (شما بهترين گروه هستيد). و گاهي به معناي مدت و زمان است، مانند: وادّكر بعد امّةٍ (يوسف / 45) (و پس از مدتي به يادش آمد). و گاهي به معناي خويشاوندان است، مانند: ومن ذريتنا امّة مسلمة (بقره / 128) (و از نسل ما خويشان مسلماني قرار بده).
قرآن: اين واژه در بيشتر موارد به معناي قرآن همين كتاب آسماني اسلام است ولي گاهي به معناي نماز ميآيد، مانند: وقرآن الفجر (بني اسرائيل / 78) (و نماز با مداد).
قدر: اين واژه نيز موارد استعمال متعددي دارد، گاهي به معناي تنگ گرفتن است، مانند: ومن قدر عليه رزقه (طلاق / 7) (و كسي كه روزي بر او تنگ شده است). و گاهي به معناي اندازه است، مانند: وعلي الموسع قدره وعلي المقتر قدره (بقره / 236) (و بر ثروتمند به اندازه خودش و بر تنگدست به اندازه خودش). و گاهي به معناي ارج نهادن ميآيد، مانند: وماقدروا اللّه حق قدره (انعام / 91) (و خدا را آن چنان كه شايسته است ارج نگذاشتند). و گاهي به معناي خاص است، مانند: ليلة القدر (قدر / 1) (شب قدر).
اين بود نمونههايي از كلماتي كه نظير هم هستند ولي در موارد گوناگون بر وجوه مختلف دلالت دارند؛ لفظ يكي ولي معنا متعدد است. البته گاهي ميتوان براي معاني مختلف، وجه جامع و مشتركي پيدا كرد ولي به هر حال اين معاني در هر موردي فرق ميكند.
براي كسي كه قرآن را به زبانهاي ديگر ترجمه ميكند آشنايي با اين وجوه و نظاير از ضرورتهاي اوليه است. البته منظور اين نيست كه مترجم تمام وجوهي را كه در تفاسير و كتابهاي خاص اين علم آمده در ترجمه خود منعكس كند، بلكه در مواردي كه ميتوان وجه جامعي پيدا كرد همان را در همهجا ذكر كند، و اگر وجه جامعي وجود نداشت بايد در هر موردي معناي خاص آن را بياورد؛ مثلاً كلمه «شيء» را كه تفليسي هفتاد و دو وجه براي آن ذكر كرده است همهجا ميتوان به «چيز» ترجمه كرد، و اشكالي ندارد، و آن وجوه مربوط به تفسير آن آيات است. اما كلمه «صلوة» را نميتوان همهجا به «نماز» ترجمه كرد، بلكه بايد در (صوامع وبيع وصلوات) حتما آن را به كنيسه ترجمه كرد. يا كلمه «قرآن» را نميتوان همهجا به معناي قرآن كريم گرفت، بلكه در (قرآن الفجر) حتما بايد آن را به نماز ترجمه كرد. و يا كلمه «امت» هميشه به معناي گروه نيست و در (وادّكر بعد امة) به معناي مدت و زمان است و همچنين.
بعضي از مترجمان فارسي زبان در رعايت وجوه راه افراط را در پيش گرفتهاند23 و در ترجمه بعضي از كلمات خود را مقيد به آن وجوه كردهاند و ترجمه نااستواري به دست دادهاند چون بسياري از آن وجوه مربوط به تفسير است و تازه ميان مفسران هم مورد اختلاف است و نبايد آن را به ترجمه قرآن جريان داد؛ و بعضي ديگر از مترجمان هم وجوه را به طور كلي بيرون از حوزه ترجمه دانستهاند كه از جمله آنان آقاي مجتبوي است كه در اينباره ميگويد:
ترجمه غير از «وجوه» است. «وجوه» در حوزه تفسير است و نميتوان به جاي ترجمه آورد بلكه ابتدا بايد ترجمه دقيق و صحيح كلمات را صرف نظر از وجوه مختلفي كه نظر مفسران است و ممكن است درست يا نادرست باشد آورد و آنگاه در شرح و تفسير، وجوهي را كه احتمال صحّت آنها ميرود ذكر كرد.24
اين سخن نيز به صورت كلي درست نيست و همان گونه كه گفتيم، در بعضي از موارد كه وجوه مختلف واژه قدر جامعي ندارد حتما بايد وجوه در ترجمه رعايت شود و در هر موردي معنا و وجه خاص آن مورد در ترجمه منعكس گردد. اتفاقا آقاي مجتبوي خود نيز در ترجمهاش در اين گونه موارد، وجوه را رعايت كرده و مثلاً در (صوامع وبيع و صلوات) واژه «صلوات» را به معناي كنيسه گرفته و به كنيسههاي يهود ترجمه كرده است و نه نماز؛ و همچنين واژه «قرآن» را در (وقرآن الفجر) به معناي نماز گرفته و نه كتاب آسماني مسلمانان.
بنا بر اين مترجم قرآن حتما بايد از وجوه الفاظ قرآن و موارد استعمال آنها آگاهي داشته باشد و همان گونه كه گفتيم، در مواردي كه قدر جامع پيدا نشد، آن وجوه را مدّ نظر قرار دهد و واژه را در هر موردي مطابق با دلالت آن ترجمه كند. اين مهم با مراجعه مستمر به تفاسير قرآني قابل حصول است.
