در طي عمر دراز دامن ترجمه قرآن كريم، ترجمههاي زيادي به رشته تحرير درآمده كه در برخي صحت و دقت موردنظر بوده و در برخي شيوايي و رواني غلبه داشته است. در شماري از آنها نيز به حق، هم صحت و هم شيوايي، هر دو با هم وجهه همت بوده است.
از مهمترين عوامل شكوفايي ترجمههاي دقيق و شيوا، تيزبيني نقّادانِ ژرفنگري است كه با نقد بدون غرض و متعهدانه خويش بازار ترجمههاي صحيح و دقيق را رونق ميبخشند. ضرورت و اهميت نقد هنگامي آشكار ميشود كه بدانيم هنوز هيچ ترجمه صددرصد صحيح و بيغلط و در عين حال شيوا و روان نوشته نشده است و ترجمههاي موجود با چنين ترجمهاي فاصله زيادي دارد.
يكي از بهترين ترجمههاي پس از انقلاب شكوهمند اسلامي، كه دقت و صحت همراه با شيوايي و رواني در آن مشهود است، ترجمه استاد محمدمهدي فولادوند است كه اين ترجمه نيز پس از انتشار در معرض نقد ناقدانِ تيزبين قرار گرفت. اما طبيعي است كه هر ناقدي تنها به بخشي از اين ترجمه پرداخته، مجال نقد و نظر براي ديگران نيز همچنان باز باشد.
در اين نوشته نيز كوشش شده است بخشي از اين ترجمه، يعني سوره انبيا از جزء هفدهم قرآن مورد بررسي و نقد و نظر قرار گيرد؛ به اين اميد كه ترجمههاي آينده از صحت و دقت و رسايي و شيوايي بيشتر برخوردار باشد.
ترجمه بيغلط قرآن كريم آرزويي دوردست و ديرياب و بلكه دستنايافتني است كه فارسيزبانانِ عاشقِ قرآن با بيش از هزار سال سابقه پرداختن به ترجمه قرآن، همچنان آن را در سر ميپرورانند. گو اينكه هيچيك از مترجمانِ پيشين و پسين، ادعايِ دست يافتن به چنين امري را نداشتهاند، در عين حال در نتيجه همتهاي والا و تلاشهاي بيدريغ اين بزرگان، قطعا ترجمههاي كمغلطتري تهيه شده است؛ به گونهاي كه ميتوان گفت با تلاشهاي جديتر و كوششهاي جمعي هر چه بيشتر به اين آرزوي بعيدالمنال نزديك و نزديكتر ميشويم كه برخي رؤياها صادقانه1 است.
مترجمان ارجمندي در دوران معاصر به ترجمه قرآن به زبان فارسي اقدام كرده كه هر كدام به سهم خويش در نشر معارف قرآني توفيق داشتهاند. البته در ميان مترجمان معاصر تعداد كمي پيش از انقلاب به اين مهم دست زدهاند ولي بعد از انقلاب كه زمينه گسترش و ترويج فراگير معارف اسلامي و قرآني فراهم شد، انديشمندان بيشتري، ترجمههاي بسيار ارزشمندي از اين معجزه جاويدان ارائه كردهاند.
يكي از ارزشمندترين و دقيقترين ترجمههاي فارسي معاصر توسط استاد محمدمهدي فولادوند انجام گرفته است كه هيأت علمي دارالقرآن الكريم «دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي»، آن را تحقيق، بررسي و ويرايش كرده و به دست استاد بهاءالدين خرمشاهي نيز ويرايش فني و نهايي شده است. اين ترجمه به گواهي پنج تن از محققان نخبه حوزه و دانشگاه از حيث صحت و امانت و رواني و شيوايي در ميان ترجمههايي كه در پنجاه سال اخير، انجام گرفته، بهترين ترجمه فارسي است2.
البته در اين ترجمه، مترجم محترم يا ويراستاران از تجربهها و تلاشهاي بيدريغ ساير مترجمان نيز استفاده جدي و گستردهاي كردهاند3، اما با همه دقت و ارزشمندي، بيغلط و بياشكال نيست و با ترجمه كاملاً بيغلط بسي فاصلهها دارد4. از اين رو با اعتراف به ارزشمندي و دقت در اين ترجمه، بايد در نظر داشت كه هنوز مجال تلاش و كوشش براي قرآنپژوهان و مترجمان دانشمند قرآن كريم همچنان باقي است تا با توفيقات الهي به ترجمهاي كاملاً بيغلط و دقيق نزديكتر شويم.
در چند سال اخير و پس از انتشار اين ترجمه توسط نقادان تيزبين، نقدهايي در نشريات قرآنپژوهي بويژه فصلنامه بيّنات منتشر گرديد كه در اين مقاله نيز از آنها استفاده شده است؛ ولي با توجه به گستردگي ترجمه كل قرآن مجيد، به طور طبيعي هر ناقدي تنها به بخش كوچكي از اين ترجمه ميتواند، بپردازد و از بخش اعظم آن بازميماند.
از اين رو در اين نوشته به بررسي و نقد تنها جزء هفدهم قرآن مجيد، آن هم فقط سوره انبياء از ترجمه استاد فولادوند پرداخته شده و مواردي به عنوان اشكال يا كمدقتي در اين ترجمه مطرح گرديده است كه اميد ميرود در چاپهاي بعدي اصلاح گردد.
1ـ در ترجمه «بسم الله الرحمن الرحيم» آوردهاند: به نام خداوند رحمتگر مهربان.
