نقد و بررسی نظریه بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن

پدیدآورسیدمحمدعلی ایازی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1484 بازدید
نقد و بررسی نظریه بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن

سید محمد علی ایازی

چكيده

يكى ديگر از نظريات (1) در انعكاس جلوه‏هاى فرهنگى و ذهنى عصر رسالت در قرآن و در پاسخ به اشكالات مربوط به موضوع، اين است كه بگوييم مطالب ياد شده در قرآن عقيده صاحب وحى نيست و قرآن آنها را از باب همراهى با فرهنگ عصر خود آورده است.
در توضيح اين نظريه در آغاز به شرح و تبيين آن از سوى قائلينش مى‏پردازيم و آنگاه تفاوتهاى اساسى ميان نظريه بازتاب فرهنگ زمانه با زبان قوم را بيان مى‏كنيم، سپس دلايل اين نظريه از زبان گوينده‏گانش خواهد آمد، آنگاه به انگيزه‏ها و پيامدهاى آن اشاره خواهد شد و در پايان به نقد اين ديدگاه مى‏پردازيم.

منظور از بازتاب فرهنگ زمانه

فرهنگ، به آداب، عادات، عقايد، معارف، مناسبات، رسوم و جهان‏بينى قوم، ملت و جامعه گفته مى‏شود. وقتى سخن از فرهنگ عصر يا فرهنگ ملتى به ميان مى‏آيد در حقيقت از اخلاقيات، باورها، مناسبتهاى اجتماعى، دانستنيها و بالاخره ديدگاههاى كلى آنان نسبت‏به جهان و انسان سخن گفته مى‏شود. طبعا فرهنگ شامل آداب، و سنن رفتارى و عقايد خرافى مى‏گردد.
معمولا فرهنگ ملتها از يكديگر متمايز مى‏باشد. ممكن است ملتى با ملت ديگر مشتركاتى داشته باشد و در دو برهه تاريخى آن مشتركات فرهنگى همچنان باقى بماند، اما تحولات اجتماعى و سياسى زمينه دگرگونى در فرهنگ يك ملت را فراهم ساخته، و بگونه‏اى دگرگون شده كه فرهنگ عصر رسالت‏با فرهنگ عصر كنونى به دو عنوان متمايز از هم توصيف شوند.
بنابراين همانطورى كه فرهنگ مردم چين با ژاپن، ايران با عراق، افغانستان با تاجيكستان، يا افغانستان با ايران تفاوت دارد، يا فرهنگ ملتهاى اسلامى با ملتهاى مسيحى فرق اساسى و نمودى مشخص و معين دارند فرهنگ يك كشور نيز در دو برهه تاريخى مى‏تواند كاملا دگرگون و متمايز شده باشد و اگر چه تحت نام اسلام يا ايران يا جزيره العرب باشند اما فرهنگ آنان يكسان نباشد، زيرا در طى ادوار تاريخ افكار و عقايد و سنن و آداب و رسوم آنان تحول مى‏يابد و فاصله آن‏چنان عميق مى‏شود كه اين ملت و قوم و مذهب و مكتب با دو عنوان متمايز توصيف مى‏گردند. به عنوان مثال فرهنگ كشور ايران مسلمان قرن هشتم و نهم پيش از صفويه و داراى حكومت‏سنى را نمى‏توان با فرهنگ قرن دهم و يازدهم به بعد تا عصر حاضر يكى دانست و تلقى واحدى از فرهنگ اين ملتها داشت. ممكن است همانطورى كه گفته شد نقاط مشترك بسيارى وجود داشته باشد، اما دگرگونيهاى فراوان را هم نمى‏توان ناديده گرفت، و همه را به حساب يك فرهنگ قلمداد كرد.
بنابراين، فرهنگ ملتها همواره دستخوش دگرگونى و تبديل است و ريشه در تحولات علمى و رشد انسانى دارد و باورها و ساخت و ساز اجتماعى و اقتصادى آنان را آرام آرام و در طى زمانهاى طولانى تغيير مى‏دهد.

توضيح نظريه

صاحبان نظريه بازتاب فرهنگى نسبت‏به انعكاس مطالبى در قرآن كه به مسائل علمى، تاريخى، اعتقادى و اجتماعى پرداخته، براى رفع شبهات مطرح شده مى‏گويند: قرآن اين مطالب را از باب همراهى با فرهنگ عصر گفته است‏يعنى بگونه‏اى از آداب، عادات، عقايد، رسوم، مناسبتها و جهان‏بينى عصر نزول در قرآن سخن گفته و گونه‏هايى از باورها و دانستنيهاى فرهنگ جاهليت را عالما و عامدا در قرآن جا داده است. آقاى بهاءالدين خرمشاهى در توضيح اين سخن مى‏نويسد:

بازتاب فرهنگ زمانه

بنابراين، طبق اين نظريه، صاحب وحى با آگاهى از موقعيت و شرايط اجتماعى عصر جاهليت و با برنامه و مصلحت اين مقوله از مطالب را در جاى‏جاى قرآن آورده است. لذا گفته مى‏شود: قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است نه باين معناست كه ناخودآگاه و بدون توجه صاحب وحى و بدون توجه به پيامد آن فرهنگ عصر در اين مباحث راه يافته، بلكه به دليل عواملى كه بعدا خواهد آمد خود خداوند مقوله‏هايى از عادات و عقايد و معارف و جهان‏بينى مردم حجاز و مخاطبين عصر نزول را در لابه‏لاى معارف وحيانى منعكس ساخته است.

