نقد بر نقد درباره آيه كريمه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال»
يعقوب جعفري
در شماره هشتم مجله ترجمان وحي مقالهاي تحت عنوان (بحثي پيرامون معناي «ان» در آيه «وان كان مكرهم لتزول منه الجبال») به قلم اين حقير چاپ شد كه در آن روشن ساختيم كه «ان» در اين آيه براي نفي است، هرچند كه بسياري از مترجمان فارسي قرآن كريم آن را اثبات انگاشتهاند.پس از مدتي، مقالهاي از دانشمند فرزانه جناب آقاي خرمشاهي به دفتر مجله رسيد كه آن مقاله را مورد نقد و بررسي قرار داده بودند كه در شماره 12 مجله چاپ شد. اينك درباره آن نقد تذكراتي را ارائه ميدهم به اميد آنكه به روشن شدن حقيقت كمك كند.
ايشان در بخش نخست مقاله، حدود سه صفحه راجع به قرائتهاي ديگر كه با شرطيه بودن «ان» و مثبت بودن جمله سازگارتر است سخن گفته و نقل اقوال كردهاند كه به نظر من بحث زايدي است و فايدهاي براي موضوع مورد اختلاف ندارد، زيرا قطعاً ايشان قبول دارند كه بحث در اين آيه بنابر قرائت معروف (قرائت حفص به نقل از عاصم بن ابيالنجود) است كه قرآنهاي موجود در شرق اسلامي و از جمله در كشور ما بر اساس آن كتابت شده است، و اگر هدف ايشان فقط افزودن بر معلومات خواننده باشد باز احتياجي به اين بخش نبود، چون در آن مقاله به قرائتهاي ديگر اشاره كردهام و تكرار آن براي كسي كه اين دو مقاله را ميخواند لزومي نداشت. بحث بايد پيرامون اين موضوع باشد كه آيا «ان» در قرائت معروف معناي نفي ميدهد همان گونه كه بنده بر آن تأكيد كردهام، و يا معناي مثبت ميدهد چنان كه نظر آقاي خرمشاهي است؟
همچنين ايشان در بخش پاياني مقاله گفتهاند: «ايشان (يعني بنده) در ميان همه ترجمههاي فارسي قديم و جديد چهار قول موافق نظرگاه خود بيشتر نيافتهاند، حتي اگر بيشتر از چهار مورد باشد، در مقابل نزديك به چهل مورد كه مخالف نظرگاه و برداشت ايشان و موافق نظرگاه و برداشت بنده و همفكران بنده است، رنگ و رمقي ندارد.»
شگفتا از اين سخن! وقتي بنده در آن مقاله به روشني و وضوح تأكيد كردهام كه بيشتر ترجمههاي فارسي «ان» را در آيه مزبور مثبت گرفتهاند و گفتهام: «اكثريت قريب به اتفاق مترجمان، «ان» را بر خلاف نظر اكثر مفسران و ادبا وصليه گرفته و آن را به صورت جمله مثبت ترجمه كردهاند و البته برخي هم آن را نافيه گرفتهاند»1 ايشان چه چيزي را ميخواهند اثبات كنند جز اينكه شواهد بيشتري برآنچه ما گفتهايم بياورند. رنجي كه ايشان برخود هموار كرده و حدود چهل ترجمه فارسي را بررسي نمودهاند ـ كه كار سختي است ـ چه سودي براي ايشان دارد؟ فقط بايد بگوييم: ان شاء اللّه مأجور خواهند بود! اگر ايشان به جاي 40 ترجمه از 400 ترجمه هم ياد ميكردند، در اصل مطلب تأثيري نداشت و اساساً ما در صدد رأيگيري، آن هم به شيوه يك نفر يك رأي نيستيم.
