اخلاق در قرآن (تقرب الهي)

پدیدآورمحمدتقی مصباح یزدی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1694 بازدید
اخلاق در قرآن (تقرب الهي)

استاد مصباح يزدى

اشاره

در راستاى ارائه سلسله مباحث اخلاقى، تاكنون چند جلسه از اين سخنرانيها را به تحرير كشيده‏ايم. اينك دنباله اين مباحث از نظر خوانندگان عزيز مى‏گذرد. معرفت

خلاصه مباحث پيشين

در مباحث گذشته، نكته‏هايى درباره چند آيه از سوره «الشمس‏» به عرض رسيد. بعضى از آن نكته‏ها با مسائل «فلسفه اخلاق‏» ارتباط پيدا مى‏كرد; مسائلى كه در محافل علمى و فلسفى دنيا، مورد بحث و گفتگوى فراوانى است; از جمله، ذكر گرديد كه منظور از تعبير شريف «قدافلح من زكيها» (شمس:9) اين است كه تزكيه روح و قلب حقيقتى است كه خداى متعال آن را ملاك ارزش اخلاقى قرار داده و با توجه به اين مطلب، موضع‏گيرى اسلام در مقابل مكتب اثبات‏گرايى اخلاق متعال آن را ملاك ارزش اخلاقى قرار داده و با توجه به اين مطلب، موضع‏گيرى اسلام در مقابل مكتب اثبات‏گرايى اخلاق (Positvism) ، به طور كامل آشكار مى‏گردد; زيرا بر خلاف تصور آنان كه مى‏گويند ارزشهاى اخلاقى تابع قرارداد و سليقه‏هاى مردم مى‏باشد، اسلام معتقد است كه اين ارزشها تابع حقايق نفس‏الامرى مى‏باشد و كارهاى خوب اخلاقى را كارهايى مى‏داند كه در كمال نفس تاثير حقيقى دارد.
در ابتداى بحث، به شبهه‏اى كه از سوى اثبات گرايان مطرح شده بود، پاسخ گفته شد. هرچند اين مختصر مجالى براى بررسى دلايل، معارضات وشبهات ندارد، ولى‏چون‏اين شبهه را مطرح نموده‏ايم،به‏اجمال بدان‏پاسخ مى‏دهيم تا بى‏پايه بودن سخن‏آنان كه بر آداب و رسوم تكيه مى‏كنند ومى‏گويند: ممكن است رفتارى در يك جامعه‏ارزشمند، خوب ونشانه ادب تلقى گردد، درحالى‏كه همين رفتار در جامعه ديگر، بى‏ادبى يا رفتارى خنده‏دار به حساب آيد، آشكار شود.

اعتبارى نبودن اخلاقيات (پاسخ به شبهه اثبات گرايان)

بديهى است كه آداب و رسوم غير از مسائل اخلاقى است. منظور ما از اخلاق، اصول رفتار انسان‏است كه‏مى‏تواند شكلهاى متفاوتى داشته باشد. آداب و رسوم مربوط به اشكال رفتار و غير از روح آن است. در اخلاق، براى ما مطرح است كه مثلا، به پدر، مادر، معلم يا سالمندان احترام بگزاريم. اين مساله‏اى اخلاقى است، اما شكل‏آن مى‏تواندتابع قراردادباشد. پس مثالهايى كه آنها مطرح مى‏كنند مربوط به آداب و رسوم است; يعنى شكل رفتارها، نه مسائل اخلاقى.
ولى‏آنچه كه ما مى‏گوييم تابع واقعيت است روح رفتار اخلاقى مى‏باشد; مثلا، لازم است هميشه به كسانى كه احترام‏شان واجب است، احترام‏بگزاريم،اما درمورد مصاديق‏آن، اختلاف نظر وجود دارد يا شكل احترام ممكن است متفاوت باشد. ما معتقديم كه پدر، مادر، معلم و سالمندان از آن جمله‏اند و رعايت احترام نسبت‏به اين افراد يك مساله اخلاقى است و در تمام شرايط و تمام جوامع و اعصار تاريخى، احترام به اين اشخاص لازم است. اين يك حكم تغيير ناپذير است. اما اينكه شكل احترام بايد چگونه باشد، به آداب و رسوم محلى و قومى بستگى دارد كه تغييرپذير است. ممكن است چيزى در جايى خوب باشد و در جاى ديگر بد; اما تفاوت دو ديدگاه لطمه‏اى به اصل اخلاق نمى‏زند. پس همه ارزشها، از جمله ارزشهاى اخلاقى، اعتبارى، فرضى و تابع سليقه و قرارداد نيست و نظر اسلام صد در صد مخالف مكتب اثبات گرايى اخلاقى است.