در اين ترجمه، مترجم محترم به قصد ترجمه دقيقتر، كلمه رحمتگر را در ترجمه «رحمان» آورده و در ترجمه «رحيم» همان كلمه مهربان، ترجمه مرسوم را ذكر كردهاند. به نظر ميرسد نه تنها اين ترجمه دقيقتر نيست، بلكه اشكالات ديگري دارد كه شايد ساير ترجمههاي معمول نيز داراي اين اشكالات نباشد. اولاً كلمه «رحمتگر» كلمهاي مأنوس و معمول نيست. ثانيا اگر كلمه مأنوسي هم بود، ترجمه دقيق و صحيح «رحمان» نميتواند باشد؛ بلكه براي ترجمه كلمه «رحيم» مناسبتر است، زيرا صفت رحمان ويژه خداي تعالي است و حتي گاه به جاي لفظ جلاله «الله» نيز به كار ميرود؛ به عبارت ديگر «رحمان» صفت ويژه خداي تعالي است كه گاهي به ذات باريتعالي نيز اطلاق ميشود و در واقع يكي از نامهاي خداي تعالي است. در قرآن كريم نيز آمده است: «قل ادعواالله اوادعوا الرحمن» اسراء / 110. ثالثا ترجمه «رحمان» به رحمتگر اساسا شيوا و روان نيست، چون تنها يك پسوند «گر»كه نشانه صفت فاعلي است بر كلمه عربي «رحمت» افزوده، و كلمه «رحمتگر» ساخته شده است كه هم مأنوس نيست و هم ترجمه عربي به فارسي روان نميشود؛ چون به جاي يك كلمه عربي، كلمه عربي ديگري را با تركيب ريشه همان كلمه با يك پسوند فارسي، معادلسازي كردهايم كه معناي آن كلمه اصلي را نيز نميرساند؛ چرا كه در معناي رحمان گفتهاند: آن كه داراي رحمت واسعه و فراگير است كه رحمتش همگان را شامل ميشود. از اين رو گفته شده كه «رحمان»، رحمتش هم شامل مؤمن و هم شامل كافر ميشود ولي «رحيم»، رحمتش تنها شامل مؤمنان ميگردد. لذا كلمه رحمان را صيغه مبالغه و بر وزن فعلان و رحيم را صيغه مبالغه و بر وزن فعيل دانستهاند كه مبالغه كلمه «رحمان» از «رحيم» بيشتر است5.
علامه طباطبايي در اين زمينه ميگويد: «كلمه رحمان صيغه مبالغه است كه بر كثرت رحمت دلالت ميكند، ولي كلمه رحيم صفت مشبهه است كه ثبات و بقا و دوام را ميرساند، پس خداي رحمان معنايش خداي كثيرالرحمه و معناي خداي رحيم، خداي دائمالرحمه است. از اين رو رحمان دلالت ميكند بر رحمت كثيري كه شامل حال عموم موجودات و انسانها اعم از مؤمنان و كافران ميشود ... و رحيم بر نعمت دائمي و رحمت ثابت و باقي او دلالت ميكند؛ رحمتي كه تنها شامل مؤمنين ميشود6: «و كان بالمؤمنين رحيما» احزاب / 43.
نكته ديگر اينكه در معني كلمه «رحمت» دو عنصر نهفته است: يكي فضل و احسان و نعمت و ديگر رأفت و دوستي و مهرباني است7.
از سوي ديگر روشن است كه در ترجمه دقيق واژگان، بايد معادلهايي انتخاب شود كه بار معنايي واژگان اصلي را داشته باشد. اما معادلهاي فارسي مرسوم در ترجمههاي رحمان و رحيم به هيچ وجه بار معنايي آنها را دربرندارد. از همين رو بايد اعتراف كرد كه برخي الفاظ زبان فارسي در رساندن معاني كلمات قرآني ناتوان و نارساست. ولي به هر حال شايد ترجمه مرسوم «به نام خداي بخشاينده مهربان» يا «به نام خداوند بخشنده مهربان» از ترجمه آقاي فولادوند در معناي «بسمالله الرحمن الرحيم» مناسبتر باشد. ترجمه آقاي دكتر ابوالقاسم امامي نيز خصوصا از كلمه «رحمان» جالب و مناسب است. او در ترجمه «بسم الله الرحمن الرحيم» آورده است: به نام خداوند مهرگستر مهربان8. اما مناسبتر و دقيقتر از ترجمههاي مزبور، ترجمه آقاي دكتر بيآزار شيرازي است كه در ترجمه «بسم الله الرحمن الرحيم» آوردهاند: به نام خدايي كه رحمتش گسترده و مهرش پيوسته است9.
البته ناگفته نماند كه در ترجمه اخير عنصر تفسير به كمك ترجمه آمده و در واقع ترجمه با تفسير آميخته شده است.
2ـ آيه 4 جمله «فليأتنا بآية كما ارسل الاولون» ترجمه شده است: پس همانگونه كه براي پيشينيان هم عرضه شد، بايد براي ما نشانهاي بياورد.
به طوري كه ملاحظه ميگردد، كلمه «الاولون» كه به پيشينيان ترجمه شده، به معني مردم و مخاطبان پيامبران آورده شده است؛ در حالي كه در اينجا منظور مردم نبودهاند، بلكه منظور خود پيامبران هستند كه به سوي مردم با آيات و معجزات فرستاده شدهاند10. به لحاظ نحوي نيز «الاولون» نايب فاعلِ فعل مجهول «اُرسِلَ» است. «ارسل» نيز از ريشه رسالت است. از اين رو بديهي است كه انبيا فرستاده ميشدند و نه مردم. لذا ترجمه صحيح چنين خواهد بود: پس بايد براي ما نشانهاي [معجزهاي] بياورد، همان گونه كه پيشينيان [پيامبران پيشين با معجزات] فرستاده شدهاند.
بنابراين ترجمه آقاي دكتر مجتبوي11 و مرحوم الهي قمشهاي12 صحيح است.
3ـ در آيه 6 كلمه «قريه» به شهر ترجمه شده است كه ترجمه دقيقي نيست؛ زيرا شهر اخص از قريه است و با اينكه هر شهري قريه است ولي هر قريهاي شهر نيست؛ همانگونه كه در فرهنگهاي لغات آمده است، قريه به هر آبادي كه داراي خانههاي نزديك هم و به هم پيوسته باشد، اطلاق ميشود13. در اين صورت قطعا شهر، قريه است ولي هر قريهاي لزوما شهر نيست؛ به طوري كه در عرف هم قريه به هر آبادي و روستايي اطلاق ميگردد. راغب اصفهاني نيز در معني قريه گفته است: قريه نامي است براي جايي كه مردم در آنجا اجتماع ميكنند14. صاحب الرائد نيز در معني قريه ميگويد: به سرزميني كه داراي مزارع و اشجار و آباداني، و از شهر كوچكتر است، قريه گفته ميشود15.