احتمالات و وجوه سه‏گانه

در زمينه انعكاس فرهنگ زمانه سه‏گونه و سه نوع مطلب قابل تصور است:
1 - از آنجا كه قرآن با مردم عصر خود سخن مى‏گويد، طبعا مقدارى از كلمات، تلقيات و اصطلاحات آنان در قرآن منعكس است و اين مطلب گريز نا پذيراست. زيرا طبيعت‏سخن گفتن با مردمى، بر گرفتن از زبان آن مردم است.
2 - هدف قرآن مبارزه با خرافات، عقايد باطل، عادات جاهلى رسوم بى معنا و درنهايت رشد عقلانى مسلمانان است. هدف نجات مردم از فرهنگ منحط عصر است، لذا لازم است‏يكايك آنها را مطرح كند و با آن عقايد و عادات فاسد مبارزه كند. بنابراين آنچه در قرآن از فرهنگ زمانه بازتاب يافته، در آنجاهايى است كه قرآن قصد مبارزه با آنها را داشته و برخورد فرهنگى و عقلانى كرده و به قصد تاييد يا مسكوت بر گزار كردن از كنار آنها نگذشته است.
3 - تصورى غير از دو تصور پيشين: منظور از بازتاب يافتن فرهنگ زمانه اين است كه آن دو تصور به اضافه اين قضيه كه قرآن مقدارى از نظريات علمى و فرهنگ مورد پذيرش قوم را آورده است. (گر چه قرآن مى‏دانسته كه اين نظريات علمى و باورهاى اعتقادى باطل است و در آينده بطلان آنها ظاهر خواهد شد) اما با همه اينها، اين مقوله‏ها را در قرآن جاى داده است.
آنچه محل بحث و مورد توجه در نظريه دوم است و در اين مقاله دنبال مى‏گردد، فرض سوم است، وگرنه همانطورى كه بعدا توضيح خواهيم داد، نسبت‏به بند اول و دوم حساسيتى نيست. فرض دوم در كلام قائلين نظريه زبان قوم مطرح شد و تفاوتهاى آن با نظريه بازتاب فرهنگ زمانه خواهد آمد.
بگذريم، نظريه بازتاب فرهنگ زمانه شامل دو قسمت مى‏شود، يكى تصور اول و دوم و يكى هم تصور سوم و راه يافتن يافته‏هاى علمى و فرهنگى باطل عصر رسالت در قرآن. بى‏گمان بند اول و دوم از اين احتمالات مورد بحث نيست و تفاوت در بند سوم است.
در توضيح و اثبات دقيق اين نظريه باز هم از آقاى خرمشاهى نقل كنيم كه مى‏نويسد:
همين نويسنده در قسمتى ديگر از مقاله خود باز در توضيح نظريه و رفع شبهه از آن مى‏نويسد:
بنابراين تنها سخن در انعكاس زبان قوم و سخن از باب راه يافتن طبيعى تلقيات يا برگرفتن از مفاهيم و اصطلاحات و امثال قوم نيست، بلكه سخن از همراهى، و بهره‏گيرى از دانستنيها و باورهاى باطل عصر به طور آگاهانه در جهت اهداف الهى است. لذا مواردى از نمودهاى بازتاب فرهنگ زمانه در كلام نويسنده چون سحر و ساحرى، چشم زخم، جن مطرح و در نوشته به عنوان شاهد مثال آورده مى‏شود.
نويسنده ديگرى كه همين نظريه را مطرح كرده ولى در ظاهر و در عنوان مقاله مساله همزبانى با بشر و هم لسانى با قوم را عنوان كرده‏است مى‏نويسد:
بنابراين پذيرفته‏اند كه زبان قوم تجلى فرهنگ يا بازتاب و انعكاس است‏به همين دليل تعبير كرده‏اند: وقتى گفته مى‏شود قرآن لسان عربى است، يعنى قرآن به فرهنگ اعراب سخن گفته است. انبيا با مخاطبين خود همزبان شده و محرم آنان شده‏اند. وانگهى آنچه در نظر اين نويسنده مطرح است، بهره جستن مقام و صاحب وحى از باورها و عواطف باطل مخاطبان در رساندن سخن حق است. نكته مهم اين ديدگاه در همين سخن و در پيامد پذيرفتن آن است
براى روشن شدن مطالب عين كلمات نويسنده را كه در آغاز براى دفع توهم بيان مى‏كند نقل مى‏كنيم كه مى‏نويسد:
موافق فرهنگ قوم سخن گفتن، يعنى نهال سخن حق و پيام نوى خود را در ضمير فرهنگى آن قوم كاشتن، بهره جستن از فرهنگ، ادبيات، تاريخ، نوع معيشت آنان در ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن خود، تكيه بر مشتركات مقبول براى رساندن پيام به اذهان مخاطبان از يك عامل مناسب و آشنا استفاده كردن. آگاهى از معلومات، باورها و عواطف مخاطبان و بهره جستن از آنها در رساندن سخن خود نه به ميل آنها سخن گفتن، نه تاييد و نه تكذيب دانسته‏ها و معلومات آن‏ها، بلكه استفاده از آنان در رساندن سخن خود به ذهن و ضمير مخاطب‏» (6) .
نكته مهم سخن، همين پارگراف آخر است كه مى‏گويد:
خوب اين دانسته‏ها و معلومات قوم اگر تا آخر با علم و عقل منافاتى نداشته باشد و با حقايق هستى نا ساز گارى پيدا نكند، مشكلى ايجاد نمى‏كند و جاى بحث و انكار نيست و آنچه را قرآن گفته و مردم آن عصر باور داشته‏اند حق است و گفتنش بى‏مانع، و جاى بالا و پايين رفتن نيست و نويسنده محترم هم به دنبال آن نيست.
مشكل در قسمت ديگر سخن است، آنجايى كه آن دانستنيها بر خلاف حق و واقع باشد و با قواعد عقلى و دانشهاى قطعى ناسازگارى داشته‏باشد، و در عين حال قرآن آنها را تكرار كرده‏باشد. در اين صورت بايد ببينيم اين عقايد باطل، دانستنيهاى زوال پذير آيا مى‏تواند عامل مناسب و آشنا براى استفاده كردن و رساندن سخن حق باشد؟
اگر قرآن قول فصل است، يعنى فيصله دهنده بين حق و باطل است، جدى است و بيهوده و هزل نيست (و ما هو بالهزل) (طارق / 13 - 14). اگر قرآن كلام وحيى است كه از روى هوا و هوس نيامده و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آنها را از سوى خدا آورده‏است، آيا معنا دارد سخنى را بگويد كه باطل باشد و طبق نظريه و اعتقاد باطل استنتاج هدايتى و تربيتى كند.
بازتاب فرهنگ زمانه شدن، يعنى منعكس كردن آن باورهاى باطل و استفاده كردن از دانستنيهاى جهل‏گونه براى ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن حق. رساندن پيام به اذهان مخاطبان از عامل مناسب آن عصر، عامل مناسبى كه بعدها تبديل به عامل نامناسب مى‏شود و خرافى و باطل بودنش آشكار مى‏گردد.
بر اساس اين ديدگاه، گوينده نظريه مى‏گويد: قرآن از باب مسامحه و مماشات، عقايد و دانشهاى مخاطبان عصر را براى رساندن سخن حق و جاانداختن در ذهن مخاطبان خود مطرح مى‏كند، و اين است معناى بازتاب فرهنگ قوم.