نفى وظيفه‏گرايى‏اخلاقى (پاسخ به شبهه كانت)

از همين تعبير كه در آيه شريفه مزبور وارد شده است، نظر اسلام در مقابل بعضى ديگر از مكاتب اخلاقى نيز به دست مى‏آيد. نظريه معروفى وجود دارد كه از آن با عظمت هم ياد مى‏شود;آن،نظريه كانت در فلسفه اخلاق است.
او مى‏گويد: براى اينكه كارى ارزش اخلاقى داشته باشد بايد فقط به انگيزه اطاعت از حكم عقل يا اطاعت از وجدان انجام گيرد. و هر نوع انگيزه ديگرى در كار اخلاقى، آن را از ارزش ساقط مى‏كند. به فرض، اگر انسان حرف راست‏بزند، براى اينكه مردم او را احترام كنند، كارش اخلاقى نيست و ارزشى ندارد يا اگر كسى به فقيرى، مريضى يا درمانده‏اى كمك كند و اين كار را براى ارضاى عواطف‏اش انجام دهد اين كار نيز بى‏ارزش است. حتى اگر كسى كارى را به قصد اينكه از پاداش اخروى يا دنيوى آن بهره‏مند شود، انجام دهد باز هم ارزش اخلاقى ندارد. ارزش اخلاقى مخصوص كارى است كه فقط به دليل اطاعت از حكم عقل انجام گيرد.
انسان براى كارى كه وظيفه اوست نبايد توقع هيچ‏گونه پاداشى داشته باشد. او بايد در كار اخلاقى، ارضاى عواطف و نتيجه كار را، كه موجب سعادت يا كمال نفس است و پاداشى بر آن مترتب مى‏شود، در نظر نداشته باشد. اگر در كار اخلاقى، انگيزه‏اى غير از تبعيت از عقل وجود داشته باشد آن كار يا بى‏ارزش است و يا ارزش منفى دارد.
نظر اسلام با نظر كانت موافق نيست. تفصيل بررسى اين نظريه و اشكالهايى كه بر آن وارد است محل بحث ما نيست ولى به طور خلاصه، مى‏توان گفت كه امتيازى كه اين نظريه بر نظريه‏هاى پيشين اخلاقى دارد اين است كه تا زمان كانت، درباره «نيت فعل‏» كمتر بحث مى‏شد و اگر بقاياى اخلاق يونانيها را كه كم و بيش، به عالم اسلام نيز سرايت كرده و برخى از فلاسفه اسلامى هم كتابهاى اخلاقى‏شان را بر اساس آن تنظيم كرده‏اند، مطالعه كرده باشيد، مى‏بينيد كه ملاك اخلاق در كتب آنها عبارت است از: اعتدال در قوه شهوت، غضب و عقل. اعتدال در شهوت، عفت; اعتدال در غضب، شجاعت و اعتدال در عقل، حكمت است. برآيند اين سه صفت نيز عدالت مى‏باشد. اين يك نظريه اخلاقى است كه از افلاطون، ارسطو و امثال آنها نقل شده و علماى اخلاق اسلامى نيز معمولا براساس همان روش حركت كرده‏اند.
در كتابهاى آنان، هيچ جا مطرح نيست كه مثلا، كسى كه كار شجاعانه‏اى انجام مى‏دهد انگيزه‏اش چگونه بايد باشد يا اگر انسان ثروتمند، سخاوتمند هم باشد داراى صفت‏خوبى است و كار او ارزش اخلاقى دارد و اينكه با چه نيتى بايد بخشش كند، مطرح نمى‏شود. يا تحصيل علم در صورتى كه افراط و تفريط در آن نباشد حكمت است و ارزش دارد; اما نيت تحصيل مطرح نيست.