در همين جا پاسخ اين فرمايش ايشان نيز روشن ميشود كه گفتهاند: «عدهاي از مفسران... قول ايشان (يعني بنده) را تأييد ميكنند كه جاي شگفتي است كه چرا به آنها ـ جز طبري و طبرسي ـ استناد نكردهاند.» زيرا در يك بحث ادبي اگر مطلبي مستند به قواعد شناخته شده باشد، نيازي به رديف كردن اسامي افرادي كه به آن قول قائلند نيست، و اگر از چند تن نام بردهايم، براي تحكيم مطلب كافي است. در عين حال براي راضي كردن ايشان هم كه باشد به زودي اقوال برخي از مفسران را نقل خواهيم كرد و خواهيم ديد كه اكثريت مفسران و ادبا «ان» را در آيه مزبور نافيه گرفتهاند و اينجاست كه اكثريت مترجمان در برابر اكثريت مفسران رنگ ميبازد، و يا به قول ايشان رنگ و رمقي ندارد.
پيش از نقل اقوال، چند نكته را تذكر ميدهم:
1. لازم است در نقل عبارت ديگران كمال انصاف را رعايت كنيم و چنين نباشد كه عبارت را ناقص و يا به گونهاي نقل كنيم كه خواننده گمان كند كه مؤيد ماست در حالي كه چنين نيست.
ايشان در تأييد نظر خود واينكه «ان» در آيه شريفه معناي مثبت ميدهد، عبارتي از مكي بن ابيطالب نقل ميكنند كه او «ان» را در قرائت كسائي كه قرائت غير معروف است مثبت گرفته است، آن گاه پس از نقل عبارت مكي بن ابيطالب در اين باره، ادامه ميدهند كه: «سپس قرائت مشهور و شرح بيان آن را ميآورد».2 هر كس اين جملات را بخواند چنين برداشت ميكند كه مكي بن ابيطالب مؤيد نظر آقاي خرمشاهي است، در حالي كه مكي بن ابيطالب فقط در قرائت كسائي آن را مثبت گرفته ولي در قرائت مشهور كه مورد بحث ماست گفته است: «حجت كسي كه لام اول را مكسور و لام دوم را مفتوح خوانده (لِتزولَ) اين است كه «ان» را به معناي «ما» ولام اول را لام نفي گرفته چون بعد از نفي واقع شده است و تقدير چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال»، مانند: «ما كان اللّه ليذر المؤمنين» و معناي اين قرائت كوچك شمردن و تحقير مكر آنهاست.3
روشن است كه مكي بن ابيطالب در قرائت مشهور با قاطعيت جمله را منفي گرفته و حتي نقل خلاف هم نكرده است. ايشان همچنين عباراتي از ابوالبقاء عكبري نقل كردهاند كه خواننده اگر دقت نكند خيال ميكند كه مؤيد نظر ايشان است در حالي كه چنين نيست و عكبري در معناي آيه دو وجه ذكر ميكند؛ يكي اينكه «ان» براي نفي است و ديگر اينكه «ان» براي اثبات است، و جالب اينكه وجه اول را جلوتر از وجه دوم ذكر ميكند كه نوعي اظهار تمايل به آن است.
2. ايشان در مقاله خود پس از نقل قول ابنهشام كه «ان» را به معناي تأكيد و مثبت معني كرده است، راجع به بنده نوشتهاند: «به گمانم اگر اين قول را و قول زمخشري را كه از بزرگان و ائمه ادب بودهاند، ديده بودند، يا اصلاً مقالهشان را نمينوشتند يا تغيير عقيده ميدادند».4 بايد عرض كنم كه اين سخن از بزرگواري مانند آقاي خرمشاهي بعيد است، زيرا به طوري كه در آن مقاله آوردهام و در پايان اين مقاله هم به تفصيل خواهم آورد، اكثريت بزرگان تفسير و ادب «ان» را نافيه گرفتهاند. آيا به خاطر سخن اين دو تن ميبايد آن مقاله را اصلاً نمينوشتم و يا تغيير عقيده ميدادم؟
در اينجا براي اطلاع آقاي خرمشاهي و به عنوان يك فايده، دو مطلب را درباره اين دو نفر (ابنهشام و زمخشري) نقل ميكنم، بي آنكه هدف من كاستن از شأن آنان باشد؛ فقط هدف اين است كه بگويم نبايد در شخصيت افراد ذوب شد.
