يكى ديگر از نظريات (1) در انعكاس جلوههاى فرهنگى و ذهنى عصر رسالت در قرآن و در پاسخ به اشكالات مربوط به موضوع، اين است كه بگوييم مطالب ياد شده در قرآن عقيده صاحب وحى نيست و قرآن آنها را از باب همراهى با فرهنگ عصر خود آورده است.
در توضيح اين نظريه در آغاز به شرح و تبيين آن از سوى قائلينش مىپردازيم و آنگاه تفاوتهاى اساسى ميان نظريه بازتاب فرهنگ زمانه با زبان قوم را بيان مىكنيم، سپس دلايل اين نظريه از زبان گويندهگانش خواهد آمد، آنگاه به انگيزهها و پيامدهاى آن اشاره خواهد شد و در پايان به نقد اين ديدگاه مىپردازيم.
فرهنگ، به آداب، عادات، عقايد، معارف، مناسبات، رسوم و جهانبينى قوم، ملت و جامعه گفته مىشود. وقتى سخن از فرهنگ عصر يا فرهنگ ملتى به ميان مىآيد در حقيقت از اخلاقيات، باورها، مناسبتهاى اجتماعى، دانستنيها و بالاخره ديدگاههاى كلى آنان نسبتبه جهان و انسان سخن گفته مىشود. طبعا فرهنگ شامل آداب، و سنن رفتارى و عقايد خرافى مىگردد.
معمولا فرهنگ ملتها از يكديگر متمايز مىباشد. ممكن است ملتى با ملت ديگر مشتركاتى داشته باشد و در دو برهه تاريخى آن مشتركات فرهنگى همچنان باقى بماند، اما تحولات اجتماعى و سياسى زمينه دگرگونى در فرهنگ يك ملت را فراهم ساخته، و بگونهاى دگرگون شده كه فرهنگ عصر رسالتبا فرهنگ عصر كنونى به دو عنوان متمايز از هم توصيف شوند.
بنابراين همانطورى كه فرهنگ مردم چين با ژاپن، ايران با عراق، افغانستان با تاجيكستان، يا افغانستان با ايران تفاوت دارد، يا فرهنگ ملتهاى اسلامى با ملتهاى مسيحى فرق اساسى و نمودى مشخص و معين دارند فرهنگ يك كشور نيز در دو برهه تاريخى مىتواند كاملا دگرگون و متمايز شده باشد و اگر چه تحت نام اسلام يا ايران يا جزيره العرب باشند اما فرهنگ آنان يكسان نباشد، زيرا در طى ادوار تاريخ افكار و عقايد و سنن و آداب و رسوم آنان تحول مىيابد و فاصله آنچنان عميق مىشود كه اين ملت و قوم و مذهب و مكتب با دو عنوان متمايز توصيف مىگردند. به عنوان مثال فرهنگ كشور ايران مسلمان قرن هشتم و نهم پيش از صفويه و داراى حكومتسنى را نمىتوان با فرهنگ قرن دهم و يازدهم به بعد تا عصر حاضر يكى دانست و تلقى واحدى از فرهنگ اين ملتها داشت. ممكن است همانطورى كه گفته شد نقاط مشترك بسيارى وجود داشته باشد، اما دگرگونيهاى فراوان را هم نمىتوان ناديده گرفت، و همه را به حساب يك فرهنگ قلمداد كرد.
بنابراين، فرهنگ ملتها همواره دستخوش دگرگونى و تبديل است و ريشه در تحولات علمى و رشد انسانى دارد و باورها و ساخت و ساز اجتماعى و اقتصادى آنان را آرام آرام و در طى زمانهاى طولانى تغيير مىدهد.
صاحبان نظريه بازتاب فرهنگى نسبتبه انعكاس مطالبى در قرآن كه به مسائل علمى، تاريخى، اعتقادى و اجتماعى پرداخته، براى رفع شبهات مطرح شده مىگويند: قرآن اين مطالب را از باب همراهى با فرهنگ عصر گفته استيعنى بگونهاى از آداب، عادات، عقايد، رسوم، مناسبتها و جهانبينى عصر نزول در قرآن سخن گفته و گونههايى از باورها و دانستنيهاى فرهنگ جاهليت را عالما و عامدا در قرآن جا داده است. آقاى بهاءالدين خرمشاهى در توضيح اين سخن مىنويسد:
بنابراين، طبق اين نظريه، صاحب وحى با آگاهى از موقعيت و شرايط اجتماعى عصر جاهليت و با برنامه و مصلحت اين مقوله از مطالب را در جاىجاى قرآن آورده است. لذا گفته مىشود: قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است نه باين معناست كه ناخودآگاه و بدون توجه صاحب وحى و بدون توجه به پيامد آن فرهنگ عصر در اين مباحث راه يافته، بلكه به دليل عواملى كه بعدا خواهد آمد خود خداوند مقولههايى از عادات و عقايد و معارف و جهانبينى مردم حجاز و مخاطبين عصر نزول را در لابهلاى معارف وحيانى منعكس ساخته است.
در زمينه انعكاس فرهنگ زمانه سهگونه و سه نوع مطلب قابل تصور است:
1 - از آنجا كه قرآن با مردم عصر خود سخن مىگويد، طبعا مقدارى از كلمات، تلقيات و اصطلاحات آنان در قرآن منعكس است و اين مطلب گريز نا پذيراست. زيرا طبيعتسخن گفتن با مردمى، بر گرفتن از زبان آن مردم است.
