در شمارههاى پيش، مباحثى در زمينه اخلاق در قرآن، درتفسير آياتى از سوره شمس، از سلسله سخنرانىهاى استاد مصباح به ساحت اهل معرفت ارائه گرديد. اينك ادامه اين سلسله مباحث را پى مىگيريم.
«ونفس وما سويها فالهمها فجورها وتقويها قدافلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (شمس:7 - 10)
همانگونه كه گذشت، از اين آيات استفاده مىشود كه فلاح انسان در گرو تزكيه نفس است و «فلاح» همان سعادت و كمال نفس انسانى است; از اين نظر كه موجب رستگارى و رها شدن انسان از گرفتاريهاست. از آن نظر كه موجب دستيابى به خواستههاست «فوز» و از نظر اينكه مطلوب ذاتى است «سعادت» ناميده مىشود.
تا آنجا كه از آيات و روايات به دست مىآيد، رابطه بين تزكيه و فلاح يا بين ارزشهاى اخلاقى، سعادت حقيقى و كمال نهايى انسان تنها يك رابطه قراردادى محض نيست، بلكه خداى متعال روابط على و معلولى را به طور تكوينى، جعل كرده و اين امر غيراز قرارداد اعتبارى محض است. خداوند معلولها را به دنبال علتبه وجود مىآورد و علتها وسايطى براى تحقق آنها هستند. اين رابطه را خود او ايجاد كرده است. ولى معناى اين سخن وجود سنخيتبين علت و معلول و بين وسيله و ذىالوسيله است، نه اينكه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعى باشد.
آنچه مسلم است و ما از كتاب و سنتبه دست مىآوريم اين است كه چنين رابطهاى وجود دارد; مثلا، كارهاى خداپسندانه يا به اصطلاح، ارزشهاى اخلاقى در بينش اسلامى، موجب سعادت و كمال انسان مىشود. اما تحليل و تبيين اين رابطه مسالهاى ديگر است.
ما حقيقت اين رابطه را به درستى نمىتوانيم درك كنيم; زيرا روابط خاص بين اشيا را از طريق تجربه به دست مىآوريم; مثلا، اگر بخواهيم بدانيم كه علت فلان چيز چيستيا بين چه چيزهايى رابطه على و معلولى وجود دارد بايد آنهارا تجربه كنيم. به طور ذهنى، پيش از تجربه، نمىتوان روابط على و معلولى بين پديدهها را به دست آورد، مگر در چارچوبهاى كلى; مثلا، در اين حد كه علت موجده بايد كاملتر از معلول باشد. عقل ممكن است اين اندازه بفهمد; اما اينكه چه علتى موجب پيدايش چه معلول خاصى مىشود براى فهم آن، به تجربه نياز است. و چون ما از عالم آخرت تجربهاى نداريم، حتى تجربه آگاهانهاى نسبتبه امور معنوى و روحانى خودمان هم نداريم - و تجربه بايد آگاهانه باشد - نمىتوان اين موضوع را درك كرد كه عملى كه انجام مىدهيم، حتى در اين دنيا، چه تاثيرى بر روح ما دارد. اين تاثير بواقع، وجود دارد و كسانى كه چشم بصيرت داشته باشند رابطه بين عملى را كه انجام مىدهند و تاثيرى را كه بر روحشان مىگذارد، مىبينند; اگر كار خوبى كرده باشند نورانيتى در دلشان ايجاد مىشود و در روحشان، صفايى به وجود مىآورد، ولى امثال ما، كه از چنين نورانيتى محروم هستيم، اين آثار را مشاهده نمىكنيم. به اين دليل است كه گفته مىشود ما تجربه آگاهانهاى از تاثير افعال در روحيات خود نداريم و اين موجب شرمندگى انسان است كه از دل و باطن خود خبرى نداشته باشد. ولى واقعيت اين است كه اعمالى كه ما انجام مىدهيم با ساير چيزها ارتباط دارد. در اين زمينه، شواهد فراوانى وجود دارد، چه از حضرات معصومين عليهمالسلام و چه از تربيتشدگان مكتب آنان. آنها گاهى فقط با توجه به ظاهر كسى، آثار اعمال او را در وجودش مىيافتند و از سعادت يا شقاوت روحى او آگاه مىگشتند; يعنى مىفهميدند كه او كار خوبى انجام داده يا مرتكب خطا و لغزش شده است.