در ميان فلاسفه اخلاق، كانت از همه بيشتر، به اين مساله توجه كرده است كه هر كارى به صرف اينكه ظاهرش معتدلانه، بين افراط و تفريط در شهوت يا غضب، باشد ارزش اخلاقى ندارد; زيرا ممكن است اين كار از سر ريا كارى، ارضاى عاطفه يا خواهش دل باشد. كانت‏بسيار سختگيرى كرد و گفت كه كار بايد فقط براى اداى وظيفه باشد و كارى كه تنها به اين نيت انجام گيرد ارزش اخلاقى دارد. البته همه عناصر نظريات كانت اين نيست، عناصر ديگرى نيز وجود دارد كه آنها نيز اشكالهاى خاص خود را دارند.
نقطه مثبت نظريه كانت پذيرش اصل «ارزش اخلاقى‏» است; اما مشكل عمده و اشتباه اساسى او در تعريف ارزش اخلاقى مى‏باشد. وى معتقد است كه انسان بايد وظيفه را به دستور عقل و وجدان انجام دهد و در اين عمل، انگيزه‏اى غير از پيروى عقل و وجدان نداشته باشد. در اعتراض به او، مى‏گوييم: انسان تا زمانى كه براى خود وجودى قايل است طالب كمال و سعادت خود مى‏باشد و هر كارى كه انجام مى‏دهد - هر چند ناآگاهانه - رسيدن به سعادت و كمال در عمق نيت‏اش وجود دارد و نمى‏تواند جز اين باشد.
بنابراين، يكى از اشكالهاى وارد بر اين نظريه آن است كه اصلا ممكن نيست كه كار عاقلانه‏اى از انسان سر بزند و نيت كمال يا سعادت در عمق دل او نباشد. حتى مى‏توان گفت كه چنين كارى عاقلانه نيست، چه رسد به اينكه فاقد ارزش اخلاقى باشد. اصولا، نمى‏توانيم از سر عقل كارى را انجام دهيم كه موجب سعادت يا كمالى براى خودمان نباشد. ممكن است در تشخيص سعادت اشتباه كنيم; اما اين انگيزه به طور فطرى، در همه وجود دارد.
از سوى ديگر، اگر ما تا اين حد دايره ارزشهاى اخلاقى را محدود كنيم، به فرض آنكه چنين چيزى ممكن باشد معلوم نيست كه در عالم، چند نفر پيدا شود كه كارشان ارزش اخلاقى داشته باشد; كارى كه فقط به اين دليل انجام گيرد كه وجدان مى‏گويد و در مقابل، هيچ انتظارى از انجام آن وجود نداشته باشد، نه از پاداش دنيوى، نه از پاداش اخروى و نه حتى به اين قصد كه نفس، تكامل پيدا كند يا به سعادت برسد، عواطف نيز در انجام كار دخالتى نداشته باشد. با اين وصف، چند نفر را در تمام دنيا، مى‏توان يافت كه اين‏گونه كار كنند؟ علاوه بر آن، همه انسانهاى ديگر نيز كارشان فاقد ارزش خواهد بود! پس اشكال ايشان منطقى نيست. البته اشكالهاى اساسى ديگرى نيز بر اين نظريه وارد است كه فرصت طرح همه آنها نيست; اما به طور مختصر، مى‏گوييم كه اسلام چنين نظرى را ندارد.

