موضوع اين مقاله در مورد بررسى و نقد قول راغب اصفهانى (ت.502ق.) در اعجاز قرآن است. نخست تاريخچهاى از اعجاز قرآن گزارش شده و سپس ديدگاه راغب اصفهانى در اعجاز قرآن بيان گرديده است. او اعجاز قرآن را نه در لفظ و نه در معنى، بلكه در نظم مخصوص آن مىداند و لذا الفاظ و معانى قرآن را امرى خارق العاده نمىداند. اعتقاد او در اين خصوص مورد نقد و بررسى واقع شده; ضمن آنكه او از طرفى «قول به صرفه» را نيز مردود ندانسته و به تبيين آن پرداخته است، در حالى كه قول به صرفه، قابل دفاع نيست و در اين مورد نيز، راى او مورد نقد واقع شده است.
گر چه آغاز گفتگو و بحث در مورد وجوه اعجاز قرآن به طور دقيق مشخص نيست، اما خود اعجاز، از نخستين مباحث قرآنى در بين دانشمندان مسلمان بوده است. البته قرآن كريم، در مورد معجزه بودن خود از تعبير «اعجاز» استفاده ننموده و همواره از معجزات انبياء با تعبير «آيه» (1) و «بينه» (2) ياد نموده است. اصطلاح معجزه (3) در مورد قرآن ظاهرا در پايان قرن دوم ، رواج يافته است. (4)
نخستين مرحله از مباحث اعجاز قرآن، در آثار مفسران و متكلمان يافت مىشود كه معتقدند قرآن نشانه و برهان رسالت پيامبر(ص) مىباشد. با بررسيهاى تاريخى مىتوان بر آن شد كه در نيمه قرن دوم ، مبحث اعجاز قرآن مطرح گرديده است. (5) در قرن سوم مباحث مربوط به اعجاز قرآن به صورت گستردهتر و استوارتر، در بين دانشمندان مسلمان مورد گفتگو و كنجكاوى قرار گرفته كه سرانجام به تدوين كتابهايى در آن قرن منتهى شد. مانند: «نظم القرآن» از ابوعثمان جاحظ (ت.255ق.) از ادباى معتزله كه ظاهرا از نخستين تاليفهاى ارزشمند در مورد اعجاز قرآن مىباشد.
در قرن چهارم، واسطى (ت.306ق.) و خطابى (ت.388ق.) و در قرن پنجم، رمانى (ت.403ق.) باقلانى (ت.403ق.)، شريف مرتضى (ت.436ق.)، شيخ طوسى (ت.460ق.) و جرجانى (ت.471ق.) آثار و تاليفهاى ارزشمندى (6) را در بحث اعجاز قرآن، از خود به جاى گذاشتند. (7)
در قرون بعد تا به امروز نيز دانشمندان و مفسران عاليقدرى در مورد اعجاز قرآن، تاليفاتى را به صورت مستقل ارائه نموده و يا در مجموعه آثار خود، بخش مستقلى را بدان اختصاص دادهاند. (8) كه از جمله مهمترين آنها، ديدگاه ابوالقاسم حسين بن محمد، معروف به راغب اصفهانى (ت.502ق.) در مورد اعجاز قرآن است. او حدود نهصد سال پيش مىزيسته و مهمترين اثر خود را در باره مفردات قرآن نگاشته است. (9) از جمله آثار او كتاب تفسيرى «جامع التفاسير» (10) است كه در فصل بيست و سوم مقدمه آن به بحث در مورد اعجاز قرآن پرداخته است. (11)
راغب، اعجاز قرآن را در دو وجه مىداند و در اين باره مىگويد:
«اعجاز قرآن بر دو وجه است: وجه اول آن به فصاحت قرآن مربوط مىشود و وجه دوم مربوط به منصرف نمودن مردم از به مانندآورى آن مىباشد. (12) (يعنى قول به صرفه)» (13)
در بيان وجه اول، راغب معتقد است كه اعجاز فصاحتى قرآن ، ربطى به عناصر لفظ و معنى ندارد و مىگويد:
«فاما الاعجاز المتعلق بالفصاحه فليس يتعلق ذلك بعنصره الذى هو اللفظ و المعنى وذاك ان الفاظه، الفاظهم; (14) اعجاز فصاحتى، ربطى به عناصر قرآن كه لفظ و معنى است ندارد; زيرا الفاظ قرآن بر خاسته از همان الفاظ عربها بود.»
