وقتي قرآن را به فارسي ترجمه ميكنيم، نبايد دستور زبان عربي را به كار بريم. به كارگيري اين نكته روشن در عمل، همواره بر مترجمان فارسي قرآن كريم آسان نبوده است. هر مترجمي در گوشهاي از سخن خود، آگاهانه يا ناخودآگاه، از دستور زبان عربي بهره برده است و خلط ويژگيهاي زبان عربي با فارسي همواره اغلاط فراواني را موجب شده است.
اگر همه مترجمان را آشنا به مشكلات و ريزهكاريهاي هر دو زبان فارسي و عربي بدانيم، تنها دليل عدم رعايت مقتضيات زبان فارسي در ترجمه قرآن آن است كه قرآن كريم نه تنها نزد آنان، بل در فرهنگ عموم مسلمانان، قداست و حرمت بسيار داشته است و اداي مفاهيم آن با الگوهاي زبان مقصد، كه گاه مستلزمِ برهم زدن ساختار عربي جملات است، امري مشكل مينُموده است. نگاهي گذرا بر كارنامه مترجمانِ نخستينِ قرآن كريم شاهد خوبي بر اين مدّعاست. «مثلاً ميدانيم كه برخي از فعلهاي عربي با باء متعدي ميشوند، و ناچار آن باء در زبان فارسي هيچ نقشي نميتواند داشته باشد. با اين همه وسواس مترجم در بازگو كردن يك يك كلمات قرآني، او را بر آن داشته كه عبارت يأتِ بكم اللّهُ را چنين ترجمه كند: «بيارد بشما خداي» (ترجمه رسمي، 1/109)»1
پيشترها ترجمه قرآن را به گونه زمان ما سهل و مجاز نميدانستند و دست مترجمان در ترجمه قرآن به فارسي و رعايت الگوهاي زبان فارسي عصرشان بستهتر بود. آقاي آذر تاش آذر نوش در توصيف شرايط حاكم بر مترجمانِ تفسير طبري آوردهاند: «بيگمان مترجم ايراني خود ميداند كه هر چند بكوشد و هرچه دانش و هنر داشته باشد باز قادر نخواهد بود كه در زبان فارسي، آن معجزه الهي را بازگو كند و يا حتي پرتويي از آن را هويدا سازد. از سوي ديگر سخن الهي، منشأ همه اعتقادات و احكام شرعي ايشان است. بنابراين، اندك تخطّي از لفظ خداوند، خطر آن را دارد كه در احكام شرع خللي حاصل شود و مترجم به گناه سختي آلوده گردد. آن احساس عجز در برابر وحي خداوندي از يك سو، و اين بيم لغزش از سوي ديگر پنداري فكر و قلم مترجمان را چنان گرفتار ميداشت كه ايشان ديگر در ترجمههاي فارسي خود يك دم احساس آزادي نميكردند و سرانجام چاره كار را در آن ديدند كه از رساندن پيغام، از زبان مبدأ به زبان مقصد چشم بپوشند و تنها به يافتن معادلهايي براي واژههاي عربي اكتفا كنند، و سپس آنها را، يك به يك زير الفاظ قرآن بنگارند. اين شيوه عاقبت چند نتيجه به بار آورد كه طي هزار سال دوام آورد و در جاي جاي زبان و ادب فارسي تأثير عميق گذاشت.»2
در روزگار ما، از آن هول و هراس كاسته شده است و به بركت ترجمههاي متنوّع و مختلف، دست مترجمان در رعايت الگوهاي زبان فارسي گشودهتر شده است. در كنار ترجمههاي لفظ به لفظي چون ترجمه معزي و مصباحزاده، مترجماني چون آقايان آيتي، فولادوند، مجتبوي و پورجوادي كوشيدهاند تا بيشتر به زبان فارسي نزديك شوند، گو اينكه برخي از اين ترجمهها، از نوعِ ترجمه آزادند.
در اين نوشتار مقصود آن نيست كه بر ترجمه آزاد قرآن تأكيد رود، بلكه مدّعا اين است كه حتي در يك ترجمه دقيق و مطابق نيز ميبايد مقتضيات زبان مقصد تا حدِّ امكان به درستي رعايت شود؛ زيرا در غير اينصورت اساساً ترجمه، دقيق و مطابق نيست. رعايتِ دقّت و امانت در ترجمه فارسيِ قرآن، خود مستلزم به كارگيري هر چه بيشتر الگوها و ويژگيهايِ زبانِ فارسي است.
مقايسه دو زبان عربي (قرآن) و فارسي با تمام ويژگيها و مشتركاتشان در چنين مجالي ممكن نيست، خاصّه آنكه در اين موضوع هنوز در ابتداي راه هستيم و كمتر مؤلّفي در حوزه قرآن پژوهي يا ادب فارسي به تفصيل به اين موضوع پرداخته است. از اين رو در نوشتار حاضر ميكوشيم تا صرفاً پارهاي از عناصر زباني قرآن را با شرايط زبان فارسي بسنجيم و مجموعهاي از الگوهاي ممكنِ زبان فارسي را در ترجمه برخي از اسلوبهاي زبان قرآن ارائه دهيم.
مباحثي كه در گزينش اين مقال گرد آمدهاند عبارتند: 1ـ صفت 2 ـ ضمير 3 ـ موصول و در هر بخش تنها پارهاي از الگوهاي به كار آمده در قرآن كريم بررسي شده است. نتايج طرح شده در هر مبحث، پيشنهاداتي بيش نيستند و به هيچ رو سخن نهايي به شمار نميآيند. اميد داريم نقد و اصلاحِ اين پيشنهادها بر غناي ترجمه فارسي قرآن بيفزايد.
تقسيم بنديهاي دستوري صفت در زبانهاي عربي و فارسي از تمام جهات بر يكديگر منطبق نيست. بي آنكه قصد موشكافي در مباحثي دستوري چون صفات فاعلي، مفعولي، تفضيلي، نسبي و جز آن را داشته باشيم، تنها به پارهاي از مسائل ترجمه در الگوهاي و صفي قرآن ميپردازيم.