2 - هدف قرآن مبارزه با خرافات، عقايد باطل، عادات جاهلى رسوم بى معنا و درنهايت رشد عقلانى مسلمانان است. هدف نجات مردم از فرهنگ منحط عصر است، لذا لازم استيكايك آنها را مطرح كند و با آن عقايد و عادات فاسد مبارزه كند. بنابراين آنچه در قرآن از فرهنگ زمانه بازتاب يافته، در آنجاهايى است كه قرآن قصد مبارزه با آنها را داشته و برخورد فرهنگى و عقلانى كرده و به قصد تاييد يا مسكوت بر گزار كردن از كنار آنها نگذشته است.
3 - تصورى غير از دو تصور پيشين: منظور از بازتاب يافتن فرهنگ زمانه اين است كه آن دو تصور به اضافه اين قضيه كه قرآن مقدارى از نظريات علمى و فرهنگ مورد پذيرش قوم را آورده است. (گر چه قرآن مىدانسته كه اين نظريات علمى و باورهاى اعتقادى باطل است و در آينده بطلان آنها ظاهر خواهد شد) اما با همه اينها، اين مقولهها را در قرآن جاى داده است.
آنچه محل بحث و مورد توجه در نظريه دوم است و در اين مقاله دنبال مىگردد، فرض سوم است، وگرنه همانطورى كه بعدا توضيح خواهيم داد، نسبتبه بند اول و دوم حساسيتى نيست. فرض دوم در كلام قائلين نظريه زبان قوم مطرح شد و تفاوتهاى آن با نظريه بازتاب فرهنگ زمانه خواهد آمد.
بگذريم، نظريه بازتاب فرهنگ زمانه شامل دو قسمت مىشود، يكى تصور اول و دوم و يكى هم تصور سوم و راه يافتن يافتههاى علمى و فرهنگى باطل عصر رسالت در قرآن. بىگمان بند اول و دوم از اين احتمالات مورد بحث نيست و تفاوت در بند سوم است.
در توضيح و اثبات دقيق اين نظريه باز هم از آقاى خرمشاهى نقل كنيم كه مىنويسد:
همين نويسنده در قسمتى ديگر از مقاله خود باز در توضيح نظريه و رفع شبهه از آن مىنويسد:
بنابراين تنها سخن در انعكاس زبان قوم و سخن از باب راه يافتن طبيعى تلقيات يا برگرفتن از مفاهيم و اصطلاحات و امثال قوم نيست، بلكه سخن از همراهى، و بهرهگيرى از دانستنيها و باورهاى باطل عصر به طور آگاهانه در جهت اهداف الهى است. لذا مواردى از نمودهاى بازتاب فرهنگ زمانه در كلام نويسنده چون سحر و ساحرى، چشم زخم، جن مطرح و در نوشته به عنوان شاهد مثال آورده مىشود.
نويسنده ديگرى كه همين نظريه را مطرح كرده ولى در ظاهر و در عنوان مقاله مساله همزبانى با بشر و هم لسانى با قوم را عنوان كردهاست مىنويسد:
بنابراين پذيرفتهاند كه زبان قوم تجلى فرهنگ يا بازتاب و انعكاس استبه همين دليل تعبير كردهاند: وقتى گفته مىشود قرآن لسان عربى است، يعنى قرآن به فرهنگ اعراب سخن گفته است. انبيا با مخاطبين خود همزبان شده و محرم آنان شدهاند. وانگهى آنچه در نظر اين نويسنده مطرح است، بهره جستن مقام و صاحب وحى از باورها و عواطف باطل مخاطبان در رساندن سخن حق است. نكته مهم اين ديدگاه در همين سخن و در پيامد پذيرفتن آن است
براى روشن شدن مطالب عين كلمات نويسنده را كه در آغاز براى دفع توهم بيان مىكند نقل مىكنيم كه مىنويسد:
موافق فرهنگ قوم سخن گفتن، يعنى نهال سخن حق و پيام نوى خود را در ضمير فرهنگى آن قوم كاشتن، بهره جستن از فرهنگ، ادبيات، تاريخ، نوع معيشت آنان در ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن خود، تكيه بر مشتركات مقبول براى رساندن پيام به اذهان مخاطبان از يك عامل مناسب و آشنا استفاده كردن. آگاهى از معلومات، باورها و عواطف مخاطبان و بهره جستن از آنها در رساندن سخن خود نه به ميل آنها سخن گفتن، نه تاييد و نه تكذيب دانستهها و معلومات آنها، بلكه استفاده از آنان در رساندن سخن خود به ذهن و ضمير مخاطب» (6) .
نكته مهم سخن، همين پارگراف آخر است كه مىگويد:
خوب اين دانستهها و معلومات قوم اگر تا آخر با علم و عقل منافاتى نداشته باشد و با حقايق هستى نا ساز گارى پيدا نكند، مشكلى ايجاد نمىكند و جاى بحث و انكار نيست و آنچه را قرآن گفته و مردم آن عصر باور داشتهاند حق است و گفتنش بىمانع، و جاى بالا و پايين رفتن نيست و نويسنده محترم هم به دنبال آن نيست.
مشكل در قسمت ديگر سخن است، آنجايى كه آن دانستنيها بر خلاف حق و واقع باشد و با قواعد عقلى و دانشهاى قطعى ناسازگارى داشتهباشد، و در عين حال قرآن آنها را تكرار كردهباشد. در اين صورت بايد ببينيم اين عقايد باطل، دانستنيهاى زوال پذير آيا مىتواند عامل مناسب و آشنا براى استفاده كردن و رساندن سخن حق باشد؟
اگر قرآن قول فصل است، يعنى فيصله دهنده بين حق و باطل است، جدى است و بيهوده و هزل نيست (و ما هو بالهزل) (طارق / 13 - 14). اگر قرآن كلام وحيى است كه از روى هوا و هوس نيامده و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آنها را از سوى خدا آوردهاست، آيا معنا دارد سخنى را بگويد كه باطل باشد و طبق نظريه و اعتقاد باطل استنتاج هدايتى و تربيتى كند.
