بر اهل بصيرت و سالكان راه حقيقت روشن است كه قرآن كريم كامل ترين و جامع ترين دستورات هدايتى را داراست و شامل انواع براهين و دلايل عقلى و منطقى در جهت هدايت بشر به سوى حق مى باشد. از اين رو، در آيات فراوانى، انسان ها را به «معروف» امر نموده و از «منكر» نهى كرده و نمونه هاى بارز و آشكارى را براى الگو و سرمشق قرار دادن به بشر شناسانده است كه با گوش جان دادن به قصص آن، مى توان صفات آمران و ناهيان و شيوه هاى دعوت آنان را شناخت و با پى روى از ايشان در جهت هدايت جامعه، گام هاى بلندى برداشت.
يكى از بهترين اين آمران، كه در قرآن كريم از او ياد شده، حضرت ابراهيم(عليه السلام)است. قيام به دينِ فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك و دوگانگى همان هدف مقدّسى است كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) براى آن قيام نمود. در روزگارى كه مردم سنّت توحيد را ـ كه حضرت نوح و انبياى پس از او گوش زد كرده بودند ـ از ياد برده و به بت پرستى روى آورده بودند.
در اين مقاله، سعى بر آن است كه درباره شيوه دعوت و امر به معروف و نهى از منكر حضرت ابراهيم(عليه السلام) با دقت بيش ترى در قرآن كريم و روايات سخن به ميان آيد.
نگاهى به شرايط اجتماعى عصر حضرت ابراهيم(عليه السلام)
پيش از ورود به بحثِ شيوه ها و طرق دعوت حضرت ابراهيم(عليه السلام)، لازم است سخنى كوتاه درباره محيط دعوت ايشان و نيز مردم بابل و اعتقادات آنان گفته شود:
در زمان پادشاهى نمرود بن كنعان، در زمان ابراهيم(عليه السلام) مردم بابل به پرستش معبودهاى باطل پرداخته و از خداى تعالى روى گردانده بودند.
در برخى از تواريخ آمده است : «نمرود اولين كسى بود كه آتش مى پرستيد و بر آن سجده مى كرد.» او از جهالت و سبك مغزى مردم زمان خود سوء استفاده نمود و حتى ادعاى خدايى كرد و خود را رب الارباب خواند. مردم همچون بردگان و بندگان درگاه او بودند و آنچه فرمان مى داد، بى چون و چرا انجام مى دادند. بزرگ ترين سنگرى كه وى به دست آورده بود، جلب توجه گروهى از منجّمان و كاهنان بود كه دانشمندان آن روز محسوب مى شدند و بدين سان حوادث آينده را پيش گويى مى كردند. از جمله اين افراد، آزر، منجّم درگاه نمرود بود. او حوادث آينده را پيش گويى كرده، به نمرود خبر مى داد و نمرود بدين طريق، خود را آگاه از تمام وقايع معرفى مى كرد و براساس آن ها پادشاهى و حتى خدايى مى نمود.
در يكى از شب ها كه آزر براى پيش گويى به آسمان مى نگريست، از طريق حساب نجوم، متوجه شد كه در سرزمين نمرود، مولودى متولد مى شود كه هلاكت آيين نمرود به دست اوست. پس به نمرود گفت: در اين سرزمين و در همين سال، فرزندى به دنيا خواهد آمد كه زوال ملك تو به دست اوست. در اين هنگام، كه نمرود مست قدرت خود بود و حاضر نبود آن را به هيچ عنوان از دست بدهد، از انجام هر كارى دريغ نورزيد. او، كه دين و آيين و فرمان روايى خود را در خطر نابودى مى ديد، براى بقاى حكومت خود، امر كرد تا مردان و زنان را از هم جدا نمايند و از احوال زنان جستوجو كرده، زنان باردار را محبوس نموده تا كودك خود را به دنيا آورند; اگر فرزند به دنيا آمده پسر بود او را بكشند. در چنين زمانى، خداوند متعال مقدّر نمود كه با تمام دقت ها و سخت گيرى هاى نمرود، حضرت ابراهيم(عليه السلام) به دنيا بيايد.
طبق شواهد روايى، حضرت ابراهيم(عليه السلام) از بدو ولادت تا سن سيزده سالگى، به دليل ممانعت نمرود از ولادت فرزندان ذكور، به تنهايى در غار ماند; به عبارت ديگر، تا وقتى كه به حد تميز رسيد در آن نهان گاه، دور از جامعه خود مى زيست و پس از طى مدتى نسبتاً طولانى، به سوى قوم و خانواده خود خارج گرديد. وى در اولين برخورد، با مردمى بت پرست مواجه شد و چون داراى فطرتى پاك و دور از هرگونه آلودگى بود ـ كه بر توحيد گواهى مى داد ـ اين عمل را قبيح و زشت دانست. خداوند نيز ـ به خاطر علم به استعدادها و قابليت هاى درون وى ـ قدرت رؤيت ملكوت را به او داده و به حضرت رشد عطا نمود. براساس اين مقام، او فقط حق را مى ديد. از اين رو، اعمال و رفتار قوم خود را مخالف حق يافته، آن را نپسنديد و به هدايت آن ها پرداخت; راه هدايت و دعوت به حق را گشود و قوم خود را از زشتى هاى اعمالشان آگاه كرد. در اين راستا، ادلّه و حجت هايى براى بيدارى اذهان خفته بيان داشت. اين ها دليل هايى بود كه خداوند به وى آموخته بود. وى پيوسته مردم را از بت پرستى نهى مى كرد و به توحيد امر مى نمود و در اين جهت، با توجه به شرايط موجود، دعوت هاى گوناگونى داشت. او آزر و قوم بت پرست و به دنبال آن، ستاره پرستان را به توحيد و يكتا پرستى دعوت نمود.