از نظر راغب، الفاظ قرآن، الفاظ جديدى نبود، بلكه از همان كلمات و حروف زبان عربى ناشى شده بود و بر ادعاى خود، بر آيه: «انا انزلناه قرآناعربيا; (15) ما قرآن را به زبان عربى فرو فرستاديم»، استدلال مىنمايد و بيان مىدارد كه آيه شريفه، متضمن آن است كه زبان قرآن، عربى است; يعنى زبانى كه مردم عرب در گفتگوهايشان از الفاظ آن بهره مىبرند. حروف و كلمات قرآن هم همان حروف و كلمات و واژههاى متداول بين عربها بوده است. راغب مىگويد:
«لا يتعلق ايضا بمعانيه فان كثيرا منها موجود فى الكتب المتقدمه; (16) اعجاز فصاحتى به معانى قرآن نيز مربوط نمىشود، زيرا بسيارى از معانى قرآن در كتابهاى قبلى موجود بوده است.»
از نظر راغب، بسيارى از معانى قرآن برخاسته از كتب پيشين است و بر آيه شريفه قرآن استدلال مىكند كه خداوند فرموده: و انه لفى زبر الاولين;. (17) معانى قرآن در كتابهاى پيشين بوده است و ضمير در كلمه «انه» را به معانى قرآن برمىگرداند.
او معتقد است كه اعجاز فصاحتى قرآن مربوط به نظم مخصوصى است كه قرآن را از ديگر كتابها، متمايز نموده است، همان طور كه در شعر، نظم خاصى است كه آن را متمايز از نثر نموده است و مىگويد:
« فاذا بالنظم المخصوص صار القرآن قرآنا كما انه بالنظم المخصوص صار الشعر شعرا; (18) به جهت نظم مخصوص در قرآن، قرآن از غير آن، متمايز شده، همان طور كه شعر نيز به خاطر نظم مخصوصش، متمايز مىباشد.»
از نظر راغب، قرآن داراى دو بخش است:
1 - عناصر 2 - صورت. عناصر قرآن را لفظ و معناى آن تشكيل مىدهد و صورت آن، همان نظم ويژه آن است. او مىگويد:
« فالنظم صورة القرآن و اللفظ و المعنى عنصره و باختلاف الصور يختلف حكم الشى واسمه لا بعنصره; (19) نظم، همان صورت قرآن است و لفظ و معنى از عناصر آن و تنها با تغيير صورت، حكم شى هم متفاوت مىشود، نه با تغيير عناصر آن» (20)
او در توضيح نظم مخصوص قرآن، بيان مىدارد كه براى تاليف كلام پنج مرحله وجود دارد و آن چنين است:
1 - واژه سازى كه از پيوند حروف به يكديگر پديد مىآيد.
2 - تشكيل جمله كه از تركيب واژهها حاصل مىشود.
3 - انضمام جملهها به يكديگر به شكلى كه كلام داراى آغاز و پايان خواهد بود.
4 - برخوردارى كلام از قافيه و سجع.
5 - برخوردارى كلام از وزن كه آن را شعر نيز مىنامند. (21)
پس كلام يا نثر استيا نثر با نظم، و يا نظم با سجع و يا نظم با وزن. (22) كلام منظوم هم يا محاوره است كه آن را «خطابه» مىگويند و يا مكاتبه كه آن را «رساله» دانند و تمام انواع كلام داراى نظم مخصوص است كه آن را از ديگرى متمايز ساخته است. راغب معتقد است كه گر چه قرآن حاوى تمام محاسن كلام از خطابه و رساله و شعر هم هست، لكن نظم قرآن، نظمى بديع و فراتر از نظم آنهاست. از اين رو نمىتوان قرآن را كتاب محاوره يا رساله و يا شعر و ... ناميد. (23)
راغب وجه دوم اعجاز را مربوط به «صرفه» (24) مىداند و معتقد است كه همانندآورى قرآن امر محالى نبود; لكن خداوند معارضان را از اين كار بازداشت. ايشان مىگويد:
«لم يخف على ذى لب ان صارفا الهيا يصرفهم عن ذلك و اى اعجاز اعظم من ان تكون كافه البلغاء مخيرة فى الظاهر ان يعارضوه و مجبرة فى الباطن عن ذلك; (25) بر هيچ صاحب انديشهاى پنهان نيست كه قدرت الهى، عربها را از همانندآورى با قرآن باز داشته است و چه اعجازى با شكوهتر از آنكه تمامى بلغا در ظاهر مخير به معارضه بودند و لكن در درون و نهان از آن منع شده بودند.»