نمونه‏هايى چند از موارد بازتاب فرهنگ زمانه

به عنوان نمونه اين نويسنده محترم از مرحوم آية‏الله طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن در ذيل آيه شريفه:
نمونه ديگر درباره انكار وجود جن در جهان خارج است كه طبق اين نظريه، طرح آن در قرآن و آن هم با صراحت و به طور مكرر بازتاب فرهنگ زمانه و انعكاسى از ديدگاه‏هاى عرب جاهليت‏شمرده شده است. آقاى خرمشاهى باز در اين مورد پس از طرح نظريه به ذكر اين موارد مى‏پردازد و مى‏نويسد:
و از اينجا نتيجه مى‏گيرد كه قرآن از راه مماشات با فرهنگ جاهليت‏بدين گونه از جن و احوال آن سخن گفته است‏».
نويسنده ديگرى كه او هم نيز از طرفداران نظريه بازتاب فرهنگ زمانه است، مساله رابه گونه‏اى ديگر توضيح مى‏دهد. وى مساله را به حقايق و صورتها تقسيم مى‏كند و معتقد است‏حقايق تغيير ناپذير و جاويدان هستند، اما بيان آنها و صورت ترسيمى از آنها متفاوت و ممكن است‏به اشكال مختلفى در بيايد. قرآن كريم مى‏خواسته حقايقى را بيان كند، اما ناچار بوده از فرهنگ و معارف دوران خود استفاده كند، وعظ و ارشاد و تنبه و توجه را در قالب مفاهيم و معتقدات عصر خود ارائه دهد. اين مساله هم اشكالى ندارد و چيزى را عوض نمى‏كند، به همين دليل اين نويسنده كه از مفسران عرب معاصر است مى‏نويسد:
به همين دليل اين دسته از آيات قرآن داخل در متشابهات قرآن مى‏باشند و داراى تاويلات بسيار فراوان هستند». (9)
اين مفسر كه در موارد بسيارى از تفسير و مقدمه كتابش (10) تلاش مى‏كند تا ثابت كند قرآن برخورد فعالى نسبت‏به فرهنگ عصر داشته و با آن مبارزه كرده، اين نظريه را مطرح مى‏كند و طرح مسائل علمى را صرفا از باب همراهى با فرهنگ زمانه مى‏داند، به همين دليل در فوايد اين نظريه مى‏نويسد:
حمل آيات فوق به بازتاب فرهنگ زمانه بودن قرآن، فوايد نيكويى را به دنبال مى‏آورد، زيرا مسلمان را مقيد به نظريات علمى و فنى خاص نمى‏كند، زيرا بيان آنها مستند به وحى نيست و برگرفته از فرهنگ دوران است (11)