4ـ در آيه 7 عبارت «اهلالذكر» به پژوهندگان كتابهاي آسماني، ترجمه شده است كه قطعا ترجمه دقيق و درستي نيست. اگر هم منظور از «اهل الذكر» پژوهندگان كتابهاي آسماني باشد، در اين صورت ترجمه نيست و تفسير خواهد بود و لازم بود در ميان كروشه آورده ميشد كه با تفسير آميخته نشود.
شيخ طوسي در التبيان اقوال گوناگون را در اين باره جمع كرده است و ميگويد: در معني «اهلالذكر» مفسران اختلاف نظر دارند و درباره آن اقوالي ذكر شده است:
1ـ از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه آن حضرت فرمود: «اهل الذكر ما هستيم». از آن رو كه خداوند، پيامبر خود را در آيه «ذكرا رسولاً» طلاق / 10، «ذكر» ناميده است. آيه كريمه نيز شاهد بيان اميرالمؤمنين (ع) است.
2ـ حسن بصري و قتاده گفتهاند كه منظور، اهل تورات و انجيل هستند.
3ـ ابن زيد گفته است كه منظور اهل قرآن بوده است؛ براي اينكه خداي تعالي قرآن را در آيه «انا نحن نزلناالذكر و انا له لحافظون» ذكر ناميده است.
4ـ گروهي نيز گفتهاند: «و اسألوا اهل الذكر» يعني از اهل علم به اخبار گذشتگان سؤال كنيد16.
ظاهرا شيخ طوسي قول اول را قبول دارد كه از قرآن هم در تأييد آن شاهد آورده و مقدم بر همه اقوال ذكر كرده است.
شيخ طبرسي نيز عينا سخن شيخ طوسي را در مجمعالبيان آورده و تنها به دنبال روايت اميرالمؤمنين (ع) اظهار ميكند كه از امام باقر (ع) نيز حديثي مشابه حديث اميرالمؤمنين (ع)، روايت شده است. ظاهرا شيخ طبرسي نيز در ترجيح قول اول ترديد ندارد و لذا روايت ديگري را شاهد روايت اميرالمؤمنين (ع) ميداند.
اكنون آنچه از نظر مترجم قرآن كريم نبايد دور بماند، اين است كه همه اين اقوال در تفسير «اهلالذكر» بيان شده است و عنصر تفسير نيز نبايد با ترجمه درهمآميزد، لذا اگر مترجم تنها يك قول تفسيري را پذيرفت، بهتر است در داخل قلاب يا پاورقي ذكر كند تا از ترجمه جدا شود.
از اين رو به نظر ميرسد كه در ترجمه «اهل الذكر» بايد خود اهل ذكر آورده شود و نظر تفسيري را از ترجمه جدا كرد؛ چنانكه آقاي مجتبوي در ترجمه خويش چنين كردهاند17.
5ـ در ترجمه آيه 17 «لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين» آمده است: اگر ميخواستيم بازيچهاي بگيريم، قطعا آن را از پيش خود اختيار ميكرديم.
همانگونه كه ملاحظه ميشود، در اين آيه شريفه عبارت «ان كنا فاعلين» اساسا ترجمه نشده و بكلي در ترجمه جا افتاده و لذا ترجمه آيه ناقص شده است.
6ـ در ترجمه آيه 20 «يسبحون الليل والنهار لايفترون» مترجم محترم آوردهاند: شبانهروز، بيآنكه سستي ورزند، نيايش ميكنند.
اشكال مهم اين است كه ترجمه «يسبحون» به نيايش ميكنند، دقيق و رسا نيست؛ براي اينكه نيايش به معني دعا، آفرين، ستايش و پرستش آمده است، ولي تسبيح نوعي ستايش با پرستشِ خاصي است كه صرفا به تنزيه و پيراستن نقايص و كاستيها از خداي تعالي اطلاق ميشود؛ آن گونه كه شيخ طبرسي در تفسير جوامعالجامع در معني «يسبّحون» گفته است: يعني خداي تعالي را از آنچه سزاوار صفاتش نيست، تنزيه ميكنند18. بنابراين لفظ نيايش در معني تسبيح رسا نيست و از اين جهت ترجمه آقاي مجتبوي دقيقتر است كه در ترجمه «يسبحون» آورده است: به پاكي ميستايند19.
7ـ آيه 21 «ام اتخذوا آلهة من الارض هم ينشرون» ترجمه شده است: آيا براي خود خداياني از زمين اختيار كردهاند كه آنها [مردگان را] زنده ميكنند؟
در اين ترجمه دو اشكال وجود دارد: يكي اينكه در ترجمه، كلمه «براي خود» آمده است كه در متن آيه شريفه چيزي به معني «براي خود» وجود ندارد؛ لذا در چنين مواردي عبارت توضيحي بايد در ميان قلاّب قرار گيرد تا از ترجمه جدا شود، ولي در اينجا چنين نشده است.
اشكال دوم و مهمتر اين است كه جمله به وسيله «آيا» سؤالي شده است؛ در حالي كه اساسا جمله سؤالي نيست. به طوري كه در متن آيه ملاحظه ميگردد، آيه شريفه با «ام» عاطفه منقطعه كه به معني بلكه است، شروع شده است20. بنابراين در اينجا «ام» را بايد «بلكه» ترجمه كرد.
البته اگر استفهامي هم در كار باشد بايد به جمله مقدري بازگردد كه قبل از اين آيه، مقدّر گرفته شود، لذا اگر در ميان قلاب استفهام را همراه با جمله مقدر ذكر كنند، اشكال نخواهد داشت. گرچه برخي بدون جدا كردن ترجمه از تفسير، جمله مقدر را با ترجمه اين آيه با هم ذكر كردهاند21.
8ـ در ترجمه آيه 22 «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون» آمده است: اگر در آنها [= زمين و آسمان] جز خدا، خداياني [ديگر] وجود داشت، قطعا [زمين و آسمان] تباه ميشد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف ميكنند.