آنچه از آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) استفاده مى شود، اين است كه ايشان در اولين برخورد با قوم خود، با فردى روبه رو شد كه قرآن كريم آن شخص را «آزر» و اب او ناميده است. حيات آزر در ساختن بت و بت پرستى خلاصه مى شد. حضرت ابراهيم(عليه السلام)با رعايت ادب و احترام قابل تحسين، با آزر به سخن پرداخت و او را به سوى خداى يكتا دعوت نمود. قرآن كريم سخنان مطرح شده بين حضرت ابراهيم(عليه السلام) و آزر را در آيات متعدد بيان مى نمايد. با توجه به اين گفتوگوها، بايد اعتراف نمود كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)بهترين آمر به معروف و ناهى از منكر در بين قوم خود بود.
در بررسى دعوت و سخنان حضرت ابراهيم(عليه السلام) لطايف و شيوه هايى خاص و قابل تحسين ديده مى شود كه عبارتند از:
قرآن كريم بهترين گواه بر ادب و احترام آن بزرگوار است; آن جا كه مى فرمايد:
«و اذكر في الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقا نّبيّاً اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغني عنك شيئاً يا ابت انّي قد جاءني من العلم ما لم يأتك فاتّبعني اهدك صراطا سويّا يا ابت لا تعبد الشّيطان انّ الشّيطان كان للرّحمن عصيّاً يا ابت انّي اخاف ان يمسّك عذاب من الرّحمن فتكون للشّيطان وليّاً» (مريم: 42ـ45); در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راست گو و پيامبر (خدا) بود. هنگامى كه به پدرش گفت: «اى پدر، چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه هيچ مشكلى را از تو حل مى كند؟! اى پدر، دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است. بنابراين، از من پى روى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم. اى پدر، شيطان را پرستش مكن، كه شيطان نسبت به خداوند رحمان، عصيان گر بود. اى پدر، من از اين مى ترسم كه از سوى خداوند رحمان عذابى به تو رسد. در نتيجه، از دوستان شيطان باشى.
با توجه به آيات ياد شده، بايد گفت:
اولا، ذكر «يا ابت» در خطاب به آزر و تكرار نمودن آن در فواصل كوتاه، گواه بر فروتنى و خضوع حضرت ابراهيم(عليه السلام) و نهايت ادب و احترام ايشان در دعوت به سوى توحيد است.
ثانياً، به كار بردن جملات سؤالى به جاى جملات امرى نيز به نوعى ادب و احترام ايشان را مى رساند. به عبارت، ديگر حضرت ابراهيم(عليه السلام) به آزر امر و تحكم نمى كند كه اين سنگ ها و چوب ها را نپرست، بلكه شيوه ايشان در ارتباط با آزر و ساير مردم، مهربانى و دلسوزى است.
ثالثاً، يكى ديگر از شيوه هاى حضرت ابراهيم(عليه السلام) در دعوت آزر، بيان علت دعوت به معروف مى باشد. وى با فروتنى مى فرمايد: در نزد من، نوعى علم است كه در نزد تو نيست. نمى گويد كه من در علوم تبحّر دارم، و اين از باب ادب در خطاب است. شايد مى خواهد بيان دارد كه وجود اين علم خدادادى است كه موجب دعوت من شده، و اگر اين علم همراه تو بود، من نيز بايد از تو پى روى مى نمودم. از اين رو، با ذكر سخنانى كه حاكى از ادب و احترام است، دعوت خود را آغاز مى كند. رعايت شيوه هاى ذكر شده بهترين درس براى شروع امر به معروف و نهى از منكر است.
در مرحله دوم دعوت آزر، به بيان علت نهى از منكر پرداخته، زشتى و قبح پرستش بت ها را بازگو مى كند.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در تكميل شيوه قبلى، به بيان علت نهى از پرستش بت ها پرداخت تا زمينه را براى رشد فكرى مردم ايجاد نمايد. در اين مرحله از دعوت نيز امورى را رعايت مى كند كه عبارتند از:
اول: ذكر علت نهى; چنان كه مى فرمايد : چرا چيزى را كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه نيازى از تو برطرف مى سازد، پرستش مى كنى؟ و بدين سان، آزر را متوجه اشتباه خود ـ يعنى لغو و باطل بودن و نيز قبح عبادتش ـ مى گرداند. به عبارت ديگر، صفات معبود را در جهت رفع نيازهاى عابد بيان مى دارد; زيرا اين صفات است كه موجب لياقت و شايستگى معبود مى شود.
دوم. پرستش بت ها را امرى قبيح مى شمارد; بدين سان كه پرستش آن ها را مساوى با پرستش شيطان عصيان گر اعلام مى دارد.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) ضمن آن كه آزر را با سخنان مؤدّبانه و دلايل معقول به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت كرد، از بين صفات الهى، صفت رحمانيت خداوند را برگزيد تا موجب دل گرمى و اميدوارى آزر گشته، راه توبه و بازگشت را به سوى او بگشايد.
وى در عين آن كه آزر را به سوى يكتاپرستى دعوت نمود، مأمور هدايت و راه نمايى قوم خويش نيز گشت. قرآن كريم در آيات و سوره هاى متعدد، از احتجاج ها و مجاهدت هاى حضرت ابراهيم(عليه السلام)براى هدايت آزر و قوم بت پرست سخن به ميان آورده است.