تفاوت فرهنگ زمانه با نظريه زبان قوم

ما در گذشته (12) به حد كافى درباره اين دو نظريه سخن گفتيم و در مشخصات هر يك از نظريه‏هاى زبان قوم بودن قرآن يا بازتاب فرهنگ زمانه بودن آن توضيحاتى داديم، اما روال بحث‏به گونه‏اى است كه نيازمند مقايسه است.
اين بحث در مقام تبيين اين حقيقت است كه اگر قرآن به زبان قوم است چه فرقى با نظريه بازتاب فرهنگ در نتيجه و پيامد دارد؟
1 - اولا، در آغاز، مناسب است توضيح داده شود كه ميان اينكه بگوييم قرآن و حيى است كه به زبان قوم است‏يا اينكه بگوييم اصلا قرآن زبان قوم است تفاوت وجود دارد زيرا در صورت اول، قرآن وحيى است كه پيامبر حقايقى را شهود و كشف مى‏كند. تجربه باطنى است كه جهان درون و بيرون را درمى‏يابد و با عالم غيب ارتباط برقرار مى‏كند و دريافتى از حقايق مى‏نمايد و آن معانى و الفاظ بر زبانش جارى مى‏شود. در اين صورت از نظر به كارگيرى واژه و قواعد ادبى و ارتباط با مخاطب آنچه به عنوان يك كتاب هدايت جاويدان لازم است، رعايت مى‏گردد. همچنين سطح دريافت مخاطبان و شرايط فرهنگى و نيازها و پرسشهاى آنان را در نظر مى‏گيرد و كلام را مناسب با اين مسائل عرضه مى‏دارد.
خداوند مناسب فرهنگ حاكم بر حجاز و آن برهه تاريخى، جاذبه‏ها و آفرينشهاى هنرى را پديد آورد. چون در زبان قوم مجاز، استعاره، كنايه، تمثيل، نظم در چنين واژگان و دهها مساله ادبى ديگر وجود دارد، بنابراين طبيعى است كه قرآن به همين گونه آورده شود و مطالب در سطحى قابل قبول براى مخاطبان عصر عرضه شود.
اما با همه اينها به زبان قوم بودن به اين معنا نيست كه تمام آنچه در ادبيات و فرهنگ قوم است، در اين زبان منعكس است و در بست فرهنگ قوم، زبان قرآن باشد.
اما در صورت دوم كه قرآن زبان قوم است، در حقيقت عينيت و وحدت ميان وحى با زبان قوم است. به لسان قوم نيست، خود لسان قوم است. در اين فرض، مى‏توان گفت همان نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مى‏باشدكه در توضيح آن باز سخن‏خواهيم گفت.
2 - در صورتى كه قرآن به زبان قوم آورده‏شده باشد، قرآن هويت و زبانى مستقل دارد كه از واژگان و مفاهيم قوم استفاده مى‏كند. سطح ذهنى آنان را رعايت مى‏كند. پيام قرآن براى همه اقشار اجتماعى آورده‏مى‏شود، از اهداف اصلى دين خارج نمى‏گردد و خود را به امورى كه وظيفه پيامبران نيست در نمى‏افكند، در عين حال جلوه‏ها و نمودهايى از زبان قوم در آن يافت مى‏شود.
بنابراين به زبان قوم شدن اين است كه واژگان قوم را مى‏آورد و زبان به عنوان نقطه رابطه و سكوى تفهيم و تفاهم مطرح مى‏گردد و به وسيله آن مقصودها به ديگران منتقل مى‏شود.
اما در صورتى كه قرآن بازتاب فرهنگ زمانه باشد يا به تعبيرى لغزنده‏تر، قرآن زبان قوم باشد، در اين صورت قرآن همراه با قوم، منعكس كننده ايده‏ها، آمال و باورهاى قوم است. آينه تجلى فرهنگ و معتقدات، تئوريها و جهان‏بينى قوم است. بنابراين نظريه، نه تنها الفاظ، واژه‏ها، ذوق و سليقه‏ها و احيانا برخى معتقدات قوم در قرآن وجود دارد، بلكه باورها و دانستنيهاى قوم و فرهنگ حاكم برآن عصر باتمام قامت‏حضور كامل دارد (31) .
3 - در ديدگاه بازتاب فرهنگ زمانه، ديگر هم لسانى با قوم نيست، موافقت‏با فرهنگ قوم است. سخن حق را در قالب فرهنگ و ادبيات، تاريخ، ايده‏ها و آرمان قوم نشان دادن است، گونه‏هايى از باورها و دانستنيهاى فرهنگ جاهليت را عالما و عامدا در قرآن راه دادن است. مقوله‏هايى از عادات و عقايد مردم حجاز را در لابه لاى معارف و حيانى جاى دادن است. قطعه يا قطاعى از كل فرهنگ آن عصر را در متن قرآن برگرفتن و منعكس ساختن است. در صورتى كه طبق نظريه زبان قوم، موافقت‏با فرهنگ قوم در جايى است كه موافق با ارزشها، دانستنيها و رسومى است كه مباينت كلى با حقايق جهان ندارد.
4 - گفتيم طبق ديدگاه زبان قوم، طرح مسائل به گونه‏اى است كه وحى با يافته‏هاى مردم كه ارتباطى با دين ندارد، تعارض نمى‏كند. زيرا لازمه به زبان قوم بودن، مانوس شدن با بخشى از افكارى است كه ارتباط با دين ندارد. يافته‏هاى علمى و تاريخى كه در آن شرايط و عصر مقبول جامعه مى‏باشد و طرح و مقابله با آن براى شنوندگانش قابل هضم نيست، و ضمنا مباين با ارزشها و آرمانها هم نيست، قرآن، لزومى به نقد و رد صريح آن نمى‏بيند. مثلا اگر ديدگاه متعارف مردم آن عصر درباره وضعيت آسمان و زمين طبق نظريه بطميوسى است، قرآن به مناسبت‏خلقت آسمان و زمين و حركت ماه و خورشيد، در كلمات و بيانات خود به طور صريح به اين ديدگاهها نمى‏پردازد و در پى ابطال و يا تصحيح آن بر نمى‏آيد، گر چه كلامى هم نمى‏گويد كه آن نظريه‏ها را تاكيد و تثبيت كند. عبارات قرآن در اين موارد معمولا موجز و دو پهلو و ناظر به جنبه‏هاى هدايتى و اعتقادى و نتيجه‏گيرى است. در حالى كه نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مى‏گويد: نظريات علمى و فرهنگ مورد پذيرش قوم را مى‏آورد و هيئت‏بطليموسى و طب جالينوسى در قرآن منعكس است. لذا بسيار فرق است ميان اينكه گفته شود قرآن نظريه‏هاى باطل را آورده و هدف از آوردن آنها تاييد و تثبيت نبوده است، با اينكه گفته شود قرآن در مقام بيان و مقابله با نظرات علمى و تاريخى نبوده و با گفتارى دو پهلو نخواسته تاييد و تثبيت كند و نه با آن معارضه كند.
5 - يكى ديگر از فرقها اين است كه اگر گفته مى‏شود قرآن به زبان قوم است، واژه و مصطلحات نامانوس در فرهنگ جاهليت فقط براى به كارگيرى نشانه استعمال مى‏شود، نشانه‏هايى كه ميان صاحب وحى با مخاطبين عصر برقرار مى‏گردد و سطح آگاهى و غالب زبانى در فرهنگ متداول است. بى‏گمان در عصر آغازين بعثت، بسيارى از واژه‏ها و مفاهيم به امورى متداول بود كه مطابق باور آنان بود. نام بتها مراكز عبادت، شراب‏هاى گوناگون.
به عنوان نمونه خداوند در سوره معراج مى‏فرمايد:
شاهد مثال واژه نصب است كه به سنگى گفته مى‏شده كه در محلى خاص و در خانه‏اى نصب مى‏شد و به عنوان زيارت آن را طواف يا به عنوان بت و امر مقدس لمس مى‏كرده‏اند (41) . قرآن از اين واژه براى نشان دادن شتابندگى افراد در هجوم بسوى مركز حسابرسى استفاده مى‏كند و به طور تمثيلى اين واژه را به عنوان علامت منصوب به كار مى‏برد.