ديدگاه راغب اصفهانى كه اعجاز قرآن را در دو وجه «فصاحتى» و «قول به صرفه» مىداند، قابل نقد است. در اينجا ابتدا اعجاز فصاحتى و آنگاه قول به صرفه را بررسى مىكنيم.
راغب در ترسيم اعجاز فصاحتى معتقد بود كه فصاحت قرآن، مربوط به نظم مخصوص آن است. نظمى كه مانند آن را در ديگر قالبهاى كلام نمىتوان يافت و لذا اعجاز فصاحتى به الفاظ و معانى قرآن برنمىگردد، چون آن امر بديعى نبود، در حالى كه:
الف: گر چه نظم قرآن از جمله وجوه اعجاز قرآن به شمار آمده است، اما دليلى وجود ندارد كه اعجاز قرآن به وجه خاصى مانند فصاحت در الفاظ و يا نظم و يا علو معنى و ... منحصر گردد. زيرا تحدى قرآن عام است و به حوزه يا جمع خاصى محدود نمىشود، بلكه تحدى براى همه مخاطبين اعم از انس و جن و در همه وجوه مقصود است. قرآن تحدى به «مثل» نموده است و خداوند مىفرمايد:
«قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا;بگو اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه مانند اين قرآن بياورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند يكديگر را [ در اين كار] يارى رسانند.» (26)
آيه مذكور و ديگر آيات تحدى، (27) همگان را به تحدى و مبارزه طلبى براى آوردن همانند قرآن، دعوت نموده است. در هيچكدام از آنها تحدى به فصاحت، نظم خاص، اخبار از غيب و... به تنهايى، نامبرده نشده است.
تحدى به مثل قرآن يعنى تحدى به كتابى كه تمام ويژگيهاى قرآن را از فصاحت و نظم و محتوا و... در كنار هم دارا باشد، از اين رو اهل تحقيق بر ان شدهاند كه تحدى قرآن، به همه وجوه آن در كنار، هم برمىگردد. (28) علامه طباطبايى نيز معتقد است كه اعجاز قرآن به جميع جهات برمىگردد و تحدى قرآن منحصر به عرب زبانها و وجه خاصى نيست. (29)
ب: اعجاز فصاحتى قرآن در الفاظ نيز امر بديعى بوده است. اگر چه الفاظ آن در اختيار عرب بوده، اما گزينش الفاظ مناسب و انتخاب آن از بين مترادفان آنها، خود از برجستگيهاى قرآن است. با قلانى بر اين امر معتقد است. (30) در اين مورد خطابى چنين مىگويد:
«لفظى فصيحتر، استوارتر و گواراتر از الفاظ قرآن در بين ديگر الفاظ ديده نمىشود.» (31)
لذا جمعى از دانشمندان معتقد شدهاند كه اعجاز قرآن در فصاحت الفاظ آن است، الفاظى كه فصيحتر از آنها ممكن نبوده است. از اين رو جايگزينى الفاظ قرآن با مترادف آنها، اعم از آنكه در قرآن به كار رفته باشد يا به كار نرفته باشد، ممكن نيست و جايگزينى آن موجب وهن قرآن است و لذا نمىتوان به جاى آيه شريفه: «ذلك الكتاب لاريب فيه»، (32) چنين گفت: «ذلك الكتاب لاشك فيه». در اين باره به نقل كلام برخى از علما اكتفا مىكنيم:
1 - شيخ طوسى مىگويد:
«جمعى اعجاز قرآن را به فصاحت الفاظ آن، بدون در نظر گرفتن نظم آن دانستهاند.» (33)
2 - زركشى نيز مىگويد:
«از جمله وجوه اعجاز قرآن، همان تاليف خاص و الفاظ آن است.» (34)
ج: تبيين معانى قرآن در كتابهاى آسمانى پيشين، امرى است كه قرآن نيز بر آن شهادت مىدهد; زيرا خداوند متعال در آيات زير مىفرمايد:
1 - «ان هذا لفى الصحف الاولى، صحف ابراهيم و موسى.» (35) اين (دستورات الهى كه گفته شد) در كتب آسمانى پيشين نيز بوده است در كتب ابراهيم و موسى.