فطرى بودن سعادت‏طلبى

اسلام واقع بينانه اين موضوع را پذيرفته است; هر مكتب ديگرى نيز بايد آن را بپذيرد كه اگر انسان براى خودش وجودى قايل است و اگر كارى را از روى عقل انجام مى‏دهد به دنبال كمال يا سعادت است; اما برخى كمال و سعادت خود را قرب به خدا، برخى آن را در نعمتهاى بهشتى و برخى‏ديگر درلذتهاى دنيوى مى‏دانند. هيچ‏گاه انسان عاقل بى‏هدف كارى را انجام نمى‏دهد، بلكه از كار خود هدفى دارد، لكن گاهى كارش نتيجه دنيوى دارد و گاهى اخروى، گاهى براى كسب عزت نزد خدا، آن را انجام مى‏دهد و گاهى براى آنكه كمال خود را دوست دارد - تا نفس‏اش كامل‏تر شود.
اگر از هر انسان اخلاقى، حتى همان انسانى كه براى كانت‏يك نمونه است، بپرسيد كه فداكارى و ايثار شما براى چيست، واز همان كسى كه مى‏گويد: «كار خود را از روى عاطفه يا توقع دريافت پاداش نكردم، بلكه به حكم عقل خود، عمل كردم.» سؤال مى‏كنيم كه چرا از حكم عقل اطاعت مى‏كنى؟اگر بخواهد به درستى جواب دهد، مى‏گويد: «انسان منطقى كسى است كه از حكم عقل اطاعت كند و حكم عقل اين است كه انسان به فضيلتى دست‏يابد; يعنى به دنبال كمال خود باشد و من مى‏خواهم انسانى منطقى باشم. لذا، راستگويى را فضيلت و كمال مى‏دانم.»
پس به نظر اسلام، انسان عاقل بدون هدف، كارى را انجام نمى‏دهد، بلكه به دنبال سعادت و فلاح است و اين مصداقا با كمال روح يكى است. (تفاوت آن دو خارج از بحث ماست.) از نظر مصداق، فرقى نمى‏كند كه بگوييم: طالب سعادت ست‏يا طالب كمال. اگر سعادت را درست تحليل كنيم و آن‏گونه كه افراد ساده‏انگار تصور مى‏كنند، سعادت را به داشتن پول و مقام معنى نكنيم به يقين، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه آنچه كمال روح است، همان سعادت مى‏باشد.
در هر صورت، قرآن به اين مطلب اذعان دارد كه انسان نمى‏تواند به دنبال فلاح و سعادت خود نباشد. هر كارى را كه انسان انجام دهد در نهايت، براى نيل به سعادت است. از هر كس سؤال كنيد كه چرا اين كار را انجام مى‏دهى، براى كار خود، دلايلى ذكر مى‏كند. اگر همين‏طور سلسله سؤالات را ادامه دهيم در نهايت، به جايى مى‏رسيم كه ديگر نمى‏توان پرسيد چرا; زيرا خواستن سعادت «چرا» ندارد. سعادت، مطلوب ذاتى هر انسانى است. اين نه تنها عيب نيست كه يك حقيقت است و در طلب اصل سعادت اختلافى نيست، بلكه اختلاف بر سر مصداق سعادت و به تبع آن، اختلاف بر سر تعريف سعادت مى‏باشد. غير از اين هم ممكن نيست; چون غيرممكن است كه انسان عاقل باشد ولى طالب سعادت خود نباشد. اگر هم چنين بگويد به زبان است.