صفات در زبان فارسي، از آنجا كه مذكّر و مؤنّث ندارند، با موصوف خود مطابق نيستند؛ اما در زبان عربي، براي موصوف مذكّر و مؤنّث، به ترتيب صفت مذكّر و مؤنّث ميآورند. رعايت اين نكته در زبان فارسي اصلاً لازم و بلكه جايز نيست، به جز مواردي اندك كه در زبان عرف مصطلح شدهاند. چند مثال قرآني از اين قرار است: كَلِمَةً طَيِّبَةً (ابراهيم، 24)؛ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ (بقره، 196)؛ اَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ (بقره، 221)؛ رَحْمَةٌ واسِعَةٌ (انعام، 147)؛ بالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ (قيامه، 2)؛ زَجْرَةٌ واحِدةٌ (نازعات، 13). مواردي از عدم رعايت اين نكته در ترجمههاي فارسي چنين است: الف) كانِ النّاس اُمَّةً واحدةً (بقره، 213) «بودند مردمان امت واحده» (مصباح زاده)؛ ب) يا اَيَّتُهَا النفسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (فجر 27و «هان اي نفس مطمئنه» (خرمشاهي) ج) امْرَأَةً مُؤْمِنَةً (احزاب، 50) «زن مومنهاي» (الهي قمشهاي)
تطابق صفت و موصوف از جهت مفرد و تثنيه و جمع بودن، در زبان عربي لازم است ولي امروزه در زبان فارسي صحيح نيست. در گذشته، گاه نمونههايي از اين نوع مطابقت در نظم فارسي و يا پارهاي از ترجمههاي قرآن آمده است.
• بدست كسي ناسزا رايگان شدند آن جوانان آزادگان
(شاهنامه)
• فراز آورم لشكري بيكران من اكنون ز تركان جنگاوران
(شاهنامه)
• بس درِ بسته به مفتاح دعا بگشانيد به صفاي دل رندان صبوحي زدگان
(ديوان حافظ)
اين شيوه كه گرته برداري مستقيم از ساخت زبان عربي است، در زبان فارسي (امروز) كاملاً متروك است. بهتر است در ترجمه فارسي قرآن آن را به كار نبريم. چند مثال قرآنياز اينقرار است: اَيّاماً مَعْدُوداتٍ (آل عمران، 24)؛ ذُرِيَّةٌ ضُعَفاءُ (بقره، 266)؛ آياتٌ مُحْكَماتٌ (آل عمران، 7)؛ مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ (تحريم، 6)؛ اِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبينَ (انفطار، 11 و 10)؛ غُلاَمَيْنِ يَتيمَيْنِ (كهف، 82)؛ عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ (رحمن، 66)؛ و آياتي چون توبه، 100 و 112؛ تحريم، 5؛ عبس، 42؛ رحمن، 70 و 72؛ نور 23.
مواردي از عدم رعايت اين نكته در ترجمههاي فارسي قرآن كريم چنين است: الف) سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ (عبس، 16 و 15) «نويسندگاني كه گراميانند و نيكان» (خرمشاهي)؛ ب) الكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (عبس، 42) «كافرانِ بدكاران» (دهلوي)؛ ج) جُنْدٌ مُحْضَرونَ (يس، 75) «سپاهي حاضر كردگان» (مصباح زاده)؛ د) اَزْواجاً خيراً مِنكُنٌ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ (تحريم، 5) «زناني بهتر از شما، رامان، گرويدگان، نِيايندگان، رو به خدايْ آران، پرستندگان، رهروان» (امامي).
1 ـ 2 ـ 1. در بسياري از تركيبهاي اضافي در زبان عربي، مضاف و مضاف اليه هر دو جمعاند. در پارهاي از اين موارد ميتوان ـ و شايد صحيح آن است كه ـ مضاف را مفرد آورد نه جمع. چند مثال قرآني عبارت است از: بِاَيْدي سَفَرَةٍ (عبس، 15) «به دست نويسندگاني»؛ بِمَواقِعِ النُّجُوم (واقعه، 75) «به جايگاه ستارگان»؛ في بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ (نجم، 32) «در شكم مادرانتان»؛ جُلُودُ الّذينَ (زمر، 23) «پوست كساني كه»؛ تحت اَقْدامِنا (فصلت، 29) «زير پايمان»
در برخي موارد نيز اصلاً نميتوان مضاف را در ترجمه فارسي به گونه مفرد آورد، مانند اين نمونهها: آبائُكُمْ و اَبْناءُكُمْ و اِخْوانُكُمْ وَ اَزْواجُكُمْ (توبه، 24) «پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان»؛ حُصُونُهُمْ (حشر، 2) «دژهايشان»؛ رُسُلُهُمْ (تغابن، 6) «پيامبرانشان»؛ بُيُوتُهُمْ (نمل، 52) «خانههايشان»
2 ـ 2 ـ 1. ميتوان يكساني مبتدا و خبر از جهت مفرد و تثنيه و جمع را ـ كه در زبان عربي اصل است ـ به ترجمه فارسيِ آيات قرآن منتقل نكرد. مثلاً در ترجمه اِنْ كُنْتُمْ صادقينَ (سبأ، 29) بگوييم: «اگر راستگوييد»، نه آنكه «اگر راستگو يانيد». هر اندازه از ترجمههاي كهنتر فارسي به سوي برگردانهاي متأخرتر ميآييم، رعايتِ اين نكته نُمود بيشتري مييابد؛ ليكن شايد در ميان ترجمههاي موجود، كمتر برگرداني در همه جا به اين اصل وفادار مانده است. نمونههايي از عدم رعايت اين اصل را ميآوريم: الف)اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (عنكبوت، 12) «هر آينه ايشان دروغگويانند» (دهلوي)؛ ب) هُمْ فيها خالِدُونَ (مؤمنون، 11) «ايشان باشند در آن جاويدانيان» (مصباح زاده)؛ ج) وَ انّا اِنْ شاءَاللّهُ لَمُهْتَدُونَ (بقره، 70) «و اگر خداي خواهد راه يافتگان باشيم» (مجتبوي)؛ د) اِنّا لَصادِقُونَ (انعام، 146) «ما راستگو يانيم» (آيتي).
وقتي يك اسم مضاف، صفت هم بگيرد، در زبان عربي صفت را بعد از مضاف اليه ميآورند، ولي در زبان فارسي صفتِ اسمِ مضاف را پس از خودِ مضاف قرار ميدهند. چند مثال قرآني چنين است: عبادَ اللّهِ المُخْلَصينَ (صافات، 40)؛ اياتِنَا الكُبْري (طه، 23)؛ ثِيابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ (انسان، 21)؛ لَفي ضَلالِكَ القَديمِ (يوسف، 95)؛ دِينَهُمُ الحَقَّ (نور، 25)؛ مَوْتَتَنا الاُولي (دخان، 35)؛ رَبِّكَ الكَريمِ (انفطار، 6) و آياتِ صافات 74 ، 160، 169؛ احقاف، 20؛ نازعات، 24؛ اعراف، 16.