البته، لازم به يادآورى است كه وظيفه پيامبر شناساندن راه حق است ، نه اجبار و تحكّم در رساندن به راه حق. از اين رو، آمر به معروف با علم به اين مطلب، به معروف دعوت نموده، از منكر نهى مى نمايد.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در مواجهه با قوم خود، به عده اى برخورد كرد كه سرگرم عبادت بت هايى از سنگ و چوب بودند. او ابتدا به بيدارى افكار آن ها پرداخت، سپس آن ها را به سوى توحيد دعوت كرد.
او افكار و اذهان بت پرستان را خالى از دلايل حقيقى دانست و آن ها را داراى جمودى ديد كه جز پى روى از نظرات پدرانشان، قدرت بر تصميم ديگرى ندارند. بنابراين، تمام تلاش خود را متوجه آگاه كردن آن ها ساخت تا ابتدا افكار و عقايد باطل را از آن ها دور سازد، سپس صفحه ذهنشان را آماده ارائه توحيد گرداند.
بدين منظور، پرسش هايى مطرح كرد تا بت پرستان در پاسخ به آن ها، متوجه اشتباهاتشان گردند. وى ابتدا از ماهيت و چگونگى بت ها سؤال كرد تا بدين طريق ماهيت آن ها را مخدوش سازد و سپس با استدلال هايى ديگر، بى فايده بودن بت ها را ثابت نمود:
1. توجه به ماهيت بت ها: شيوه حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين مرحله از دعوت ـ براى نيل به هدف ـ بيان سؤالاتى درباره كيفيت و ماهيت معبودهاى دروغين بود ـ البته نه بدين منظور كه از ماهيت آن ها خبر نداشت; زيرا او مى دانست و با چشم خود ديده بود كه بت ها از سنگ و چوب ساخته شده اند، بلكه هدف او بيان مصنوع بودن و بى ارزش بودن بت ها بود.
قرآن در اين باره مى فرمايد:«اذ قال لأبيه و قومه ما تعبدون» (شعراء:70); هنگامى كه به پدر و قومش گفت: چه چيز را مى پرستيد؟
نيزآمده است:«اذقال لأبيهوقومه ما ذاتعبدون»(صافات: 85) هنگامى كه به پدر و قومش گفت: اين ها چيست كه مى پرستيد؟
سپس براى بطلان عقيده سوددهى بت ها از فوايد آن ها سؤال مى كرد.
2. توجه به بى فايده بودن بت ها: پيش از ورود به اين بحث لازم است سخنى كوتاه درباره برخى از علل معبود قرار گرفتن بت ها گفته شود. اين علل عبارتند از:
اول: بت پرستان احساس نياز به وسيله اى مى كردند تا اتصال آن ها را با معبود حقيقى برقرار گرداند. آن ها اين وسيله ارتباطى را به دست خود ساختند، سپس با گذشت زمان، تحت تأثير هواى نفس قرار گرفتند و معبود واقعي را گم كردند و در نهايت، رو به سوى معبودهاى دروغين نهادند.
مجاهد و قتاده و ابو على جبّائى روايت كرده اند: (بت پرست ها) به دست خود بت هايى مى ساختند و خداوند بت هاى آنان را «افك» ناميده است; زيرا آن ها به دروغ ادعا مى كردند كه بت ها خدا مى باشند. به عبارت ديگر، بتى را مى تراشيدند و آن را الهه ـ دروغى ـ خود قرار مى دادند.
دوم. بت پرستان اعتقاد به تصرف بت ها در روزى داشتند و بت ها را مقرّب درگاه خداوند دانسته، رضايت آن ها را موجب سرازير شدن نعمت ها و روزى مى شمردند.
از اين رو، حضرت ابراهيم(عليه السلام) در ردّ شبهات بت پرستان ابتدا با طرح سؤال درباره فوايد بت ها، آن ها را متوجه اين نكته مهم مى كرد كه اين بت هاى مصنوع دست شما سودى نداشته، رفع احتياجى نمى كنند. بدين دليل، شايسته پرستش نيستند.
قرآن كريم از قول حضرت ابراهيم(عليه السلام) آورده است كه ايشان فرمود: «قال هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعونكم او يضرّون» (شعراء: 72 و 73); گفت: آيا هنگامى كه آن ها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟ يا سود و زيانى به شما مى رسانند؟
سپس در ردّ شبهه دوم حضرت ابراهيم(عليه السلام) مى فرمايد: «انّما تعبدون من دونِ الله اوثاناً و تخلقون افكاً اِنّ الّذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقاً فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون» (عنكبوت:17); شما غير از خدا فقط بت هايى (از سنگ و چوب) را مى پرستيد و دروغى به هم مى بافيد. آن هايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد، مالك هيچ رزقى براى شما نيستند، روزى را تنها نزد خدا بطلبيد و او را پرستش كنيد و شكر او را بجا آوريد كه به سوى او بازگشت داده مى شويد.
به عبارت ديگر، حضرت ابراهيم(عليه السلام) خواست به بت پرستان بفهماند كه اگر بت ها را به خاطر بسط و گسترش روزى مى پرستيد و آن ها را دخيل در رزق خود مى دانيد، بدانيد كه آن ها دخل و تصرفى در روزى ندارند، بلكه رزق را نزد خداوند جويا گرديد كه او مالك واقعى جهان است. در نتيجه، شكر و عبادت تنها مخصوص خداوندى است كه به سوى او باز مى گرديد.
بدين سان، حضرت ابراهيم(عليه السلام) اذهان خفته مردم بت پرست را كه سال ها از تفكر باز مانده بودند، به حركت واداشت و آنان را متوجه حقارت معبودهايى كه به دست خود ساخته بودند، نمود. گرچه در بيان، به اين مسأله اعتراف ننمودند.
