ديگر از آداب معاشرت كه در قرآن كريم مورد تاكيد واقع شده اين است كه در مجالس طورى بنشينند كه اگر تازه واردى، آمد جاى نشستنش باشد. معمولا مجالس ظرفيت محدودى دارد و اگر همه افراد بخواهند آزاد و راحتبنشينند ممكن است جا براى ديگران تنگ بشود از اين رو دستور داده شده كه در مجالس وقتى به شما گفته مىشود كه جا باز كنيد تنگتر بنشينيد و جا به ديگران بدهيد كه خدا هم به شما وسعتبدهد. در آيه 11 سوره مجادله مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم» درباره شان نزول اين آيه گفتهاند: كسانى كه خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شرفياب مىشدند دور پيغمبر تنگاتنگ حلقه مىزدند و كسانى كه بعد مىآمدند ديگر جا براى ايشان نبود اين است كه در اين آيه اشاره مىفرمايد طورى نباشد كه اگر كسى كارى دارد يا مىخواهد سخنى از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بشنود جا براى او نباشد.
بعد اضافه مىفرمايد: «و اذا قيل انشزوا فانشزوا» بعضى از مفسران گفتهاند كه منظور اين است كه اگر شخص محترمى وارد شد و به شما گفته شد بلند شويد و جاى خود را به او بدهيد اين كار را انجام بدهيد و در ذيل آيه دارد: «يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات» اين ذيل مىتواند مؤيدى براى اين تفسير باشد كه در بين شما كسانى هستند كه مزايايى دارند و احترامشان براى شما لازم است از جمله مؤمنين خالص و علماى ربانى كه نزد خدا محترمند و خدا آنها را بلند مرتبه قرار مىدهد. «اذا قيل انشزوا» يعنى هنگامى كه به شما گفتند برخيزيد تا شخص محترمى بنشيند، برخيزيد و به او جا بدهيد و بىاحترامى نكنيد زيرا اشخاص متقى و عالم، نزد خداى متعال مقامى بلند دارند.
يكى ديگر از آدابى كه از سيره پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم استفاده مىشود و در قرآن كريم هم به آن اشاره شده نكتهاى است كه در باب مديريتخيلى مهم است. كسانى كه در جامعه، شاخصند و نوعى رهبرى و پيشوايى دارند طبعا ديگران به آنها مراجعه مىكنند و انتقادها و پيشنهادهايى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مىكنند كه بسيارى از آنها صحيح و قابل قبول نيست اما شنونده در مقابل اين سخنان بايد چه عكس العملى نشان بدهد؟ آيهاى هست كه از آن استفاده مىشود كه سيره پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم اين بود كه به همه حرفها درست گوش مىدادند و به اصطلاح خودمان تو ذوق طرف نمىزدند و اگر حرفش هم صحيح نبود به رويش نمىآوردند.
منافقان اين مطلب را براى پيغمبر، عيب مىدانستند و مىگفتند: اين شخص، فقط گوش و «اذن» است و هر كس هر چه مىگويد گوش مىكند. در آيه 61 سوره توبه مىفرمايد: «و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن» منافقان درباره پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىگفتند «اذن» استيعنى فقط گوش است و همه سخنان را مىشنود و نقض و ابرامى نمىكند.
خداى متعال در جواب ايشان مىفرمايد: «قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم»
درباره اين تعبير «يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين» مفسران وجوهى ذكر كردهاند كه چرا در يك جا متعلق «يؤمن» با حرف «با» ذكر شده (بالله) و در جاى ديگر با حرف لام (للمؤمنين) و فرق اينها چيست؟ يكى از بهترين وجوه اين است كه فرق بين اين دو تعبير، اشاره به تصديق خبر و تصديق مخبر است. توضيح آن كه: كلمه «يؤمن» كه متضمن معناى تصديق استبا حرف «باء» متعدى مىشود و دلالتبر تصديق به واقعيت و محتواى خبر دارد; مثلا «ايمان بالله» به معناى تصديق به وجود خداى متعال است و «ايمان به انبيا و كتابهاى آسمانى» به معناى راستشمردن ادعاى پيامبران و تصديق به صحت محتواى كتابهاى آسمانى است، اما هنگامى كه با «لام» ذكر مىشود دلالتبر تصديق گوينده دارد اعم از اين كه سخنش را مطابق با واقع هم بداند يا نداند; يعنى معنايش اين است كه دروغ عمدى به گوينده نسبت نمىدهد ولى معنايش اين نيست كه محتواى سخن او را هم تصديق مىكند و به اصطلاح تعبير اول، به معناى تصديق خبر است و تعبير دوم به معناى تصديق مخبر، خواه همراه با تصديق خبر هم باشد يا نباشد; يعنى وقتى شخص مؤمنى مىآمد به پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم عرض مىكرد كه فلان مطلب چنان است پيغمبر نمىفرمود: تو دروغ مىگويى يعنى مىخواهى خلاف واقع بگويى، اما معنايش تصديق به صحت محتواى سخن نبود و اگر آن مطلب احتياج به تحقيق داشت آن را تحقيق مىكرد كه آيا درست استيا نه. و اين لسان مدحى استبراى پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم. و از اين آيه مىتوان استفاده كرد كه ساير رهبران و كسانى كه مرجع مردم هستند بايد در برخوردشان با ديگران اين طور باشند وقتى كسى حرفى به ايشان مىزند درست گوش بدهند و قيافهشان قيافه كسى باشد كه او را تصديق مىكند اما معنايش اين نيست كه ترتيب اثر هم به حرف طرف بدهند.