و نمونههايي از عدم رعايت اين اصل در ترجمههاي فارسي از اين قرار است: الف) نارُاللّهِ الْمُوقَدَةُ (همزه، 6) «آتش خدا افروخته شده» (دهلوي)، ترجمه صحيح: «آتش افروخته خداوند»؛ ب) جانِبَ الطّورِ الأَيْمَنَ (طه، 80) «جانب طورِ ايمن» (خرمشاهي)، ترجمه صحيح: «سمت راست كوه طور يا جانب ايمنِ كوه طور»؛ ج) ذُوالعَرْشِ الْمَجيدُ (بروج، 15) «صاحب عرش بزرگوار» (مصباح زاده)، «صاحب عرش مجيد» (پورجوادي) ترجمه صحيح: «صاحب بزرگوار عرش»؛ د) ثِيابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ (انسان، 21) «لباسهايي از حرير نازك سبز رنگ» (مكارم شيرازي)، «جامههايي از سندس سبز» (آيتي)، ترجمه صحيح: «جامههايي سبز از حرير نازك [يا سندس]» مؤيّد اين ترجمه آيه يَلْبَسُونَ ثياباً خضراً مِنْ سُنْدُسٍ (كهف، 31) است. ه•• ) شاطِيءِ الْوادِ الاَْيْمَنِ (قصص، 30) «كرانه وادي ايمن» (خرمشاهي)، ترجمه صحيح: «كناره راست آن وادي».
1 ـ 3 ـ 1. وقتي چند اسم به يكديگر اضافه شوند و تتابع اضافات پديد آيد،3 اگر بخواهيم يكي از آن مضافها را توصيف كنيم، در زبان عربي صفت را پس از آخرين مضافاليه مي نهند، ولي در زبان فارسي، صفتِ هر مضاف پس از خود آن مضاف ميآيد. چند مثال قرآني: آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري (نجم، 18)؛ رَبُّ آباءِكُمُ الاَوَّلينَ (شعراء، 26)؛ كَلِمَةُ رَبِّكَ الحُسْني (اعراف، 137)؛ اِسْمُ رَبِّكَ ذِي الجَلالِ وَالاِكْرامِ (رحمن، 78)؛ وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالجَلالِ وَ الاِْكْرامِ (رحمن، 27)؛ حديثُ ضَيْفِ اِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (ذاريات، 24)؛ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزيزِ الوَهّابِ (ص،9)؛ اسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (واقعه، 74)؛ اسْمَ رَبِّهِ الاَعْلي (اعلي، 1)؛ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَعْلي (ليل، 20) دو نمونه نادرست از ترجمههاي معاصر اينهاست: الف) وَجْهُ ربِّكَ ذُوالجَلالِ وَ الاكْرامِ (رحمن، 27) «ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام تو» (آيتي). «ذوالجلال والاكرام» صفت «وجهُ» است، ولي مترجم آن را صفت «ربِّ» گرفتهاند. ب) لَقَدْ رَأي مِنْ آياتِ رَبّهِ الكُبْري (نجم، 18) «همانا ديد از آيتهاي پروردگار خويش بزرگتر را» (معزّي). «الكبري» صفت «ايات» است، اما مترجم آن را مفعولِ «رَأَي» دانستهاند.
2 ـ 3 ـ 1. گاه در زبان عربي تركيب «اسم [مضاف] + مضاف اليه + صفتِ مضاف» مبدَّل به اسلوبِ «اسم + جار و مجرور + صفتِ اسم» ميشود. اعم از آنكه جار و مجرور متعلق به همين اسم باشد يا به فعل قبلي در جمله متعلق باشد. در چنين مواردي نيز بايد در ترجمه فارسي ـ بر خلاف عربي ـ ابتدا صفتِ اسم و سپس جار و مجرور را بياوريم. چند مثال قرآني از اين قرار است: بلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (اعراف، 141)؛ رَجُلٌ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٌ (زخرف، 31)؛ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِاللّهِ مُباركةً (نور، 61)؛ ذِكْرٍ مِنْ رَبِهِّمْ مُحْدَثٍ (انبياء، 2)؛ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِاللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ (بقره، 101)؛
مثالهايي از عدم رعايت نكته بالا در ترجمههاي فارسي چنين است: الف) شَيءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ (سبأ، 16) «نوعي از كُنارِ تُنُك» (فولادوند). «قليلٍ» صفت «شيءٍ» است، نه «سدرٍ» چند ترجمه بهتر اينها هستند: «اندكمايهاي از درخت سدر» (خرمشاهي)؛ «اندكي درخت سدر» (مكارم شيرازي)؛ «اندكي از كُنار» (مجتبوي). ب)عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ اَليمٌ (جاثيه، 11) «كيفري از شكنجه دردناك» (امامي)، «عذابي از عقوبتي دردناك» (خرمشاهي)، «عذابي از اضطراب الم انگيز» (پاينده). در اين ترجمهها، «اليمٌ» صفتِ «رجزٍ» دانسته شده، ولي «اَليمٌ» صفتِ «عذابٌ است. ج) عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ (تحريم، 10) «دو بنده از بندگان صالح ما» (فارسي و مكارم شيرازي و خواجوي) «صالِحَيْنِ» صفت «عَبْدَيْنِ» است نه «عِباد».
اين مترجمان نخست «صالحين» را معرفه دانستهاند و سپس آن را به صيغه جمع [الصالِحينَ [خواندهاند و بنابراين در ترجمه خود، آنرا صفتي براي «عبادنا» شمردهاند.
3 ـ 3 ـ 1. توصيفِ مضاف اليه؛ در يك تركيب اضافي (بدون تتابع اضافات) اگر بخواهيم مضاف اليه را توصيف كنيم، هم در زبان عربي و هم در زبان فارسي، صفت را پس از مضاف اليه قرار ميدهند. چند مثال قرآني: يَوْمَ الْحَجِّ الْاَكْبَرِ (توبه، 3)؛ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ (مومنون، 116)؛ رَبُّ السَّمواتِ السَّبْعِ (مومنون، 86)؛ اياتُ الْكِتابِ المُبينِ (يوسف، 1)؛ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (نمل، 26)؛ مِيقاتِ يَوْمٍ معلومٍ (شعراء، 38)؛ اَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (قمر، 20)؛ و آياتي چون شعراء 155؛ حجر 38؛ ص 81؛ واقعه 50؛ مريم 37؛ فصلت 17 و 35 و 43؛ قصص 79؛ تكوير 19 و 25.
نمونهاي از عدم رعايت اين نكته در ترجمههاي فارسي: اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (حاقه، 7) «تنههاي پوسيده و تو خالي درختان نخل» (مكارم شيرازي)، «تنههاي پوسيده و افكنده درختان خرما» (مجتبوي). در اين آيه قرآن، «خاوِيَةٍ» صفت «نخلٍ» است، ولي در ترجمههاي ياد شده، مترجمان «خاوِيَةٍ» را صفت «اَعْجازٌ» گرفتهاند.