بازتاب فرهنگ زمانه شدن، يعنى منعكس كردن آن باورهاى باطل و استفاده كردن از دانستنيهاى جهلگونه براى ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن حق. رساندن پيام به اذهان مخاطبان از عامل مناسب آن عصر، عامل مناسبى كه بعدها تبديل به عامل نامناسب مىشود و خرافى و باطل بودنش آشكار مىگردد.
بر اساس اين ديدگاه، گوينده نظريه مىگويد: قرآن از باب مسامحه و مماشات، عقايد و دانشهاى مخاطبان عصر را براى رساندن سخن حق و جاانداختن در ذهن مخاطبان خود مطرح مىكند، و اين است معناى بازتاب فرهنگ قوم.
به عنوان نمونه اين نويسنده محترم از مرحوم آيةالله طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن در ذيل آيه شريفه:
نمونه ديگر درباره انكار وجود جن در جهان خارج است كه طبق اين نظريه، طرح آن در قرآن و آن هم با صراحت و به طور مكرر بازتاب فرهنگ زمانه و انعكاسى از ديدگاههاى عرب جاهليتشمرده شده است. آقاى خرمشاهى باز در اين مورد پس از طرح نظريه به ذكر اين موارد مىپردازد و مىنويسد:
و از اينجا نتيجه مىگيرد كه قرآن از راه مماشات با فرهنگ جاهليتبدين گونه از جن و احوال آن سخن گفته است».
نويسنده ديگرى كه او هم نيز از طرفداران نظريه بازتاب فرهنگ زمانه است، مساله رابه گونهاى ديگر توضيح مىدهد. وى مساله را به حقايق و صورتها تقسيم مىكند و معتقد استحقايق تغيير ناپذير و جاويدان هستند، اما بيان آنها و صورت ترسيمى از آنها متفاوت و ممكن استبه اشكال مختلفى در بيايد. قرآن كريم مىخواسته حقايقى را بيان كند، اما ناچار بوده از فرهنگ و معارف دوران خود استفاده كند، وعظ و ارشاد و تنبه و توجه را در قالب مفاهيم و معتقدات عصر خود ارائه دهد. اين مساله هم اشكالى ندارد و چيزى را عوض نمىكند، به همين دليل اين نويسنده كه از مفسران عرب معاصر است مىنويسد:
به همين دليل اين دسته از آيات قرآن داخل در متشابهات قرآن مىباشند و داراى تاويلات بسيار فراوان هستند». (9)
اين مفسر كه در موارد بسيارى از تفسير و مقدمه كتابش (10) تلاش مىكند تا ثابت كند قرآن برخورد فعالى نسبتبه فرهنگ عصر داشته و با آن مبارزه كرده، اين نظريه را مطرح مىكند و طرح مسائل علمى را صرفا از باب همراهى با فرهنگ زمانه مىداند، به همين دليل در فوايد اين نظريه مىنويسد:
حمل آيات فوق به بازتاب فرهنگ زمانه بودن قرآن، فوايد نيكويى را به دنبال مىآورد، زيرا مسلمان را مقيد به نظريات علمى و فنى خاص نمىكند، زيرا بيان آنها مستند به وحى نيست و برگرفته از فرهنگ دوران است (11)
ما در گذشته (12) به حد كافى درباره اين دو نظريه سخن گفتيم و در مشخصات هر يك از نظريههاى زبان قوم بودن قرآن يا بازتاب فرهنگ زمانه بودن آن توضيحاتى داديم، اما روال بحثبه گونهاى است كه نيازمند مقايسه است.
اين بحث در مقام تبيين اين حقيقت است كه اگر قرآن به زبان قوم است چه فرقى با نظريه بازتاب فرهنگ در نتيجه و پيامد دارد؟
1 - اولا، در آغاز، مناسب است توضيح داده شود كه ميان اينكه بگوييم قرآن و حيى است كه به زبان قوم استيا اينكه بگوييم اصلا قرآن زبان قوم است تفاوت وجود دارد زيرا در صورت اول، قرآن وحيى است كه پيامبر حقايقى را شهود و كشف مىكند. تجربه باطنى است كه جهان درون و بيرون را درمىيابد و با عالم غيب ارتباط برقرار مىكند و دريافتى از حقايق مىنمايد و آن معانى و الفاظ بر زبانش جارى مىشود. در اين صورت از نظر به كارگيرى واژه و قواعد ادبى و ارتباط با مخاطب آنچه به عنوان يك كتاب هدايت جاويدان لازم است، رعايت مىگردد. همچنين سطح دريافت مخاطبان و شرايط فرهنگى و نيازها و پرسشهاى آنان را در نظر مىگيرد و كلام را مناسب با اين مسائل عرضه مىدارد.
خداوند مناسب فرهنگ حاكم بر حجاز و آن برهه تاريخى، جاذبهها و آفرينشهاى هنرى را پديد آورد. چون در زبان قوم مجاز، استعاره، كنايه، تمثيل، نظم در چنين واژگان و دهها مساله ادبى ديگر وجود دارد، بنابراين طبيعى است كه قرآن به همين گونه آورده شود و مطالب در سطحى قابل قبول براى مخاطبان عصر عرضه شود.
اما با همه اينها به زبان قوم بودن به اين معنا نيست كه تمام آنچه در ادبيات و فرهنگ قوم است، در اين زبان منعكس است و در بست فرهنگ قوم، زبان قرآن باشد.