در مورد اينكه مقصود از «هذا» چيست، جمعى از مفسران گفتهاند، اشاره به دستورات قبلى يعنى تزكيه و نماز و مقدم شمردن حيات دنيا بر آخرت دارد. چرا كه اينها از اساسىترين تعليمات انبياء بوده است. جمعى هم گفتهاند: منظور از آن تمامى محتواى سوره است كه از توحيد شروع مىشود با نبوت و برنامههاى عملى پايان مىپذيرد; مقصود از صحف هم لوح يا كتابى است كه مطالب بر آن نوشته مىشده است.
2 - «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين; آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را بر پا دارند. (36)
از آيه مذكور استفاده مىشود كه آنچه در شرايع همه انبيا بوده است، در آيين پيامبر اسلام(ص) هم هست و معانى و محتواى قرآن هماهنگ با ديگر آيينها است. در اين آيه به پنج تن از پيامبران خدا اشاره مىكند كه از پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت واحد بودهاند.
گر چه وجود معانى قرآن در كتب آسمانى پيشين امرى است كه قابل انكار نيست و به مقتضى منشا واحد براى آنها، مىبايد همسطح با آنها باشد. از اين رو معانى قرآن قبلا هم بيان شده بود، لكن دو نكته قابل توجه است:
1 - معانى قرآن نسبتبه كتب آسمانى پيشين، در سطح كاملتر و گستردهترى مىباشد. بويژه كه از طرف پيامبر امى9 بوده و عقول دانشمندان را متوجه خويش نموده است; (37) زيرا به مقتضاى زمان آنها از يكتاپرستى و نبوت و... گذر نموده و فروع فراوانى را در اخلاق و معارف و فقه و... بيان داشته كه همه با يكديگر هماهنگ و در سطح عالى هستند به شكلى كه جمعى از محققان، معانى قرآن و گستردگى آنها را مستقلا از وجوه اعجاز قرآن بيان نمودهاند.
خطابى گويد:
«قرآن از آن جهت معجزه است كه با فصيحترين الفاظ، مهمترين نظم و شامل بهترين معانى است» (38)
قرطبى گويد:
«از جمله وجوه اعجاز قرآن، حكم عالى است كه با توجه به كثرت و پر محتوائى آن از انسان عادى سر نمىزند.» (39)
زركشى گويد:
«تحدى قرآن به نظم و صحت معانى آن است.» (40)
بلاغى گويد:
«قرآن در حوزه معارف دينى،در امورى كه مخصوص برجستگان رشته فلسفه و سياست و خطابه و قوانين مدنى و... است وارد شده و در هيچكدام آن دچار كاستى، لغزش و اضطراب نشده است.» (41)
2 - استدلال راغب بر ادعاى خويش و استشهاد بر آيه شريفه: «انه لفى زبرالاولين» (42) كه براساس آن معانى قرآن در كتب پيشين بوده است، صحيح به نظر نمىرسد چون ضمير «انه» بنا بر قول مفسران، (43) به معانى قرآن برنمىگردد; بلكه به جهت تناسب موضوع با آيات قبلى كه در مورد نزول قرآن است، مربوط به اخبار از وجود و نزول قرآن است; آنچنان كه مفسران بدان تصريح كردهاند. در اينجا سخن برخى از آنها را شاهد مىآوريم:
«زمخشرى مىنويسد:
«همانا قرآن، يعنى ذكر و خبر آن، در ساير كتابهاى آسمانى بوده است.» (44)
طبرسى مىنويسد:
«همانا قرآن و خبر از آن در كتابهاى اولين به شكل بشارت بر، آمدن قرآن و وجود پيامبر(ص) بوده است.» (45)
علامه طباطبايى مىنويسد:
«در آيه مذكور، ضمير به قرآن يا به نزول قرآن از طرف پيامبر(ص) برمىگردد و مقصود آن است كه خبر قرآن يا خبر نزول قرآن بر پيامبر(ص) در كتابهاى قبلى مربوط به انبيا بوده است.» (46)
اگر گفته شده كه ممكن است ضمير «انه» به معارف قرآنى برگردد، پاسخ اين است كه با احتجاج آيه سازگارى ندارد; آنچنان كه علامه طباطبايى به آن اشاره دارد; (47) زيرا مشركان به انبيا و كتب آنها معتقد نبودهاند تا بر توحيد و معاد و ديگر معارف آن كتابها احتجاج نمايند; بر خلاف خبر قرآن و نزول آن بر پيامبر(ص) كه از كتابهاى آسمانى پيشين حاصل شده بود و علاوه بر آنكه چنين قولى با آيه بعدى نيز سازگارى ندارد كه مىفرمايد:
«اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل; (48) آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل از آن آگاه بودند».