در مجموع، مى توان گفت: حضرت ابراهيم(عليه السلام) از طرح سؤالات خود اهدافى مهم دنبال مى كرد كه عبارتند از:
حضرت ابراهيم(عليه السلام) با وجود آگاهى از ماهيت و فوايد بت ها، به وسيله مطرح كردن اين سؤالات، شايد چندين هدف را دنبال مى كرد:
اول: تحقير بت ها: وى در مواضع گوناگون به تحقير بت ها، كه معبود قومش بود، پرداخت; از جمله: آن گاه كه با آزر و قومش سخن مى گويد و از ايشان مى پرسد: «ما هذه التّماثيل الّتي انتم لها عاكفون» (انبياء:52); اين مجسمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آن ها را پرستش مى كنيد؟
در اين جمله كوتاه، با تعبير «ما هذه» و به دنبال آن، كلمه «تماثيل» حقارت و پستى بت ها را بيان مى دارد.
دوم: نماياندن جهالت مردم: حضرت ابراهيم(عليه السلام) با طرح اين سؤالات مى خواست قدرت تفكر و تعقل آن ها را به كار اندازد تا به دنبال آن، معترف به اشتباهشان گردند. برخى از مفسرّان گويند: «اين خود يكى از طرق مناظره است و مخصوص موردى است كه كسى بخواهد حقيقت و ساير شؤون مدعاى خصم را به خود او بفهماند، تا وقتى اعترافى از او شنيد، همان را سوژه و مدرك قرار داده، بطلان مدعايش را اثبات كند. علاوه براين، وجه ديگر اين گونه پرسش از آن جناب اين است كه اين محاجه مربوط به اولين روزى است كه ابراهيم(عليه السلام) از پناهگاه خود در آمده و داخل در مجتمع پدر و قوم خود شده است و قبل از اين چيزى در اين باره نديده بود و احتجاج او از يك فطرت ساده و پاك سرچشمه مى گرفت.»
قوم بت پرست در مقابل سخنان حضرت ابراهيم(عليه السلام) پاسخ قانع كننده اى نداشتند. از اين رو، عمل خود را به نياكانشان نسبت دادند، تا قدرى از عيب سبك مغزى خود بكاهند.
قرآن كريم سخن آنان را چنين بيان مي فرمايد: «قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون» (شعراء: 74); گفتند: ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند.
حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيز خط بطلانى بر عقايد آنان و پدرانشان مى كشد و در يك جواب، به آن ها مى فرمايد: «قال لقد كنتم انتم و آباءكم في ضلال مبين» (انبياء:54); گفت: مسلّماً، هم شما و هم پدرانتان در گم راهى آشكارى بوده ايد.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن ها را از اين كه تقليد نياكان كرده اند، مذّمت كرد. وجه اين كه در ضلال مبين بوده اند، همان است كه در محاجه با قوم و پس از شكستن بت ها، خاطرنشان مى كند و مى فرمايد: «قال ا فتعبدون من دونِ اللهِ ما لا ينفعكُم شيئاً و لا يضُرّكم» (انبياء:66); آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كم ترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان)؟
اين تعبير كه همراه با انواع تأكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است، موجب شد كه بت پرستان قدرى به خود آمده، درصدد تحقيق برآيند; زيرا آن ها به پرستش بت ها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى مى پنداشتند; باور نمى كردند كسى به طور جدّى با بت پرستى مخالفت كند. از اين رو، از روى تعجب پرسيدند: «قالوا ا جئتنا بالحقّ ام انت من اللّاعبين» (انبياء:45); گفتند: آيا مطلب حقى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى؟
در اين زمان، با مقدّمه چينى كاملا منطقى، حضرت ابراهيم(عليه السلام) زمينه را براى گفتن حقيقت آماده ديد و مرحله دوم دعوت قوم بت پرست را با معرفى ربّ حقيقى آغاز كرد.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) پس از بيان ماهيت بت ها و در نتيجه، بطلان عقيده بت پرستى آن ها را به سوى خداوند قادر و توانايى دعوت مى كند كه همه چيز در دست قدرت اوست; او خالق و روزى دهنده، ميرنده، و زنده كننده تمام انسان هاست. اوست كه نيازهاى ما را تأمين كرده و به سوى خود هدايت نموده است.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) به صراحت، پس از باطل خواندن خدايان قوم، پروردگار واقعى آن ها را معرفى نمود. قرآن كريم از قول او، ربّ حقيقى را چنين معرفى كرده است: «الّذى خلقني فهو يهدين و الّذي هو يطعمني و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين و الّذي يميتني ثمّ يحيين» (شعراء: 78ـ81); همان كسى كه مرا آفريد و پيوسته راه نمايى ام مى كند و كسى كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى نمايد، و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد و كسى كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند.
و نيز بنابر فرمايش قرآن «قال بل ربُّكم ربّ السّموات و الارض الّذى فطرهنَّ و اَنا علي ذلكم من الشّاهدين» (انبياء: 56) گفت: «پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمين است كه آن ها را ايجاد كرده و من بر اين امر، از گواهانم.
از اين رو، پروردگار واقعي را همان خالق آسمان ها و زمين معرفى مى نمايد.
علت اين كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)مى فرمايد: پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمين است، بدين دليل است كه عده اى اعتقاد بر خالقيت «اللّه» داشتند، ولى براى هر قسمتى خدايى قايل بودند: خداى آسمان، خداى زمين، خداى ابر، ... و اين چنين به خداوند شرك مىورزيدند. اما حضرت ابراهيم(عليه السلام)براى آن ها مشخص مى كند كه «رب» شما و «رب» آسمان ها و زمين است و وجودى جز ايجادكننده و خالق آن ها نيست. سپس با ذكر جمله «أنا علي ذلكم من الشّاهدين» خود را يكى از شاهدان و گواهان و آگاهان بيان مى دارد كه از تقليد كوركورانه بدورند.