اما در صورت دوم كه قرآن زبان قوم است، در حقيقت عينيت و وحدت ميان وحى با زبان قوم است. به لسان قوم نيست، خود لسان قوم است. در اين فرض، مىتوان گفت همان نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مىباشدكه در توضيح آن باز سخنخواهيم گفت.
2 - در صورتى كه قرآن به زبان قوم آوردهشده باشد، قرآن هويت و زبانى مستقل دارد كه از واژگان و مفاهيم قوم استفاده مىكند. سطح ذهنى آنان را رعايت مىكند. پيام قرآن براى همه اقشار اجتماعى آوردهمىشود، از اهداف اصلى دين خارج نمىگردد و خود را به امورى كه وظيفه پيامبران نيست در نمىافكند، در عين حال جلوهها و نمودهايى از زبان قوم در آن يافت مىشود.
بنابراين به زبان قوم شدن اين است كه واژگان قوم را مىآورد و زبان به عنوان نقطه رابطه و سكوى تفهيم و تفاهم مطرح مىگردد و به وسيله آن مقصودها به ديگران منتقل مىشود.
اما در صورتى كه قرآن بازتاب فرهنگ زمانه باشد يا به تعبيرى لغزندهتر، قرآن زبان قوم باشد، در اين صورت قرآن همراه با قوم، منعكس كننده ايدهها، آمال و باورهاى قوم است. آينه تجلى فرهنگ و معتقدات، تئوريها و جهانبينى قوم است. بنابراين نظريه، نه تنها الفاظ، واژهها، ذوق و سليقهها و احيانا برخى معتقدات قوم در قرآن وجود دارد، بلكه باورها و دانستنيهاى قوم و فرهنگ حاكم برآن عصر باتمام قامتحضور كامل دارد (31) .
3 - در ديدگاه بازتاب فرهنگ زمانه، ديگر هم لسانى با قوم نيست، موافقتبا فرهنگ قوم است. سخن حق را در قالب فرهنگ و ادبيات، تاريخ، ايدهها و آرمان قوم نشان دادن است، گونههايى از باورها و دانستنيهاى فرهنگ جاهليت را عالما و عامدا در قرآن راه دادن است. مقولههايى از عادات و عقايد مردم حجاز را در لابه لاى معارف و حيانى جاى دادن است. قطعه يا قطاعى از كل فرهنگ آن عصر را در متن قرآن برگرفتن و منعكس ساختن است. در صورتى كه طبق نظريه زبان قوم، موافقتبا فرهنگ قوم در جايى است كه موافق با ارزشها، دانستنيها و رسومى است كه مباينت كلى با حقايق جهان ندارد.
4 - گفتيم طبق ديدگاه زبان قوم، طرح مسائل به گونهاى است كه وحى با يافتههاى مردم كه ارتباطى با دين ندارد، تعارض نمىكند. زيرا لازمه به زبان قوم بودن، مانوس شدن با بخشى از افكارى است كه ارتباط با دين ندارد. يافتههاى علمى و تاريخى كه در آن شرايط و عصر مقبول جامعه مىباشد و طرح و مقابله با آن براى شنوندگانش قابل هضم نيست، و ضمنا مباين با ارزشها و آرمانها هم نيست، قرآن، لزومى به نقد و رد صريح آن نمىبيند. مثلا اگر ديدگاه متعارف مردم آن عصر درباره وضعيت آسمان و زمين طبق نظريه بطميوسى است، قرآن به مناسبتخلقت آسمان و زمين و حركت ماه و خورشيد، در كلمات و بيانات خود به طور صريح به اين ديدگاهها نمىپردازد و در پى ابطال و يا تصحيح آن بر نمىآيد، گر چه كلامى هم نمىگويد كه آن نظريهها را تاكيد و تثبيت كند. عبارات قرآن در اين موارد معمولا موجز و دو پهلو و ناظر به جنبههاى هدايتى و اعتقادى و نتيجهگيرى است. در حالى كه نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مىگويد: نظريات علمى و فرهنگ مورد پذيرش قوم را مىآورد و هيئتبطليموسى و طب جالينوسى در قرآن منعكس است. لذا بسيار فرق است ميان اينكه گفته شود قرآن نظريههاى باطل را آورده و هدف از آوردن آنها تاييد و تثبيت نبوده است، با اينكه گفته شود قرآن در مقام بيان و مقابله با نظرات علمى و تاريخى نبوده و با گفتارى دو پهلو نخواسته تاييد و تثبيت كند و نه با آن معارضه كند.
5 - يكى ديگر از فرقها اين است كه اگر گفته مىشود قرآن به زبان قوم است، واژه و مصطلحات نامانوس در فرهنگ جاهليت فقط براى به كارگيرى نشانه استعمال مىشود، نشانههايى كه ميان صاحب وحى با مخاطبين عصر برقرار مىگردد و سطح آگاهى و غالب زبانى در فرهنگ متداول است. بىگمان در عصر آغازين بعثت، بسيارى از واژهها و مفاهيم به امورى متداول بود كه مطابق باور آنان بود. نام بتها مراكز عبادت، شرابهاى گوناگون.
به عنوان نمونه خداوند در سوره معراج مىفرمايد:
شاهد مثال واژه نصب است كه به سنگى گفته مىشده كه در محلى خاص و در خانهاى نصب مىشد و به عنوان زيارت آن را طواف يا به عنوان بت و امر مقدس لمس مىكردهاند (41) . قرآن از اين واژه براى نشان دادن شتابندگى افراد در هجوم بسوى مركز حسابرسى استفاده مىكند و به طور تمثيلى اين واژه را به عنوان علامت منصوب به كار مىبرد.