كه ضمير در كلمه «يعلمه» خبر از قرآن و نزول آن بر پيامبر(ص) دارد و اگر ضمير در آيه: «انه لفى زبر الاولين» به معنى و محتوا برگردد، با ضمير در كلمه «يعلمه» كه در آيه بعدى آن واقع شده، سازگارى ندارد; در حالى كه اين دو آيه متوالى و در باره يك موضوع است و ضمير آنها به يك مرجع برمىگردد.
از اين رو مرحوم طبرسى ضمير «يعلمه» را مربوط به آمدن پيامبر(ص) مىداند و مىگويد:
«مقصود از آيه [ مذكور] آن است كه آيا علم علماء بنى اسرائيل برآمدن پيامبر(ص) كه بر آن بشارت آمده بود، دليلى بر صحت نبوت پيامبر(ص) نبود.» (49)
راغب و جه دوم اعجاز قرآن را در قول به «صرفه» مىدانست. ديدگاهى كه نظام (ت.231ق.) پايه گذار آن بود و اگر چه تا حدود قرن چهارم، در بين علماى مسلمان رواج داشت، لكن ديگر از آن زمان تا كنون، از معتقدانى برخوردار نبوده و مشهور علما بر آن معتقد نيستند. (50) شيخ طوسى (ت.460ق.) از علماى قرن پنجم مىگويد:
«كاملترين قول نزد من همان است كه اعجاز و خارق العاده بودن قرآن، مربوط به فصاحت آن است... و نه قول به صرفه... و بدان كه اگر وجه اعجاز مربوط به سلب علوم [ قول به صرفه] بود، لازمه آن، اين بود كه با سلب آن علوم از عرب، آنها از كمال عقل خارج شوند.» (51)
شيخ طوسى، قول به صرفه را به معنى آن مىداند كه خداوند علوم و دانش مخصوص همانند آورى را، يعنى آن علومى كه به واسطه آنها مىتوان مثل قرآن را آورد مانند علم الفاظ و معانى و... از مخاطبين قرآن گرفته است تا آنها نتوانند به همانند آورى قرآن مبادرت نمايند. و نفى آن علوم و دانش بشرى، به معناى نفى كمال عقل است و اگر خداوند، علوم و ابزار رشد و كمال عقل آنها را مىگرفت، اين امر در تاريخ ثبت مىشد و آثار آن نمايان مىگشت; اما هنگامى كه چنين امرى ثابت نشد و فكر و دانش عربها قبل از صرفه و پس از آن تغيير نكرد، مىتوان گفت كه خداوند علوم بشرى را سلب نكرده است و «صرفه» اتفاق نيافته است. (52)
قول به «صرفه» كه مقصود از آن يا از بين بردن و محو قدرت انسان و يا محو انگيزهها و يا علوم و دانشى است كه به واسطه آنها بشر مىتوانست مانند قرآن را بياورد، (53) داراى ايرادهايى است كه از جمله مهمترين آنها چنين است:
الف: در صورت قبول قول به «صرفه» ديگر قرآن به تنهايى برخوردار از شگفتى و اعجاز نخواهد بود، زيرا انسان عاجز از آوردن مانند قرآن نيست و توان همانندآورى آن را دارد، لكن، خداوند قدرت و دانش و عقل او را تسخير نموده تا توانائى به مانند آورى آن را از دستبدهد است و تا زمانى كه صرفه، يعنى سلب قدرت بشر از طرف خدا وجود دارد، همانند آورى قرآن، كارى غير ممكن خواهد بود و هر زمان كه بشر از چنين محدوديتى آزاد بشود و صرفه از او برداشته شود، خواهد توانست مثل قرآن را بياورد. از اين رو در قول به صرفه، خود قرآن از اعجاز برخوردار نيست، بلكه الفاظ و مطالب آن همانند ديگر كتابها است; حداكثر آنكه در رديف برجستهترين كتابها و اثرى است انسانى و نه الهى.