در ادامه، براى تأكيد بيش تر مي فرمايد: «أ افكاً الهةً دون الله تريدون فما ظنّكم بربّ العالمين» (صافات: 86ـ87); آيا غير از خدا به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد؟ شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟ و با اين تعبير، به قاطعيت، باطل بودن خدايان آن ها را بيان مى دارد.
در برخى از تفاسير آمده است كه حضرت با سخن كوبنده خود مى فرمايد: شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟ روزى او را مى خوريد، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده، با اين حال موجودات بى ارزش را هم رديف او قرار داده ايد. تعبير «رب العالمين» اشاره به اين است كه تمام عالم در سايه ربوبيت او اداره مى شوند. اما شما او را رها ساخته، به سراغ يك مشت پندارها و اوهامى كه هيچ منشأ اثر نيست، رفته ايد.
بدين روى حضرت ابراهيم(عليه السلام) پس از موعظه هاى فراوان، در اوقات و شرايط گوناگون سعى نمود تا ابتدا روح و قلب قوم بت پرست را از شرك پاك نمايد ـ تا شايد با كنار نهادن پرستش اجسام بى جان و حقير، در افكار و اعمال خود تجديدنظر نمايند - و سپس به پرستش خدا و تقواى الهى دعوت نمود; چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتّقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون» (عنكبوت: 16) ما ابراهيم را (نيز) فرستاديم، هنگامى كه به قومش گفت: خدا را پرستش كنيد و از (عذاب) او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است، اگر بدانيد.
در اين آيه، دو برنامه مهم اعتقادى و عملى انبيا(عليهم السلام) را، كه دعوت به توحيد و تقوا بوده است، يك جا بيان مى كند.
تقوا و روح پرهيزگارى و احساس مسؤوليت در برابر فرمان هاى الهى چيزى است كه كانون آن قلب و روح آدمى است و از آن جا به جسم سرايت مى كند. از اين رو، آمر به معروف بايد ابتدا كانون و مهبط وحى را در آدمى پاك و خالى از هرگونه آلايشى ساخته، فطرت افراد را زنده سازد; سپس به بيان حقايقوواقعيت هاى هستى پرداخته،وحدانيت خدارابه اثبات رساند.
پيش از ورود به اين بحث، لازم است سخنى كوتاه درباره ستاره پرستى مردم بابل گفته شود: مردم بابل اعتقاد داشتند كه حركت سيارات در آسمان، براى به وجود آمدن حادثه اى در روى زمين است. از اين رو، براى پيش گويى حوادث، دقت فراوانى به اجرام آسمانى داشتند. اين توجه بيش از حد، گاه آن ها را به پرستش اين اجرام مى كشاند.
حتى براى رفع حوايج خود، روى نياز به درگاه ستارگان داشتند و چون ستارگان هميشه در دست رس آن ها نبودند، مجسمه هاى به نام آن ها مى ساختند و به پرستش آن ها مشغول مى شدند.
دين بابلى ها اساساً ستاره پرستى بود. تنديس پرستى نيز يك جنبه ويژه دين بابلى بود. تنديس خدايان را مى ساختند و چنين تصور مى كردند كه نمودار وجود خود آن هاست. در شهر بابل، مذهب ستاره پرستى مانند مذهب بت پرستى رايج بود و معتقدان به اين آيين داراى معابدى بودند كه مجسمه اى از آن ستاره را در معبد خود قرار داده، به پرستش آن مى پرداختند.
يكى از موّرخان درباره جامعه بابل نوشته است: «به عقيده بابلى ها، ميان اجرام آسمانى و زمينى روابط كلى وجود دارد. بابلى ها معتقد بودند كه هر خدايى خانه يا ستاره مخصوصى در آسمان، علاوه بر معبدش بر روى زمين دارد. براى بابلى ها، سيارات تنها علايمى نبودند كه غيب گويان براى تعبيرهاى خود از آن استفاده مى كردند، حركت آن ها علت واقعى حوادث روى زمين به شمار مى رفت.»
همو مى نويسد: «در اين كه ستاره شناسى بخشى از نظام دينى بابلى ها را از دوره كهن تشكيل مى داد، ترديدى نيست.»
بابلى ها به قصد آن كه از بركات و نعمت هاى زندگى بهرهور شوند، به كاهنان دينى خود متوسّل شده، در امورى مانند نمازها و افسون ها و دعاها و مطالعه كواكب از آن ها يارى مى جستند.
در مجموع، مى توان گفت: مردم بابل به پرستش ستارگان پرداخته، آن ها را دخيل در حوادث زندگى خود مى پنداشتند. در ضمن، بدين دليل كه ستارگان هميشه قابل دست رسى نبودند، نمادهايى از آن ها را ساخته و معبود خود قرار دادند.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در مواجه با گروه ستاره پرستان، شيوه جديدى در پيش گرفت كه عبارت بود از:
حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز در مرحله ارشاد و راه نمايى ستاره پرستان، در اجتماع آنان حضور يافت و خود را هم عقيده با ايشان نشان داد. سپس با دلايل منطقى و نيز استدلال به باورهايشان، بطلان عقيده آنان را ثابت نمود.
يكى از طرق مناظره اين است كه در احتجاج ها، گاه فرد محاجّه كننده براى اثبات باطل بودن نظر طرف مقابل، به برخى از اعتقادات او گردن مى نهد و مقدّماتى از او را به ظاهر قبول مى كند تا به كمك آن ها عقايد وى را محكوم نمايد.