6 - از سوى ديگر، نظريه بازتاب فرهنگ زمانه با نظريه سوم هم متفاوت است، چون در نظريه تاثر قرآن از فرهنگ زمانه، تفسيرى خاص از وحى به دست مىدهد و مىگويد: نزول وحى بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم علل و اسبابى در همين عالم و در تاريخ و جامعه دارد. پيامبر با توجه به فرايند استعداد و جستجوى ذهنى و تقلاى روحى به وحى دست مىيابد. بصيرت و معرفت او متاثر از شرايط اجتماعى و تاريخى و جغرافيايى عصر خاص خود است.
بنابراين، خداوند حقايق عالم را طبق آنچه هست نمىبيند. وحى و نزول قرآن در ظرف و صبغه عربى و مناسب با جزيرةالعرب قرن هفتم ميلادى دريافت مىكند. (15) لذا از همان اول كشف و شهود و ادراكات معنوى او محدود است.
اما در نظريه دوم كه بازتاب فرهنگ زمانه باشد، وحى و دريافت از حقايق محدود نيست، وحى و مقولات وحيانى متعلق به جهانى استبىنهايت و وسيعتر از جهان آدمى. اما با همه اينها چون مقولات بىنهايت فربه در قالبى كه در خور جهان آدمى است ريزش مىكند آن قالبها تنگى مىكند و چارهاى جز آن نخواهد داشت كه به اقتضائات بشرى تن دهد و به تعبيرى بشرى شود درست است و بايد بپذيريم كه وحى در زندان مفاهيم انسانى افتاده و آن معانى و معارف بلند محدود شده، اما به هر حال حقايقى است كه اصل آن فارغ از اين محدوديتها هستند (16) حقايقى است كه فارغ از حروف و صوت و تنگى اين قالبهاست، لذا مىتوان اين قالبها را دريد و به مغز و جوهر كلام رسيد. به معارف اصلى كه در وحى ديده شده راه يافت. مىتوان نامتناهى را در متناهى بازيافت، در يا را در بركه انعكاس داد.
به همين دليل در خصوص قرآن به عنوان نمونه تام وحى الهى كلام محكم و متشابه مىشود، درحاليكه پيش از آن كه به لباس بشرى در آيد چنين تقسيمبندى مطرح نبودهاست. اين محدوديتها و تنگيهاى زبان بشرى است كه معانى و اسرار بلند الهى وقتى در قالب زبان بشرى ريزش مىكند، زبان شفافيت و آينهدار بودن خود را از دست مىدهد و صراحت و استحكام به كنايه و ايهام بدل مىگردد. (17)
بنابراين آنچه درباره جلوههاى بازتاب فرهنگ زمانه گفته شد، با مواردى از نظريه به زمان قوم بودن مشترك است. به اين معنا كه پيامبر از باب رعايت زبان قوم، ويژگيهاى ادبيات عصر را ملاحظه كرده است. در عصر پيامبر فصاحت و بلاغت در اوج زيبايى خود مطرح بوده است.
قرآن از اين اسلوب ادبى و بيانى عرب به نحو احسن استفاده مىبرد و همان سجع و قافيه، وزن و نظم كلمات را بويژه در سورههاى مكى رعايت مىكند. يا به مناسبتشرايط اقتصادى، تاريخى و جغرافيايى از كلمات و اصطلاحاتى استفاده مىبرد كه تناسب تام با جامعه بازرگانى آن روز داشته و در سخنان هدايتى و تربيتى خود با ربح، خسران، تجارت، بيع، شراء، قرض و مشتقات آنها استفاده كرده و اين مفاهيم را در امور معنوى به كار مىبرد، به عنوان مثال در سوره و العصر، خسران را در امور معنوى يا تجارت را در سوره (فاطر / 29)
همچنين در ميان اعراب قسم خوردن، استعاره و كنايه به كاربردن، مثال زدن، فراوان بوده، يا با زبان تمثيل، زبان شعر سخن گفتن مرسوم بوده است. قرآن از اين امور استفاده كرده و به كلام ملاحت و جاذبه داده است و چه بگوييم زبان قوم است و چه بازتاب فرهنگ قوم، از اين جهت مشكلى ايجاد نمىكند.
آنچه مىتواند متمايز كننده اين دو نظريه باشد، مواردى است كه گفته شده متناسب با دانستنيهاى ابطال شده آن دوران است، يا از عادات و رسوم و باورهاى عصر قريب به بعثت است و قرآن در بيان آنها با قوم مماشات كرده و آنها را در لابهلاى معارف دينى آشكار و غير آشكار جاى داده است و در اهداف هدايتى و تبليغى از ظرف معلومات ومعتقدات مخاطبينسودجسته است.
چنين چيزهايى است كه محل بحث و بررسى و نقد جدى است.
از آنجا كه هدف اين نوشته آشنايى كامل به ديدگاه و موارد شبهه است. به مناسبت مثالهايى زده مىشود. در اينجا نيز به مثالى ديگر اشاره مىكنم كه گفتهاند در آيه شريفه:
اما حقيقت اينست كه از اين نوع استعمالات در حد وسيعى در قرآن آمده، و منظور از آن جان و روان آدمى است. همانطور كه مردم در محاورت عمومى شنيدن را به گوش و ديدن را به چشم نسبت مىدهند (كه مربوط به قوه سامعه و باصره است نه گوش و چشم) حركات دل و روح را به قلب نسبت مىدهند (20) گرچه مبدا تمام اين حركات اعضاى آنها هستند. البته تعبيرات مجازى در زبان مردم و قرآن فراوان است وقتى قرآن مىگويد:
بنابراين، اولا اين كلام از باب همسويى و همراهى با عقيده قوم نيست. اين كلمه اصطلاحى است در فرهنگ عامه مردم و اختصاص به مردم جاهليت ندارد كه قلب و دل را در سينه بدانند. اگر وحشى بافقى (م 991 ه)گفته است:
الهى سينهاى ده آتش افروز در آن سينه دلى ده آن همه سوز
منظور و تصورش دل در اين قلب صنوبرى نبوده است تا چنين گمان شود، قلوب التى فى الصدور به همين معنا آمده است و قرآن از اين باب چنين سخنى گفته است.