در ترجمه اين آيه چند اشكال وجود دارد؛ نخست اينكه ضمير مثناي «هما» به صورت جمع يعني «آنها» ترجمه شده است. اگرچه ما در زبان فارسي براي صيغه مثنا ضمير مستقلي نداريم و ممكن است كلمه «آنها» هم براي مثنا به كار رود، به هر حال اين ترجمه دقيقي نيست و اگر معادل فارسي، ضميري به طور مشخص وجود ندارد، بايد به صورت مرسوم ترجمه شود، يعني كلمه «آن دو» را جايگزين كنيم تا معناي تثنيه در ترجمه لحاظ گردد.
اشكال دوم اين است كه در ترجمه «لفسدتا» ضمير تثنيه يعني «ا» اساسا ترجمه نشده و فعل به صورت مفرد ترجمه شده است كه قطعا دقيق نيست. بنابراين ترجمه صحيح «لفسدتا» ميشود: قطعا آن دو تباه ميشدند؛ در اين صورت ديگر نيازي هم نبود كه در ميان قلاب دوباره زمين و آسمان ذكر شود، چرا كه قبلاً ذكر شده بود.
جمله آخر آيه شريفه نيز كاملاً تحتاللفظي ترجمه شده كه بهتر است فعل اصلي جمله در آخر جمله آورده، و چنين ترجمه گردد: پس خداوند، پروردگار عرش، از آنچه توصيف ميكنند، پاك و منزّه است.
9ـ آيه 24 «ام اتخذوا من دونه آلهة قل هاتوا برهانكم هذا ذكر من معي و ذكر من قبلي بل اكثرهم لايعلمون الحق فهم معرضون» چنين ترجمه شده است: آيا به جاي او خداياني براي خود گرفتهاند؟ بگو: «برهانتان را بياوريد» اين است يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده. [نه!] بلكه بيشترشان، حق را نميشناسند و در نتيجه از آن رويگردانند.
در ترجمه اين آيه، دو اشكالي كه در ترجمه آيه 21 وجود داشت، عينا تكرار شده است؛ يعني اولاً جمله سؤالي نيست و «ام» به معني «بلكه» است كه در اينجا به معني «آيا» ترجمه شده است. ثانيا در متن آيه چيزي معادل «براي خود» وجود ندارد و اگر آوردن آن لازم باشد، بايد در ميان قلاب قرار گيرد كه از ترجمه متن آيه جدا شود.
البته در ترجمه اين آيه، اشكالهاي ديگري نيز وجود دارد: يكي اينكه عبارت «من دونه» ترجمه شده: به جاي او؛ اين ترجمه نيز درست نيست، زيرا «دون» به معني غير است؛ از اين رو «من دونه» در اينجا «به غير او» يا «به جز او» بايد ترجمه شود و به جاي او، معادل دقيقي براي «من دونه» نيست.
اشكال ديگر در ترجمه «ذكر» است كه به يادنامه ترجمه شده است كه معادل دقيق و مناسبي نيست، لذا بهتر است در اينجا «ذكر» به ياد كرد، ترجمه شود؛ چنانكه آقايان مجتبوي و خرمشاهي در ترجمه قرآنِ خود چنين كردهاند.
اشكال بعدي اين است كه در ترجمه «هذا ذكر من معي و ذكر من قبلي» آمده است: اين است يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده. به طوري كه مشاهده ميشود، جمله با صفت مفعولي به پايان رسيده و فعل ربطي «است»، حذف شده است.
دو اشكال ديگر در ترجمه قسمت آخر آيه وجود دارد كه در ترجمه اين قسمت «بل اكثرهم لايعلمون الحق فهم معرضون» آمده است: بلكه بيشترشان حق را نميشناسند و در نتيجه از آن رويگردانند. به طوري كه ملاحظه ميگردد، در ترجمه «لايعلمون الحق» آمده است: حق را نميشناسند. درصورتي كه حق را نميشناسند، ترجمه «لايعرفون الحق» است. از اين رو ترجمه صحيح و دقيق اين است كه : حق را نميدانند.
اشكال ديگر اين است كه در ترجمه «فهم معرضون» آمده است: و در نتيجه از آن رويگردانند. چنانكه مشهود است اولاً در اين ترجمه، ضمير «هم» ترجمه نشده است. ثانيا «از آن» ترجمه هيچ كلمهاي نيست، بلكه توضيح است كه بايد در ميان قلاب قرار گيرد.
10ـ مترجم محترم در ترجمه آيه 30 «اولم يرالذين كفروا ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناها و جعلنا من الماء كل شيء حي افلا يؤمنون» آوردهاند: آيا كساني كه كفر ورزيدند، ندانستند كه آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم و هر چيز زندهاي را از آب پديد آورديم؟ آيا [باز هم] ايمان نميآورند؟
در معناي رتق و فتق آسمانها و زمين در اين آيه دو احتمال جدي وجود دارد: يكي اينكه اين آيه به نظريههاي دانشمندانِ جديد درباره پديد آمدن آسمانها و زمين اشاره ميكند كه كهكشانها در آغاز به هم پيوسته بودند و بتدريج از يكديگر جدا شدند و همچنين ستارگان و سيارات نيز به يكديگر پيوسته بودند كه به مرور در اثر انفجارهاي عظيمِ سماوي از يكديگر جدا شدند و به مرورِ زمان، طي ميليونها سال به صورت كنوني درآمدهاند. مطابق اين نظريهها زمين و ساير سياراتِ منظومه شمسي نيز جزئي از خورشيد بودهاند كه در اثر برخورد با يك ستاره عظيمِ ديگر، انفجارِ بزرگي رخ داده و سيارات منظومه شمسي، از جمله زمين از خورشيد، جدا شده و به مرور به صورت كنوني درآمده است. بنابراين احتمال، رتق آسمانها و زمين، به هم پيوستگيِ آنها، و فتق آنها جدايي و گسستگي آنها از يكديگر است.