در شان نزول اين آيه گفته شده كه شخصى از منافقان خدمت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىنشست و سخنان آن حضرت را براى دوستان خود نقل مىكرد (در روايات شيعه، نام وى عبدالله بن مطعم ذكر شده است). جبرئيل به پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم خبر داد كه اين شخص، سخنچين است و گفتگوهايى را كه در حضور شما انجام مىگيرد براى منافقان نقل مىكند. حضرت او را خواستند و به او گفتند كه آيا تو براى منافقين خبر چينى مىكنى؟ گفت: نه، چنين چيزى نيست. گفتند: بسيار خوب، ولى مبادا از اين كارها بكنى. او رفت و پشتسر پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم گفت كه اين شخص «اذن» (گوش) است هر كس هر چه مىگويد قبول مىكند، به او گفته بودند كه من اخبار را نقل مىكنم او هم قبول كرده بود، و من آن را انكار كردم، از من هم قبول كرد!
يكى ديگر از مسائلى كه در معاشرتها مطرح مىشود و در چند مورد در قرآن كريم به آن اشاره شده نجوا و درگوشى صحبت كردن است. در يك جمعى كه افراد مختلفى حضور دارند اگر دو نفر با هم خصوصى و درگوشى صحبت كنند طبعا موجب رنجش ديگران مىشود و در دلشان مىگويند چرا مطلبى را مىخواهند از ما پنهان كنند و ما را نامحرم حساب مىكنند؟ اما گاهى مواردى پيش مىآيد كه اين كار ضرورت پيدا مىكند; مثلا شخصى يك مساله خصوصى دارد و نمىخواهد ديگران بفهمند ناچار مىبايستبطور خصوصى و نجوا مطرح بكند، البته اگر بتواند در جايى كه ديگران نباشند بگويد خيلى بهتر است ولى گاهى وقت تنگ است و بايد زودتر به طرف گفت. يا اين كه مطلبى مربوط به مصالح حكومتى است كه فقط بايد رهبران قوم بدانند يا مربوط به اسرار نظامى است كه نبايد ديگران مطلع شوند يا براى اين كه آبروى كس ديگرى محفوظ باشد احتياج پيدا مىشود كه مطلب بطور خصوصى مطرح بشود; مثلا كسى مىخواهد كمكى براى شخص فقيرى بگيرد اگر در حضور جمع مطرح بكند آبروى طرف ريخته مىشود بدون اين كه ضرورتى داشته باشد يا اين كه دو نفر كدورتى دارند و كسانى مىخواهند آنان را اصلاح بدهند اگر علنى مطرح كنند نقض غرض مىشود، زيرا در «اصلاح ذات البين» گاهى اقتضا مىكند كه برنامهريزى بشود و مىدانيد در اصلاح ذات البين گاهى گفتن دروغ هم جايز و بلكه مطلوب است مثل اين كه به طرف بگويند فلانى نسبتبه شما خوش بين است و ارادت دارد.
بطور كلى در موارد مختلفى احتياج به برخوردهاى خصوصى و گفتگوهاى سرى و درگوشى پيدا مىشود. مواردى هم هست كه بر عكس اين درگوشيها درستبرخلاف مصلحت است مثل توطئههايى كه منافقين مىكردند آنها هم كارهايى را كه مىخواستند انجام بدهند فقط با همكارانشان مطرح مىكردند.