در مورد ابنهشام كه اين همه مورد تمجيد و تجليل آقاي خرمشاهي قرار گرفته، عرض ميكنم او كسي است كه بسياري از مطالب باب اول مغني را كه قسمت اساسي كتاب اوست از كتاب الجني الداني في حروف المعاني، اثر حسن بن قاسم المرادي گرفته بي آنكه به آن اشارهاي داشته باشد. طبق بررسيهاي محققانِ كتاب الجني الداني، ميان مغني و اين كتاب، در تقسيم معاني ادوات و شواهد و مذاهب و توجيهات نحوي و معنوي و استدراكات، تشابه آشكاري وجود دارد و در موارد بسياري عبارات و جملهها و مفردات يكي هستند، و از آنجا كه ابنهشام مغني را در سال 756 نوشته و مرادي در سال 749 درگذشته است، بايد ابنهشام از كتاب مرادي اخذ كرده باشد. اين در حالي است كه ابنهشام در مقدمه مغني گفته است كه كسي تا به حال چنين كتابي ننوشته است، و جالب اينكه او در لابهلاي مغني از افراد و كتابهاي فراواني كه مطلبي را از آنها گرفته است نام ميبرد ولي مرادي در ميان آنها نيست5.
در مورد زمخشري هم بايد گفت: در عين حال كه تفسير او مشحون از نكات تفسيري جالبي است، ابوحيان غرناطي، استاد مسلم ادب عربي، در تفسير خود البحرالمحيط در موارد بسياري نظرات نحوي او را رد كرده و در جايي او را يك عجمي كه در نحو ضعيف بوده معرفي ميكند.6
3. ايشان در تأييد نظر خود به چند بيت از مثنوي استشهاد كردهاند كه آيه مورد بحث در آنجا به صورت مثبت معني شده است. ايشان پيش از نقل اين چند بيت و پس از نقل آن، از ملا جلال الدين مولوي تعريف و تمجيد كرده و مثنوي او را در حكم تفسير قرآن دانسته و از تأثير و نفوذ آيات قرآني در مثنوي سخن گفته و چنين تتميم فايده كردهاند كه شارحان مثنوي هم در مثبت گرفتن «ان» در اين آيه از ايشان پيروي نمودهاند.
بايد عرض كنم كه در ژرفانديشي و نكتهسنجي ملاي رومي ترديدي نيست، ولي ايشان را نميتوان در تفسير آيات قرآني صاحبنظر دانست؛ و اينكه وي از مفاهيم قرآني تأثير پذيرفته است او را از ديگر شاعران بزرگ ادب فارسي متمايز نميسازد، زيرا چيرگي ادبيات عرب و فرهنگ قرآني بر ادبيات فارسي باعث شده است كه اكثر شاعران و فارسينويسان، بهخصوص در زمانهاي پيشين، از آيات قرآني تأثير بپذيرند و مفاهيم قرآني را در اشعار خود بياورند. البته چون مثنوي متني مفصل است، طبعاً اين تأثيرپذيري در آن بيشتر است وگرنه سعدي، حافظ7، سنايي، عطار، نظامي و ديگران نيز تحت تأثير مفاهيم قرآني و حديثي بودهاند،8 ولي نميتوان آنها را از جمله صاحبنظران در قرآن و حديث به شمار آورد.
در فهم كلام خدا، استناد به اشعار شاعران را نميتوان يك كار تحقيقي و علمي دانست. من در اينجا بيآنكه بخواهم از منزلت والاي ملاجلال الدين رومي در شعر و ادب و عرفان بكاهم، تأكيد ميكنم كه برخي از مترجمان معاصر قرآن از جمله خود آقاي خرمشاهي در درك معاني قرآني قويتر از او هستند ؛ چيزي كه هست گذشتزمان، پيشينيان را در هالهاي از قداست قرار داده است كه هرچه از ما فاصله بيشتري داشته باشند حريمشان محترمتر ميشود.