قرآن كريم دعوت ستاره پرستان را چنين بيان مى دارد: «فلمّا جنّ عليه اللّيل رءا كوكباً قال هذا ربّي فلمّا افل قال لا احبّ الافلين»; (انعام:76) هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشاند، ستاره اى مشاهده كرد و گفت: اين خداى من است؟ اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم.»
بدين سان حضرت ابراهيم(عليه السلام)به دو نتيجه كلى دست يافت:
1. افول; دليلى بر حدوث: حضرت ابراهيم(عليه السلام) مسأله ربوبيت ستارگان را از اين نظر كه داراى غروب هستند، باطل مى داند; زيرا افول يعنى: غيبت و پنهان شدن شىء بعد از ظهورش. پس افول دلالت بر حركت و حادث بودن دارد و حادث نياز به محدث; چنانچه شيخ حرّ عاملي نيز همين مطلب را بيان مى دارد. جالب توجه اين كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) از استدلالى در بطلان پرستش ستارگان استفاده كرد كه در ردّ پرستش ماه و خورشيد نيز به كار آيد تا به تدريج، زمينه را براى ردّ نظر خورشيدپرستان و ماه پرستان نيز آماده سازد. از اين رو، در اولين مرحله دعوت، مسأله افول را مطرح كرد و آن را بسط داد و فرمود: آفلين را دوست ندارم.
2. عدم هدايت آفل: حضرت ابراهيم(عليه السلام) افول ستارگان را دليلى براى گمراهى عبادت كننده مى شمارد; چنان كه شيخ صدوق در روايتى از على بن محمد بن الجهم آورده است كه گفت: به مجلس مأمون وارد شدم. حضرت رضا(عليه السلام) نيز آن جا بودند، مأمون از حضرت سؤال كرد: ياابن رسول الله، آيا شما نمى گوييد كه انبيا معصوم هستند؟ حضرت فرمود: آرى. گفت: پس اين آيه را توضيح دهيد: «فلّما جنّ عليه الّليل رأى كوكباً قال هذا ربّي ...» (انعام: 76) وقتى شب او را فرا گرفت، ستاره اى ديد، گفت: اين پروردگار من است.
حضرت فرمود: ابراهيم(عليه السلام) در ميان سه گروه واقع شده بود: گروهى كه (ستاره) زهره را مى پرستيدند، گروهى كه ماه را ستايش مى كردند و گروهى نيز خورشيد را، و اين در زمانى بود كه از مخفى گاهش، كه او را نهان داشته بودند، خارج شد. وقتى شب او را فرا گرفت و زهره را ديد، از روى انكار گفت: آيا اين پروردگار من است؟ وقتى ستاره غروب كرد، گفت: من غروب كننده ها را دوست ندارم; زيرا افول و غروب از صفات پديده هاست، نه از صفات موجود قديم و ازلى. و وقتى ماه را در آسمان ديد، با حالت انكار گفت: آيا اين پروردگار من است؟ وقتى غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند، گم راه خواهم شد. منظورش اين بود كه اگر پروردگارم هدايتم نمى كرد، گم راه شده بودم. فردا صبح خورشيد را ديد و باز از روى انكار گفت: آيا اين پروردگار من است؟ اين از ماه و زهره بزرگ تر است، وقتى خورشيد هم غروب كرد، به آن سه گروه رو كرده و فرمود: «يا قوم انّي برىءٌ ممّا تشركون انّي وجَّهتُ وجهي للّذي فطر السّموات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين» (انعام: 78و79); اى مردم، من از آنچه شما آن ها را شريك خدا قرار مى دهيد، بر كنار هستم. من روى خود را به سوى كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده، برمى گردانم; از باطل به سوى حق مى روم و مشرك نيستم.
مؤيد اين مطلب آيات قرآن كريم است كه در ادامه بيان شيوه حضرت ابراهيم(عليه السلام)در دعوت ستاره پرستان، مى فرمايد: «فلّما رأ القمر بازغاً قال هذا ربّي فلمّا افل قال لئن لم يهدني ربّي لاكوننّ من القوم الضّالّين» (انعام: 77); پس هنگامى كه ماه را ديد كه (سينه افق را) مى شكافد، گفت: «اين خداى من است؟» اما هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راه نمايى نكند، مسلّماً از گروه گم راهان خواهم بود.
با توجه به ظرافت خاصى كه در اين كلام نهفته است، حضرت ابراهيم(عليه السلام) ابتدا با بت پرستان همراهى نمود و خود را هم عقيده با آن ها معرفى كرد، سپس در ردّ عقيده ايشان عدم هدايت ماه را عنوان نمود كه با غروب خود از ديدها پنهان شده، در لحظه غيبتش هدايت گر نمى باشد. بدين دليل، موجب گم راهى عبادت كنندگان خواهد بود.
ابو عبيده از ابو جعفر(عليه السلام) درباره قول حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه گفت «لئن لم يهدني ربّي لاكوننّ من القوم الضّالّين» نقل مى كند كه فرمود: «اى ناسياً للميثاق» يعنى: (اگر پروردگار مرا هدايت نكند، جزو ضالين مى شوم; كسانى كه) ميثاق الهى را فراموش كرده اند.