ذو مراتب بودن سعادت و شقاوت

مساله ديگر آنكه سعادت يك نقطه مشخصى نيست كه اگر كسى به آن رسيد سعادتمند باشد و اگر كسى بدان نرسيد حتما بدبخت‏باشد، بلكه سعادت مراتب بسيارى دارد; گاهى كسى به يك مرتبه آن مى‏رسد و ديگرى به دو مرتبه و سومى به بيشتر و اين مراتب تا بى‏نهايت ادامه دارد. مراتب آن متعدد است. البته بعضى از مراتب سعادت با بعضى از مراتب شقاوت توام مى‏شود. ممكن است‏يك خوشى با يك ناخوشى يا يك كمال با يك نقص با هم جمع شوند; اما انسان به مرتبه‏اى از كمال مى رسد كه ديگر آن مرتبه توام با شقاوت نيست; هر چند سعادتش ضعيف باشد، اما شقاوتى به همراه ندارد.
ما به بهشت، دوزخ، قيامت و حساب معتقديم. در قيامت، اثر عملى سعادت مشخص مى‏شود. در عالم برزخ، عوالم متعددى وجود دارد. ممكن است در آنجا، برخى مؤمنان هم گرفتاريهايى داشته باشند. در عرصه‏هاى قيامت، حسابها تسويه مى‏شود; عوالم برزخ و عوالم اول قيامت كه گذشت، حسابها كه تسويه شد، هر كس كه بايد مشمول شفاعت واقع شود، مورد عفو قرار مى‏گيرد و بهشتى وارد بهشت مى‏شود و جهنمى نيز وارد جهنم مى‏گردد. پس از آن، هيچ كسى از آنجايى كه هست، خارج نمى‏شود. آنان كه وارد بهشت‏شده‏اند: «لا يمسهم فيها نصب و ما هم بمخرجين‏»(حجر:48); هيچ رنج و سختى در آنجا بدانها نرسد و از آن بيرونشان نكنند. ولى همه لذتها يكسان نيست. گرچه هيچ گرفتارى و رنجى در آنجا وجود ندارد، اما كسانى كه در درجه اول‏اند با كسانى كه در درجه دوم‏اند از يك درجه از لذت و كمال برخوردار نيستند; مراتب متفاوتى است ولى همه سعادت است. اگر كسى بتواند خود را به بهشت‏برساند هرگز او را از آنجا بيرون نمى‏كنند. كارى كه انسان را به آنجا برساند كار خوب و با ارزشى است; اما اين درجات و ارزشها از نظر مراتب با يكديگر بسيار تفاوت دارد.
كانت مى‏گفت:ارزش،يك نقطه ويك مرتبه دارد و آن اين است كه هر كس كار را به نيت عمل به وظيفه انجام بدهد، اگر انگيزه او كمتر يا بيشتر از اين باشد ارزشى ندارد. اما اسلام مى‏گويد: ارزشهاى اخلاقى مراتب بسيارى دارد و اين چنين نيست كه بگوييم يك نقطه مشخص بيشتر نيست. اولين حد ارزش براى كسى است كه به خدا، قيامت و انبيا ايمان داشته باشد و براى اطاعت از خدا، كارى انجام دهد. البته اطاعت امر خدا مى‏تواند انگيزه‏هاى گوناگونى داشته باشد; براى رهايى از جهنم، رسيدن به بهشت‏يا رسيدن به رحمت، رضوان، قرب و لقاى پروردگار و يا مراتبى كه عقل ما بدانجا نمى‏رسد; «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر.»(قمر:55)
حضرت على‏عليه‏السلام عرض مى‏كند:«الهى ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك‏»; (1) خدايا، تو را به دليل ترس از عذابت‏يا طمع به پاداشت عبادت نمى‏كنم، بلكه چون تو را شايسته عبادت يافته‏ام، مى‏پرستم.
همه اين انگيزه‏ها در عبادت، پسنديده است و كارى كه با هر يك از اين انگيزه‏ها انجام بگيرد داراى ارزش اخلاقى خواهد بود. اما ارزشها با يكديگر فاصله دارند. حضرت على‏عليه‏السلام در جاى ديگرى، مى‏فرمايد:«ان قوما عبدواالله رغبة، فتلك عبادة التجار; وان قوما عبدواالله رهبة، فتلك عبادة العبيد; و ان قوما عبدواالله شكرا، فتلك عبادة الاحرار»; (2) گروهى خدا را از سر شوق (به پاداش)، عبادت مى‏كنند كه اين، عبادت تاجران است و گروهى خدا را از سر ترس، عبادت مى‏كنند كه اين، عبادت غلامان است; گروهى نيز خدا را به دليل سپاس (بر نعمتهايش)، عبادت مى‏كنند كه اين، عبادت آزادگان است.