4. در قرآن كريم، مكر كافران همواره كوچك شمرده شده و در آيات متعددي مكر آنان با مكر خداوند مقايسه گرديده و مسلم است كه مكر آنان در برابر مكر خدا بسيار حقير است و خداوند خود را «خير الماكرين» معرفي كرده است:
«ومكروا و مكراللّه و اللّه خير الماكرين»9 (آل عمران، 54) [آنان مكر كردند و خدا نيز مكر كرد، و خدا بهترين مكركنندگان است]. البته ميدانيم كه منظور از مكر خدا چارهسازي و مقابله با مكر آنان است.
در آيه ديگر از ناآگاهي اين مكركنندگان خبر ميدهد:
«ومكروا مكراً و مكرنا مكراً و هم لايشعرون» (نمل، 50)10 [آنان مكري كردند و ما نيز مكري كرديم در حالي كه آنان درك نميكنند].
در برخي آيات اين حقيقت مورد تأكيد قرار گرفته است كه مكر بد به صاحب آن برمي گردد و چنين كساني در واقع با خود مكر ميكنند ولي نميدانند:
«ولا يحيق المكر السييء الاّ باهله» (فاطر، 43) [و مكر بد جز دامن صاحبش نگيرد]، و در آيه ديگر تصريح ميكند كه آنان كه مكر بد ميكنند مكرشان نابود ميگردد:
«والذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور» (فاطر، 10) [و كساني كه با مكر كارهاي بد ميكنند عذابي شديد براي آنان است و مكرشان تباه ميگردد.]
همچنين در آيه 30 از سوره انفال از مكر مشركان مكه درباره پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم كه ميخواستند او را زنداني كنند و يا بكشند و يا از مكه بيرون كنند و نيز از تباه شدن اين مكر بهوسيله مكر متقابل خدا خبر ميدهد.11
از بررسي مجموع آياتي كه درباره مكر كافران و مكر متقابل خداوند آورديم، اين حقيقت رخ مينمايد كه خداوند همواره مكر كافران را ضعيف جلوه ميدهد، و هدف از آن بالا بردن روحيه پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و مسلمانان است. در آيه مورد بحث نيز نافيه گرفتن «ان» با هدف ياد شده سازگارتر است.
اما در مورد آيه شريفه «و مكروا مكراً كبّاراً» (نوح، 22) و «انّ كيدكنّ عظيم» (يوسف، 28) بايد گفت كه اولي سخن نوح و دومي سخن عزيز مصر است كه خداوند آنها را نقل ميكند و هيچ كدام سخن خداوند نيست. بنابراين نميتوان دو آيه را شاهدي براي مانحن فيه گرفت.
5. آقاي خرمشاهي در مقاله خود فصل مشبعي را از امدادهاي غيبي خداوند به پيامبر در برابر نيرنگ كافران آورده و آن را دليلي بر بزرگ بودن مكر كافران دانستهاند. ما تصور ميكنيم كه اين موضوع نه تنها بر آن مدّعا دلالت ندارد، بلكه از بابِ نشان دادن مكر خداوند در برابر مكر كافران و در نتيجه كوچك جلوه دادن آن است، تا پيامبر بداند كه همواره تحت حمايت خداوند است و مكر كافران تأثيري در او ندارد. حتي خداوند در قرآن برخي از داستانهاي پيامبران پيشين و توطئهها و نيرنگهايي را كه قومشان در برابر آنها داشتند و نيز پيروزي نهايي پيامبران را با هدف تسلاي خاطر و آرامش دل و كاستن از نگرانيهاي پيامبر اسلام بيان كرده است: «و كلاّ نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادك» (هود، 120) [و هر يك از سرگذشتهاي پيامبران را كه بر تو حكايت ميكنيم، چيزي است كه دل تو را با آن آرامش ميدهيم].