4 ـ 3 ـ 1. در تركيبهاي اضافي، اگر موصولاتي چون الّذي و الّذين، اسم مضاف را توصيف كنند، بنابر قاعدهاي كه در بند 3 ـ 1 آورديم، در زبان عربي اين توصيفات را بعد از مضاف اليه ميآورند. مناسب است در ترجمه فارسي اين الگو، بر خلاف قاعده 3 ـ 1، الّذي يا الّذين را پس از مضاف اليه ترجمه كنيم. چند مثال قرآني: مَلَكُ الْمَوْتِ الّذي وُكِّلَ بِكُمْ (سجده، 11)؛ نِعْمَتِيَ الّتي اَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ (بقره، 40)؛ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها (بقره، 142)؛ يَتامَي النِساءِ اللاّتي لا تُؤْ تُونَهُنَّ (نساء، 137)؛ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الّذي حَرَّمَها (نحل، 91) نمونه نادرست را در ترجمه همين دو آيه آخر ميآوريم. نمونه نخست: اِنّمَا اُمِرْتُ اَنْ اَعْبُدَ اَنْ اَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّتي حَرَّمَها وَلَهُ كُلُّ شَيءٍ (نمل، 91) «به من فرمان داده شده كه پروردگار اين شهر را بپرستم. شهري كه خداوندي كه همه چيز از اوست حرمتش نهاده» (آيتي). مترجم الذي را صفت يا بدل مضاف اليه ـ هذه البلدة ـ گرفتهاند نه صفتِ مضاف ـ ربّ. نمونه دوم: في يَتامَي النِساءِ اللاّتي لا تُؤْ تونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ (نساء، 127) «درباره يتيمان زناني كه نميدهيدشان آنچه نوشته شده است براي ايشان» (معزّي). ظاهراً مترجم اللاّتي را صفت يا بدل براي مضافاليه ـ النساء ـ گرفتهاند نه صفتِ مضاف ـ يتامي.
صفتها از لحاظ درجهبندي به سه دسته تقسيم ميشوند: مطلق، تفضيلي و عالي. در زبان فارسي با افزودن تر و ترين به صفت مطلق، ميتوان صفات تفضيلي و عالي ساخت. در زبان عربي براي ساختن صفت تفضيلي و عالي تنها يك شكل موجود است و آن استفاده از صيغه «اَفْعَل» تفضيلي يا مؤنّث آن، «فُعْلي» است. بنابراين نوعِ تركيبِ كلمات، تعيين كننده يكي از اين دو گونه تفضيلي و عالي است.
صفات تفضيلي در قرآن، غالباً با تركيبِ اَفْعَل + مِنْ بيان ميشوند. مانند اين آيات: مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً (بقره، 138)؛ نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ منه (بقره، 247)؛ السِّجْنُ اَحَبُّ اِليَّ مِمّايَدْعُونَني اِلَيْهِ (يوسف، 23)؛ و آياتِ مائده، 107؛ نساء، 153؛ تحريم، 5؛ فرقان، 10؛ واقعه، 85؛ هود، 92.
گاه، مِنْ از تركيب سابق حذف ميشود و اَفْعَل تنها بدون حرف تعريف و يا مضافاليه، صفت تفضيلي را بيان ميكند. مثالهاي قرآني: بُعُولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلك (بقره، 228)؛ هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ (هود، 78)؛ لَعَذابُ الآخِرَةِ اَخْزي (فصلت، 16)؛ ذلِكُمْ اَقْسَطُ عِنْدَاللّهِ وَ اَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ (بقره، 282) و آياتِ بقره، 237؛ انعام، 124؛ مائده 8؛ طه، 131؛ يونس، 21؛ نحل، 125؛ كهف، 19؛ اعلي، 17؛ نجم، 52.
گاه «اَفْعَل» يا مؤنث آن «فُعْلي» به همراه ادات تعريف، يك اسم معرفه را توصيف ميكنند. در غالب اين موارد نيز، مراد صفت تفضيلي است نه صفت مطلق يا عالي. چند مثال قرآني چنين است:
العُرْوَةِالْوُثْقي (بقره، 256؛ لقمان، 22)؛ الْاَسْماءُ الْحُسْني (اسراء، 110)؛ المَسْجِدِالاقْصي (اسراگ 10)؛ العَذابِ الأَدْني و العَذابِ الْاَكْبَر (سجده، 21)؛ الْعُدْوَةِ الدُّنْياوالْعُدْوَةِالقُصْوي(انفال،42)؛وآيات صافات،6و8؛ نساء، 145؛ نحل، 60؛ روم، 27؛ ص، 69؛نازعات،24و 34؛
نجم، 7؛ انبياء، 103؛ توبه، 3؛ اعلي، 1؛ دخان، 16؛ اعراف، 180؛ فصلّت، 12؛ ملك، 5؛ طه، 8.
گاه «اَفْعَل» يا مؤنث آن «فُعْلي» به شكل معرفه بيآنكه اسمي را توصيف كنند، در كلام واقع ميشوند. مراد از اَفْعَل با اين الگو نيز كه گاه به صيغه جمع هم ميآيد، صفت تفضيلي است. چند مثال قرآني: لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَاالاَذَّلَ (منافقون، 8)؛ جَعَلَ كَلِمَةَ الّذينَ كَفَروُا السُّفْلي (توبه، 40)؛ كلمةُ اللّهِ هي العُلْيا (توبه، 40)؛ لا يَصْلاها اِلاّ الاَشْقي (ليل، 15)؛ لاجَرَمَ اَنَّهُمْ فِي الاخِرَةِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ (هود، 22)؛ اَنْتُمُ اَلاَْعْلَونَ (آل عمران، 139) و آياتِ صافّات، 98؛ شعراء، 111؛ نمل، 5؛ كهف، 103؛ انبياء، 70؛ شعراء، 76؛ ليل، 17.
بررسي چند مثال قرآني در ترجمههاي فارسي قرآن كريم: الف) العُروَة الوُثْقي (بقره، 256؛ لقمان، 22) «دستاويز استوار» (مجتبوي)، «دستاويزي محكم» (دهلوي) «دستگيره محكمي» (مكارم شيرازي). ترجمه صحيح: «دستاويز محكمتر». ب) الأَسْماءُ الحُسْني (اسراء، 110) «نامهاي شايسته» (پورجوادي). ترجمه صحيح: «نامهاي نيكوتر». ج) السَّماءُ الدُّنْيا (فصّلت، 12؛ ملك، 5؛ صافات، 6) «آسمان دنيا؛ آسمان اين دنيا» (فولادوند)، «آسمان دنيا» (فارسي)، «آسمان دنيا» (خواجوي، جز در سوره ملك). ترجمه صحيح: «آسمان پايينتر يا آسمان نزديكتر». د) جَعَلَ كَلِمَةَ الّذينَ كَفَروُا السُّفْلي وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُلْيا (توبه، 40) «كلام كافران را پست گردانيد، زيرا كلام خدا بالاست» (آيتي). با صرف نظر از همه نكاتِ غير مربوط به بحث حاضر در اين ترجمه، اين نكته گفتني است كه سُفْلي و عُلْيا، صفات تفضيلياند و ترجمه آنها به پست و بالا دقيق نيست.