اگر ما نمىتوانيم اينگونه مسائل را تجربه كنيم نبايد آنها را انكار نماييم. اينها واقعيتهايى است كه شواهد نقلى و تعبدى فراوانى بر آنها وجود دارد و تجربههايى كه از اولياى خدا در اين زمينهها به ما رسيده شاهد خوبى بر اين مدعاست. بنابراين، چون ما اين رابطه را نمىتوانيم به درستى كشف كنيم به عالم آخرت راه پيدا نكردهايم كه ببينيم در آنجا چه مىگذرد و باطن خود را هم نشناختهايم تا ببينيم كه اعمال ما چه تاثيرى در باطن ما مىگذارد. لذا، چون ما نمىتوانيم اين رابطه را آنگونه كه هستبياييم بايد آن را تعبدا بپذيريم. اين راه براى همه مؤمنان باز است كه آنچه را خدا، پيامبر او و ائمهعليهمالسلام فرمودهاند، بپذيرند.
از آيات و روايات و بيانات اهلبيتعليهمالسلام و شاگردان واقعى آنها، به خوبى استفاده مىشود كه بين كارهاى نيك و بين كمالات نفس و سعادت اخروى رابطهاى حقيقى وجود دارد. اگر بخواهيم از اين نيز جلوتر برويم راه مسدود نيست و شايد اين كار مطلوب هم باشد كه انسان تفكر كند واز راه تعقل، تا آنجا كه ممكن است، حقايق را درك نمايد. بر اساس همين غريزه خدادادى است كه انسانها دوست دارند تا آنجا كه ممكن است عقل خود را به كار گيرند و تا جايى كه عقلشان يارى مىكند حقايق را بفهمند. اين كار مطلوبى است، به شرط آنكه آدمى مرز خود را بشناسد و بلندپروازى نكند.
بين سعادت و كمال اتحاد مصداقى وجود دارد; گاهى مىگوييم: تزكيه، موجب كمال نفس مىگردد و گاهى نيز مىگوييم: تزكيه، موجب سعادت نفس مىشود. بين سعادت و كمال چه رابطهاى وجود دارد؟ اين دو گرچه دو مفهوماند، اما با يكديگر متلازمند. محور سعادت لذت است، لكن لذتى بيشتر و پايدارتر از ديگر لذتها. كسى را سعادتمند مىگوييم كه از زندگى خويش لذت بيشترى ببرد و اين لذتش پايدار باشد. بنابر اين، به كسانى كه در آخرت اهل نعمت و رحمت الهى هستند، با اختلاف مراتبى كه دارند، چون لذتشان بيشتر و پايدارتر است «سعيد» مىگويند.
سعادت واقعى در آخرت تحقق پيدا مىكند; «فمنهم شقي وسعيد; فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق... واما الذين سعدوا ففيالجنة.» (هود: 105 - 108) تزكيه ملازم با سعادت و سعادت نيز ملازم با خلود در بهشت است. آيات خاصى نيز در مورد برخى از مراتب تزكيه وارد شده است; مثلا، خداوند دربارهسحرخيزى در قرآن مىفرمايد: «فلاتعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين» (سجده:17) يا در باره مؤمنانى كه در بهشتاند، مىفرمايد: «وفيها ما تشتهيه الانفس وتلذ الاعين.» (زخرف: 71) همانگونه كه پيداست، لفظ «لذت» در متن آيه اخير نيز آمده است.