عبادت خدا به دليل ترس، كار خوبى است ولى داراى كمترين مرتبه است. در گذشته كه غلام و برده وجود داشت، آنها فقط از ترس كتك خوردن كار مى‏كردند. هر وقت كه نمى‏ترسيدند معمولا كار نمى‏كردند. اگر كسى خدا را عبادت كند در اين حد كه به تكليف واجبش عمل كرده باشد و جهنمى نشود مانند غلامى است كه فقط از ترس چوب كار مى‏كرد. البته، عبادت اين‏گونه افراد بى‏ارزش نيست و نسبت‏به كافر داراى ارزش است; زيرا انسان غيرمعتقد كه به تصور خودش، فقط براى اطاعت از وجدان كار مى‏كند. اگر خداى خود را نشناخته و او را سپاس نمى‏گزارد اطاعت او از وجدان چه ارزشى دارد؟ اگر وجدان دارد به فرمان وجدان، بايد شكر ولى نعمتش را به‏جا آورد. اين چه وجدانى است كه مى‏گويد: برو، كار كن و زحمت‏بكش اما دو ركعت نماز نخوان؟! اگر انسان به حدى نرسد كه ارتباط با خدا پيدا كند اعمال او هيچ ارزشى ندارد. اما كسى كه تا اين حد پيشرفت كرده كه براى نجات از عذاب هم كه شده خدا را عبادت مى‏كند به يك مرتبه از ارزش دست‏يافته است. ولى نبايد به اين حد اكتفا كرد.
اسلام انسانها را تشويق مى‏كند كه به اين حد قانع نباشند; مانند غلامى كه از ترس چوب كارى مى‏كند، عبادت نكنند; دنبال مرتبه‏اى باشند كه در اوج است، همان مراتبى كه قرآن از آن اين‏گونه تعبير مى‏كند: «انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لا شكورا»(دهر:9); «الذي يعطي ماله يتزكى و ما لاحد عنده من نعمة تجزى الا ابتغاء وجه ربه‏الاعلى.»(ليل: 18-20) در عبادت، انسان نبايد به فكر داد و ستد باشد، بلكه بايد به دنبال ايجاد ارتباط با خدا باشد. اگر بخواهد به عبادت به عنوان يك داد و ستد نگاه كند در مثل، مانند كسى است كه اگر دوستى هديه‏اى به او بدهد و او نيز مقابله به مثل كند.
انسان تا همين اندازه هم كه مقيد باشد و نعمتهاى خدا را بدون سپاس نگذارد كار با ارزشى كرده است. البته، اگر اين كارها به قصد اطاعت‏امرخداباشد ارزشش بيشتراست و عمل مستحب‏به حساب مى‏آيد.حتى‏خداوند فرموده است كه من دوست دارم كه اگر در حال روزه، به ميهمانى‏كسى مى‏روى واو از تو مى‏خواهد كه از غذايش تناول كنى، نگو روزه هستم; از غذايش تناول كن; چون او دوست من است.
در اينجا، روزه‏دار روزه‏اش را براى خدا افطار مى‏كند; زيرا اطاعت‏خدا را در خوردن روزه يافته است و خداوند امر فرموده كه اين كار را انجام دهد تا با او ارتباط پيدا كند. پس مى‏توان روزه‏خوارى را عبادت شمرد و آن را داراى ارزش اخلاقى دانست. از سوى ديگر اگربراى هواى نفس، صد سال روزه بگيرد هيچ ارزشى ندارد; زيرا عملش براى خودنمايى و هدفى غيرخدايى است.
پس حد نصاب ارزش اخلاقى در نظام ارزشى اسلام، اين است كه كار براى خدا انجام گيرد، يعنى به جاى تعبير اطاعت وجدان و عقل، كه كانت آن را مطرح مى‏كرد، بايد بگوييم: «اطاعت‏خدا.» اما اطاعت‏خدا مراتب و انگيزه‏هاى متعددى دارد; گاهى از ترس جهنم است‏يا به طمع بهشت‏يا براى تشكر از نعمتهاى او، گاهى نيز خدا را دوست دارد و بدين دليل، كارى مى‏كند كه محبوبش از آن خشنود شود، همچنان كه امام صادق‏عليه‏السلام مى‏فرمايد: «و لكني اعبده حبا له‏»; (3) من او را عبادت مى‏كنم; چون دوست‏اش دارم.
هيچ‏يك از مكاتب غير از اسلام، نيت را مطرح نمى‏كنند; كانت هم كه مطرح كرده است نيت اطاعت عقل رامعتبر مى‏داند.اسلام نيت را معتبرمى‏داند، امابه شرط آنكه‏براى اطاعت‏خدا باشد; زيرااطاعتى كه به اين انگيره انجام نشود از ارزش بالايى برخوردار نيست.