اگر اَفْعَلْ به اسم نكره (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، در زبان فارسي، معناي صفت عالي ميدهد. مانند: اَوَّلَ كافرٍ بِهِ (بقره، 41)؛ اَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (تين، 4)؛ خَيْرَ اُمَّةٍ (آل عمران، 110) شَرَّ مَآبٍ (ص، 55)؛ اَسْفَلَ سَافِلينَ (تين، 5).
هرگاه اَفْعَلْ به اسم معرفه (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، بيهيچ التباس يا ترديدي، معناي صفت عالي را بيان ميكند. عالي بودن صفت در اينجا روشنتر از مورد پيشين است. چند مثال قرآني: اَحْسَنَ القَصَصِ (يوسف، 3)؛ اَحْرَصَ النّاسِ (بقره، 91)؛ اَلَدُّ الخِصامِ (بقره، 24) اَحْكَمُ الْحاكِمينَ (هود، 45)؛ اَدْنَي الْاَرْضِ (روم، 3)؛ اَوْهَنَ الْبُيُوتِ (عنكبوت، 41) و آياتِ صافّات، 125؛ تين، 8؛ اعراف، 145؛ زمر، 18 و 35؛ بقره، 197؛ مائده، 82؛ حجرات، 13؛ لقمان، 19؛ شمس، 12؛ بيّنه، 7؛ مؤمنون، 14؛ قلم، 28؛ آلعمران، 68.
چند نمونه از ترجمههاي فارسي قرآن كريم: الف) اَلَدُّ الخِصامِ (بقره، 204) «ستيزه كننده در باطل» (پورجوادي). ترجمه صحيح: «سختترين ستيزندگان» (دهلوي). ب) اَقصَي الْمَدِينَةِ (يس، 20) «دور دست شهر» (آيتي و خرمشاهي). ترجمه صحيح: «دورترين نقطه شهر» (خرمشاهي در آيه قصص، 20). ج) اَدْنَي الْاَرْضِ (روم، 3) «نزديك اين سرزمين» (آيتي)، «سرزمين نزديكي» (مكارم شيرازي). ترجمه صحيح: «نزديكترين سرزمين» (فولادوند).
گاه اَفْعَل يا مؤنث آن فُعْلي از قالب تفضيلي و حتي و صفي در ميآيند و در معناي اسمي به كار ميروند. نامگذاري پارهاي از امور (عام يا خاص) با اَفْعَل يا فُعْلي سبب نميشود كه اَفْعَل يا فُعْلي همواره در قالب اسمي به كار رود و هيچگاه معناي وصفي يا تفضيلي با خود نداشته باشد. يك نمونه معروف كلمه «دُنيا» است كه در بيشتر اوقات اسمي است براي اين زندگي (پيش از مرگ)4، هر چند گاه در قالب وصفي (تفضيلي) نيز به كار آمده است. مانند العُدْوَةِ الدُّنيا (انفال، 42) و السَّماءُ الدُّنْيا (ملك، 5). چند نمونه ديگر اينها هستند: الف) اَلحُسْني (يونس، 26؛ رعد، 18؛ كهف، 88). ب) اليُسْري (ليل، 6). ج) السُّوأي (روم، 10).
يك مثال از ترجمههاي نادرست فارسي اين است: فَلَهُ جَزاءً الْحُسْني (كهف، 88) «پاداش [هرچه] نيكوتر خواهد داشت» (فولادوند)، «او را پاداش نيكو باشد» (خرمشاهي)، «پاداشي نيكوتر خواهد داشت» (مكارم شيرازي) «الحُسْني» صفت «جَزاءً» نيست، بلكه مبتداي مؤخّر در جمله است و «جَزاءً» نيز نقشِ مفعول له دارد. ترجمه صحيح: «او را پاداش، نيكويي است» (مجتبوي).
افزون بر اَفْعَل يا فُعْلي، برخي از صفات غير تفضيلي نيز گاه در قالب اسمي به كار ميروند. مانند الف) حَسَنَة در قالب اسمي: رَبَّنا آتِنا في الدُّنْيا حَسَنَةً (بقره، 201)؛ حَسَنَة در قالب و صفي: شَفاعَةً حَسَنَةً (نساء، 85) و المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ (نحل، 125). ب) حَسَنات در قالب اسمي: بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ (اعراف، 168). دو نمونه ديگر سَيِّئَة و سَيِّئات است.
با كمي مسامحه در تعريف، ضمير، همان است كه جايگزين اسم يا گروه اسمي ميشود. در اينجا نيز از بيان تقسيم بنديهاي متعدد ضمير در زبانهاي فارسي و عربي چشم ميپوشيم و نكاتي چند در مقايسه مقتضيات زبان عربي و فارسي در باب ضمير ميآوريم.
در زبان عربي ضماير به دو دسته متّصل و منفصل و هر كدام از اين دو به دو گونه فاعلي و مفعولي تقسيم ميشوند.
فاعلي متّصل: (هو)، ا، و، (هي)، ا، نَ...
مفعولي متّصل: ه•• ، هما، هم، ها، هما، هنّ...
فاعلي منفصل: هو، هما، هم، هي، هما، هنّ...
مفعولي منفصل: ايّاه، ايّاهما، ايّاهم، ايّاها، ايّاهما، ايّاهنّ...
در زبان فارسي ميان ضماير منفصل فاعلي و مفعولي تفاوت نيست و در هر دو مورد ميگوييم من، تو، او، ما، شما، ايشان (ضماير شخصي منفصل). ضميرهاي متّصل مفعولي عربي همان ضماير شخصي متّصل فارسي: اَمْ، اَتْ، اَشْ، مان، تان، شان هستند و ضميرهاي متّصل فاعلي همان شناسهها هستند: م، ي، د، يم، يد، ند. از اين مقايسه در مييابيم كه ضماير متّصل فاعلي در عربي مطابق با شناسه افعال در زبان فارسياند. با قبول چنين تطابقي، نبايد در ترجمه فارسي افعال قرآن كه همراه با ضماير متّصل فاعلياند، علاوه بر شناسه، از ضمير شخصي منفصل (من، تو، او...) هم بهره بريم؛ جز در صورتي كه در آن آيه نيز ضمير منفصل فاعلي (هو، هما، هم...) به همراه فعل آمده باشد. نمونههايي از افعال قرآن كه در ترجمه فارسي آنها فقط از شناسه بهره ميبريم چنين است: الف: وَ اَوْحَيْنا اِلي اُمِّ مُوسي (قصص، 7)؛ ب) يُحْيي و يُميتُ (حديد، 2)؛ ج) تَخْلُقُونَ اِفْكاً (عنكبوت، 17)؛ د) اَدْعُوكُمْ اِلَي النَّجاةِ (غافر، 41)؛ ه•• ) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ (شعراء، 19)؛ و) وَ لَقَد را وَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ (يوسف، 32). اما در ترجمه آياتي مانند آيات زير، از ضمير شخصي منفصل نيز استفاده ميكنيم: الف) اِنّا اَوْحَيْنا اِلَيْكَ (نساء، 163)؛ ب) هُوَ يُحْيي و يُميتُ (يونس، 56)؛ ج) ءَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ (واقعه، 59)؛ د) اَنَااَدْعُوكُمْاِلَيالْعَزيزِ الْغَفّارِ (غافر، 42)؛ ه•• )ءَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا (انبياء، 62)؛ و) اَنَار اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ (يوسف، 51).