از نظر قرآن، جاى شبههاى نيست كه كسانى كه اهل تزكيه باشند به اينگونه لذتها خواهند رسيد. اما آيا منطقا و عقلا بين اين دو، رابطهاى وجود دارد؟ يعنى آيا كسى كه كاملتر باشد ضرورتا بايد سعادت و لذت بيشترى داشته باشد؟ يا ممكن است كسى به كمال والايى دست پيدا كند ولى هيچگاه به لذتى نرسد؟ آيا چنين چيزى ممكن استيا نه؟ مىتوان گفت كه اصولا لذت وقتى حاصل مىشود كه انسان به چيزى كه ملايم با آن قوه خاصش مىباشد، نايل گردد.
به عنوان مثال، انسان با قوه لامسه خويش، از لمسكردن شىء نرمى كه از نظر گرما و سرما نيز، با حرارت بدنش سازگارى داشته باشد، لذت مىبرد. اما اگر سردتر يا گرمتر از آن باشد با آن ملايمت ندارد و از آن احساس لذت نمىكند. در مورد ساير قوانين نيز چنين است. ما از هر آنچه كه به گونهاى با نفسمان ملايمت دارد، لذت مىبريم و هر آنچه كه لذتى براى ما ايجاد نكند ملايمتى بانفسمان ندارد. پس حقيقت لذت، ادراك ملايم است. ادراك نيز، هم به معناى «نايل شدن به چيزى» و هم به معناى «درك كردن و آگاه شدن از چيزى» است. به تعبير ساده، مىتوان گفت: لذت، حالتى نفسانى و روانى است كه در هنگام نايل شدن و وصول انسان به چيزى كه مطلوب اوست، برايش حاصل مىشود.
بنابراين، هر يك از اعضاى ما لذتش با ديگرى متفاوت است و لذت هر يك از قوا غير از ديگرى است. عقل و ساير قواى باطن انسان نيز لذتى خاص خود دارند. اگر به درك حقايقى كه مطابق با واقع است نايل شويم اين موضوع موجب لذت عقلانى ما مىشود. گاهى، برخى آنچنان از درك حقايق لذت مىبرند كه همه لذتهاى ديگر را فراموش مىكنند. در باره زندگى بسيارى از دانشمندان، نقل شده است كه آنها همه لذتهاى زندگى خود را فداى لذتهاى عقلانى خود كرده بودند. لذتى كه آنان از كشف حقايق مىبردند بيش از لذات ديگر بود. از اينرو، بى خوابى، گرسنگى و ساير مشكلات را به راحتى تحمل مىكردند.
اين مطلب نياز به تفصيل دارد; اما اجمالا، وقتى حيثيت وجود را از حيثيت كمال تفكيك كنيم هر موجودى كاملتر شدن وجود برايش ملايمترين چيزهاست. اين مطلب با قدرى تامل روشن مىشود.
هر موجود ذىحياتى را در نظر بگيريد اولا، تا آنجا كه توان دارد تلاش مىكند كه حيات خود را حفظ كند. اگر هر يك از حيوانات، حتى حشرات، را ملاحظه كنيد وقتى آسيبى به آنها وارد شود ساعتها براى زنده ماندن فعاليت مىكنند تا جسم نيمهجان خود را حفظ نمايند. مثلا حيوانى كه در دامى گرفتار مىشود تا وقتى اميدى براى زنده ماندن دارد از تلاش براى رهايى دستبرنمىدارد. اين شاهدى استبر اين مطلب كه هر موجود زندهاى حيات خود را بيش از همه چيز دوست دارد.
در مورد انسان نيز چنين است; ما بسيارى از چيزها را دوست داريم ولى اين چيزها وقتى براى ما مطلوب است كه خود ما باشيم كه از آنها لذت ببريم. اگر خودمان نباشيم چه لذتى ازآنها براى ما حاصل مىشود؟ بنابراين، حيات، سلامتى و تكامل وجود از هر چيزى مطلوبتر است. لذا، مىبينيم كه اگر به كسى توهين كنند، كه مثلا، «فهم ندارى» يا«شعور ندارى» يا مانند آن، گاهى چنان دچار ناراحتى مىشود كه ممكن استبراى مقابله با اين حرف، جنگ به پا كند و خونها بريزد. اين به دليل آن است كه انسان كمال خود را دوست دارد. بنابر اين، اگر در مقام اثبات،كسىبهاو بگويدكه «كمال ندارى» ناراحت مىشود. حتى اگر به جاهلى بگويند كه «علم ندارى» ناراحت مىشود، با اينكه خودش هم مىداند كه جاهل است; ولى از اينكه نقص او ظهور پيدا كند رنج مىبرد; زيرا فطرتا نقص براى انسان نامطلوب است و از آن تنفر دارد.