تفاوت نظريه بازتاب با نظريه سوم

6 - از سوى ديگر، نظريه بازتاب فرهنگ زمانه با نظريه سوم هم متفاوت است، چون در نظريه تاثر قرآن از فرهنگ زمانه، تفسيرى خاص از وحى به دست مى‏دهد و مى‏گويد: نزول وحى بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم علل و اسبابى در همين عالم و در تاريخ و جامعه دارد. پيامبر با توجه به فرايند استعداد و جستجوى ذهنى و تقلاى روحى به وحى دست مى‏يابد. بصيرت و معرفت او متاثر از شرايط اجتماعى و تاريخى و جغرافيايى عصر خاص خود است.
بنابراين، خداوند حقايق عالم را طبق آنچه هست نمى‏بيند. وحى و نزول قرآن در ظرف و صبغه عربى و مناسب با جزيرة‏العرب قرن هفتم ميلادى دريافت مى‏كند. (15) لذا از همان اول كشف و شهود و ادراكات معنوى او محدود است.
اما در نظريه دوم كه بازتاب فرهنگ زمانه باشد، وحى و دريافت از حقايق محدود نيست، وحى و مقولات وحيانى متعلق به جهانى است‏بى‏نهايت و وسيعتر از جهان آدمى. اما با همه اينها چون مقولات بى‏نهايت فربه در قالبى كه در خور جهان آدمى است ريزش مى‏كند آن قالبها تنگى مى‏كند و چاره‏اى جز آن نخواهد داشت كه به اقتضائات بشرى تن دهد و به تعبيرى بشرى شود درست است و بايد بپذيريم كه وحى در زندان مفاهيم انسانى افتاده و آن معانى و معارف بلند محدود شده، اما به هر حال حقايقى است كه اصل آن فارغ از اين محدوديتها هستند (16) حقايقى است كه فارغ از حروف و صوت و تنگى اين قالب‏هاست، لذا مى‏توان اين قالبها را دريد و به مغز و جوهر كلام رسيد. به معارف اصلى كه در وحى ديده شده راه يافت. مى‏توان نامتناهى را در متناهى بازيافت، در يا را در بركه انعكاس داد.
به همين دليل در خصوص قرآن به عنوان نمونه تام وحى الهى كلام محكم و متشابه مى‏شود، درحاليكه پيش از آن كه به لباس بشرى در آيد چنين تقسيم‏بندى مطرح نبوده‏است. اين محدوديتها و تنگيهاى زبان بشرى است كه معانى و اسرار بلند الهى وقتى در قالب زبان بشرى ريزش مى‏كند، زبان شفافيت و آينه‏دار بودن خود را از دست مى‏دهد و صراحت و استحكام به كنايه و ايهام بدل مى‏گردد. (17)

جمع‏بندى

بنابراين آنچه درباره جلوه‏هاى بازتاب فرهنگ زمانه گفته شد، با مواردى از نظريه به زمان قوم بودن مشترك است. به اين معنا كه پيامبر از باب رعايت زبان قوم، ويژگيهاى ادبيات عصر را ملاحظه كرده است. در عصر پيامبر فصاحت و بلاغت در اوج زيبايى خود مطرح بوده است.
قرآن از اين اسلوب ادبى و بيانى عرب به نحو احسن استفاده مى‏برد و همان سجع و قافيه، وزن و نظم كلمات را بويژه در سوره‏هاى مكى رعايت مى‏كند. يا به مناسبت‏شرايط اقتصادى، تاريخى و جغرافيايى از كلمات و اصطلاحاتى استفاده مى‏برد كه تناسب تام با جامعه بازرگانى آن روز داشته و در سخنان هدايتى و تربيتى خود با ربح، خسران، تجارت، بيع، شراء، قرض و مشتقات آنها استفاده كرده و اين مفاهيم را در امور معنوى به كار مى‏برد، به عنوان مثال در سوره و العصر، خسران را در امور معنوى يا تجارت را در سوره (فاطر / 29)
همچنين در ميان اعراب قسم خوردن، استعاره و كنايه به كاربردن، مثال زدن، فراوان بوده، يا با زبان تمثيل، زبان شعر سخن گفتن مرسوم بوده است. قرآن از اين امور استفاده كرده و به كلام ملاحت و جاذبه داده است و چه بگوييم زبان قوم است و چه بازتاب فرهنگ قوم، از اين جهت مشكلى ايجاد نمى‏كند.
آنچه مى‏تواند متمايز كننده اين دو نظريه باشد، مواردى است كه گفته شده متناسب با دانستنيهاى ابطال شده آن دوران است، يا از عادات و رسوم و باورهاى عصر قريب به بعثت است و قرآن در بيان آنها با قوم مماشات كرده و آنها را در لابه‏لاى معارف دينى آشكار و غير آشكار جاى داده است و در اهداف هدايتى و تبليغى از ظرف معلومات ومعتقدات مخاطبين‏سودجسته است.
چنين چيزهايى است كه محل بحث و بررسى و نقد جدى است.
از آنجا كه هدف اين نوشته آشنايى كامل به ديدگاه و موارد شبهه است. به مناسبت مثالهايى زده مى‏شود. در اينجا نيز به مثالى ديگر اشاره مى‏كنم كه گفته‏اند در آيه شريفه:
اما حقيقت اينست كه از اين نوع استعمالات در حد وسيعى در قرآن آمده، و منظور از آن جان و روان آدمى است. همانطور كه مردم در محاورت عمومى شنيدن را به گوش و ديدن را به چشم نسبت مى‏دهند (كه مربوط به قوه سامعه و باصره است نه گوش و چشم) حركات دل و روح را به قلب نسبت مى‏دهند (20) گرچه مبدا تمام اين حركات اعضاى آنها هستند. البته تعبيرات مجازى در زبان مردم و قرآن فراوان است وقتى قرآن مى‏گويد:
بنابراين، اولا اين كلام از باب همسويى و همراهى با عقيده قوم نيست. اين كلمه اصطلاحى است در فرهنگ عامه مردم و اختصاص به مردم جاهليت ندارد كه قلب و دل را در سينه بدانند. اگر وحشى بافقى (م 991 ه)گفته است:
الهى سينه‏اى ده آتش افروز در آن سينه دلى ده آن همه سوز
منظور و تصورش دل در اين قلب صنوبرى نبوده است تا چنين گمان شود، قلوب التى فى الصدور به همين معنا آمده است و قرآن از اين باب چنين سخنى گفته است.
ثانيا: اگر بر فرض مردم آن زمان از قرآن چنين برداشت و تصورى پيدا كرده‏اند كه قرآن از قلبى سخن مى‏گويد كه در سينه (قفسه سينه) است الزاما فهم آنان شاهد بر مقصود و مراد خداوند نيست. مردم آن عصر بسيارى از امور غيبى مانند ملائكه، جن، برزخ را به امور محسوس و مادى حمل مى‏كردند و يا تصورى خاص از وحى بر پيامبر داشتند، لذا اين دليل بر آن نمى‏شود كه كلام خداوند و مقصود همان بوده كه در اذهان آن عصررايج‏بوده، و دليل بر آن نمى‏شود كه قرآن سخنى گفته كه مطابق و در ظرف معتقدات مخاطبين آن عصر بوده است. (بين مطابق گفتن و منطبق شدن و منطبق كردن فرق است).
نمونه ديگر اين آيه شريفه است:
آيا نديده‏اى كه خدا آنچه را در زمين است‏به نفع شما رام گردانيد و كشتيها در دريا به فرمان او روانند و آسمان را نگاه مى‏دارد تا مبادا بر زمين فرو افتد، مگر به اذن او باشد.
اينكه خداوند آسمان را نگه مى‏دارد تا بر روى زمين نيافتند، براساس برداشت ظاهرى مردم از آسمان و تصورى بوده كه آن عصر داشته‏اند. بر اساس آن تصور بطليموسى آسمان هفت طبقه، و زمين يكى از اين طبقات است و طبقات ديگر بر روى زمين قرار دارد و لذا اگر قرآن مى‏گويد آسمان را نگه مى‏دارد، يعنى طبقات فوقانى آسمانها را نگه مى‏دارد تا بر زمين نيافتد. (21)
بنابر نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، اين آيه صرفا از باب همراهى با اعتقاد عامه گفته شده و بر اساس دانستنيهاى عامه استفاده هدايتى و تبليغى شده است.
در حالى كه مفسرين جديد از اين آيه معناى ديگرى مى‏فهمند و نگهدارى از آسمان را با تصور طبقه شدن افلاك مربوط نمى‏دانند. مى‏گويند، اينكه خدا آسمانها را نگه مى‏دارد، ستارگان و خورشيد و ماه را نگه مى‏دارد، با قوه جاذبه و تعيين كردن مدارهاى ثابت‏براى هر يك است (22) .
بنابراين، فرق است ميان آنچه مردم عصر از اين آيات برداشت كرده‏اند، با آنچه قرآن بيان كرده‏است.
نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مى‏گويد، قرآن در اين موارد واقعا باور مردم را بازگو كرده است، ولى نظريه زبان قوم مى‏گويد: قرآن هر گز چنين چيزى را قصد نكرده و اين مشكل عامه مردم عصر بوده كه با دانستنيهايى كه آنان را احاطه كرده به حمل آيات مطابق با نظريات پيشين دست زده‏اند، و آيات را منطبق با دانستنيهاى خود معنا و حمل كرده‏اند.
درباره مفاهيم اعتقادى، به ويژه در مورد صفات خداوند اين معنا بسيار طبيعى و تصرف جابجايى انجام مى‏شود و مفسران كلام را از آن معانى ظاهرى به مقصودهاى مناسب تبديل مى‏كنند، مثلا اگر در قرآن آمده:
اگر در امور اعتقادى، اصل و دليل قطعى ايجاب كرد كه ما از آن معناى ظاهرى و متبادر دست‏برداريم، چنين مى‏كنيم كه البته در امور علمى و تاريخى لازم است چنين عمل كنيم و از فهم عادى در گذريم. زيرا انگيزه‏ها و الزامات هر دو دسته يكى هستند و ملاك هم مى‏تواند يكى باشد.