در قرآن كريم به انواع نجوا اشاره شده است در بعضى از آيات بطور كلى سفارش مىكند كه در نجواهايتان تقوا را رعايت كنيد و توجه داشته باشيد كه سخنان محرمانه شما را خدا مىشنود بنابراين چيزى نگوييد كه خلاف مصلحت اسلام و بر خلاف تقوا باشد. در بعضى از آيات نجواهاى خلاف مصلحت را منع فرموده و مردم را از آن برحذر داشته است و در بعضى از آيات گفته شده كه نجوا براى كارهاى صحيح اشكال ندارد و مواردى را ذكر فرموده كه نجوا گفتن در آنها مانعى ندارد.
در سوره مجادله چندين آيه در مورد نجوا است و به اين صورت شروع مىشود: «الم تر ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيمة ان الله بكل شىء عليم» (1) اگر سه نفر باشيد خدا چهارمى شماست و اگر پنج نفر باشيد ششمى شماست و اگر كمتر باشيد مثلا دو نفر باشيد خدا سومى است و اگر بيشتر باشيد مثلا هفت نفر باشيد خدا هشتمى است. بنابراين به حضور خداى متعال در همه جا توجه داشته باشيد و رعايت تقوا را بكنيد.
درباره اين آيه، نكتههاى تفسيرى متعددى هست كه مفسران ذكر كردهاند از جمله درباره «معيتى» است كه خداى متعال در اين جا براى خودش ذكر مىفرمايد: «و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم» بدون شك خداى متعال يك موجودى در عرض موجودات ديگر نيست كه شمارهبندى بكنيم و بگوييم مثلا پنج انسان به علاوه خدا مىشود شش موجود. و اين همان مطلبى است كه حكما فرمودند كه وحدت خدا، وحدت عددى نيست زيرا عدد و شمارش در مورد موجوداتى به كار مىرود كه در عرض هم هستند و با افزودن يكى بر ديگرى، موجوديت آنها افزايش مىيابد. پس منظور از اين كه خدا ششمين از پنج نفر هست فقط اشاره به حضور خداى تعالى و قيوميتى است كه خداى متعال در همه جا و نسبتبه همه چيز دارد.
بعد از اين آيه مىفرمايد: «الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما نهوا عنه» نمىبينيد كسانى را كه نهى شدند از نجوا باز هم همان كار را ادامه مىدهند. اين اشاره استبه نهى منافقان از نجوا و نيز نجوا در مورد كارهايى كه موجب مفسده اجتماعى است. بعد توضيح مىدهد: «ويتناجون بالاثم والعدوان و معصيت الرسول» اينها كسانى هستند كه با اين كه به آنها گفته شده نجوا نكنيد در عين حال نجوا مىكنند و محتواى نجواى آنان گناه و عدوان و تجاوز به حقوق ديگران و مخالفت و نافرمانى با پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است.
ميان اين سه چيزى كه در اين آيه ذكر شده مىتوان به اين صورت فرق گذاشت كه «اثم» يعنى گناهى كه مورد نهى خداى متعال است اما تجاوز بر ديگران نيست مانند شرب خمر و عدوان، در مقابل اثم، گناهى است كه موجب تضييع حقوق ديگران مىشود. البته ممكن است «اثم» هم ارتباط با ديگران پيدا بكند اما اصالتا حيثيت «اثم» همان حيثيت گناه شخصى است. اما «معصية الرسول» در مقابل «معصية الله» نافرمانى پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در امور ولايتى و حكومتى است، چون بياناتى كه پيغمبر اكرم مىفرمايد گاهى به عنوان ابلاغ رسالت الهى است، كه اطاعت اين اوامر و نواهى همان اطاعتخداست، چون پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نقشى جز واسطه بودن و رسول بودن را در اين جاها ندارد اما گاهى اوامرى است كه شخص پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم صادر مىكنند طبق مقامى كه خداى متعال به ايشان مرحمت فرموده و ولايتى كه بر مردم دارند منظور از معصية الرسول نافرمانى پيغمبر در اين گونه دستورهاى حكومتى و ولايتى است.
درگوشيهاى منافقان درباره اين چيزها بود يا مىخواستند گناهى را دور از چشم ديگران مرتكب شوند و يا با هم براى مخالفتبا پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم توطئه مىكردند كه چيزهايى را كه ايشان دستور مىدهند عمل نكنند و مخالفت نمايند.