از اينرو، آنچه كه به انسان مربوط مىشود جهات عدمىاش براى او مذموم و منفور و جهات وجودىاش براى او مطلوب است. بنابراين، انسان از علم، جمال، سلامتى و مانند آن لذت مىبرد و از جهل، زشتى، مرض و نظير آن گريزان است. اما اينكه ما با وجود آنكه سالم هستيم، چرا از سلامتى خود احساس لذت نمىكنيم به دليل آن است كه بدان توجه نداريم; وقتى مريض شويم قدر لذت از دست رفته خود را مىفهميم; چون فقدان آن را احساس مىكنيم. لذا، وقتى انسان به كمال وجودى خود توجه مىكند به گونهاى احساس لذت مىكند كه چنين لذتىاز هيچ چيز ديگرى به او دست نمىدهد. اينگونه لذتها اصيلاند; اما چيزهاى ديگر، با واسطه براى انسان ايجاد لذت مىكنند; مانند عشقهاى مجازى. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذت او از معشوقش مىباشد تا بااو انس بگيرد و با او سخن بگويد. بنابراين، براى نيل به اين مقصود، حاضر به فداكارى هم مىشود تا جايى كه ممكن است در اين راه، جان خود را هم از دستبدهد.
پس انسان يا هر موجود ذىحيات ديگرى اول، حياتش را دوست دارد سپس كمالات خود را، چه كمالات ظاهرى باشد و چه كمالات باطنى. هر قدر هم انسان كمالش بيشتر باشد خود رابيشتر دوست دارد. لذا، آنان كه در عنفوان جوانى و طراوت هستند نگاه كردن در آينه را بسيار دوست دارند. همه اينها در اصطلاح فلسفى، به كمال وجود بازگشت دارد. ازاينرو، مىگوييم وقتى كمال براى انسان حاصل شود بالاترين لذتها را به دست آورده است.
سعادت همان لذت است، اما قوىتر و پايدارتر. اگر انسان كمالى پيدا كند از آن لذت مىبرد. چنانچه اين كمال ثابت و قوى باشد لذتش بيشتر خواهد بود. خداوند در توصيف حال مردمان، آن هنگام كه به جهان آخرت وارد مىشوند، مىفرمايد: «اسمع بهم وابصر يوم ياتوننا»; (مريم: 38) آنان وقتى بر ما وارد مىشوند چقدر شنوا و بينا هستند! به عبارت ديگر، با آوردن «اسمع» و «ابصر» مىخواهد بگويد كه وقتى از اين عالم مىروند سراپا ادراك مىشوند، تمام وجودشان چشم و گوش مىشود و غفلت درآنجا معنايى نخواهد داشت. بنابراين، در چنان عالمى، اگر انسان به مرحله توجه دايمى رسيده باشد بالاترين لذتها را از نعمتهاى اخروى خواهد برد.
«تزكيه» به عنوان يك فعل متعدى - نه مصدر فعل مجهول كه حاصل فعل باشد - شناخته مىشود. مصدر فعل متعدى به دو شكل به كار برده مىشود: يكى مصدر فعل معلوم و ديگرى مصدر فعل مجهول. لذا، تزكيه را گاهى به معناى «تزكيه كردن» و گاهى به معناى «تزكيه شدن» به كار مىبريم. طبق معناى دوم، حالت طهارت و رشد و كمالى كه براى انسان حاصل مىشود همان تزكيه است. اما طبق معناى اول، به عملى كه انسان انجام مىدهد تا آن حالتبرايش پديد آيد تزكيه گفته مىشود.