6. نكته آخر اينكه از نظر قواعد نحوي، مكسور بودن لام اول در «لتزول» قرينه خوبي بر نافيه بودن «ان» است، چون در آن صورت لام براي جحد خواهد بود، و ميدانيم كه لام جحد معمولاً پس از فعل «كان» قرار ميگيرد، و اگر اين لام را لام جحد نگيريم مناسبترين معني در اينجا آن است كه لام را لام تعليل يا (كي) و يا لام عاقبت بگيريم، در حالي كه طبق قاعده، لام كي و لام عاقبت بعد از تمام شدن جمله ميآيد، مانند: «فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية» (يونس، 92). در اينجا لام براي تعليل است. براي لام عاقبت نيز اين آيه را ميتوان مثال زد: «فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوّا و حزنا» (قصص، 8) و از اين موارد بسيار است كه در همه جا لام پس از تمام شدن جمله آمده، در حالي كه در آيه مورد بحث لام پيش از تمام شدن جمله و ذكر خبر «كان» آمده است.
پس از اين تذكرات، اكنون مناسب است نظرات مفسران و ادبا را درباره «ان» در آيه كريمه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» به طور اجمال نقل كنيم. با ملاحظه اين اقوال معلوم خواهد شد كه اكثريت مفسران و ادبا «ان» را در قرائت معروف و متداول نافيه گرفتهاند، در برابر اكثريت مترجمان فارسي كه آن را مثبت معني كردهاند. شكي نيست كه نظر مفسران و ادبا بر نظر مترجمان ارجحيت دارد و مترجمان در برابر كارِ كارشناسانه مفسران وامدار آنان هستند.
محمد بن جرير طبري پس از بيان اختلاف قرائتها ميگويد:
آنچه نزد ما درست است قرائت (و ان كان مكرهم لتزول) با كسره لام اوّل و فتحه لام دوم است، به معناي «و ما كان مكرهم...». طبري قول به نافيه بودن «ان» را طي چند روايت از ابن عباس و حسن نقل كرده است.12
شيخ طوسي ميگويد:
(و ان كان مكرهم...) چنين نيست كه مكر آنان حجتهاي قرآن و آنچه را كه از دلايل نبوت نزد توست باطل كند.13
طبرسي ميگويد:
(و ان كان مكرهم...) يعني مكر آنان چنين نيست كه حجتهاي قرآن را باطل كند... و معني اين است كه (لاتزول منه الجبال)14.
ابوالحسن ماوردي ميگويد:
معناي آيه چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» و اين براي حقير شمردن مكر آنهاست.15
فخر رازي ميگويد:
لفظ «ان» در «و ان كان مكرهم» به معناي «ما» و لام مكسور بعد از آن براي جحد است.16
ابوالمكارم حسني مفسر شيعي و فارسينويس قرن هفتم ميگويد:
و ان كان اين چنين بوذ اي ما كان مكرهم و ان بمعني ما بوذ، نيست مكر ايشان. و لام جحد راست17.
قرطبي ميگويد:
در آيه «و ان كان مكرهم...»، «ان» به معناي «ما» است، يعني «ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» و اين براي ضعف و سستي مكر آنان است18.
ابن عطيه اندلسي ميگويد:
در قرائت قاريان هفتگانه، جز كسائي، (لتزول) با كسره لام اول و فتحه لام دوم خوانده شده... و اين بنابر آن است كه «ان» نافيه و به معناي «ما» باشد، و معناي آيه تحقير و كوچك شمردن مكر آنان است.19
مكي بن ابيطالب ميگويد:
در نظر كسي كه «لتزول» را با نصب ميخواند لام براي جحد است... و تقدير آن چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول» و بنا بر كوچك شمردن و تحقير مكر آنهاست.20
حسين بن ابيالعزّ ميگويد:
(ان) در اين آيه بنابر اينكه لام اول (لتزول) مكسور و لام دوم آن منصوب باشد، براي نفي است... و لام براي جحد است مانند آيه (وما كان اللّه ليعذّبهم) و منظور اين است كه مكر آنان سستتر و ضعيفتر از آن است كه كوهها را زايل كند، و كوهها مثلي براي امر پيامبر است.21
سيوطي ميگويد:
(و ان) ما (كان مكرهم) يعني اعتنايي به مكر آنان نيست و آنان فقط به خودشان ضرر ميرسانند.22
بغوي ميگويد:
«و ان كان مكرهم» به معناي «و ما كان مكرهم» است.23
ابوالبركات نسفي ميگويد:
در آيه «و ان كان مكرهم.... »كان تامه و ان نافيه و لام براي تأكيد آن است و نقل خلاف هم نميكند24.