ب: قول به صرفه با تحدى سازگار نيست; زيرا تحدى بر پايه مباهات استوار است و در حالت اختيار انسان، قابل تصور مىباشد. مثال صرفه مانند كسى است كه دستان خويش را بر سر خود گذاشته و ديگران را نيز تحدى مىنمايد كه مانند او اين كار را انجام بدهند، لكن ديگران وقتى مىخواهند آن را انجام بدهند، دستان آنها را بگيرد و آنها را از آن كار باز دارد!
ج: آخرين نكته آن است كه راغب از طرفى به اعجاز فصاحتى معتقد شده است و از طرفى به دفاع از قول به صرفه برخواسته، در حالى كه با هم قابل جمع نيستند و يكديگر را طرد مىكنند. زيرا در صورت قول به صرفه، قرآن به تنهايى از خارق العاده بودن در فصاحت و نظم و... برخوردار نخواهد بود و تحدى بر فصاحت آن امرى نادرست است (54) و مانند ديگر كتابها خواهد بود. مگر آنكه راغب بر آن معتقد باشد كه اعجاز قرآن، در همان فصاحت آن است كه خداوند مردم را از آوردن مانند آن منصرف نموده و نمىگذارد كسى كلامى با چنين نظم و فصاحتى بياورد و صرفه علت اعجاز باشد.
اعجاز قرآن امرى مسلم نزد دانشمندان مسلمان و نشانه رسالت پيامبر(ص)، تا روز قيامت است. گر چه هر دانشمندى، اين اعجاز را منحصر به وجه يا وجوه خاصى نموده، لكن اعجاز قرآن مربوط به همه وجوه در كنار يكديگر است و از جمله مشهورترين آن وجوه، اعجاز در لفظ و معنى و نظم آن مىباشد. از طرفى، سخن راغب در بيان وجوه اعجاز قرآن و تخصيص آن در نظم قرآن و نفى اعجاز لفظ و معنى آن قابل دفاع نيست و استدلال بر آن ضعيف است.
مناسب است در پايان و به مناسبت صدمين سال تولد امام خمينى1 مزين به سخن بنيانگذار نظام مقدس جمهورى اسلامى، آن عارف به قرآن و حديث نماييم، آنجا كه در باره اعجاز قرآن مىگويد:
«قرآن شريف به قدرى جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مىماند;و اين، اعجاز بزرگ اين صحيفه نورانيه آسمانى است، نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايتبلاغت و كيفيت دعوت و اخبار از مغيبات و احكام احكام و اتقان تنظيم عائله و افعال آن، كه هر يك مستقلا اعجازى فوق طاقت و خارق عادت است. بلكه مىتوان گفت اينكه قرآن شريف معروف به فصاحتشد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد، براى اين بود كه در صدر اول، اعراب را اين تخصص بود و فقط اين جهت از اعجاز را ادراك كردند و جهات مهمترى كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايه ادراكش عالىتر بود، اعراب آن زمان ادراك نكردند. الان نيز آنهائى كه هم افق آنها هستند، جز تركيبات لفظيه و محسنات بديعيه و بيانيه چيزى از اين لطيفه الهيه ادراك نكنند. و اما آنهايى كه به اسرار و دقايق معارف آشنا و از لطايف توحيد و تجريد با خبرند، وجهه نظرشان در اين كتاب الهى و قبله آمالشان در اين وحى سماوى همان معارف آن است و به جهات ديگر چندان توجهى ندارند و هر كس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند كند و مقايسه ما بين آنها با علماى ساير اديان و تصنيفات و معارف آنها كند، پايه معارف اسلام و قرآن را ، كه اس اساس دين و ديانت و غايةالقصواى بعث رسل و انزال كتب است، مىفهمد و تصديق به اينكه كتاب وحى الهى و اين معارف، معارف الهيه است، براى او مؤونه ندارد. (55)