هدف از خلقت

سؤال شده است كه هدف از خلقت چيست؟ اين پرسش با بحث‏حاضر مرتبط است. ما معتقديم كه هر كس براى رسيدن به كمال خود تلاش مى‏كند و هدف از خلقت رسيدن به كمال است; خدا نيز انسان را خلق كرده تا او به كمال خودش برسد. در اين زمينه، بحثهاى فراوانى وجود دارد كه برخى جنبه فلسفى و برخى جنبه تفسيرى دارد. (4)
پاسخ اين سؤال به اجمال، اين است كه قرآن كريم براى خلقت، چند هدف ذكر كرده است. اين هدفها در طول هم هستند. در سوره انسان (دهر)، مى‏فرمايد: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه‏» (انسان:2); ما انسان را از آب نطفه مختلط خلق كرديم تا او را بيازماييم. در اين آيه، كلمه «نبتليه‏» در مقام بيان غايت است. علت‏خلقت انسان را اين مى‏داند كه داراى اختيار و اراده باشد تا مورد آزمايش قرار گيرد. «آزمودن‏»، خودش نمى‏تواند هدف اصلى باشد، بلكه بدين منظور مورد آزمايش قرار مى‏گيرد كه معلوم شود آيا خدا را عبادت مى‏كند و در صدد تقرب به خدا بر مى‏آيد يا نه؟
در آيه ديگرى مى‏فرمايد: «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون‏»(ذاريات:56); و جن و انس را نيافريدم، مگر براى آنكه مرا عبادت كنند. پس ابتلا و آزمايش هدف مقدمى و نزديك است و بالاتر از آن، اين است كه انسان خدا را عبادت كند تا به رحمت و پاداشى كه مخصوص عبادت خداست، نايل شود; «الا من رحم ربك و لذلك خلقهم‏» (هود:119); مگر آن كه را خدا به رحمت و لطف خاص خود هدايت كند و براى همين آفريده شدند.

علت رحمانيت‏خدا

اگر سؤال شود كه چرا خدا انسانها را آفريد تا به رحمت او نايل شوند، مى‏گوييم: اين رحمت‏سؤال بردار نيست; زيرا لازمه فياضيت و رحمانيت‏خداست. خدايى كه رحمان و فياض نباشد خدا نيست. اين صفت ذاتى خداست و براى همين است كه خدا دوست دارد بخشش كند و اگر دوست نداشته باشد خدا نيست.