«تزكيه» در زبان فارسى، معادل دقيقى ندارد; اما مىتوان گفت «حذف زوايد و چيزهاى مضر و پديد آمدن رشد و فزونى در چيزى» تزكيه است. «زكات» نيز به همين معناست. نتيجه تزكيه - به معناى فعل متعدى - كمال است; مانند درختى كه اگر زوايد آن را حذف كنيم رشد مىكند و به كمال مىرسد.
بنابر اين، با زبان فلسفى، مىتوان گفت كه تزكيه يعنى كامل كردن نفس و حذف نواقص و زوايد كه نتيجه آن حصول كمال براى نفس است. با اين بيان، مىتوان نتيجه تزكيه را حصول كمال براى نفس دانست. حصول كمال نيز مستلزم حصول لذت مىباشد. با توجه به اينكه كمالات كسب شده پس از مرگ هم باقى مىماند و در عالم آخرت، شناختيقينى و توجه به آنها حاصل است موجب لذت دايمى خواهد بود.
البته كمال نيز مراتبى دارد; پايينترين مرتبه آن ورود به بهشت و سكونت در نازلترين درجات آن است. مراتب اعلاى آن را عقل ما نمىتواند تصور كند; آنجا مراتبى است كه مخصوص رسول اكرم و ائمه عليهمالسلام است. شيعيانى كه به طور كامل، از آنها پيروى كرده باشند نيز با آنان خواهند بود، همانگونه كه در روايات نيز، بعضا آمده است كه مثلا، اگر كسى فلان كار را انجام دهد در بهشتبا ما همنشين خواهد بود. لازم به ذكر است كه «با آنها بودن» به معناى مساوات در درجات و مقام آنان نيست، بلكه مانند آن است كه ميهمان و ميزبان، هر دو بر سر يك سفره مىنشينند; اما يكى ميهمان است و ديگرى ميزبان; ميزبان هر چه دارد از آن خودش مىباشد، در حالى كه ميهمان هر چه دارد ملك ديگرى است. آن مقام اصالتا براى رسول اكرم و خاندان معصومشعليهمالسلام مىباشد. ديگران اگر به درستى از آنها پيروى كرده باشند به آنها ملحق مىشوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در يك درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددى بين اين دو مرحله وجود دارد. بين اين دو مرتبه، به قدرى فاصله زياد است كه براى ما قابل تصور نيست.
اميرالمؤمنين، علىعليهالسلام، با آنهمه عبادتى كه انجام مىداد; روزها در راه اعتلاى اسلام شمشير مىزد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسيدگى مىكرد و نيمههاى شب تا به صبح با خدا راز و نياز مىنمود، او كه در وصف مجاهدتهايش در جنگ خندق، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «لضربة علي خير من عبادة الثقلين»، (1) پس از شصتسال عبادتى اين چنين، به درگاه خدا زار مىنالد كه «آه، آه، من قلة الزاد وبعد السفر و وحشة الطريق.» (2) او كسى است كه مىداند مراتب كمال انسانى تا كجا ادامه دارد و انسان تا كجا مىتواند سير كند. ائمهعليهمالسلام نقطه اوج كمال انسانى و بالاترين درجات قرب به خدا را مىديدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاينرو، با تمام عبادتهايى كه داشتند، از كمى زاد و توشه خود و دورى راه شكايت مىكردند.
هدف نهايى اين نيست كه از جهنم نجات پيدا كنيم; بايد همتمان بيش از اين باشد. با وجود اين، اگر همين حاجتى كه از او مىخواهيم، كه ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همين يك دعايمان مستجاب شود از همه چيز برايمان بيشتر ارزش دارد، همانگونه كه در مناجاتها و دعاهاى ائمه،عليهمالسلام بر اين نكته بسيار تاكيد شده است.
ادامه دارد.
1- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج39، ص 1، روايت 1
2- همان، ج 41، ص 121، روايت 28، باب107