1. مرحوم طبرسى در ذيل آيه شريفه: واذا جاءتهم آيه قالوا لن نومن... (بقره 124) مىفرمايد: مقصود از آيه، معجزه از نزد خدا است .رك.به: ابوعلى فضل بن حسن طبرسى مجمع البيان لعلوم القرآن. دارالمعرفة - لبنان. در پنج مجلد در ده جزء ج 2 ص559 و نيز در آيه شريفه: فات بآية ان كنت من الصادقين قال هذه ناقة... (شعراء/154) كه مقصود از آيه معجزه است كه در مورد درخواست قوم صالح است.ر.ك. به طبرسى مجمع البيان.پيشين، ج 4، ص 312
2. در آيه شريفه: قل انى على بينه من ربى و كذبتم به... - (انعام -57) بنابرنظر جبائى، آنچنان كه طبرسى ذكر مىكند، مقصود از «بينه» معجزه است. ر.ك به طبرسى مجمع البيان. پيشين ج 2 ص 478.
3. آيه الله خويى، معجزه را چنين تعريف مىنمايد: ان ياتى المدعى لمنصب من المناصب الالهيه بما يخرق نواميس الطبيعه و يعجز عنه غيره شاهدا على صدق دعواه. يعنى كسى كه مدعى مناصب الهى (پيامبرى) است، كار خارق العادهاى را انجام بدهد كه ديگران از انجام آن عاجز باشند، كارى كه گواه بر صداقت او در ادعايش باشد.ر.ك. به ابوالقاسم خويى. البيان فى تفسير القرآن.منشورات انوارالهدى. 1401 ه.ق.، ص33.
4. محمدشرف حنفى. اعجاز القرآنالبيانى، الجمهوريةالعربيهالمتحده، المجلسالاعلى للشؤن الاسلاميه، اللجنة العامه للقرآن و السنة، 1390.ق.، ص6.
5. همان
7. عبدالكريم خطيب، الاعجاز فى دراسات السابقين، دارالفكر العربى، بيروت، الطبعة الاولى، 1974 م، ص 152 تا 372.
8. محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، پيشين، ج 4، ص103، تا 135
9. حاجى خليفه، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، دارالكتب العلميه، بيروت،1413 ه.ق.، ج 2، ص1773.
10. زركلى مىگويد: راغب، صاحب كتاب، الذريعة الى مكارم الشريعة و الاخلاق و كتاب، جامع التفاسير مىباشد. حسين بن محمد زركلى، الاعلام، دارالعلم، بيروت، الطبعة السابعة،1986 م، ج 2، ص 255.
11. قابل ذكر است كه كتاب «جامع التفاسير» با تحقيق و پاورقى و شرح آيات و تخريج روايات توسط دكتر احمد حسن فرحات، در سال 1405 از طرف دارالدعوة كويت، منتشر شده است و اكنون نسخهاى از آن در كتابخانه فرهنگ و معارف دفتر تبليغات قم موجود است كه شامل23 فصل در مباحث مقدماتى تفسير مىباشد كه فصل23 آن مربوط به بحث اعجاز هست و
12. ابى القاسم حسين بن محمد، معروف به راغب اصفهانى، مقدمه جامع التفاسير مع تفسير الفاتحه و مطالع البقرة، با تحقيق دكتر احمد حسن فرحات.دارالدعوة كويت، 1405 هق.، ص 104
13. قول به صرفه چنين تعريف شده كه: خداوند علوم يا عقول مردم را از آوردن به مانند قرآن باز داشت. محمد هادى معرفت، التمهيد، پيشين، ج 4، ص 138
14. راغب اصفهانى، مقدمه جامع التفاسير، پيشين، ص 105
15. يوسف (12)، آيه 2.
16. راغب اصفهانى، مقدمه جامع التفاسير، پيشين، ص 105
17. شعراء (26)، آيه196.