دوزخيان بيشترند يا بهشتيان؟

ممكن است‏سؤال شود كه با توجه به اينكه تعداد فراوانى از انس و جن مخلد در دوزخ‏اند، پس چه مقدار از انسانها به هدف خلقت مى‏رسند؟ در اين مورد، كميت مطرح نيست. به عنوان مثال، اگر به عنوان يك معدنچى بخواهيد معدنى را استخراج كنيد تا به يك دانه برليان دست‏يابيد، با آنكه مى‏دانيد اين برليان در زمينى به مساحت صد هكتار است، بايد همه اين زمين را جستجو كنيد تا آن را به دست آوريد. براى كاوش، لازم است‏حتى اگر در اين زمين، كوهى يا صخره‏اى وجود دارد آن را نيز خرد كنيد تا به آن دست‏يابيد. وقتى آن را به دست آورديد، مى‏گويند: اين همه كار، ارزش دستيابى‏به‏اين هدف را داشت، حتى اگر ده برابر اين هم زحمت مى‏كشيديد، ارزش داشت. همه اين كارها و زحمتها مقدمه بود براى به دست آوردن‏يك سنگ قيمتى.ارزش‏اين‏هدف‏به قدرى است كه همه آن كوششها را جبران مى‏كند.
حال، اگر عالم خلقت هيچ ثمره‏اى نداشته باشد، جز آنكه از درخت آفرينش، فقط پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيت معصومش به وجود بيايند، ارزش دارد. در مقابل اين گوهرهاى گرانبها، ديگران مانند خاك‏اند ولى تا خاك نباشد گوهر در درونش پرورش نمى‏يابد. پس اولا، كميت مطرح نيست.
ثانيا، دليلى نداريم كه حكم كنيم حتما اهل جهنم بيش از اهل بهشت‏اند. اگر خدا از يك سو، جهنم را از معاندان پر مى‏كند از سوى ديگر، مى‏فرمايد: «وجنة عرضها السموات و الارض‏» (آل عمران:133); بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته است. حضرت على‏عليه‏السلام در دعاى كميل، مى‏فرمايد: «فباليقين اقطع لو لا ما حكمت‏به من تعذيب جاحديك و قضيت‏به من اخلاد معائديك لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فيها مقرا و لا مقاما»; يقيين قاطع دارم كه اگر بر منكران خدايى‏ات، به آتش حكم نكرده بودى و بر معاندان، به عذاب حكم ننموده بودى تمام دوزخ را سرد و سالم مى‏گردانيدى و هيچ كس را در آتش جاى نمى‏دادى.
بايد توجه داشت كه تنها اهل عناد در جهنم مخلدند; ولى آنها كه از روى جهل يا استضعاف فكرى، مرتكب گناه شده‏اند به اندازه استضعافشان، معاف هستند. ديگران كه اصل ايمانشان محفوظ است، در صورت تقصير در دنيا، به طور موقت و محدود عذاب مى‏شوند و سرانجام، منزل و ماواى‏شان بهشت است. پس دليلى نداريم‏كه همه آنها تا ابد در جهنم بمانند و يا تعدادشان بيشتر از بهشتيان باشد.
ادامه دارد

پى‏نوشتها:

2-1- محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، ج‏1، روايت 4، باب 101.
3- همان، ج 70، ص‏17، روايت‏9، باب‏43.
4- ر.ك. به: آموزش فلسفه، اثر نگارنده.

مقالات مشابه

رابطه دین و اخلاق در قرآن

نام نشریهاخلاق وحیانی

نام نویسندهعبدالحسین خسروپناه

تحليل نظريه رشد اخلاقي کولبرگ با رويکرد قرآني

نام نشریهاخلاق زیستی

نام نویسندهمحمود عباسی, فاطمه جاویدان, محمدصادق دهقان, احسان شمسی گوشکی

نقش نیت در ارزش فعل اخلاقی

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهعلی رهنما

رویکردهای اعجاز اخلاقی قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهرضا حق‌پناه, مهدی عبادی