معناي ديگري كه مفسران براي رتق و فتق آسمانها و زمين بيان كردهاند، اين است كه منظور از رتق آسمانها، بسته بودن و نباريدن از آنها، و معناي فتق، گشوده شدن و باريدن از آنها، و منظور از رتق زمين، فراهم نبودن شرايط حيات و رشد و نمو گياهان و حيوانات، و منظور از فتق، گشوده شدن زمين و رشد و نمو گياهان و حيوانات در آن است.
اين دو احتمال را مؤلف الميزان مطرح كرده است و حتي احتمال دوم را با ادامه آيه «و جعلنا من الماء كل شيء حيّ» را سازگار و متناسب ميداند22.
سيدرضي نيز احتمال نخست را مطرح نموده و احتمال دوم را به صورت روايتي از اميرالمؤمنين علي (ع) اين چنين نقل كرده است: «علي بن ابي طالب عليهالسلام در معني آن فرمود: يعني اينكه آسمان باران نميباريد و زمين چيزي نميرويانيد، پس خداوند آسمان را با باراني ساختن و زمين را با رويانيدن نباتات، گشود23.
علامه طباطبايي نيز روايتي مشابه اين روايت از امام باقر عليهالسلام به نقل از احتجاج طبرسي در بحث روايي الميزان، نقل كرده است24.
اشكالي كه در ترجمه اين آيه وجود دارد، اين است كه مترجم محترم تنها احتمال نخست را مسلم، فرض، و بر اين اساس ترجمه كردهاند: آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم. ولي در متن آيه چنين آمده است: «ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناها». به طوري كه مشهود است در جمله نخستِ ترجمه عبارت «هر دو به هم» و در جمله دوم آن «آن دو را از هم»، ترجمهاي است كه در متن آيه معادلي ندارد. البته اگر اين عبارت قرآني تنها همين احتمالِ تفسيري را داشت، باز هم تفسير بود و از متن ترجمه آيه بايد جدا ميشد. از اين رو بهتر است در معني رتق «بسته» ترجمه كنيم تا چنين مشكلي پيش نيايد؛ يعني متن آيه را ترجمه نماييم و اگر يك رأي تفسيري را برگزيدهايم، حتما در ميان قلاب قرار دهيم تا عنصر تفسير با ترجمه در هم نياميزد و حداقل، احتمالات قوي و راجحِ تفسيري از ترجمه قابل برداشت باشد.
11ـ آيه 35 «كل نفس ذائقةالموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون» چنين ترجمه شده است: هر نفسي، چشنده مرگ است و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و به سوي ما بازگردانيده ميشويد.
لفظ «نفس» كلمهاي عربي است كه معاني مختلفي دارد و در قرآن مجيد نيز در معاني گوناگون به كار رفته است كه برخي از آن معاني در زبان فارسي، رايج و برخي ديگر رايج نيست.
در اين آيه شريفه، كلمه «نفس» به معني شخص آدمي است، ولي در زبان فارسي كلمه نفس به اين معنا رايج و متداول نيست؛ از اين رو آوردنِ خود نفس در ترجمه فارسي در اينجا رسا نيست. لذا پيشنهاد ميشود در ترجمه نفس در اين آيه، كلمه «شخصي» به جاي «نفسي» آورده شود و در مقابلِ آن داخلِ قلاب [از انسان] ذكر شود كه منظور آيه كريمه از كلمه «نفس» در اينجا معلوم شود؛ يعني منظور، شخص انسان است.
اشكال ديگري كه در ترجمه اين آيه وجود دارد در ترجمه «و نبلوكم بالشر و الخير فتنة» است كه مترجم محترم در ترجمه آن آوردهاند: و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود.
در اين ترجمه به طوري كه مشاهده ميشود، عبارتِ «از راه آزمايش» بكلي اضافي است و هيچ معادل عربي در متن آيه براي آن وجود ندارد. بديهي است كه در صورتِ ضرورتِ توضيح، عبارت توضيحي يا تفسيري بايد از ترجمه متن آيه جدا، و در داخل قلاب آورده شود. البته ممكن است مترجم محترم در ترجمه كلمه «فتنة» عبارتِ از راه آزمايش، را آورده باشند؛ اما كلمه «فتنة» مفعول مطلق تأكيدي از غير لفظ فعل است25 كه براي تأكيد معني فعل است و ترجمه آن، از راه آزمايش، نميشود.
12ـ در ترجمه آيه 44 عبارتِ «افلا يرون انا نأتي الارض ننقصها من اطرافها أفهم الغالبون» آمده است: آيا نميبينند كه ما ميآييم و زمين را از جوانب آن فرو ميكاهيم؟ آيا باز هم آنان پيروزند؟
اشكالي كه در ترجمه اين آيه وجود دارد، اين است كه فعل «نأتي» لازم تلقي شده و «ميآييم»، ترجمه شده است؛ در حالي كه اين فعل متعدي است و كلمه «الارض» مفعولبه آن است26؛ فخر رازي نيز عبارت «نأتي الارض» را به معني «اتيان الارض» يعني آوردنِ زمين گرفته كه در نظر او نيز «الارض» مفعولبه است27. در تفسير جلالين28 و همچنين تفسير علامه شبّر29 نيز «نأتي الارض» را به معني «نقصد الارض» گرفتهاند كه يعني ما به زمين ميپردازيم، بنابراين فعل «نأتي» قطعا متعدي است و كلمه «الارض» مفعولبه آن است.
بنابراين ترجمه صحيح عبارت «انا نأتي الارض ننقصها من اطرافها» ميشود: ما به زمين ميپردازيم و از اطرافِ آن فرو ميكاهيم.
نكته ديگر اين است كه اگر ترجمه مترجم محترم صحيح هم باشد، با توجه به موهم جسمانيتِ خداي تعالي و متشابه بودن اين آيه شريفه، لااقل لازم بود كه در داخل قلاب يا پاورقي، توضيح داده شود تا رفع تشابه گردد و توهم جسمانيت از ساحت ربوبي پيراسته شود. آقاي دكتر سيدعبدالوهاب طالقاني نيز اين آيه را جزء آياتي آوردهاند كه در آنها نكات و اشاراتي هست كه ترجمه بدون شرح و تفسير آنها، شبهاتي ايجاد ميكند30.