در زبان فارسي هيچگاه مرجع ضمير بعد از خود ضمير نميآيد،5 اما در زبان عربي گاه ضميري به مرجعِ پس از خود باز ميگردد. در ترجمه فارسي اين موارد بايد همواره ضمير را بعد از مرجعِ آن آورد.
چند نمونه از آيات قرآن كريم همراه با ترجمههاي ناصحيح فارسي آن اينها هستند: الف) فَاَوْجَسَ في نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسي (طه، 67) «پس احساس كرد در خودش ترسي را موسي» (معزّي)، «پس يافت در خودش بيمي موسي» (مصباح زاده). ب) لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمْ الْمُجْرِمونَ (قصص، 78)، «پرسش نشوند از گناهانشان گنهكاران» (معزي)، «پرسيده نميشوند از گناهانشان گناهكاران» (مصباح زاده)؛ ج) لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ اِنْسٌ وَ لا جانٌّ (رحمن، 39) «از گناهانشان نپرسند نه از آدميان و نه پريان» (رهنما)، «سؤال كرده نشود از گناهش آدمي و جن» (ياسري).
گاه مترجماني حتي در ترجمان آياتي كه در آنها اساساً ضمير به ما بعد خود رجوع نكرده است، شكل صحيح فارسي را رعايت نكردهاند و مرجع ضمير را پس از خود ضمير آوردهاند: الف) وَ اشْكُرُوالِلّهِ اِنْ كُنْتُمْ اِيّاهُ تَعْبُدُوُنَ (بقره، 172) «و اگر تنها او را ميپرستيد خدا را شكر كنيد» (فولادوند)؛ ب) فَمَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ اِنْ عَصَيْتُهُ (هود، 63) «پس اگر او را نافرماني كنم چه كسي در برابر خدا مرا ياري ميكند؟» (فولادوند).
در دستور زبان فارسي، ميان ضمير اشاره و صفت اشاره تفاوت ميگذاريم. صفت اشاره مانند «اين كتاب، آبي است» و ضمير اشاره مانند «اين، كتابِ آبي است». همين تفاوت را در به كارگيري اسماء اشاره در زبان عربي ميتوان يافت، گو اينكه نحويانِ متقدّم چنين تفكيكي نكردهاند.6
از ميان اسماء اشاره كلماتي چون اولئكَ، اولئكُمْ، ذلِكُمْ و ذالِكُنَّ همواره در قرآن كريم در قالب ضمير اشاره به كار رفتهاند، اما كلماتي چون هذا، هذِهِ، تِلْكَ، ذلِكَ و هؤُلاءِ، هم به گونه ضمير اشاره و هم به گونه صفت اشاره آمدهاند. در نمونههاي زير كلمات مذكور به شكل صفت اشاره به كار رفتهاند: الف) وهذِهِ الاَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي (زخرف، 51)؛ ب) اَفَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (نجم، 59)؛ ج) تِلْكَ الأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ (آل عمران، 140)؛ د) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ (بقره، 2)؛ ه•• ) فَما لِهؤُلاءِ القَومِ (نساء، 78) و آيات بقره، 253؛ اعراف، 101؛ كهف، 59؛ قصص، 83، حشر، 21؛ نساء، 70. و در نمونههاي زير ضمير اشاره آمده است: الف) اَنَّي يُحْيي هذِهِ اللّهُ (بقره، 259)؛ ب) هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ (هود، 77)؛ ج) تِلْكَ عادٌ (هود، 59)؛ د) ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ (جمعه، 4)؛ ه•• ) اِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي (حجر، 68).
1 ـ 3ـ 2. كلمات هذا و هذه اگر بخواهند صفتِ يك اسم مضاف واقع شوند، هميشه پس از مضافاليه قرار ميگيرند. (مطابق قاعدهاي كه در 3 ـ 1 گذشت)، نه پيش از آن اسم مضاف. در ميان نمونههاي قرآني، در عباراتي چون هذِهِ ناقةُ اللّهِ لَكُمْ آيةً (هود، 64)؛ اِنَّ هذِهِ امَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدةً (انبياء، 92)؛ و اَنَّ هذا صِراطي مُستَقيماً (انعام، 153)، ضمير اشاره به كار رفته است و در جملاتي چون بَعْدَ عامِهِم هذا (توبه، 28)؛ اِحْديَ ابْنَتَيّ هاتَيْنِ (قصص، 27)؛ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا (جاثيه، 34)؛ فَابْعَثُوا اَحَدَكُمْ بِوَرَقِكُمْ هذِهِ (كهف، 19) و آيات آلعمران، 125؛ انعام، 130؛ اعراف، 51؛ يوسف، 15؛ كهف، 62 صفت اشاره آمده است.
برخي از اديبان در دستور زبان فارسي موصول «كه» و «چه» را از حروف ربط ميشمارند و بحثي مستقل در باب موصول مطرح نميكنند.7 در اينجا با كمي توسّع، معادل موصول را در ترجمه فارسي، حروف «كه» و «چه» همراه با ضماير، اسماء اشاره و كناياتي چون «آن»، «آنها» و «كسي» ميدانيم. يعني در ترجمه فارسي موصولات عربي ميگوييم: آنها كه، آنكه، كساني كه. حال ميكوشيم با بيان پارهاي از ويژگيهاي موصول در زبان عربي، شيوه ترجمه فارسيِ جملات موصولي را بيشتر بكاويم.
موصولهاي زبان عربي بر دو گونه مختصّ و مشتركاند. موصولهاي مختصّ آنهايند كه ويژه يك صيغه خاص (مثلاً مفرد مذكر)اند و مفرد، تثنيه، جمع، مذكر و مؤنث بودنِ آنها معلوم است. اينها عبارتند از: الّذي، اللَّذَيْنِ (اللّذانِ)، الّذينَ، الّتي، اللّتَيْنِ (اللَّتانِ) و اللاّتي (اللاّئي).