«و اذا جاؤك حيوك بما لم يحيك به الله» اينها كسانى هستند كه وقتى در حضور تو مىآيند تحيتهايى به تو مىگويند كه خدا آن تحيتها را نفرموده است. در روايات آمده است كه اين جمله اشاره به يهوديانى است كه خدمت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىرسيدند و به جاى سلام، «سام» مىگفتند (سام در لغت عبرى به معناى مرگ است) و چنين وانمود مىكردند كه اداى احترام مىكنند. و مىتوان ذيل آيه را مؤيد آن قرار داد كه مىفرمايد: «ويقولون فى انفسهم لولا يعذبنا الله بما نقول» پيش خودشان مىگفتند كه چرا خدا ما را به واسطه اين سخنان عذاب نمىكند؟ «حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير» (2) خدا ايشان را عذاب خواهد كرد و براى عذابشان جهنم كافى است و احتياجى نيست كه آنان را در دنيا عذاب كنيم.
به هر حال اين آيه نهى از نجوا و سخن محرمانهاى مىكند كه محتوايش نامطلوب باشد و برخلاف مصلحت و حق باشد. بعد مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا تناجيتم فلاتتناجوا بالاثم والعدوان» از اين آيه استفاده مىشود كه مطلق تناجى و درگوشى گفتن نامطلوب نيست از اين روى، تاكيد مىكند كه اگر زمانى لازم شد كه سخن محرمانهاى بگوييد مواظب باشيد كه در سخنانتان اثم و عدوان و معصيت پيغمبر نباشد: «فلاتتناجوا بالاثم والعدوان و معصيت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى» پس مطلق نجوا هميشه مذموم نيست و در صورتى كه مقتضاى بر و تقوا اين باشد كه شخص نجوا بگويد و خصوصى صحبت كند اشكالى ندارد: «واتقوا الله الذى اليه تحشرون».
در آيه بعد اشاره مىفرمايد به نجواهاى مذموم: «انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و على الله فليتوكل المؤمنون» روشن است نجوايى كه كار شيطان است همان نجواى مذموم است، زيرا تناجى به بر و تقوا در جمله «و تناجوا بالبر و التقوى» تجويز شده است; يعنى نجوايى كه به بر و تقوا نيست و مصلحتى ندارد يك كار شيطانى است، و شيطان اين كار را به مردم القا مىكند تا مؤمنان را ناراحت كند «ليحزن الذين آمنوا» زيرا وقتى مؤمنان مىبينند كه چند نفر خصوصى صحبت مىكنند ناراحت مىشوند كه چرا از ما پنهان مىكنند و چه مطلبى هست كه ما را مطلع نمىكنند، شايد مىخواهند بلايى سر ما بياورند «و ليس بضارهم شيئا» كارهاى منافقان ضررى به مؤمنان نمىزند «الا باذن الله» مؤمن بايد توجهش به خدا باشد. البته ممكن است كسانى توطئههايى بكنند و با نجوا و در گوشى و قراردادهاى محرمانه اسباب زيانى براى مؤمنين فراهم بكنند ولى مؤمن بايد توجهش به خدا باشد كه هيچ چيزى بدون اذن خدا اثر نمىكند و اين يك تربيت توحيدى است كه مؤمن بايد توجهش به خدا باشد: «و على الله فليتوكل المؤمنون» (3) توكلشان بايد بر خدا باشد و از او بخواهند كه توطئههاى ديگران را خنثى كند، البته وظايف ديگرى هم دارند كه بايد انجام بدهند ولى توجه و اعتماد قلبىشان بايد بر خدا باشد، نه از كار كسى بترسند كه مستقلا ضررى به ايشان بزند و نه اميدشان به ديگران باشد، اميدها بايد به خدا باشد و خوف هم بايد از خدا باشد.
از مجموع اين آيات به دست مىآيد كه ما چند نوع نجوا داريم: نجوايى كه بر اساس بر و تقوا و به خاطر تامين مصلحتى است كه اشكالى ندارد: «و تناجوا بالبر و التقوى» و نجوايى كه براى مخالفتخدا و پيغمبر است و محتوايش اثم و عدوان و معصية الرسول است و از گناهان به شمار مىرود و مىبايست ترك بشود. و اما نجواهاى عادى كه نه مصلحتى بر آن مترتب بشود و نه براى زيان زدن به مؤمنان است فى حد نفسه كار مطلوبى نيست و شايد اطلاق «انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا» شامل آن هم بشود. اين كار برخلاف ادب است كه در حضور ديگران دو نفر با هم درگوشى صحبت كنند و نتيجهاش حزن مؤمنين است و شيطان آدمى را وادار مىكند كه كارى انجام دهد كه موجب ناراحتى ديگران بشود.