ابوزرعه ميگويد:
بنابر قرائت غير كسائي (يعني قرائت مشهور) «ان» در آيه «و ان كان مكرهم» به معناي «ما» و لام براي جحد است.25
ابوالبركات ابن الأنباري ميگويد:
«ان» در آيه «و ان كان مكرهم» به معناي «ما» است و تقدير آن چنين است: «و ما كان مكرهم» و براي كوچك شمردن و تحقير مكر آنان است26
شريف لاهيجي ميگويد:
كلمه «ان» در «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» به معناي «ما» نافيه است، اي و ما كان مكرهم...27
سيد عبداللّه شبّر ميگويد:
در اين آيه «ان» نافيه و لام براي تأكيد نفي است و معناي آيه چنين است كه مكر آنان ضعيفتر از آن است كه كوهها را بركند، و منظور دين پيامبران و يا دين محمد صلياللهعليهوآلهوسلم است.28
محمد جعفر الكرباسي ميگويد:
در (و ان كان مكرهم) «ان» براي نفي و كان فعل ناقص است.29
احمد مصطفي المراغي ميگويد:
«و ان كان مكرهم» يعني «ما كان مكرهم» مكر آنان آيات و معجزات پيامبران را كه مانند كوههاي استوار است از ميان نميبرد، و اين براي تحقير مكر آنهاست.30
ابنعاشور ميگويد:
جمهور (لتزول) را با كسره لام و نصب فعل مضارع بعد از آن خواندهاند؛ بنابراين «ان» نافيه و لام (لتزول) لام جحود است، يعني مكر آنان كوهها را از بين نميبرد و اين خفيف شمردن آنهاست.31
محمود صافي ميگويد:
در «و ان كان مكرهم...» ان براي نفي است، و نقل خلاف هم نكرده است.32
نويسندگان لجنه قرآن و سنت مصر ميگويند:
منظور آيه اين است كه مكر آنان به گونهاي نيست كه شريعت كه مانند كوهها ثابت است، از ميان برود.33
بهجت عبدالواحد ميگويد: «و ان كان مكرهم» يعني «و ما كان مكرهم» و «ان» نافيه است.34
دكتر وهبة الزحيلي ميگويد: در آيه «لتزول منه الجبال» لام براي جحود و «ان» به معناي «ما» است و «كان» تامّه است.35
اين بود برخي از نظرات مفسران و ادبا در مورد جمله «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» كه نشان دهنده اين است كه اكثريت مفسران آن را نافيه گرفتهاند، هرچند تعداد اندكي آن را مثبت معني كردهاند. البته منظور ما در اينجا مفسران واديباني هستند كه در اين فرصت اندك و وقت محدود به آثار آنها مراجعه كرديم، وگرنه آثار تفسيري و ادبي ديگري نيز هست كه ما به آنها مراجعه نكردهايم و از آنها اطلاعي نداريم، ولي به قرينه آنچه ديديم ميتوانيم بگوييم وضع آنها نيز بايد مشابه وضع اينها باشد.
در اينجا سخن را به پايان ميبريم با اين آرزو كه موضوع مورد بحث بيشتر روشن شود و آنچه ميگوييم و مينويسيم از باب جدال و مراء نباشد، و از خداوند ميخواهيم كه ما را در فهم آيات قرآني كمك كند و به آنچه حق است رهنمون شود.