ثانيا: اگر بر فرض مردم آن زمان از قرآن چنين برداشت و تصورى پيدا كردهاند كه قرآن از قلبى سخن مىگويد كه در سينه (قفسه سينه) است الزاما فهم آنان شاهد بر مقصود و مراد خداوند نيست. مردم آن عصر بسيارى از امور غيبى مانند ملائكه، جن، برزخ را به امور محسوس و مادى حمل مىكردند و يا تصورى خاص از وحى بر پيامبر داشتند، لذا اين دليل بر آن نمىشود كه كلام خداوند و مقصود همان بوده كه در اذهان آن عصررايجبوده، و دليل بر آن نمىشود كه قرآن سخنى گفته كه مطابق و در ظرف معتقدات مخاطبين آن عصر بوده است. (بين مطابق گفتن و منطبق شدن و منطبق كردن فرق است).
نمونه ديگر اين آيه شريفه است:
آيا نديدهاى كه خدا آنچه را در زمين استبه نفع شما رام گردانيد و كشتيها در دريا به فرمان او روانند و آسمان را نگاه مىدارد تا مبادا بر زمين فرو افتد، مگر به اذن او باشد.
اينكه خداوند آسمان را نگه مىدارد تا بر روى زمين نيافتند، براساس برداشت ظاهرى مردم از آسمان و تصورى بوده كه آن عصر داشتهاند. بر اساس آن تصور بطليموسى آسمان هفت طبقه، و زمين يكى از اين طبقات است و طبقات ديگر بر روى زمين قرار دارد و لذا اگر قرآن مىگويد آسمان را نگه مىدارد، يعنى طبقات فوقانى آسمانها را نگه مىدارد تا بر زمين نيافتد. (21)
بنابر نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، اين آيه صرفا از باب همراهى با اعتقاد عامه گفته شده و بر اساس دانستنيهاى عامه استفاده هدايتى و تبليغى شده است.
در حالى كه مفسرين جديد از اين آيه معناى ديگرى مىفهمند و نگهدارى از آسمان را با تصور طبقه شدن افلاك مربوط نمىدانند. مىگويند، اينكه خدا آسمانها را نگه مىدارد، ستارگان و خورشيد و ماه را نگه مىدارد، با قوه جاذبه و تعيين كردن مدارهاى ثابتبراى هر يك است (22) .
بنابراين، فرق است ميان آنچه مردم عصر از اين آيات برداشت كردهاند، با آنچه قرآن بيان كردهاست.
نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مىگويد، قرآن در اين موارد واقعا باور مردم را بازگو كرده است، ولى نظريه زبان قوم مىگويد: قرآن هر گز چنين چيزى را قصد نكرده و اين مشكل عامه مردم عصر بوده كه با دانستنيهايى كه آنان را احاطه كرده به حمل آيات مطابق با نظريات پيشين دست زدهاند، و آيات را منطبق با دانستنيهاى خود معنا و حمل كردهاند.
درباره مفاهيم اعتقادى، به ويژه در مورد صفات خداوند اين معنا بسيار طبيعى و تصرف جابجايى انجام مىشود و مفسران كلام را از آن معانى ظاهرى به مقصودهاى مناسب تبديل مىكنند، مثلا اگر در قرآن آمده:
اگر در امور اعتقادى، اصل و دليل قطعى ايجاب كرد كه ما از آن معناى ظاهرى و متبادر دستبرداريم، چنين مىكنيم كه البته در امور علمى و تاريخى لازم است چنين عمل كنيم و از فهم عادى در گذريم. زيرا انگيزهها و الزامات هر دو دسته يكى هستند و ملاك هم مىتواند يكى باشد.
قرآن پژوهان و مفسران قرآن كريم، از دير باز تلاش بى وقفه و ستودنى براى ارائه و تبيين كلام الهى كردهاند و در اين راستا يكى از وظايف جدى خود را دفع شبهات و ابهامات در متن كلام الهى ديدهاند به همين دليل هر روز با صبغه و چهرهاى مناسب با شرايط زمانى و نوع اشكالات مخالفان با مساله برخورد كردهاند.
بى گمان طرفداران نظريه بازتاب فرهنگ زمانه به انگيزه دفاع از قرآن در اين راه گام به پيش نهادهاند و در موارد تعارض ظاهرى دين و دانش به حل دشواريها پرداختهاند. بنابراين اهداف، اهداف مقدسى بوده و در اين جهتسوء نيتى در كار نيست.
از سوى ديگر راه حلهاى انديشه شده در زمينه دفع شبهات بر دوگونه بودهاست.
1 - بررسى متن و دقت در محتواى كلام و كنكاش در احتمالات گوناگون مدلول آيه. در اين روش معمولا سعى مىشده آيه به گونهاى معنا و تفسير شود كه با دانش روز مباينتى پيش نيايد و حتى تا جايى بيش مىرفتهاند كه تصرف در مدلول كلام بكنند و از آن معانى متداول و مشهور در ميان مفسران اعراض كنند.