موصول مشترك (مَنْ، ما) براي همه افراد (مؤنث و مذكر، مفرد، تثنيه، جمع) يكسان به كار ميرود و به همين جهت، تشخيص مراد اندكي مشكل است. اين مسأله در مورد كلمه «مَنْ» بيشتر رُخ مينُمايد؛ چرا كه اين كلمه علاوه بر آنكه هم مرجع ضماير مفرد و هم مرجع ضماير جمع قرار ميگيرد، گاه با آنكه مراد از آن جمع است، ضمير مفرد به آن باز ميگردد.8 در ترجمه آياتي از قرآن كه اينگونهاند، بسياري از مترجمان فارسي، موصولِ جمله را به گونه مفرد برگرداندهاند. ميتوان از شواهدي ياري جُست و به درستي دريافت كه در اين موارد، «مَنْ» موصولِ جمع است نه مفرد؛ از آن ميان اينكه در بيشتر اين آيات، جملات توضيحيِ پس از موصول و صله، به صيغه جمع آمدهاند.
نمونههايي از آيات قرآن كه ساختِ بالا در آنها به كار رفته است اينهايند: و مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَجَعَلْنا علي قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ (انعام، 25)؛ اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْأَلُكُمْ اَجْراً وَهُمْ مَهْتَدوُنَ (يس، 21)؛ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فيِ النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً (محمد، 15) و آياتي چون بقره، 112، 217، 200، 201، 229، 275؛ آل عمران، 82 و 94؛ مائده، 69؛ اعراف، 35 و 178؛ توبه، 23؛ نحل، 97، 106، 107؛ اسراء، 18، 19، 71؛ مريم، 75؛طه، 75، 100، 101؛ فرقان، 70؛ روم، 53؛ زمر، 33؛ شوري، 41؛ غاشيه؛ 22 ـ 26.
در برخي آيات قرآن كريم در رجوع به موصول «مَنْ»، ضماير مفرد و جمع به تناوب عوض ميشوند كه همه اين ضماير را بايد به گونه جمع ترجمه كرد. مانند اين دو آيه: هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوَبَةً عِنْدَاللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضَبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ اُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً و اَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ (مائده، 60)؛ و مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمانِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ اِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدونُ حَتّي اِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْني وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمُشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ وَ لَنْ يَنْفَعَكُم الْيَوْمَ اِذْ ظَلَمْتُمْ اَنَّكُمْ فيِ الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (زخرف، 36 ـ 39).
از اين بخش بسيار مهم تنها نمونهاي از ترجمههاي فارسي را ميآوريم كه مترجمان در آن اين نكته را رعايت نكردهاند و يادآور ميشويم كه عدم رعايت اين امر كمابيش در اكثر ترجمههاي فارسي سبب كژي و نامفهومي برگردان برخي از آيات قرآن شده است. كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعوُا اَهْوَاءَهُمْ (محمد، 15) «همانند كسي كه زشتي اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواي نفسشان پيروي ميكنند» (مكارم شيرازي)، «همانند كسي كه بد عملياش در نظرش آراسته جلوه داده شده و از هوي و هوسهايشان پيروي ميكنند» (خرمشاهي)، «چون كسي كه بدي كردارش براي او زيبا جلوه داده شده و هوسهاي خود را پيروي كردهاند» (فولادوند)، «مانند كسي كه كردار بدش در نظرش آراسته شده، و آرزوها و خواهشهاي دل خويش را پيروي كردهاند» (مجتبوي). ترجمه مناسب همين آيه را نيز از ميان ترجمههاي معاصر ميآوريم: «چونان كساني كه كردار زشتشان را براي شان بياراستهاند و خواهشهاشان را پي گرفتهاند» (امامي)، «مانند كساني كه بدي كردارشان براي آنان آراسته شده و از خواهشهاشان پيروي ميكنند» (فيض الاسلام).
وقتي موصول مورد ندا و خطاب قرار گيرد، در زبان عربي، ضماير را در جمله موصولي به گونه غايب ميآورند، ولي در زبان فارسي چنين الگويي نداريم. بنابراين ضماير را در چنين جملههايي به گونه حاضر و خطابي ترجمه ميكنيم. شايعترين كاربرد اين الگو در قرآن كريم، خطابِ يا اَيُّها الّذينَ آمَنُوا است كه ترجمه آن به «اي كساني كه ايمان آوردهاند» يا «اي كساني كه مؤمنند» نادرست است. نمونههايي از اين گونه ترجمه اينها هستند: «اي ايشان كه بگرويدند» (ميبدي در بقره، 172)؛ «هان اي كساني كه ايمان آوردند» (فارسي در ممتحنه، 1).
يك مثال ديگر آيه ششم سوره حجر است: يا اَيُّهاَ الّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر، 6). پارهاي از ترجمههاي نادرست ـ از نگاه زبان فارسي ـ از اين آيه چنين است. الف) «اي كسي كه «ذكر» [= قرآن] بر او نازل شده، مسلّماً تو ديوانهاي!» (مكارم شيرازي)؛ ب) «اي كسي كه قرآن بر او نازل شده است، به يقين تو ديوانهاي» (فولادوند»؛ ج) «اي كسي كه قرآن بر او فرو آمده، همانا تو ديوانهاي» (مجتبوي)؛ د) «اي آنكه فرستاديم ور او وحيي كه تو ديوانهاي» (نسخه مورخ 556 هجري).
برخي از ترجمههاي صحيح از ساخت موصولي در آيه پيشگفته اينها هستند: الف) «اي كسي كه قرآن بر تو نازل شده است بيترديد ديوانهاي» (پور جوادي)؛ ب) «اي كسي كه قرآن بر تو نازل شده است، به يقين تو ديوانهاي» (خرمشاهي، چاپ دوم)؛ ج) «اي آنكه «قرآن» بر تو فرستاده شد، بيترديد كه تو ديوانه هستي» (شاهين)؛ د) «اي كسيكه (ادعا ميكني) قرآن (وسيله فرشته) بر تو نازل ميشود؟ براستي كه تو ديوانهاي» [كذا] (كاويانپور).
گاهي «مِنْ» (از حروف جارّه در زبان عربي) پس از موصولهايي چون مَنْ، ما، الّذين و جز آن قرار ميگيرد و به همراه مجرور خود، ابهام موصول را تبيين ميكند. نحويان اين «مِنْ» را مِنِ بياني، تبييني يا بيان جنس ميخوانند. چند نمونه قرآني: الف) مَنِ اتَّبَعَكَ منَ الغَاوِينَ (حجر، 42)؛ ب) ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ (بقره، 164)؛ ج) الّذي جاءَكَ مِنَ العِلْمِ (بقره، 120)؛ د) الّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ (توبه، 1).