ماننداين روايت رامسعده ازاباعبدالله(عليه السلام)نيزنقل نموده است.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در برخورد با خورشيد پرستان نيز همين شيوه را به كار گرفت. در قرآن كريم آمده است: حضرت مى فرمايد: «فلمّا رأى الشّمس بازغةً قال هذا ربّي هذا اكبر فلمّا افلت قال يا قوم انّي برىءٌ ممّا تشركون» (انعام: 78); و هنگامى كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مى شكافت، گفت: «اين خداى من است، اين (كه از همه) بزرگ تر است، اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: اى قوم من، از شريك هايى كه شما (براى خدا) مى سازيد، بى زارم.
وى تنها امتياز خورشيد را بر ساير ستارگان و يا ماه در نظر مردم، بر بزرگى اندازه و فروزندگى آن دانست. همو با صبورى منتظر غروب خورشيد شد تا قدم به قدم با مردم پيش آيد و با محسوسات آن ها هدف خود را پياده كند. سپس با افول خورشيد، بى زارى خود را از معبودهاى دروغين آن ها، كه حادث بودند و موجب هدايت عبادت كنندگان نمى شدند، بيان مى داشت و با اين مقدّمه، به اثبات پروردگار پرداخت.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) پس از اثبات حادث بودن ستارگان و نيز اين كه افول كننده، خود نمى تواند هادى و روشن كننده راه باشد، به جستوجو و استدلال بر وجود پروردگار عالم مى پردازد; چنانچه در روايات ذيل آمده است:
1. محمد بن مسلم از امام صادق و يا امام باقر(عليهما السلام) روايت كرده است كه فرمود: "اين كه ابراهيم(عليه السلام) پس از ديدن ستاره گفت: اين پروردگار من است، از باب جستوجو و استدلال بر وجود پروردگار متعال بود، نه اين كه واقعاً كوكب را پروردگار خود دانسته، در نتيجه كفر ورزيده باشد. پيداست كه هر كس در اين مقام اين طور فكر كند و از اين باب چيزى بر زبان آورد، مانند ابراهيم است كه گفتارش موجب كفر نيست.»
2. شخصى از امام صادق(عليه السلام) از معناى كلام حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه گفت: «هذا ربى» سؤال كرد و پرسيد: آيا ابراهيم با گفتن اين حرف مشرك شد؟ امام(عليه السلام) فرمود: «اگر امروز كسى چنين حرفى بزند، مشرك مى شود، اما ابراهيم با گفتن آن مشرك نشد; زيرا او در مقام جستوجو از پروردگار خود چنين حرفى زد و ديگران موقفى را كه او داشت، ندارند و از اين رو، بر زبان راندن آن براى ديگران شرك است.»
3. علاء بن سيابه كسى را خدمت حضرت امام صادق(عليه السلام)فرستاده، از آن جناب از گفتار حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه فرمود: «هذا ربى» سؤال كرد كه چه طور حضرت ابراهيم(عليه السلام) چنين حرفى بر زبان راند و حال آن كه ما امروز كسى را كه چنين بگويد، مشرك مى دانيم؟ امام(عليه السلام) در جوابش فرمود: «اين حرف از ابراهيم شرك نيست; چون او در مقام جستوجوى از پروردگارش بوده، اما از غير ابراهيم شرك است.»
4. محمد بن حمران روايت كرده است كه گفت: از امام صادق(عليه السلام) از جمله «هذا ربّى»، كه حكايت قول ابراهيم است، پرسيدم، امام(عليه السلام) فرمود: ابراهيم با گفتن اين حرف به چيزى نرسيد; زيرا مقصودش غير از آن چيزى بود كه گفت.
منظور از (به چيزى نرسيد) در اين جا شرك است; يعنى حضرت ابراهيم(عليه السلام) با گفتن «هذا ربى» مشرك نشد; زيرا مقصود ايشان هدايت جامعه از طريق استدلالات خودشان بود، نه شرك ورزيدن.
بدين سان حضرت ابراهيم(عليه السلام) با استعانت از حجت ها و دلايلى كه خداوند به او الهام نموده بود، خط بطلانى بر عقيده بت پرستان كشيد و عبادت را تنها شايسته خالق و پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه مابين آن است ، دانست. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه» (انعام: 83); و آن ها ادلّه و حجت هاى ما بودند كه به ابراهيم داديم تا در مقابل قوم خود، به آن ها استدلال كند.
با توجه به روايات ذكر شده، حضرت ابراهيم(عليه السلام) با ابراز جمله «هذا ربّى» كفر نورزيد، بلكه وى با توجه به شرايط و عقايد جامعه، به سبب استدلال به معتقدات ستاره پرستان و در نهايت، ردّ نظريه ايشان اين چنين با آن ها همراهى نمود.
خداوند متعال درباره ايشان مى فرمايد: «اذ جاء ربّه بقلب سليم» (صافات: 84); هنگامى كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد. مراد از «قلب سليم»، قلبى است كه از شرك سالم است.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در شيوه جديد خود در هدايت ستاره پرستان، آنان را به سوى توحيد دعوت كرد. قرآن كريم از قول ايشان آورده است: «يا قوم انّي برىءٌ مما تشركون انّي وجّهت وجهي للّذى فطر السّماوات و الارض حنيفاً و ما أنا من المشركين» (انعام: 78 و 79); اى قوم من ، از شريك هايى كه شما (براى خدا) مى سازيد، بى زارم. من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده. من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.
در اين جملات، حضرت ربوبيت و الوهيت را مخصوص كسى مى داند كه فاطر و خالق آسمان ها و زمين است و اداره امور را خود به عهده گرفته است.