اين شيوه در گذشته سابقه درازى دارد و مفسران در آيات صفات خداوند مانند: خلق، رؤيت، احاطه، قدرت، در مورد واژههاى ادراك بصرى، عرش، كرسى و همچنين در مورد اراده انسان و خلق افعال و جبر و اختيار به تصرف ظاهرى و تاويل عقلانى يا توضيح تفسيرى بر مىآمدند، و مفاد كلام را به گونهاى ارائه مىدادند تا اشكال عقلى بيش نيايد و يا تعارض ظاهرى نداشته باشد. همين شيوه در تفسيرهاى علمى متداول و مرسوم بوده و هست. مثلا در ذيل اين آيه شريفه:
برخى از مفسران كه ديدهند از نظر علمى امكان ندارد جهان در شش روز آفريده شده باشد و دانش جديد سير پيدايش جهان را گستردهتر و طولانىتر از اين مىداند كه در اين مدت كم پديد آمده باشد، دستبه توجيه و تفسير ديگرى در كلمه يوم زدهاند و گفتهاند يا منظور از روز با محاسبه گردش زمين به دور خودش نيست و به معناى دوره يا شش نوبت است و يا از آن روزهايى مىباشد كه قرآن مىگويد يك روزش برابر با هزار سال است:
خدا كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دواست در شش روز آفريد ..... (او كسى است) كه كار جهان را از آسمان تا زمين اداره مىكند، آنگاه در روزى كه مقدارش آن چنان كه شما بر مىشماريد هزار سال استبه سوى او بالا مىرود (23) .
و اگر در جايى ديگر آمده است:
2 - راه ديگر براى توجيه اين دسته از آيات، توجيه به شكل كلان است تا مساله از مقولههاى تفسير علمى خارج شود.
در حقيقت اصحاب نظريه بازتاب فرهنگ زمانه از اين شيوه استفاده كرده و براى رفع شبهات، مساله را به طور كلى توجيه نموده و همان معانى ظاهرى و مفهوم عصر بعثت را پذيرفته و از اين جهت تصرفى نكرده و گفتهاند:
درست است كه قرآن مطالبى گفته كه مطابق با علوم و باورهاى عصر بعثت و مطابق با هيئتبطليموسى بوده، اما اين آيات به همان معانى ظاهرى متبادر است كه با علم امروز سازگارى ندارد و بايد بدانيم كه قرآن با علم و عمد اين مسائل را گفتهاست و قرآن نخواسته فرهنگ زمان عصر بعثت را نفى يا اثبات كند، بلكه خواسته از آن ديدگاهها و باورها براى ارشاد و هدايت مردم استفاده كند.
بنابراين ابطال اين آرا ابطال قرآن نيست، زيرا گرفتن از فرهنگ زمانه مقتضايش انعكاس علوم همان عصر است.
اكنون با صرف نظر از پذيرفتن اين نظريه، ببينيم اگر قبول كرديم قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است، چه لوازمى را به دنبال خواهد داشت و با قبول اين نظريه بايد چه چيزهايى را در نهايتبپذيريم و مبناى كنكاشهاىتفسيرى واجتهادىخود قرار دهيم.
1 - نخستين نكته اين است كه همه آنچه در قرآن بيان شده نكات دائمى و ابدى نيستند. مطالبى كه در قرآن آمده به دو قسم جوهرى و عرضى، حقايق ازلى و ابدى و فرعى و بر گرفته از فرهنگ عصر، حقايق لاهوتى و غيبى و يافتههاى زوال پذير تقسيم مىشود. بنابراين تقسيم، جوهريها و حقايق لاهوتى، امور ثابت و غير قابل دگرگونىاند و امور عرضى و بر گرفته از فرهنگزمانه، امكان زوال و تغيير دارند و تابع تحولات اجتماعى و علمى و فرهنگى جوامع آينده است.
اما معيارهاى آنها كدام است و از چه طريقى مىتوان جوهريها و حقايق لاهوتى و امورى كه از فرهنگ گرفته نشده را از ديگر امور جدا كرد، روشن نيست و جاى بحث و بررسى مستقلى دارد.
2 - بنابراين نظريه و با تقسيمى كه از معارف و يافتههاى دينى به دست مىآيد، فهم ما از دين و مقولات دينى دگرگون مىشود. اين تئورى ما را ملزم مىكند آنچه در قرآن آمده بررسى كنيم. ببينيم كدام قسمت از آنها لاهوتى و زوال ناپذير و از يافتههاى اصلى دين و كدام مورد آنها از فرهنگ زمانه گرفته شده و طبعا محدود و مقيد به عصر خاصى است و آن كلمات قابل استناد نيستند، زيرا خداوند از بين آنها قصد جدى نداشته است.
اما مشكل در اينجاست كه نمىدانيم كدام موارد از آنها جوهرى هستند و كدام از آنها برگرفته از فرهنگ عصر. زيرا چه بسا ممكن است ما بسيارى از نكات را يافتههاى ازلى و ابدى بدانيم، اما با تحولات علمى و رشد انديشه اجتماعى، زمينه فراخ شدن ميزان امور عرضى فراهم گردد و از آن دسته به دسته مقابل منتقل شود.
بگذريم، از اينكه اين مساله زمينه تاب و پيچشهاى فراوان دارد و تفسيرهاى مختلفى را به خود مىگيرد يكى آن را متعارض مىشمارد و ديگر غير متعارض، زيرا قرآن ذو وجوه است. لذا اين تقسيم بندى هميشه ثابت نيست و همواره زمينه فراخ شدن و جابجايى موضوعات فراهم مىگردد.
چه كسى واقعا تصور مىكرد، روزى راز آيه شريفه (لقمان / 34) كشف مىشود.