13ـ در ترجمه آيه 47 جمله «فلاتظلم نفس شيئا» آمده است: پس هيچ كس [در[ چيزي ستم نميبيند.
اشكالي كه در اينجا وجود دارد اين است كه در ترجمه اين آيه تنها به نفي انواع ظلم از ساحت ربوبي توجه شده است؛ درصورتي كه از اين آيه استفاده ميشود كه اساسا هيچ ظلمي، اگرچه بسيار كوچك و اندك باشد، در ساحت ربوبي راه ندارد. اين معنا از ادامه آيه نيز بخوبي فهميده ميشود، زيرا در جمله بعدي در ادامه آيه آمده است: «و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها» يعني و اگر [عمل] هموزن دانه خردلي باشد، آن را ميآوريم.
بنابراين نتيجه ميگيريم كه هيچ نوع و هيچ مقدار ظلمي در افعال و احكام و اوامر الهي نيست؛ اما همان طور كه اشاره شد، در ترجمه آقاي فولادوند، تنها انواع ظلم نفي شده است. از اين رو ترجمه صحيح براي جمله «فلاتظلم نفس شيئا» چنين خواهد بود: پس هيچ كس [در] هيچ چيزي ستم نميبيند.
14ـ در آيه 48 كلمه «ذكر» به اندرز، ترجمه شده كه ترجمه دقيقي نيست و اگر صحيح هم باشد، تفسير است. از اين رو ترجمه دقيقتر همان يادآوري است كه ترجمه مرسوم است.
15ـ در آيه 50 نيز كلمه «ذكر» به پند، ترجمه شده كه اشكال پيشين در اينجا نيز تكرار شده است.
16ـ آيه 79 جمله «و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير» چنين ترجمه شده است: و كوهها را با داود و پرندگان به نيايش واداشتيم.
از اين ترجمه دو برداشت متفاوت ميتوان داشت: برداشت نخست اينكه كوهها و حضرت داود و پرندگان همگي تحت تسخير الهي و به طور جبري وادار به تسبيح شدهاند.
اين برداشت قطعا اشتباه است، زيرا داود در اين آيه، مفعولبه «سخرنا» نيست، بلكه مضافاليه است. از سوي ديگر تسبيحگويي آدمي بدون اراده و اختيار او، اهميت و ارزش چنداني ندارد؛ چرا كه جمادات و حيوانات نيز طبق آيه شريفه به تسبيحگويي ميپردازند.
برداشت دوم اين است كه حضرت داود و پرندگان به اراده و اختيار خويش به تسبيح الهي پرداختند و خداوند، كوهها را مسخر ساخت تا همراه با داود و پرندگان به تسبيح بپردازند. بر اين اساس، داود و پرندگان به اراده و كوهها بدون اراده، با هم خداوند را تسبيح ميكردند.
اين برداشت نيز با اينكه از برداشت نخست بهتر است، باز اشتباه است، زيرا پرندگان نيز همانند انسانها اراده و اختيارِ مبتني بر علم ندارند. از اين رو تنها داود (ع) به عنوان انسان براساس اراده و اختيار خويش ميتوانست به تسبيحگويي بپردازد. بنابراين هر دو برداشت از ترجمه آقاي فولادوند اشتباه است.
اما ترجمه آقاي خرمشاهي از اين آيه صحيح است كه چنين ترجمه كرده است: و كوهها و پرندگان را تسخير كرديم كه همراه با داود تسبيح ميگفتند31.
دليل صحت ترجمه آقاي خرمشاهي اين است كه «الجبال» مفعولبه فعل «سخرنا» و كلمه «الطير» نيز عطف به «الجبال» شده و آن هم مفعولبه براي فعل «سخرنا» است32؛ لذا كوهها و پرندگان تحت تسخير الهي همراه با داود (ع) به تسبيح خداوند ميپرداختند. صاحب مجمعالبيان نيز در بحث اعراب خود ذيل اين آيه شريفه، «الطير» را عطف بر الجبال گرفته است و آن را مفعولبه فعل «سخرنا» ميداند، گرچه مفعولمعه بودن آن را نيز محتمل دانسته33 ولي با توجه به اين مباحث، ظاهرا اين احتمال بسيار ضعيف است.
17ـ در ترجمه آيه 87 عبارت «فظن ان لن نقدر عليه» آمده است: و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتي نداريم.
اين ترجمه اشتباه فاحشي است كه از استاد فولادوند چنين انتظار نميرفت؛ چرا كه اگر كسي گمان بَرَد كه خداوند هرگز بر او قدرتي ندارد، هيچ شناختي از خداوند ندارد و در واقع، خدايي كه او ميشناسد، خدا نيست، بلكه موجود ناتواني بيش نيست و چنين اعتقادي قطعا كفر و گناهي بسيار بزرگ و نابخشودني است؛ در حالي كه منظور از «ذاالنون» يا صاحب حوت كه در جاي ديگر، قرآن توضيح ميدهد، به اتفاق مفسران همان يونس پيامبر است و در اين نظر، اختلافي نيست34. از سوي ديگر در شأن انسان مؤمن عادي هم نيست كه نسبت به قدرت خداوند ترديد داشته باشد تا چه رسد به پيامبر خدا كه ميخواهد راهنماي ديگران به سوي توحيد و خداشناسي باشد. بنابراين همان طور كه در علم كلام به تفصيل بحث ميشود، پيامبران خدا همگي معصوم بودهاند و آنها مرتكب گناهي نميشوند. بنابرنقل مفسران، معاويه در معناي اين آيه دچار حيرت بود كه وقتي ابن عباس به نزد او آمد از او سؤال كرد كه آيا ممكن است پيامبر خدا گمان كند كه خداوند بر او قدرتي ندارد. ابن عباس گفت: اين [كلمه نقدر] از ريشه قَدَر است نه از ريشه قدرت35.
اين داستان را پيش از آلوسي، فخر رازي36 و پيشتر از او زمخشري37 نيز نقل كرده است. طبرسي نيز ضمنِ نقلِ آن در توضيح ميافزايد: يعني ان لن نضيق عليه كما في قوله: «و من قدر عليه رزقه». يعني «ان لن نقدر عليه» به اين معني است كه: ما هرگز بر او تنگ نميگيريم؛ همچنانكه در سوره طلاق آيه 7 آمده است: و كسي كه روزي او بر وي تنگ شود38.