اهداف گرايش به نظريه

قرآن پژوهان و مفسران قرآن كريم، از دير باز تلاش بى وقفه و ستودنى براى ارائه و تبيين كلام الهى كرده‏اند و در اين راستا يكى از وظايف جدى خود را دفع شبهات و ابهامات در متن كلام الهى ديده‏اند به همين دليل هر روز با صبغه و چهره‏اى مناسب با شرايط زمانى و نوع اشكالات مخالفان با مساله برخورد كرده‏اند.
بى گمان طرفداران نظريه بازتاب فرهنگ زمانه به انگيزه دفاع از قرآن در اين راه گام به پيش نهاده‏اند و در موارد تعارض ظاهرى دين و دانش به حل دشواريها پرداخته‏اند. بنابراين اهداف، اهداف مقدسى بوده و در اين جهت‏سوء نيتى در كار نيست.
از سوى ديگر راه حل‏هاى انديشه شده در زمينه دفع شبهات بر دوگونه بوده‏است.
1 - بررسى متن و دقت در محتواى كلام و كنكاش در احتمالات گوناگون مدلول آيه. در اين روش معمولا سعى مى‏شده آيه به گونه‏اى معنا و تفسير شود كه با دانش روز مباينتى پيش نيايد و حتى تا جايى بيش مى‏رفته‏اند كه تصرف در مدلول كلام بكنند و از آن معانى متداول و مشهور در ميان مفسران اعراض كنند.
اين شيوه در گذشته سابقه درازى دارد و مفسران در آيات صفات خداوند مانند: خلق، رؤيت، احاطه، قدرت، در مورد واژه‏هاى ادراك بصرى، عرش، كرسى و همچنين در مورد اراده انسان و خلق افعال و جبر و اختيار به تصرف ظاهرى و تاويل عقلانى يا توضيح تفسيرى بر مى‏آمدند، و مفاد كلام را به گونه‏اى ارائه مى‏دادند تا اشكال عقلى بيش نيايد و يا تعارض ظاهرى نداشته باشد. همين شيوه در تفسيرهاى علمى متداول و مرسوم بوده و هست. مثلا در ذيل اين آيه شريفه:
برخى از مفسران كه ديده‏ند از نظر علمى امكان ندارد جهان در شش روز آفريده شده باشد و دانش جديد سير پيدايش جهان را گسترده‏تر و طولانى‏تر از اين مى‏داند كه در اين مدت كم پديد آمده باشد، دست‏به توجيه و تفسير ديگرى در كلمه يوم زده‏اند و گفته‏اند يا منظور از روز با محاسبه گردش زمين به دور خودش نيست و به معناى دوره يا شش نوبت است و يا از آن روزهايى مى‏باشد كه قرآن مى‏گويد يك روزش برابر با هزار سال است:
خدا كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دواست در شش روز آفريد ..... (او كسى است) كه كار جهان را از آسمان تا زمين اداره مى‏كند، آنگاه در روزى كه مقدارش آن چنان كه شما بر مى‏شماريد هزار سال است‏به سوى او بالا مى‏رود (23) .
و اگر در جايى ديگر آمده است:
2 - راه ديگر براى توجيه اين دسته از آيات، توجيه به شكل كلان است تا مساله از مقوله‏هاى تفسير علمى خارج شود.
در حقيقت اصحاب نظريه بازتاب فرهنگ زمانه از اين شيوه استفاده كرده و براى رفع شبهات، مساله را به طور كلى توجيه نموده و همان معانى ظاهرى و مفهوم عصر بعثت را پذيرفته و از اين جهت تصرفى نكرده و گفته‏اند:
درست است كه قرآن مطالبى گفته كه مطابق با علوم و باورهاى عصر بعثت و مطابق با هيئت‏بطليموسى بوده، اما اين آيات به همان معانى ظاهرى متبادر است كه با علم امروز سازگارى ندارد و بايد بدانيم كه قرآن با علم و عمد اين مسائل را گفته‏است و قرآن نخواسته فرهنگ زمان عصر بعثت را نفى يا اثبات كند، بلكه خواسته از آن ديدگاهها و باورها براى ارشاد و هدايت مردم استفاده كند.
بنابراين ابطال اين آرا ابطال قرآن نيست، زيرا گرفتن از فرهنگ زمانه مقتضايش انعكاس علوم همان عصر است.