اكنون در اين جا به عنوان نمونه به مواردي اشاره ميكنيم كه بعضي از مترجمان وجوه گوناگون كلمه را در نظر نگرفته و به وجه مورد نظر آيه عنايت نكرده و ترجمهاي نارسا به دست دادهاند كه مفهوم خاص كلمه را نميرساند، از اين رو گاهي مجبور شدهاند آن را توضيح بدهند:
1. ساق: كلمه «ساق» در آيه يوم يكشف عن ساق (قلم / 62) كه مربوط به روز قيامت است، به معناي سختي و شدت است. ابن عباس ميگويد: ساق يعني شدت، آيا نشنيدهاي كه شاعر ميگويد: قد قامت الحرب علي ساق25. راغب نيز تصريح ميكند كه ساق در اين آيه به معناي شدت و سختي است.26 با توجه به اين معنا، ترجمه درست و دقيق آيه چنين ميشود: «روزي كه سختي آشكار شود». اما ميبينيم بعضي از مترجمان ساق را به معناي ساق پا گرفته و آن را كنايه از هول روز قيامت دانستهاند و يا معنايي را آوردهاند كه ترجمه آيه نيست، بلكه لازمه مفهوم آيه است. به چند نمونه از ترجمه فارسي اين واژه بنگريد:
«روزي كه جامه برداشته شود از ساق»: دهلوي.
«روزي كه ساق پاها برهنه گردد»: مكارم.
«روزي كه كار سخت و دشوار شود»: مجتبوي.
«روزي كه حادثهاي عظيم رخ دهد»: پاينده.
«روزي كه هنگامه بالا گيرد»: خرمشاهي.
«روزي كه آن واقعه عظيم پديدار شود»: آيتي.
«روزي كه كارزار شود»: فولادوند.
اگر آقايان «ساق» را به معناي شدت و سختي ميگرفتند، همان گونه كه در سخن ابن عباس آمده و شاهدي نيز از شعر جاهلي براي آن آورده، نيازي به اين تكلفات نبود.
2. يأس: اين واژه همه جا به معناي نوميدي است و در قرآن هم در موارد متعددي به همين معنا آمده، ولي در آيه: افلم ييئس الذين آمنوا (رعد / 31) به معناي دانستن و علم است و ترجمه درست آيه چنين است: آيا كساني كه ايمان آوردهاند نميدانند يا ندانستهاند... مفسران و ادبا از جمله زركشي تصريح كردهاند كه يأس در اين جا به معناي علم است27، و ميبينيم كه بسياري از مترجمان مانند آقايان دهلوي، فولادوند، مكارم، آيتي و خرمشاهي اين واژه را به معناي علم گرفتهاند، ولي آقايان پاينده و مجتبوي آن را به معناي نوميدي گرفتهاند كه نارساست.
3. يقين: اين واژه در همه جا به معناي باور قطعي است، ولي در آيه واعبد ربك حتي يأتيك اليقين (حجر / 99) به معناي مرگ است و مفسران همگي به آن اذعان دارند و بسياري از مترجمان آن را به همين معنا گرفتهاند، ولي آقايان مكارم و مجتبوي يقين را به همان يقين ترجمه كردهاند، البته در ميان دو پرانتز توضيح دادهاند كه منظور مرگ است، و آقاي پاينده آن را به حادثه محقق ترجمه كرده است كه مفهوم روشني ندارد. به نظر ما اگر اين واژه را در آيه مورد نظر به مرگ ترجمه ميكردند مناسبتر بود.
4. فتنه: اين واژه در قرآن موارد استعمال و وجوه گوناگوني دارد، از جمله در آيه ثم لم تكن فتنتهم (انعام / 23) به معناي عذروبهانه است و مفسران به آن تصريح كردهاند و سياق آيه هم با آن سازگارتر است و ميبينيم بسياري از مترجمان فارسي قرآن از جمله دهلوي، فولادوند، مكارم، مجتبوي و آيتي فتنه را در اين جا به «عذر» ترجمه كردهاند، ولي آقاي پاينده آن را به «زرنگي» و آقاي خرمشاهي آن را به «عاقبت» ترجمه كردهاند كه در رساندن آن مفهوم، نارساست.
1. نك: آية اللّه خويي، محاضرات في اصول الفقه، ج 1، ص 205.
2. زركشي: البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 134.
3. سيوطي: الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 121.
4. حاجي خليفه: كشف الظنون، ج 2، ص 2001.
5. سيوطي: المزهر في علوم اللغه، ج 2، ص 3 به بعد.
6. الاتقان، ج 2، ص 122.
7. نهج البلاغه، بخشِ نامهها و وصيتها، شماره 77.
8. ابن جوزي، الوجوه النواضر في الوجوه والنظائر، به نقل كشف الظنون، ج 2، ص 2001.
9. مقدمه صحيفة علي بن ابي طلحه، ص 24.
10. همانجا، ص 30.
11. البرهان، ج 1، ص 134.
12. عمررضا كحاله: معجم المؤلفين، ج 12، ص 317.
13. تاريخ التراث العربي، قسمت علوم قرآن و حديث، ج 1، ص 86.
14. نجاشي: الرجال، ص 162. عبارت نجاشي چنين است: روي عن الرضا عليه السلام، وله عنه كتاب الوجوه والنظائر و كتاب الناسخ والمنسوخ.
15. ابن نديم: الفهرست، ص 56.
16. كشف الظنون، ج 2، ص 2001.
17. همانجا.
18. تفليسي: وجوه قرآن، ص 1.
19. همو، ص 149-167.
20. معترك الاقران، ج 1، ص 389.
21. الاتقان، ج 2، ص 121.
22. دامغاني در الوجوه والنظائر، ص 591، براي فتنه يازده معنا، و تفليسي در وجوه قرآن، ص 216، براي آن پانزده معنا ذكر كرده است.
23. مانند ترجمه آقاي محمد خواجوي.
24. مؤخره ترجمه آقاي سيد جلال الدين مجتبوي، ص 630.
25. مجمع البيان، ج 10، ص 339.
26. مفردات الفاظ القرآن، ص 436.
27. البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 141.