مترجمان نخستين و برخي از مترجمان معاصر در ترجمه اين گونه آيات، عيناً الگوي زبان عربي را به كار گرفتهاند. مثلاً در ترجمه ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْاَرْضِ مِنْ دابَّةٍ (نحل، 49) گفتهاند: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از جنبنده» نمونه را بنگريد به ترجمه ميبدي و معزي. نارسايي اين برگردان آن است كه در زبان فارسي كلمه «از» و چنين ساختي اساساً معناي تبيين و بيانِ «مِن» بياني را نميرساند. چنين نمونههايي را به سهولت ميتوان به فارسي ترجمه كرد، به اين ترتيب كه نخست مجموع «مِنْ + مجرور» را ترجمه كنيم و آنگاه تركيب «موصول + جمله موصولي» را توضيح و توصيفي براي مجرور «من» قرار دهيم. با چنين روشي مِنْ بياني اساساً در ترجمه فارسي حذف ميشود و نيازي به ترجمه آن نيست. مثلاً در ترجمه همان آيه 49 نحل بگوييم: «هر آن جنبندهاي كه در آسمانهاو زمين است» (خرمشاهي).
در زير نمونههايي از ترجمه فارسي قرآن كريم ميآوريم كه در آنها مترجمان بيشتر الگوي زبان مبدأ را به كار گرفتهاند. ترجمه فارسي مناسب دو عبارت نيز از مترجمي ديگر آمده است.
الف) ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ (بقره، 106) «آنچه براندازيم از آيتها» (معزّي). ترجمه بهتر: «هر آيهاي را كه نسخ كنيم» (خرمشاهي) ب) و ما تَقَدِّ مُوا لاَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ (بقره، 110) «و آنچه از پيش ميفرستيد از براي خودتان از نيكي» (مصباح زاده). ترجمه بهتر: «و هر خير و نيكوكاري كه از پيش براي خود بفرستيد» (رهنما). ج) مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ (عراف، 132) «هرچه بياري آن را از نشانها» (دهلوي). ترجمه بهتر: «هر معجزهاي براي ما بياري» (پاينده). د) مَنْ قَدْ اَرْسَلْنا مِنْ رُسُلِنا (اسراء، 77) «كساني كه پيش از تو ـ از رسولانمان ـ فرستادهايم» (خواجوي). ترجمه بهتر: «پيامبراني كه پيش از تو فرستاديم» (مكارم شيرازي). ه•• ) ما فِي الارْضِ مِنْ شَجَرَةٍ (لقمان، 27) «آنچه در زمين است از درختان» (رهنما). ترجمه بهتر: «هر چه درخت در زمين است» (مجتبوي).
در پايان بند حاضر، لازم به يادآوري است كه «مِنْ» بياني، به جز در تبيين موصولات، در مواردي ديگر نيز به كار ميرود كه در ترجمه فارسي آنها لزوماً نميتوان، شيوهاي يكسان با نمونههاي پيشگفته به كار بست. يادداشت اين نكته به ويژه در الگوهايي كه مجرورِ «مِنْ» و مَبَيَّنِ آن، هر دو اسم غير موصول و نكرهاند، حائز اهميّت است. در ترجمه فارسي چنين نمونههايي (كه مجرورِ «مِنْ» گونهاي تمييز براي مُبَيَّن به شمار ميرود و در اغلب موارد، جنس و ماهيّتِ مُبَيَّن را روشن ميكند)، به كار گيري كلمه «از» غالباً روا و مناسب مينُمايد. چند مثال قرآني اينها هستند: صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ (حجر، 26، 28، 33)؛ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (حجر، 74)؛ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ (كهف، 31)؛ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (مؤمنون، 12)؛ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (صافات، 67)؛ و آيات كهف، 31؛ حج، 23؛ سبأ، 5؛ فاطر، 33؛ يس، 34؛ صافات، 45، 67؛ زخرف، 53 و 71؛ جاثيه، 11؛ احقاف، 4؛ ذاريات، 33؛ رحمان، 15، 35؛ واقعه، 18، 20، 21، 43، 52، 93؛ انسان، 15، 21؛ فيل، 4؛ مسد، 5.9
1. تاريخ ترجمه از عربي به فارسي، ج 1، ترجمههاي قرآني، آذر تاش آذر نوش، انتشارات سروش، 1375، ص 34. مراد مؤلف از ترجمه رسمي، ترجمه تفسير طبري مشهور است.
2. همان، ص 32.
3. مراد از تتابع اضافات در بحث حاضر، به كار رفتن بيش از يك مضاف و مضافاليه است. نمونه را بنگريد به آياتِ (رعد، 22؛ اسراء، 100؛ مريم، 2؛ ص، 9؛ غافر، 31؛ اعلي، 20.
4. در مثالهايي چون حَيَاتُنَا الدُّنْيا (انعام، 29) و متاع الحَيوةِ الدُّنْيا (آل عمران، 14) و مانند آن، نميتوان گفت «الدّنيا» در قالب اسمي به كار رفته است، امّا در مواردي چون ثواب الدُّنْيا (آل عمران، 145) و متاعٌ في الدُّنْيا (يونس، 70) «الدّنيا» الگوي اسمي دارد. برخي نحويان در همين موارد نيز دنيا را صفتِ موصوفي محذوف چون «الحياة» ميدانند و باز هم آن را داراي قالبي وصفي ميشمارند.
5. نگاه كنيد به دستور زبان فارسي (پنج استاد)، به كوشش امير اشرف الكتّابي، سازمان انتشارات اشرفي چاپ هفتم، 1368، ص 72. البته اين نكته مربوط به نثر فارسي است اما در زبان محاوره يا نظم، گاه مواردي ـ به ويژه ضمير شخصي متّصل سوم شخص مفرد(اش) ـ يافت ميشود كه به مرجعي پس از خود باز ميگردد، مانند مثالهاي زير:
• آنكس كه با تو گفت كه درويش را مپرس چرا جام مرا بشكست ليلي اگر با من نبودش هيچ ميلي
6. درباره اين تفكيك بنگريد به آموزش زبان عربي، آذرتاش آذر نوش، ج1، صص23 و 132.
7. نگاه كنيد به لغت نامه دهخدا، واژه «موصول».
8. نحويان در توجيه اين امر ميگويند كه در چنين مواردي، براي رجوع ضمير مفرد به «مَنْ» جانب لفظِ «مَنْ» را مراعات كردهاند نه معناي آن. سواي رجوع ضماير مفردو جمع، در پارهاي جملات ضماير مؤنث و مذكر، هر دو به «مَنْ يا ما» باز گشتهاند. نمونه را بنگريدبه آيات احزاب، 31؛ انعام، 39.
9. از راهنماييهاي اساتيد محترم آقايان آذرتاش، آذرنوش و مصطفي ملكيان سپاسگذارم.