پيامدهاى نظريه

اكنون با صرف نظر از پذيرفتن اين نظريه، ببينيم اگر قبول كرديم قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است، چه لوازمى را به دنبال خواهد داشت و با قبول اين نظريه بايد چه چيزهايى را در نهايت‏بپذيريم و مبناى كنكاشهاى‏تفسيرى واجتهادى‏خود قرار دهيم.
1 - نخستين نكته اين است كه همه آنچه در قرآن بيان شده نكات دائمى و ابدى نيستند. مطالبى كه در قرآن آمده به دو قسم جوهرى و عرضى، حقايق ازلى و ابدى و فرعى و بر گرفته از فرهنگ عصر، حقايق لاهوتى و غيبى و يافته‏هاى زوال پذير تقسيم مى‏شود. بنابراين تقسيم، جوهريها و حقايق لاهوتى، امور ثابت و غير قابل دگرگونى‏اند و امور عرضى و بر گرفته از فرهنگ‏زمانه، امكان زوال و تغيير دارند و تابع تحولات اجتماعى و علمى و فرهنگى جوامع آينده است.
اما معيارهاى آنها كدام است و از چه طريقى مى‏توان جوهريها و حقايق لاهوتى و امورى كه از فرهنگ گرفته نشده را از ديگر امور جدا كرد، روشن نيست و جاى بحث و بررسى مستقلى دارد.
2 - بنابراين نظريه و با تقسيمى كه از معارف و يافته‏هاى دينى به دست مى‏آيد، فهم ما از دين و مقولات دينى دگرگون مى‏شود. اين تئورى ما را ملزم مى‏كند آنچه در قرآن آمده بررسى كنيم. ببينيم كدام قسمت از آنها لاهوتى و زوال ناپذير و از يافته‏هاى اصلى دين و كدام مورد آنها از فرهنگ زمانه گرفته شده و طبعا محدود و مقيد به عصر خاصى است و آن كلمات قابل استناد نيستند، زيرا خداوند از بين آنها قصد جدى نداشته است.
اما مشكل در اينجاست كه نمى‏دانيم كدام موارد از آنها جوهرى هستند و كدام از آنها برگرفته از فرهنگ عصر. زيرا چه بسا ممكن است ما بسيارى از نكات را يافته‏هاى ازلى و ابدى بدانيم، اما با تحولات علمى و رشد انديشه اجتماعى، زمينه فراخ شدن ميزان امور عرضى فراهم گردد و از آن دسته به دسته مقابل منتقل شود.
بگذريم، از اينكه اين مساله زمينه تاب و پيچشهاى فراوان دارد و تفسيرهاى مختلفى را به خود مى‏گيرد يكى آن را متعارض مى‏شمارد و ديگر غير متعارض، زيرا قرآن ذو وجوه است. لذا اين تقسيم بندى هميشه ثابت نيست و همواره زمينه فراخ شدن و جابجايى موضوعات فراهم مى‏گردد.
چه كسى واقعا تصور مى‏كرد، روزى راز آيه شريفه (لقمان / 34) كشف مى‏شود.
آيه شريفه
حال كه مساله دانش هواشناسى و علم پزشكى به درجه‏اى از رشد نايل آمده كه مى‏تواند پيش‏بينى كند كى و چگونه باران مى‏آيد، و بچه در رحم دختر است‏يا پسر، ديگر وجهى براى ذكر آن براى خدا و اختصاصى بودن مساله (طبق آنچه در روايات آمده (26) ) نيست.
در اينجا گرچه از سوى مفسران معاصر توجيهاتى ذكر شده، اما ممكن است طرفداران نظريه بازتاب بگويند، اين مطالب ناظر به دانستنيهاى عصر بعثت‏بوده، آنچه در اين موارد مهم است نتيجه گيرى هدايتى و اعتقادى آن است.
نمونه ديگر درباره آيه شريفه:
تفسير آيه بنابر مدلول كلام و تصرفهاى لفظى، روشى است كه مفسران معاصر انجام داده‏اند (27) اما براى صاحب نظريه نيز اين توجيه ممكن است مطرح باشد كه اين مساله ناظر به دوران گذشته بوده وبازتاب فرهنگ زمانه است. (28)
بنابراين ملاك اين تقسيم بندى پديد آمدن برخى تعارضهاى ظاهرى ميان قرآن و يافته‏هاى علمى است و اين پيامد پايان ناپذير است.
3 - طبعا با پذيرفتن اين تقسيم و با پشتوانه نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، تنها در مقام تفسير جهان و توضيح جهان بينى و تصحيح دانستنيها و نگرش به پديده‏هاى جهان چنين تحليلى به كار نمى‏آيد، بلكه در دستورات عملى و در استنباط احكام اين نظريه كار خود را انجام مى‏دهد و در آيات الاحكام به گونه‏اى ديگر چهره مى‏نمايد. با بسيارى از دستورات عملى برخورد مى‏شود و دوام و اعتبار عملى خود را از دست فقيه مى‏گيرد، زيرا مى‏گويد اين احكام نمى‏تواند ناظر به همه زمانها و در تمام دورانها قابل اجرا باشد زيرا اين احكام ناظر به شرايط عصر خاصى بوده و بازتاب فرهنگ زمانه است.