اميدوارم كه از اين بحثهاي طلبگي، غباري بر دل جناب خرمشاهي ننشيند و ايشان خود داوري كنند. البته اگر ايشان را مجالي براي نوشتن مقالي ديگر در اين زمينه باشد ما را از خواندن آن ملالي نخواهد بود و از آن استقبال خواهيم كرد.
پاورقيها:
1. ترجمان وحي، شماره 8، ص 8، سطر 15.
2. ترجمان وحي، شماره 12، ص 21.
3. مكي بن ابي طالب، الكشف عن وجوه القراءات السبع، ج 2: ص 28.
4. ترجمان وحي، شماره 12، ص 22.
5. رجوع شود به مقدمه الجني الداني توسط محققانِ كتاب: فخرالدين قباوه و محمد نديم فاضل، ص 5 ـ 6.
6. البحر المحيط، ج 4، ص 229.
7. اين حقير كتابي تحت عنوان مفاهيم قرآني در شعر حافظ در دست تأليف دارم كه اميدوارم هرچه زودتر فرصت تكميل آن فراهم شود.
8. رجوع شود به كتاب 1050 صفحهاي گزيدهاي از تأثير قرآن بر نظم فارسي، تأليف سيد عبدالحميد حيرت سجادي، چاپ اميركبير، 1371.
9. نظير: انفال، 30.
10. نظير: انعام، 123.
11. پيشتر اشاره كرديم كه بسياري از شعراي ما از فرهنگ قرآني تأثير پذيرفتهاند و اينك چند نمونه از آن را ذكر ميكنيم. البته هدف ما استناد به شعر شاعران نيست، بلكه هدف جلب توجه آقاي خرمشاهي است. در مورد تأثير نكردن مكر كافران نسبت به پيامبران: ناكرده مكر مكيان جان محمد را زيان چون عنكبوتي در ميان پروانه غار آمده خاقاني شرواني سحر را تأثير نبود در عصاي موسوي راستي درهم نوردد حيله و نيرنگ را صائب تبريزي
12. جامع البيان، ج 8، ص 246.
13. التبيان، ج 6، ص 308.
14. مجمع البيان، ج 5، ص 498.
15. النكت والعيون (تفسير الماوردي)، ج 3، ص 143.
16. التفسير الكبير، ج 19، ص 144.
17. دقائق التاويل و حقائق التنزيل، ص 347.
18. الجامع لأحكام القرآن، ج 9، ص 380.
19. المحرّر الوجيز، ج 10، ص 100.
20. مشكل اعراب القرآن، ج 1، ص 407.
21. الفريد في اعراب القرآن المجيد، ص 175.
22. تفسير جلالين، ص 261.
23. معالم التنزيل در حاشيه تفسير خازن، ج 3 ص 52.
24. تفسير النسفي، ج 2، ص 266.
25. حجة القراءات، ص 379.
26. البيان في غريب اعراب القرآن، ص 61.
27. تفسير شريف لاهيجي، ج 2، ص 648.
28. تفسير شبّر، ص 391، چاپ اسوه.
29. اعراب القرآن، ج 4، ص 222.
30. تفسير المراغي، ج 5، ص 167 ـ 168.
31. التحرير و التنوير، ج 7، ص 250.
32. الجدول في اعراب القرآن، ج 13، ص 210.
33. المنتخب في تفسير القرآن الكريم، ص 371.
34. الاعراب المفصل لكتاب اللّه المنزل، ج 6، ص 57.
35. التفسير المنير، ج 13، ص 270.
در مورد برگشتن مكر مكاران به خودشان: تو راستي كن و با گردش زمانه بساز كه مكر هم به خداوند مكر گردد باز سعدي راجع به مكر خدا در برابر مكر كافران كه گاهي با مهلت دادن به آنها همراه است، ناصر خسرو در قصيدهاي با اين مطلع: گنبد پيروزه گونِ پر ز مشاغل چند بگشته است گرد اين كره گل ميگويد: بلكه ستمكش به رنج و درد بميرد باز ستمكار دير ماند و مقبل اين همه مكر است از خداي تعالي منشين ايمن زمكرش اي متغافل