آيه شريفه
حال كه مساله دانش هواشناسى و علم پزشكى به درجهاى از رشد نايل آمده كه مىتواند پيشبينى كند كى و چگونه باران مىآيد، و بچه در رحم دختر استيا پسر، ديگر وجهى براى ذكر آن براى خدا و اختصاصى بودن مساله (طبق آنچه در روايات آمده (26) ) نيست.
در اينجا گرچه از سوى مفسران معاصر توجيهاتى ذكر شده، اما ممكن است طرفداران نظريه بازتاب بگويند، اين مطالب ناظر به دانستنيهاى عصر بعثتبوده، آنچه در اين موارد مهم است نتيجه گيرى هدايتى و اعتقادى آن است.
نمونه ديگر درباره آيه شريفه:
تفسير آيه بنابر مدلول كلام و تصرفهاى لفظى، روشى است كه مفسران معاصر انجام دادهاند (27) اما براى صاحب نظريه نيز اين توجيه ممكن است مطرح باشد كه اين مساله ناظر به دوران گذشته بوده وبازتاب فرهنگ زمانه است. (28)
بنابراين ملاك اين تقسيم بندى پديد آمدن برخى تعارضهاى ظاهرى ميان قرآن و يافتههاى علمى است و اين پيامد پايان ناپذير است.
3 - طبعا با پذيرفتن اين تقسيم و با پشتوانه نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، تنها در مقام تفسير جهان و توضيح جهان بينى و تصحيح دانستنيها و نگرش به پديدههاى جهان چنين تحليلى به كار نمىآيد، بلكه در دستورات عملى و در استنباط احكام اين نظريه كار خود را انجام مىدهد و در آيات الاحكام به گونهاى ديگر چهره مىنمايد. با بسيارى از دستورات عملى برخورد مىشود و دوام و اعتبار عملى خود را از دست فقيه مىگيرد، زيرا مىگويد اين احكام نمىتواند ناظر به همه زمانها و در تمام دورانها قابل اجرا باشد زيرا اين احكام ناظر به شرايط عصر خاصى بوده و بازتاب فرهنگ زمانه است.
به عنوان نمونه در جهت فهم اين پيامد به مثالى اشاره مىكنم. در فقه مجسمه سازى حرام شدهاست، اما در اين اواخر اين حكم ناظر به فرهنگ و باور مردم آن دوران دانسته شده بدان جهت كه بت پرستى رواج كامل داشت و مجسمه سمبل پرستش موجودى بود در حالى كه آن فرهنگ و باور عوض شده و ساختن مجسمه پلاستيكى و سنگى و فلزى در مقوله ديگرى قرار گرفته است. عروسك براى بازى بچه و مجسمه حيوانات را براى زيبايى و آفرينشهاى هنرى و مجسمه شخصيتهاى علمى و فرهنگى را براى تجليل از مقام علم و فرهنگ مىدانند و لذا اين حكم فقهى دگرگون يافته و حكم حرمت ناظر به آن دوران و فرهنگ تفسير شده است. (29) در اينجا آيا مىتوان بدون مراجعه به دليل، حرمتمجسمهسازىچنينبرداشتىكرد؟
4 - يكى ديگر از پيامدهاى فرهنگ زمانه اين است كه وقتى گفته مىشود وحى همزبانى با مخاطبين پيدا مىكند و از باب همراهى بسيارى از دانستنيها و باورهاى آنان را مىآورد و در شيوه سخن گفتن از روش آنان استفاده مىكند، قهرا مبانى زبانشناختى را دگرگون مىكند. بنابراين تفسير زبان قرآن ويژگيها و خصايص مردم آن عصر را پيدا مىكند و طبعا قرآن به زبان قوم نيست، قرآن زبان قوم است و هر مشخصهاى زبان عرب عصر بعثت داشته باشد قرآن همان مشخصه را خواهد داشت.
اگر فرهنگ مردم عصر جاهليت و عصر نزول قرآن، مجاز، استعاره، كنايه، تمثيل، قسم، تشبيه، رمز و دهها نوع مساله ادبى و زبانى را بر مىتابد، زبان قرآن نيز همين خصوصيات را دارا مىگردد و قرآن در موافقتبافرهنگ زبانى عرب در آمده و به نوعى متضمن اين امور مىگردد. همچنين اگر در فرهنگ توده مردم عرب به هنگام سخن گفتن مبالغه، مسامحه و مماشات با باورها و معلومات عصر راه يافته، چنين وضعيتى نيز در زبان قرآن سرايت مىكند و قرآن در شيوه اداى مطالب و طرح موضوعات چنين خصوصيتى را داراست و به هنگام تعبير اين شيوه را به كار مىبرد. (30)
گرچه گفتن چنين پيآمدى چه بسا آسان به نظر مىرسد، اما حقيقتا پذيرش اين نتيجه، مسائل فراوانى را دچار واژگونى مىكند و در شيوه تفسير و استنباط احكام دگرگونى بسيارى را به وجود مىآورد. بايد قبول كرد زبان قرآن تا حدودى عدم صراحت دارد و واقع نمايى آن در پارهاى از مواضع محل ترديد است. به طورى كه در زبان خصلت تمثيلى و كنايى و عرفى مردمى غلظت و وسعتبيشتر مىيابد، و مجاز گويى در آن شيوهها پيدا مىكند، مفاد ظاهرى آن از مراد اصلى متكلم دورتر خواهد افتاد و امر تاويل جواز بيشترى خواهد يافت. (31)
5 - از نتايج ديگرى كه با قبول اين نظريه و فرض زبانشناختى مطرح است، دگرگونى در شيوه تفسير و استنباط از قرآن است.
در اين صورت، قرآن به مثابه يك زبان عرفى ساده بر خورد مىشود و كند و كاوهاى لفظى و زير و رو كردنهاى مدلول كلامى و بررسى اح