اگر در ميان الفاظى كه دلالت بر خلقت دارند مانند «بارى»، «خالق»، «بديع»... فقط «فاطر» را برگزيده، اشاره است به اين كه آن دينى كه ابراهيم(عليه السلام)از ميان اديان انتخابش كرده، دين فطرت است. از اين رو، در قرآن كريم مكرّراً دين توحيد را به دين ابراهيم و دين حنيف و دين فطرت وصف كرده است; چون دين توحيد دينى است كه معارف و شرايع آن، همه بر طبق خلقت انسان و وجودش، و بر وفق خصوصياتى كه در ذات اوست و به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيست، بنا نهاده شده است. بايد همين طور هم باشد; چون به طور كلى، دين عبارت است از: طريقه اى كه پيمودنش آدمى را به سعادت حقيقى و واقعيش برساند.
وى در معرفى ربّ حقيقى، وجودى را شايسته پرستش مى داند كه هدايت گر بشر باشد و او را به حال خود وانگذارد. از اين رو، همان گونه كه در قرآن كريم آمده است، مى فرمايد: «و حاجّه قومه قال اتحاجّوني في الله و قد هدان»; قوم او (ابراهيم) با وى به گفتوگو و ستيز پرداختند، گفت: آيا درباره خدا با من گفتوگو و ستيز مى كنيد، در حالى كه خداوند مرا (با دلايل روشن) هدايت كرده است؟
روشن است كه قوم حضرت ابراهيم(عليه السلام) خدا را مى شناختند، اما براى او در ربوبيت شريك قايل بودند، و در اين مسأله است كه حضرت ابراهيم با آن ها درگير شد و به بحث و استدلال پرداخت. در مجموع، مى توان گفت: شيوه دعوت و هدايت حضرت ابراهيم(عليه السلام)با ادب و احترام كامل و اميد به رحمت و عفو الهى همراه بود. ايشان ابتدا به پاك نمودن صفحه عقل و قلب مردم اقدام نمود و با استدلالاتى محكم و متقن، به معرفى ربّ حقيقى پرداخت. اما متأسفانه سخنان و استدلالات حضرت ابراهيم(عليه السلام)نتوانست اذهان خفته و جمود تمامى آن ها را بيدار كند. از اين رو، به محاجّه با حضرت پرداختند.
شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 195/ شيخ صدوق، التوحيد / همو، الاحتجاج، ابن على طبرسى، مشهد، نشرمرتضى،ج 2، ص 427/ الانبياء،ص 14 به نقل از: عيون اخبار الرضا(عليه السلام) / بحارالانوار، ج 11، ص 79/ البرهان، ج 2، ص 432
التبيان، ج 8، ص 509
جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حكمت، انتشارات فرانكلين، ص 51
مسعود بن عياش، تفسير العياشى، ج 1، ص 364 / حويزى، نور الثقلين، ج 1، ص 736 / بحرانى، البرهان، ج 2، ص 440
ابن خلدون، مقدمه،بيروت، دارالكتاب،ص133/ابن كثير الدمشقى،البدايهوالنهايه، بيروت،دارالكتب العلميه، ج 1، ص 139
«اب» در لغت، معانى متعددى به كار مى رود كه عبارتند از: پدر صلبى و جدّ مادرى و نيز عمو. (ابن منظور، لسان العرب، ج 14، ص 8 / فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 1، ص 15/ شاهد مثال روايتي است كه علي بن فضال از امام رضا(عليه السلام)آورده كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: «انا و على ابوا هذه الامه» (شيخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 127/ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 85) البته با توجه به آيات قرآن و روايات وارده، در مورد پدر ابراهيم بايد گفت: آزر پدر صلبي حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيست،بلكه چنين برمى آيد كه وي عموى حضرت بود كه شايد با مادر او پس از درگذشت پدرش، ازدواج كرده باشد.
در حديثى ابن مسكان از ابا عبد الله(عليه السلام) آورده است كه حضرت فرمود: «... حتى اتى له في الغار ثلاثه عشر سنه ...» سيزده سال در غار ماند. (تفسير القمى، ج 1، ص 207
جعفر سبحانى، فروغ ابديت، نشر دانش اسلامى، ج 1، ص 91
شيخ حرّ عاملى، وسايل الشيعه، ج 11، ص 272
تفسير العياشى، ج 1، ص 104
مفصل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 19، ص 29 / شيخ طوسى، التبيان، ج 8، ص 194
تفسير نمونه، ج 16، ص 231
سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 8، ص 160
لئوناردو كينگ، تاريخ بابل، ص 281 / ص 303
الميزان، ج 14، ص 419
همان، ج 14، ص 96
تفسير العياشى، ج 1، ص 365/ الميزان، ج 7، ص 292/ بحارالانوار، ج 11، ص 88
علامه عسكرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 1، ص 46
الميزان، ج7، ص292 / نورالثقلين، ج1، ص738/ البرهان، ج2، ص 439
محمدباقر مجلسى، بحالانوار، بيروت، الوفاء، ج 12، ص 14; گروهى اين پيش گويى را به علم نجوم نسبت مى دهند و گروهى مى گويند: آن در كتب انبياى گذشته نوشته شده بود و گروهى ديگر آن را خواب نمرود مى دانند ـ كه اين نظر السدىّ است.
الميزان، ج 15، ص 304
مجمع البيان، ج 16، ص 134
تفسير نمونه، ج 19، ص 89
لئوناردو كينگ، تاريخ بابل، ص 281 / ص 303
تاريخ اليعقوبى، بيروت، دارالعراق، ج 1، ص 26
تفسير العياشى، ج 1، ص 365/ الميزان، ج 7، ص 292 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص 87 / جزائرى، قصص الانبياء، ص 13/
ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 170
ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 170
ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 13، ص 430
الميزان، ج 7، ص 292 / البرهان، ج 2، ص 437
الميزان، ج 8، ص 267
البرهان، ج 2، ص 440