18. راغب، مقدمه جامع التفاسير، پيشين، ص106
19. همان.
20. ممكن است كلام راغب اشاره باشد به قول فلاسفه كه مىگويند: شيئية الشئ بصورته لا بمادته.
21. راغب اصفهانى، مقدمه جامع التفاسير، پيشين، ص107
22. لغتنامه معين مىگويد: نثر، سخن غير منظوم و كلامى است كه شعر نباشد. و نظم، كلام و گفتار موزون استيعنى شعر، سجع: كلمات هم آهنگ كه در آخر جملههاى يك عبارت مىآورند، سجع است; سجع در نثر، حكم قافيه در نظم را دارد. وزن، در شعر، به معناى اندازه شعر است. محمد معين، فرهنگ معين، انتشارات اميركبير سال 1360، چاپ چهارم، ج 2، ص1839 و ج 4، ص 4624 و5019.
23. راغب، مقدمه جامع التفاسير، پيشين، ص 108
24. از پيشتازان به قول صرفه، ابواسحاق ابراهيم بن سيار نظام (ت.231ق.) معتزلى مىباشد. ابوالفتح محمدبنعبدالكريم شهرستانى. الملل و النحل. دارالمعرفة، بيروت، بى تا، ج 1، ص57 -56.
25. راغب، مقدمه جامع التفاسير، پيشين، ص109
26. اسراء (17)، آيه 88.
27. هود(11)، 14 -13 و يونس(10) 38 و بقره(2)، 24 -23 و طور(52)،33 - 32.
29. محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت1393، ج 1، ص59
30. محمدبن طيب باقلانى، اعجاز القرآن، تحقيق شيخ عمادالدين احمد حيدر. مؤسسه الكتب الثقافيه، بيروت،1406ه.ق. ، ص57
31. ابو سليمان حمد بن محمد بن ابراهيم خطابى ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، دارالمعارف، مصر، الطبعه الثالثه، 1976م.، ص27
32. بقره(2)، 2.
33. محمدهادى معرفت، التمهيد، پيشين ج 4 ص 58.
34. بدر الدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن، پيشين، ج 2، ص 95.
35. اعلى (87)،19 - 18.
37. ابوالقاسم خويى، البيان فى تفسير القرآن، پيشين، ص 45.
38. خطابى، ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، پيشين، ص 21.
39. محمدبناحمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص52، دارالكتب العلميه، بيروت، 1408 ه.ق.
40. بدرالدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن، پيشين، ج 2، ص97.
41. محمد جواد بلاغى، آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، دار احياء التراث العربى، بيروت، بىتا، ج 1، ص 12.
42. شعراء (26)،196.
43. در تفسير شبر (ت.1242ق.) آمده است كه: انه اى ذكر القرآن، يعنى ياد و خبر قرآن. عبدالله شبر، تفسير شبر، اسوه، 1404 ق.، الطبعة الاولى، ص 568. c
44. جارالله زمخشرى، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، نشر البلاغه، قم، الطبعه الاولى،1413 ق.، ج3، ص 335.
45. طبرسى، مجمع البيان، پيشين، ج 4، ص 320.
46. محمدحسين طباطبايى، الميزان، پيشين، ج15، ص 320.
47. همان.
48. شعراء (26)، آيه197.
49. طبرسى، مجمع البيان ، پيشين، ج 4، ص 320.
50. محمدهادى معرفت، التمهيد، پيشين، ج 4، ص136.
51. همان، ج 4، ص 58، به نقل از شيخ طوسى، الاقتصاد فى اصول الاعتقاد، ص166 تا 174.
52. ممكن است لازمه قول به صرفه، سلب علوم نباشد، بلكه خداوند مانع بهرهمندى از آنها شود تا فرد نتواند همانند قرآن را بياورد، مانند آنكه خداوند مىتواند مانع شود كه شخصى مطلبى را به ياد آورد، بدون اينكه اصل قوه حافظه را از او بگيرد.
53. محمدهادى معرفت، التمهيد، پيشين، ج 4، ص 138.
53. محمدهادى معرفت، التمهيد، پيشين، ج 4، ص 138.
55. امام خمينى، آداب الصلوة، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، بهار 1372، ص263 تا 264.