انگيزههاى شيطانى براى نجوا مختلف است; مثلا كسانى مىخواهند خودنمايى بكنند كه ما يك خصوصيتى با اين شخص داريم و سخنان محرمانهاى با يكديگر داريم كه ديگران نبايد از آنها باخبر شوند، اين گونه انگيزهها صرف نظر از آثار سويى كه بر نجوا مترتب مىشود، خود به خود ضد ارزش است.
در همين سوره اشاره مىفرمايد به مطلبى كه در زمان پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد و آن اين بود كه كسانى زياد به آن حضرت مراجعه مىكردند و تقاضاى ملاقات خصوصى داشتند و اين كار مشكلاتى را براى پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به وجود مىآورد هم وقت آن حضرت را مىگرفت و مانع مىشد از اين كه به كارهاى مهمترى بپردازند، و هم كسانى از اين كار سوء استفاده مىكردند و چنين وانمود مىكردند كه ما با پيامبر خصوصيتى داريم كه بايد حرفها را محرمانه با ايشان بزنيم. خداى متعال دستور داد كه هر كس مىخواهد با پيغمبر نجوا بكند و ملاقات خصوصى داشته باشد بايد صدقهاى بدهد: «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم» (4) هر كس توانايى دارد موظف است قبل از اين كه با پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ملاقات خصوصى داشته باشد صدقهاى بدهد. محدثان نقل كردهاند كه تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام بودند كه يك دينار داشتند و اين دينار را تبديل به ده درهم كردند و هر وقت مىخواستند با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم صحبت كنند يك درهم صدقه مىدادند و هيچ كس ديگر به اين آيه عمل نكرد. بعد اين آيه نسخ شد و آيه بعدى ناسخ همين آيه است «ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات» ترسيديد كه اگر قبل از نجوا صدقه بدهيد فقير بشويد «فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلاة و آتوا الزكوة و اطيعوا الله و رسوله والله خبير بما تعملون» (5) حالا كه شما اين دستور را عمل نكرديد خدا هم بر شما بخشيد «تاب عليكم» و اين حكم را از شما برداشتبرويد ساير تكاليفى كه داريد انجام بدهيد; نمازتان را بخوانيد، روزهتان را بگيريد و كارهاى خير انجام بدهيد. اين يكى از آيات منسوخه است و شايد كمتر كسى در منسوخ بودنش شبههاى داشته باشد. با تشريع اين حكم، معلوم شد كسانى كه اصرار داشتند با پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نجوا بگويند و ملاقات خصوصى داشته باشند اين ملاقاتها براى ايشان يك درهم هم نمىارزيد و معلوم شد كه اين ملاقاتها مصلحتى و لزومى نداشته است.
در آيه 114 سوره نساء موارد نجواى صحيح ذكر شده است; نخست مىفرمايد: «لاخير فى كثير من نجويهم» در بسيارى از نجواها خيرى نيست. اين لسان نكوهش است; يعنى كارى كه فايده ندارد چرا انجام مىدهيد؟ بعد مواردى را استثنا مىكند: «الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس» مگر كسى كه نجوا را وسيلهاى براى وادار كردن كسى به صدقه قرار دهد. كسانى هستند كه از خودشان خدمتى برنمىآيد ولى مىتوانند وساطت در خير بكنند و براى اين كه آبروى طرف ريخته نشود بطور خصوصى مطرح مىكنند. «او معروف» يا مىخواهند امر به معروف كنند اما براى اين كه در حضور مردم خجالت نكشد بطور خصوصى به او مىگويند. «او اصلاح بين الناس» يا اين كه مىخواهند مقدمات اصلاح بين دو نفر را فراهم بكنند اول خصوصى با هم صحبت مىكنند كه چگونه با او برخورد بكنيم كه كار اصلاح بشود. «و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤتيه اجرا عظيما» نه تنها اين گونه نجواها بد نيستبلكه كسانى كه براى رضاى خدا چنين كارهايى را انجام بدهند اجر عظيمى خواهند داشت.
ادامه دارد
1) مجادله(58) آيه7.
2) همان، آيه8.
3) همان، آيه10.
4) همان، آيه12.
5) همان، آيه13.