راغب اصفهاني، قرآنشناس و لغتدان بزرگ هم پيش از اين مفسران تصريح ميكند كه: «لن نقدر عليه» اي لن نضيق عليه39. يعني بر او هرگز تنگ نميگيريم. صاحب مجمعالبحرين نيز همين معنا را ذكر ميكند40.
ابن منظور نيز ضمن نقل اين معنا، از ابوالهيثم نيز نقل ميكند كه اگر كسي معتقد باشد كه يونس عليهالسلام پنداشته است خداوند هرگز بر او قدرتي ندارد، او كافر است؛ چرا كه اگر كسي چنين بپندارد، او مؤمن نيست؛ درصورتي كه يونس عليهالسلام پيامبر خدا بود و چنين گماني بر او روا نبوده است41.
البته اغلب مفسران و قاموسنگاران قرآني به معاني ديگري نيز اشاره ميكنند؛ از جمله آلوسي براساس قرائتي از امام علي عليهالسلام از «لن نَقْدِرَ عليه» كه آن حضرت «لن نُقَدِّرَ عليه» قرائت فرموده است، معني اين جمله قرآني را چنين توضيح ميدهد: يعني ما هرگز براي او عقوبتي را مقدر نساختهايم و حكم به عقوبت و عذاب او نميكنيم يا بر او تنگ نميگيريم.
به هر حال، قرآنشناسانِ بزرگِ فريقين يا اساسا معني «لن نقدر عليه» را از قدرت نميگيرند و يا اگر با قول ضعيفي اين معنا را نيز نقل كنند به تضعيف و رد آن ميپردازند.
تاكنون به آراي برخي قرآنشناسان و مفسران بزرگ همانند راغب اصفهاني، زمخشري، طبرسي، فخر رازي، طريحي، ابن منظور و آلوسي پرداختيم. به منظور تكميل بحث به نام گروهي ديگر از مفسران بزرگ نيز در اينجا اشاره ميشود كه هيچيك كلمه «نقدر» را از ريشه قدرت نميدانند. شيخ طوسي در تفسير التبيان42 و شيخ طبرسي در مجمعالبيان43، جلالالدين محلي در تفسير جلالين44، سيدهاشم بحراني در تفسير البرهان45، سيد عبدالله شبّر در تفسيرِ خود46، محمدجواد مغنيه در تفسير الكاشف47، شيخ محمد هويدي در تفسير معين48 و علامه طباطبايي در تفسير الميزان49، همگان بر اين باورند كه كلمه «نقدر» از ريشه قدرت نيست.
بنابراين مفسران بزرگ فرقههاي اصلي كلامي اسلامي اعم از اشاعره، معتزله و شيعه در اين معنا اتفاقنظر دارند و حتي روايات اهل سنت و شيعه نيز همين اتفاق را تأييد ميكند.
18ـ در ترجمه آيه 93 عبارت «و تقطعوا امرهم بينهم» آمده است: و [لي] دينشان را ميان خود پارهپاره كردند.
اشكالي كه در ترجمه اين جمله وجود دارد، اين است كه ترجمه «امر» به دين صحيح و دقيق نيست؛ زيرا ممكن است منظور از «امر» در اينجا مصداقا دين و آيين باشد، ولي معلوم نيست كه تنها دين باشد. ثانيا اگر منظور دين هم باشد، باز تفسير است و حداقل بايد دين در ميان قلاب قرار ميگرفت.
19ـ در آيه 96 كلمه «حَدَبٍ» ترجمه به پشته شده است؛ با اينكه اين ترجمه صحيح است، كلمه پشته معاني مختلف دارد كه يكي از آن معاني، تل و تپه يا بلندي است؛ ولي اين معنا در همه جا رايج و شايع نيست؛ بلكه در بيشتر مناطق ايران اين كلمه به معني كولهبار يا بار پشتي است و در واقع معني اخير بسيار شايعتر و رايجتر از معناي اولي است؛ از اين رو اگر با معادلهايي چون تپه، بلندي يا فراز، ترجمه ميشد، بهتر بود.
20ـ در ترجمه آيه 101 كلمه «مبعدون» كه اسمِ مفعول فعل ابعد است، آمده است: دور داشته خواهند شد. اما اين ترجمه، ترجمه دقيقي براي كلمه «مبعدون» نيست، بلكه اين ترجمه براي فعل مضارع مجهول يعني كلمه «يبعدون» مناسب است.
21ـ در آيه 103 عبارت «كنتم توعدون» چنين ترجمه شده است: به شما وعده ميدادند. اشكالي كه در اين ترجمه وجود دارد، اين است كه در واقع، ترجمه فعل معلوم ماضي استمراري، صيغه جمع مذكر غايب يعني «كانوا يوعدون» است؛ درصورتي كه اساسا فعل مجهول، و صيغه جمع مذكر مخاطب است. لذا ترجمه صحيح چنين خواهد بود؛ وعده داده ميشديد. آقاي دكتر مجتبوي نيز اين گونه ترجمه كردهاند.
22ـ در آيه 105 كلمه «الذكر» به تورات ترجمه شده است كه اولاً تفسير است و آن هم يكي از اقوال مفسران. از اين رو اگر واقعا منظور قرآن كريم از «الذكر» تورات باشد، باز هم بايد كلمه تورات در ميان قلاب قرار بگيرد تا تفسير با ترجمه آميخته نشود؛ چنانكه آقاي مجتبوي عمل كرده است.
خلاصه و نتيجه كلي در اين نوشتار اين است كه اگرچه قرآنپژوهان و مترجمان انديشمند از جمله استاد فولادوند، در مسير ترجمه نسبتا دقيق و كمغلط، گامهاي بلندي برداشتهاند، هنوز با ترجمه كاملاً صحيح و بيغلط فاصله زيادي دارند كه شايد اين آرزوي قرآندوستان و قرآنپژوهان و مترجمان، همچنان دست نايافتني و ناممكن بماند؛ اما آرزوي ترجمهاي نسبتا صحيحتر و دقيقتر و كمغلطتر و شيواتر و روانتر، امري مقدور و ممكن و دست يافتني است و همت و تلاش قرآنپژوهان و مترجمان ديگر نيز ما را در اين مسير موفقتر خواهد ساخت.