به عنوان نمونه در جهت فهم اين پيامد به مثالى اشاره مى‏كنم. در فقه مجسمه سازى حرام شده‏است، اما در اين اواخر اين حكم ناظر به فرهنگ و باور مردم آن دوران دانسته شده بدان جهت كه بت پرستى رواج كامل داشت و مجسمه سمبل پرستش موجودى بود در حالى كه آن فرهنگ و باور عوض شده و ساختن مجسمه پلاستيكى و سنگى و فلزى در مقوله ديگرى قرار گرفته است. عروسك براى بازى بچه و مجسمه حيوانات را براى زيبايى و آفرينشهاى هنرى و مجسمه شخصيتهاى علمى و فرهنگى را براى تجليل از مقام علم و فرهنگ مى‏دانند و لذا اين حكم فقهى دگرگون يافته و حكم حرمت ناظر به آن دوران و فرهنگ تفسير شده است. (29) در اينجا آيا مى‏توان بدون مراجعه به دليل، حرمت‏مجسمه‏سازى‏چنين‏برداشتى‏كرد؟
4 - يكى ديگر از پيامدهاى فرهنگ زمانه اين است كه وقتى گفته مى‏شود وحى همزبانى با مخاطبين پيدا مى‏كند و از باب همراهى بسيارى از دانستنيها و باورهاى آنان را مى‏آورد و در شيوه سخن گفتن از روش آنان استفاده مى‏كند، قهرا مبانى زبانشناختى را دگرگون مى‏كند. بنابراين تفسير زبان قرآن ويژگيها و خصايص مردم آن عصر را پيدا مى‏كند و طبعا قرآن به زبان قوم نيست، قرآن زبان قوم است و هر مشخصه‏اى زبان عرب عصر بعثت داشته باشد قرآن همان مشخصه را خواهد داشت.
اگر فرهنگ مردم عصر جاهليت و عصر نزول قرآن، مجاز، استعاره، كنايه، تمثيل، قسم، تشبيه، رمز و دهها نوع مساله ادبى و زبانى را بر مى‏تابد، زبان قرآن نيز همين خصوصيات را دارا مى‏گردد و قرآن در موافقت‏بافرهنگ زبانى عرب در آمده و به نوعى متضمن اين امور مى‏گردد. همچنين اگر در فرهنگ توده مردم عرب به هنگام سخن گفتن مبالغه، مسامحه و مماشات با باورها و معلومات عصر راه يافته، چنين وضعيتى نيز در زبان قرآن سرايت مى‏كند و قرآن در شيوه اداى مطالب و طرح موضوعات چنين خصوصيتى را داراست و به هنگام تعبير اين شيوه را به كار مى‏برد. (30)
گرچه گفتن چنين پيآمدى چه بسا آسان به نظر مى‏رسد، اما حقيقتا پذيرش اين نتيجه، مسائل فراوانى را دچار واژگونى مى‏كند و در شيوه تفسير و استنباط احكام دگرگونى بسيارى را به وجود مى‏آورد. بايد قبول كرد زبان قرآن تا حدودى عدم صراحت دارد و واقع نمايى آن در پاره‏اى از مواضع محل ترديد است. به طورى كه در زبان خصلت تمثيلى و كنايى و عرفى مردمى غلظت و وسعت‏بيشتر مى‏يابد، و مجاز گويى در آن شيوه‏ها پيدا مى‏كند، مفاد ظاهرى آن از مراد اصلى متكلم دورتر خواهد افتاد و امر تاويل جواز بيشترى خواهد يافت. (31)
5 - از نتايج ديگرى كه با قبول اين نظريه و فرض زبانشناختى مطرح است، دگرگونى در شيوه تفسير و استنباط از قرآن است.
در اين صورت، قرآن به مثابه يك زبان عرفى ساده بر خورد مى‏شود و كند و كاوهاى لفظى و زير و رو كردنهاى مدلول كلامى و بررسى اح

مقالات مشابه

نقد ديدگاه مستشرقان در مورد تاثيرپذيري قرآن از اشعار عصر نزول

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهاسماعیل ابراهیمی, محمد جواد اسکندرلو

نقد دیدگاه وجود خرافات ضد علم در قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهمحمدعلی رضایی اصفهانی, روح‌الله بهادری جهرمی

فرهنگ زبانی عرب و نقش آن در ترجمه قرآن کریم

نام نشریهتحقیقات علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهقاسم فائز, محمدعلی حیدری مزرعه آخوند

تحلیلی بر اندیشه انعکاس فرهنگ زمانه در قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهمحمدکاظم رحمان ستایش, سیدمحسن خلیلی‌نژاد, صادق شیخلو

آية «نهي از سؤال» و رابطة آن با عصري بودن قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهمحمد حاج ابوالقاسم

قرآن و فرهنگ زمانه؛ نقد و بررسي

نام نشریهسخن جامعه

نام نویسندهمحمدحسن اخلاقی

سیر تحول دیدگاههای خاورشناسان در مورد مصادر قرآن

نام نشریهپژوهش‌های قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدکاظم شاکر, محمدسعید فیاض

نقد تاریخیت قرآن

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهعلیرضا قائمی‌‎نیا

تشبیهات و تمثیلات قرآن و فرهنگ زمانه

نام نشریهسفینه

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, نجمیه افشاری