1ـ نگاه كنيد به فصلنامه بينات، مؤسسه فرهنگي امام رضا (ع)، شماره 3، ص 64 تا 71، رؤياي ترجمه بيغلط قرآن، بهاءالدين خرمشاهي.
2ـ قرآن مجيد، ترجمه استاد محمدمهدي فولادوند، خاتمه ترجمه، تهران، دارالقرآنالكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، چاپ سوم، دي ماه 1376.
3ـ بينات، شماره 6 مقاله «درباره آخرين ترجمههاي قرآن كريم»، دكتر سيدجلالالدين مجتبوي، ص 121.
4ـ به عنوان نمونه نگاه كنيد به بينات شماره 6 ص 142 مقاله نگاهي به ترجمه سوره حمد و بقره در ترجمه استاد فولادوند، محمدعلي سلطاني و همان، شماره 11 ص 118 مقاله نگاهي به ترجمه قرآن كريم از استاد محمدمهدي فولادوند، نوشته مسعود انصاري.
5ـ جوامعالجامع، فضل بن حسن الطبرسي، ج 1 ص 15 و 16، بيروت، دارالاضواء، چاپ اول 1405 ه . ق.
6ـ الميزان، ترجمه موسوي همداني، ج 1 ص 30، قم، دفتر انتشارات اسلامي (وابسته به جامعه مدرسين) 1363.
7ـ مفردات الفاظ القرآن، الراغب الاصفهاني، ص 196، تحقيق نديم مرعشلي، مكتبةالمرتضوية، بيجا، بيتا.
8ـ فصلنامه ميراث جاويدان، شماره 24 و 23، پاييز و زمستان 1377، ص 19.
9ـ قرآن ناطق عبدالكريم بيآزار شيرازي، ج 1 ص 459، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول 1376.
10ـ ترجمه الميزان، ج 14 ص 353.
11ـ ترجمه قرآن دكتر سيد جلالالدين مجتبوي، تهران، انتشارات حكمت، چاپ اول، زمستان 1371.
12ـ ترجمه قرآن مجيد، مهدي الهي قمشهاي، تهران، انتشارات اسوه، 1369.
13ـ المعجم الوسيط، ج 2 ص 732، مجمع اللغةالعربية، افست انتشارات ناصرخسرو از چاپ قاهره، بيتا.
14ـ مفردات، ص 417.
15ـ الرائد، جبران مسعود، ج 2 ص 1172، بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ پنجم 1986.
16ـ التبيان في تفسير القرآن، شيخ طوسي، ج 7 ص 232، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1382 ه .ق / 1962 م.
17ـ ترجمه قرآن، دكتر مجتبوي، ص 322.
18ـ جوامعالجامع، ج 2 ص 63.
19ـ ترجمه مجتبوي، همان صفحه.
20ـ الكشاف، جارالله زمخشري، ج 2 ص 566، بيروت، دارالفكر، 1403 ه / 1983 م. و جوامعالجامع، همان جلد ص 64.
21ـ معاني القرآن، استاد بهبودي، ص 331، تهران، نشر خانه آفتاب، چاپ اول بهار 1369.
22ـ ترجمه الميزان ج 14 ص 390 تا 392، همراه با تلخيص و دخل و تصرف جزئي.
23ـ تلخيص البيان في مجازات القرآن، سيدرضي، ص 123، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول 1407 ه . ق.
24ـ ترجمه الميزان، همان جلد ص 398.
25ـ الكشاف، ج 2 ص 572.
26ـ معجم اعراب الفاظ القرآن الكريم، هيأت مؤلفان، ص 425، افست توسط مؤسسه فرهنگي آفرينه و چكاد از روي چاپ بيروت، 1376.
27ـ التفسير الكبير ج 22 ص 174، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ سوم، بيتا.
28ـ تفسير جلالين، جلالالدين محلي و جلالالدين سيوطي ص 424، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
29ـ تفسير القرآن الكريم، السيد عبدالله شبّر ص 318، قم، دارالهجرة، الطبعة الثانية 1412 ه ق.
30ـ مجله ترجمان وحي، شماره 3، ص 42.
31ـ ترجمه قرآن مجيد همراه با توضيحات و واژهنامه ص 328.
32ـ التبيان في اعراب القرآن، ابي البقاء عبدالله بن الحسين العكبري ج 2 ص 209، بيروت، دارالفكر، چاپ اول 1418 ه / 1997 م.
33ـ مجمعالبيان ج 8 ـ 7 ص 91.
34ـ التفسير الكبير ج 22 ص 212.
35ـ روح المعاني، آلوسي ج 9 ص 84 بيروت، دارالفكر، 1408 ه / 1987 م.
36ـ التفسير الكبير ج 22 ص 215.
37ـ الكشاف ج 2 ص 581.
38ـ جوامع الجامع ج 2 ص 79.
39ـ معجم مفردات الفاظ القرآن ص 411.
40ـ مجمع البحرين، الشيخ فخرالدين الطريحي النجفي، قطع رحلي ص 279، تهران، كتابفروشي مصطفوي، شوال 1379 ه ق.
41ـ لسان العرب ج 11 ص 58، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول 1408 ه ـ 1988 م.
42ـ التبيان ج 7 ص 273.
43ـ مجمعالبيان ج 8 ـ 7 ص 96.
44ـ تفسير جلالين ص 429.
45ـ البرهان، ج 3 ص 68، بيروت، دار الهادي، چاپ چهارم 1412 ه . ق.
46ـ تفسير شبّر ص 320.
47ـ الكاشف، ج 5 ص 296، بيروت، دار العلم للملايين، چاپ سوم 1981 م.
48ـ التفسير المعين، ص 329، بيروت، دارالبلاغة، چاپ ششم 1407 ه ق.
49ـ ترجمه الميزان ج 14 ص 444.